24 مهر 1403
از وقایع مهم زمستان 1356 در کشور، قیام مردم قم و به تبع آن بزرگداشت شهدای قم در تبریز بود که انعکاس آن جهانی شد و ندای حقطلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران به گوش جهانیان و مجامع بینالمللی رسید. در همین ایام، رژیم شاه با یک عملیات هماهنگ و گسترده از سوی ساواک و ژاندارمری با عنوان خلعسلاح عمومی بزرگترین و شنیعترین جنایت ضدبشری را در منطقه پاوه و اورامانات شروع کرد. خفقان حاکم بر منطقه چنان بود که تا مدتها کمتر کسی از آن باخبر شد.
اغلب ساکنان منطقه از سالها قبل، بنا به اقتضای زندگی عشایری و مرزنشینی، برای حفظ خود اسلحهای تهیه کرده بودند. اسلحههای کمری و برخی اسلحه شکاری داشتند و طی سالهای قبل چندینبار به انحای مختلف اسلحههای خود را تحویل داده یا مجوز حمل آن را دریافت کرده بودند ولی اینبار نحوه برخورد با مردم به نوعی دیگر بود. اسمش خلعسلاح بود، اما هدف اصلی ایجاد رعب و وحشت و گرفتن زهرچشم مردم کرد بود تا به خیال خام خود مانع همراهی مردم کرد با ملت شریف ایران در نهضت و انقلاب شوند.
روستای هیروی در مجاورت رود سرد و خروشان سیروان در بخش نوسود را مرکز فرماندهی خلعسلاح تعیین کرده بودند. بسیاری از بزرگان روستاها و مشایخ و بزرگان طوایف را به بهانه داشتن اسلحه به آنجا میکشاندند و ناجوانمردانه آنان را لخت مادرزاد میکردند و در آب سیروان میانداختند و پس از هتک حرمت و شکنجه و شلاق، آنان را برای تحویل دادن اسلحه روانه زادگاه خود میکردند. به آنها میگفتند: «به روستا که برگشتی، همه ایل و تبارت را جمع میکنی و هر چه اسلحه و فشنگ دارید، ظرف ۴۸ ساعت به اینجا میآوری و تحویل میدهی. والا همین آش است و همین کاسه!»
افراد شکنجه شده مجبور میشدند به هر شیوه ممکن یک قبضه اسلحه تهیه کنند و با ترس و لرز آن را به روستای هیروی ببرند تا از دست جلادان خلعسلاح نجات پیدا کنند. مصائب و گرفتاری و بیحرمتی بسیاری بر مردم اورامانات و پاوه وارد شد که از بازگویی آنها شرم دارم. فقط به بیان یک نمونه از عملکرد این گروه اکتفا میکنم. این گروه سرکوبگر تحت عنوان خلعسلاح کاری کردند که بعدها بسیاری از مردان منطقه بر اثر این شکنجههای وحشیانه عقیم شدند. ظلم به جایی رسید که بزرگان طوایف و خانوادههای معروف منطقه پس از آزار و شکنجه و رسیدن به منزل باید ظرف ۴۸ ساعت اگر اسلحه داشتند، آن را با خود به روستای هیروی میبردند و اگر نداشتند، به هر نحو ممکن تهیه میکردند. بعضی از آنان مخفیانه به عراق میرفتند و از روستاهای اطراف اسلحه تهیه میکردند و به خاطر حفظ شرف خود به سروان کریمی و استوار نهاوندی، مسئولان مرکز خلع سلاح، تحویل میدادند. بسیاری از کسانی که به داشتن سلاح اعتراف کرده بودند، فاقد هرگونه اسلحه در منزل خود با اقوامشان بودند و برای رهایی از شکنجه و آزار مجبور به اعتراف شده بودند، زیرا تحمل شلاق خوردن یا ماندن در آب رودخانه سیروان و ساحل یخزدهاش را نداشتند.
با این عملیات روانی، قیمت اسلحه به چند برابر روزهای قبل رسید، زیرا دستگیرشدگان به هر نحو باید اسلحهای را به مرکز جمعآوری تحویل میدادند. وضعیت عجیبی بود. کسانی که اسلحهای در منزل نداشتند برای تهیه و خرید آن مجبور بودند به روستاهای اطراف سفر کنند. در این میان، بعضی از دلالان و قاچاقچیهای فروش اسلحه در روستاهای همجوار عراق به ثروتهای کلانی دست یافتند.
چند نفر از اهالی روستای نوریاب را هم به جرم نگهداری اسلحه قاچاق به شکنجه گاه هیروی برده و بلایی سرشان آورده بودند که روی بازگشت به روستا را نداشتند. جمعی دیگر هم جزء متهمان به انتظار محاکمه بودند. مردم از امثال من انتظار داشتند در برابر این ظلم سکوت نکنم و در سمت امام جمعه و راهنمای مردم روستا از آنان دفاع کنم.
بعد از این واقعه، خطبهای غرّا در نماز جمعه آن هفته خواندم و مردم را به شدت تحریک کردم به آنها گفتم: «مردم! اگر غیرت دارید و مسلمان هستید، فردا مرا همراهی کنید تا به پاوه برویم و تکلیف خود را با عاملان این جنایت روشن کنیم.»
فردای آن روز حدود ۱۵۰ نفر از اهالی روستا با پای پیاده همراه اینجانب به پاوه آمدند. پس از تجمع جلو اداره ساواک، از رئیس ساواک پاوه تقاضای ملاقات کردیم. پس از دقایقی، در کوچک ساختمان مخوف ساواک باز شد و یکی از کارکنان مرا به نمایندگی از معترضان به داخل اداره دعوت کرد. اولین بار بود که پایم به ساواک باز میشد. وارد حیاط که شدم از چند پله بالا رفتم. دست چپ دو اتاق کوچک بود که هنوز هم باقی ماندهاند. مرا به داخل یکی از اتاقها، که اتاق انتظار بود، هدایت کردند. وقتی وارد شدم، یکی از اهالی پاوه، به نام آقای بایزید بزرگ امید، را آنجا دیدم که خیلی ناراحت و پکر به انتظار نشسته بود. پرسیدم: «به چه اتهامی به اینجا احضار شدید؟!»
گفت: «رفتهام عراق اسلحهای برای تحویل به کمیته خلع سلاح هیروی خریدهام. حالا به سفر غیرقانونی به خارج از کشور متهم شدهام.»
بایزید جوانی فعال بود که برای امرار معاش، آمد و شد زیادی به عراق داشت و به همین دلیل خیلی نگران به نظر میرسید. چند لحظه بعد، آقایی وارد اتاق شد و با حالتی آمرانه و تهدیدآمیز شروع به صحبت کرد. وقتی بیثمری توپ و تشرش را دید، از سر دلسوزی مرا راهنمایی کرد و گفت: «ما هم مثل شما با این وضعیت مخالفیم. ما نظر خودمان را به فرماندار گفتهایم. پیشنهادم این است که به فرمانداری بروید و چاره درد را آنجا پیدا کنید.»
با آقای بایزید بزرگ امید خداحافظی و برایش دعا کردم. از اداره ساواک خارج شدم و مردم را به سوی فرمانداری سوق دادم. مقابل ساختمان فرمانداری زمینه تحصنی کارساز را فراهم کردیم. من و آقای کاکاویس سبحانی، که او هم به دفاع از اهالی دوریسان آمده بود، با فرماندار پاوه ملاقات کردیم و پس از بحث و بررسی متوجه شدیم که آن بیچارهها هم هیچ تسلط و قدرتی بر گروه خلع سلاح ندارند ولی راهنمایی دلسوزانهای کردند که بسیار کارساز شد. گفتند: «این گروه از دربار شاه دستور میگیرند. دیروز گروهی نظامی از تهران به مرز نوسود و هانیگرمله رفتهاند. اگر بتوانید در مسیر برگشت آنها را ملاقات کنید، میتوانید نتیجهای از اعتراض و اقدامات خود بگیرید. والا این کار شما آب در هاون کوبیدن است.»
سفر ما به پاوه و تحصن در آنجا بینتیجه بود. بدون وقفه، به نوریاب برگشتیم و صبح روز بعد همراه چند نفر از معتمدان به روستای هیروی رفتیم. سرپرست مقرّ هیروی استوار نهاوندی بود که از نظر دنائت و زشتی رفتار در نظرم هیتلری بود که در تاریخ خوانده بودم. کمیته خلع سلاح در منزل آقای انور ویسی، دایی همسرم، مستقر بود. سروان کریمی هم آنجا بود. صاحبخانه و مأموران خلع سلاح الحق آن روز به احترام لباس روحانیت به ما لطف کردند و حرفهای ما را تا آخر شنیدند. به آنها گوشزد کردم: «اگر رفتار خشن شما ادامه داشته باشد، مردم ما مجبور به کوچ از روستا و چهبسا روانه آن سوی مرز میشوند. خواهش من از شما این است که به گزارشهای کذب راپورتچیها گوش ندهید و اگر واقعاً سندی دال بر وجود اسلحه از افراد شهر پاوه و در روستاها، از جمله روستای نوریاب، دارید، لیست آنها را به من بدهید و مطمئن باشید مردم نوریاب مرا قبول دارند و من خودم اسلحهها را از آنان میگیرم و تحویل شما میدهم. از شما میخواهم که مردم ما را اینقدر خوار و بیآبرو نکنید.»
سروان کریمی، فرمانده ارشد مقر، با پیشنهادم موافقت کرد و به استوار نهاوندی مأموریت داد که به همراه چهار مأمور به روستای نوریاب بیاید. او پس از دو روز و یک شب استقرار در منزل من، پیشنهاد ارائه شده را عملی کرد. به احترام حقوق مردم در منزل کوچک خود آنها را جا دادم و حتی شبی منزل را در اختیار آنان قرار دادم و به لطف خداوند اجازه ندادم به غیر از دو نفری که قبلاً احضار شده بودند به کسی تعرضی شود.
نهاوندی نام ده نفر از اهالی نوریاب را لیست کرده بود و ادعا میکرد که گزارشهای موثقی دال بر مسلح بودن آنها دارد. اسامی را به من داد و من هم آن ده نفر را احضار کردم و از آنان خواستم برای رضای خدا و بازگشت امنیت به روستا اگر اسلحهای دارند، تحویل دهند. چهار یا پنج نفر از آنان اسلحه داشتند. اسلحهها را تحویل دادند و موضوع صورت جلسه شد. با این کار جلو فاجعهای انسانی را در روستا گرفتیم. موضوع با این برنامه در روستای ما خاتمه یافت و برای سایر روستاها الگو شد.
منبع: رستمی، علی، ماموستا: زندگینامه و خاطرات ماموستا ملاقادر قادری امام جمعه پاوه، تهران، سوره مهر، 1396، ص 137 - 142.
تعداد بازدید: 34