01 آذر 1390
امید ایرانمهر
تشکیل کنفرانس گوادلوپ حدود یک ماه پیش از انقلاب ایران موضوعی است که هواداران سلطنت مانور زیادی روی آن دادهاند. تاکید بر اینکه این نشست مقدمهای برای خروج شاه و سرنگونی حکومت شاهنشاهی بود ورد زبان آنهاست. اساساً نشست گوادلوپ به چه منظور تشکیل شد؟
وقتی در مورد گوادلوپ صحبت میکنیم بهتر است ابتدا در مورد پندار و بینشی که ایرانیان در مورد گوادلوپ دارند صحبت کنیم. ایرانیان اصولاً مایل و مشتاقند که طرفدار نظریه توطئه باشند. یعنی ایده توطئه حاکم است. همیشه همه چیز را نتیجه کار انگلیسها میدانستند. هنوز هم خیلیها میگویند کار انگلیسهاست. انقلابیون میگفتند شاه را انگلیسیها نگه میداشتند، از آن طرف سلطنتطلبان میگفتند اینها کار انگلیس است. نمیشود که هم اینها را انگلیسها آورده باشند و هم شاه را برده باشند. هم شاه را انگلیسها آورده باشند و هم بالعکس. به هر حال انقلابی در ایران رخ داده است. سوال این است که آیا مردمی که در متن آن بودند هیچ سهمی در وقوعش نداشتند؟ اصلاً هیچ حضوری نداشتند؟ دومین پرسش این است که چه چیزی به انگلیسها رسید؟ کسی که چنین توطئه عظیمی را انجام داده است، خواه انگلیس باشد، خواه آمریکا باشد یا آلمان در پی چه منفعتی بود که به آن رسیده باشد؟ باید ببینیم چه چیزی به آنها رسید. در جرمشناسی میگویند وقتی جرمی اتفاق میافتد یا دلایل و سرنخهایی موجود است که شما سرنخ را میگیرید و بر اساس آن عوامل جرم را مشخص میکنید و مجرم را تعیین میکنید. حالت دیگر این است که هیچ خبری ندارید. در لحظهای که هیچ خبری ندارید باید ببینید از وقوع این جرم چه کسانی احتمالاً منتفع میشدند. یا جلوی زیان چه کسانی گرفته شده است. شاید انگیزهای یرای این جرم وجود داشته باشد. در مورد گوادلوپ هم همینطور است. بسیاری از افرادی که من اسمشان را میگذارم «بازندگان» همان کسانی که حکومت را به گروه جدید باختند، علاقه ندارند بگویند انقلابی شد و قدرت از چنگشان درآمد؛ مایلند بگویند قدرتهای بزرگ جهانی بودند که توانستند قدرت را از آنان بگیرند. یا آگاهانه یا در پس ذهنشان فکر میکنند به این شکل آبرومندانهتر است! ضمیر ناخودآگاهشان به آنها حکم میکند که بگویند به این سادگیها نبود. سران کشورهای قدرتمند جهان در گوادلوپ جمع شدند و تصمیم گرفتند شاه را ببرند و اینها را بیاورند اما بعد نمیگویند با کدام ابزار؟ اینها چگونه توانستند در مدت یکماه نسخهی حکومتی که به زعم آنها مقتدر بوده را بپیچند.
میگویند جیمی کارتر رییسجمهور آمریکا از مقطعی به بعد تصمیم گرفت تا شاه را از حکومت ایران حذف کند. میگویند این توطئه غربیها بود چون نمیتوانستند پیشرفت ایران را تحمل کنند. آنها نقش فرانسه را در تغییر موضع آمریکا نسبت به شاه موثر میدانند. فکر میکنید این تحلیل میتواند واقعبینانه باشد؟
در مورد گوادلوپ اینکه موضع کارتر عوض شده باشد، هیچوقت گزارش روشنی در دست نیست که چنین چیزی را تایید کند یا ضد این را بگوید. شما همیشه در این مواقع باید خودتان را جای تصمیمگیرندگان بگذارید. اگر فکر میکنید که یک عقل سلیم دارید و آگاهی خوبی نسبت به این موضوع دارید خودتان را بگذارید بهجای طرف و در مقام او تصمیم بگیرید. در مقام او - با این شرایط- وقتی بخواهید تصمیم بگیرید معمولاً همان تصمیمی را میگیرید که او در آنجا گرفته است. اولاً همانطور که گفتید تاریخ برگزاری کنفرانس گوادلوپ با تاریخ پیروزی انقلاب یکماه و سهچهار روز فاصله دارد. این زمان، زمانی نیست که بتوان یک دولت مقتدر را با آن همه ثروت و امکانات سرنگون کرد آنهم به خاطر تمایل دوسه نفر، ولو این دوسهنفر رهبران قدرتمندترین کشورهای جهان باشند! آنهم در جامعه پر جوش و خروشی که هیچکس نمیتوانست در آن نفوذ جدی داشته باشد بجز خطوطی که در آن زمان عملاً تعیین شده بود. اولاً کوتاه بودن این زمان خودش نشان میدهد که اینطور نیست. سوالی که پیش میآید این است که پس اصلاً چرا گوادلوپ را تشکیل دادند؟ اول ببینیم چرا گوادلوپ تشکیل شد تا بعد ببینیم فرانسه چه نقشی داشت و چرا میزبانی این کنفرانس را برعهده گرفت.
سوال همین است. کارویژه سران چهار کشور آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان در نشست گوادلوپ چه بود؟ آنها بر اساس چه دغدغهای دور یک میز نشستند؟
اینها مواجه شدند با پذیرش حقیقت سرنگونی رژیم شاه. این حقیقت از طرق مختلف به آنها القا شده بود. در این زمان به طور قطع بیماری شاه کاملاً لو رفته است. آنها که از منابع مختلف اطلاعاتی در اختیار دارند میدانند که این آدم توانایی بقای در قدرت و اداره قدرتمندانه را ندارد. دوم اینکه دیدند یک قدرتی در ایران چنان نضج گرفته که برتری خودش را نسبت به قدرت حاکم نشان داده است. تنها چیزی که در برابر این قدرت میتوانست ایستادگی کند ارتش مقتدر شاه بود. ارتش مقتدر شاه هم فقط به اراده فرماندهانش بستگی نداشت. فرماندهان فقط دستور را میدادند اما این دستور باید توسط عوامل پایینی اجرا شود. عوامل پایینی متعلق به همان ملتی بودند که به صورت عام قیام کردند و بنابراین دستورات را اجرا نمی کردند. ما در عمل هم دیدیم سربازانی که با افتخار خودشان را به سربازی گارد رسانده بودند فرماندهان خودشان را به گلوله بستند. پس می دانند که دستورات به سادگی طبق سلسله مراتب اجرا نمیشود. ممکن است بین سپهبد و سرتیپ و سرهنگ به سرعت بیاید پایین. اما وقتی به سرگرد و سروان و گروهبان رسید اینها جدا از توده مردمی نبودند که به دلایل مختلف رژیم شاه را نمیخواستند. یک گروه بزرگی که در جریان تحولات ناشی از یک رشد اقتصادی ناگهانی خودشان را صاحب رای و نظر و مملکت میدانستند بدون اینکه از جهات دیگر به این مرحله از رشد رسیده باشند دخالتشان در تحولات جامعه تشدید شده است و اینها برای خودشان یکسری حقوق میخواهند.
اینها دقیقاً شرایطی است که اندکاندک به تضعیف و فروپاشی رژیم پهلوی انجامید. چه فضایی در سپهر سیاسی ایران آن روزگار حاکم بود؟ چه کسانی در آن شرایط نقشآفرین بودند که بازتاب اقدامات آنها توانست نظر ایالات متحده، فرانسه و دیگران را آنچنان تغییر دهد که به فکر رفتن شاه بیافتند؟
در آن زمان عدهای اپوزیسیون کلاسیک بودند. اپوزیسیون کلاسیکی که به دو دسته چپ و راست تقسیم میشد. چپها که کمونیستها بودند غالباً تحت تاثیر دولت شوروی قرار داشتند و این تحت تاثیر دولت شوروی بودن تقابل آنها را با آمریکا میطلبید و آمریکاییها نگران این بودند. یک گروه دیگر بودند که نسبت به چپها راست محسوب میشدند به عنوان ملّیون که خواهان دموکراسی، انتقام از 28 مرداد و بازگشت به شرایط پیش از آن بودند. اینها هم حداکثر مایل به بیطرفی بودند نه اینکه طرف آمریکایی را بگیرند که 28 مرداد را زیر سر او میدانند و حکومت ملی که سرنگون شد را قربانی او. در نتیجه غرب و در رأس آن آمریکا که سردمدار بلوک غرب بود و هنوز هم هست،به علت اهمیتی که ایران دارد چه برای بلوک غرب و چه برای شرق، چه به دلیل موقعیت جغرافیایی چه به دلیل در اختیار داشتن بزرگترین منابع انرژی جهان، مایل نبودند که دو اتفاق بیافتد؛ یکی اینکه این منابع در اختیار شوروی قرار بگیرد. روسها نشان داده بودند که مایلند برای تصرف ایران بیایند. حزب توده هم در اینجا بود. سازمان سیاسی و نظامی هم داشت. به چه دلیل سازمان نظامی ایجاد کرده بود؟ برای اینکه روزی سر بزنگاه بیاید و ارتش را بگیرد. این هم که حزب توده صریحاً از اتحاد جماهیر شوروی پیروی میکرد جای تردید ندارد.
پس ترس از استفاده شوروی از اوضاع ایران برای گسترش نفوذ در این کشور مهمترین دغدغه مشترک میان کشورهای غربی بود؟
بله. آنها نمیخواستند که با از دست رفتن ایران بر قدرت بلوک شرق چنان افزوده شود که باعث شود اینها بازنده نهایی درگیری و کشمکشی باشند که از همان سال 1917 که انقلاب اکتبر پیروز شد ادامه پیدا کرده بود و جز یک اتحاد کوتاهمدت در مدت جنگ جهانی دوم علیه هیتلر همواره تداوم یافته بود. پس بلوک غرب اول اینکه نمیخواستند منابع انرژی ایران در دست شوروی قرار بگیرد و آنان در این معادله انرژی که بالاخره تحرک آیندهشان در دنیای صنعت را رقم میزد دچار وقفه شوند و بالعکس برای روسها قویتر و شدیدتر شود. دوم اینکه میخواستند این منبع ضمناً به نوعی در اختیار خودشان قرار بگیرد. من با واژههای چپاول و غارت و اینها موافق نیستم. چون غرب میخواست هزینه و پولش را پرداخت کند اما میترسیدند مبادا صادرات قطع شود و این رشته حیاتی از وجودشان منفک شود.
گوادلوپ که در روزهای پایانی حکومت شاه تشکیل شد برای رسیدگی به این وضعیت است که «شاه که دیر یا زود ساقط خواهد شد. ما چه کنیم که کسانی که قدرت را تحویل میگیرند دو دستی آن را تحویل شوروی ندهند.» آن زمان هنوز شوروی وجود دارد. همانطور که کسی تا 6 ماه پیش از سقوط شاه، باور نمیکرد حکومت شاهنشاهی سقوط کند، هیچکس هم فروپاشی شوروی را پیشبینی نمیکرد و باور نمیکرد حکومتی با آن عظمت و هیبتی که از خود در نگاه بلوک غرب ایجاد کرده بود به این سرعت از هم بپاشد. بنابراین در آن زمان آنها بسیار نگران بودند.
آیا این نگرانی ریشهای در واقعیات جامعه آن روز ایران داشت؟ میخواهم بدانم آیا این ترس از نفوذ شوروی توجیه عقلانی مبتنی بر تواناییهای نیروهای چپ داخل ایران داشت یا تصوری بود که غربیها به واسطه تبلیغات و هیبت خودساخته اتحاد جماهیر شوروی پیدا کرده بودند؟
نه. تصور و توهم نبود. فراموش نکنید فعالان سیاسی ایران در آن روزگار ، آن دسته که قلم و روزنامه داشتند غالباً متعلق به جناح چپ بودند. همینطور بودند افرادی که حرکات چریکی میکردند و محبوبیت داشتند. ملّیون هرگز طرفدار حرکت چریکی و نظامی نبودند. در گروه چپ بود که از یک زمانی مد چهگوارایی همهگیر شد. در کوبا نهضتی پیروز شد و چهگوارایی ظهور کرد که باعث شد جوانان سرخوردهی ایرانی هر کدام خودشان را یک چهگوارا بدانند. به سرعت حرکتهای چریکی گسترش یافت. ترور و بمبگذاری و اعدام و سر برآوردن چند قهرمان. اینها به سرعت اتفاق افتاد و فضایی تازه در جریان فعالیتهای سیاسی ایجاد کرد. ملّیون سعی میکردند در روزنامهها مقاله بنویسند. این مقالات خوانده میشد و دل عدهای را خنک میکرد و به عدهای هشدار میداد در حالی که اثر لرزانندهای نداشت. با این وجود شاه بیشترین انرژی خودش را گذاشته بود برای مبارزه با کسانی که نسبت به آنها کینه داشت و احساس میکرد طرفدار مصدق هستند، چرا که مصدق و اسمش برای او یک تابوی بزرگ بود. البته با گروههای چپ هم به شدت مبارزه میکرد اما شخصاً نسبت به ملّیون حساستر بود. در اینجا چیزی که کمتر به آن توجه شده بود و در زیرمجموعه طیف چپها هم قرار نمیگیرد، گروه بزرگ مذهبیها و مساجد بود. در حقیقت حزبی بود که با دهها هزار شعبه در کشور و دسترسی مالی از محل پرداختهای بازار و ... میتوانستند افکارشان را نشر بدهند و نوارهایشان را در مساجد پخش کنند و فعالیتهایشان روبه روز گستردهتر میشد. بالاخره نمیتوانید بگویید که قدرتهای غرب وقتی با این واقعیت مواجه شدند متوجه قویتر بودن این نیرو نشدند. این نیرو، نیرویی بود که در درونش مبارزات نظامی و چریکی هم وجود داشت. فقط در گروه میانه ملّیون بود که این رفتارها وجود نداشت. آنهم به این دلیل که آنها از یک سطح روشنفکری پختهتری برخوردار بودند که نمیتوانستند وارد چنین فضاهایی شوند. آن دو طرف (چپها و مذهبیها) یکسری وابستگیهای اعتقادی شدیدی داشتند که در راه آن اعتقادات حاضر بودند دست به اسلحه هم ببرند اما این گروه میانه برای زندگی و مسائل فرهنگی بیشتر از هر چیزی اهمیت قائل بودند. حتی در طیف مذهبی هم گروههای پختهتر همواره مخالف عملیاتهای چریکی بودند و فقط یکسری گروههای خاص و کوچک بودند که از شدت شیفتگی و غیرتمداری و غیرتمندی در این راه گام گذاشتند.
پس غربیها از نفوذ شوروی و توانایی بالقوه نیروهای وابسته به آن در ایران مطلع بودند و نگرانی داشتند که پس از شاه چه خواهد شد. با این حال میبینیم که بعد از مدتی غرب به سراغ ارتباط گرفتن با طیف مذهبی میرود.
بله. غرب این مسائل را درک میکرد. هم عواملی در داخل داشتند، هم عوامل بیرونی، هم سفارتخانههایی که در تهران داشتند. فراموش نکنید که تا پیش از انقلاب اینها در خود ارتش، در مراکز اطلاعاتی نفوذ زیادی داشتند. غربیها هرچه پیشتر رفتند و مطالعه درباره اپوزیسیون را گسترش دادند به نتایج جدیدی رسیدند که تصورات اولیه آنها را با تغییر روبرو کرد. یعنی آنها با توجه به اطلاعات کسب شده به این نتیجه رسیدند که بزرگترین قدرتی که در صورت سقوط شاه باقی خواهد ماند، نه قدرت چپ است نه قدرت ملّیون سنتی که اپوزیسیون کلاسیک را شکل میدادند. اصل ماجرا طیف مذهبی است. همینطور هم شد یعنی چه ملّیونی که با جریان اصلی مذهبیها همراه شدند و چه ملّیونی که به صورت موازی با اینها حرکت کردند آنچنان هواداری عمیقی در توده مردم نداشتند. سران بلوک غرب بر این مسائل واقف بودند.
پس نشست گوادلوپ در این شرایط برگزار شد که کشورهای غربی هر یک به صورت مجزا اطلاعاتی در مورد شرایط آینده ایران کسب کرده بودند و میخواستند برای اتخاذ تصمیم در قبال تحولات آینده که تا حدودی برایشان قابل پیشبینی بود به موضعی مشترک برسند.
نتیجهگیری منطقی همین است. وقتی غربیها به این واقعیت پی بردند جمع شدند تا بگویند وضعیت ما در آینده این کشور چگونه خواهد بود. اگر قرار است ایران به دامان شوروی سقوط کند، ولو با مداخله نظامی جلوی این کار را خواهیم گرفت. این میتوانست جزو دستور جلسه باشد. در آستانه سقوط شاه این جلسه بیدلیل تشکیل نشد. میخواستند ببینند آیا شوروی است که این کارها را کرده است، اگر بله؛ برویم جلوی کار را بگیریم. یا گروههای چپی هستند که در صورت پیروزی به دامان شوروی میروند، باید با آنها مقابله کرد. غربیها آگاه بودند بخشی از گروههایی که در خیابانها هستند چپها هستند اما این را هم میدانستند که تودههای عظیم چپ نیستند و به این صفبندیها کاری ندارند. آگاهی دومی که داشتند این بود که شاه رفتنی است. هم شخصاً رفتنی است، هم رژیمش رفتنی است. از هر دو طرف اطمینان داشتند. سوم اینکه جایگزینانی که دارند بهجایش میآیند، در پاریس مواضع خودشان را اعلام کردند و در پاریس حضور یافتند، چه بخش ملّیون مذهبی که در نوفللوشاتو به رهبر انقلاب پیوسته بودند و آنجا شده بود محل گذر روزانه هزاران خبرنگار. چه کسانی که به عنوان سخنگو حرفها را منتقل میکردند، هیچکدام بوی چپ نمیداد و هیچکدام نمیتوانست بوی چپ بدهد چون اینها غالباً گرایشات قوی مذهبی هم داشتند. بنابراین میشود به این نتیجه رسید که اگر آقای کارتر میآید حرفی را میزند در حقیقت یک واقعیتی را از دید خودشان بیان میکند. میگوید: "شاه که رفتنی است. ما خواهان منافع دولت آمریکا هستیم. خواستار منافع شاه که نیستیم. تا روزی که میتوانست در جهت حرکت کلی غرب باشد و بود، ما هم حمایتش میکردیم و از حمایت او برخوردار بودیم. اما حالا که رفتنی است ما باید به فکر خودمان باشیم." این استدلالی بود که سران غرب را به گوادلوپ کشاند. یعنی کار غیرمنطقی اتفاق نیفتاده است. جفایی در کار نبوده است. اینکه بگوید دوست قدیمی ما دچار مشکل شده است در سیاست معنا ندارد. به نظر من کارتر در آنجا راجع به شاه تغییر موضع نداد. او در گوادلوپ تغییر موضع اصولی آمریکا را اعلام کرد. آنها به این نتیجه رسیده بودند.
کشورهای دیگر چطور؟ آیا مثلاً فرانسه هم پیشبینی میکرد که عمر حکومت شاه تمام شده باشد؟
بله. فرانسه هم به این نتیجه رسیده بود. اگر نرسیده بود میزبان آقای خمینی نمیشد. فرانسه کشور درجه سومی نبود که تنها به واسطهی تحلیل آمریکاییها بخواهد خودش را وارد چنین ماجرایی کند. فرانسه میزبان رهبر انقلاب بود. انگلیسیها هم میدانستند. برخلاف شیفتگان وضعیت قبلی - پیش از انقلاب- که مشتاقند بگویند این افراد در گوادلوپ جمع شدند تا بساط شاه را برچینند، حقیقت این است که بساط شاه خواه، ناخواه در کوتاهمدت برچیده میشد، اینها به گوادلوپ آمدند تا درباره بعد از سقوط شاه صحبت کنند و در جستجوی اطمینان خاطر بودند که آنها را مجاب کند بعد از سقوط شاه، ایران و منابع انرژی آن در اختیار شوروی قرار نمیگیرد. اگر در اختیار شوروی قرار میگیرد در مقابل اپوزیسیون چارهای بیاندیشیم اگر نه که از در سازش و همراهی درآییم تا در آینده چنان وضعیتی که نگرانش هستیم رخ ندهد. تمام کنفرانسهای خبری و مصاحبههایی که در نوفللوشاتو انجام میگرفت نشان میداد که بعد از رفتن شاه یک حکومت چپ سر کار نخواهد آمد. در اینجا حکومتی با گرایشات مذهبی روی کار خواهد آمد البته با روشهای دموکراتیکی که اگر شما به صحبتها و مذاکرات آن روز مراجعه کنید بجز اینها بحث دیگری نمیبینید. پس اگر قرار است چنین چیزی بشود چه نگرانی برای آمریکا وجود دارد. آمریکاییها خودشان به عنوان جامعهای ضدچپ گرایشات مذهبی هم دارند. شاید خدا را شکر کردند که اگر در ایران حکومتی که مبتنی بر جدایی دین و سیاست است کنار میرود، وضعیت جدید میآید که بر پایه مذهبی استوار است پس ضدکمونیستتر از قبلی هم خواهد بود و در این مورد اشتباه هم نمیکردند. خصوصاً که در همان زمان نگرانیها تشدید هم شده بود و این خطر هم بود که با ازدیاد نفوذ شوروی در افغانستان نوبت بعضی بازیها در ایران هم فرا برسد.
فرانسویها پیش از گوادلوپ به چه نتایجی رسیده بودند؟
یقین داشته باشید فرانسویها به همان نتایج آمریکاییها رسیده بودند. شاید حتی زودتر. پزشک فرانسوی شاه که از وضعیت جسمانی شاه مطلعتر از همه بود به طور قطع خودش یا عوامل دیگر پیش از آمریکاییها فهمیده بودند که او از نظر شخصی تمام شده است، رژیمش بماند، آنها به خوبی فهمیده بودند که این رژیم رفتنی است و آنها مایل بودند که شاید بتوانند در رژیم جایگزین که به جهانی شدن و اوج گرفتنش کمک کرده بودند، نقش مهمتری داشته باشند، به عنوان میزبانان امام. برای خودشان احساس یک امتیاز میکردند. آنها بهتر از ما که در ایران بودیم میدانستند که شاه رفتنی است. این در حالی است که گروه بازندگان میگویند سقوط شاه نتیجه گوادلوپ بود.
سلطنتطلبان در خیلی مسائل مبالغه میکنند. یکی اینکه فکر میکنند که ما یک قدرت خیلی بزرگی بودیم و آمریکا و غرب به بزرگی ما حسادت میکردند و گفتند باید جلوی اینها را گرفت وگرنه رقیب ما میشوند. در حالی که چنین چیزی اساساً مطرح نبود. آنها برایشان کره جنوبیشدن ما بهتر از کرهشمالی شدن ماست. برای اینکه اگر شما روابط اقتصادی کره جنوبی را با آمریکا و دیگر کشورهای غرب ببیند که به میلیاردها دلار میرسد با روابطی که با کشور بدبختی مثل کره شمالی وجود دارد، مقایسه کنید که هیچ کاری نمیتواند بکند، میبینید که غرب هم مایل است شما قوی باشید نه به این دلیل که عاشق چشم و ابروی شماست. او فکر منافع خودش است. او با خودش میگوید شما که قویتر باشید میتوانید لباسهای او را بخرید. تولیدات دیگر او را وارد کنید و متقابلاً او نیز از شما واردات داشته باشد و بتواند منابع ذیقیمت شما را خریداری کند. اینکه عدهای را بخواهند فقیر نگهدارند و توطئهای در کار است تماماً زاییده نظریه توطئه است و این نظریه مثل اعتیاد است که شما را از مسئولیتهای خودتان غافل میکند.
ژیسکاردستن میگوید که من، کالاهان(نخست وزیر انگلیس) و اشمیت(صدراعظم آلمان) وقتی کارتر موضع آمریکا را اعلام کرد همه تعجب کردیم. آمریکایی که حمایتش از شاه واضح و علنی بود و همه کیفیت روابطش را با حکومت شاه میدانند چطور چنین مواضعی دارد. دلیل این حیرت چه بود؟
آنچه مسلم است اطلاعات آمریکاییها از اروپاییها بیشتر و عمیقتر بود چون نفوذ و امکاناتی که آمریکاییها در ایران داشتند قابل مقایسه با دیگران نبود. در نقاطی که دولت شوروی را مانیتور میکردند، حضور امنیتی داشتند. چه در خود دستگاه چه بیرون از حکومت عوامل زیادی داشتند. در ارتش، در سازمانهای اطلاعاتی ایران. ارتباطات خاص بین دولت آمریکا با ایران وجود داشت. نه با کشورهای دیگر. وقتی که اینها در گوادلوپ جمع شدند فرانسویها و دیگران فکر میکردند اگر ما هم نظری داریم مبنی بر اینکه شاه رفتنی است، آمریکا از موضع حمایت وارد بحث شود و دلیلی بیاورد که نه! شاه میماند. برای غرب حیرتانگیز بود ولی دلیلش این نبود که خودشان نمیدانستند، دلیل این بود که تصور میکردند با توجه به روابط ویژهای که ایران و آمریکا دارند لااقل آمریکا بخواهد به هر قیمتی که شده سیستم را حفظ کند تا از ارتباطات ویژه خودش کماکان برخوردار باقی بماند. وگرنه میشل پونیاتوسکی(فرستاده ویژه فرانسه) وقتی آمد و در بازگشت گزارشی به ژیسکار دستن داد، گزارشش را از درون خود سفارت و منابع و محافل مرتبط و متصل با سفارت سر و شکل داد. ضمناً آمد و از نزدیک شرایط کشور را دید. یعنی گزارشهایی که به صورت روزانه از طریق سفارت به پاریس مخابره میشد و در آنجا به صورت یک خبر تلقی میشد در گزارش پونیاتوسکی شکل عینیتری به خود گرفت. او دید که این تزلزل در درون خود دستگاه حکومت ایران راه یافته است. وقتی ژیسکارستن سران کشورهای دیگر را دعوت کرد تا به گوادلوپ بیایند فکر میکرد به حقایقی دست یافته که باید به اطلاع دیگران برساند اما وقتی کنفرانس تشکیل شد دیدند که آمریکاییها پیش از آنها به این نتیجه رسیدهاند. شوک ناشی از این بود نه اینکه آنها هوادار وضع موجود باشند یا از شرایط ایران بیاطلاع باشند و آمریکا با گفتن اینکه فایدهای ندارد و شاه باید برود آنها را روشن کرده باشد. در حقیقت نقش فرانسه و ژیسکاردستن این بود که آنجا بگوید ما از نزدیک با انقلابیون مدتی است در ارتباطیم. مهمان ما هستند و ما مطمئنیم اینها به هیچ وجه کمونیست نیستند. تمایلات چپ ندارند. خودش را آماده کرده بود که این حرفها را بزند.
گزارشی که بر مواضع فرانسه و شرایط کلی کنفرانس گوادلوپ تاثیر بسزایی داشت و ابراهیم یزدی به آن اشاره کرده است، گزارشی است که صادق قطبزاده به طرف فرانسوی داده بود. امکان دارد نتایجی که از گوادلوپ حاصل شد، تحت تاثیر این گزارش باشد؟
این گزارش فقط روی عناصر اروپایی تاثیر داشته و ناشی از اطمینانی بوده که اطرافیان نوفللوشاتو به مقامات فرانسوی داده بودند که ما کمونیست نیستیم. وقتی که اینها کمونیست نبودند و نمیخواستند در جبهه شوروی باشد، ایران به عنوان کشوری که نفت دارد و درآمد دارد و به تجارت نیاز دارد، خودبهخود صادرات در شرایط قبلی باقی میماند. اصل بر این است که کشورها با هم در حال تجارت و بدهبستان باشند. آنچه در گزارش قطبزاده به آن اشاره شده اطمینانی بوده که در مورد نگرانیها داده شده است. در این مورد که آنها در پی آرمانهای چپ نیستند و همین هم کافی است. باقی مسائل پیشتر مشخص شده بود و گزارش پونیاتوسکی هم بر درستی گزارشها و روایت اپوزیسیون از شرایط ایران صحه گذاشته بود. نقش گوادلوپ در جریان سقوط شاه بسیار کمتر از آن چیزی است که نیروهای بازنده سعی میکنند القا کنند. آنها دور هم جمع شدند و به این نتیجه رسیدند که روندی که طی میشود به ضرر ما نخواهد بود و مسلماً بازگشت به شرایط پیشین که بیشتر به نفع ما بود اکنون امکانپذیر نیست. در حقیقت نقشآفرینی گوادلوپ نه در مرحله سقوط شاه بلکه به پس از سقوط شاه و مرحله انتقال قدرت مربوط میشود. اگر کسانی بخواهند برای گوادلوپ اهمیتی قائل باشند باید کمونیستها باشند. که بگویند اینها به این نتیجه رسیدند گروهی بر سر کار بیاید که جلوی ما را بگیرند. اما سلطنتطلبان نمیتوانند مدعی شوند که سقوط شاه ناشی از نتایج تصمیماتی بود که در گوادلوپ اتخاد شد.
نگرانیهایی که به تشکیل آن نشست منجر شد، چطور مرتفع شد؟ نقش فرانسه در این اطمینان حاصلکردن چگونه نقشی بود؟
در این مرحله از یک واقعیت به مرحله حدس میرویم. در اینجا باید بهترین حدس ممکن را بزنیم. فرانسویها از نزدیک فکر میکنند که الان بهتر از همه میدانند که قضیه چه خواهد بود. میشل پونیاتوسکی که به عنوان معتمد ژیسکاردستن به ایران رفت و نتایج سفرش تاثیر زیادی در مواضع فرانسه داشت انسان معتبری است. سوابق سیاسی و امنیتی قابل توجهی داشته چون وزیر کشور فرانسه بوده است. فرانسویها فکر کردند که با دست پر آمدهاند و اگر در آن جلسه به دلیل تحلیل دور از واقع آمریکا قرار بر صورت دادن اقدامات حادی علیه انقلابیون بود، جلوی آن اقدامات را بگیرند. اطمینان بدهند که آنها کمونیست نیستند. همه میدانستند که وضعیت حکومت خیلی مبتنی بر شخص شاه بود. او هم از وقتی بیمار شد مساله نیابت سلطنت را پیش آورد اما هیچوقت از شیرینی قدرت نگذشت. افسردگی به شدت وجود داشت و از چندین ماه قبل در ارکان حاکمیت ایران تزلزل ایجاد شده بود. مثلاً شما فراموش نکنید رجال سیاسی مثل آقای انصاری، مدیر عامل شرکت نفت ایران بسیار زودتر، از چندماه قبل بساطش را جمع کرد و به عنوان ماموریت دولتی از ایران رفت و دیگر برنگشت. افراد دیگری در ماههای مهر و آبان و آذر 57 از ایران رفتند. حکومتی شروع به فرو ریختن میکند که عوامل داخلی آن اعتماد و اطمینانشان نسبت به آن سلب شود. اینها افرادی هستند که از مسائلی آگاهند که مردم بیرون آگاه نیستند پس وقتی آنها میروند یعنی اوضاع بدتر از آن چیزی است که به نظر میآید.
در اطمینانی که حاصل شد فرانسه نقش ویژهای نداشت؟
احساس میکرد نقش ویژهای دارد، چون فکر میکرد اطلاعات تازهای دارد که برای طرفهای دیگر تازگی خواهد داشت. اما با صحبتهای کارتر معلوم شد که آمریکا هم به همان نتایج رسیده است و شاید از فرانسه جلوتر هم باشد...
جلوتر بود از این منظر که اعلام میکرد شاه رفتنی است، اما کارویژه گوادلوپ که رفتن شاه نبود. بررسی چگونگی اتخاذ مواضع برای بعد از رفتن شاه بود. آیا در اینجا نقش فرانسه پررنگتر نیست؟
در آن موضع قطعاً اطمینان خاطر فرانسه موثرتر بود. برای اینکه هم از نزدیک، هم از طریق نمایندهشان در تهران درجریان مواضع انقلابیون نوفللوشاتو قرار داشتند. اما شما در مورد آمریکا هم این آگاهی را تا حدودی میبینید. بعد از آن هم آمریکاییها خودشان ژنرال هایزر را فرستادند که به ارتش بگوید بیخودی اقدامی نکنید که باعث التهاب بشود و وضعیتی که با آرامش به سمت ثبات میرود و ثبات پیش رو ضدکمونیستی هم هست، از بین برود.
بعد از این جلسه به دولت ایران اطلاعی داده نشد؟
به دولت بختیار قطعاً اطلاعی داده نشده بود که شما رفتنی هستید. اگر اطلاع داده شده بود تا آخرین لحظه مقاومت نمیکردند. چه فایدهای هم داشت که اطلاع بدهند.
بعد از کنفرانس گوادلوپ به انقلابیون پیامی داده میشود به این مضمون که: «آیتالله تمام نیروی خود را برای جلوگیری از عدم مخالفت با کارتر به کار برد... خروج شاه، قطعی است و در آیندهی نزدیکی رخ خواهد داد... بدانید خطر دخالت ارتش هست و وقوع این خطر (کودتای ارتش) اوضاع را بدتر خواهد نمود.» پاسخ رهبر انقلاب این است که: «آقای کارتر اگر حسن نیت پیدا کردهاند و میخواهند آرامش باشد و خونها ریخته نشود، خوب است که شاه را ببرند و دولت بختیار را هم پشتیبانی نکنند... به آمریکا اخطار میکنم که اگر کودتا بشود، از چشم شما میدانیم...» آیا این صحبتهایی که رد و بدل شده است نشان نمیدهد که اختلافی وجود داشته است؟ یعنی آنها – آمریکا و متحدانش- رفتن شخص شاه را پیشبینی میکردند اما هنوز به استفاده از مهره بختیار یا دیگران امیدوار بودند؟
نه. این نشان میدهد که آنها در آخرین لحظه میخواستند معاملهای انجام بدهند، وگرنه با اطمینان رفتن شاه را باصطلاح نوید نمیدادند. اتفاقاً این نوید بالعکس عمل کرد. چون شما میبینید که امام خمینی بعد از این پیغام بههیچوجه حاضر به هیچ سازشی نشد. چون مطمئن است که شاه رفتنی است. اینکه ارتش ممکن است کودتا کند ضمانت اجرایی آمریکاییها بود به صورت یک تهدید. یعنی اگر شما با ما همکاری نکنید ارتش کودتا میکند. این یک بلوف بود در آن شرایط. به این دلیل که ارتش چگونه میخواست این کار را بکند؟ ارتش ژنرالهای عالیرتبه را داشت اما بدنهای که باید دستورات را اجرا میکردند از دست رفته بود و انقلابیون این را میدانستند. این یک تهدید بود که سعی کنند حالا که شاه رفته است منتی بگذارند و بگویند ما جلوی کودتا را گرفتیم تا از این طریق ارتباطات خاصی را با رژیم جایگزین ایجاد کنند.
کسانی که این مساله را مطرح میکنند که گوادلوپ روی تسریع روند انقلاب تاثیر داشت میگویند خروج شاه از ایران نتیجهای بود که از این نشست حاصل شد و به شاه اعلام شد. آنها میگویند خروج شاه به عنوان نماد و محور ساختار سلطنت تیر خلاصی به سیستم سیاسی در ایران بود. چه پاسخی برای این شبهه وجود دارد؟
باید توجه کرد که خروج شاه با اینکه بعد از گوادلوپ صورت گرفت اما ربطی به نتایج آن نشست نداشت. فرآیند خروج شاه قبل از گوادلوپ آغاز شده بود. فرآیند مذاکره با آقای دکتر صدیقی، مذاکره با شاپور بختیار. شرایطی که بختیار برای خروج شاه پیشنهاد کرد، تمام اینها قبل از نشست گوادلوپ اتفاق افتاد. تنها اثر مهمی که گوادلوپ داشت بعد از خروج شاه از ایران بود. زمانی که ژنرال هایزر به ایران آمد و ارتشیها را مجاب کرد که موضع بیطرف بگیرند. یعنی آنها زمانی هم که دیدند به مصالحه نرسیدند باز هم گفتند با فرستادن هایزر به ایران و نمایش اینکه به پیشنهاد او ارتش از کودتا منصرف شد بتوانند منتی بر سر انقلابیون بگذارند و راهی برای برقراری رابطه با ایران پس از انقلاب ایجاد کنند. این ربطی به سقوط شاه ندارد. شاه رفتنی بود و این پیش از گوادلوپ نه تنها برای خود شاه، بلکه برای همه طرفهای شرکت کننده در کنفرانس هم مسجل شده بود و گوادلوپ تنها محلی بود برای اینکه یافتههای خود را به اطلاع یکدیگر برسانند.
منبع: سایت تاریخ ایرانی
تعداد بازدید: 1280