15 شهریور 1404
... وقایع پشتِ هم اتفاق میافتاد تا اینکه بحث آمدن امام پیش آمد و قرار شد شورای انقلاب تصمیم بگیرد که امنیت امام را به چه کسانی بسپارد. در آنجا شهید بروجردی و مرحوم تحیری و حقیر به جلسه شورای انقلاب رفتیم. دم در شورای انقلاب که رسیدیم به من گفتند: «شما داخل نیا، چون گفتهاند دو نفر بیشتر نیاید.» طبعاً وجود مرحوم مصطفی تحیری خیلی واجبتر بود، چون موضوع، موضوع امنیتی نظامی بود، حضور ایشان خیلی بهتر بود، هم به موضوع مسلطتر بود و همه از ظاهرش برمیآمد که آدم قدرتمند عملیاتی و متخصصی است. من در ماشین که یک پیکان بود ماندم و آن دو بزرگوار رفتند. گمانم جلسات شورای انقلاب در منزل مرحوم سحابی بود.
این دو بزرگوار که برگشتند، معلوم شد که منافقین هم اعلام آمادگی کردهاند و نامهای داده بودند که ما آمادهایم از امام محافظت کنیم و چهار هزار نیروی مسلح داریم. خیلی از آقایان شورای انقلاب آن موقع این ذهنیت را داشتند که مجاهدین خلق زندانی کشیده هستند و مبارزه کردهاند و تجربه دارند و میشود به آنها اعتماد کرد و امنیت ورود امام را به آنها سپرد. دوستان ما توضیح داده بودند که ما همه میتوانیم این امنیت را به عهده بگیریم. بعضی از عملیاتها را که توضیح داده بودند، تیپهای دوستان نهضت آزادی و اینها که در جلسه بودند، گوشهایشان قرمز شده بود و معلوم بود که قبلاً نشنیده بودند یا نمیخواستند بشنوند که به آمریکاییها هم میشود ضربه زد و انگار تازه اولینبار در آنجا بود که داشتند میشنیدند که مبارزات ما با خیلیها قابل قیاس نبوده و در مدت زمان کوتاهی، آن همه عملیات انجام داده بودیم و نیروهای مؤمن و جان برکفی داریم که همه مقلد و مرید امام هستند و امام را از جان و دل دوست دارند.
تعداد نیروهای سازمان ما حدود 120 نفر بود، ولی در کنارمان نیروهای مردمی را هم داشتیم که به روشهای مختلف مسلح شده بودند. از ماههای اول حکومت نظامی مطرح شد که در اصفهان و خصوصاً در قم، مردم اسلحههای زیادی به دست آوردهاند. بعضیها توسط سربازهایی که فرار کرده بودند و تعدادی را هم مردم در درگیریها از سربازها و مأموران رژیم گرفته بودند. بیشتر اسلحهها ژـ3 و کلت بود. برنامهریزی شد که آنها بیایند و آموزش ببینند. بعضیهایشان اصلاً نمیدانستند سلاح چیست، ولی در خانهشان سلاح داشتند. برنامهریزی شد و اینها با اتوبوسهایی به تهران آمدند. آنها شبها آموزش میدیدند و روزها به آنها کُد داده میشد و راه تماس و اسامی رد و بدل میشد. بعضیهایشان تا مدتها در تهران ماندند و در حسینیه زیبا میخوابیدند. بعضیها رفتند و موقع آمدن امام برگشتند و در آن سازماندهی جا گرفتند.
پس از اینکه شهید بروجردی و مرحوم تحیری این موارد را توضیح دادند، در شورای انقلاب رأیگیری کرده بودند. آن طرفیها سعی میکردند رأی شهید بهشتی را بگیرند. اگر شهید بهشتی به منافقین رأی میداد، آنها رأی میآوردند و کسی به ما رأی نمیداد. توضیحاتی که این دوستان دادند، منجر شد تصمیمگیری به جلسه دوم بکشد و دوستان دوباره برای جلسه دوم رفتند. حاج مهدی عراقی آمد و به آنها گفت: «این مسئولیت به عهده شما گذاشته شد.» ما نمیدانیم پایان آن جلسه چه اتفاقی افتاده بود که شهید بهشتی محکم ایستاده و گفته بود: «اینها فرزندان خود امام خمینی هستند و اینها باید حفاظت از امام را به عهده بگیرند و به کس دیگری نمیتوانیم اعتماد کنیم.»
آن جملهای که ما نمیتوانیم به مجاهدین خلق اعتماد کنیم، در بحثهای مختلف توسط شهید بهشتی تکرار شد، ولی خبر ندارم چند چند رأی آوردیم. لذا خدا خواست و در شورای انقلاب شهید مطهری و شهید بهشتی محکم ایستادند. البته شهید مطهری از اول هم گفته بود که «من اینها را میشناسم و با من در ارتباط بودهاند و ذرهای شک به آنها ندارم.» ولی شهید بهشتی به خاطر تعداد نیروهایی که مجاهدین خلق گفته بودند، مقداری مکث کرده و گفته بود: «بگذارید ببینیم تواناییها چیست و توضیح بدهند.» بعد از بررسیها به این نتیجه رسیدند که این نیروها قابل اعتمادترند، ولو اینکه تعدادشان کمتر باشد. در نتیجه این مسئولیت به عهده صف گذاشته شد و شهید عراقی آمد و ابلاغ کرد.
- رفیق بروجردی: خاطرات اکبر براتی، تدوین مرتضی فتحاللهزاه، تهران، مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران، 1402، ص 107 - 109.
تعداد بازدید: 25