11 دی 1403
به نام خدا
بنیاد مطالعات ایران
برنامه تاریخ شفاهی
چارلز ناس
مصاحبهشونده: چارلز ناس
مصاحبهگر: ویلیام بِر
واشنگتن دی.سی.: 13 می [23 اردیبهشت]، 31 می [10 خرداد]، 26 ژوئیه 1988 [4 مرداد 1367]، 16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]
مترجم: ناتالی حقوردیان، پاییز 1400
قسمت هفدهم
مصاحبهشونده: چارلز ناس جلسه چهارم
مصاحبهکننده: ویلیام بِر بتزدا، مریلند
16 اوت 1988 [25 مرداد 1367]
□ مصاحبه ذیل با چارلز ناس را ویلیام بِر در بتزدا، مریلند در تاریخ [25 مرداد 1367] انجام داد. این مصاحبه بخشی از پروژهای مشترک بین دفتر تحقیقات تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
□ فکر میکنم در چهارده فوریه[25بهمن] بود که سفارت اشغال شد؟ تاریخ درست است؟
n برای چند ساعت اشغال شد. تقریباً ساعت 10:20 دقیقه یا 10:30، که تیراندازی شدید به سمت مجتمع سفارت و به سمت ساختمان اصلی شروع شد. همه ما پناه گرفتیم. کارمندان طبقه دوم – منشیها و کسانی که در آن زمان نقش چندانی نداشتند سریعاً به مرکز ارتباطات رفته و آنجا ماندند. کارمندان طبقه اولی که توانسته بودند فرار کنند به طبقه دوم آمدند. البته کار خطرناکی بود چون روی راه پله یک پنجره بود و یک نفر از آن طرف خیابان دئماً شلیک میکرد. اما آمدند بالا و آنجا ما یک در آهنی با تقریباً یک هشتم اینچ ضخامت داشتیم که البته گلولهها طوری از آن عبور کرد که انگار اصلاً هیچی آنجا نبود. کارمندان به طبقه بالا آمده سینه خیز به آخر راهرو رسیدند.
خیلی از کارمندان اداری و مأموران حراستی در طبقه اول ماندند تا تفنگداران نیروی دریایی را راهنمایی کرده دستورات را اجرا و در نهایت طبقه اول را مورد حمله گاز اشکآور قرار دهند.
اشغالگران- قبل از ورود مردم- بالاخره وارد ساختمان اصلی شدند، به طبقه بالا هم آمده بودند. حمله یا شاید اشغال عجیب و غریبی بود، چون بلافاصله پس از شلیک به سمت سفارت که ما روی زمین خوابیدیم و پناه گرفتیم، تیراندازی قوی به ساختمان مرکزی خیلی سریع متوقف شد. اگر حرکت در یا افراد دیده میشد، ما صدای شلیکهای پراکنده از طرف تک تیراندازان را میشنیدیم.
آنها به سمت خانه سفیر و من و بقیه ساختمانهای بیرون رفتند. در مجتمع ساختمانهای زیادی بود. زمانی که اشغالگران از امنیت این ساختمانها مطمئن شدند به سمت ساختمان مرکزی رفتند. اغلب تفنگداران دریایی به دستور سفیر یکی یکی تسلیم شده بودند. از طریق بیسیم با سفیر که در دفتر کار من نشسته بود تماس گرفتیم، چون دفتر کارش امن نبود، و درهای بزرگ مدل فرانسوی داشت در حالی که دفتر من پنجرههای معمولی داشت. بنابراین، روی زمین نشسته بود و دستورات را صادر میکرد و بعضی از تفنگداران دریایی در برابر تیراندازی شدید تسلیم شدند – تفنگداران ما تسلیحات کشنده همراه نداشتند. بعضی دیگر هم شاید از دستور سرپیچی کردند، نمیدانم. شایعات زیادی در اینباره شنیدهام. اما سفیر میگفت که اگر امکان نجات خودتان را دارید تسلیم شوید و همه آنها یکی یکی تسلیم شدند. بعضی از متجاوزان بالاخره وارد ساختمان اصلی شدند، از گاز اشک آور گذشتند و به طبقه دوم رسیدند و به در کوبیدند که در آن زمان یکی از کارمندان محلی که در سفارت بود و با سرکنسول به آنجا آمده بود پایین رفت و ترجمه کرد که اگر در را منفجر نکنند ما تسلیم خواهیم شد.
بنابراین، همه ما در حالی که دستمان را به حالت تسلیم بالا گرفته بودیم به سوئیت سفیر رفتیم و در آنجا ما را نگهداشتند. یادم نیست چه مدت اما درست همان زمانی که ما را آنجا نگهداشته بودند، نیروهای مخالف تسخیرکنندگان به رهبری [ابراهیم] یزدی وارد مجتمع شدند. دوباره تیراندازی شد. زیاد نه. جنگ تن به تن نبود اما تیراندازی نسبتاً زیادی شد. متجاوزان موافقت کردند که مجتمع را ترک کنند.
□ آیا فهمیدید که چه کسانی سفارت را گرفته بودند؟
n هرگز دقیقاً نفهمیدم. همیشه فرض بر این بود که چندین گروه بودند- فقط یک گروه نبود. حتماً یک سری از آدمهایی که وارد مجتمع شدند، مجاهدین خلق بودند. بعضی هم از فداییان خلق بودند. خیلی از آنها در خاورمیانه آموزش دیده بودند. خیلی از آنها چفیه به سر داشتند و خیلی وحشی به نظر میرسیدند. بنابراین، فکر میکنم که گروهی متشکل از افراد چند گروه بودند و فکر میکنم که وقتی گروه اول از دیوار بالا رفتند، خیلی از مردم به دنبال آنها وارد شدند. خیلی خوب برنامه ریزی شده بود. میدانستند که در هر قسمت مجتمع چه چیزی وجود دارد. خیلی باهوش بودند. بدون شک از قبل به برخی از مکالمات ما گوش میدادند. آنها رادیو و واکی تاکیها را گرفته بودند، چون تفنگداران گاهی شوخی میکردند، چون فکر میکردیم که به حرفهایمان گوش میدهند، تفنگداران پای رادیو شوخی میکردند که مراقب مینها باشید همان میدان مینی که پای درختان قرار گرفته است. تفنگدار بعدی هم میگفت، بله، فهمیدم، مراقبم.
بنابراین وقتی این افراد از دیوار بالا رفتند، در حال پیشروی به سوی اقامتگاه سفیر خیلی مراقب بودند چون به اطراف نگاه میکردند تا مینهایی را که فرضاً پای درختان بود، ببینند.
□ در برخی روایات گفته شده که افرادی که در ابتدا در این اشغال همکاری کردند میخواستند به ایالات متحده هشدار دهند که اجازه کودتا یا اقدامات ضد کودتا یا ضد انقلابی نخواهند داد.
n باید با کسانی صحبت کنید که از حصارها رد شدند. در روزهای قبل از اشغال، البته، شایعاتی در تهران بود که تعداد زیادی از افراد ساواک و بسیاری از مقامات نظامی که این افراد میخواستند به آنها دست پیدا کنند به سفارت پناه آوردهاند.
اما فکر میکنم که دلیل اصلی همان چیزی است که شما گفتید و با توجه به تجربه زمان مصدق میخواستند مطمئن شوند که سفارت امریکا در موقعیتی نیست – واقعاً هم نبودیم اما آنها این را نمیدانستند- که بتواند اقدام ضد انقلابی انجام دهد.[1] همینطور فکر میکنم که شروع کشمکش بین گروههای انقلابی بود. بعضی از آنها تلاش میکردند کسی را بالای سر بازرگان یعنی میانهروها و یکی هم بالای سر [آیتالله] خمینی داشته باشند. بنابراین ما در آن زمان نقطه شروع کشمکش داخلی بودیم و دلیل دیگرش همان چیزی بود که گفتم.
□ مواضع دولت کارتر در برابر رژیم جدید را چگونه تشریح میکنید؟
n من در ماه مارس سال 1979[اسفند 1357] برای چند هفته استراحت به کشور بازگشتم تا خانوادهام را ببینم. هدف اصلی استراحت بود. به من دستوراتی داده شد. برداشت این بود که من برای چند هفته استراحت و بازیابی انرژی به خانه برگشته سپس بهعنوان کاردار به ایران خواهم رفت تا بیل (سالیوان) بتواند به کشور بیاید. او هم داشت مرخصی غیررسمی میگرفت؛ اما قرار بود که با بازگشت او من کارها را بهدست بگیرم و بعد به موقع سفیر جدید انتخاب شود.
بنابراین به دیدار وارن کریستوفر[2] رفتم و بعد هم جلسهای طولانی با دیوید نیوسام و هارولد ساندرز. نیوسام و ساندرز هر دو دوستان و همکاران حرفهای من هستند و بنابراین فکر میکنم که داشتند از طرف دولت صحبت میکردند. بنابراین، به من گفتند که به ایران برگردم و تأکید کنم که به نظر دولت امریکا منافع ملی مشترک زیادی وجود دارد تا یک رابطه، البته خیلی متفاوت با رابطه قبلی اما رابطهای مفید ایجاد شود. به من گفته شد که بر منافع مشترکمان از نظر تمامیت ارضی ایران، ثبات سیاسی، توسعه اقتصادی ایران و دلایل تاریخی اهمیت ایران برای ما تأکید کرده بگویم که به نظر ما حوزههای مشترک زیادی بین دو کشور برای روابط آینده وجود دارد. اینکه میتوانیم رابطهای توأم با احترام داشته باشیم.
□ یعنی اساساً یک روش همزیستی ایجاد کنید؟
n بله.
□ آیا حرفی از طرف ونس یا کارتر برای ارائه یک بیانیه عمومی مبنی بر بهرسمیت شناخته شدن حکومت جدید از سوی ایالات متحده زده شد؟
n وقتی من کاردار بودم خواستم بیانیهای صریحتر از آنچه به دستمان میرسید منتشر شود. پیشنهاد من بیانیهای از سوی افرادی پایینتر از ونس یا کارتر و مثلاً هال ساندرز بود که در خاورمیانه احترام زیادی داشت و اینکه به صدای امریکا رفته سخنرانی کوتاهی داشته باشد. یک نوع سؤال و جواب که در آن به این نکات اشاره شود که 1) اینکه ما قیام مردم ایران را قبول کرده و میخواهیم رابطهای توأم با احترام با دولت جدید و مردم ایران داشته باشیم. ما با مردم ایران هم پیوند داشتیم.
نمیدانم برای این پیشنهاد چه اتفاقی افتاد چون این سخنرانی هرگز انجام نشد. فکر میکنم که اگر وقت بود که بیانیههای سخنگوی وزارت امور خارجه و احتمالاً کاخ سفید را بررسی کنیم، مطمئنم که در جایی گفتهاند که بله ما انقلاب را به رسمیت شناختهایم. البته، واقعیت این است که موفقیت انقلاب یک شوک بزرگ برای دولت بود.
نه اینکه بخواهم شخصی برخورد کنم؛ اما وقتی در ماه مارس[اسفند1357] به کشور برگشتم شوکه شدم. نشستی با وارن کریستوفر داشتم. این جلسه خیلی خوب پیش نرفت. با نیوسام و ساندرز هم همینطور بود. به ابتکار خودم با گری سیک که جزو کارکنان شورای امنیت ملی بود ناهار خوردم. اما از طرف برژینسکی یا هیچکس دیگری در سطح بالای سیاسی- خارج از ساختار دولت یا شورای امنیت ملی تلاشی صورت نگرفت که با من گفتگو کنند و نظریات من را بشنوند و افکار دست اول را از کسی بگیرند که علیرغم شک و تردید باید به ایران باز میگشت تا برای مدتی کاردار باشد.
اما مردم شهر حال عجیبی داشتند. شوک و اضطراب زیادی دیده میشد. مردم بیشتر دستخوش امید هستند تا تحلیل. چیزی که من در سخنرانیهای خودم در مؤسسه سرویس خارجی به آن اشاره میکنم. امید زیادی بود – ما خیلی چیزها از دست داده بودیم- که بتوانیم با دولت ایران کار کنیم. بعضی از مردم هم خیلی بیصدا این واقعیت را که امیدهای ما از تار مویی آویزان است، نادیده میگرفتند و این مسئله طی چند ماه آینده برای من خیلی سخت بود.
□ گفتید که جلسه با کریستوفر خوب پیش نرفت. آیا خیلی پذیرا نبود؟
n نه از نظر شخصی خوب پیش نرفت.
□ متوجه شدم.
n فکر میکنم چیزی گفتم که نمیخواست بشنود. در آن زمان، وضعیت جسمانی خوبی نداشتم. هفتهها بود که درست نخوابیده بودم. مستقیم از تهران پرواز کرده بودم و یک شب خوابیده بودم و روز بعد با او دیدار کردم. بنابراین، خیلی خسته بودم. پف زیر چشمانم تا گونههایم رسیده بود. فکر کنم نسبت به آینده نگاه غمانگیز و تیرهای داشتم و فکر میکردم که مردم متوجه این نیستند که منافع ایالات متحده در این منطقه چگونه به خطر افتاده است. این چیزها، حرفهایی است که افراد در سطح سیاسی تمایل چندانی به شنیدن آن ندارند و او زیاد پذیرای نظریات من نبود. مطمئنم بخشی از آن بهخاطر ظاهر من بود که حالش را گرفت. در حقیقت، بعدها این عبارت را بهکار برد که من مهره سوخته هستم. من هرگز آقای کریستوفر را بهخاطر رفتارش نمیبخشم.
□ آیا کسانی در وزارت امور خارجه یا جاهای دیگر بودند که کمتر به رویکردی خصمانه علاقه داشتند؟
n هرگز چیزی به من گفته نشد. شاید متخصصان حداقل متوجه این مسئله شده بودند که بدترین اتفاق ممکن رخ داده است. خوشبینها امیدوار بودند که میشود راهی با دولت جدید پیدا کرد. بقیه هم فکر میکردند که از نظر ابتکار عمل ایالات متحده، شرایط بسیار ناامید کننده است. منظور ابتکار عمل قوی ایالات متحده است. هیچ فرصت یا فضایی برای این کار نبود. هیچ ارادهای نبود.
□ برداشت شما و کارشناسان سیاسی سفارت از عملکرد نظام سیاسی نوظهور طی چند ماه اول انقلاب چه بود؟
n فکر میکنم که درک درستی از آن داشتیم به این معنا که هیچ نظمی وجود نداشت، یعنی سلسله مراتبی که ما مد نظر داریم. قدرت پاره پاره شده بود. هر شهر به چند بخش تقسیم شده بود و هر بخش کمیتهای داشت که در مسجد محل مستقر شده بود. آنها حاکمیت منطقه خود را برعهده داشتند. ما گزارشهای زیادی را در این رابطه ارسال کردیم. ما روزانه از این شرایط خبر داشتیم. ما سعی میکردیم تا لوازم خانه افرادی را که از کشور خارج شده بودند احیاء کنیم و گروه کوچکی از نظامیان با لباس شخصی به این مناطق میرفتند و در هر منطقه هم باید با کمیته مسئول به توافق میرسیدیم. بعضی از رهبران کمیتهها شدیداً ضدامریکایی بودند و نمیتوانستیم وارد این منطقه شویم. بعضیهای دیگر هم همکاری خوبی داشتند. بعضیها هم رشوه میگرفتند. مثلاً اگر یخچال و تلویزیون را به آنها میدادیم میتوانستیم وارد منطقه شویم. یعنی از هر سطحی بودند. اما هر روز بیشتر از روز قبل متوجه میشدیم که قدرت به واحدهای کوچک تفکیک شده و اینکه دولت مرکزی قدرت چندانی ندارد.
□ شورای انقلاب میکوشید تا هماهنگی امور را انجام دهد. تا چه حد از شورا و اعضایش اطلاع داشتید؟
n دربارة اعضا، هیچ چیزی نمیدانستیم. یکی از اهداف اصلی ما این بود که بفهمیم اعضای آنچه کسانی هستند. چون اگر میدانستیم که اعضا چه کسانی هستند و اگر آنها را میشناختیم یا راهی برای دسترسی به آنها داشتیم میتوانستیم مشکلاتمان را با آنها در میان بگذاریم. میتوانستیم در مورد مسائل بزرگتر سیاسی صحبت کنیم؛ اما متأسفانه چیز زیادی در اینباره نمیتوانم بگویم. در مورد همکاری ما در تأمین نظامی در آینده میشد صحبت کرد. با بعضی از افراد صحبت کردم که بعدها فهمیدم عضو شورای انقلاب بودند – در زمان خودش شک داشتم که ممکن است از اعضای این شورا باشند. خیلی عامیانه و راحت میگفتم: اعضای این شورا چه کسانی هستند؟ همیشه یک طوری به من میفهماندند که این اطلاعات محرمانه است. بنابراین اطلاع چندانی نداشتیم که چه کسانی عضو شورا هستند. تا به امروز هم مطمئن نیستم که چه کسانی عضو شورا بودند. زمان این شورا به سر آمده و ما هم وقت زیادی را برای تحقیق روی این مسئله نگذاشتیم.
اما یکی از چیزهایی بود که زندگی ما را سخت کرد. ما بر اساس الزامات سیاسی با دولت یعنی گروهی از افراد بسیار محترم سروکله میزدیم. اما میدانستیم که قدرت روزانه دست کمیتهها است و قدرت مرکزی، اگر کسی در رأس قدرت قرار داشت، دست شورای انقلاب بود، اما بالاترین قدرت دست خودِ [آیتالله] خمینی بود.
□ قبلاً به این موضوع اشاره کردید اما تا چه حد در میان رهبری انقلاب تفرقه و جدایی وجود داشت؟
n در میان افرادی که دولت را بهدست گرفته وارد کابینه شدند من چیزی ندیدم. وقت نبود. مسائل بنیادی بودند. برای بقا تلاش میکردند. بنابراین، افراد از این دست اغلب از رهبری جبهه ملی بودند. فکر میکنم همه از این جبهه بودند مگر یزدی و امیر انتظام که احتمالاً جوانتر از آن بودند که بتوانند فعالیت گستردهای داشته باشند مگر بهعنوان دانشجویانی که در جبهه ملی بودند. اما بقیه همه از جبهه ملی بودند. البته، همه میدانستند که افراد زیادی در انقلاب حضور داشتند، کسانی از طرف روحانیان که هیچ اعتقادی به بقای بازرگان یا علاقهای به این موضوع نداشتند.
از نظر تفرقه در عوامل مذهبی، فهمیدنش برای ما خیلی سخت بود. ما شناخت کمی از بهشتی بهدست آورده بودیم. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب با آیتالله طالقانی و افرادش بیشتر از راه بشردوستانه تا سیاسی ارتباط گرفتیم.
اما اطلاع و دانش عمیقی از این تفکیک نداشتیم. چه کسی به قم رفت؟ چه کسی در تهران قدرت داشت؟ خصوصاً دربارة روحانیان سرشناس. فراموش نکنید که تمامی کارمندان سازمان سیا خارج شده بودند و تنها چند کارشناس سیاسی مانده بودند. ویکتور تامست بعد از بستن کنسولگری در اصفهان به تهران آمد. مایک مترینکو بعد از بستن کنسولگری، از تبریز آمد. بنابراین دو زبانشناس آشنا به ایران داشتیم که در صحنه تهران قدم زده سعی میکردند چیزی بفهمند.
□ جیمز بیل و چند نفر دیگر گفتهاند که تعدادی از افراد سازمان سیا – فکر میکنم ورنون کاسین[3]- باابوالحسن بنیصدر و عباس امیرانتظام در اوایل و اواخر سال 1979[1357 و 1358] در تماس بودند که بخشی از تلاش آنها برای برقراری ارتباط با انقلابیون میانهرو بود. چقدر از این موضوع اطلاع داشتید؟
n فکر میکنم موضوع کاسین بعد از این بود که من ایران را ترک کردم.
□ به گفته بیل، در اوایل سال 1979[1357] ارتباطاتی برقرار و در پایان همین سال دوباره احیاء شد.
n تا جایی که نوشته بیل یادم هست، کاسین در فرانسه با بنی صدر ملاقات کرده بود.
□ بله، صحیح است.
n بعد دوباره ارتباط برقرار شد که البته بر اساس نوشتههای بیل همه بر اساس اسنادی است که از سفارت و مصاحبهها گرفته شده است. من اطلاعی ندارم. من در آن زمان احساس کردم دلیل این تماس این است که بنی صدر رئیسجمهور[4] شده بود یا قرار بود بشود یا معلوم شده بود که نامزد ریاست جمهوری است. ممکن است از نظر زمان بندی اشتباه کنم. یکی از توصیههای جدی من به واشنگتن این بود که در برابر هرگونه تقاضا برای انجام اقدامات مخفیانه و جاسوسی مقاومت کنیم. این متفاوت از کسب مخفیانه اطلاعات بود. ما دقیقاً نمیدانستیم چه خبر است. وقتی افراد فکرهای نابخردانه مطرح میکردند نظر من این بود که باید تا جای ممکن مقاومت میکردیم.
□ قبلاً گفتید که کسی با آیتالله طالقانی و بهشتی تماس گرفته بود تا امکان دیدار با [آیتالله] خمینی و نزدیک شدن به او را فراهم کند؟
n خیلی نه. فکر میکنم زمانی بود که – البته در مورد تاریخ مطمئن نیستم- سفیر سالیوان آن تلگرام معروف را نوشت که از نظر او نیازی به این کار نبود چون خمینی برگشته بود و قرار بود کسی مثل گاندی باشد. چیزهای بیشتری در تلگرام بود؛ اما این جمله از آن به یادگار مانده است.
بنابراین، خیر، تا جایی که حافظهام یاری میکند ما و وزارت امور خارجه به این منظور تماسی با این افراد نداشتیم. فکر میکنم که قبلاً دربارة تلاشهای خودم در ماه می[اردیبهشت] توضیح دادم.
□ قبلاً در مورد دیدارتان با بازرگان و برداشتتان از او گفتید. آیا با یزدی هم دیدار داشتید؟
n بله، من ملاقاتهای مکرر با یزدی بهعنوان معاون نخست وزیر و بعد از آن هم بهعنوان وزیر امور خارجه داشتم.
□ برداشت شما از او چه بود؟
n در برخی جنبهها مطلوب بود. فرد بسیار باهوشی بود. شاید کمی بیتجربه بود اما حس میکردم که در گفتگوهای ما او هم موافق بود که میشود کاری کرد و در حقیقت حاضر بود در این جهت تلاش کند. بنابراین، در امور روزمره، با او خیلی راحت بودم. البته، پیشنیه او کاملاً با بازرگان و جبهه ملی فرق داشت. مردی بسیار مذهبی بود، مطمئن نیستم که در ماه فوریه[بهمن 1357] که برگشت این را میدانستم، اما وقتی کاردار شدم از این حقیقت اطلاع داشتم که مدت زیادی از یاران نزدیک [آیتالله] خمینی بوده است. ما از طریق سفارتمان در پاریس، در زمان اقامت آنها در آنجا، با یزدی تماس داشتیم و مذاکرهکننده منطقی بود. بنابراین فکر میکردم کسی است که میشود با او مذاکره و کار کرد.
اما بسیار متعهد به انقلاب و [آیتالله] خمینی بود. تنفری که آنها نسبت به رژیم داشتند در هر زمانی کاملاً آشکار بود. یادم هست که در یک مقطع برای نجات جان [عباسعلی] خلعتبری و [امیر عباس] هویدا با او صحبت کردم. فکر میکنم که تا حدودی با این درخواستها موافق بود اما صراحتاً به من گفت که انقلابیون، پول خون خودشان را خواهند گرفت و مردم مدت طولانی سرکوب شده و مورد بدرفتاری قرار گرفتهاند که از نظر سیاسی برای حکومت غیرممکن است که افراط رایج در آن زمان را محدود کند. فکر میکنم که حین صحبت با او بود که خلعتبری[5] به ضرب گلوله کشته شد. او غرق در احساسات، حین صحبت با من به سمت میزش رفت و پرونده قطوری را بیرون کشید و ادعا کرد که این پرونده در دفتر مرکزی ساواک بوده و من دلیلی ندارم که این را باور نکنم. او صفحهای را به من نشان داد که به فارسی بود و من نمیتوانستم بخوانم؛ اما در آن اتهامات و سرنوشت این زندانی خاص نوشته شده بود. به نوعی تصویر قبل و بعد بود. تصویر بعد همیشه جسد فرد را نشان میداد. تصویر زن جوانی با بالاتنه عریان را بهخاطر دارم، تصویر قبل او هم بود. زنی شاد، جذاب و جوان. عکس بعدی او روی میز سردخانه بود، با بالاتنهای عریان با اثر سوختگی.
یزدی با هیجان زیادی که در صدایش بود گفت که من چطور میتوانم برای افرادی که مرتکب این اعمال وحشیانه شدهاند تقاضای رحم و بخشش کنم؟ تنها باری بود که او را خیلی مضطرب دیدم. به من دستور داده شده بود که به آنجا رفته برای نجات جان بعضی از افرادی که او فکر میکرد پایبند اصول اخلاقی نبودند تقاضای بخشش کنم.
یزدی مرد باهوشی بود و همانطور که زمان نشان داد نتوانست پلی بین دمکراتها و روحانیان ایجاد کند. همانطور که میدانید در پنجم نوامبر[14 آبان 1358] از دور خارج شد و از آن موقع به بعد تا جایی که من میدانم نقش مهمی نداشته است.
□ صادق چطور؟
n صادق قطبزاده؟ من هرگز با قطبزاده دیدار نکردم. کارشناس روابط عمومی من تقاضای جلسهای با او داد اما تا جایی که میدانم او هرگز با هیچ امریکایی دیدار نکرد. من کاملاً به این موضوع واقف بودم. یعنی، ارتباط با امریکاییان برای یک انقلابی کار سالمی نبود. به نوعی، او ترکیب جالبی بود. یکی از همین ایرانیهایی که در ایالات متحده بوده و مشکلات زیادی هم در اینجا داشته است. فکر کنم که از کشور اخراجش کردند. بنابراین، کینهای دیرینه نسبت به ما داشت. در عین حال، به نوعی هم ما را تحسین میکرد. او به راحتی میتوانست در جامعه امریکایی دوام بیاورد. اما باهوش بود. یعنی، نمیخواست هیچکدام از ما را ببیند. باید بگویم که تعداد بسیار کمی از دوستان قبل از انقلاب من، بعداً مایل به دیدار با من بودند. من به خودم نگرفتم و فکر کردم که دارند کار درست را میکنند. داشتند سعی میکردند در شرایط جدید سرشان را نگهدارند.
یک مرد مسن بسیار مهربان را خاطرم هست که خیلی دوستش داشتم. تقریباً هر هفته با من تماس میگرفت. اسم کوچکش را میگفت و میپرسید: حالت چطور است؟ من هم میگفتم: زندهام. ممنون. میگفت: فقط میخواستم مطمئن شوم که حالت خوب است. بعد تلفن را قطع میکرد. تنها کسی بود که زنگ میزد.
□ بنیصدر چطور؟ آیا بعد از ماه مارس[اسفند] و بازگشت شما به وطن، ارتباطی با او برقرار شد؟
n من تماسی نداشتم. تا جایی که حافظهام یاری میکند هیچکس از سفارت با او در تماس نبود. فراموش نکنید، بنیصدر در روزهای اول یکی از آن دانشگاهیانی فرض میشد که تلاش میکرد قیاس منطقی از نظام اقتصادی اسلامی ارائه دهد. در روزنامه خوانده بودم و برخی از مقالههایش را هم مطالعه کرده بودم – و شاید هم اشتباه بود- اما هیچکدام از ما او را جدی نمیگرفتیم. او به نظر شخصیت خیلی سرشناسی در انقلاب نبود.
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش اول
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش سوم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش چهارم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش پنجم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش ششم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش هفتم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش هشتم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش نهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش یازدهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش دوازدهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش سیزدهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش چهاردهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش پانزدهم
مصاحبه با چارلز ناس در طرح بنیاد مطالعات ایران-بخش شانزدهم
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]. منظور دخالت امریکا در کودتای 28 مرداد 1332 است. ویراستار
[2] - Warren Christopher
[3] - Vernon Cassin
[4]. بنیصدر در اولین انتخابات ریاست جمهوری در 5 بهمن 1358 به ریاست جمهوری برگزیده شد. ویراستار
[5]. عباسعلی خلعتبری در ۲۲ فروردین ۱۳۵۸ به همراه جمعی دیگر از سران حکومت پهلوی در دادگاه انقلاب به ریاست صادق خلخالی به اعدام محکوم شد. ویراستار
تعداد بازدید: 12