07 خرداد 1404
بخش اول
دانشگاه کلمبیا
مصاحبه شونده: داگلاس مکارتور
مصاحبه کننده: ویلیام بر
تاریخ و محل مصاحبه: واشنگتن، 29 می 1985 [8 خرداد 1364]
مترجم: ناتالی حقوردیان، 1400
***
داگلاس مک آرتور دوم در زمان ریاست جمهوری روزولت به وزارت امور خارجه پیوست. آقای مک آرتور پس از یک دوره فعالیت برجسته در سپاه دیپلماتیک در فرانسه طی جنگ جهانی دوم، به عنوان سفیر ایالات متحده در ژاپن منصوب شد. پس از آن، در بحران کنگو، سفیر ایالات متحده در بلژیک و معاون امور کنگره شد. طی سالهای 69-1968[48-1347]، رئیسجمهور نیکسون، آقای مک آرتور را به عنوان سفیر ایالات متحده در ایران منصوب کرد، او تا سال 1973 در این سمت ماند.
دوره سفارت آقای مک آرتور در ایران همزمان با یک دوره تغییر سریع به دلیل افزایش قیمت نفت، تغییر در موقعیت بینالمللی ایران متعاقب خرید تسلیحات از ایالات متحده و ادعای قدرت در خلیج فارس و ظهور مخالفت سیاسی در داخل ایران بود. خاطرات آقای مک آرتور دیدگاه خوبی در مورد پویایی هر یک از این تحولات ارایه میدهد. بهعلاوه نظریات آقای مک آرتور در مورد سیاستگذاری خارجی در تهران و واشنگتن و پیامدهای آن در حوادث رخ داده در ایران در اواخر دهه 1970 [1350] بسیار آموزنده است.
***
مصاحبه شونده: داگلاس مک آرتور دوم تاریخ: 29 می 1985[8 خرداد 1364]
مصاحبه کننده: ویلیام بِر مکان: واشنگتن دی سی
□ شما کجا متولد و بزرگ شدهاید؟
þ من به اصطلاح، «پسر نیروی دریایی» هستم. پدر من در نیروی دریایی بود و پدربزرگ و مادربزرگم هر دو در ارتش بودند، یکی ژنرال و دیگری دریادار بود. بنابراین من در یک خانواده نظامی بزرگ شدم. در آن روزها، در نیروی دریایی، همه جا سفر میکردیم. بنابراین گرچه واشنگتن خانه ما بود، اما بستگی به محل خدمت پدرم و محل استقرار کشتی در ساحل شرقی یا ساحل غربی بودیم. چهارده ساله بودم که پدرم درگذشت. ما خانهای در واشنگتن داشتیم و من تا زمان ورود به وزارت امور خارجه در آن زندگی کردم.
□ سوابق تحصیلی شما چیست؟
þ من تا چهارده سالگی به مدارس دولتی رفتم. سپس، فکر میکنم، به یکی از بزرگترین مدارس جهان رفتم که برای من بسیار مفید بود؛ آکادمی میلتون[1]، مدرسهای خصوصی که خارج از بوستون قرار داشت. از آنجا به دانشگاه ییل رفتم، و آنجا در رشته تاریخ و اقتصاد تحصیل کردم، زیرا هدف من ورود به وزارت امور خارجه بود. من با مدرک کارشناسی فارغالتحصیل شدم
□ سئوالاتی درباره این دوره، اواخر دهه 40 [1320] تا تقریباً سال 1956 [1335] نیز دارم. در دهه 50 [1330] که مصدق شرکت نفت انگلیس و ایران را ملی کرد، آیا این موضوعی بود که شما در نقش مشاور با آیزنهاور یا سایر مقامات وزارت امور خارجه درباره آن بحث کرده باشید؟
þ من مشاور وزارتخانه بودم. من هماهنگ کننده برنامهها و سیاستهای کلیه مذاکراتمان، در عمل با روسها در آن دوره، دیدارهای ما با متحدان ناتو و غیره بودم. بدیهی است که اطلاعاتی داشتم درباره آقای مصدق و حزب توده وی[2] و تأثیر مستقیمی که مسکو در کنترل آن حزب اعمالمیکرد. این حزب همانند سایر احزاب کمونیست در اقصی نقاط جهان بازوی سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی بود. اما در آن زمان دخالت زیادی در امور ایران نداشتم، اساساً به این دلیل که یکی از معاونین لوی هندرسون، سفیر در ایران بود. او در این مورد بسیار آگاه بود. من در مورد ایران نقش خاصی بازی نکردم.
من در سفر آقای دالس به خاورمیانه و آسیای جنوبی با او همراه بودم. اولین سفر به خاورمیانه در آوریل ـ مه 1953 [فروردین ـ اردیبهشت 1332] بود. این دومین سفری بود که رئیسجمهور آیزنهاور پس از انتخابات به وزیر امور خارجه دالس دستور داد، انجام دهد. اولین سفر به کشورهای ناتو بود. بعد از آن، من آقای دالس را در تمامی سفرهایش به این قسمت از دنیا - هند، پاکستان، برمه و آسیای جنوب شرقی همراهی کردم. با وجود این ، سفر آوریل - مه سال 1953 [فروردین ـ اردیبهشت1332] - در اوج قدرت مصدق بود، بنابراین به ایران سفر نکردیم. ما به کشورهای عربی، و پاکستان و هند سفر کردیم ؛ اما به ایران نرفتیم. شرایط آن برهه برای سفر وزیر امور خارجه بسیار حساس و شکننده بود.
□ آیا مباحث سیاسی مربوط به مصدق و ایران و شاه را به یاد میآورید؟
þ ما میدانستیم که مصدق بازیچه اتحاد جماهیر شوروی است. بدیهی است که در اوج جنگ به اصطلاح سرد به نفع ما نبود. ما میدانستیم که یکی از نکات اصلی که شورویها در مذاکرات خود با آلمان هیتلر در تابستان 1939 [1318] عنوان کرده بودند، تلاش برای متقاعد ساختن نازیها برای پذیرش بندی از توافقنامه بود که بر اساس آن هر دو دولت (یعنی آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی) توافق میکردند که «منطقة جنوب اتحاد جماهیر شوروی به سوی خلیج فارس مرکز آمال و آرزوهای اتحاد جماهیر شوروی است.» بدیهی است که ما کاملاً از اهداف اتحاد جماهیر شوروی در ایران آگاه بودیم زیرا در سال 1943 [1322] در کنفرانس تهران، چرچیل، استالین و روزولت با یکدیگر دیدار و هر سه کشور توافق کردند که در پایان جنگ در اروپا، نیروهای سه قدرت (هر سه قدرت در آن زمان نیروهای اشغالگر در ایران داشتند) عقبنشینی کرده و با ایران نه به عنوان یک کشور دشمن بلکه به عنوان یک کشور اشغال شده رفتار شود. وقتی جنگ در ماه می سال 1945 [اردیبهشت 1324] به پایان رسید، کشور ما و انگلیس ظرف مدت شش ماه پس از آن توافق، عقب نشینی کردیم. اتحاد جماهیر شوروی نه تنها نیروهای خود را عقب نکشید، بلکه جمهوری دستنشاندة آذربایجان را تأسیس و تلاش کرد تا منطقة شمالغرب ایران را از این کشور جدا ساخته و مانع اصلی دسترسی شوروی به خلیج فارس را در مرز ترکیه و ایران در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی ، بشکند.
بنابراین در آن زمان هیچ نکته ابهامی وجود نداشت. در بحثهای ما، رئیسجمهور آیزنهاور کاملاً از آنچه در سال 1946 [1325] در آذربایجان اتفاق افتاده بود آگاه بود. آقای دالس نیز از این رویدادها مطلع بود. بنابراین هیچ چیز عجیبی در مورد این واقعیت وجود نداشت که اتحاد جماهیر شوروی قصد داشت ابتدا بخشی از ایران را از بین ببرد، با این ایده که سرانجام آن را تحت سلطه درآورد سپس خلیج فارس را تحت کنترل گرفته و به منابع این منطقه که اهمیت حیاتی دارند دست یابد.
□ آیا به یاد میآورید که در این زمان - اوایل سال 1953 [زمستان 1331] یا همین حدود - مسئله نفت در مباحث مربوط به مصدق و ایران چقدر نقش داشت؟
þ بدیهی است که این یک مسئله بسیار بسیار مهم بود، خصوصاً برای متحدان ناتو در اروپا، زیرا در آن زمان یک منبع انرژی بسیار مهمی بود. این زمان قبل از آن بود که کاری در لیبی یا جاهایی از این دست انجام شده باشد. بدیهی است که نفت هدف اصلی اتحاد جماهیر شوروی بود. بنابراین در تعیین ضرورت پیشگیری از قربانی شدن ایران در برابر تجاوز شوروی، مستقیم یا غیر مستقیم، نقش مهمی ایفا کرد. اما جلسات یا مباحث خاصی را به یاد ندارم، بلکه در مباحث کلی مربوط به آیندة ایران پیرامون این مسئله نیز بحث میشد.
□ در آن زمان، شما چقدر از نقش SIS / CIA در کمک به بازگشت سرلشکر فضلالله زاهدی به قدرت، و بازگشت شاه به قدرت در اوت 1953[مرداد 1332]، و سقوط مصدق اطلاع داشتید؟ آیا در آن زمان چیزی در این باره میدانستید؟
þ از این موضوع مطلع بودم که بازگشت شاه با کمک سیا انجام شده بود، اما دخالت و همکاری مستقیمی با کیم روزولت یا دیگران نداشتم.
□ در مباحث یا هر چیز دیگری درگیر نبودید؟
þ خیر.
□ آیا با آنچه میدانستید موافق بودید؟ آیا با این سیاست یا تصمیم موافق بودید؟
þ بله، موافق بودم. خاطرم نیست که در آن زمان کسی با این تصمیم مخالف بوده باشد زیرا گزینة دوم تحویل دو دستی ایران به مسکو بود. مصدق در نوع خود واقعاً فردی جاه طلب بود، اما به تعبیری جانشین شوروی بود.
□ آیا در بحثهای سالهای 1953 و 1954 [1332 و 1333] که منجر به تشکیل کنسرسیوم شد، شرکت داشتید؟
þ خیر. هربرت هوور[3] [پسر] بیشتر آنها را انجام میداد. من البته به عنوان مشاور با آنها آشنا بودم و کاملاً در جریان همه تحولات قرار گرفتم. اما هربرت هوور پسر که مرد شماره 2 در وزارت امور خارجه بود، تا حد زیادی مذاکرات را انجام داد. او در آن زمان معاون وزیر بود.
□ بر اساس آنچه شما بهخاطر دارید، رویکرد کلی دالس و آیزنهاور در مورد ایران و شاه، مثلاً در اواسط دهه 1950[1330]، چگونه بود؟
þ من هیچ چیز خاصی را از اواسط دهه 1950[1330] به یاد نمیآورم. بدیهی است که ایالات متحده امریکا در مقام وزیر - وزیر امور خارجه و رئیسجمهور - از بازگشت شاه به کشور بهجای مصدق خوشحال بودند. اما اگر بخواهم چیزهایی را که جزئیات آنها را به خاطر نمیآورم بازسازی کنم گمراه کننده خواهد بود.
□ مشکلی نیست. پس از مشاور بودن، به عنوان سفیر به ژاپن رفتید.
þ درست است.
□ در کشورهای دیگری هم سفیر بودید.
þ بله. من در دسامبر سال 1956[آذر 1335] به عنوان سفیر ژاپن منصوب شدم و در اوایل سال 1957[زمستان 1335] به آنجا رفتم. یکی از اصلیترین کارهایی که من انجام دادم مذاکره در مورد پیمان همکاری و امنیت متقابل ایالات متحده و ژاپن بود که دو کشور را به هم پیوند داد که در سال 1960[1339] در کاخ سفید به امضا رسید.
حتماً به یاد دارید که وقتی من به ژاپن رفتم، ژاپن پنج یا شش سال قبل از اشغال خارج شده بود. در طول اشغال پیمانی را با ایالات متحده امضا کرد که در واقع، شرط احیای حق حاکمیت آن بود. این معاهده در ژاپن به ما حقوق فوقالعادهای داد که در هیچ کشور دیگری از حقوق نظامی برخوردار نبودیم. در واقع، ما میتوانستیم ژاپن را حتی بدون مشورت با آنها متعهد به جنگ کنیم. دلیل خیلی خوبی هم برای آن داشتیم. ژاپنیها از ما خواستند که بار سنگین تأمین امنیت ژاپن را به عهده بگیریم. در دورهای که این معاهده توسط وزیر دالس در دولت ترومن مذاکره شد، حتی یک ژاپنی هم آموزش نظامی ندیده بود. اگر قرار بود که از ژاپن در برابر هرگونه تجاوز دفاع کنیم، بدیهی است که ما باید حقوقی داشته باشیم که بتوانیم نیروهای خود را به اطراف منتقل کنیم و کارهایی را که برای دفاع لازم بود انجام دهیم. بنابراین این تعهد از نظر سیاسی یک تعهد سنگین بود.
اما تا سال 1957[1336]، وقتی به آنجا رسیدم، اوضاع کاملاً تغییر کرده بود. ژاپن در آن زمان تقریباً 180،000 نیروی دفاع از خود داشت. آنها نیروی دفاع از خودشان شامل نیروی زمینی، دریایی و هوایی داشتند. ژاپن از نابودی و ویرانی شکست به کشوری تبدیل شده بود که بدون شک جایگاه مهمی در جهان، بویژه در حوزه اقتصادی و صنعتی در آینده کسب میکرد، زیرا بنیانهای اقتصادی آنها دوباره برقرار شده بود. من مدت کوتاهی آنجا بودم که [نوبوسوکی] کیشی[4]، نخستوزیر آن زمان به من مراجعه کرد. وی احساس کرد تداوم چتر قدرت نظامی و سیاسی امریکا برای ژاپن در حال ظهور دوباره و دمکراتیک ضروری است، اما در عین حال احساس میکرد که طرف معاهدهای قرار دارد که بسیار یک طرفه به سود ایالات متحده است (در حالی که ما قراردادهای مشابهی با همسایگان ژاپن مانند کره جنوبی، فیلیپین، جنوب شرقی آسیا، معاهده سیتو و موارد دیگر داشتیم)، در آن زمان این مسئله مطرح بود که عدهای میخواستند ژاپن بیطرف باشد، زیرا آن قرارداد ژاپن را بهشدت تحت فشار دو همسایه بزرگش، چین و شوروی کمونیست قرار داده بود و این افراد میخواستند از این یک طرفه بودن قرارداد و اینکه ما با ژاپنیها از موضع بالا رفتار میکنیم، امتیاز بگیرند، در حالی که ما با آنها از موضع برابر برخورد میکردیم. بنابراین وی در واقع خواستار بازبینی این قرارداد شد.
چند مورد مخالفت از طرف ارتش ما وجود داشت که قابل درک بود. هنگامی که به ارتش حقوقی برای انجام برخی فعالیتها داده شود، ارتش تمایلی به تسلیم این حقوق ندارد. اما رئیسجمهور که هم در جنگ و هم در صلح اتحاد بزرگی را رهبری کرده بود، نیاز به پیمانی پایدار بر اساس برابری را درک کرد. رئیسجمهور آیزنهاور چیزهای زیادی در مورد اتحاد در جنگ و صلح میدانست. در واقع، در جنگ، او تحت فرماندهی سه نفر از سختگیرترین افراد خدمت کرده بود. منظورم فرانکلین روزولت، وینستون چرچیل و شارل دوگل است. نمیتوانم افرادی سختگیرتر را نام ببرم. بعدها، هنگامی که ناتو تأسیس شد و در سالهایی که فرمانده عالی متفقین بود، سالهای 1951 و 1952[1330 و 1331]، اتحاد و روابط را با مهارت زیادی اداره کرد. او یک بار به من گفت: «داگ، مناسب بودن زمان امضای یک معاده یا مقام و مرتبه امضاکنندگان آن برای من مهم نیست. هنگامی که یک کشور احساس میکند منافع ملی آن با یک معاهده ضرر بزرگی را متحمل شده است، این معاهده معنیدار و قابل اجرا نیست، مگر اینکه نیروی دریایی را برای اجرای آن اعزام کنند که این غیر ممکن است.» رئیسجمهور لزوم تجدید نظر را فهمید. در عین حال، صراحتاً بر این موضوع تأکید کرد که باید اصل 9 قانون اساسی ژاپن مبنی بر ممانعت از جنگ رعایت شود. در عین احترام به اصل 9، این معاهده باید مطابق با سایر معاهدات ما در آسیا، آسیای جنوب شرقی و سایر مناطق جهان باشد. احتمالاً به همین دلیل است که این معاهده برای مدت طولانی پابرجا ماند.
□ از ژاپن به کجا رفتید؟
þ از ژاپن به بلژیک رفتم. رئیسجمهور کندی از من خواست که به آنجا بروم. در روابط ما با بلژیک مشکلاتی وجود داشت که تا حد زیادی به حوادث زئیر و کنگو مستعمره پیشین بلژیک سابق ربط داشت یعنی جایی که شورشی جریان داشت، جایی که نیروهای سازمان ملل وارد شده بودند. در این کشور، سوءتفاهمات بسیاری در مورد نقش بلژیک وجود داشت. روابط ما زیاد خوب نبود.
من در طول چهار سال خدمتم در آنجا خوش شانس بودم. با یکی از رهبران بسیار بزرگ غربی در دوران پساجنگ، یعنی پل هنری اسپاک[5]، وزیر امور خارجه بزرگ بلژیک کار کردم. او واقعاً پدر معاهده رم بود که اتحادیه اروپا را تأسیس کرد.
در شورش زئیر، سرانجام کار به جایی رسید که شورشیان کنگو حدود دو هزار خارجی را گروگان گرفتند. حدود هزار و هفتصد نفر آنان بلژیکی و بقیه ترکیبی از امریکایی و سایر کشورها بودند. ما و بلژیکیها یک عملیات مشترک نظامی به نام «اژدهای قرمز» را برای نجات طراحی کردیم و هواپیماهای امریکایی یک گردان چتربازان بلژیکی را به منطقه منتقل کردند. درست زمانی که شورشیان کنگو برای اعدام گروگانها آماده میشدند، چتربازها در استنلیویل و در پائولیس فرود آمدند. این نیروها، دو هزار گروگان را نجات داده و همزمان کمر این جنبش شورشی را شکستند. در آن زمان، این جنبش هم از سوی مسکو و هم از پکن پشتیبانی میشد. من هماهنگکننده ایالات متحده در عملیات نظامی اژدهای قرمز بودم. در واقع، اتاق جنگ در بلژیک، اتاق نشیمن واقع در طبقه بالای اقامتگاه سفارت بود که تنها چند خیابان با دفتر وزارت دفاع و یک خیابان از محل اقامت نخستوزیر فاصله داشت. آقای اسپاک میآمد و یک خیابان آنطرفتر ماشین را پارک میکرد و با هم ملاقات میکردیم (نخستوزیر بلژیک، وزیر دفاع، وزیر امور خارجه و خودم) زیرا این عملیات سِری انجام میشد تا بتوانیم شورشیان را غافلگیر کنیم. ترس داشتیم که اگر عملیات لو برود، قبل از این که بتوانیم کاری بکنیم این دو هزار گروگان اعدام میشوند.
سپس رئیسجمهور جانسون در پایان سال 1964[1343] از من خواست که به واشنگتن برگردم و به عنوان معاون وزیر در روابط با کنگره خدمت کنم و با کاخ سفید و البته وزارت امور خارجه و وزارت کشور در رابطه با اقدامات بینالمللی و دغدغههای ایالات متحده با کنگره همکاری کنم. وقتی رئیسجمهور از من خواست که آن شغل را بپذیرم به او گفتم که واقعاً علاقه زیادی به این کار ندارم، زیرا تمام زندگی حرفهای من در زمینه تنظیم و اجرای امور خارجی بوده است. در واقع، من یک فرد حرفهای بودم و امور خارجی حرفه من بود. کاری که او از من میخواست درست مانند این بود که از یک جراح سرشناس پزشکی بخواهند که حرفه خود را کنار گذشته و لابیگر انجمن پزشکی امریکا باشد. گفتم که این کار را تنها برای یک دوره کوتاه قبول میکنم. بنابراین برای دو سال توافق کردیم. در واقع، این توافق کمی طولانیتر شد و تقریباً به سه سال رسید که من بالاخره از آن فرار کردم.
از آنجا، من به اتریش رفتم که بعد از کار با کنگره، به نوعی مانند رفتن به تعطیلات بود. ما هیچ مشکل اساسی با اتریش نداشتیم. اما از منظری کاملاً متفاوت، این کار بسیار جالب بود. [احتمالاً] در آن زمان، اتریش، بهترین دریچه برای ورود به اروپای شرقی - اروپای تحت کنترل شوروی – بود. زیرا به سختی میتوان یک اتریشی پیدا کرد که اقوامی در کشورهای تحت اشغال کمونیست همسایه نداشته باشد. به عنوان مرکز امپراتوری مقدس روم، تمامی خانوادههای بزرگ و نگهبانان آنها، از لهستان، مجارستان، رومانی، یوگوسلاوی - که البته در دسته دیگری است - چکسلواکی و دیگر کشورها به وین آمدند و در آنجا اقامت گزیدند. من در ماجرای «بهار پراگ» و متعاقب آن اشغال شوروی و خاتمه تلاشهای آقای دوبچک از چکسلواکی برای داشتن آنچه "سوسیالیسم با چهره ای انسانی" مینامید، در آنجا بودم.
بعد از آن، یک روز در دفتر کار خود نشسته بودم که تلفن زنگ زد و به من اطلاع دادند که رئیسجمهور میخواهد من به عنوان سفیر به ایران بروم. سال 1969[1348] بود.
□ این در زمان ریاست جمهوری نیکسون بود؟
þ بله رئیسجمهوری نیکسون بود. وزیر امور خارجه [ویلیام] راجرز[6] با من تماس گرفت. وی در آن زمان وزیر امور خارجه بود. به این ترتیب، داستان عاشقانه من، اگر چنین اسمی روی آن بگذاریم، یعنی روابط من با ایران از اواخر تابستان سال 1969[1348] آغاز شد.
□ در همان ماه که سفیر شدید، شاه از واشنگتن دیدار کرد. این بازدید در اکتبر سال 1969[مهر 1348] بود.
þ بله. من برای ارائه استوارنامهام ابتدا به ایران رفتم و تجربه بسیار جالبی داشتم. در ماه سپتامبر[شهریور 1348] وارد ایران شده و استوارنامهام را تسلیم کردم. پس از آن باید بر میگشتم و برای بازدید شاه از واشنگتن در ماه اکتبر[مهر] اینجا میبودم. وارد شدم و پس از ارائه استوارنامهام، او به من مطلب کوچکی برای مطالعه داد که روال عادی کار بود و مشغول صحبت شدیم. من او را در ژاپن دیده بودم. او کاملاً به نظریات من در مورد چگونگی پیشرفت فوقالعاده ژاپن علاقهمند بود. مشغول صحبت شدیم. زمان ملاقات من با او قرار بود بیست دقیقه باشد ؛ اما تقریباً یک ساعت طول کشید. سپس او گفت، «منمیخواهم در مورد ژاپن بیشتر با شما صحبت کنم، زیرا درست همانطور که ژاپن در مدت بسیار کوتاهی از فئودالیسم به دولت مدرن تبدیل شد، (کمتر از چهل سال، از سال 1867 که امپراتور میجی، شگونات را سرنگون و مدنیزهکردن را شروع کرد تا سال 1905[1284] که آنان یک قدرت بزرگ را شکست دادند؛ و کشوری که نیروهای مسلح آن در سال 1867 مجهز به تیر و کمان و نیزه بودند، به نیروی دریایی مدرن تبدیل شدند که قادر به شکست ناوگان روسی شد)، من میخواهم ایران مدرن شود. تمام تلاش من این است که ایران را مانند ژاپن در مدت زمانی کوتاه به کشوری مدرن تبدیل کنم.» او از من خواست روز بعد مجدد به دیدارش بروم تا در مورد مسائل گوناگون صحبت کنیم. روز بعد برگشتم و دو ساعت را با او گفتگو کردم.
بنابراین، من کارم را با ارتباطی آنچنان صمیمانه شروع کردم که برای خودم هم تعجبآور بود زیرا شنیده بودم که او عمدتاً از افراد فاصله میگیرد و قابل دسترس نیست.
□ آیا سفر اکتبر 1969[مهر 1348] به واشنگتن اهمیت سیاسی خاصی داشت؟
þ این سفر از دیدگاه شاه و تصور میکنم حتی از نظر دولت ما هم یک موفقیت بزرگ محسوب میشد. شاه، در واقع، با رئیسجمهور و سایر مقامات بهخوبی کنار آمد. در مذاکرات وزیر امور خارجه با آقای اردشیر زاهدی، که سفیر ایران در ایالات متحده و وزیر امور خارجه بود، شرکت کردم. اما چند جلسه خصوصی بین شاه و رئیسجمهوری برگزار شد که فرد دیگری حضور نداشت. تقریباً، بیست یا بیست و پنج دقیقه بودند. در این جلسات، شاه به من گفت، وی مسئله تقویت و تجهیز نیروهای مسلح ایران را مطرح کرده است. این مسئله یکی از دغدغههای اصلی او بود. او تصور میکرد که هیچ مانعی وجود نداشته و میتواند بهراحتی به تمامی تجهیزات نظامی دست پیدا کند. اما، با توجه به برداشتی که از مذاکرات داشتم از این موضوع مطمئن نبودم، بنابراین به او گفتم: «اگر چنین برداشتی دارید نیاز به بازگشت به تهران و درگیری با سوءتفاهمات نیست. تصور میکنم که باید این مسئله را با رئیسجمهوری در میان بگذارید زیرا برداشت شما مبتنی بر جلسات خصوصی است که با وی داشتهاید.» بنابراین او مجدد با رئیسجمهور دیدار کرده و پس از آخرین دیدار مختصر خود با رئیسجمهور به ایران بازگشت. در زمان بازگشت به تهران از او پرسیدم که آیا در مورد مسایل مورد نظر صراحتاً با رئیسجمهور به توافق رسیده است؟ او گفت نه، تمایل به طرح این مسئله نداشته؛ در آخرین نشست، جو مذاکرات خیلی خوب بوده؛ همه چیز آنقدر خوب پیش رفته که او نخواسته که در آخرین جلسه مختصر خود با رئیسجمهور قبل از بازگشت به تهران دوباره به این مسئله بازگردد و به بحث در مورد جزئیات بپردازد.
□ برداشت من این است که شاه در آن جلسات طرح معامله پایاپای نفت در مقابل جنگافزار را مطرح کرده است. آیا چنین بوده؟
þ او بدون شک این فکر را مطرح کرد. چه در این جلسات چه در بیانیههای پیشین خود. فقط جزئیات بحث در این مورد را به خاطر نمیآورم. مطمئناً ایرانیان تجارت پایاپای را مطرح کرده بودند و ما کاملاً میدانستیم که این یکی از چیزهایی بود که او در ذهن داشت.
□ پاسخ اولیه ایالات متحده بر اساس آنچه شما بهخاطر دارید، چه بود؟
þ پاسخ اولیه به معامله پایاپای را بهخاطر نمیآورم. بهخاطر دارم – این موضوع مربوط به سالهای بسیار قبل است، اما به یاد دارم که دقت میکردیم که این نکته را مطرح کنیم که معامله پایاپای دشوار است. این مسئله، مشکلات دفع ضایعات را بههمراه داشت و با مبادله نفت، دولت باید با بخش خصوصی و تجارت نفت و غیره درگیر میشد. این امر شرایط را پیچیده میکرد؛ احتمالاً راههای بهتری برای تأمین سلاح و پرداخت هزینه آنها وجود داشت.
□ وقتی به عنوان سفیر به تهران رفتید، آیا دستورالعمل خاصی دریافت کردید یا از نظر اهداف خود تقریباً آزاد بودید؟
þ قبل از اینکه به ایران بروم، اهداف کلی و اختصاصی کاملاً به من تفهیم شد. هدف کلی و اختصاصی ما واقعاً این بود که ببینیم ایران به حیات مستقل خود ادامه داده و طعمه جاهطلبیهای مسکو در آن منطقه نشود. در پرانتز در مورد نیازهای نظامی شاه باید اضافه کنم که او چندین بار به من گفت که دلیل تلاش وی برای جمعآوری این همه مقدار سلاح و آموزش نیروهای نظامی این بود که باید با چشمانداز جنگ در دو جبهه مواجه میشد- یکی، جنگ با عراق، که در آن زمان یکی از مشتریان پروپا قرص شوروی بود. مشاوران روسی در آنجا حضور داشتند. روسها تجهیزات نظامی در اختیار عراق قرار میدادند. درگیریهای مرزی پراکنده بین ایران و عراق همواره وجود داشت. اتحاد جماهیر شوروی در بخش تبلیغات خود از عراق پشتیبانی میکرد. اما شاه گفت هدف اصلی اتحاد جماهیر شوروی، خلیج فارس است. او گفت، «آنها تلاش دارند تا دو اقدام انجام دهند. یکی آمادگی برای ورود به افغانستان است. در حالی که اکنون همه چیز شیرین و باب میل است، و آنها تونلی را برای افغانها جهت بهبود ارتباطات جادهای با اتحاد جماهیر شوروی احداث کردهاند، این اولین گام در یک حرکت مرحله به مرحله برای پیشروی به سمت جنوب افغانستان است و در این صورت، این امر تهدید مستقیمی برای ما خواهد بود.
جنبه دوم از جبهه دوم، علاوه بر عراق، این واقعیت است که عوامل و افراد آموزش دیده شوروی از قوم بزرگ بلوچها بودند که در منطقه جنوب افغانستان، مرزهای پاکستان و ایران به سمت اقیانوس هند ساکن هستند، آن قوم بزرگ در معرض نفوذ قرار دارد. این قوم همیشه مشکل ساز بوده و در برابر اقتدار حکومت مرکزی تهران مقاومت کردهاند. عوامل شوروی و جوانانی که در مسکو آموزش دیده و تحصیل کردهاند به آنان وعده دادهاند که میتوانند کشوری مستقل باشند.»
□ این بلوچستان است؟
þ چی؟
□ بلوچستان؟
þ بله، بلوچها.
(پایان یک طرف کاست؛ شروع طرف دوم)
درباره اهداف شاه صحبت میکردیم.
þ درست است، از این رو، مسئلهای که او میخواست مطرح کند این بود که افغانستان مستقیماً در مسیر پیشرفت و جاهطلبیهای شوروی قرار دارد. مسئله دیگر، ایجاد نوعی جمهوری خلق مستقل بلوچستان بود که از بخش جنوبی افغانستان در مسیر مرز ایران-پاکستان ادامه داشت که بلوچها در دو طرف مرز سکونت داشتند و به سمت اقیانوس هند پیش میرفت. بدینترتیب، در این مرحله از بازی، اتحاد جماهیر شوروی از طریق یک کشور وابسته، مستقیماً به آبهای گرم اقیانوس هند دسترسی خواهد یافت. در حالی که او از تجاوز آشکار شوروی علیه ایران واهمهای نداشت، نگرانیاش این بود که از یک طرف، عراق حمله کرده و از سوی دیگر، یک حمله سازمان یافته به مرزهای آنسوی کشور توسط کشور در آینده وابسته به اتحاد جماهیر شوروی به نام بلوچستان انجام میشود که کم و بیش دستنشانده اتحاد جماهیر شوروی است.
من به او گفته بودم و نظرم را صراحتاً اعلام کرده بودم که تهیه این همه تجهیزات نظامی پیشرفته اشتباه است زیرا افراد آموزش دیده برای کاربری این تسلیحات ندارد. به این نکته اشاره کردم که اکثر این تجهیزات بسیار پیچیده بوده و ساز و کار الکترونیکی دارند و اگر آنها را در انبار نگاه دارید ظرف سه یا چهار ماه متلاشی میشوند. این تجهیزات باید دائماً استفاده شده یا تعمیر شوند که برای عملیات جنگی یا مانور آماده باشند.
□ واکنش او چه بود؟
þ واکنش او این بود که کاملا متوجه صحبتهای من شده و با من موافق است ؛ اما تلاش میکند تا شرایط موجود را اصلاح نماید. البته گروه مشاوره کمک نظامی[7] ما، وقتی من آنجا بودم، کمی گسترش یافت. سپس او افراد برخی از شرکتهای بزرگ الکترونیکی ما را که تجهیزات را تهیه میکردند، استخدام کرد تا انواع آموزشهای مختلف را برای افراد برگزار نمایند. اما نتیجهای که حاصل شد این بود که او حاکم بر بخشی از کار نبود. بخشی از مشکل احتمالاً اینجا بود که وقتی او این موضوع را با افراد نظامی خود مطرح کرد، همه آنها گفتند: «بله، بله، قربان»، زیرا همه واهمه داشتند اگر چیز دیگری بگویند، اخراج شوند. شرایط آنطور که او فکر میکرد یا آنگونه که دستور داده بود، پیش نرفت.
□ دوباره به این موضوع باز خواهیم گشت، اما من در مورد بعضی از سیاستگذاران واشنگتن در سالهای 1969، 1970، 1971 [1348، 1349، 1350] و پس از آن سئوالاتی دارم. راجرز، وزیر امور خارجه چقدر به مسائل ایران علاقه داشت؟ آیا بهخاطر دارید؟
þ شما وزیر راجرز را میگویید؛ درست است که تمامی دستورالعملها با قید نام وزیر امور خارجه امضا شده است، اما جو سیسکو[8] که بخش خاور نزدیک را اداره میکرد، مرکز اصلی تدوین و توسعه سیاستها بود. اما فکر میکنم، از کاخ سفید به سطوح پایینتر، دغدغه بزرگ و نگرانی از وضعیت آن قسمت از جهان وجود داشت که دلیل آن بسیار ساده بود: سیاست امنیتی ایالات متحده بر مفهوم سه پایه امنیتی متکی است. پاهای این سه پایه در امریکای شمالی - کانادا و ایالات متحده - ژاپن و اقیانوس آرام و ناتوی اروپا واقع شدهاند. دو پایه از این سه پایه در آن مرحله از بازی نسبت به آنچه در خلیج فارس اتفاق میافتاد، بسیار آسیبپذیر بود. اگر مشکلی پیش میآمد و منابع نفتی خلیج فارس به دست قدرتی میافتاد که از این منابع به عنوان روشی برای اقناع سیاسی استفاده کند، اروپای غربی (که در آن زمان از نظر انرژی، حدود 65 درصد به خلیج فارس وابسته بود) و ژاپن (که بسیار وابسته بود) - اگر کسی میگفت، «متاسفم، از نفت خبری نیست مگر اینکه این کار را انجام دهید، یا مگر اینکه توافق کنید که این کار را انجام ندهید»، تنها گزینهشان این بود که شاهد خاموش شدن چراغ صنایع و تاریکی شهرهای خود بودند یا به نوعی توافق میکردند.
من با جوزف لونس[9] که قبل از انتصاب به عنوان دبیر کل ناتو، به ایران سفر کرده بود، صحبت کردم. وی سپس وزیر امور خارجه هلند شد. من به درخواست وی در سفارت هلند جلسه طولانی داشتم. من از زمان همکاری با آیزنهاور در عالی نیروهای متفقین در اروپا و وزارت امور خارجه، جوزف لونس را میشناختم. من به او گفتم، «چه اتفاقی میافتد اگر اروپای غربی با این تهدید روبرو شود که باید دست از این کار بردارد و برخی شروط را بپذیرید یا از انرژی خبری نیست؟» وی گفت، «تصور میکنم که اروپای غربی چارهای جز توافق کردن نخواهد داشت زیرا گزینه بعدی آن سقوط کامل اقتصاد و حیات کشور است.» او گفت، آرزو میکنم که این اتفاق هرگز نیفتد، اما این یک مسئله بسیار مهم است. این مطلب را از این جهت ذکر میکنم که رئیسجمهور نیکسون، وزیر راجرز و وزارت امور خارجه نه فقط بخش خاور نزدیک بلکه - بخش اروپا - و بخش شرق دور دقیقاً میدانستند که اگر خلیج فارس به دست قدرت یا رژیم یا رژیمهایی میافتاد که از انرژی به عنوان ابزار تأثیرگذاری سیاسی استفاده میکردند، چه اتفاقی برای مشتریان آنها، یا افرادی میافتاد که در مقابل آنان مسئولیت تدوین سیاست داشتند.
پینوشتها:
[1]. Milton Academy
[2]. حزب توده هیچوقت برای دکتر مصدق نبود. ویراستار
[3]. Herbert Hoover [J.r]
[4]. Nobusuki Kishi
[5]. Paul – Henri Spaak
[6] .William Rogers
[7]. MAAG [Military Advisory Group]
[8] Joe Sisco
[9] Joseph Luns
تعداد بازدید: 20