انقلاب اسلامی :: فرانکلین جی کرافورد[1]

فرانکلین جی کرافورد[1]

06 اسفند 1403

مسئول کنسولگری

اصفهان (1957-1960/1336 تا 1339)

کارمند سیاسی

تهران (1960-1962/1339 تا 1341)

*مترجم: ناتالی حقوردیان

فرانکلین جی کرافورد در سال 1927 در اوهایو به دنیا آمد. او پس از اخذ مدرک لیسانس و فوق لیسانس از دانشگاه ایالتی اوهایو در سال 1949 و 1950، مدرک حقوق خود را در سال 1974 از دانشگاه جورج واشنگتن دریافت کرد. او همچنین در نیروی دریایی ایالات متحده از سال 1945 تا 1946 خدمت کرد. مشاغل او شامل سمت هایی در هنگ کنگ، ازمیر، اصفهان، تهران و کلمبو بوده است. توماس دانیگان با آقای کرافورد در ژانویه 2002 مصاحبه کرد.

 

سوال: شما مأموریتی را در منطقه ایران، اصفهان گرفتید و به عنوان مسئول کنسولگری رفتید. این سمت چقدر بزرگ بود؟

کرافورد: خیلی بزرگ نبود. ما سه نایب کنسول داشتیم، یکی از سیا، یک نفر از آژانس اطلاعات ایالات متحده، و یک نایب کنسول که کارهای کنسولی و کارهای دیگر را انجام می‌داد و من فکر کنم همین بود.

 

سوال: چقدر با تهران فاصله داشتید؟ در جنوب است؟

کرافورد: جنوب تهران بود. باید 400 تا 480 کیلومتر باشد. یک روز رانندگی بود.

 

سوال: آیا کار کردن با ایرانیان محلی برای شما آسان بود؟

کرافورد: بله. خیلی خوب بودند. ایران را دوست دارم. آنجا به ما خوش گذشت. ما پنج سال آنجا بودیم. سه تا از فرزندان ما در ایران به دنیا آمدند، یکی در اصفهان و دو تا در تهران. از نظر من، جایی دوست داشتنی است.ارتباط با ایرانی‌ها خیلی آسان بود و ما سه سال در اصفهان بودیم و بعد از سه سال دیگر با محیط آشنا می‌شوید. از انتقال به تهران پشیمان نشدم.

 

سوال: کنسولگری‌های دیگری هم در اصفهان بودند؟

کرافورد: یک کارگزار کنسولی فرانسه بود که واقعاً تاجر بودند، اما کارهای کنسولی انجام می‌داد. کنسولگری شوروی در اصفهان بود اما در زمان سقوط مصدق آن را تعطیل کردند. فکر کنم آن موقع تعطیل شد. یک سرایدار داشتند. فکر کنم روس بود. گه‌گاه یکی از سفارت [شوروی] در تهران برای اقامت در کنسولگری به اصفهان می‌آمد. نمی‌دانم برای چه به آنجا می‌رفتند. من هرگز در اصفهان با هیچ روسی برخورد نکردم. این فقط چیزی بود که از شایعات فهمیدم.

 

سوال: بریتانیا آنجا کنسولگری نداشت؟

کرافورد: در آن زمان خیر. آنها بعد از مدتی که ما آنجا بودیم، آمدند. دفتر شورای بریتانیا باز و شروع به فعالیت کرد. فکر کنم یکی هم در شیراز بود. اما وقتی ما وارد آنجا شدیم، انگلیسی‌ها چیزی نداشتند.

 

سوال: در اصفهان با چه مشکلاتی مواجه بودید؟

کرافورد: بستگی به نوع دسته‌بندی سیاسی داشت (همه طیف‌ها بودند) و می‌پرسیدند: «چرا ایالات متحده با ایران این‌طور رفتار می‌کند؟» جبهه ملی، گروه حامی مصدق می‌گفتند: «افراد شما این کار وحشتناک را با کشور ما کردند و جبهه ملی می‌خواهد برگردد و به کمک شما نیاز داریم». این را در تمام مدتی که در ایران بودم شنیدم. از این حرف‌ها همیشه بود. ایرانیان گاهی می‌گفتند که کمک‌های اقتصادی به ایران کافی نبوده یا به خوبی اندیشیده نشده و انواع پیشنهادها و انتقادها را داشتند. نمی‌توانم بگویم مشکل بزرگی بود. ما انجمن ایران و آمریکا را در اصفهان داشتیم که وقتی من به آنجا رسیدم باز بود.

 

سوال: اندازه یا تأثیر جبهه ملی در مقابل حزب طرفدار شاه را چگونه می‌سنجید؟ آیا از نظر احساسات مردمی برابر بودند؟

کرافورد: نه. جبهه ملی حمایت چندانی نداشت. جبهه ملی‌ها بسیار تحصیل‌کرده، مدرن و غربی بودند، اما می‌خواستند شخص دیگری این کار را برای آنها انجام دهد. می‌خواستند آمریکایی‌ها بروند به شاه بگویند چه ‌کار کند. فکر نمی‌کنم حمایت گسترده‌ای داشتند. در مورد شاه انتقادات زیادی وجود داشت. هرجا که می‌رفتید این را می‌دیدید. مقامات، گاهی غیر مستقیم از شاه گلایه می‌کردند. از تهران برای عدم پشتیبانی کافی از آنها شکایت داشتند. اما زمانی که من آنجا بودم، حداقل زمانی که در اصفهان بودم، نگرش منفعلانه وجود داشت. در دوران مصدق و در تلاش برای سرنگونی مصدق، جابه‌جایی‌ها، آسیب‌های روانی و سیاسی زیادی وارد شده بود. ایرانیان چندین هزار سال تهاجم و مصیبت و غیره را پشت سر گذاشته بودند، بنابراین در تصمیم‌گیری در مورد اینکه آیا موضوعی دوام خواهد داشت یا نه، واقعاً منافع آنها کجاست، بسیار خوب بودند. منافع آنها در درجه اول با خانواده‌ها و با طوایف و با ایلات و با محله‌های آنها بود، نه با هیچ نهاد ملی.

 

سوال: سفیر چه کسی بود؟

کرافورد: اولین سفیر زمانی که من آنجا بودم سلدن چاپین[2] بود و جای او را تام ویلز[3] گرفت. ویلز زمانی که من هنوز در اصفهان بودم آمد و وقتی به تهران رسیدم هنوز سفیر بود. سپس جولیوس هلمز[4] آمد.

 

سوال: مکرر به تهران می آمدید؟

کرافورد: اغلب می‌آمدیم.

 

سوال: آیا سفرا به اصفهان سفر می‌ کردند؟

کرافورد: بله. همه می‌آمدند. رایزن هواپیما داشت و سفرا می‌آمدند و اغلب یک روز می‌ماندند. بعضی وقت‌ها یکی دو روز می‌ماندند، خصوصاً اگر بازدیدکننده داشتند و می‌خواستند اصفهان و شیراز را به آنها نشان دهند. بنابراین من هم درگیر این بازدیدها می‌شدم.

 

سوال: منطقه کنسولی شما چقدر بود؟

کرافورد: بسیار زیاد بود. اصفهان را داشتیم تا کاشان و پایین تا خلیج فارس. شیراز را نیز دربر می‌گرفت. بندرعباس و کرمان و هرچه شرق تا مرز پاکستان بود.

 

سوال: شما باید به این مناطق سفر می‌کردید؟

کرافورد: بله، این کار را کردم. در اصل کار ما همین بود. پیدا کردن این مناطق و نوشتن گزارش. ما سفرهایی داشتیم، به ویژه با کارمند سیا. با هم چندین سفر داشتیم. من اغلب به شیراز می‌رفتم، چون سفر هوایی به آنجا آسان بود. زمینی به کرمان و بندرعباس می‌رفتیم. سفری بسیار طولانی بود. فکر می‌کنم که هر دو بار موفق شدیم با پرواز برگردیم. یک‌بار هم به کرمان رفتیم و بعد زاهدان که نزدیک مرز پاکستان نزدیک کویته است. سپس در امتداد مرز پاکستان به چابهار رفتیم که اکنون یک شهر بندری بزرگ است، اما در آن زمان شهر کوچکی بود که هیچ اسکله یا بندری نداشت. دورترین نقطه جنوب شرقی ایران بود. بعد فکر می‌کنم سفیر با هواپیمای رایزن آمد و ما را از چابهار برداشت و به بندرعباس رفتیم و بعد به اصفهان برگشتیم.

 

سوال: پس توانستید ایران را بگردید؟

کرافورد: بله. بعد از مناطق بازدیدی گزارش می‌نوشتیم و اینکه با چه کسانی ملاقات کردیم. دوست دارم دوباره این گزارش‌ها را بخوانم. دیدارهای جالب زیادی داشتیم. برداشت خوبی هم از شرایط به دست آوردیم.

 

سوال: رئیس‌جمهور آیزنهاور در آن دوره از ایران دیدن کرد. با او سفر کاری داشتید؟

کرافورد: نه، نداشتم. می‌دانستم که می‌آید، چون سال 59 در راه تهران بود و بعد قرار بود به افغانستان برود که فکر می‌کنم سکته مغزی یا قلبی کرد. چارلی استل[5] که مشاور سیاسی در تهران بود، در آن زمان برای مرخصی به کشور برگشته بود. با همان کشتی به ناپل برگشتیم. چارلی مجبور شد با عجله به خاطر آیزنهاور به تهران برگردد. یک چیز خوب در مورد اصفهان این بود که بازدیدکنندگان زیادی داشتیم. صدراعظم آلمان [لودویگ] ارهارد[6] آمد. لرد [لوئیس] مانت باتن[7] آمد. من همیشه دعوت بودم چون دنبال کسی بودند که انگلیسی حرف بزند، یا یک خارجی خوش‌ظاهر که به مجلس ناهار استاندار دعوت کنند. استاندار معمولاً به جز فارسی، زبان دیگری بلد نبود. فردی در انجمن ایران و آمریکا بود که انگلیسی تدریس می‌کرد. نام او ترنس اودانل[8] بود. همکار بامزه، پسر خوب، اما عجیب و غریب بود. دو کتاب نوشت. یکی از آنها کتابی فوق‌العاده درباره ایران است. نام آن باغ سالار جنگ است که در سال 1980 منتشر شد. او کتاب دیگری نوشت، مجموعه‌ای از طرح‌ها، به نام هفت سایه خاطره[9]. او هم یک مصاحبه تاریخ شفاهی با فردی انجام داده و علت اینکه این موضوع را عنوان می‌کنم این است که می‌توانید مطالب را با هم مقایسه کنید. او دوران زندگی ما در اصفهان را تعریف کرد، ما را می‌شناخت. زندگی من و همسرم را از دیدگاه خود نگاه کرده است. او به من گفت که از ما و خانواده ما تعریف کرده است. کتاب‌های او  برای درک شرایط و فضای آن زمان بسیار خوب هستند.

 

سوال: در این مقطع، مدتی را در خرمشهر گذرانده بودید.

کرافورد: من حدود سه هفته به خرمشهر رفتم، چون کنسول آنجا مرخصی داشت و به اروپا می‌رفت. بنابراین من و همسرم به آنجا فرستاده شدیم. سه هفته آنجا بودیم و سپس به اصفهان برگشتیم.

 

سوال: مشکلی در خرمشهر وجود ندارد که در مورد آن صحبت کنیم؟

کرافورد: نه. هوا گرم بود. مهم‌ترین شهر نفتی محسوب می‌شد.

 

سوال: درست روبه‌روی عراق بود.

کرافورد: عراق، بصره. ما به بصره رفتیم. کنسولگری یک قایق داشت. یک روز با قایق به سمت بصره رفتیم.

 

سوال: سپس در سال 60 به تهران منتقل شدید. به بخش سیاسی رفتید؟

کرافورد: درست است. من بخش سیاست داخلی ایران را بر عهده داشتم. اینکه تا رسیدن به تهران، استان‌های دیگر را هم دیده بودم خیلی مؤثر بود. من مردم تهران را می‌شناختم و تا حدودی می‌دانستم چه خبر است. این سمتی فوق‌العاده بود.

 

سوال: بخش سیاسی چقدر بزرگ بود؟

کرافورد: فکر می‌کنم پنج یا شش نفر بودیم. مشاور امور سیاسی، مردی به نام هری شوارتز[10]، احتمالاً بهترین رئیسی که تا به آن زمان داشتم؛ گاهی تا سر حد جنون عصبانی می‌شد اما واقعاً آدم خوبی بود.

 

سوال: از میان کسانی که در بخش سیاسی بودند، چند نفر کارمند زبان بودند؟

کرافورد: در مقطعی دو نفر دیگر کارمند زبان بودند و یکی را به یاد دارم که نبود. یکی به نام جو لورنز[11] کارمند زبان‌های خارجی بود و پت مولیگان[12] که مسئول زبان فارسی بود.

 

سوال: آیا در آن زمان با اپوزیسیون ارتباط داشتید؟

کرافورد: نه خیلی. این همیشه یک معضل در داخل سفارت و بین سفارت و دولت بود. من در اصفهان بودم و خارج از سفارت، اما زیاد شنیدم. شخصی به نام جان بولینگ رئیس بانفوذ بخش سیاسی بود. او از این درگیری و نیاز به آگاهی بیشتر از رویدادهای جاری و همچنین از بی‌میلی شدید سفارت به انجام هر کاری که باعث ناراحتی شاه می‌شد، اطلاع داشت. یکی از داستان‌هایی که گفته شد (این را از جان شنیدم)، قبل از من فردی به عنوان معاون سفیر اینجا بود که شعاری داشت و اگر کسی شروع به انتقاد از شاه یا طرح سئوال در مورد مخالفان می‌کرد، شعار او این بود که «تقویت‌کننده باش، نه کوبنده». قرار بود این شعار همه باشد. این نوع ارتباطات تبلیغ نمی‌شدند. فرض بر این بود که اگر لازم باشد این کار انجام شود، سیا این کار را انجام خواهد داد.

 

سوال: حدس می‌زنم که بذر مشکلات بعدی را کاشت.

کرافورد: قطعاً همین‌طور بود. وقتی من آنجا بودم، خیلی فرق داشت. مقامات ارشد سفارت قطعاً به‌طور فعال درگیر نبودند. تام ویلز مرد بسیار خوبی بود، اما علاقه چندانی به سیاست نداشت. او یک‌بار به من گفت: «بگذار استوارت این کار را انجام دهد.» استوارت راکول[13] معاون سفیر بود. او گفت: «من فردی اداری هستم. کارهای اداری را ترجیح می‌دهم.»

جولیوس هولمز کاملاً متفاوت بود. به‌نظرم مرد فوق‌العاده‌ای بود. او به ایران آمد و همه این مسائل حمایت از شاه و عدم دیدار با مخالفان در پس زمینه در جریان بود. اما، به تشخیص او، کمی مخالفت ضروری بود. او ما را تشویق نکرد که برویم و جبهه ملی را پرورش دهیم، اما می‌دانست که این کاری است که باید انجام شود. او همیشه این سوال را مطرح می‌کرد: هر کاری که قرار است انجام دهیم، آیا این به نفع منافع ملی ایالات متحده است؟ این آزمایشی بود که قبلاً انجام نشده بود. آزمایش قبلی این بود که «شاه را ناراحت نکنیم» و خوب و بد آن برای ایالات متحده مهم نبود.

وقتی در تهران بودم، خیلی از افراد جبهه ملی را می‌شناختم، چون دوستی خوبی با یکی از افراد سیا داشتم. با هم تفریح می‌کردیم. ما افرادی را برای صرف ناهار به خانه یکدیگر دعوت می‌کردیم. همه آنها مردم خوبی بودند، تحصیل‌کرده و از کشورهای مختلف و انگلیسی و فرانسه بلد بودند. من از طریق دوستم که متأسفانه فوت کرده، با بسیاری از آنها آشنا شدم و از کارشان سر در آوردم. برخی رادیکال‌تر از دیگران بودند.

 

سوال: آیا در آن زمان برنامه نظامی داشتیم؟

کرافورد: ما دو برنامه داشتیم. یکی «آرمیش ماگ»[14] نام داشت که گروه کمک نظامی بود که مقر آن در تهران بود. در مقطعی در سال 1958، زمانی که پادشاه عراق سرنگون شد، ما مجموعه نظامی بزرگی داشتیم. این یک مشکل احتمالی بود که ما در اصفهان داشتیم، چون سه یا چهار سرباز آمریکایی ناگهانی وارد اصفهان شدند و در هتلی در مرکز شهر اقامت داشتند. من تا حد مرگ می‌ترسیدم که حادثه‌ای برایمان پیش بیاید. مدام با سرهنگی که مسئول آنها بود در ارتباط بودم که این کار را نکنند و به مردم توهین نکنند. خوشبختانه حادثه‌ای پیش نیامد. به‌نظرم بخاطر نق‌زدن‌های من بود. اینکه واقعاً این‌طور بود یا نه نمی‌دانم. به هر حال وارد شدند و در سراسر کشور پخش شدند. در تهران حضور پررنگی داشتند. بیشتر با یگان‌های ارتش ایران، اعم از نیروی زمینی و نیروی هوایی و نیروی دریایی کار می‌کردند. سپس مأموریت ژاندارمری داشتیم. شوارتسکف[15] آنجا بود. او در اواسط جنگ در حدود سال 1943 رفت. او مأموریت ژاندارمری را تأسیس کرد که هنوز وجود داشت. در واقع نورمن پسرش که فرمانده خلیج فارس بود، در کودکی یا جوانی آنجا بود.

 

سوال: او بود. من این را می‌دانم چون استیو پالمر[16] که متأسفانه فوت کرده، یک‌بار به من گفت که قبل از ورود به وزارت خارجه، معلم بوده و در ایران تدریس می‌کرده و شوارتسکف جوان یکی از شاگردان او بوده است.

کرافورد: به هر حال، این از عملیات نظامی بود. البته یک برنامه کمک اقتصادی عظیم داشتیم، در یکی از سفرهایم به مناطق مختلف در مورد آن صحبت کردم (برنامه کمک‌رسانی که «اصل چهار» می‌نامیدیم) و کلی هم شکایت شنیدم. این شکایت‌ها (وقتی در اصفهان بودم) باعث شد که یادداشتی درباره آن بنویسم که تصور می‌کردم باعث اخراجم شود، چون سؤالی که پرسیدم این بود که «این کمک اقتصادی چه فایده‌ای دارد؟ آیا کارآمد است یا بیشتر از آنکه ارزشی داشته باشد دردسر می‌شود؟»

به هر حال، یادداشت من باعث ناراحتی کسی نشد. همه گفتند: «فوق‌العاده بود. سؤالات جالب زیادی را مطرح کردید.»

 

سوال: «حالا اخراجی.» [خنده] آن سال‌های ایران بسیار جالب بودند. نظر دیگری در مورد زمان خود در آنجا دارید؟

کرافورد: نه. فکر می‌کنم ما به خوبی همه چیز را گفتیم.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1] Franklin J. Crawford

[2] Selden Chapin

[3] Tom Wailes

[4] Julius Holmes

[5] Charlie Stelle

[6] Ludwig Erhard

[7] Louis Mountbatten

[8] Terrence Oˊ̉Donnell

[9] Seven Shades of Memory

[10] Harry Schwartz

[11] Joe Lorenz

[12] Pat Mulligan

[13] Stuart Rockwell

[14] Armish MAAG

[15] Schwarzkopf

[16] Steve Palmer



 
تعداد بازدید: 27


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: