11 شهریور 1404
در روز 13 آبان 1357 برای کسب اطلاع از وظیفه دینیام خدمت آیتالله گلپایگانی در قم رسیده بودم. در این ملاقات به ایشان عرض کردم: «من دارای چهار فرزند هستم و بچه کوچکم سه چهار ماهه است. خیلیها به من توضیه میکنند که در چنین شرایطی وظیفه شما همسرداری، تربیت فرزند و بچهداری است. اگر کاری کنی که زندانی شوی یا گرفتاری دیگری برایت پیش بیاید نزد خدا مسئول هستی. برای کسب اجازه خدمتتان رسیدهام تا متوجه شوم تکلیف من که به امام دسترسی ندارم چیست؟» آیتالله گلپایگانی پرسیدند: «چقدر درس خواندهای؟ چند تا شاگرد داری؟ چه درسهایی را میگویی؟ چند نفر در جلسات سخنرانی شما شرکت میکنند؟» توضیحات لازم را دادم. ایشان فرمودند: «بر شما فرض است که از اسلام و مسلمین دفاع کنید. فرزندی را که خدا به شما داده خودش حفظ میکند. ولی من اجازه نمیدهم تا آنجا پیش بروید که به زندان بیفتید چرا که این رژیم به ناموس مردم رحم نمیکند.»
من هم احتیاط میکردم تا اینکه پیام آخر حضرت امام در اعلامیه معروف سال 1342 که در آن فرموده بودند: «بر کلیه مبلغین واجب است که مفاسد رژیم را افشا کنند ولو بلغ مابلغ.» به وسیله آیتالله مفتح یا شاید به وسیله حاج آقا کاشمیری به دست ما رسید. پسرم مهدی نیز به دنبال پیدا کردن اعلامیه بود. در آن زمان آیتالله مفتح برای سخنرانی در مسجد قبا از من دعوت میکرد. به ایشان گفتم: «ممنوعالمنبر هستم. اگر بیایم، سخنرانی یکی دو روز بیشتر ادامه نخواهد داشت.» ایشان گفتند: «عیبی ندارد همه ما ممنوعالمنبر هستیم. برای شما منبر نمیگذاریم. مگر خبر ندارید امام فرمودهاند بر همه مبلغین فرض است که مفاسد شاه را افشا کنند.» سپس به شهید حسنی فرمودند: «از اعلامیههای امام به خانم بهروزی بدهید.» اعلامیهها تمام شده بود. به منزل که رسیدم به پسرم مهدی گفتم اعلامیه را پیدا کند. ظاهراً اعلامیه را از آقای کاشمری گرفته و به من داد. پس از صحبت با آیتالله مفتح در سال 1357 دعوت ایشان را برای سخنرانی در مسجد قبا پذیرفتم.
- خاطرات مریم بهروزی، تدوین حکیمه امیری، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1395، ص 55 - 56.
تعداد بازدید: 9