06 آبان 1404
فعالیت دیگر ما تلاش برای برگزاری مراسم یادبود برای شهدای 15 خرداد سال 42 برای اولینبار در دانشگاه بود. در خرداد سال 54، این مراسم در مدرسه فیضیه قم برگزار شد که منجر به درگیری با مأموران رژیم شد اخبار آن بهطور محدود در روزنامهها انعکاس یافت. بعد از برگزاری این مراسم، بچههای مذهبی دانشگاه تصمیم گرفتند که علاوه بر مراسم یادبود روز 16 آذر، برای سالگرد شهدای پانزدهم خرداد هم برنامه داشته باشند؛ البته 15 خرداد زمان مناسبی برای برگزاری مراسم نبود؛ چون نزدیک امتحانها بود. این تصمیم را در سال 55 عملی کردیم و در خیابان دانشگاه تبریز، تظاهرات به راه انداختیم. آنجا برای اولینبار شعار «درود بر خمینی، سلام بر خمینی» بر زبانها جاری شد.
قبلاً در روز 15 خرداد، فقط اعتصاب بود و کلاس برگزار نمیشد؛ ولی اینبار، تظاهرات علنی بود. چند نفر، از جمله سیدمهدی، پسر آیتالله موسوی اردبیلی، در راهاندازی و برگزاری این تظاهرات نقش مهمی داشتند. البته تظاهرات فقط جنبه مذهبی و پیروی از امام داشت و جنبههای دیگر چندان مدنظر نبود.
خداوردی: شما در این تظاهرات جز، سرگروهها بودید؟
علایی: خیلیها بودند. برای برگزاری این تظاهرات، من و چند نفر دیگر با هم صحبت و برنامهریزی کردیم. بعد با دانشکدههای دیگر ارتباط برقرار کردیم؛ مثلاً در دانشکده علوم، با آقایان امیر حسنی، نادر نوری و فریدون فارسی[1] و در دانشکده کشاورزی با آقایان مرتضی بوجار، اکبر شاهبیگ، محمد گرجی، تقی گیک و حمید صفاری صحبت کردیم. آنها هم برای دانشکدههای خودشان کارهایی نظیر احداث نمازخانه انجام دادند و به این ترتیب، ارتباطات توسعه یافت. آقایان حسن کامران و سجاد ورقایی هم در دانشکده ادبیات فعال بودند. قبل از برگزاری تظاهرات در سال 55، عدهای از دانشجویان فعال، همه دانشکدهها را گرفتند و آنها را یک ترم از تحصیل محروم کردند. ما در اعتراض به این اقدام، با سایر دانشجویان دانشکدههای دیگر جمع شدیم و جلوی اتاق رئیس دانشگاه رفتیم. نگهبانها جلوی ورود ما را به ساختمان رئیس دانشگاه گرفتند و در ساختمان را قفل کردند. این کار سبب شد که هیجان ما بیشتر شود. بلافاصله گارد دانشگاه آمد و ما را محاصره کرد. به آنها گفتیم: «میخواهیم با رئیس دانشگاه صحبت کنیم.» آنها گفتند: «باید نمایندگان شما بیایند.» من نماینده شدم و همراه آقای امیر حسینی به دفتر رئیس دانشگاه رفتم. آنجا چند خانم بیحجاب را دیدم که مشغول کار بودند. آن موقع، ما خیلی زن بیحجاب ندیده بودیم. جو شهر تبریز، مذهبی بود و بیحجاب خیلی دیده نمیشد؛ لذا حضور آنها در دفتر رئیس دانشگاه برایم خیلی عجیب بود. بالاخره به دفتر رئیس دانشگاه رفتیم و گفتیم: «چرا عدهای از دانشجویان را یک ترم از تحصیل محروم کردهاید؟» رئیس دانشگاه گفت: «اینها کار خلاف کردهاند و باید محاکمه شوند.» گفتیم: «اگر اینها از درس محروم شوند، ما هم سر کلاس نمیرویم. باید آنها به دانشگاه برگردند.» مسئولان دانشگاه در برابر خواست ما مقاومت کردند؛ لذا یک بار دیگر جمع شدیم و کلاسها را تعطیل کردیم و نزد رئیس دانشگاه رفتیم. اینبار تأکید کردیم که چنانچه دانشجویان دستگیر شده آزاد نشوند، ما دیگر به سر کلاس نمیرویم. اقدام دوباره ما سبب شد تا مقاومت مسئولان دانشگاه شکسته شود و در تصمیمشان تجدیدنظر کنند؛ البته مسئولان دانشگاه در این گونه امور تصمیمگیر اصلی نبودند و تصمیمات ساواک را اجرا میکردند. نتیجهبخش بودن تلاش ما به دانشجویان روحیه داد تا کارهای بعدی را منسجمتر انجام بدهند. بعد از این قضیه، هر از چند گاهی برای تأمین خواستههایمان که عمدتاً صنفی و رفاهی و در حمایت از سایر دانشجویان بود، جمع میشدیم و نزد رئیس دانشگاه میرفتیم. آن موقع، برای دانشجویان موضوعات سیاسی خیلی اهمیت نداشت؛ ولی رئیس دانشگاه حرکت و اقدام ما را برای آزادی دانشجویان، سیاسی تلقی میکرد. به تدریج، خواستههای صنفی ما هم صبغه سیاسی پیدا کرد.
_ تاریخ شفاهی دفاع مقدس روایت حسین علایی فرمانده قرارگاه نوح(ع)، ج 1، به کوشش مهدی حاجی خداوردیخان، دکتر حسین احمدی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چ اول، 1402، ص 66 - 68.
[1]. «نادر نوری و فریدون فارسی بعدها در جریان جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران به شهادت رسیدند.» (راوی)
تعداد بازدید: 7