11 آذر 1404
هر چه زمان میگذشت فعالیت من در مسجد ولیعصر(عج) گستردهتر و متنوعتر میشد، امام جماعت محترم مسجد، امنا و نمازگزاران با اینکه با روحیه انقلابی من آشنا شده بودند در عین حال نسبت به من لطف داشتند و من نیز از این لطف عمومی بسیار برای خدمت به مسجد، مؤمنان بهویژه جوانان بهره میجستم. و جلسه آموزش قرآن برای جوانان درهفته یک یا دو شب در دفتر مسجد تشکیل دادم و مشغول آموزش قرآن به جوانان شدم ولی تنهابه آموزش اکتفا نمیکردم بلکه گاهی مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را هم بیان میکردم و وظایف اسلامی جوانان را به نحوی گوشزدشان میکردم این کار من سبب شد تا بعضی از نوجوانان کلاس من تحتتأثیر سخنان من قرار بگیرند و در برخورد با خانواده عکسالعملهایی که خوشایند اعضای خانواده نبود از خود بروز دهند. مثلاً در عروسیها شرکت نمیکردند و میگفتند عروسی مبتذل و حرام است. با خانواده به سینما یا تفریحگاههای آلوده شرکت نمیکردند. و کارهایی از این قبیل. اینگونه کارهای جوانان کلاس قرآن یکی از خانوادهها را حساس کرد و در پی جستجو برآمد تا بداند افکار و روش جدید فرزندشان متأثر از کجا و از چه کسی است. در نهایت دریافتند که فزرندشان در کلاس درس قرآن مسجد ولیعصر(عج) شرکت میکند. روزی در دفتر مسجد نشسته بودم که تلف به صدا درآمد، گوشی را برداشتم یکی سؤال کرد دفتر مسجد ولیعصر(عج)؟ گفتم: بفرمایید. سؤال کرد: آقای حقشناس؟ گفتم: بفرمایید خودم هستم. گفت: من از اداره ساواک تلفن میزنم هر چه سریعتر خود را به ساواک معرفی کنید گوشی تلفن را گذاشت. من بهطرف ساواک حرکت کردم وقتی به ساواک رسیدم مرا در همان اتاق اول نشاندند چند لحظه بعد آقایی با قیافه عصبانی وارد شد «که بعد فهمیدم ایشان معاون ساواک است» شروع کرد به من توهین و جسارت کردن تمام حرفش این بود که تو در جلسه قرآن جوانان مردم را گمراه میکنی و آنان را علیه نظام شاهنشاهی بدبین میکنی و من اظهار بیاطلاعی میکردم و میگفتم: دروغ است. گفت: دروغ نیست فلانی «اسم یکی از جوانان شرکتکننده در کلاس را برد» با حرفهای شما منحرف شده و افکار ضدسلطنت پیدا کرده. مدتی معاون تلاش کرد تا به فحش و ناسزا ثابت کند که من عامل انحراف جوانان علیه نظام هستم. در پایان معاون گفت: بلند شو و من بلند شدم مرا به اتاق رئیس برد، وارد اتاق رئیس ساواک که شدم سلام کردم دیدم رئیس برعکس معاونش ظاهری متین و آرام دارد به نرمی سئوال میکند و با ادب حرف میزند. رئیس هم سخن از جلسه قرآن مسجد به میان آورد و درنهایت از من خواست بعد از هر جلسه به اداره ساواک تلفن بزنم و نام افرادی که در جلسه حضور داشتند گزارش کنم. من زیر بار این درخواست نرفتم. رئیس گفت: اگر تلفن زدن برایت مشکل است، روی کاغذ اسم حاضرین را بنویس برای ما بده. پول کاغذ و قلم را هم به تو میدهیم. این درخواست رئیس را رد کردم گفتم جوانان مردم با اعتماد به اینگونه جلسات شرکت میکنند سزاوار نیست بهطور مخفی نام آنان را به ساواک بدهم، رئیس گفت: آقای حقشناس این هلو را دیدی؟ گفتم: بله. گفت: هلو را پوست کندم هستهاش را برداشتم گذاشتم در دهانت تو فقط او را قورت بده. گفتم قربان شما خودتان مأمور دارید هر شب که جلسه برپا میشود بفرستید نام همه را بنویسد برای شما بیاورد. کار من نیست. گفت: بلند شو برو برو.
_ حسین، پورسیدحقشناس، سایه خاطرهها: مروری بر خاطرات زندگی روحانی انقلابی و پیشکسوت شهرستان بندر انزلی حجتالاسلام والمسلمین حاج سیدحسین حقشناس، قم، میراث ماندگار، 1401، ص 47 - 50.
تعداد بازدید: 2