24 آذر 1403
زندانها سال 1351 و 1352 خیلی شلوغ شد. یک پسر جوانی به نام اصغر آهنینجگر شاعر بود و شعر نو میگفت.
وقتی من به زندان قصر رفتم او آنجا بود. وقتی وارد شدم گفتند که حاج آقا ثانی هم شعرهایی میگوید. او با ما آشنا شد. گفتم: چه اشعاری گفتی، بگو ببینم.
دیدم شعرهایی که میخواند دوزار نمیارزد. از خودش گفت که، فلانی با اینکه ما اینطور بودیم و... دفترچه شعر ما کاملاً افتاد دست ساواک ولی ساواک نفهمید. گفتم: پس تو شعرت را برای خالهات، گفتی آخر ساواکیها برای خودشان یک ادعایی دارند و متخصص دارند و حالیشان میشود اگر نفهمند، آن روستایی بیچاره میفهمد؟
بعداً آقای خسرو گلسرخی در رابطه با یک پرونده به زندان قصر آمد. او دو تا پرونده داشت. یک پرونده که لو رفته بود ربایندگی پسر اشرف بود. خسرو که آمد زندان آقای اصغر آهنینجگر با پرونده اول خسرو هم پرونده بود. او ما را معرفی کرد که حاج آقای ثانی فلان... که خسرو با ما رفیق شد. آقای غلامحسین که الان هم هست، توی کمیته مشترک با آقای گلسرخی هــم سـلـول بـود. به من میگفت حاج آقا با خسرو رفیق نشو. گفتم چرا؟ گفـت ایـن یـک آدمـی اســت که به انبیا فحش میدهد، انبیا را قبول ندارد، عرفا را قبول ندارد، میگوید همه اینها مرفین جامعه بودند. آقای رحمانی که گفتم جزو گروه حزبالله بود. ایــن اواخر به گلسرخی گفتم اگر به یکی از ائمه فحش بدهی من هم به همه کسان تو، همه سردمداران مارکسیست فحش میدهم. بعد که ما با خسرو رفیق شدیم یواش یواش به او نزدیک شدیم و گفتیم که خسروجان حالا صلاح میدانی اینجا متون علمی و منابع علمی هست ما یک جلسهای با هم بگذاریم. گفت: در چه رابطهای؟ گفتم: در رابطه با «نقش ادبیات در انقلابات جهان». چون خودش هم ادبیاتی بود، روزنامهنویس بود، خوشش آمد و گفت حتماً همین کار را بکنیم، خیلی هم خوب است. گفتم ضمناً من یک رفیقی هم دارم به نام آقای حسین منتظر حقیقی (داداش اصغر منتظر حقیقی)، ایشان لیسانسه حقوق و فلسفه است و یک چیزهایی حالیش است و علاقهمند است و اگر بیاید خوب است. وی وابسته به مجاهدین خلق بود. گفت: بیاید. دلیل اینکه گفتم این آقا هم بیاید به خاطر این بود که من خیلی از مارکسیسم اطلاعی نداشتم، گفتم نکند خسرو اطلاع داشته باشد و اگر بحث کرد ایشان پاسخگو باشد. قرار گذاشتیم از ساعت یازده صبح تا هر وقت که نهار را بیاورند. آن روزها ساواک با شهربانی لج کرده بود. یعنی ساواک میخواست زندانها را بگیرد و شهربانی هم نمیخواست بدهد. زندان برای شهربانی خیلی پرستیژ داشت و درگیر بودند و غذا هم ساعت سه بعد از ظهر میآمد. بچهها هم از گرسنگی پس میافتادند. چون غذا که نبود و صبحانه هم که چندان چنگی به دل نمیزد.
بحث ما خیلی طول کشید. در ارتباط با انبیاء من ایشان را کمکم روشن کردم. گفتم ببین حسین جان اینجا اینقدر منابع است و تو هم نخوانـدی کـه اینقدر مخالفت و... میکنی. انبیاء غیر حضرت یوسف(ع) و حضرت سلیمان4(ع) بقیه مبارزه قهرآمیز با هیأت حاکمهشان داشتند. جنگ کردند، مبارزه کردند، لشگرکشی کردند و دعوا کردند. بنابراین همه اینها در مقابل مسئله مردم نمیتوانستند طاقت بیاورند. خــود حضرت یوسف(ع) هم همینطور بود. ایشان در عین ایـنکـه سیستم حکومتی را یاد میدهد از نظر نبوتی باز هم با قدرتمندان و روحانیون زمان خودش درگیر میشود. نظرش را راجع به انبیا برگرداندم. یعنی مفصل تعریف کردم که حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) چه کردهاند. خسرو بتشکنی و جوشکنی را تعریف کرد. رسید به شعرا. راجع به شعرا و عرفا اولین حمله را به سعدی کرد. گفت: مثلاً همین آقای سعدی شما، ببینید چه میگوید:
در آن ایام ما را روز خوش بود
که هجرت ششصد و هشتاد و شش بود
میگوید مغولها حمله کردند و افتادند و...
گفتم اول از اینکه اینها را تو از خودت نمیگویی از قول کسروی میگویی، کتابهای کسروی را خواندی و این خیلی بد است، آدم میخواهد تحلیل بکند باید از این در و آن در مطالعه کند. حالا سعدی وقتی این را میگوید به خاطر این است که وقتی مغولها حمله کردند جو حکومتی، جو مذهبی، جو سنتگرایی در مملکت ما از بین رفت. آزادی خوبی آمد. در زیر آن آزادی، سعدی دو مرتبه رو آمد. سعدی چهل سال فراری بود. مسافرت اینور و آنور رفته و به قول خودش به کار گل هم واداشتند، حالا سعدی آزاد شده است. حالا چهار تا کلمه برای امتش و ملتش حرف بزند. تو فکر میکنی روز خوشی نیست. بعد گفتـم تـو کـه حالا جوان نیستی، یادت میآید خود حاج آقا روحالله به پسر رضاخان [شاه] چی گفت؟ گفتش که آقای اعلیحضرت روزی که متفقین به ایران حمله کرده بودند، استخوانهای ملت ایران زیر چکمههای متفقین خُرد میشد ولی خوشحال بودند از اینکه رضاخان میرود. گوش کردید یا نه؟ به اضافه شما هم که میخواهید نقش انقلابات را در ادبیات جهان بفهمید بدانید که، اولین کسی که کلمه خلق را در ادبیات جهان جا انداخت سعدی بود آن هم در دنیا نه در ایران...
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
قصه حمله هلاکو را به بغداد میگویند.
عبادت به جز خدمت خلق نیست... چند تا خلق، خلق برایش خواندیم. نظرش را راجع به عرفا هم جلب کردم. حافظ را هم دو تا از شعرهایش را برایش خواندم و تفسیر کردم. گفتم: ببین حافظ چه میگوید... خلاصه طوری شد که سرسپرده شد و مذهبی نیمهرسمی شد. چندتایی راجع به امام حسین(ع) خواند و اصلاً زیر و رویش کردم. شاید حدود یک ماه ما با هم این کلاس را داشتیم.
بعد از این مباحثه ما بود که یک مرتبه خسرو را صدایش کردند و بردند زیر هشت و دو مرتبه بردند او را به کمیته مشترک و بازجویی و خلاصه دادگاه و بعداً اعدام کردند.
وقتی دادگاه مرحوم خسرو گلسرخی را در زندان پخش کردند، بچههای زندان، آن کسانی که میدانستند ما با هم چه بحثهایی داشتیم، آمدند با من دیدهبوسی کردند و بغل کردند و تشکر کردند و تبریک گفتند.
منبع: صباغ ثانینژاد، علی، مبارزات حاجی ثانی خاطرات علی صباغ ثانی، یادها، 49، تهران، عروج، 1401، ص 127 ـ 131.
تعداد بازدید: 14