انقلاب اسلامی

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران

01 آبان 1403

به نام خدا

بنیاد مطالعات ایران

برنامه تاریخ شفاهی

چارلز ناس

مصاحبه‌شونده: چارلز ناس

مصاحبه‌گر: ویلیام بِر

واشنگتن دی.سی.: 13 می [23 اردیبهشت]، 31 می [10 خرداد]، 26 ژوئیه 1988 [4 مرداد 1367]، 16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]

مترجم: ناتالی حقوردیان، پاییز 1400

 

قسمت هفتم

مصاحبه‌شونده: چارلز ناس                                             جلسه: 2

مصاحبه‌گر: ویلیام بِر                                                    بتزدا، مریلند

31 می 1988 [10 خرداد 1367]

 

مصاحبه ذیل با چارلز ناس را ویلیام بِر در بتزدا، مریلند در تاریخ [10 خرداد 1367] انجام داد. این مصاحبه بخشی از پروژه‌ای مشترک بین دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.

 

در یادداشت کشوری که مایکل میچاد نوشت و در جلسه پیش دربارة آن صحبت کردیم، آمده است که میز ایران باید ارتباطات بهتری با مخالفان بالقوه رژیم برقرار کند. آیا موضوع ارتباط با مخالفان در زمان سفارت هلمز مطرح شد؟

n  یادم نیست. همان‌طور که گفتیم، این یادداشت زمانی نوشته شده بود که من وارد میز ایران شدم. این‌که آیا نسخه‌ای به سفارت فرستادم که در حالت عادی باید می‌فرستادم یا خیر یادم نیست، چون به‌عنوان مدیر کشوری یکی از وظایف شما این است که طی نامه‌های رسمی و غیررسمی و گاهی هم در قالب بسته‌های بزرگ گزارشها یا یادداشتهای عملیات، سفارت را مطلع نگه‌دارید و مطمئن شوید که به درستی متوجه شده‌اند که جریان از چه قرار است. تمامی کسانی که مدیر کشوری بوده‌اند هر از گاهی این مسئله از دستشان در می‌رفت. بنابراین، نمی‌دانم. اما بیل سالیوان- که شاید در نوار قبلی به آن اشاره کرده باشم- وقتی به ایران آمد خیلی سریع متوجه شد که ما به درستی از مسائل آگاهی نداریم و من گفتم: بیل، من هرگز مدیریت کشوری را به‌عهده نداشته‌ام که به درستی ندانم در آن ‌چه خبر است. باید ارتباطات بهتری داشته باشیم. باید افراد بیشتری را بشناسیم.

بنابراین هنگامی که در سال 1977 [1356] بیل آمد به نوعی کارکنان سفارت را تشویق کرد و بویژه کارکنان بخش سیاسی را که به‌جای نشستن در سفارت، بیرون رفته با افراد بیشتری ملاقات کنند.

زمانی که به‌عنوان مدیر در واشنگتن بودید، آیا چیز زیادی دربارة اپوزیسیون داخلی می‌دانستید؟

n  اگر به عقب برگردید و تمامی تلگرامها و ایروگرامهای[1] آن زمان را بخوانید واقعاً به این باور می‌رسید که هیچ اپوزیسیونی وجود نداشت. البته هر کسی که تاریخ ایران و سیاست جاری آن را می‌دانست به‌خوبی اعضای جبهه قدیمی ملی را می‌شناخت. می‌دانست که زنده و فعالند. همه دربارة آنها می‌دانستند. اما ما ارتباطات خوبی با دانشگاهیان نداشتیم. برای افراد مسن‌تر سفارت برقراری ارتباطات با دانشجویان جوان سخت بود. اولین نکته هم این‌که به ما اعتماد نمی‌کردند. تفاوت سنی وجود دارد و غیره. بنابراین، نمی‌دانستیم. تصویر خوبی از مخالفان نداشتیم.

اگر با سفیر هلمز صحبت کنید به شما خواهد گفت که این اپوزیسیون تا مراحل پایانی خیلی مشخص نبود. فکر می‌کنم درست باشد. یعنی واقعاً باید در موقعیت مناسب قرار می‌گرفتید و آدمهای خیلی زیادی را می‌شناختید که به شما اعتماد کنند و کسی را پیدا می‌کردید که به‌خوبی زبان آنها را بفهمد و در شرایط غرق شده باشد. من زیاد دربارة ایران سخنرانی می‌کنم بنابراین یادم نیست که در آخرین مصاحبه چه گفتم، اما چیزی که بعد از اشتغال نیمه وقت در وزارت امور خارجه برای خارج کردن اسناد از حالت طبقه‌بندی شده متوجه شده‌ام این است که تا حدود اواسط دهة 1960 [1340]، سفارت به‌خوبی اطلاع داشت که شخصیتهای اپوزیسیون مذهبی چه کسانی بودند. تماسهای مؤثر و بازی با آنها داشتیم. اما همیشه این برداشت وجود داشت که بعد از تبعید [آیت‌الله] خمینی و پایان آن دوره پرالتهاب، رهبران مذهبی دیگر نیروی سیاسی قوی نبودند. بیشتر به مدرنیستها توجه می‌کردیم. فکر می‌کنم قبلاً هم گفته‌ام، ما ارتباطات بسیار خوبی در گروه‌های فکر داشتیم و اساتید دانشگاه که با دانشجویان خیلی فرق داشتند. اما با اپوزیسیون مذهبی تقریباً هیچ ارتباطی نداشتیم.

فقط یک سند وجود دارد- که فکر می‌کنم در سال 1975 [1354] تنظیم شده که جورج هریس[2] از معاونت تحقیقات وزارت امور خارجه یک ارزیابی اطلاعاتی ملی انجام داده ظاهراً این ارزیابی که آن را سند ارزیابی اطلاعات ملی می‌نامند خیلی بحث‌برانگیز بوده چون مطالب زیادی دربارة اپوزیسیون داخلی مانند نقش روحانیان و ارتباط آنها با روشنفکران سکولار در جبهه ملی و غیره در آن بوده است. آیا این مباحث را دربارة گزارش هریس به‌یاد دارید؟

n  یادم نیست. خنده‌دار است چون این گزارش را مطالعه کرده‌ام.

جیمز بیل دربارة آن صحبت کرده است.

n  در کتاب جیم به آن اشاره شده است. من یادم نیست که خیلی بحث‌برانگیز بوده باشد. به‌عنوان مدیر کشوری تمامی گزارشها را می‌دیدم و اختیار داشتم روی آن نظر بدهم. اما دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه با ارزیابی اطلاعات ملی کار می‌کرد. کسان دیگری این کار را انجام دادند؛ اما هر کسی نظر خود را در این کار دارد. یادم نیست که من نظری داده باشم یا خیلی بحث‌برانگیز بوده باشد. از نظر من در آن زمان – که با خواندن کتاب جیم حافظه‌ام تازه شد- تحلیل خوبی بود و همین. اگر جدالهای بزرگی روی آن بوده من چیزی خاطرم نیست. سیزده سال پیش بود. از خاطرم رفته است.

فکر می‌کنم گفته که بیشتر سفارت اعتراض کرده تا وزارت امور خارجه؟

n  احتمالاً او به برخی از اسناد دسترسی دارد، اسنادی که در سال 1979 [1358] ضبط شدند. اگر سندی دارد، مسلماً بحثی روی این اسناد ندارم. فقط یادم نیست که من اعتراضی نسبت به آن کرده باشم.

در برخی از اسنادی که من دیده‌ام به نظر می‌رسید که تا اواسط دهة 1970 [1350]، یا شاید هم زودتر، مقامات رسمی میز ایران در واشنگتن، فقط به یک جنبه این موضوع علاقه داشتند و آن ثبات سیاسی بود. آنها نگران ثبات سیاسی پس از شاه بودند، این‌که در صورت مرگ یا سقوط شاه چه اتفاقی خواهد افتاد. ظاهراً این دغدغه‌ها باعث شد که در سال 1974 [1353] یک برنامه پشتیبانی برای پوشش این موضوع تنظیم شود. چیزی در این‌باره به‌خاطر دارید؟ فکر می‌کنم در گزارش بازرس کل هم آمده است.

n  یادم نیست. فکر می‌کنم برداشت کلی وجود داشت- بگذارید به عقب برگردم. این موضوع موجبات نگرانی خیلیها بود؛ هر کسی که در امور ایران اینجا یا آنجا کار می‌کرد به این موضوع علاقه داشت. خیلی از مسائل خارجی دولت به تصمیمات شاه ارتباط داشت که باعث می‌شد این دغدغه به‌وجود بیاید. مباحث زیادی حول آن مطرح بود. من یادم نیست گزارشی نهایی در این‌باره تهیه شده باشد؛ اما می‌دانم که برخی موضوعات از سوی سفارت مطرح شد و یک اجماع کلی حالا چه رسمی یا غیر رسمی روی کاغذ تدوین شد که فرایندی بر اساس قانون اساسی ایجاد شود که به احتمال زیاد می‌توانست به نتیجه برسد. در آن زمان، رضا پهلوی جوان، به سن قانونی نرسیده بود بنابراین شورا وجود داشت.

شورای نیابت سلطنت؟

n  شورای نیابت سلطنت. شهبانو فرح در اصل به نیابت از او اقدام می‌کرد. ما شورای سلطنت داشتیم.

بنابراین در کل حس می‌کردیم که در صورت فوت شاه- بر اثر حوادث یا بیماری- این فرایند به احتمال زیاد دنبال می‌شد. همیشه این حس وجود داشت که اگر ترور شود یا در زمان قیام عمومی ترور شود، در این صورت این فرایند نمی‌توانست خیلی مؤثر باشد.

خاطرم هست که در وست پوینت[3] در آن دوره سخنرانی داشتم و این اولین سؤالی بود که یک کادت[4] از من پرسید. جواب من تقریباً همینی بود که به شما گفتم. اما در پایان هم گفتم که باید در نظر داشته باشید که منطق مقبول این بود. گفتم آن چیزی که در طول دوران حرفه‌ای خود باید انجام دهید این است که وقتی منطق مقبول مطرح می‌شود، دقیق‌تر به آن نگاه کنید. تنها زمانی بود که آن شب برایم دست زدند. ظاهراً این کادتها آموزش سخت می‌دیدند که نظام‌مند باشند. خوششان آمد که یکی به آنها گفت که باید کمی آزاد فکر کنند. چیزی بود که می‌خواستند بشنوند. فرمانده آنها هم صف آخر نشسته بود و این را شنید.

آیا طی سالهایی که به ایران سفر کردید، یا به او معرفی شدید، یا در زمان سفر او به اینجا در دوره کارتر، با شاه ملاقات داشتید؟

n  در سفر او به واشنگتن با وی ملاقات کردم. گفتگویی با او نداشتم؛ اما روال ورود پادشاه یک کشور این است که از مدیر کشوری برای مراسم استقبال و سخنرانی به محوطه کاخ سفید دعوت می‌شود. مدیر کشوری برای زمان کوتاهی که مردم دور ایستاده و با هم گپ می‌زنند وارد کاخ سفید می‌شود. در آنجا با وی ملاقات کردم. در زمان ریاست جمهوری کارتر بود. فکر کنم دو بار در واشنگتن بود.

شهبانو فرح هم آمد تا در دانشگاه جورج تاون مدرک افتخاری بگیرد و سومین بار با او دیدار کردم. عکسی که آنجا می‌بینید، عکس پایینی، مربوط به این سفر شهبانو است.

برداشت شما از شاه چه بود؟ ارزیابی شما از او از این دیدار و مطالبی که دربارة او در گزارشها خوانده بودید؟

n  البته احمقانه است که بگویم با یک دست دادن توانستم برداشتی از او داشته باشم. فکر می‌کنم در پایان نشست با کارتر بود – که در نوار پیشین دربارة آن صحبت کردیم- خیلی سرحال بود. وقتی وارد شدم و او من را ‌شناخت – و مسلماً افرادش در واشنگتن به او گفته بودند که من فردی بسیار همراه هستم- خیلی خوشحال شد و دست من را گرفت و خیلی گرم صحبت کرد چون همه چیز وفق مراد پیش رفته بود و خوشحال بود. خیلی نگران این ملاقات بود و زمانی که مهمانی شام کاخ سفید فرا رسید، متوجه شد که بدترین بخش را پشت سر گذاشته است. یعنی، دولت کارتر، هیچ تفاوت چشمگیری با سایر دولتها نداشت. این رابطه شخصی بسیار مؤثر بود. بنابراین، عصر آن روز بسیار سرزنده بود. می‌شود ساعتها دربارة شاه صحبت کرد، همانند بسیاری از مقامات دولتی ایالات متحده که با او صحبت کرده بودند.

من همانند بسیاری که با او هم‌صحبت شده بودند، تحت تأثیر سطح دانش او قرار گرفتم. حداقل طیف مسائلی که او دربارة آن اطلاعات داشت. فکر کنم باید بین اطلاعات و دانش، تمایز قایل شد. نمی‌دانم قبلاً به این موضوع اشاره کردم که دین راسک از جلسه برگشت، به ما گفت: هرگز با رهبر کشوری ملاقات نکرده بودم که تا این حد از جزئیات مطلع باشد.

فکر کنم باید از اینجا شروع کرد. همه می‌دانستیم که او دربارة مسائل زیادی همیشه مطالعه می‌کند. احتمالاً مطالعاتش دربارة مسائل اشتباه بود مانند آخرین فناوری تسلیحاتی و غیره.

باید به اوایل دهة 1950 [1330] برگردیم، برداشت کلی در دولت ایالات متحده این بود که او فردی بسیار ضعیف است. قدرت تصمیم‌گیری ندارد. اعتماد به نفس ندارد. فردی با اختلالات شخصیتی مختلف است. مردی که جسارت ندارد. البته، با توجه به این‌که در دوره مصدق از کشور گریخت. این واقعیت که چند ماه قبل از آن، خیلی خوشحال می‌شد اگر می‌توانست کشور را ترک کند، اما تشویقش کردند که این کار را نکند. بنابراین اگر به کل این دوره‌ها برگردید، که در تمامی گزارشهای شورای امنیت ملی نگرانی بسیاری دربارة شخصیت و تواناییهااین مرد بیان شده است. به اوایل دوره کندی می‌روید که در آن دوره ما از نظر اصلاحات نفوذ زیادی داشتیم و شاه هم همان را قبول داشت و دنبال می‌کرد. اکثر این برداشتها از مطالعه است و نه برخورد شخصی با او، البته در موقعیت من. این‌که او چشم به آینده داشت و تصور می‌کرد که در کشور خودش شاهنشاه خواهد بود. راستش را بگویم، وقتی از شر علی امینی، نخست وزیر در سال 63-1962 [62- 1961/ 41 -1340] خلاص شد، پذیرش او نسبت به توصیه‌های امریکا کمتر شد. داشت پیر می‌شد. پس از ازدواج با فرح به‌سرعت بچه‌دار شد. به نظر می‌رسید که آینده نام پهلوی تضمین شده است. او با فرح خوشبخت بود و این را می‌شد دید. فردی روشن و جذاب بود. بعد ما کمکهای نظامی خود را در قالب وام ادامه داده کمکهای اقتصادی را متوقف کردیم. در این زمان، شاهد چیزی بودیم که کم کم پیدا می‌شد و آن اعتماد به نفس بود. از این نظر حس می‌کرد که دیگر به مشاوره نیاز ندارد و نمی‌خواست دیگران به او مشاوره بدهند و احساس می‌کرد سالها در قدرت بودن – در پایان دهة 1960[1340]، بیست و چند سال می‌شد- صلاحیت رهبری را دارد. بعضی ممکن است بگویند که با توجه به سابقه 2500 سال پادشاهی در ایران، جنون انجام کارهای بزرگ به او دست داد. اما حداقل من و خیلیهای دیگر این قاطعیت او را رشد شخصی فردی می‌دانستند که پا به سن گذاشته بود و اعتماد به نفس به‌دست آورده بود. فکر می‌کنم اگر به سمت اواخر دهة 1970[1350] برویم، می‌شد دید که بسیاری از شک و تردیدهای قبلی مجدداً ظاهر شدند.

اما از نظر یک سفیر یا مدیر کشوری مفلوک که پایین هرم قرار گرفته، مصاحبت با او خوشایند بود زیرا وقتی مسئله‌ای را با او مطرح می‌کردید، خیلی سریع متوجه می‌شد. به هر حال مسلماً همیشه همه چیز را به او اطلاع می‌دادند. جهان‌بینی او کاملاً آشکار بود. وقتی تصمیم می‌گرفت، دیگر تصمیم گرفته بود و تمام. در آن سالها چیزی که بر بسیاری از ما تأثیر گذاشت این بود که سفیر به او مراجعه می‌کرد و درخواستی دربارة موضوعی خاص مطرح می‌کرد و او می‌گفت: قبول، جزئیات درخواستتان را برایم بفرستید. یعنی او صرفاً برای خوشایند ایالات متحده کاری را انجام نمی‌داد. مسئله اینجا بود که هر طرح پیشنهادی که به او تسلیم می‌شد سریعاً در جهان‌بینی او قرار می‌گرفت، نظیر آنچه که او فکر می‌کرد برای ایران مطلوب است. مسائلی هم بودند که او می‌خواست در این‌باره به ما کمک کند و اینها مسائلی بودند که ارتباط مستقیمی به امنیت ایران نداشتند. مثلاً در زمانی، مایل بود که از نظر تسلیحاتی به سومالی کمک کند. تمایل داشت به زئیر کمک کند. حتی می‌خواست به چاد کمک کند.

کمکهای نظامی؟

n  برخی کمکهای نظامی.

با ابتکار خودش یا درخواست ایالات متحده یا...؟

n  به ابتکار خودش و ایرانی که دلِ خوشی از شاه نداشت این را به ایالات متحده ربط می‌داد در حالی که از نظر او کمک به کشورهایی مانند چاد در مقاومت علیه قذافی، کمک به سومالی علیه منگیستو[5]، که پایگاه‌های بزرگی در اختیار شوروی قرار می‌داد و کمک به زئیر در برابر آنگولا، همه از نظر او در سطح جهانی کمک به مقابله با کمونیسم بود. او می‌گفت: در صورت بروز جنگ، شوروی‌ها با قدرت عظیم خود در اتیوپی به اقیانوس هند ریخته و این با کشتی‌رانی ایران و غرب تداخل داشت. بعد، در ساحل آن‌سوی افریقا، آنگولا قرار داشت. بنابراین، این مسائل را در تصویری بزرگ‌تر می‌دید. کمک به چاد در مقابله با قذافی زیرا از نظر او قذافی تهدید بزرگی بود. نه خیلی بزرگ اما تهدیدی برای ثبات در منطقه شمال افریقا به‌حساب می‌آمد. تهدیدی علیه سودان و مصر بود. اگر به این دوره بازگردیم، رابطه با مصر خیلی خوب بود و با سودان هم روابط خوبی داشتیم.

پس این مرد جهان‌بینی داشت، کسی که همان‌طور که بعدها درباره‌اش نوشتم و از نظر من هم احتمالاً درست است، درک بسیار خوبی از روندها و اتفاقات جهانی داشت که یک رهبر خوب باید داشته باشد. در مقابل، متأسفانه، بخشی از این انرژی سمت و سویی داخلی داشت. این روزها، تحقیر شاه بسیار آسان است. برای من همگامی با این تحقیر سخت است. او ضعفهایی داشت. من کسی را نمی‌شناسم که نقطه ضعفی نداشته باشد. او مردی با ظرفیتهای بالا بود. اگر کمی جلوتر برویم، وقتی من در ایران بودم، سه یا چهار بار به آنجا رفتم تا در رویدادهای مختلف با او نشستی داشته باشم. یکی سفر دیوید نیوسام[6] بود که رفت تا دربارة تهدید شرایط افغانستان، انقلاب ماه می‌سال 1978[اردیبهشت 1357] صحبت کند. زمانی که ژنرال [رابرت] هایزر آمد تا دربارة برخی مسائل نظامی صحبت کند و زمانی که لیدی برد جانسون[7] به ایران سفر کرد. در این رویدادها از نظر من او اطلاعات بسیار خوبی داشت. او شخصاً برخلاف تصویری که از او ترسیم شده بود، آن‌قدر بدون انعطاف نبود. گرمی خاصی داشت. می‌توانم باز هم در این‌باره صحبت کنم اما فکر می‌کنم تا همین‌جا برای شما کافی باشد مگر این‌که سؤالی داشته باشید.

جلوتر برویم، ممکن است سؤالاتی داشته باشم. دفعه پیش زمانی که داشتید دربارة وظایفتان به‌عنوان مدیر کشوری در دهة 1970[1350] صحبت می‌کردید، به مسئله حقوق بشر اشاره کردید. گفتید که مکاتبات بسیاری از سوی افرادی بود که باید بر آنها نظارت می‌کردید که سؤالاتی دربارة سیاستهای حقوق بشری ایران داشتند. دیدگاه شما چه بود یا برداشت شما از میزان مشکلات حقوق بشری در ایران در این دوره چه بود؟

n  کاملاً آشکار بود که امکان فعالیت سیاسی آزاد وجود ندارد. کاملاً واضح بود که مردم، ساواک و پلیس تفسیر بسیار وسیعی از چیزهایی داشتند که هیچ‌کسی اجازه آن را نداشت، مانند ترویج کمونیسم، صحبت دربارة سلطنت و مشروطیت. فکر می‌کنم این سه مورد در ایران ممنوع بود. مقامات تفسیر بسیار گسترده‌ای از این سه مورد داشتند و مسلماً جامعه‌ای آزاد نبود، چه در سطح فردی و چه مطبوعات یا رسانه‌ها.

متأثر از این واقعیت بود که در دهة 1970[1350] برخی فعالیتهای سیاسی وجود داشت تا این‌که شاه احزاب سیاسی را از بین برد و یک حزب به نام رستاخیز ایجاد کرد. این اقدام از نظر من ناامید کننده بود. من فکر می‌کردم که فرایند سیاسی سالمی با [حزب ] ایران نوین و هویدا به‌عنوان یک فعال سیاسی وجود داشت. من همیشه معتقد بودم که فرایندهای دموکراتیک و سیاستهای کمتر ظالمانه به مرور شکل می‌گیرند. ایران سنت دمکراتیکی ندارد. فرایندها تا جای ممکن سریع در حال شکل‌گیری هستند. یک جور مسئله مرغ و تخم مرغ است. از سال تقریباً 1974[1353] مشکل تروریست هم داشتند. حالا، آیا مسئله تروریسم به‌خاطر نبود دمکراسی، آزادی بیان و این چیزها پیش آمد: این چیزها باعث گسترش ظلم و خفقان شد؟ من نمی‌دانم، اما چون امریکایی‌ها کشته شده بودند و در اواسط دهة 1970[1350]، مدام هدف تروریستها قرار می‌گرفتند، ممکن است از نظر بعضیها یا حداقل از نظر من این تلاش از طرف شاه بود تا بتواند کنترل بیشتری همراه با همدلی امریکایی‌ها داشته باشد. اما باز هم، همان طور که قبلاً گفتیم، دغدغه اصلی من موضوع گسترده‌تر روابط بود. نمی‌خواستم شاهد این باشم که بحث و گفتگو در مورد یک موضوع تأثیر زیادی بر کل روابط داشته باشد. این چیزی بود که در آن زمان من را نگران فعالان حقوق بشر می‌کرد که فقط روی یک مبحث از کل تمرکز داشتند و دوست داشتند سیاستی در این‌باره تدوین شود. این چیزی بود که بیش از هر چیز دیگری باعث می‌شد که من از دست فعالان حقوق بشر عصبانی باشم. خیلی از آنها هم درک بسیار کمی از تاریخ ایران داشتند که در آن نفوذ خارجی بسیار زیاد بود و این مسئله از نظر ایرانی‌ها می‌توانست به نوعی دیکته کردن محسوب شود. همان طور که قبلاً گفتم، زمانی که فعالان حقوق بشر شدیداً به مسئله ایران علاقه‌مند شدند، ایران خیلی فراتر از آن بود که با خرسندی، ابتکارها و افکار امریکایی را حتی در مورد این مسئله بپذیرد.

همچنین، نگران بودم – اینجا باید به فقدان افتضاح و تاریک درک درست از جامعه ایران اعتراف کنم- با این همه فعالیتهای حقوق بشری که داریم، پیامهای اشتباه به مردم، شاه، دولت یا دیگران می‌فرستیم. همچنین این مسئله خیلی من را مضطرب می‌کرد که اغلب در کشورهایی که با آنها رابطه ائتلافی داشتیم، در مورد موضوع حقوق بشر زیادی هیجان زده می‌شدیم. در همین رابطه، من مقاله چند صفحه‌ای برای کتاب دانشگاه جورج تاون با نام حقوق بشر و سیاست خارجی، به‌کوشش دیوید نیوسام نوشتم. بسیار انتقادی برخورد کردم. گفتم: فکر می‌کنم پیغام ما این است که اگر نمی‌توانید به دشمنان غلبه کنید، به دوستان حمله کنید. اگر به‌خاطر داشته باشید، در آن روزها، کره، فیلیپین و ایران دائم زیر ذره‌بین کنگره و دیگران بودند. البته این سه کشور حداقل از نظر جغرافیای سیاسی، برای ما از اهمیت بسیاری برخوردارند. تصور می‌کنم حالا در نقطه مقابل می‌توان گفت که اگر در همکاری با ایرانیان فعال‌تر عمل می‌کردیم شاید جریان انقلابی خنثی می‌شد. من قبول ندارم. بنابراین دغدغه اصلی من همان‌طور که گفتم، این بود که موضوع حقوق بشر به چیزی تبدیل نشود که کل روابط را بر هم بزند.

آیا نمایندگان کنگره مستقیما دغدغه‌های خودشان را در این‌باره با شما مطرح می‌کردند؟

n  نمی‌دانم چند هزار نامه در پاسخ به تک تک نمایندگان کنگره و گروه‌های حقوق بشری مختلف نوشتیم. من در مقابل دان فریزر[8] و کمیته فرعی آن شهادت دادم. بنابراین، بله ما خیلی فعال بودیم البته فقط در پاسخ به مکاتبات و رسیدگی به علایق کنگره.

 

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش اول

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوم

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش سوم

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش چهارم

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش پنجم

مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش ششم

 

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1] - نامه‌ای که با پست هوایی ارسال می‌شود. ویراستار

[2] - George Harris

[3] - West Point

[4]  دانشجوی دانشکده افسری

[5] - Mengistu

[6] - David Newsom

[7] - Lady Bird Johnson

[8] - Don Frazer



 
تعداد بازدید: 40


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: