انقلاب اسلامی :: مصاحبه با دنیل اولیور نیوبری کارمند سیاسی

مصاحبه با دنیل اولیور نیوبری کارمند سیاسی

تهران (1962 -1964/ 1341 - 1343)

10 اردیبهشت 1404

مترجم: ناتالی حقوردیان

بخش اول

«دنیل الیور نیوبری»[1] سال 1922 در جورجیا به‌دنیا آمد. او پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشگاه اموری از سال 1943 تا 1946 در خارج از کشور در نیروی زمینی آمریکا خدمت کرد. مشاغل او شامل سمت‌هایی در اورشلیم، ترکیه، نیویورک، لائوس، ایران، ترکیه و مراکش بود. چارلز استوارت کندی در دسامبر 1997 با آقای نیوبری مصاحبه کرد.

þ [من به تهران در ایران منتقل شدم.] این به معنای بازگشت به منطقه GTI [یونان، ترکیه و ایران] بود. به یک معنا، اینجا «خانه» من بود، و من این‌طور به آن نگاه می‌کردم. من فقط به مدیر منطقه GTI که جانشین اوون جونز[2] شده بود نامه نوشتم. او رابرت ماینر[3]، آخرین سرکنسول من در استانبول بود که در آن زمان مسئول امور منطقه GTI بود. از او پرسیدم که آیا جایی برای من وجود دارد و دیدم به‌عنوان معاون رایزن سیاسی سفارت در تهران منصوب شدم. این سمت بعدی من بود.

شما از سال 1962/1341 تا کی آنجا بودید؟

þ من از سال 1962 تا 1964/1341 تا 1343 آنجا بودم.

در آن زمان وضعیت ایران چگونه بود؟

þ بگذارید فقط یک چیز دیگر اضافه کنم. در فاصله بین وینتیان [پایتخت لائوس][4] و تهران، من «دوره میان خدمت» در موسسه خدمات خارجی را گذراندم. یکی از برنامه‌های وزارت امور خارجه بود. وقتی به من گفتند که در «دوره میان خدمت» هستم، کمی شوکه شدم. تا آن زمان فقط دوازده سال در وزارت امور خارجه بودم. حالا رسیده بودم به «دوره میان خدمت» که البته اسمی بود که برایش گذاشته بودند. بنابراین سه ماه در واشنگتن در این دوره بودم و بسیار خوب بود که توانستم آنجا بمانم. در 5 ژوئیه 1962/ 14 تیر1341 به تهران رسیدم. خیلی مواظب بودم که قبل از پنجم به آن‌جا نرسم چون در این صورت باید درگیر تدارکات مراسم 4 ژوئیه[5] می‌شدم!

وقتی وارد تهران شدید، وضعیت تهران چگونه بود؟

þ در سال 1962/1341، وضعیت چنین بود که ما سال‌ها رابطه آرامی بین دولت ایالات متحده و «شاهنشاه» داشتیم. در واشنگتن این «ذهنیت» ثابت وجود داشت که یکی از اهداف اصلی ما در ایران این است که شاه را در کنار خودمان نگاه داریم تا بتوانیم تمام «ایستگاه‌های شنود» و غیره را [در برابر شوروی] حفظ کنیم و دسترسی بی‌وقفه به ذخایر نفت خلیج فارس داشته باشیم. اینکه شاه ایران سازمآنهای اطلاعاتی فراگیر در سراسر کشور داشت و دیکتاتور بود، به نظر دلسردمان نمی‌کرد.

شکایتی ندارم چون دو سالی که در تهران بودیم، تجربه جالب و ارزشمندی داشتم. اما به‌عنوان یک کارمند سیاسی، وضعیت بسیار عجیبی بود. مجلس وجود داشت، اما شاه هر نامزد مجلس را «دستچین» می‌کرد. بنابراین هیچ فعالیت پارلمانی یا سیاسی واقعی وجود نداشت که ارزش گزارش‌دهی داشته باشد. اما چیزهای دیگری برای نوشتن پیدا می‌کردیم.

بعدها، در وزارت امور خارجه جا افتاد به کارمندان سیاسی که در دهه 1970/1350 به ایران مأمور شده بودند گفته شد که هیچ‌چیز «بدی» درباره شاه یا حکومت شاه گزارش نکنند. آیا در اوایل دهه 1960/1340 نشانه‌هایی از این موضوع وجود داشت؟

þ تقریباً این طور بود، اما این بستگی به سفیر یا رایزن سیاسی داشت که تا چه حد مجاز به انتشار گزارش‌های سیاسی «صادقانه» بودیم. «پشت پرده» اطلاعات زیادی رد و بدل می‌شد. وقتی کسی از گفت‌وگویی یادداشت برمی‌دشت، اگرچه ممکن است در تلگرام یا ایرگرام قرار نگیرد، «رونوشتی» از یادداشت از طریق پست ویژه به دست فردی در میز ایران می‌رسید. او هم رونوشت یادداشت را در اختیار وزارت‌خانه قرار می‌داد، اما این رونوشت هرگز به‌عنوان مکاتبه رسمی دانسته نمی‌شد.

در زمان حضور من در ایران، یک کارمند جوان «باهوش» و بسیار با استعداد در سرویس خارجی داشتیم به‌نام بیل میلر (ویلیام گراهام میلر) که امروز در اوکراین سفیر است. بیل میلر اعضای جبهه ملی را که حامیان مصدق بودند بررسی کرد. آنها به‌شدت درگیر فعالیت‌هایی بودند تا شاه را متقاعد کنند که دولت روشن‌فکرتری داشته باشد یا خدا داند شاید این که چه کسی می‌تواند حکومت را به‌دست بگیرد. سفیر جولیوس هولمز و هری شوارتز[6]، مشاور سیاسی، و همچنین جانشین شوارتز به‌عنوان مشاور سیاسی، مارتین هرتز[7]، به بیل میلر اجازه دادند تا این ارتباط را با جبهه ملی حفظ کند.

اگرچه ما به نوعی کانالی ارتباطی با جبهه ملی داشتیم، اما در نهایت این جبهه ملی نبود که شاه را سرنگون کرد. بنیادگرایان مسلمان بودند. در نهایت جبهه ملی به همراه شاه متضرر شد. حداقل، این یکی از موارد تسکین‌دهنده دوران حضور من در ایران بود که رهبری سفارت حس مطلوبی داشت که در مخالفت با شاه، کانال ارتباطی را برای جبهه ملی باز نگه داشته است.

هنگامی که پرزیدنت کندی ترور شد، وظیفه من بود که با این دو شخصیت برجسته جبهه ملی که یکی از آنها سفیر ایران در واشنگتن بود، ارتباط برقرار کنم. من آنها را متقاعد کردم که برای مراسم یادبود پرزیدنت کندی به واشنگتن بیایند. این تنها بار از زمان بازگشت شاه به ایران یا بعد از سقوط از قدرت بود که تماس رسمی و آشکار بین آنها و سفارت آمریکا در مراسم یادبود رئیس جمهور جان اف کندی برقرار شد.

به‌عنوان کارمند سیاسی در تهران چگونه به کار خود ادامه دادید؟ یک روز معمولی کاری در تهران چگونه بود؟

þ باید توضیح دهم که نقش من به‌عنوان کارمند «رده دو» در بخش سیاسی متفاوت بود. اولین مشاور سیاسی من هری شوارتز بود، که مردی بسیار «آرام» و کار کردن با او آسان بود. او به من اجازه داد بیرون بروم و «کار خودم را انجام دهم. « وقتی فهمیدم گزارش سیاسی وجود ندارد، چند ایرگرام و گزارش درباره نهادهای ایران تنظیم کردم. به‌علاوه، بخشی از وقتم را صرف ارتباط با کنسولگری‌ها کردم که به موضوع بسیار وقت‌گیر تبدیل شد. ما چهار پست یا کنسولگری در ایران داشتیم: در تبریز، در مشهد، در خرمشهر و دیگری در اصفهان.

قبل از اینکه من به آنجا برسم، تصمیم گرفته شده بود که کنسولگری‌ها باید در « دوستی در دربار » داشته باشند تا مراقب نگرانی‌ها و منافع آنها باشد و از کاری که کنسولگری‌ها انجام می‌دهند آگاه باشد. بنابراین من به‌عنوان «هماهنگ‌کننده کنسولگری» شناخته می‌شدم. زمان زیادی را صرف این کار کردم. بارها به کنسولگری‌ها سفر و با افراد حاضر در کنسولگری‌ها صحبت کردم تا با آنها ارتباط شخصی برقرار کنم. بسیاری از وقت من در سفارت صرف «پیگیری» شد تا مطمئن شوم که نه تنها گزارش‌های سیاسی یا اقتصادی از کنسولگری‌ها به درستی ارزیابی می‌شود، بلکه مشکلات اداری و شخصی افراد در کنسولگری‌ها نیز پاسخ داده می‌شود.

از نظر من این جنبه از کارم در ارتباط با کنسولگری‌ها مفید بود، اگرچه کاری نبود که برای یک کارمند سیاسی متصور باشد. اما در نگاهی به گذشته، این کار بعدها من را آماده کرد تا در مقام کارمند ارشد سیاسی کارآمدتر عمل کنم. فکر می‌کنم به‌عنوان کارمند ارشد آماده‌ و مؤثر بودم، زیرا این تجربه «دوست در دربار» بودن کنسولی‌ها را داشتم.

ما برنامه گزارش‌دهی بسیار گسترده‌ای در ایران داشتیم.

þ بله! اما بخش زیادی از آن را یک سازمان دولتی دیگر آمریکا مدیریت می‌کرد.

منظورتان سیا است.

þ بله.

تا آنجایی که به شما مربوط می‌شود، مشکلی در گزارش‌دهی دو سازمان وجود داشت؟ آیا گزارش سیا با گزارش شما فرق داشت؟

þ تصور نمی‌کنم لزوماً چنین باشد، چون بخش عمده‌ای از فعالیت‌های سیا در ایران به جای جمع‌آوری اطلاعات، «عملیاتی» بود. فقط می‌توانم حدس بزنم و نمی‌خواهم حدس و گمان من ثبت شود؛ چون بر اساس برداشت خودم است. اما نظر من این بود که بسیاری از منابع و کارکنان سیا، همان‌طور که می‌گویم، «عملیاتی» هستند.

اجازه دهید یک نکته جانبی، در مورد فعالیت سیا در ایران بگویم. [کارمندان] سیا در همه جا بودند، اما حضورشان در ایران به شکلی دیگر بود. مثلاً رئیس سازمان سیا سال‌ها در ایران بود و بعد از رفتن من مدتی آنجا ماند.

منظورتان کرمیت روزولت است؟

þ نه. گراتیان یاتسویچ[8] که بعد از کرمیت روزولت آمد. یاتسویچ فرد بسیار برجسته‌ای بود که در سال 1997 درگذشت. او خیلی بیشتر از سفیر با شاهنشاه در ایران دیدار و گفت‌وگو کرد. این نکته را به‌طور خلاصه برای شما گفتم.

می‌خواهم به اظهاراتم در مورد وضعیت لائوس برگردم. می‌خواهم به یکی دیگر از این «بیهودگی‌ها» اشاره کنم که وزارت امور خارجه را مقصر آن می‌دانم. یک نفر قبل از من، هری شوارتز بسیار ناراحت بود که چرا ما در سفارت وینتیان دو بخش سیاسی داشتیم. این وضعیت فقط مختص تهران نبود. به غیر از بخش سیاسی وزارت امور خارجه، «بخش سیاسی» سیا به‌عنوان یک نهاد متمایز در ساختمان سفارت حضور داشت.

یکی از مشاوران سیاسی قبل از هری شوارتز، وزارت امور خارجه را متقاعد کرده بود، که آنها هم کمی دیر اقدام کرده بودند، که ما باید به اندازه سیا در فهرست دیپلماتیک [منتشر شده از سوی وزارت امور خارجه ایران] کارمندان سیاسی داشته باشیم. به این ترتیب «تعادل» برقرار می‌شود. در تهران، وزارت امور خارجه در کشوری مانند ایران که هیچ حزب سیاسی نداشت، چیزی در حدود پنج یا شش کارمند سیاسی داشت. بنابراین ما کارمندان اضافه و جزیی داشتیم که شغل واقعی نداشتند. وظیفه من در تهران به‌عنوان معاون مشاور سیاسی، مدیریت این وضعیت و یافتن کارهای مفید برای این کارمندان جوان بود. تنها دلیلی که ما تعداد زیادی کارمندان سیاسی جزء داشتیم «تقابل تعادل» با سیا بود. این وضعیت حتی به سطح بیهوده‌تری هم کشیده شد. مدت زیادی از ورودم به تهران نگذشته بود که متوجه شدم اتاق پست سفارت، یعنی جایی که نامه‌های دریافتی را مرتب می‌کردند، به دو دسته «سیاسی 1» و «سیاسی 2» تقسیم شده است. وقتی مشاور سیاسی جدید وارد شد، این شرایط را نپذیرفت. او گفت که از نظر او باید یک بخش سیاسی وجود داشته باشد. بنابراین همه افراد سیا را در بخش سیاسی گنجاند. البته، کارمندان اتاق پست به هر حال نامه‌ها را در دو دسته طبقه‌بندی می‌کردند و فقط در ظاهر دو بخش سیاسی با هم تلفیق شده بود. نامه‌ها در یک محموله اما دو بسته جدا به طبقه بالا تحویل داده می‌شد. ایرانی‌ها تمایز بین دو جنبه بخش سیاسی را این‌گونه متوجه می‌شدند. به این ترتیب شما متوجه برخی کارهای سنتی و «احمقانه» می‌شوید که در طول سال‌ها در وزارت امور خارجه انجام داده‌ایم.

آیا تلاشی از طرف بخش 1 سیاسی صورت گرفت، اگر قائل به این تمایز باشیم...

þ برای همین آن را «POL-1» و «POL-2» می‌نامیدند.

بسیار خب.

þ ما در وزارت امور خارجه «POL-1» بودیم، البته به این دلیل که وزارت امور خارجه قدیمی‌تر از سیا است.

آیا می‌توانستید یا علاقه‌مند به تهیه گزارش از عملکرد «ساواک»، بودید؟

þ فقط گزارش «استنتاجی» تهیه می‌شد. آن‌قدر سازمان بزرگ و فراگیری بود که خبرنگارانی که به تهران می‌آمدند در مورد همه خبر تهیه می‌کردند. همه در مورد آن گزارش می‌دادند. البته وقتی گفتم افراد سیا «عملیاتی» هستند، بخش زیادی از عملیات آنها از طریق ساواک، پلیس داخلی حکومت شاه انجام می‌شد. بنابراین، افراد وزارت امور خارجه نمی‌توانستند درباره ساواک به واشنگتن چیزی گزارش کنند که قبلاً در روزنامه‌ها یا گزارش‌های دیگر آژانس‌ها وجود نداشت. ما خیلی منابع وزارت امور خارجه را صرف تجزیه و تحلیل آن نکردیم.

در مورد دو عنصر جامعه ایران که گفته می‌شود از همه مهم‌ترند، یکی از آنها طبقه «بازاریان» است.

þ ما از اهمیت آنها آگاه بودیم اما به دلایلی که هر کسی که کمترین مطالعه‌ای داشته باشد می‌داند چرا ارتباط خوبی با «بازاری‌ها» نداشتیم، مگر در استآنها. در استآنها، کنسولگری‌ها در نزدیک شدن به طبقه «بازاری» خیلی بهتر بودند. آنها به حس ضدیتی که «بازاریان» نسبت به رژیم شاه داشتند و به وضعیت مذهبی که منجر به سرنگونی شاه شد، بسیار نزدیک‌تر بودند.

در سال 1963/1342، شاه تلاش ‌کرد تا خودش را پادشاهی مدرن جلوه دهد. او دلایل خاص خود را برای تلاش برای تسلط بر بنیادهای مذهبی، موسوم به «وقف» یا «اوقاف» داشت که مساحت عظیمی از زمین‌های کشاورزی را در اختیار داشتند. شاه می‌خواست بر این زمین‌ها تسلط یابد و آن را «انقلاب کشاورزی» نامید. او سعی کرد این زمین‌ها را مصادره کرده به مستأجران بفروشد. اما چنین نشد و «امام جماعت‌ها» و «روحانیان» می‌دانستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. بنابراین مبارزه برای قدرت درگرفت.

در سال 1963/1342 این مبارزه یکی از دو علتی بود که باعث شهرت آیت‌الله خمینی شد. او می‌کوشید از طریق بنیادهای «وقف»، «زمین‌خواری» شاه را خنثی کند که قرار بود زمین‌هایی را که در اختیار امام جماعت‌ها و روحانیان بود از دستشان بگیرد. موضوع دیگر رأی زنان بود.[9]

این همان چیزی بود که به آن «انقلاب سفید» می‌گفتند؟

þ بله، «انقلاب سفید». آن هم در سال 1963/ 1342 بود. هیچ‌کدام از ما در سفارت، به جز چند نفر که متخصصان واقعی ایران بودند، قبلاً حتی نام آیت‌الله خمینی را نشنیده بودیم. اما [آیت‌الله] خمینی قدرت پشت تظاهرات علیه «ششم بهمن» یا «انقلاب سفید» بود.

با وقوع «انقلاب سفید»، این فقط چیزی بود که...

þ «انقلاب سفید» چندین جنبه داشت. شاه افسران نظامی تحصیل کرده را مأمور سوادآموزی به دهقانان بی‌سواد و ... کرده بود. «انقلاب سفید» جنبه‌های بسیار موجهی هم داشت. اما مردم متدین و مذهبی، «بازاری‌ها»، آن را به منزله قدرت گرفتن شاه برای از بین بردن نفوذ بنیادهای مذهبی و آیت‌الله می‌دانستند.

آیا این اصلاحات که در مجموع به‌عنوان «انقلاب سفید» شناخته می‌شوند، در سفارت تأثیری معنی‌دار داشتند؟ گمان می‌کنم که ما برای انجام این اصلاحات شاه را تحت فشار گذاشته بودیم.

þ ما با روی باز همه‌ی این اصلاحات را گزارش کردیم، انگار که شاه را به‎خاطر آن تحسین می‌کنیم. تا قبل از این‌که اوضاع «آشفته» شود هرگز نپرسیدیم که چرا مذهبی‌ها با این اصلاحات مخالف بودند. گزارش‌های اولیه بیانگر تحسین تمام قد از شاه به‌عنوان رهبر دوراندیش ایران بود.

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

 

 

 

 

 

[1]. Daniel Oliver Newberry

[2]. Owen Jones

[3]. Robert Miner

[4]. Vientiane

[5]. روز استقلال آمریکا. ویراستار

[6]. Harry Schwartz

[7]. Martin Herz

[8]. Gratian Yatsevich

[9]. نیوبری میان روحانیان و ائمة جماعت و مردم مذهبی، تفاوتی قایل نشده است. چه، پیروی مذهبیون از روحانیت باعث اختلاف و درگیری میان مردم بویزه روستائیان با حکومت شاه شد.(ویراستار)



 
تعداد بازدید: 25


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: