24 اردیبهشت 1404
مترجم: ناتالی حقوردیان
بخش دوم
«دنیل الیور نیوبری»[1] سال 1922 در جورجیا بهدنیا آمد. او پس از اخذ مدرک لیسانس از دانشگاه اموری از سال 1943 تا 1946 در خارج از کشور در نیروی زمینی آمریکا خدمت کرد. مشاغل او شامل سمتهایی در اورشلیم، ترکیه، نیویورک، لائوس، ایران، ترکیه و مراکش بود. چارلز استوارت کندی در دسامبر 1997 با آقای نیوبری مصاحبه کرد.
□ آیا از نظر شما «انقلاب سفید» قدرت گرفتن بیشتر شاه بود؟ سفارت چه نظری داشت و آیا این زمینها واقعاً توزیع میشدند؟ تصوری داشتید که این روند قرار است چگونه به پایان برسد؟
þ البته بحثهای زیادی در این مورد وجود داشت. بیشتر رابطین ما افراد تحصیلکردهای بودند که برداشت آنان از بازی جوانمردانه در این طرح، مخالف حق کنترل روستائیان بر زمین بود. بحث رایج آنان این بود که: «چه کسی قرار است از قناتها مراقبت کند؟» «قناتها» کانالهای آبیاری زیرزمینی بودند. این شعار مخالفان اصلاحات ارضی بود. میگفتند که اگر مالکیت زمین به روستائیان سپرده شود، هیچکسی نظام آبیاری را حفظ نخواهد کرد. پس باید «قنات» را به دست افراد مرفهی بسپارید که میدانند چگونه آنها را مدیریت کنند.
البته این نگرش ارتجاعی تلقی میشد. بسیاری از ما که وقت و اوقات فراغت برای تجزیه و تحلیل وضعیت را داشتیم، هرگز باور نداشتیم که شاه واقعاً میخواهد مالکیت زمین را به روستائیان بسپارد. تاریخ هزار ساله ایران بر ضد آن دلالت داشت. بدون شک پولی که شاه بهدست آورد به صندوق وقفی رفت که خانواده سلطنتی و بسیاری از افراد ممتاز در آن سرمایهگذاری کرده بودند. این اصلاحات هرگز اتفاق نیفتاد.
□ آیا توانستید وضعیت را آنگونه که پیش میرفت گزارش کنید؟
þ من نه. نمیدانم بقیه چه کردند، اما هیچ «مخاطبی» برای آن نوع گزارش در وزارت امور خارجه وجود نداشت و کسی آن را تشویق نمیکرد.
□ تصور میکنم که دانستن «فضای» حاکم بر سفارت بسیار جالب است. یعنی اتفاقاتی از این دست در جریان بودند. آیا شما را تشویق میکردند که گزارش «مثبت» ارائه کنید؟ آیا این جو حاکم بر سفارت بود؟
þ از نظر من، کار ما همان چیزی بود که در وزارت امور خارجه در آن زمان به آن «گزارش وضعیت» میگفتند. ما «گزارشهای وضعیت» یا شرایط واقعی را کوتاه و بدون تحلیل مینوشتیم. تحلیل بلندمدت تقریباً انجام نمیشد.
□ از کنسولگری ها چه می گرفتید؟ گزارشی میرسید؟
þ به بخش سیاسی سفارت و بهدست ما میرسید. من مطمئن میشدم تا نسخهای از گزارشهای کنسولگری به واشنگتن برسد. خاطرم نیست که حجم زیادی از این گزارشها در گزارشهای اصلی لحاظ میشدند. البته همه اینها 35 سال پیش اتفاق افتاده است.
□ متوجهام.
þ ممکن است حافظهام درست یاری نکند اما تصور نمیکنم که سفارت، وزارتخانه را با انبوهی از این گزارشها بمباران کرده باشد. در این مورد با هم حرف میزدیم و یادداشتهایی برای هم مینوشتیم. با این حال، خاطرم نیست که به واشنگتن منعکس کرده باشیم که: «باید خیلی جدی درباره فلان موضوع فکر کنید.» تلاشی در این جهت نکردیم.
□ برداشت شما از سفیر جولیوس هولمز چه بود؟
þ او را خیلی تحسین میکردم. حالا که موضوع سفیر هولمز را مطرح کردید، واقعاً میخواهم تبادل نظرم را با او در تاریخ شفاهی جای دهم، چون توصیههای فوقالعادهای به من بهعنوان کارمند وزارت امور خارجه میکرد.
سفیر هولمز سرش همیشه شلوغ بود اما اینطور بهنظر نمیرسید و همیشه خیلی مهربان بود. محل اقامت او همانجا در محوطه سفارت بود. این بنا هنوز وجود دارد، هرچند نمیدانم چه کسی در آن زندگی میکند. به هر حال، روش او برای اطلاع از همه موضوعات این بود که برخی مطالب را در کارتابل نامههای «ورودی» روی میزش بگذارد تا بعداً مطالعه کند. صبح شنبه میآمد و روی مبل دفترش مینشست و این مطالب را میخواند. سپس از کارمند مسئول میخواست که به دفتر او رفته و با او صحبت کند. این یکی از روشهای او برای همگام شدن با کارکنان جوانتر بود.
به این ترتیب، سفیر و کارمند مسئول مدتی با هم گپ و گفت میکردند. این یک امتیاز بزرگ برای من بود. صبح شنبه خاص، تمامی ورودی و خروجی اطلاعاتی را کنترل کرده بودم. میدانستم سفیر روز قبل با شاه دیدار داشته. متوجه شدم که سفیر بیش از سه ساعت در کاخ شاهنشانی بوده است. تلگراف گزارشی را دیدم که سفیر از گفتوگویش با شاه فرستاده بود. فقط حدود سه پاراگراف بود!
در آن زمان، به این گپ و گفتها با سفیر هولمز عادت کرده بودم و آنقدر جرئت داشتم که بگویم: «آقای سفیر، شما بیش از سه ساعت با شاه صحبت کردید، اما تمام آنچه در گزارش تلگرامی دیدم فقط سه پاراگراف بود. « سفیر هولمز عینک خود را پایین آورد، به من نگاه کرد و گفت: «دن، همیشه بهخاطر داشته باش. همیشه سخنان طرف مقابل را تمام و کمال گزارش کنید؛ اما در مورد اینکه خودتان چه گفتید در حد امکان کمتر بازتاب دهید.» این درسی فوقالعاده برای یک کارمند گزارشگر وزارت امور خارجه بود و من هرگز آن را فراموش نکردم. سفیر هولمز میدانست که مأموریتش چیست. او حد و مرز خود را میدانست و در همین محدوده عمل میکرد.
□ در زمان حضور شما در سفارت، برداشت سفارت از «تهدید» شوروی علیه ایران و نفوذ آن در ایران چه بود؟
þ البته، ما همیشه متوجه بودیم که نیروهای شوروی در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، درست آن سوی مرز به سمت شمال، حضور داشتند. اگر اوضاع در ایران بد پیش میرفت، این نیروها میتوانستند وارد شوند. این تهدید در زمان بحران موشکی کوبا در ذهن ما بیشتر قوت گرفت.
□ در اکتبر 1962/ مهر1341 بود.
þ در آخر هفته بحران موشکی کوبا، این مسئله به من که کارمند مسئول سفارت بودم، رسید. من این تجربه را در کتابم به نام درون سفارت آمریکا شرح دادهام که انجمن وزارت امور خارجه آمریکا منتشر کرده است. انجمن وزارت امور خارجه آمریکا از من خواسته بود که در مورد تجربیاتم بهعنوان کارمند مسئول سفارت مطلب بنویسم. ما در نهایت از تصمیم رئیسجمهور کندی مطلع شدیم. من باید این پیام طولانی واشنگتن را که به ترتیب معکوس وارد سفارت در تهران شده بود، مرتب میکردم. نیمه شب پیام به من رسید. تصمیم گرفتم منتظر بمانم تا دستورالعمل اصلی آن برسد و بعد سفیر هولمز را بیدار کنم.
وقتی دستورالعمل اصلی پیام رسید، آن را برای سفیر هولمز بردم و او گفت: «هر طور شده، شاه باید قبل از این که صبح سر کارش حاضر شود، این پیام را بخواند چون فردا صبح خبر آن در رادیوهای سراسر جهان پخش خواهد شد.» بنابراین من و کارمند رمزنگار در تلاش بودیم این پیام را رمز گشایی کنیم. من یادداشتی بهقلم «شخص ثالث» از طرف سفیر به شاه نوشتم که ظاهراً این پیام از جانب رئیسجمهور کندی به شاه ارسال میشد و به شاه اطلاع دادم که رئیسجمهور قصد دارد اطراف کوبا را قرنطینه کند.
البته در کاخ شاهنشاهی نتوانستم تلفنی با کسی صحبت کنم. به سمت دروازه کاخ رفتم و با افسر گارد صحبت کردم و از او خواستم تا قبل از صرف صبحانه، اعلیحضرت این پیام را ببینند. پاسخ افسر این بود: «این به اعلیحضرت بستگی دارد.» اما شاه حتماً یادداشت را دیده بود چون سفیر هولمز به من گفت که شاه هرگز شکایت نکرد که از تصمیم ایالات متحده اطلاعی نداشته است.
اما در مورد تهدید شوروی علیه ایران پرسیدید. یکی از مسائلی که خیلی ذهن ما را درگیر کرده بود و در گزارشهایمان منعکس میکردیم، نگرانی شاه از تهدید آن دسته از سربازان شوروی بود که در سال 1946/ 1325، تبریز را اشغال کرده بودند. آنها در سال 1962/1341، هنوز آماده به رزم در شمال مرز مستقر بودند. فقط نیم ساعت طول میکشد تا تانکهای شوروی از آذربایجان شوروی وارد ایران شوند و همزمان تظاهرات حزب توده در تهران را برپا کنند. بنابراین در آن شرایط شاه ایران همه جنبههای بحران موشکی کوبا را دنبال میکرد. به این فکر بود که این بحران چه تاثیری بر او خواهد داشت.
□ دن، آیا مطلب دیگری درباره ایران این دوره وجود دارد که باید درباره آن صحبت کنیم؟
þ فکر میکنم همه چیز را پوشش دادیم. از شما و هرکسی که این مطلب را میخواند عذرخواهی میکنم که فرصت این را نداشتم که برگردم و یادداشتهایم را مرتب کنم. این برداشت من از ایران آن زمان است.
□ حالا به سال 1964/1343 و پایان دوره شما در ایران برویم. بعد کجا رفتید؟
þ به واشنگتن برگشتم. شاید بتوانم کمی بیشتر در مورد تجربیاتم در ایران صحبت کنم، بویژه در مورد مسائل پرسنلی. مایلم مطمئن شوم که مسائل پرسنلی کاملاً روشن است تا کسانی که سیستم کارکنان وزارت امور خارجه را تحلیل میکنند، هر از گاهی این تاریخ شفاهی را بخوانند.
جانشین هری شوارتز، مشاور سیاسی، مردی باهوش اما سختگیر به نام مارتین هِرز بود. این ارتباط برای من خیلی سخت بود چون اگر درجات ارتش آلمان را در نظر بگیریم، او با من طوری رفتار میکرد که سرگروهبان است. متوجه شدم که باید از کارمندان زیردستم در برابر یک مشاور سیاسی بداخلاق و پرتوقع «محافظت» کنم. بنابراین حس میکردم که یک سرجوخه هستم که زیر دست سرگروهبان خدمت میکنم.
به پایان اولین دوره خدمتم در تهران نزدیک میشدم و قرار شد برای مرخصی به خانه رفته مجدد برگردم. در آن زمان کارمند مسئول پرسنل دفتر امور خاور نزدیک، آرچر بلاد[2] بود. او به تهران آمد. با او درد دل کردم. او یکی از قهرمانان بزرگ من در وزارت امور خارجه بود، نه به این دلیل که من را از یک شرایط بد نجات داده بود، بلکه به این دلیل که واقعاً یک کارمند برجسته وزارت امور خارجه بود. وقتی به موضوع بنگلادش رسیدیم، میتوانیم درباره او صحبت کنیم.
آرچر بلاد گفت: «دن، فقط ساکت باش. من به واشنگتن بر میگردم. تنها راهی که بتوانیم تو را از اینجا نجات دهیم این است که سمتی در واشنگتن به تو بدهیم. آمادهای؟» گفتم: البته که هستم. بنابراین آرچر بلاد بی سر و صدا ترتیبی داد که من بهعنوان کارمند مسئول امور سازمان پیمان مرکزی [سنتو] در وزارتخانه منصوب شوم. اما این انتصاب تا زمانی که همسر و فرزندانم به سلامت به ایالات متحده برسند، فاش نشد. این یکی از آن مانورهایی بود که همه میتوانستند انجام دهند. میتوانستم برای رهایی از یک موقعیت بسیار سخت و ناخوشایند این کار را بکنم. زمان خوبی برای بازگشت به واشنگتن بود، چون حین مرخصی مشخص شد که فرزند دیگری در راه داریم. تولد فرزندمان در واشنگتن بسیار راحتتر بود.
□ دن، یک سوال آخر در مورد ایران. مارتین هرتز یکی از چهرههای مهم در وزارت امور خارجه بود.
þ صد البته. من بسیاری از دستاوردهای او را تحسین میکردم. اما بهعنوان یک رهبر خیلی کارها را نیمهکاره گذاشت. برای زنان و مردان هرچند که در آن زمان کارمند زن در تهران نداشتیم؛ اما میتوانست رهبر همه باشد.
□ آیا دیدگاه او درباره شاه و رویدادهای جاری در مقایسه با هری شوارتز متفاوت بود؟
þ قطعاً. او عمیقتر از شوارتز درباره این موقعیت تحقیق کرد. من شخصاً شوارتز را خیلی بیشتر از هرتز دوست داشتم. اما باید اعتبارش را به هرتز بدهم که کارمندی باهوش بود. همه او را میشناختند و دربارهاش خوانده بودند که قبل از پیوستن به وزارت امور خارجه، خبرنگار دادگاه بود. او کوتاه نویسی بلد بود و 200 کلمه در دقیقه تایپ میکرد! نگهبانان نیروی دریایی تهران به من میگفتند که ساعت 5 صبح وارد سفارت میشود. وقتی ساعت 8 صبح میرسیدیم، دستورالعملهایی که به آن «هرزوگرام[3]» میگفتیم، برای همه ما نوشته شده بود. پس معاون مشاور سیاسی قرار بود چکار کند؟ هرتز، قبل از صبحانه کار تمام روز معاون را به جای او انجام داده بود. مارتین هرتز چنین عملکردی عالی داشت.
□ با حضور مارتین هرتز بهعنوان مشاور سیاسی، آیا تغییری در دیدگاه بررسی دقیقتر به «انقلاب سفید» و سایر رویدادهای ایران رخ داد؟
þ بله. بیل میلر، کارمند جوان باهوشی که هنگام خروج من هنوز در تهران بود، ساعات زیادی را صرف صحبت با مارتین هرتز میکرد. مطمئنم که هرتز، بیل میلر را تشویق میکرد تا عمیقتر نسبت به جبهه ملی تحقیق کند. بیل میلر هیچ رابطی در میان مذهبیهای ایران نداشت که من بشناسم، اما با جبهه ملی ارتباط داشت و در آن موضوع به خوبی کار میکرد.
□ تصور میکنم که رهبران مذهبی تقریباً از دسترس ما خارج بودند.
þ تقریباً. ما از آنها آگاه بودیم، چون دیگران از آنها میگفتند. ما اطلاعات «دست سوم» داشتیم، اما اصلاً ارتباط مستقیم و مهمی میان جامعه مذهبی نداشتیم.
پینوشتها:
تعداد بازدید: 9