انقلاب اسلامی :: وضعیت انتشار اشعار قبل از انقلاب (همکاری با مداحان)

وضعیت انتشار اشعار قبل از انقلاب (همکاری با مداحان)

06 آذر 1403

هنگامی که با نهضت حضرت امام آشنا شدم؛ آقای شمسایی، آقای زورق و آقای بهجتی مرا با برخی از مداحان نیز آشنا کردند. این مداحان کارشان این جوری بود که در قبال پول، مداحی نمی‌کردند، اینها در مجامع چند تن از وعاظ تهران می‌رفتند و شعرهای دو پهلو و گاه انقلابی می‌خواندند و بیشتر شعرهایشان را من می‌دادم. شعرهایی که آن موقع می‌سرودم و به اینها می‌دادم، بسیار بسیار خطرناک بودند، شعرهایی که واقعاً پیام داشتند، نظیر شعر زیر:

چنان که باغ من آسیب باغبان دیده                             گمان مدار که از باد مهرگان دیده

شبی به محفل آزادگان درآی و ببین                            چه حادثات که این گله از شبان دیده

به کشتزار دلم سبزه‌ای نمی‌روید                                ز بس که لطمه ز پامال این و آن دیده

امیر قافله یار حرامیان گر نیست                                چرا تدارک تاراج کاروان دیده

***

شعر دیگری نیز سروده بودم با نام «داغدار»:

با قفس خو کردم از دشت و دمن با من مگوی                         عهد با بیگانه بستم از وطن با من مگوی

جفت اندوهم نشان خوش‌دلی از من مخواه                             همدم زاغم ز مرغان چمن با من مگوی

تمامی این شعرها را که می‌گفتم در منابر خوانده می‌شد. بیشتر این شعرها به وسیله‌ این مداحان خوانده می‌شد؛ حتی در شعر نیز آرمان‌های من دیده می‌شود. درد‌دل‌هایی را که در دلم بود در این اشعار بیان می‌کردم مانند شعر زیر:

خوشا حال دل قومی که نی دارا، نه جم دارد                           وزین اهریمنان آدمی رخساره کم دارد

من غالباً به تهران می‌آمدم و در انجمن شرکت می‌کردم و اشعاری می‌خواندم. اشعار من در روزنامه‌ها و مجلات آن روز خیلی جای چاپ نداشت و ما هم جرأت چاپ نداشتیم و به ندرت در روزنامه‌ خراسان چند تا شعر چاپ می‌کردم و مجله‌ای نیز در تهران ماهانه به نام «باغ صائب» چاپ می‌شد. مدیر آن آقای موج بود که خدا رحمت کند آزادمردی بود که در آنجا هم اشعارم چاپ می‌شد.

«باغ صائب» تنها جایی بود که من تقریباً احساس آزادی می‌کردم و در آنجا شعرهایم را می‌دادم و دوستان می‌توانند رجوع کنند. در آن سال‌ها؛ یعنی از سال 32 به بعد که سال‌ها هم این کار ادامه داشت، چهره‌ی مرا آنجا می‌بینید. جای دیگر ما نمی‌توانستیم شعرهای‌مان را چاپ کنیم، چون اگر می‌فرستادیم نیز چاپ نمی‌شد. تازه اگر برایمان خطری نداشت و رعایت‌مان را می‌کردند آنها را پاره کرده و می‌ریختند داخل سبد. فضا بسیار بسیار تاریک شده بود و در عین حال، ما آن جمعی بودیم که به هر صورت نمی‌توانستیم این تاریکی‌ها را تحمل کنیم.

یادم هست که یک حادثه‌ای در باغ صائب که بودم اتفاق افتاد و عده‌ای را رد سال 56 اعدام کردند. من در این باره شعری سرودم با نام «ساز بی‌قانون»:

حال ما مشنو که با بیمار دل دمسازم امشب                   شعله بر جانت رسد گر بشنوی آوازم امشب

اگر درد خود را در قالب شعری می‌گفتیم مجبور بودیم که لابه‌لای کاغذها نگه داریم. غزل «خروشی در خموشی» را در همین حال و هوا سرودم

کنون که گل کفنانند در چمن خاموش                         مباش یک نفس ای بلبل از سخن خاموش

روا مدار که زاغان خروش بردارند                             که دور گل سپری گشت و شد چمن خاموش

کدام لب به سخن وا شود در این شب تار                    من ار چنان تو نشینم، تو گر چو من خاموش

فدای همت شمعم که تا نسوزد خویش                        دمی ز پا ننشیند در انجمن، خاموش

اگر که صاحب دردی، زبان ناله مبند                           بدین بهانه که شد مرغ نغمه‌زن خاموش

 

منبع: حال اهل درد (مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری)، تدوین مصطفی فیض، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 132 - 136.



 
تعداد بازدید: 38


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: