28 تیر 1404
در سال 1340 که مدتی مخفی زندگی میکردم، تنها کسی که به محل اختفای من میآمد، شهید هاشمینژاد بود. ایشان گاهی صبحها حدود ساعت 9 میآمد و ظهر هم با هم غذا میخوردیم. محل اختفای مرا فقط ایشان میدانست. جای خوبی برای مذاکره و بحث حول مسایل اجتماعی و علمی بود اگرچه دوران اختفا برای یک انسان اهل کار و تلاش و حرکت و سروصدا نمیتواند دوران خیلی خوبی باشد. آن زمان رهبر معظم انقلاب برای مدتی در مشهد نبودند اما در کنار شهید هاشمینژاد به من خیلی خوش میگذشت و همیشه منتظر بودم که ساعت 9 و 5/9 صبح برسد و ایشان بیایند و با هم صحبت کنیم.
بنده در خلال پنج، شش باری که زندان رفتم، دو بار با شهید هاشمینژاد در یک زندان بودم. از جمله زندان پادگان مشهد. با وجودی که شرایط زندان، شرایط سختی بود و در یک سلول یک متر و نیم در یک متر و نیم تاریک و مرطوب محبوس بودیم، اما در عین حال چون سلول ما در کنار سلول شهید هاشمینژاد بود و صدای هم را میشنیدیم و گاه در هواخوری همدیگر را میدیدیم به ما خیلی خوش میگذشت به نحوی که وقتی از زندان آزاد شدم به خاطر جدایی از ایشان درست حالت آن انسانی را داشتم که از بیرون زندان ناراحت باشد و او را بگیرند و به زندان ببرند. دوران پس از زندان نیز برای من دوران بسیار پرخاطرهای است. در سالهای 1356 و 1357 به مدت یک سال و نیم من و شهید هاشمینژاد در یک اتاق زندگی میکردیم و من در این مدت خصوصیات والای اخلاقی ایشان بیشتر برایم آشکار شد. اصولاً در اینگونه شرایط و محیطهاست که خصلتها و خصوصیات روحی و اخلاقی انسان بروز پیدا میکند. در این مدت و در شرایط سختی، ناراحتی، آرامش، نگرانی، اضطراب و بیماری، در حالات گوناگون خصلتهایی از ایشان دیدم که هنوز عامل نشاط و بهجت من است. من از ناراحتی کمر رنج میبرم و وقتی که شدید میشود، روی زمین میافتم و حتی وضو هم نمیتوانم بگیرم و وقتی که این ناراحتی چه در این مدت و چه در دوران زندان به سراغم میآمد، تنها کسی که در کنارم بود و از من مراقبت میکرد و مانند یک برادر عزیز و مهربان با خوشرویی به من میپرداخت و خم به ابرو نمیآورد، شهید هاشمینژاد بود.
منبع: هاشمینژاد، سیداحمد، فریادگر شهر شهادت: یادنامه شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمینژاد، قم، انتشارات سیداحمد هاشمینژاد، 1375، ص 226 - 227.
تعداد بازدید: 8