انقلاب اسلامی :: مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران

20 شهریور 1403

به نام خدا

بنیاد مطالعات ایران

برنامه تاریخ شفاهی

چارلز ناس

مصاحبه‌شونده: چارلز ناس

مصاحبه‌گر: ویلیام بِر

واشنگتن دی.سی.: 13 می [23 اردیبهشت]، 31 می [10 خرداد]، 26 ژوئیه 1988 [4 مرداد 1367]، 16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]

مترجم: ناتالی حقوردیان، پاییز 1400

 

قسمت اول

مصاحبه‌شونده: چارلز ناس                          جلسه اول

مصاحبه‌گر: ویلیام بِر                                                    بتزدا، مریلند

13 می 1988 [23 اردیبهشت 1367]

مصاحبه ذیل با چارلز ناس را ویلیام بِر در بتزدا، مریلند در تاریخ [23 اردیبهشت 1367] انجام داد. این مصاحبه بخشی از پروژه‌ای مشترک بین دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.

 

آقای ناس، شما کجا متولد شده در کجا بزرگ شده‌اید؟

¢ من در ورستر ماساچوست[1] به‌دنیا آمدم و تا هجده سالگی در مدارس دولتی این شهر تحصیل کردم. سپس به نیروی هوایی پیوستم. سه سال و نیم خدمت کردم. هنگامی که از ارتش جدا شدم، وارد دانشگاه کلارک ورستر شدم و مدرک کارشناسی گرفتم. از کلارک هم به دانشکده حقوق و دیپلماسی فلتچر رفتم و دو سال و چند ماه تحصیل کردم. مدرک کارشناسی ارشد گرفتم و همانند خیلی‌های دیگر، مشغول هر کاری شدم به‌جز نوشتن رسالة دکتری. هنگامی که در سال 1951[1330] از فلتچر فارغ‌التحصیل شدم، در وزارت امور خارجه مشغول به کار شدم.

شما در زمان جنگ جهانی دوم خدمت کردید؟

n من در زمان جنگ جهانی دوم مشغول خدمت بودم. هرگز جنگ ندیدم. پس از پایان جنگ به فیلیپین رفتم. من برای هجوم به ژاپن آموزش دیده بودم و چون خوشبختانه ضرورتی برای این کار پیش نیامد، تمامی کسانی که برای این عملیات خاص آموزش دیده بودیم به‌عنوان جایگزین به فیلیپین و اوکیناوا رفتیم تا افرادی که مدت طولانی در آنجا خدمت کرده بودند به وطن بازگردند. تقریباً نُه ماه در فیلیپین بودم.

اولین مأموریت شما در وزارت امور خارجه چه بود؟

¢ من به‌عنوان کارمند خدمات مدنی در وزارت امور خارجه استخدام شدم و در دفتر اطلاعات و تحقیقات مشغول به‌کار شدم که در آنجا اولین کارم امور هند بود، اما کارم به‌سرعت به سمت امور پاکستان - افغانستان پیش رفت. طی آن سه سال، احتمالاً به‌اندازة محقق اطلاعاتی روی افغانستان کار کردم.

هنگامی که برنامه رایستون[2] راه افتاد، من درخواست انتقال سریع به وزارتخانه را دادم که مورد موافقت قرار گرفت. من خیلی زود به‌عنوان کارشناس امور سیاسی در سال 1955[1334] به پاکستان رفتم و تا سال 1957[1336] آنجا بودم، در آن زمان هم مستقیماً به کلکته هند منتقل شدم و دو سال و نیم هم قبل از بازگشت به واشنگتن در آنجا بودم.

پس شما در کراچی کارشناس امور سیاسی بودید؟

¢  بله، در کلکته هم بودم.

مسئولیتهای اصلی شما چه بودند؟

¢  در کراچی، به‌عنوان کارشناس جزء، پایین‌ترین درجه کارشناسی در بخش سیاسی – کلاً سه نفر بودیم- اکثر وقت من صرف گزارش‌دهی سیاسی داخلی یعنی پرداختن به پارلمان و امور پارلمانی و تغییرات سیاسی در کشور می‌شد. صادقانه بگویم، از خیلی جهات، وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، این یکی از کارهای مسرت‌بخشی بود که داشته‌ام زیرا مافوقهای من خیلی خوب بودند و من اختیار داشتم تا در طیف سیاسی به هر جهت حرکت کنم. تصور می‌کنم که همه رهبران احزاب سیاسی را می‌شناختم. در این روزها، بین ما بازنشستگان پیر، اغلب به اواسط دهة 1950[1330] و شرایط آن در آن بخش از جهان برمی‌گردیم؛ جایی که دیپلماتهای نوپای امریکایی همه چیز داشتند؛ یعنی هر دری به رویشان باز بود. به‌عنوان کارشناس امریکایی جوان، باید برخی امتیازها را می‌داشتید؛ اما در آن زمان مردم مثل این روزها خیلی به مقام و مرتبه اهمیت نمی‌دادند. من رئیس‌ کشور را می‌شناختم، رئیس‌ که نه بلکه فرماندار کل. شغل فوق‌العاده‌ای بود.

گفتید که در سال 1960[1339] به امور خارجه بازگشتید؟

¢  بله، در سال 1959[1338]، یعنی زمانی که آن‌چه آموزش ضمن خدمت گفته می‌شود شامل حال من شد و به مدت دو سال به بخش پرسنلی رفتم. این اولین باری بود که وزارتخانه تصمیم گرفت مأموران سیاسی و اقتصادی، کار پرسنلی را به‌جای متخصصان پرسنلی انجام دهند و نظریه حاکم در آن زمان این بود که ما بهتر می‌فهمیم که کدام شایستگیها برای انتساب مأموران سیاسی در منطقه بهتر هستند. بنابراین، کل خاورمیانه و افریقا تحت نظر من بود. من بخش خاورمیانه را پوشش می‌دادم؛ اما معاونت ما، در کل افریقا را هم پوشش می‌داد.

برای چند سال آنجا مشغول بودم. اغلب گفته‌ام که بهترین بخش این شغل این بود که ورود و خروج نظام اداری را یاد گرفتم و ارزشمندتر از همه این‌که تصمیم گرفتم که ده یا دوازده نفر هستند که هرگز نمی‌خواهم با آنها کار کنم، و تنها با نگاه به پرونده‌ها فهمیدم که آنها جزو افرادی هستند که می‌خواستم در طول دوران کاری خود از آنان اجتناب کنم.

صحیح. اطلاعات مفیدی است.

¢  بعد از آن به میز افغانستان رفتم. حدود یک سال کارشناس دفتری امور افغانستان بودم و بعد به مدت سه سال مسئول میز پاکستان شدم و به همین ترتیب پیش رفت.

شما کارشناس اصلی بودید؟

¢  خیر، یک کارشناس مسئول داشتیم یعنی ما یک کارشناس برای پاکستان داشتیم و یکی برای افغانستان که تحت نظر این کارشناس فعالیت می‌کردند. بالاتر از او هم معاون و مدیر کل میز بود. سلسله مراتبی بلند بالا.

چه مدت مسئول میز پاکستان بودید؟

¢  تقریباً سه سال. اما فعالیت دفتر طوری بود که هر سه نفر ما با هم در تماس بودیم- یعنی، کارشناس میز افغانستان از امور پاکستان هم خبر می‌گرفت. حتی زمانی که من کارشناس میز پاکستان شدم، باز هم امور افغانستان را دنبال می‌کردم. ما مثل یک تیم بودیم، و هر کدام می‌توانستیم در هر زمانی دربارة امور سیاسی یا اقتصادی کشور دیگر هم نظر بدهیم.

شغل خوبی بود زیرا طی آن سه سال، اختلافات مرزی افغانستان-پاکستان جریان داشت. من فرصت پیدا کردم تا به افغانستان بروم و به تمامی مراکز مرزی سفر کنم و شرایط را از نزدیک ببینم و با مقامات عالی‌رتبه افغانستانی صحبت کنم. من هم‌زمان با بازدید چستر باولز[3] به آنجا رفتم، بنابراین به تمامی دیدارهای شام و مراسم دعوت شدم. بنابراین در آن زمان برای من فرصتی شد تا بتوانم به همه‌جای افغانستان به‌طور گسترده بروم. البته، مشکلات با پاکستان در آن زمان در حال اوج‌گیری بود، مثل همیشه، از این نظر که پاکستان چقدر کمک نظامی دریافت می‌کند. مسئله – که در آن زمان آغاز آن بود – دوستی پاکستان با چین بود. بنابراین دوره پرمشغله و بسیار جالبی بود.

پس از میز پاکستان، مأموریت بعدی شما چه بود؟

¢  به ترکیه رفتم. کار اصلی این بود که امریکاییِ مسئول تمامی امور سازمان‌ پیمان مرکزی، سِنتو باشم. این اولین تجربه من در دیپلماسی چند جانبه بود و از این نظر، اهمیت و ارزش زیادی داشت و جالب بود. به‌غیر از دیدارهای کوتاه با ایرانیان و سایر مردم منطقه به‌واسطه شرایط دیپلماتیک در کراچی، این اولین تجربه گسترده من با نمایندگان دولت ایران بود. سنتو متشکل از بسیاری سازمانهای تابع بود که شامل برگزاری جلسات سالیانه یا نیم-سالیانه می‌شد. برخی از این دیدارها سه روزه، برخی هفتگی و برخی هم ده روزه بودند.

اما، صادقانه بگویم، بعد از مدتی، کار سنتو دیگر آن‌قدر زمان‌بر نبود. در مدت زمان کوتاه مثل آب خوردن انجام می‌شد.

کار شما شامل چه چیزهایی بود؟

¢  من به نوعی، دستیار ویژه سفیر در امور سنتو بودم. نمایندگان دائم سازمان سنتو، سفرای کشورهای متبوعشان بودند که شامل پاکستان، ایران، ترکیه، بریتانیای کبیر و ما می‌شد. ما هرگز عضو کامل نبودیم. ما علی‌البدل بودیم. نشست وزرای امور خارجه سالی یکبار برگزار می‌شد که دین راسک[4] در آن شرکت می‌کرد. در زمان من، او تنها کسی بود که در آن زمان داشتیم. اما هم‌زمان، نشست ماهیانه شورای معاونین و سفرا نیز در این نقش جای می‌گرفت. من دستیار پرسنلی سفیر بودم. دستور کار این جلسات، طیف گسترده‌ای از موضوعات را در بر می‌گرفت که اکثر آنها حداقل در زمان من هرگز به نتیجه نرسیدند. تفاوتهای سیاسی مهمی بین ما و انگلستان و کشورهای منطقه‌ وجود داشت. اما علاوه بر این موضوعات عالی‌رتبه سیاسی، ما یک کمیته اداری هم داشتیم که ناظر بر بودجه بود و من نماینده این کمیته بودم. کمیته مبادلات یا روابط فرهنگی هم داشتیم و من در آن هم عضو بودم. برای مدتی هم عضو و نماینده ایالات متحده در کمیته ضدخرابکاری بودم.

ایالات متحده، برنامه کمکی کوچکی برای امور سنتو هم داشت. یک دفتر کوچک داشتیم. سه نفر از آژانس توسعه بین‌الملل این برنامه را پیش می‌بردند؛ اما سمینارهای متعدد و متنوع بسیاری برگزار می‌کردند و همیشه بسیار مهربان بودند و همیشه من را هم در بین اعضای هیئت اعزامی جای می‌دادند. ممکن است که دربارة دامپروری و مشکلات بزها و اکولوژی و همه اینها اطلاعات خوبی داشته باشم. اما این فرصت خوبی برای من شد تا بارها به پاکستان یا ایران سفر کنم و در جلساتی که در ترکیه برگزار می‌شد شرکت کنم. بنابراین، این شغل از این جهت خیلی جذاب بود که می‌توانستم دوستان قدیمی پاکستانی‌ام را هر چهار یا شش ماه یکبار ببینم و مرتب به ایران سفر کنم.

رابطین ایرانی شما در این زمان چه کسانی بودند؟ افرادی که با آنها کار کردید؟ اگر نامشان را به‌خاطر دارید؟

n  رابط اصلی من در ایران، همایون اردلان بود که همتای من محسوب می‌شد. بعد تیمسار سبحانی بود که من مرتب با او در تماس بودم. آن‌طور که شنیدم، در این منطقه زندگی می‌کند. مدت بسیار طولانی است که او را ندیده‌ام. بعد شورا بود، اما نمی‌خواهم اینجا نامی ببرم. کمیته ضدخرابکاری به‌طور گسترده‌ای متشکل از نمایندگان جامعه اطلاعاتی بود و این شغل را به درخواست بعضی افراد خاص قبول کردم زیرا فرد قبلی بازنشسته شد یا استعفا کرد و کسی نبود این کار را برعهده بگیرد. فکر می‌کنم به مدت هشت یا نُه ماه بودم. من این شغل را قبول کردم و به‌واسطه آن با تعداد زیادی از مقامات ساواک آشنا شدم. این اولین ارتباطم با آنها و با اطلاعات ترکیه و همچنین اطلاعات پاکستان بود.

یعنی این کمیته بر فعالیتهای داخلی کمونیستهای محلی و احزاب نظارت داشت؟

n  بله، نکته اصلی همین بود. سازمان خیلی فعال یا خیلی مفیدی نبود اما نظارت داشتیم و یکی از فعالیتهای مؤثرتر من، نظارت بر فعالیتهای شوروی بود مثل جعل اسناد که در آن زمان در مطبوعات محلی سراسر دنیا بازتاب داشت. بنابراین، فکر می‌کنم در جمع متخصصان، چند کار مفید هم انجام دادیم و یاد گرفتیم که چطور با شرایط دست و پنجه نرم کنیم و چگونه اطلاعات نادرست را تشخیص دهیم.

آن‌طور که خاطرم هست در این زمان شاه بسیار منتقد سنتو بود. آیا صحیح است؟

n  من در این‌باره یادم نیست، اما، بله، تصور می‌کنم که او همیشه منتقد سنتو بود. البته، زمانی که به سنتو پیوست احساس می‌کرد که این کار از نظر کمکهای ایالات متحده او را در مواضع بالاتری قرار خواهد داد. البته امیدوار بود که تعهد ایالات متحده نسبت به ایران متعاقب معاهده دوجانبه سال 1959[1338] قوی‌تر خواهد شد. اما باید به عقب برگردیم و به آن زمان شاه نگاه کنیم، او معامله‌گری ماهر بود. هیچ چیزی مراتب رضایت او را برای مدت طولانی تأمین نمی‌کرد و این هم مستثنی نبود. من طرفدار پروپا قرص و بدون انتقاد شاه نیستم، اما فکر می‌کنم که در تعامل با ما و سایر کشورهای خارجی او به راحتی از پس خودش برآمده همواره موفق می‌شد. مطمئنم که در این‌باره با دیگران هم صحبت کردید و اگر به گذشته برگردیم می‌بینیم که او از سطح کمکهای نظامی راضی نبود. او تقریباً هر آنچه را که می‌خواست به‌دست می‌آورد و خیلی زود ناراضی می‌شد. بنابراین سعی می‌کرد همیشه ما را در موقعیت دفاعی قرار دهد.

اما سنتو برای همه اعضای منطقه‌ ناامید کننده بود، زیرا آنها امیدوار بودند که از این سازمان و پرستیژ ایالات متحده و بریتانیا و غیره بهره برده مشمول حمایت آنها برای حل مشکلات منطقه‌ایشان باشند. ما رویکرد غیرمنعطفی در پیش گرفتیم مبنی بر این‌که سازمان سنتو مأموریت دارد تا به تهدید کمونیسم و اساساً تهدید شوروی کمونیست بپردازد. در حالی که ایران ترجیح می‌داد که ما در بیانیه‌های عمومی، اعلانها یا فعالیتهای عملی از این سازمان علیه عراق استفاده کنیم. این بعد از خروج عراق از معاهده بود. پاکستان انتظار داشت ما از این سازمان به‌نوعی علیه هند استفاده کنیم. ترک‌ها انتظار داشتند که ما دربارة مسئله قبرس کاملاً طرف آنها را بگیریم. همیشه در نشست وزراء سعی می‌کردند تا بیانیه‌ای در مورد قبرس بگیرند که به نفع خودشان باشد.

این مسائل همواره ستون اصلی اختلافات با انگلیسی‌ها و ما با اعضای منطقه‌ بود. من کاملاً مواضع آنها را درک می‌کردم. اگر من هم جای آنها بودم، سعی می‌کردم تا به این نحو از سازمان استفاده کنم. به‌عنوان دیپلماتی امریکایی باید به هر نحوی در مقابل این موضوع مقاومت می‌کردم. البته در سطوح بالاتر کار به بیانیه‌های سنتو پس از نشستهای وزراء می‌رسید که در این بیانیه‌ها هر کسی نظر خود را اعمال می‌کرد و نشان می‌داد که از نظر اختلافات منطقه‌ای ما پشتیبان آنها هستیم و ما هم سعی می‌کردیم در حد امکان از این موضوع دوری کنیم. کامل موفق نمی‌شدیم اما اجتناب می‌کردیم. اما این مسئله باعث شد که این سازمان از نظر منطقه‌ای و از نظر شاه ضعیف به‌نظر برسد. البته، کمکهایی که پس از پیوستن به این پیمان دریافت کرد چشمگیر بود؛ اما عظیم نبود. بنابراین، شاه هم سعی می‌کرد همیشه ما را در مواضع دفاعی قرار دهد.

جالب است. شما چند سال در ترکیه بودید؟

n  سه سال و از آنجا به‌عنوان رایزن سیاسی به افغانستان رفتم و از سال 1967 تا 1971[1346 تا 1350] آنجا بودم. در آن زمان من بارها به‌عنوان معاون سفیر ایفای نقش کردم و در چند مورد هم کاردار بودم، چون در آن زمان جای افراد متعددی خدمت می‌کردم. اما اولین باری بود که به گفته وزارتخانه من نقش و مسئولیت نظارتی داشتم. تعداد انگشت شماری کارمند داشتم.

پس بر مأموران سیاسی نظارت می‌کردید؟

n  بله. من دو یا سه کارشناس سیاسی داشتم که در آن سالها با من کار می‌کردند. در آن سالها، برنامه بسیار خوبی داشتیم و کارشناسان نوپا برای مأموریت اول یا دوم به آنجا آمده حداقل سه بار سمتشان به‎عنوان رایزن اقتصادی یا سیاسی در سفارت عوض می‌شد. بنابراین، همیشه یک کارشناس جوان زیر دست من بین شش تا هشت ماه کار سیاسی انجام می‌داد سپس به بخش دیگری می‌رفت و وظایف دیگری برعهده می‌گرفت. اما همیشه یک یا دو کارمند ثابت داشتم که به‌عنوان کارشناس سیاسی جوان ایفای نقش می‌کردند.

برای من شغل جالبی بود. (وقتی به گذشته بر می‌گردم) من در سال 52-1951[31 - 1330] کار خودم را در بخش تحقیقات اطلاعاتی بر امور افغانستان شروع کردم. اوایل دهة 1960[1340] رئیس میز افغانستان بودم و چندین بار به افغانستان سفر کرده بودم. بنابراین، انتساب من در افغانستان از نظر پیشرفت حرفه‌ای، منطقی به‌نظر می‌رسید. فکر نمی‌کنم که ذکاوت من نقش زیادی در این موضوع داشت؛ اما به نظر می‌رسید که این روش مؤثر رشد حرفه‌ای است که یک نفر در سطوح مختلف در زمان‌های مختلف کار کرده وارد میدان شده سپس بازگردد. این را می‌گویم زیرا ممکن است که این موضوع بعدها دربارة ایران پیش آید.

من چهار سال در افغانستان بودم و برای تعطیلات یا مأموریت کاری در کل کشور سفر کردم. من بیشترین تأثیر را از اولین رئیسم در سرویس خارجی در پاکستان گرفتم که به سفرهای داخلی عقیده زیادی داشت. بنابراین من را زیاد این طرف و آن طرف می‌فرستاد.

رئیس شما چه کسی بود؟

n  یک نفر به نام گرت سولن[5] که فوت شده است. چند ماه پیش درگذشت. اما او شدیداً معتقد بود که کارشناس سیاسی جوان باید از دفتر خارج شده، با مردم ملاقات کرده، سفر کند و ببیند که وضعیت کشور چگونه است. همیشه می‌گفت که باید حستان را نسبت به کشور قوی کنید. اگر کسی دربارة مشکلات مرزهای شمال غربی صحبت می‌کند باید که شما آنجا را دیده باشید. زمانی که از مشکلات پاکستان شرقی در آن زمان صحبت می‌کنند باید آنجا را دیده باشید. بنابراین، من هم زمانی که در جایگاه او قرار گرفتم همین حس را داشتم و همیشه سعی می‌کردم مأموران سیاسی جوان زیر دست من تا حد ممکن سفر کنند. بنابراین، طی چهار سالی که من در بخش سیاسی بودم، فکر می‌کنم جایی از کشور نمانده بود که یکی از ما یا چند تایی یا همگی آن بخش را در این مدت ندیده باشیم. بنابراین، درک خوبی – یا حداقل برداشت خوبی- از کشور داشتیم. در طول زندگی حرفه‌ای هرگز خودم را گول نزدم و مردمی را که با آنها سروکار داشتم کاملاً درک کرده‌ام، اما سعی خودمان را کردیم.

پس از افغانستان، به‌عنوان مأمور امور خاورمیانه به نیویورک رفتم، به‌عنوان یکی از اعضای هیئت سازمان ملل متحد، در آنجا افتخار یک سال کار با جورج بوش نصیبم شد و بعد از آن هم یک سال با جان اسکالی[6] کار کردم. اما این برهه بسیار پرمشغله بود. قطع‌نامه‌های پایان‌ناپذیر خاورمیانه و مسائل مربوط به آنها در جریان بود. اما در کنار آن مبارزات استقلال‌طلبانه بنگلادش را هم داشتیم که من همراه با بوش در کل این دوره از دسامبر سال 1971[1350] در رأس عملیات بودیم.

باز هم این دومین تجربه من بود، البته این بار در مقیاس وسیع‌تر، که در دیپلماسی بین‌المللی و چندجانبه نقش داشتم. باز هم این فرصت را به من داد تا با دیپلماتهای جوان و همچنین سران هیئتها از طیف گسترده‌ای از کشورها ملاقات کنم. در آن زمان، دربارة برخی مسائل از نزدیک با هیئت ایرانی کار کردم. جناب سفیر [فریدون] هویدا آنجا بود و من از نزدیک با او و همکارانش کار کردم. او اساساً گرداننده کار بود. زمانی که جزایر ابوموسی و تنب‌ها را در سال 1971 [1350] بازپس گرفتند، مباحثی درگرفت که من متعاقب دستور باید میانجی بین ایران و سایر هیئتهای عرب می‌بودم که در این مذاکرات برخی توافقات غیر رسمی صورت گرفت و به شورای امنیت برای بررسی ارائه شد. مذاکرات انجام می‌شد؛ اما هیچ قطع‌نامه‌ای به‌دست نمی‌آمد که به رأی گذاشته شود.

این مورد توافق هر دو طرف بود؟

n  نمی‌توانم بگویم که دقیقاً فکر من بود؛ اما بین این دو گروه در رفت و آمد بودم و سعی می‌کردم به نتیجه برسم. عربها صراحتاً به من گفتند که «چارلی لطفاً به ایرانی‌ها بگو که در مذاکرات خودشان را کنترل کنند تا ما هم مجبور نباشیم که دائم رد یا تکذیب کنیم و این داستان از دست خارج شود. ما قصد تنظیم قطع‌نامه نداریم بنابراین مطمئن شو که ایرانی‌ها کاملاً این موضوع را درک کرده باشند.»

این کار در آن زمان، راحت نبود زیرا ایرانی‌ها نسبت به قول و قرارهای اعراب همیشه به دیده تردید نگاه می‌کردند. با پیشرفت مذاکرات، شرایط بدتر شد، زیرا سخنان اعراب بسیار برافروخته و برخورنده بودند و طبیعتاً هویدا – و فکر می‌کنم یک نفر دیگر از تهران که در حال حاضر نامش را به‌خاطر ندارم- می‌خواستند که در برابر این سخنان ایستاده و مقابله به مثل کنند. کار من اساساً این بود که دائم به آنها اطمینان بدهم که «خونسرد باشید، این مسئله چند روز مذاکره و گفتگو نیاز دارد و بعد تمام می‌شود.» این حرکت از این طرف به آن طرف به‌شکلی سرگرم کننده بود.

البته باید بگویم که در آن زمان نمی‌دانستم که هنری کیسینجر در نیویورک ارتباطات مخفیانه‌ای با هیئت چینی برقرار کرده است. اما نقش من، علاوه بر ارائه مشاوره به بوش و کمک در نوشتن بیانات مختلف و ایفای نقش اطلاع‌رسان اصلی او و کل نشستهای شورای امنیت، برقراری ارتباط بین هیئت امریکایی با هیئت پاکستانی و هیئت چینی بود. در آن مرحله، ما ملاقات مستقیم با چینی‌ها نداشتیم، بنابراین همه چیز با واسطه انجام می‌شد.

یادم هست که یکبار بوش در بیانات خود به موضوع بنگلادش اشاره کرد و فراموش کرده بود که این موضوع را به پاکستانی‌ها و چینی‌ها خاطر نشان کند. او بلافاصله به سمت من چرخید و گفت: «سریع خودت را به آنجا برسان و توضیح بده که چرا من این حرفها را زدم.» من هم با چشم اتاق را گشتم و همتای پاکستانی خودم را دیدم و با اشاره سر به او فهماندم که بیرون از اتاق بیاید و ما هم به نظر خودمان خیلی محرمانه و مخفیانه و بی‌سروصدا از اتاق خارج ‌شدیم. البته خدا می‌داند چرا، همه نگاه می‌کردند و می‌دانستند که موضوعی در بین است. من هم از اتاق خارج می‌شدم و موضوع را توضیح می‌دادم و این داستان بارها در گفتگوهای مربوط به موضوعات مختلف اتفاق افتاد. همتای من هم به اتاق‌ مشاوران می‌رفت، طرف چینی هم کنار او می‌نشست و او با طرف چینی صحبت می‌کرد.

چینی‌ها- البته به دلایلی که من بعدها متوجه شدم- این ارتباطات را با کیسینجر داشتند که البته من نمی‌دانم تا چه حد پیش رفته بود. کیسینجر قرار بود که در آن زمان به مسئله جنگ بین هند و پاکستان – البته اگر بشود نامش را جنگ گذاشت- به‌عنوان گامی با الگوی جهانی بپردازد. بنابراین، چینی‌ها خیلی علاقه داشتند که در این مناقشه ما قویاً از پاکستان دفاع کنیم. البته این موضع درست نقطه مقابل تفکر اساسی ما از نظر حق به‌رسمیت شناخته شدن یک ملت بود.

این بحث در آن مقطع برای ما و شاید بتوان گفت برای بعضی از ما که شرایط بنگال را می‌دانستیم بسیار ناخوشایند بود. من در کلکته خدمت کردم و بارها، بیش از شش، هفت بار، به مناطقی که در آن زمان پاکستان شرقی و بنگلادش نامیده می‌شد، سفر کردم. به اکثر نقاط کشور سفر کرده دوستان بنگالی بسیاری داشتم.

اما ما رویکردی را پیش گرفتیم که بعدها تحت عنوان رویکرد تیلت[7] (گرایشی) به نفع پاکستان شناخته شد. این گرایش بسیار شفاف و واضح بود زیرا شوروی در مقطعی در آن سال یک تفاهم‌نامه دوستانه با هند و همچنین تفاهم‌نامه دوستانه با عراق امضاء کرد و کیسینجر همانند چینی‌ها این تفاهم‌نامه‌ها را پیشروی قوی شوروی قلمداد می‌کرد. صادقانه بگویم، در سطح رهبری- نه او و نه رئیس‌جمهور و نه هیچ‌کس دیگری- این مسئله را به‌عنوان تلاشی برای استقلال و خودمختاری مردمی ندیدند که سهم عادلانه‌ای از منافع پاکستان نصیبشان نشده بود. اما این زمان برای من به‌عنوان یک رابط بسیار جالب بود.

به غیر از مسئله جزایر تنب، آیا مسئله دیگری در ارتباط با ایران بود که شما در هیئت سازمان ملل به آن پرداخته باشید؟

n  موضوع خاصی در ارتباط با ایران خاطرم نیست. هویدا به‌عنوان عضو هیئت سیاست خارجی ایران که با ما کار می‌کرد، بسیار فرد مؤثری بود و هر بار که مشکلاتی داشتم و فکر می‌کردم که حرف زدن در این‌باره با بقیه بی‌فایده است و بهتر است ایرانی‌ها با افغانستانی‌ها یا پاکستانی‌ها صحبت کنند به او مراجعه می‌کردم. البته مشکلات زیادی با پاکستانی‌ها نداشتم، زیرا شخصاً آنها را می‌شناختم. اما اغلب با او (هویدا) صحبت می‌کردم و می‌گفتم: ببینید، تا جایی که می‌توانید از نفوذ و قدرت جلب رضایت خودتان استفاده کنید، ممنون خواهیم شد که این کار را بکنید. او هم همیشه این کار را می‌کرد. در حال حاضر موضوع خاصی به ذهنم نمی‌رسد. می‌دانم که در یکی از کمیته‌ها، بحث بزرگ و جدی رخ داد که او (هویدا) خیلی به ما کمک کرد. علی‌رغم عدم اعتماد موجود بین ایران و عربها، او توانست بسیاری از اعراب را متقاعد سازد که کاری که ما انجام می‌دهیم چیزی نیست که آنها از آن بیم دارند. به‌شکلی شرایط را آرام کرد.

سازمان ملل مانند برج عاج [جایی دنج] است، مکانی بسیار خنده‌دار، زیرا سالهای سال هیچ اتفاق خاصی در آن نمی‌افتد. اما وقتی آنجا کار می‌کنید، هر مسئله‌ای، هر نقطه، هر علامت و هر کلمه‌ای اهمیت بسیاری دارد. برای همین آنجا هستید. بنابراین، فکر می‌کنید که روز خیلی خوبی را پشت سر گذاشته‌اید و روز بعد وقتی روزنامه را نگاه می‌کنید می‌بینید که هیچ خبری در آن نیست. مسئله‌ای که روی آن کار کردید ارزش خبری نداشته است. اما اگر یک کارشناس باشید که رایزنی می‌کنید و پاراگرافی از شما در روزنامه تایمز از شما نقل می‌شود، شما را خوشحال می‌کند. این به نوعی سرگرم کننده است.

 

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت‌ها:

 

 

[1] - Worcester - Massachusetts

[2] - Wriston Program

[3] - Chester Bowles

[4] - Dean Rusk

[5] - Garrett Soulen

[6] - John Scali

[7] - The Tilt



 
تعداد بازدید: 91


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: