انقلاب اسلامی :: مصاحبه با « آرچی. ام. بولستر»؛ کارمند سیاسی سفارت امریکا در تهران و تحلیلگر اداره اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه امریکا

مصاحبه با « آرچی. ام. بولستر»؛ کارمند سیاسی سفارت امریکا در تهران و تحلیلگر اداره اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه امریکا

25 تیر 1404

مترجم: ناتالی حقوردیان

***

آرچی. ام. بولستر

تبریز (1961-1963/ 1340 -1342)

کارمند سیاسی

تهران (1963-1966/ 1342- 1345)

تحلیلگر، اداره اطلاعات و تحقیقات

واشنگتن دی سی (1966-1968/ 1345 - 1347)

آرچی. ام. بولستر به سال 1933 در آیووا به دنیا آمد. او در دانشگاه ویرجینیا تحصیل کرد و در سال 1955 با مدرک لیسانس دانش‌آموخته شد. او از سال 1955 تا 1958 در نیروی دریایی امریکا خدمت کرد و در سال 1958 به وزارت امور خارجه پیوست. او در کامبوج، ایران، هند، بلژیک و واشنگتن دی سی خدمت کرده است. چارلز استوارت کندی در ژانویه 1992 با او مصاحبه کرده است.

*****

□ شما در سال 1960/1339 به دوره‌ آموزشی زبان فارسی برگشتید، درست است؟

 

þ بله. من درخواست آموزش فشرده زبان داده بودم. انتخاب اولم عربی و انتخاب دومم پارسی یا فارسی بود. من وارد دوره ده ماهه مؤسسه وزارت امور خارجه شدم و به دلیل‌ زمان‌بندی دوره قبل از اتمام دوره‌ دو ساله خدمتم باید بر می‌گشتم. از این‌که کامبوج را ترک می‌کردم حس خوبی داشتم چون به‌حدی با معاونم کار کرده بودم که کارمند پرداخت هزینه‌ها شد و به تنهایی کار را اداره می‌کرد، در حالی که من یکی از دو امریکایی بودم. بنابراین خوشحال شدم که این دستیار ترفیع گرفت و کارش را خوب انجام می‌داد. بنابراین، یک سمت اعزامی امریکایی از لیست حقوق و دستمزد حذف شد.

□ شما از سال 1961 تا 1966/ 1340 تا 1345 در ایران خدمت کردید. اول کجا رفتید و وقتی وارد ایران شدید شرایط چگونه بود؟

þ البته من در حین یادگیری زبان فارسی، مطالعات زیادی در مورد ایران کرده بودم. زمانی به ایران رفتم که دولت علی امینی سر کار بود و تا حدودی مورد پسند امریکاییان بود. ما از ایران انتظار داشتیم که در مسیر پیشرفت کشور کار کند و امینی قادر به انجام این کار بود، چون شاه تا حدی تمایل داشت به او آزادی عمل بدهد تا بتواند اهداف مشترک بین دو دولت را برآورده کند. وقتی به آنجا رسیدم، کم و بیش این جو حاکم بود.

به تبریز رفتم. مأموریتم در آنجا معاونت کنسولی بود. انواع کارها را انجام می‌دادم، اما کار کنسولی بسیار کم بود، چون متقاضیان ویزا زیاد نبودند. در زمان حضور من، برنامه‌ اصلی شاه در انقلاب سفید تحقق اصول سه‌گانه سپس شش‌گانه و در نهایت دوازده‌گانه بود.[1]

هسته‌ اصلی این سه اصل، در ابتدا اصلاحات ارضی بود. ورود به این موضوع برایم جذاب بود چون با تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه و همچنین روابط خارجی، به این موضوع علاقه‌مند بودم. درست در همان‌جایی که من بودم، اولین طرح آزمایشی اصلاحات ارضی در شهری به نام مراغه در آذربایجان آغاز شد. به عنوان معاون کنسول، وظیفه‌ام این بود که به آنجا بروم، ببینم چه اتفاقی می‌افتد و گزارش‌هایی در مورد برنامه اصلاحات ارضی تهیه کنم.

□ بر اساس شنیده‌ها، گفته می‌شود که شاه، انقلاب سفید را برای جلب تا رضایت جهان غرب، بویژه امریکایی‌ها ترتیب داد؛ اما واقعاً کار خاصی انجام نداد. برداشت شما از عملکرد این طرح چه بود؟

þ فکر می‌کنم کار زیادی انجام داد. البته در نهایت این دستاوردها بزرگ‌نمایی شدند. اما اصلاحات ارضی به خودی خود واقعاً بسیار اساسی بود. به چند دلیل قابل توجه بود. یکی این‌که شاه به امینی فضا می‌داد تا خود تصمیم بگیرد، البته تا جایی که بر پایه‌های قدرتش تأثیری نگذارد. حسن رسنجانی، یک اقتصاددان ایرانی در کابینه امینی وزیر کشاورزی بود.

او مصمم بود که اصلاحات ارضی را به‌طور مؤثر اجرا کند و از آن برای بهبود پایگاه قدرتش استفاده کرد. البته همیشه به شاه اعتبار می‌داد، اما بدش نمی‌آمد که روستاییان تصور کنند که از طریق او، وزیر کشاورزی، زمین‌هایشان را به دست می‌آورند. در نهایت، شاه او را به دلیل محبوبیت بیش از حد از کار برکنار کرد و به‌عنوان سفیر ایران به ایتالیا فرستاد. این راهی برای نشاندن ارسنجانی بر سر جایش بود.

پس از خروج او از برنامه اصلاحات ارضی، در مراحل بعدی این برنامه عملکرد قبل را نداشت. اما برنامه‌ای بسیار موثر بود. من مطالعه‌ای میدانی روی آن انجام دادم البته تا جایی که توانستم با استفاده از دانش زبان فارسی خودم با روستاییان و مردمی که واقعاً زمین گرفته بودند، صحبت کنم و بفهمم که شرایط چگونه پیش می‌رود. نتیجه‌گیری من اساساً این بود؛ افرادی که زمین می‌گرفتند کاملاً قادر به زراعت بودند. می‌دانستند چه‌کار باید بکنند. از داشتن زمین هیجان زده بودند و وقتی زمین مال آنها می‌شد، سخت‌تر روی آن کار می‌کردند.

□ قبل از آن، نظام ارباب و رعیتی بود؟

þ بله. مردم تقریباً مانند رعیت، تحت تملک مالک بودند. به روستای خود وابسته و روستا در اختیار مالک بود. تقسیم محصول برداشتی، پنج قسمتی بود. شخصی که زمین را در اختیار می‌گذاشت یک سهم از پنج سهم را می‌گرفت. کارگر یک پنجم را می‌گرفت؛ آب، بذر، حیوانات زراعی و غیره. به این ترتیب در اغلب موارد، مالک چهار پنجم تولید را می‌گرفت. کشاورز در مقابل کارش یک پنجم را می‌گرفت چون نمی‌توانست دام، آب و بذر تهیه کند. همه این اقلام را مالک تهیه می‌کرد.

□ وضعیت سیاسی تبریز چگونه بود؟ از کی تا کی آنجا بودید؟

þ سال 63-1961/ 42-1340. وضعیت سیاسی به این ترتیب بود که برنامه اصلاحات ارضی با برخی برنامه‌های دیگر منطبق شد که از اقبال کمتری برخوردار بود. یکی از آنها اعطای حق رأی به زنان بود. من با چند همسایه نزدیک محل زندگیم آشنا شدم و یک روز بعدازظهر با یکی از آنان که سرهنگ بازنشسته بود چای می‌خوردم و در حال بحث در مورد رویدادهای جاری بودیم. او گفت: من واقعاً از دادن حق رای به زنان ناراحتم. پرسیدم چرا؟ او گفت: « این واقعیتی علمی است که عقل زنان نصف عقل مردان است و بنابراین اگر به آنها حق رأی بدهید، نمی‌دانند با آن چه کنند. آنها مسائل را درک نمی‌کنند و فاجعه خواهد شد.» جدا از این استدلال نئاندرتال [گروهی منقرض‌شده از انسان‌های باستانی] خیلی‌های دیگر نیز احساس می‌کردند که دادن حق رأی به منزله قیام در برابر مذهب بود. کارهای بیرون از خانه را همیشه مردان انجام می‌دادند. مردان خرید را انجام داده به بازار می‌رفتند. تمام معاملات تجاری و کاری را مردان انجام می‌دادند. زنان باید در خانه می‌ماندند، آشپزی می‌کردند و از بچه‌ها مراقبت می‌کردند. مردان احساس می‌کردند که دادن حق رأی باعث تحولی بزرگ در زندگی آنها می‌شود.

□ در زمان خدمتتان، برداشتتان از قدرت روحانیان چه بود؟

þ بله، قطعاً به خوبی اهمیت دین را در بین مردم متوجه شده بودم، چون هر جمعه در همه محله‌ها اجتماعات بزرگی برگزار می‌شد. مردم به نوبت، پذیرایی از اهالی محله را که به مسجد محل می‌رفتند، بر عهده داشتند.

می‌توان گفت که نگرش مذهبی در بین مردم بسیار جدی بود. آنها واقعاً نگران بودند که برنامه مدرنیزاسیون شاه، ارزش‌های سنتی آنها را از بین ببرد. وقتی به تدریج اعتراضات و ابراز ناراحتی‌ها نسبت به برنامه اصلاحات شاه بیشتر شد، شورش‌های کم اهمیتی اتفاق افتاد که به هر حال باید آن‌ها را پلیس کنترل می‌کرد. این تظاهرات‌ها مشابه تظاهرات‌هایی بودند که در سال 1963/1342 در تهران سازماندهی می‌شدند.

□ تصور می‌کنم که با توجه به کارهای معمول شما به‌عنوان یک کنسولگری کوچک در تبریز، راحت‌تر می‌توانستید رویدادهای شهر را دنبال کنید تا سفارتخانه‌ای که غرق در رویدادهای جامعه و بوروکراسی و غیره بود.

þ کاملاً صحیح است. تبریز با وجود جمعیتی بالغ بر سیصد هزار نفر، حس و حال یک شهر کوچک را داشت. در میان نخبگان، همه از کارهای هم خبر داشتند. جو شایعه حاکم بود و هر کسی هر کاری که می‌کرد بقیه در موردش اظهار نظر می‌کردند. درست شبیه به زندگی در تنگ ماهی بود. کارهای اروپایی‌ها بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. اما در هر صورت نگرانی‌هایی در مورد برنامه اصلاحات وجود داشت.

هم‌زمان کارهای دیگری هم انجام می‌دادیم. کُردها و وضعیت آنها را پیگیری می‌کردیم، چون کنسول، بیل ایگلتون،[1] دائماً از وقایع کردستان و نحوه برخورد دولت مرکزی با آنها گزارش می‌داد، که این موضوع مهم دیگری است. البته بیل یکی از بهترین کارشناسان ما در مورد کردها است و در زمینه منسوجات نیز کارهای زیادی انجام داده است. او کتابی در زمینه نساجی در ایران، و ازجمله فرش در انواع مختلف نوشته است. بنابراین در کنار این جنبش‌های اصلاحاتی، رویدادهای دیگری هم در جریان بود.

□ آیا این حس را داشتید که دنیایی که شما از آن گزارش می‌کردید با دنیایی که سفارت از آن گزارش می‌داد، متفاوت بود؟

þ ما کاملاً هماهنگ بودیم. کنسولگری‌ها به طور مستقل گزارش می‌دادند... ایرگرام‌ها، تلگراف‌ها را مستقیماً به وزارتخانه ارسال می‌کردند... اما گزارش‌های مشترک بسیاری را هم کار کردیم که در آن نظریات و اطلاعات همه کنسولگری‌ها، یعنی از کرمانشاه، اصفهان، مشهد و تبریز لحاظ می‌شد و سفارت همه آنها را با هم تلفیق و گزارشی کلی تنظیم می‌کرد.

به‌عنوان مثال، ارزیابی برنامه اصلاحات شاه علاوه بر تحلیل سفارت، شامل داده‌های کنسولگری هم بود. فکر می‌کنم تلاش به‌نسبت موفقی برای یکپارچه‌سازی گزارش‌ها از کارکنان صورت می‌گرفت.

□ پس به این ترتیب حس نمی‌کردید که سفارت فقط شاه را دنبال می‌کرد و کنسولگری‌ها برنامه اصلاحات را دنبال می‌کردند. بعدها این اتفاق در دوره نیکسون و کیسینجر افتاد.

þ بله.

□ اما فکر می‌کنم در زمان شما این‌طور نبود؟

þ نه، فکر می‌کنم احتمالاً به خاطر شخصیت و سابقه وزارت امور خارجه‌ای سفیر ما، جولیوس هولمز[2] بود. او فردی فوق‌العاده بود و بسیار سخاوتمندانه تمایل داشت نظر کنسولگری‌ها را بداند و در گزارش‌های سفارت بگنجاند. یادم هست که به‌عنوان یک معاون کنسولی بسیار کوچک به تهران می‌رفتم و در جلسات کارکنان سفارت شرکت می‌کردم و سفیر از من می‌خواست که مختصر توضیحی در مورد وضعیت تبریز داده دیدگاه خودم را در مورد رویدادهای جاری بیان کنم. این باعث شد احساس کنم که واقعاً عضوی از یک تیم هستم. به من نمی‌گفتند که سفارت از همه چیز خبر دارد.

□ رویکردی که در خیلی جاها وجود داشت.

þ بله. اما هولمز در سفارت به صراحت گفته بود که می‌خواهد افراد سفارت و کنسولگری‌ها که با ایرانی‌ها در تماس بودند و می‌دانستند که چه خبر است، گزارش‌ دهند. او هرگز سعی نکرد که گزارش‌های ارسالی را مدیریت اطلاعاتی کند. البته با شاه در ارتباط بود و در این بخش گزارش می‌داد؛ اما قضاوت‌های ما در مورد رویدادهای جاری را هم لحاظ می‌کرد.

   □ چه زمانی تبریز را ترک کردید؟

þ در تابستان 1963/1342 برای مرخصی به امریکا رفتم و در اواخر پاییز برگشتم.

*****

□ آن موقع تهران بودید؟

þ بله.

□ کارتان چه بود؟

þ من برگشتم و مدتی در بخش کنسولی بودم چون برنامه چرخشی بود که در آن افراد به مشاغل مختلف گماشته می‌شدند. قبل از این‌که به سفارت بروم، [صدور] ویزای غیر مهاجرتی و کار شهروندی و گذرنامه را انجام می‌دادم.

□ به عنوان یک کارمند کنسولی قدیمی، از موج دانشجویان ایرانی متقاضی ویزا در بلگراد، چه برداشتی از دانشجویان ایرانی داشتید؟ آیا دردسرساز بودند؟

þ البته. مشکلات خیلی زیادی وجود داشت. از نظر مطالعاتی و تحصیلی، آرمان‌های غیرواقع بینانه‌ای داشتند. می‌دانید، افرادی برای تحصیل در رشته مهندسی هسته‌ای به امریکا می‌رفتند که یا انگلیسی بلد نبودند یا در سطح خیلی پایه بودند. فکر می‌کنم منصفانه است که بگوییم رژیم ایران تصور می‌کرد که دادن مجوز دریافت ویزای دانشجویی، راهی برای فرار از فشارهایی است که در غیر این صورت ممکن است باعث جنبش مردم برای تغییر دولت شود. واقعاً هیچ محدودیتی برای تعداد دانشجویانی قائل نبودند که درخواست اجازه تحصیل در خارج از کشور داشتند. بنابراین، خانواده‌ها از هر سطح درآمدی سعی می‌کردند همه یا چند فرزند خود را برای تحصیل به خارج یعنی فرانسه، آلمان، انگلیس، امریکا بفرستند. بنابراین فشار زیادی برای گرفتن ویزا وجود داشت. واقعاً مهم نبود که چه نوع شرایطی را تعیین می‌کردیم، به هر ترتیب سعی می‌کردند ما را متقاعد کنند که مستحق دریافت روادید هستند. بنابراین فشار فوق‌العاده‌ای وجود داشت. خیلی سخت بود که حقیقت را بفهمیم که چرا مردم به خارج می‌روند و چه شرایطی دارند.

اما این شرایط دوجانبه بود؛ می‌دانستیم که فرم‌های ثبت‌نامی بسیاری از مدارس عالی هم تقلبی هستند یعنی فرم‌هایی که دانشجویان باید برای پذیرش پر می‌کردند و می‌دانستیم که خیلی از این فرم‌ها متعلق به مؤسسات آموزشی نوپا هستند که ده‌ها فرم خالی، امضا شده برای مشاوران در بازار ایران می‌فرستادند تا دانشجو بگیرند و یک فرم بفروشند و مشاوره برای گرفتن ویزا ارائه کنند. وقتی سعی کردیم از طریق وزارت دادگستری این موضوع را دنبال کنیم، در نهایت چندین نماینده مجلس به ما گفتند که به ما ارتباطی ندارد که آیا این فرم‌ها واقعی هستند یا خیر و فقط باید روادید صادر کرده و دردسر درست نکنیم.

بنابراین شرایط بسیار سختی بود. از برخی بازخوردها متوجه شدیم که بعضی از این دانشجویان که قرار بود درس بخوانند، سر کلاسشان نمی‌رفتند. در دانشگاه‌های ساحل غربی پذیرش می‌شدند و سعی می‌کردند از سانفرانسیسکو وارد شوند. اداره مهاجرت و تابعیت امریکا دائماً برای ما یادداشت‌هایی در مورد افرادی می‌فرستاد که موقعیت خود را تغییر داده بودند یا هرگز در جایی که قرار بود به تحصل مشغول شوند، حاضر نشده بودند. اوضاع به هم ریخته بود.

□ بعد از مدتی خدمت به‌عنوان کارمند کنسولی، به کدام بخش رفتید؟

þ من وارد بخش سیاسی شدم و گزارشی از برنامه اصلاحات و تحولات داخلی ایران تنظیم کردم.

□ تفاوت وضعیت تبریز با تهران از دید شما چه بود؟ آیا در تهران بیشتر درگیر بوروکراسی بودید یا توانستید خارج از آن فعالیت کنید؟

þ می‌توانستم بیرون بروم. تهران منطقه کنسولی خودش را داشت و من سفرهای کاری داشتم. من متوجه مطالعاتی شدم که در دانشگاه تهران درباره روستاهای مختلف انجام شده بود. مطالعات جامعه‌شناسی و اقتصادی. این مطالعات را که به انگلیسی ترجمه شده بود به دست آوردم، بنابراین معیاری برای درک وضعیت روستا در یک مقطع زمانی خاص داشتم. ذکر نام کشاورزان و دارایی‌ها بسیار مفصل بود. از این مطالعات استفاده کردم و برای بازدید از برخی از همین روستاها رفتم و بعضی از همان افراد را پیدا کردم و پرسیدم که در این مدت اوضاع چگونه تغییر کرده است. به این ترتیب می‌توانستم از نوع پیشرفت آنها مطلع شوم. من چند بار از برخی از این روستاها دیدن کردم و به من نشان داد که اوضاع چگونه پیش می‌رود.

□ آیا «پیشرفت» کلمه عملیاتی بود؟

þ بله، واقعاً همین‌طور بود. این پیشرفت‌ها گاهی ناچیز بود، مثل کسی که دوچرخه می‌خرید درحالی که قبلاً دوچرخه یا رادیو نداشت.

□ وقتی فکرش را می‌کنید، این‌ها جهش‌های فوق‌العاده‌ای هستند.

þ بله، واقعاً همین‌طور است. برای ما بسیار جزئی به‌نظر می‌رسد، اما برای کسی که تا به حال دوچرخه نداشته و ناگهان بتواند بخرد و دوچرخه سواری کند بسیار مهم است. اگر جاده‌ای در نزدیکی روستا ساخته شده بود، می‌توانستند محصولات خود را سریع‌تر به بازار برسانند. اگر همسرشان مریض می‌شد، می‌توانستند برای او کمک بگیرند که قبلاً نمی‌توانستند، زیرا رسیدن به روستای دیگر دشوار بود. خیلی از این چیزها نشانه پیشرفت بود. مثل سپاه بهداشت و سپاه دانش که شاه راه انداخت. من از روستاهای ذکر شده در همین مطالعات بازدید و با سپاه دانش صحبت کردم. در مورد حس و حال حضور در روستا، آموزش قبل از اعزام، این‌که آیا احساس می‌کنند که در روستا تغییراتی به‌وجود آمده یا خیر با آنها صحبت کردم. برخی از آنها واقعاً با روستاییان هم‌ذات پنداری می‌کردند و به‌دلیل سازماندهی روستاییان در برابر مالکان یا مالکان سابق به دردسر افتادند. بنابراین موضوعات بسیاری جالبی وجود داشت که به آنها پرداختم.

□ آیا هیچ‌گاه احساس نکردید طبقه حاکم قصد دارد سفارت را کنترل کند؟

þ مشکل مشخصی وجود داشت، زیرا اگر افراد زبان بلد نبودند، واقعاً نمی‌توانستند کار زیادی انجام دهند، مگر با افرادی که انگلیسی یا فرانسوی صحبت می‌کردند. بنابراین مشکلی در این راه وجود داشت. احساس می‌کردم که ارتباطات افراد ارشد سفارت متمرکز بر روشنفکران نسبتاً غرب‌زده است تا جایی که امکان برقراری تعادل وجود نداشت. بدیهی است که می‌توانستم بیشتر تلاش کنم اما زمانی که آنجا بودم سعی کردم با افراد زیادی که معمولاً با سفارت تماس نداشتند ملاقات کنم.

یکی از وظایف من پوشش مخالفان سیاسی بود، بنابراین با افراد مختلف ارتباط برقرار می‌کردم. آنها را برای ناهار دعوت می‌کردم یا در مکان عمومی با آنها ملاقات می‌کردم تا صحبتی کوتاه داشته باشم. البته این مسئله از توجه دور نماند. ساواک به خوبی آگاه بود.

□ ساواک، پلیس مخفی بود.

þ بله، همه دیپلمات‌ها را زیر نظر داشتند تا ببینند با چه کسانی صحبت می‌کنند. بنابراین می‌دانستم که هیچ راهی وجود ندارد که بتوانم بدون اطلاع آنها با افراد ملاقات کنم، اما نگرش شاه این بود تا زمانی که ارتباط با مخالفان در سفارت در سطح حداقلی بود، مشکلی وجود نداشت.

یکی از مصاحبه‌های جالب من با ارسنجانی بود. یعنی بعد از زمانی که به‌عنوان سفیر به رم رفت و برگشت و به‌عنوان وکیل مشغول به‌کار شد. می‌خواستم با او صحبت کنم چون خیلی تحت تأثیر برنامه اصلاحات ارضی بودم که او شروع کرده بود و می‌خواستم نظرش را بدانم. گفتگویی طولانی داشتیم. من قبلش از سفیر هولمز اجازه گرفتم چون اگر این موضوع باعث ناراحتی دولت ایران می‌شد، نمی‌خواستم ارسنجانی را ببینم. ولی گفت که فکر خوبی است و من حدود یک ساعت با او ملاقات کردم. گفتگوی بسیار جالبی به زبان فارسی داشتیم. حضور در تبریز و دانستن بسیاری از جزئیات فنی اصلاحات ارضی برای من مفید بود. اصطلاحات فارسی انواع اصلاحات و اصطلاحات فنی مختلف را یاد گرفته بودم. نحوه تقسیم زمین، انواع اصطلاحات خاصی داشت. اگر این اصطلاحات را نمی‌دانستم نمی‌توانستم به درستی درباره برنامه با کسی صحبت کنم. اما با دانستن همه این‌ها توانستم با ارسنجانی صحبت کنم و واقعاً گفتگوی خوبی در این زمینه داشتیم.

□ برداشت شما چه بود و آیا برداشت شما از شاه و تأثیرگذاری او با برداشت دیگران متفاوت بود؟ منظورم در اواسط دهه 1960/1340 است.

þ من یکی از افرادی بودم که نگاهی بینابینی به شاه داشتم. به‌نظر من کارهای خوبی برای کشور انجام داده بود. به‌نظرم در اهدافش صادق بود و می‌خواست کشورش را به سمت مدرنیته هدایت کند. می‌خواست کارهای زیادی انجام دهد. نسبت به حق رأی زنان، نظر خاصی داشت. برخی از مواردی که در برنامه اصلاحات گنجانده شدند، ریشه‌های عمیقی داشتند. اما از طرفی هم فکر می‌کنم که نسبت به مردمش خیلی سخت‌گیر بود و از آنها فاصله داشت. واقعاً بلد نبود با ایرانی‌ها حرف بزند مگر با افرادی که موقعیت اجتماعی خاصی داشتند.

اطرافیانش کسانی بودند که به او می‌گفتند که دوست دارند او چه چیزهایی را بشنود یا چیزهایی را می‌گفتند که او تمایل داشت بشنود. او شدیداً به افرادی نیاز داشت که همه چیز را آن‌طور که بود به او بگویند اما افرادی از این دست در اطرافش زیاد نبودند. چند نفری بودند اما بیشتر تملق می‌گفتند و اظهار می‌کردند که همه چیز گل و بلبل است و او بین مردم بسیار محبوب است. او محبوب مردم نبود. او مورد احترام بود و از او پیروی می‌کردند چون ایرانیان دوست دارند رهبری قدرتمند داشته باشند. در طول قرن‌ها به این موضوع عادت کرده بودند. اما مطمئناً او را دوست نداشتند به این معنا که فکر کنیم مردم رهبرشان را دوست دارند.

□ در زمانی که شما آنجا بودید نقش آژانس توسعه بین‌الملل و سیا چه بود؟ آیا احساس می‌کردید که نقش‌های کلیدی ایفا می‌کنند؟ آیا مشکلاتی وجود داشت؟

þ مطمئنا آژانس توسعه بین‌الملل نقشی مهم ایفا کرده بود... من از زمان گذشته استفاده می‌کنم زیرا زمانی که به ایران رسیدم دوران اوج اصل4 بود. تعداد افراد و طرح‌ها در سال 1961/1340 که وارد ایران شدم، روند نزولی داشت. اما اصل4 شهرت بسیار خوبی داشت چون مردم تغییرات واقعی را دیده بودند. حتی در مورد مرغ امریکایی حرف می‌زدند. می‌خواستند در بازار مرغ امریکایی بخرند، زیرا مرغ‌های چاق و لذیذی بودند و با مرغ‌های لاغر مردنی که قبلاً داشتند، فرق داشتند.

چاه‌هایی حفر شده بود. مالاریا با این برنامه‌های سمپاشی عظیم تقریباً ریشه‌کن شده بود. یکی از مناظر آشنا در یک روستا، حروف DDT بود همراه با تاریخ سمپاشی که روی دیوارهای روستاها درج شده بود. روی دیوارهای گِلی روستا نوشته می‌شد تا همه بدانند روستا سمپاشی شده است. این‌ها مواردی بود که طی اجرای اصل4 انجام شد و مردم با آن ارتباط خوبی برقرار کردند.

از سویی دیگر، بنا به نظر همگان، نقش سیا منفی بود. همه به سال 1953 اشاره می‌کردند، یعنی زمانی که مصدق در دوران برتری خود بود و در یک تظاهرات خیابانی پیچیده [کودتای 28 مرداد 1332] سرنگون شد که از نظر آنچه در واقع سیا انجام داد بیش از حد مورد توجه قرار گرفت. مطالعات زیادی درباره این رویداد خوانده‌ام که به تفصیل بیان شده و مشخص می‌کند که سیا نقش بسیار ناچیزی داشته است. این ماجرا اساساً یک ماجرای ایرانی بود که جناح‌های مختلف در آن برای قدرت مبارزه می‌کردند و طرفداران شاه و امیران ارتش و برخی چپ‌هایی که سعی می‌کردند بر مصدق نفوذ پیدا کنند، پیروز شدند. مصدق اگرچه خود چپ نبود، اما برای داشتن هر قدرتی به حمایت آنها نیاز داشت. اما با این رویداد همه فکر می‌کردند که سازمان سیا یک دکمه را فشار داده و شاه را بازگردانده است. بنابراین اگر شاه اشتباهی می‌کرد، تقصیر ما بود، چون در سال 1953/ 1332 او را دوباره به تخت سلطنت نشاندیم. بنابراین اگر کارش را درست انجام نمی‌داد، تقصیر ما بود. چیزهای ساده‌ای مثل آسفالت نشدن خیابان و هر چیز دیگری تقصیر امریکایی‌ها بود چون آنها شاهی را که کار درست انجام نمی‌داد به تخت بازگردانده بودند.

□ شما در سال 1966/1345 ایران را ترک کردید و به وزارت‌خانه برگشتید و به مدت دو سال در اداره اطلاعات و تحقیقات خدمت کردید.

*****

þ بله. من در آن زمان تحلیلگر ایران بودم.

□ آیا برداشت متفاوتی داشتید؟ به واشنگتن برگشته بودید و مسلماً اطلاعاتی از سیا و غیره دریافت می‌کردید، آیا احساس می‌کردید که واشنگتن درک درستی از ایرانی داشته که شما در آن زمان به‌خوبی آن را می‌شناختید؟

þ طیف وسیعی از گزارش‌ها وارد می‌شد. نه تنها گزارش‌های رسمی از سمت‌ها، بلکه از منابع علمی و اطلاعاتی دیگر می‌رسید.

چیزهای زیادی در مورد رویدادها می‌دانستیم. زمانی که تحلیلگر بودم، مطالعه‌ای درباره تحولات سیاسی در ایران نوشتم و توانستم کمی بیشتر از تهران، منتقد شاه و رژیمش باشم. کمی تحت کنترل مشاور سیاسی‌مان قرار گرفته بودم که می‌خواست همه چیز گفته شود، می‌خواست مخالفان سیاسی را پوشش دهد؛ اما همیشه به این عبارت بزرگ می‌رسید که شاه حلقه عطف منافع ما در ایران است و بدون او همه چیز از هم خواهد پاشید. این خط اصلی فکری بود و هر چقدر هم که دمکراسی می‌خواستیم و این که افراد دیگر هم بخشی از ساختار قدرت باشند، در نهایت به شاه وابسته بودیم. وقتی دوباره به این مطالعه تحولات سیاسی برگشتم، سعی کردم کمی عینی‌تر باشم و به برخی از نقاط ضعف حکومت شاه در طول زمان اشاره کنم؛ این که اجازه ایجاد هیچ نهاد یا حزبی را نداده بود که تهدیدی علیه او نباشد. اساساً، نبود چنین ساختاری باعث می‌شد که حتی اگر شاه با حادثه‌ای یا با کودتایی از صحنه خارج می‌شد، کشور به‌هم می‌ریخت. البته سفارت از دریافت این گزارش چندان خرسند نبود. آرمین مایر،[3] سفیر بعدی غیر مستقیم به من تاخت. او برای رئیس اداره اطلاعات و تحقیقات نوشت که از نظر آنها گزارش من مفید نیست.

□ من فکر می‌کنم هروقت شما بگویید همه چیز وابسته به یک نفر است، شاید نکته جالبی باشد؛ اما در  این وضعیت مردم از صحنه خارج می‌شوند و این گاهی با خشونت همراه است و آن‌وقت باید به آینده فکر کنید.

þ ما مطالعات زیادی در مورد رویدادهای «نااندیشیدنی» انجام دادیم. اما در پایان به این واقعیت رسیدیم که شاه هنوز همه چیز را اداره می‌کند، بنابراین ما باید تا زمانی که یک تغییر اساسی رخ دهد، در کنار او بمانیم.

□ می‌توان رهبران دیگری مانند فیدل کاسترو در کوبا که بیش از سی سال حکومت کرد، هایله سلاسی، تیتو را در نظر بگیریم.

þ اما کسانی مانند سینگمن ری[4] و غیره هم بودند که وارد صحنه شدند و هرج و مرج به جا گذاشتند. این مشکلات همیشه وجود دارند.

زمانی که در اداره اطلاعات و تحقیقات بودم، پیش‌بینی دیگری هم داشتم. هر چقدر هم که تمایل داشتیم که ایران از نظر تجهیزات نظامی به ما وابسته باشد، باز این احتمال وجود داشت که تجهیزاتی از شوروی بخرد. شایعاتی در این مورد وجود داشت. من کم و بیش این موضوع را پیش‌بینی کردم که شاه چنین کاری خواهد کرد. سفیر مایر احساس می‌کرد که این گزارشی که نوشته بودم، کمکی به سیاست‌های ما در ایران نمی‌کرد، گویی این مطالعه طبقه‌بندی شده را کسی خارج از دولت امریکا می‌خواهد بخواند.

اما، به هر حال هم ایران این کار را کرد. شاه به همان دلایلی که من پیش‌بینی کرده بودم به شوروی روی آورد و تجهیزات نظامی خرید. این کار را کرد تا به جهانیان نشان دهد آن‌طور که تصور می‌کنند اسیر غرب نیست. به هر حال، کارها در طول دو سال خدمتم در اداره اطلاعات و تحقیقات کم و بیش به همین منوال بود.[5]

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. انقلاب سفید در ابتدا شش اصل داشت و به مرور اصول آن به نوزده اصل افزایش یافت.(ویراستار)

 

[1] Bill Eagleton

[2] Julius Holmes

[3] Armin Meyer

[4] Syngman Rhee

[5]. منبع: سایت انجمن مطالعات و آموزش دیپلماتیک آمریکا

Association for Diplomatic Studies and Training

 https://adst.org/Readers/Iran.pdf



 
تعداد بازدید: 5


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: