13 آذر 1403
به نام خدا
بنیاد مطالعات ایران
برنامه تاریخ شفاهی
چارلز ناس
مصاحبهشونده: چارلز ناس
مصاحبهگر: ویلیام بِر
واشنگتن دی.سی.: 13 می [23 اردیبهشت]، 31 می [10 خرداد]، 26 ژوئیه 1988 [4 مرداد 1367]، 16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]
مترجم: ناتالی حقوردیان، پاییز 1400
قسمت سیزدهم
مصاحبه شونده: چارلز ناس جلسه سوم
مصاحبه کننده: ویلیام بِر بتزدا، مریلند
26 ژوئیه 1988[4 مرداد 1367]
□ مصاحبه ذیل با چارلز ناس را ویلیام بِر در بتزدا، مریلند در تاریخ [4 مرداد 1367] انجام داد. این مصاحبه بخشی از پروژهای مشترک بین دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
□ هرگز نخواهیم فهمید. در پایان ماه اکتبر جک میکلوس، معاون سفیر سابق حین سفر به جنوب آسیا توقفی در تهران داشت. چند هفته پیش که با او صحبت کردم گفت که با آموزگار، نخست وزیر سابق، دربارة گزینههای سیاسی گوناگون و رهبران سیاسی صحبت کرده بود. گفتگویی هم دربارة شاپور بختیار بهعنوان نخست وزیر احتمالی شده بود با این امید که بتواند بین گروههای مختلف اپوزیسیون و رژیم شاه صلح برقرار کند. آیا سفارت هم بختیار را شخصیت سیاسی میدانست که میتوانست با همکاری شاه شرایط سیاسی را تثبیت کند؟
n من هیچ مکالمهای در اینباره بهیاد ندارم. احتمال این وجود دارد که در آن زمان جک با سفیر صحبت کرده باشد؛ اما یادم نمیآید که بعد از رفتن جک نشستی برگزار شده دربارة این موضوع صحبت کرده باشیم.
□ میخواهم بدانم که آیا دستوری برای گفتگو دربارة این موضوع داشت یا خیر؟
n جک رابطه نزدیکی با آموزگار داشت و صد البته که حامی سفت و سخت ایران بود. با اجازه یا بیاجازه کلاً نیاز به مجوز مستقیم برای گفتگو با آموزگار نداشت تا افکار او را در مورد راه حلهای مؤثر بداند. ما وسط یک بحران عظیم بودیم و جک بهعنوان دستیار معاون وزیر آزادانه میتوانست فکرهای مفید را برای ما بررسی کند.
□ در اوایل ماه نوامبر[اواسط آبان] جرج گریفن[1] از دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه پیش نویس گزارشی را برای وزیر ونس آماده کرد که در آن اشاره کرده بود که در این مرحله شاه تنها دو گزینه دارد. یکی اینکه بهعنوان شاه مشروطیت در ایران باقی بماند که به معنای این بود که اپوزیسیون میانهرو به قدرت برسد و گزینه دوم اینکه کشور را ترک کند که به معنای استقرار قدرت نظامی بود. او در چکیده خود از عبارات صریحی استفاده کرده بود. از نظر شما در ماه نوامبر[آبان] شرایط تا چه حد مطابق با آن چیزی بود که او گفته بود؟
n من کاملاً با جرج موافقم. در اوایل نوامبر[اواسط آبان] شرایط چنین بهنظر نمیرسید. زیرا بعد از آن نقطه عطفی از شرایط در ذهن من و دیگران شکل گرفت. از سوی دیگر در شغل خود در بخش آزادی اطلاعات یادداشتهای بسیاری را برای اولین بار مطالعه کردم که جرج آنها را برای وزیر نوشته که تحلیل نسبتاً دقیقی از شرایط است، تحلیلی صریح و بیپرده و عالی که قابل مقایسه با تحلیل دیگران نیست.
□ آیا این تحلیل به موقع دست سفارت رسید؟
n یادم نمیآید که هیچکدام از آنها را خوانده باشم. تنها چیزی که یادم هست از واشنگتن ارسال شد، یادداشت مشابهی بود که هنری پرشت احتمالاً در ماه نوامبر[آبان] برای وزیر نوشته بود. یادداشتی بسیار بلند بالا که در آن هنری هم صراحتاً به این موضوع اشاره کرده بود. هنری نسخهای از آن را برای ما فرستاد. آن را درون پاکتی مخصوص برای سفیر ارسال کرد. یادم هست که سفیر آن را خواند و به من داد. گفت: خدا را شکر که کسی در واشنگتن پیدا شده که ظاهراً میفهمد اینجا چه خبر است. اما تأثیر چندانی نداشت.
□ در 5 نوامبر[14 آبان] یعنی یک روز بعد از تیراندازی به دانشجویان در دانشگاه تهران شورش و تخریب زیادی در شهر اتفاق افتاد. برخی آن را روزی میخوانند که تهران...
n سوخت.
□ بله سوخت. روز بعد شاه مجددا حکومت نظامی اعلام کرده و ارتشبد [غلامرضا] ازهاری را بهعنوان نخست وزیر منصوب کرد. در این زمان جو سفارت چگونه بود؟ این همان نقطه عطفی است که پیشتر به آن اشاره کردید؟ یا چیز دیگری است؟
n این چهار ـ پنج روز پس از آن نقطه عطف است که در ذهن من وجود دارد. باور کنید که روز وحشتناکی بود. چند ساختمان بزرگ همجوار سفارت میسوخت و آتش و خاکستر بر سر خانه من و مجموعه سفارت میریخت. بعد صدای تیراندازی زیاد بود. خیلی بد بود. یکی از دوستانم با یک گروه نظامی به سمت تهران پرواز میکرد. میخواست ماشین بگیرد و با من صحبت کند. من از او خواسته بودم که مهمان من باشد چون دوست عزیزی بود؛ باب پیو[2]، کاردار ما در لبنان، زمانیکه سفارت را منفجر کردند.[3] او در حال حاضر در موریتانی سفیر است. او با من در ترکیه بود و او را با هلیکوپتر از فرودگاه میآوردند و گفت که صحنهها باور نکردنی بودند. دود همه جا را گرفته بود و با این همه آتش سوزی و تظاهرات بههیچوجه نمیتوانست به خانه من برسد، بنابراین همراه با ارتش در شمال شهر ماند.
در آن چند روز شرایط به نقطه جوش رسیده بود. من احمق همچنان باور داشتم که این آخرین فرصت برای مشت آهنین است و فکر میکردم که اعلام حکومت نظامی و انتصاب ارتشبد ازهاری احتمالاً آخرین تلاش بود. برای همین است که میگویم در اینجا اختلافی با سفیر پیش آمد چون او تلگرام معروفش را در 9 نوامبر[18 آبان] نوشت. دربارة این موضوع با افراد مختلفی صحبت کردم که چگونه کاردار و سفیر ممکن است گاهی همانند دوقلو کار کرده و گاهی نیز چنین نباشد.
اما در صبح 9 نوامبر[18 آبان] – منظورم ساعت 1 یا 2 صبح است – بیدار شدم و از اتاق بیرون رفتم و یک لیوان مشروب برای خودم ریختم و در گوشهای نشستم و در نگرانیهایم غرق شدم. صبح روز بعد سر کار رفتم و به سفیر گفتم: دیشب نخوابیدم. گفت: من اصلا نخوابیدم. گفتم: این کار جواب نمیدهد. گفت: میدانم. کاغذی با خطوط زرد رنگ با دست نوشته خودش به من داد که همان تلگرام معروف بود.[4]
□ اندیشیدن به نااندیشیدنیها؟
n اندیشیدن به نااندیشیدنیها. نمیدانم یعنی چه. فکر میکنم یعنی این واقعیت که مگر در همان شب تیراندازی دولت نظامی واقعاً یک رژیم نظامی نبود. یا آمادگی نداشتند یا علاقه نداشتند یا دستوری برای سرکوب به آنها داده نشده بود. تیراندازیها زمانی شروع میشد که مردم شبانه جمع میشدند و الله اکبر سر میدادند. محلهها به هم میریخت و صدای تیراندازی زیادی به گوش میرسید. اما این حکومتی نبود که نمیخواست از آخرین فرصت برای سرکوب جدی و بازداشت مردم و انجام هر کار لازم برای یک رژیم نظامی استفاده کند.
بنابراین در نهایت صبح روز 9 دسامبر[نوامبر/ 18 آبان] بود که من و سفیر به این نتیجه رسیدیم که ادعای شاه برای استفاده نکردن از مشت آهنین کاملاً جدی بود. او نمیخواست اجازه دهد که این گزینه به کار رود. من حس میکردم که اگر از این آخرین فرصت منصرف شده بهتر است که به آینده فکر کند. احتمالاً آیندهای بدون شاه.
□ آیا در ماه نوامبر[آبان] با مقامات وزارت امور خارجه ایران در ارتباط بودید؟ چیزی از چشمانداز آنها به آینده دستگیرتان شد؟
n در آن زمان مسافری از ایالات متحده داشتیم و قرار بود که دور ایران سفر کنیم. بنابراین برای چند روز سرگرم آنها بودم و شبی که حکومت نظامی اعلام شد، آنها را به خارج شهر بردیم. باید بگویم که آنها هرگز این چند روز را فراموش نکردند. بنابراین خیلی این طرف و آن طرف نمیرفتم. این برداشت من با نگاه به اطراف بود. طی روزهای بین 5 تا 9 نوامبر[14 تا 18 آبان] من مشغول مراسمی بودم، یک مراسم کوچک، و آنجا با تعدادی از فرماندهان خدماتی ملاقات کرده دربارة کارهایشان با آنها صحبت کردم و همین صحبتها باعث شد به این نتیجه برسم آنچه که من فکر میکنم دارد اتفاق میافتد چیزی نیست که دارد اتفاق میافتد و تنها تغییر چهره است. روز مداخله نظامی نبود. وقتی به عقب نگاه میکنم احتمالاً در آن زمان مداخله نظامی هم نمیتوانست مؤثر باشد. اینکه آیا هرگز مؤثر میبود یا خیر نمیدانم، اما در آن زمان قدرت اصلی شاه ارتش بود. او حمایت میلیونها نفری را داشت که در خانه میماندند؛ اما تنها قدرت او در خیابان ارتش بود و اگر نمیخواست از ارتش در خیابان استفاده کند، خیابان تبدیل به خانه مخالفان میشد.
□ برگردیم به تلگرامی که در نهم نوامبر[18 آبان] سالیوان فرستاد، فکر میکنید که این پیام تا چه حد اهمیت داشت؟
n ظاهراً که هیچ تأثیری نداشت. من بارها و بارها تلگرام را خواندم و احتمالاً آنقدر با احتیاط تنظیم شده بود که چنین تأثیری داشته باشد. ما فکر کردیم که این آغاز بازبینی جدی سیاست ما خواهد بود یا حداقل تحلیل جدی اینکه در چه موقعیتی قرار داریم. نمیدانم که در آن زمان بیل تا چه حد به تاکتیکها دقت کرد، اما مطمئنم که بیل فردی بسیار زیرک و هوشمند است و متوجه شد که اگر تلگرامی برای واشنگتن بفرستد که کار شاه ساخته است، تأثیر اشتباهی خواهد داشت. باید گام به گام در این موضوع پیش میرفتیم. البته، هیچکس در واشنگتن هم به آن توجهی نکرد. بنابراین، هیچ واکنشی از طرف واشنگتن نداشتیم که بخواهیم گام دوم را پیش برویم.
نمیدانم چه فرقی میکرد؛ اما باید اعتراف کنم که شوکه شده بودم. نباید میشدم چون مدت زمان زیادی را در دولت کار کرده بودم. وقتی در ماه فوریه یا مارس سال 1979[بهمن یا اسفند 1357] برای مرخصی کوتاه به کشور برگشتم متوجه شدم که هیچکس توجهی به این تلگرام نکرده است. اینجا ما فکر میکردیم یعنی با تفکر خودمان به این نتیجه رسیده بودیم که شاه با چنگ و دندان خودش را نگهداشته باید دربارة آینده خودمان با او فکر کنیم. در واقع، هیچکس به این پیام توجهی نکرد.
زمانی که در مؤسسه سرویس خارجی سخنرانی میکنم، اشاره میکنم که در زمان بحران خیلی سخت است که بتوانید خودتان را جمع و جور کنید. همه این افراد سرشان شلوغ بود. کمپ دیوید اگر هنوز ادامه نداشت؛ اما در یاد و خاطر همه بود. اینکه افراد را وادار کنید تا سیاستی را که سالهای سال است اجرا میشود به چالش بکشند خیلی سخت است. بنابراین احتمالاً خیلی ساده بودیم که فکر کردیم میشد فرایندی را آغاز کرد.
□ من خودم چند بار تلگرام را خواندهام و از نظر من تا حدودی لحنی غیرمستقیم دارد. از نظر من نشان میداد که شاه قصد داشت ارتش را متحد نگهدارد و ائتلافی بین نظامیان و مخالفان میانهرو میدید که از نظر او بهترین راه برای حفظ نظم عمومی بود در صورتی که شاه دیگر در صحنه نبود. آیا منطقی است که فکر کنیم که او سعی داشت تا به سمت چنین ائتلافی پیش برود؟
n مطمئن نیستم- باید از بیل بپرسید. ما نقشه راه محکمی نداشتیم، اما آشکار بود که واشنگتن هنوز این واقعیت را نپذیرفته بود که احتمال قوی وجود دارد که شاه از این ماجرا جان سالم به در نبرد و به این ترتیب ما هم باید راهکارهایی بر این اساس تنظیم کنیم. اگر تلگرام را خوانده باشید، بیل در آن گفته: «البته در میانمدت ما چارهای جز حمایت از شاه نداریم.» این در اصل امتیاز دادن به حامیان سفت و سخت شاه در واشنگتن بود اما احتمالاً بر ماهیت اصلی پیام غلبه کرد.
اما خیلی حدس و گمان داشتیم چون آشکار بود که هیچکسی نمیخواهد به این موضوع فکر کند. بنابراین حدس میزدیم که چند هفتهای وقت داریم تا این فرایند آغاز شود.
□ پاسخی داده نشد؟ هیچ مکالمه تلفنی اتفاق نیفتاد؟ هیچ پیامی رد و بدل نشد؟
n تا جایی که یادم هست خیر. یادم نیست که حتی یک تلگرام از واشنگتن ارسال شده باشد. اگر بود من یادم نیست.
□ در همین زمان، سه مقام از وزارت امور خارجه به ایران سفر کردند. کارل کلمنتس[5]، جورج گریفین و استفان کاهن[6] به ایران سفر کردند تا شرایط را بررسی کنند. آیا در طول این سفر با آنان ملاقاتی داشتید؟
n البته، چند باری آنها را دیدم چون جورج گریفین از دوستان قدیمی من بود. استیو کاهن هم مشاور قدیمی حقوق بشر بود. کارل کلمنتس را هم میشناختم. بله، چند بار آنها را دیدم.
□ آیا اشارهای کردند که در واشنگتن دربارة شرایط ایران چهفکر میکردند؟
n یادم نیست. در اینجا منظورم حمله به استیو کاهن نیست چون او فردی بسیار محترم و خوب است؛ اما من و او دشمنان سرسختی بودیم. او خط مقدم حقوق بشریها بود و من بهعنوان مدیر دعواهای سخت و بدی با دفترش داشتم. نه علیه شخص استیو؛ اما استیو از نظر من بخشی از مشکل بود.
بنابراین، ورود به چنین گفتگوهایی با این سه نفر برای من خیلی سخت بود. در آن زمان، خیلی احتیاط میکردم. بهعنوان مدیر کشوری همیشه فکر میکردم که این وظیفه سفیر است تا دربارة مسائل سیاسی پیشگام باشد و نمیخواستم چیزی بگویم که مخالف تفکر سفیر باشد. بنابراین، باید اعتراف کنم کناره نگرفتم؛ اما نمیخواستم گفتگوی خیلی صمیمی با آنها داشته باشم که احتمالاً باید این کار را میکردم. اما همانطور که گفتم، رابطهای خصمانه وجود داشت و من خیلی احتیاط میکردم.
□ سفرهای بسیاری در داخل ایران داشتند، آیا گزارشی ارائه کردند. شاید سفرهایشان زیاد نبود اما جاهایی رفتند؟
n بله، به اطراف تهران سفر کردند.
□ فکر میکنم به شهرهای دیگر هم رفتند؟
n کلمنتس به جنوب رفت. او قبلاً مشاور ما در خرمشهر بود. بنابراین به خرمشهر رفت. یادم نیست بقیه کجاها رفتند.
□ آیا قبل از بازگشت به نتایجی رسیده بودند که با شما در میان بگذارند؟
n بهیاد آوردن خاطرات گذشته سخت است. فکر میکنم که آنها در همان موضعی بودند که ما بودیم که شاه جداً به دردسر افتاده است. کارل، که تجربه کار در ایران را داشت و خوب هم فارسی صحبت میکرد – البته الآن هم خوب صحبت میکند- در خیلی چیزها تفاوت چشمگیر دید. بیشتر آن چیزها را در قطار یا هواپیما فهمیده بود. کسی که در هواپیما کنارش نشسته بود خیلی صریح و آشکار نظریاتش را دربارة شاه بیان کرده بود. این یک تفاوت بود. برای کسی که تجربه دارد، این یک زنگ خطر بود چون وقتی پیش از این کارل در ایران بود، هیچکس چنین جرئتی نمیکرد. بنابراین، این چیزها برای کارل معنی و مفهوم زیادی داشت. فکر میکنم بقیه ما کم کم به این موضوع عادت کرده بودیم، اما باید اعتراف کنم اولین باری که کسی من را کنار کشید – فکر میکنم حوالی ماه می یا ژوئن[اردیبهشت یا خرداد 1357] بود- و به شاه حمله کرد، خیلی شوکه شدم چون همیشه به من گفته بودند که مردم خیلی از شاه میترسند. من طی یک نامه این موضوع را گزارش کردم. اما کارل موارد زیادی از جمله دوستان قدیمی و مردم را دید و برگشت و گفت: شرایط از زمانی که من اینجا بودم خیلی تغییر کرده است. او بهترین گزینه بود چون تجربه ایران را داشت. چیزهای کوچک معنی و مفهوم خاصی برای او داشتند.
□ در 11 نوامبر[20 آبان]، کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی، در زمان بازگشت از پاریس و دیدار با [آیتالله] خمینی دستگیر شد.[7] دستگیری او اعتصابات بیشتری را در ماه نوامبر به همراه داشت. آیا سفارت، در ماههای قبل یا حوالی این زمان با سنجابی در ارتباط بود؟
n تا جایی که خاطرم هست، استمپل یا جورج لامبراکیس هر از گاهی با سنجابی ملاقات کرده بودند اما من هرگز ملاقاتی نداشتم. همانطور که در اول این نوار هم گفتم، سفیر از من خواسته بود که فقط سفارت را اداره کنم. بنابراین، شخصاً تلاش نکردم تا با رهبران اپوزیسیون دیدار کنم. شاید در برخی مراسم، به بعضی افراد بر میخوردم اما ارتباط با آنها وظیفه بخش سیاسی بود.
□ تا چه حد شما و سایر کارکنان سفارت باور داشتید که رهبری جبهه ملی یا سایر گروههای میانهروی مخالف، صلاحیت جایگزینی شاه را دارند؟
n نمیتوانم از طرف بقیه صحبت کنم اما از زمانی که مدیر کشوری شدم، همیشه فرض من این بود که آنها تواناییهااداره دولت را نداشتند، حمایت سازمانیافته ندارند، سازماندهی واقعی ندارند، بین خودشان هم تفرقه جدی وجود داشت و آنها را آنقدر سست میدیدم که هرگز نمیتوانستند خودشان را جمع و جور کرده یک دولت را اداره کنند.
خاطرم هست که بهعنوان مدیر کشوری، هر از گاهی با چند نفری از همکاران جمع میشدیم و دربارة آینده صحبت میکردیم و فکر میکنم نتیجهای که در آن روزها گرفتیم، چیزی بود که همیشه با من ماند با اینکه [محمد] مصدق فرد مهمی بود و بعضی از افراد در جبهه ملی نیز بسیار موقر بودند –البته که از نظر سیاسی به آن نگاه میکنم- به چشم من یک دولت جایگزین نمیآمدند. اما اینها مخالفان عینی بودند و کسانی بودند که ما سعی داشتیم در نظر بگیریم.
□ بر اساس کتاب گری سیک، حدود ماه نوامبر[آبان]، برژینسکی نگران گزارش سفیر سالیوان از تهران بود و در واشنگتن بحث نبود اطلاعات سیاسی دربارة ایران مطرح شد. آیا هیچ نشانهای در این جهت از واشنگتن دریافت شد که نگرانی دربارة کمبود اطلاعات یا نبود اطلاعات کافی وجود دارد؟ آیا این مباحث یعنی نبود اطلاعات درست به سفارت منعکس شد؟
n یادم نمیآید که هرگز از واشنگتن پیغامی به این مضمون گرفته باشم که اطلاعات بیشتری دربارة این یا آن در اختیار ما بگذارید. شاید اتفاق افتاده و ما هم جواب دادیم اما من اطلاعی ندارم که در ماه نوامبر[آبان] در میان کارکنان شورای امنیت ملی چنین نگرشی وجود داشت.
باید از برژینسکی بپرسید که گزارش «اندیشیدن به نااندیشیدنی» و گزارشدهی مستمر یعنی، انبوهی از گزارشها ارسال میشد که شاید حجم زیادی از گزارشهایی بود که شاید او از مفادش راضی نبود و شاید که انتظار داشت که ما بیشتر دربارة قدرت موافقان شاه گزارش دهیم. مطمئن نیستم اما این چیزها را در دولت دیدهام که «چرا همیشه اخبار بد را گزارش میدهید؟». در حقیقت، اخبار خوب زیادی نبود که گزارش دهیم. قلم بیل هم خیلی تند بود.
□ ظاهراً در نتیجه همین نگرانیها از گزارشدهی در ماه نوامبر[آبان]، برژینسکی مدیر اسبق دفتر سیا در سفارت، آرتور کالاهان[8] را به ایران اعزام کرد تا با شاه دیدار کند؟
n بله.
□ شما و سالیوان در این باره چه فکر میکردید که یک مأمور ویژه اعزام شد؟
n آزار دهنده بود. اولین نشانه این بود که پیام ما درست منتقل نمیشود. از آرتور ناراحت نبودیم چون خیلی وقت بود من او را میشناختم و بیل هم او را میشناخت و آرتور فردی بسیار دقیق است و هنوز هم سالی چند بار با هم ملاقات میکنیم. آرتور سابقه چهار ساله داشت. بیل در آن زمان کمی نگران بود که آرتور برای شرکت وستینگهاوس کار میکرد و بعدها ممکن بود مسئله تضاد منافع مطرح شود. نمیدانم که بیل چقدر واقعاً معتقد بود که این میتواند مسئلهساز باشد یا شاید هم راهی برای ابراز ناراحتی بود که کسی را فرستاده بودند تا بر کارش نظارت کند. در آن زمان ناراحت شده بودیم. نه از فردی که آمده بود بلکه از ماهیت کاری که انجام شده بود. یادم نیست چه زمانی بود. هفته اول دسامبر[آذر] بود؟
□ اواخر نوامبر یا اوایل دسامبر، مطمئن نیستم.
n اما آرتور آدم دقیقی بود. آمد و با بیل صحبت کرد و کاملاً او را توجیه کرد – یادم نیست مطالبی که عنوان شد چه بود؛ اما بیل را از جلسهای که با شاه داشت و برداشت خودش کاملاً آگاه کرد. الآن هم در منطقه واشنگتن است.
□ من با ویلیام لفلت که در آن زمان نماینده جنرال الکتریک و عضو اتاق بازرگانی تهران بود مصاحبه کردهام.
n با جنرال الکتریک کار میکرد.
□ بله، درست است، اما با گروهی از تاجران در گروه اتاق بازرگانی کار میکرد. او اشاره کرد که طی آخرین ماههای سال 1978[1357]، اعضای غیررسمی جامعه امریکایی در ایران از سفارت دل خوشی نداشتند زیرا فکر میکردند که دیپلماتها فقط نگران امنیت خودشان در ایران هستند. رویکرد سفارت نسبت به خروج اضطراری امریکاییان غیررسمی و خانوادههای آنها در ماههای نوامبر[آبان] یا شاید اوایل دسامبر[آذر] چه بود؟
n در ماه نوامبر، داشتیم نقشه خروج اضطراری را کامل میکردیم. خیلی سریع شروع کردیم و باید بگویم که سفیر و من هر دو نسبت به شروع برنامه خروج تردید داشتیم. من احساس میکردم که خبر برنامه خروج امریکاییان به جامعه ایرانی رسیده و کم کم به گوش شاه خواهد رسید. دربارة ماههای می، ژوئن و ژوئیه[اردیبهشت، خرداد و تیر] صحبت میکنم. این پیامی نبود که دوست داشتیم مخابره کنیم. دربارة شروع فرایند خروج و بهروزرسانی آن تردید داشتیم. هر سفارتی، برنامه خروج اضطراری خاص خودش را دارد که هر از گاهی باید بهروزرسانی شود. در نهایت، این مأمور نظامی که از هایدلبرگ[9] آمده بود و نظامیان خودمان اصرار داشتند که ما فرایند خروج را آغاز کنیم، با اشاره بهاینکه این برنامه بسیار پیچیده است و اگر اجرا نکنیم ما به جامعه امریکایی در ایران آسیب میرسانیم. بنابراین یک فرایند بسیار رسمی را برای بهروزرسانی این برنامه آغاز کردیم. اینکه در ماه اکتبر، نوامبر[مهر، آبان] بهروز شده بود یا خیر یادم نیست. حس من نسبت به چنین چیزی این است که باید گروهی از افراد را که درک درستی از این مسئله، مشکلات و ابزار خروج و غیره دارند، در اختیار داشته باشید؛ اما هیچ برنامهای نمیتواند پاسخگوی همه مشکلات باشد. بهنظر همینطور هم شد.
اما فرمهای لازم ما تمام شد که مردم در آن متعهد میشدند در صورت خروج، هزینههای این فرمها را به بخش کنسولی بازپرداخت کنند. بنابراین، این فرمها را آماده داشتیم که من باز هم با دلهره زیاد به سرکنسول اجازه دادم تا تهیه کند. فکر کردم که این موضوع ممکن است باز هم علامت هشداری برای جامعه باشد.
فکر میکنم که بیل (لفلت)، دوست عزیز من و دیگران احساس کردند که ما اطلاعات کافی در اختیار آنان نمیگذاریم. ما داشتیم برنامهریزی میکردیم، اما نگرانیهای خودمان را با آنها به اشتراک نمیگذاشتیم. فکر میکنم این یکی از مشکلات پیچیدهای بود که سفیر و معاون وی با آن مواجه بودند. چهل و چند هزار امریکایی در آنجا حضور داشتند. باید برنامهریزی داشته باشید. اما اگر به این چهل و چند هزار امریکایی اعلام کنید که نگران شرایط هستید، مسلماً وحشت ایجاد میشد و ما خودمان شک داشتیم که همه چیز خوب پیش برود و دعا میکردیم.
مدام تکرار میکنم، سیاست ما حمایت صددرصدی از شاه بود و یکی از ابزار عینیتر شاه حضور مستمر هزاران امریکایی بود که در بخش دفاعی مشغول بهکار بودند. بازگشت تعداد چشمگیری از این افراد این معنی و مفهوم را برای او و مخالفان داشت که ما پشت او را خالی کردهایم.
چند پیام تند و تیزی که بیل (سالیوان) ارسال کرد، که در اوایل ماه ژانویه[دی 1357] بود، تشریح این مشکل برای وزیر امور خارجه بود. هر کاری که بکنیم، عواقبی خواهد داشت.
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش اول
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش سوم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش چهارم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش پنجم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش ششم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش هفتم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش هشتم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش نهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش یازدهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوازدهم
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]- Georg Griffin
[2] - Bob Pugh
[3] در ۱۸ آوریل ۱۹۸۳/ 29 فروردین1362 در سفارت امریکا در بیروت بمبگذاری انتحاری اتفاق افتاد که به کشته شدن ۶۳ نفر از جمله ۱۷ نفر امریکایی انجامید. قربانیان اکثراً اعضای سفارت و کارمندان سیا بودند. ویراستار
[4] منظور تلگرام سالیوان در 9 نوامبر/ 18 آبان 1357 است که در آن سفیر امریکا برای اولینبار گزینه ایران بدون شاه را برای مقامات واشنگتن مطرح میکند. ویراستار
[5] - Carl Clements
[6] - Stephen Cohen
[7] متن بیانیه اعلام مواضع سنجابی بدین شرح است: بسمه تعالی
کریم سنجابی
سنجابی پس از صدور اعلامیه معروف سه مادهای که به دنبال دیدار با امام خمینی انتشار منتشر کرد، در مقابل دوربین تلویزیونهای بینالمللی در خانه خود در تهران در آغاز یک مصاحبه مطبوعاتی، همراه داریوش فروهر دستگیر شد.
[8]- Arthur Callahan
[9] - Heidelberg
تعداد بازدید: 36