انقلاب اسلامی :: راهپیمایی مردم بندر انزلی در عاشورای 57 به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین حق‌شناس

راهپیمایی مردم بندر انزلی در عاشورای 57 به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین حق‌شناس

29 آذر 1404

طبق برنامه‌ریزی از قبل تعیین شده قرار شد روز تاسوعا و عاشورا تظاهرات گسترده‌ای از قبرستان بندرانزلی تا امامزاده صالح غازیان انجام پذیرد. من با برادرم سیدحسن قرار گذاشتیم که روز تاسوعا او مسئولیت شعار جمعیت را به عهده بگیرد و روز عاشورا را من.

روز تاسوعا من بیرون نیامدم برادرم سیدحسن و تعدادی دیگر از جوانان انقلابی تظاهرات را از قبرستان بندرانزلی تا امام‌زاده صالح غازیان به نحو شایسته اداره کردند. در پایان راهپیمایی اجتماع روز عاشورا را هم اعلام کردند و از همگان خواستند تا در تظاهرات فردا شرکت کنند.

صبح روز عاشورا جزء اولین نفرهایی بودم که به محل اعلام شده «قبرستان بندرانزلی» حاضر شدم. زن و مرد از هر طرف به ما ملحق می‌شدند. ساعت حرکت فرارسید مردم پراکنده را با چند صلوات جمع کردم و راهپیمایی روز عاشورا را با این شعار شروع کردیم:

سرور آزادگان است آیت‌الله خمینی

مرشد پیر و جوان است آیت‌الله خمینی

او طرفدار حقیقت او نگهبان امامت

نائب صاحب‌زمان است آیت‌الله خمینی

من عبا به دوش و کلاه عرقچین به سر «به هیئت طلبگی» جلوی صف جمعیت ایستادم چون تا آن تاریخ هنوز ملبس به لباس مقدس روحانیت نشده بودم. مقداری که با زمزمه این شعار راه رفتیم یکی آمد زیر گوشم گفت: آقای حق‌شناس شما جایگاهتان بزرگتر از این حرف‌هاست شما بفرمایید ما راهپیمایی را ادامه می‌دهیم. اعتنایی به حرف این آقا نکردم چون فکر کردم توطئه‌ای در کار است. از دروازه قبرستان که بیرون آمدیم شعارها علیه رژیم حاکم تندتر می‌شد، زن و مرد در دو طرف پیاده‌رو اجتماع کرده و راهپیمایی را تماشا می‌کردند. تا نزدیک میدان بزرگ شهر رسیده تعدادی از روحانیون شهر به جمعیت ملحق شدند کمی از میدان که رد شدیم نرسیده به پل «چهارراه آموزش و پرورش آن زمان» جمعیت زمین‌گیر شد فریاد آزادی مرحوم آقای فرخ بلندکیش[1] که مدتی بود در زندان بسر می‌برد بلند شد. فکر می‌کنم پدر آقای بلندکیش هم در میان جمعیت بود و چند جمله‌ای هم برای مردم صحبت کرد.

جمعیت تصمیم داشت تا آزادی مرحوم بلندکیش در آن مکان تحصن کند. مکانی که به منزله گلوگاه شهر بود و تحصن در آن مکان رفت و آمد به شهر را قطع می‌کرد. و در نهایت نوعی نارضایتی عمومی فراهم می‌کرد. جمعیت فقط به قیمت آزادی مرحوم بلندکیش حاضر بود از این مکان عبور کند. در این بین مأموری از شهربانی آمد گفت بلندکیش در زندان شهربانی انزلی نیست جمعیت قبول نکردند و او را متهم به دروغگویی کردند، مأمور گفت اگر دروغ می‌گویم یکی را با من به زندان شهربانی بفرستید تا بررسی کند. مرحوم آقای موسوی مبارک‌آبادی امام جماعت محترم مسجد امام‌زاده صالح غازیان انتخاب شد تا با مأمور شهربانی به شهربانی رفته تا صحت و سقم ادعای مأمور شهربانی معلوم شود بعد از چند دقیقه آقای مبارک‌آبادی آمد گفت بلندکیش در زندان شهربانی نبود اختلاف‌نظر بین جمعیت حاضر بوجود آمد عده‌ای گفتند تا بلندکیش آزاد نشود ما از اینجا حرکت نمی‌کنیم عده‌ای گفتند حرکت کنیم زیرا مکان، مکان مناسبی برای تحصن نیست. بالاخره جمعیت حرکت کرد از پل انزلی گذشت به میدن گمرک غازیان رسید میدانی که در آن مجسمه شاه بود، مردم با دیدن مجسمه احساساتی‌تر شدند از هر طرف سنگ به طرف مجسمه پرتاب می‌کردند ولی زمینه برای پایین کشیدن مجسمه نبود. راهپیمایی به طرف امام‌زاده صالح ادامه پیدا کرد نزدیک امام‌زاده صالح یک پاسبان بازنشسته‌ای عکس شاه به دست فریاد زنده باد شاه سر می‌داد تعدادی به طرفش دویدند ولی او از ترس فرار کرد. جمعیت جلو امام‌زاده صالح مستقر شد چند دقیقه‌ای هر ناسزایی که بود نثار شاه و خاندان پهلوی و عوامل رژیم کردند.

یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود که دوباره با همان شعارهای ضدرژیم به طرف انزلی حرکت کردیم. از پل غازیان گذشتیم ولی نزدیک کاخ رسیدیم آقای محمد خوش‌نژاد از بازاریان رشت ولی اهل انزلی بود آهسته زیر گوشم گفت: آقای حق‌شناس ساواکی‌ها اطراف منتظرند تا راهپیمایی تمام شود تا تو را بازداشت کنند حال که کار به پایان رسید آهسته آهسته از جمیعت جدا شو آن طرف خیابان ماشین من پارک شده بیا و تو را فرار بدهم. من هم قبول کردم و آهسته به انتهای جمعیت و از آنجا به طرف ماشین آقای خوش‌نژاد رفتم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم هنوز ماشین دور بر نداشته بود که یکی از کارمندان فرمانداری جلوی ماشین را نگه داشت و گفت: حاجی حاجی نگه دار مرا تا فلان جا برسان. آقای خوش‌نژاد مجبور شد توقف کند و ایشان را سوار نماید. مقداری که راه رفتیم آن آقا پیاده شد آقای خوش‌نژاد مرا رشت به خانه خود آورد اول کاری کردیم ناهار خوردیم بعد از صرف نهار به من گفت: آقای حق‌شناس از اینکه شما خانه ما بمانید من حرفی ندارم ولی این آقایی که سوار ماشین ما شد مشکوک است می‌ترسم ما را لو بدهد. من مقصود آقای خوش‌نژاد را فهمیدم با ایشان خداحافظی کردم به طرف فومن که خانه یکی از منسوبین نزدیکم بود حرکت کردم وقتی به خانه ایشان رسیدم علی‌الظاهر ایشان متوجه وضعیتم بود و می‌دانست که من فراریم لذا چندان مرا تحویل نگرفت من هم زیاد مزاحم ایشان نشدم همان ساعت به طرف شهسوار که خانه برادرم بود حرکت کردم. مغازه خیاطی برادرم روبه‌روی مسجد بود نزدیک اذان مغرب برای اقامه نماز به مسجد رفتم وقتی وضو می‌گرفتم یکی از پشت سر مرا صدا زد: آقای حق‌شناس چطوری. برگشتم او را نشناختم با بی‌میلی با او احوال‌پرسی کردم ولی نگران شدم، نکند این ساواکی باشد و خبر حضور من در شهسوار را به ساواک اطلاع دهد. صلاح ندیدم در شهسوار بمانم فردای همان روز از شهسوار به تهران حرکت کردم تا به قم بروم.

آن زمان ماشین‌های قم در گاراژ شمس‌العماره بودند. از پیاده‌رو خیابان تهران به طرف شمس‌العماره «خَائِفًا یَتَرَقَّبُ[2]» حرکت می‌کردم که یکباره شنیدم یکی مرا چند بار صدا زد: آقای حق‌شناس. من در جا میخکوب شدم با خودم گفتم: یعنی چه در تهران کسی مرا نمی‌شناسد نکند این ساواکی‌های بدجنس همچنان مرا دنبال می‌کنند؟ برگشتم دیدم آقای سیداسماعیل اتقیاء است خوشحال شدم گفتم اینجا چکار می‌کنی گفت من هم مثل شما فراریم خبر دارم که فردای بعد از عاشورا جوانان دوباره در قبرستان انزلی جمع شده بودند که تظاهرات را راه بیندازند ولی با حمله چماقداران طرفدار شاه به شدت مضروب شده و پراکنده گردیدند. پس از این از هم جدا شده من به طرف قم حرکت کردم.

 

_ حسین، پورسیدحق‌شناس، سایه خاطره‌ها: مروری بر خاطرات زندگی روحانی انقلابی و پیشکسوت شهرستان بندر انزلی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدحسین حق‌شناس، قم، میراث ماندگار، 1401، ص 89 - 93.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. ذکر خیر آقای فرخ بلندکیش گذشت.

[2]. سوره قصص آیه 18.



 
تعداد بازدید: 6


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: