19 آبان 1403
در حوزه کمالیه سر و کله جناب «صباح» مأمور شهربانی پیدا شد. به سراغ من آمد و دوباره مرا به زندان برگرداند. تبعیدی را برای خود مسلّم دانستم. شب مرا در یکی از انفرادیهای دوران زندانم جا دادند. ساعت بیستوچهار بود که خبر دستگیری حجتالاسلام والمسلمین سیدفخرالدین رحیمی را برایم آوردند. تبعیدی قطعی شد. با آرامش خاطر گرفتم خوابیدم. صبح روز بعد مرا به دفتر زندان هدایت کردند و در آنجا خدمت شهید رحیمی رسیدم. ناگفته نماند که ساواک از ارتباط و رفاقت بنده با شهید رحیمی کاملاً مطلع بود، این را میتوان در اسناد موجود به خوبی مشاهده کرد از جمله این سند:
«یک نفر روحانی افراطی (محمدمهدی روشنی) تعدادی اعلامیه مربوط به روحالله خمینی و روحانیون افراطی از شهر قم به منزل سیدفخرالدین رحیمی پیشنماز مسجد علوی خرمآباد ملاقات و اعلامیهها را تحویل وی میدهد که تعدادی از آنها در صبح همان روز در برخی از نقاط شهر خرمآباد پخش گردیده است.»
طبق حکم کمیسیون امنیت استان، حجتالاسلام والمسلمین رحیمی به «ایرانشهر» و اینجانب به «زابل» تبعید شدیم. هر کدام محکوم به سه سال اقامت اجباری (تبعید) بودیم.
برای رؤیت و امضا، حکم را بوسیله یک نفر لباس شخصی، به زندان آورده بودند. هر دو بعد از قرائت حکم، اعتراضی را در حاشیه حکم نوشتیم. در هنگام امضای حکم تبعید، رحیمی گفت: «تبعید و زندان میراثی است که از اجداد طاهرینمان به ما ارث رسیده است.» هر کدام از ما را با یک دستگاه پیکان استیشن و دو نفر ژاندارم محافظ به تبعیدگاه فرستادند. راننده خودرویی که در آن بودم در خرمآباد معروف به «کریمریش» بود. دو ژاندارمری که با من بود، به نامهای استوار «ساکی» و استوار «واشانی» بودند و از اینکه مأمور تبعید ما شده بودند ابراز ناراحتی میکردند. در مسیر جز محبت از آنها چیزی ندیدم. وضعیت رحیمی بد بود. ژاندارمهایی که با او بودند، اذیتش میکردند. آزار و اذیت آنها وقتی که برای غذا و نماز میایستادیم، حتی به من هم میرسید، تا چه رسد به آن بزرگوار.
روز قبل از دستگیری احتمال ایجاد مشکل برای خودم میدادم، لذا تمام پولی که در منزل داشتم به مبلغ یکصد و سیوپنج تومان، با خود بردم. به اهل بیت گفتم احتمال این که دستگیر شوم وجود دارد و سفارشات لازم را کردم. قبل از حرکتم از مأموران امنیتی خواستم که برای آوردن پول به منزل بروم، اما آنها با تندی گفتند: «حق رفتن و تماس با منزل را ندارید!» آنها به ژاندارمها هم گفتند که در بین راه حق توقف ندارید.
در مسیر، متوجه شدیم «افتخاری» معاون ساواک با اتومبیل بیوکی تا سه راهی دورود ما را همراهی یا اسکورت میکند، مبادا توقف کنیم. در یزد، یک لُنگ و چند پاکت سیگار هُمای فیلتردار خریدم. پولشان سیوپنج تومان شد. در راه ژاندارمها نوبتی میخوابیدند.
در «کرمان» حجتالاسلام رحیمی دو دعا در دفتر کوچک همراهم نوشت:
باسمهتعالی
ذکر ذیل را که حضرت آیتالله «اراکی (دامعزه)» فرمودند در کرمان قلمی میگردد: «هفتاد مرتبه، هر روز عصر جمعه: یا محمد، یا علی، یا فاطمه و یا صاحبالزمان ادرکنی و لا تهلکنی.»
و ذکری از مرجع اعظم عصرهای جمعه هفت مرتبه: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و ارفع عنا البلاء المبرم من السماء انک علی کل شیء قدیر.»
در جمعه 4 ج 2 ـ 98 قلمی شد.
در مسیر تبعید شدن
ملتمس دعا، فخر
در سه راه ایرانشهر و زاهدان از هم جدا شدیم. در زمان جدایی به یکدیگر وعده پیروزی دادیم. قسمتی از شب گذشته بود. ژاندارمها با هم مشورت کردند که زابل نزدیک است، اگر شب برسیم، نمیتوانیم ایشان را تحویل بدهیم، لذا در نزدیکی زابل، شب را در قهوهخانهای گذراندیم. اوایل صبح وارد زابل شدیم.
عناصر خودفروخته حکومت پهلوی بنا بر اسناد موجود به صورت مداوم و پیگیری و گزارش دادن نسبت به تبعید ماها تلاش مضاعف به کار بسته بودند و این چیزی نبود، جز ترس و رعب آنها از حرکت نیروهای انقلابی. گزارش و سندی که در لابهلای اسناد ساواک بر جای مانده نشانگر تلاش مذبوحانه آنان است.
منبع: تیموری، رمضان، روزهای روشن: زندگینامه و خاطرات حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدمهدی روشن، تهران، سوره مهر، 1394، ص 83 - 87.
تعداد بازدید: 25