انقلاب اسلامی :: گفت‌وگو با محمد مصلحی و لعیا پورانصاری، از زوج‌های گروگان‌گیر سفارت

گفت‌وگو با محمد مصلحی و لعیا پورانصاری، از زوج‌های گروگان‌گیر سفارت

05 آذر 1390

تسخیر سفارت آمریکا، کمونیست‌ها را خلع سلاح کرد
گفت‌وگو با محمد مصلحی و لعیا پورانصاری، از زوج‌های گروگان‌گیر سفارت
آسیه باکری


تاریخ ایرانی: یکی از تبعات جالب تسخیر سفارت آمریکا در آبان ۵۸ این بود که با پایان گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی برخی افرادی که در این اقدام مشارکت داشتند، به واسطه همفکری‌ها و ‌شناختی که دورادور از یکدیگر پیدا کرده بودند، زندگی مشترک تشکیل دادند. لعیا ‌پورانصاری و محمد مصلحی یکی از زوج‌های تسخیرکننده سفارت هستند که بعد از ۳۲ سال در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» نا‌گفته‌های ۴۴۴ روز گروگان‌گیری امریکایی‌ها در ساختمان مشهور خیابان طالقانی تهران را بازگو کرده‌‌اند.


مصلحی دانشجوی راه و ساختمان دانشگاه پلی‌تکنیک که از جمله افراد حلقه اصلی تسخیر و از مسوولان بررسی اسناد سفارت بوده، هرچند پیش از تسخیر چندان به این کار راغب نبوده است، اما حالا از آنچه در ۱۳ آبان اتفاق افتاد دفاع می‌کند. به اعتقاد مصلحی تسخیر سفارت توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام موجب خلع سلاح نیروهای چپی شد که حکومت برآمده از انقلاب را به وابستگی به امریکا متهم می‌کردند. خاطرات او از بحث‌های اولیه میان طراحان تسخیر، نحوه بررسی اسناد لانه، نگاه امریکایی‌ها به ایران و ایرانی و سفرش به قم با گروهی از گروگان‌ها پس از واقعه طبس شنیدنی است.

لعیا پورانصاری هم که در آن سال‌ها دانشجوی ترم اول فیزیک دانشگاه پلی‌تکنیک بود، از جمله افرادی است که از روز اول تسخیر لانه تا آخرین روز در سفارت حضور داشته است. او نیز خاطرات جالبی از مراوده با دو گروگان زن امریکایی و چگونگی تقسیم کار‌ها و سازماندهی امور داخلی سفارت پس از اشغال دارد که در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از آنها سخن گفته است. متن گفت‌وگو با این زوج انقلابی در پی می‌آید:

***

شما از جمله افرادی بودید که صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در مقابل درب سفارت آمریکا حاضر شدید و در جریان تسخیر مشارکت داشتید. چطور از برنامه مطلع شدید؟

لعیا‌ پورانصاری: منزل ما در نزدیکی دانشگاه پلی‌تکنیک بود و من قبل از قبولی در دانشگاه بعضی از بچه‌های انجمن اسلامی دانشگاه پلی‌تکنیک را می‌شناختم. بعضی وقت‌ها با بچه‌ها کوه می‌رفتیم و با انجمن اسلامی پلی‌تکنیک از این طریق آشنا بودم. به همین خاطر بود که بعد از قبولی در دانشگاه، بلافاصله وارد انجمن اسلامی شدم. روز دوازده آبان بود که یکی دو نفر از مسوولان انجمن گفتند که فردا ۷صبح در دانشگاه باشیم.

محمد مصلحی: من فکر می‌کنم دو روز قبل مطلع شده بودم. من خودم جزو کسانی بودم که به بچه‌ها می‌گفتم صبح روز ۱۳ آبان به دانشگاه بیایند.

آقای مصلحی گفتید دو روز قبل مطلع شده بودید. این برنامه چگونه و توسط چه کسانی تنظیم شده بود؟ چه کسی درباره این برنامه با شما صحبت کرد و از شما خواست که بقیه دانشجویان را مطلع کنید؟

سابقه تشکیلات به یک سال قبل از انقلاب باز می‌گشت. انجمن‌های اسلامی پلی‌تکنیک و تهران و صنعتی و به تدریج علم و صنعت و ملی با هم مرتبط شده بودند که همین ارتباطات بعد‌ها مقدمات تشکیل دفتر تحکیم را به وجود آورد. بچه‌ها با هم ارتباط داشتند و اطلاعات را انتقال می‌دادند. یک سری کار‌ها را با هم شروع کرده بودند. آقای میردامادی از پلی‌تکنیک بودند. آقای بی‌طرف از دانشکده فنی تهران بودند، آقای اصغر‌زاده و سیف‌اللهی از صنعتی‌ شریف و آقای رحیم باطنی هم از دانشگاه ملی (شهید بهشتی) بودند. این افراد هسته متمرکز ارتباط بین دانشگاه‌ها بودند. یک سری اطلاعات و اعلامیه‌ها از این طریق بین دانشگاه‌ها در جریان بود.

آن زمان در انجمن اسلامی پلی‌تکنیک بچه‌هایی که فعال‌تر بودند شامل آقایان احمد منتظری، عباس عبدی، محسن میردامادی، مهرفرد، مهاجرانی، امان‌پور و خود من بودیم که خارج از دانشگاه هر بار در منزل یک نفر جلسه داشتیم. اما قضیه لانه در چنین جلسه‌ای مطرح نشده بود، در جلسه تحکیم مطرح شده بود که آقای میردامادی یک روز یا دو روز قبل به من و آقای محمد هاشمی هم اطلاع داد.

پس شما در مراحل تصمیم گیری نبودید. آیا خود شما با انجام این کار موافق بودید؟

مصلحی: حقیقتش من کمی اکراه داشتم و فکر می‌کردم آیا امام این حرکت را قبول دارد یا نه. ولی خب جو آن زمان با جو الان متفاوت بود. اطاعت‌پذیری بین بچه‌ها خیلی قوی بود. به همین خاطر من خیلی جدی مخالفت نمی‌کردم. با خودم گفتم حالا ما کمک می‌کنیم تا ببینیم چه می‌شود. قرار شد که به همه بگویند که روز ۱۳ آبان، صبح اول وقت بیایند اما نگویند چرا، چون مطمئن بودیم اگر بگوییم برنامه لو می‌رود. همه را جمع کردند در سالن، برنامه را گفتند، اما دیگر تا زمان حرکت اجازه ندادند کسی از سالن بیرون بیاید.

خانم پورانصاری شما دقیقا خبر نداشتید که قرار است روز ۱۳ آبان چه اتفاقی بیافتد؟

نه. فقط ۱۲ آبان چند نفر جداگانه به ما گفتند ۷ صبح ۱۳ آبان دانشگاه باشیم. ما فقط کنجکاو شدیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد که چند نفر همزمان این موضوع را گفته‌اند. بعد‌ها فهمیدیم که فقط مسوولان کمیته‌های ۱۵گانه انجمن اسلامی از قضیه خبر داشته‌اند، البته آنها هم یکی دو روز قبل مطلع شده بودند. آن زمان در انجمن یک مسوول مرکز بود که در دانشگاه پلی‌تکنیک آقای میردامادی بودند و ۱۵ نفر هم در رده‌های بعد قرار داشتند. آقای میردامادی با دانشگاه‌های دیگر در ارتباط بودند مثل دانشگاه صنعتی‌شریف و تهران و دانشگاه ملی (شهید بهشتی). مسوولان این چهار دانشگاه ظاهرا یک جلسه‌ای داشتند و در‌‌ همان جلسه تصمیم به تسخیر لانه گرفتند. آقای میردامادی از دانشگاه پلی‌تکنیک، آقای بی‌طرف از دانشگاه تهران، آقای اصغر‌زاده از دانشگاه شریف بودند، دانشگاه ملی هم آقای رحیم باطنی را به عنوان نماینده در جمع داشت. این اشخاص بعد‌ها کمیته مرکزی سفارت را هم تشکیل دادند که آقای رضا سیف‌اللهی هم از دانشگاه شریف به جمع اضافه شد.

چه کسی شما را از برنامه مطلع کرد و عکس‌العمل شما چه بود؟

پورانصاری: صبح آمدیم و در سالن کمیته فیلم و عکس که سالن نسبتا بزرگی بود، جمع شدیم. همه بچه‌ها جمع شدند، حدود ۱۲۰ نفر بودیم. ۱۱ دختر بودیم و بقیه پسر بودند. آقای میردامادی آمدند روی تخته‌ای که آنجا بود نقشه‌ای را رسم کردند، که ما پرسیدیم این چه شکلی است؟ گفتند نقشه سفارت آمریکا است و ما قرار است این محل را بگیریم. همه تعجب کردند. ما فکر می‌کردیم چطور چنین چیزی ممکن است؟ آیا اصلا معقولانه هست یا نه؟ همه شوکه شده بودند. همه شروع کردند به سوال کردن و آقای میردامادی گفتند که اجازه بدهید وقتی من توضیحاتم تمام شد، سوال کنید.‌‌ همان جا بود که گفتند آمریکایی‌ها تحرکاتشان را علیه ایران گسترش داده‌اند و یکسری حرکاتی دارند که مشکوک است و در توجیه این حرکت استدلال‌هایی آوردند. آن زمان جو کلی جامعه علیه آمریکا بود و همه احساس می‌کردند که آمریکا قصد دخالت در امور ایران را دارد. عده‌ای از بچه‌ها دست بلند کردند و گفتند اگر ما این کار را انجام بدهیم واکنش دولت چیست؟ مشکلی پیدا نمی‌شود؟ آیا خود امام موافق این حرکت هستند؟ آقای میردامادی گفتند که خود امام در پیام ۱۳ آبان گفتند که دانشجو‌ها حرکت‌های ضدآمریکایی را بیشتر کنند، ما شک داشتیم که به خود ایشان بگوییم یا نه. نگفتیم که قرار است این کار انجام شود اما با توجه به اطلاعاتی که داریم احتمال می‌دهیم ایشان هم حمایت می‌کنند. گفتیم اگر حمایت نکردند چه؟ گفتند که ما بر اساس نظرات اخیر ایشان فکر می‌کنیم که حمایت بکنند. چون الان آمریکا کار‌هایی علیه ما انجام داده، شاه هم که به آمریکا رفته است و احتمالا ما یکسری اسناد هم به دست می‌آوریم. بعد گفتیم دولت چه؟ گفتند که احتمالا دولت بازرگان هم با این شرایط سقوط می‌کند. بچه‌ها اعتقاد داشتند که دولت بازرگان خیلی ضعیف عمل می‌کند. آقای میردامادی از نظر تحلیلی خیلی قوی بودند و بر اساس شرایط معمولا پیش‌بینی‌هایشان درست بود.

به شما گفتند که قرار است چند روز در سفارت بمانید؟

پور‌انصاری: قرار بود یک یا دو روز باشد. در حقیقت هدف این بود که ما حرکاتمان را علیه آمریکا گسترش بدهیم و این آغازی بر جهت‌گیری جدید ما در قبال امریکا باشد.

مصلحی: می‌گفتند دو سه روز، ولی‌‌ همان روز را هم فکر می‌کردند شاید راه ندهند یا کمیته جلویمان را بگیرد چون ظاهر قضیه این بود که امام هم نمی‌دانستند، هنوز هم من باورم بر این است که به امام نگفته بودند. بعد فکر کردیم شاید اصلا امام مخالفت کند. چون چند روز قبل کمونیست‌ها رفته بودند و سپاه جلویشان را گرفته بود. به خاطر شناختم از امام خود من فکر نمی‌کردم امام این حرکت را قبول کند.

خانم پورانصاری گفتید که آقای میردامادی نقشه محل را برای شما رسم کردند. به چه صورت نقشه سفارت در اختیارشان قرار گرفته بود؟

برنامه و نقشه دقیقی داشتند. از قبل رفته بودند و در طبقه بالای اتوبوس‌های دو طبقه سوار شده بودند و نقشه سفارت را دقیق در آورده بودند. نقشه سفارت را برای ما تشریح کردند که یک در شمالی دارد، یک در جنوبی و یک در ویزا و گفتند که دانشگاه ما (پلی‌تکنیک) مسوول اسنادی است که احتمالا از آنجا به دست می‌آید. دانشگاه شریف وظیفه کنترل گروگان‌ها را داشت. دانشگاه تهران مسوول اداره امور داخلی سفارت بود. در جلسه صبح ۱۳ آبان بیشتر توضیح دادند که چرا ما این کار را انجام می‌دهیم و بعد در مورد تقسیم‌بندی کار‌ها و دانشگاه‌ها گفتند. گفتند قرار است همه دانشگاه‌ها ساعت ۱۰ مقابل سفارت باشند. یکسری کارت‌ هم درست کرده بودند برای شناسایی، که بچه‌ها از کدام دانشگاه هستند و چه مسوولیتی دارند. ما که بخش اسناد بودیم کارت‌ها را گرفتیم. یک سری عکس خاص از امام هم که تا آن زمان چاپ نشده بود و دست مردم نبود، چاپ کرده بودند. گفتند وقتی وارد سفارت شدید این عکس‌ها را به گردنتان آویزان کنید تا اگر مردم عادی با دانشجو‌ها وارد سفارت شدند، قابل تفکیک باشند. بچه‌ها پرسیدند اگر محافظان سفارت به ما حمله کنند چه؟ گفتند که احتمالا حمله نمی‌کنند، تفنگدارهای دریایی آمریکا هستند که حمله نمی‌کنند، چون اگه حمله کنند و ما کشته بشویم برای آنها بد می‌شود.

پس بعد از توجیه شدن به سمت سفارت حرکت کردید. چه ساعتی به سفارت رسیدید؟

پورانصاری: ما طبق برنامه روز ۱۳ آبان از دانشگاه حرکت کردیم، مثل تظاهرات عادی پلاکارد دستمان بود که تا رسیدن به جلوی در سفارت کسی شک نکند. گفتند دخترهایی که چادری هستند زیر چادرشان چوب با خودشان بیاورند. من هم که چادری بودم یک دسته چوب به من دادند که با سختی زیادی چوب‌ها را تا جلوی سفارت آوردم. دختر‌ها صف اول بودند که در عکس‌ها هم مشاهده می‌کنید. یک عده از بچه‌ها فیلم‌برداری می‌کردند. حدود ۱۰:۳۰ یا ۱۱ بود که رسیدیم جلوی در سفارت. داخل رفتیم و بچه‌ها چوب‌ها را از من گرفتند که اگر درگیری پیش آمد وسیله دفاع داشته باشند.

گفتید که دانشگاه شما مسوول اسناد بود. بعد از ورود به سفارت چه اتفاقی افتاد؟

پورانصاری: قرار بود ما به ساختمان مرکزی برویم. نقشه ساختمان را هم برایمان کشیده بودند. به طور کلی ساختمان‌هایی که آنجا بود یکی ساختمان وزیر مختار بود، یکی ساختمان کاردار بود، ۴ ساختمان پیش‌ساخته بود، یکسری هم ساختمان‌های جلوی محوطه در جنوبی بود، یک ساختمان ویزا هم بود که مردم برای گرفتن ویزا به آنجا می‌رفتند که در ضلع غربی سفارت قرار داشت. به ما گفته بودند که بعد از اینکه وارد شدیم، به ساختمان مرکزی برویم که همه اسناد و مدارک را آنجا نگهداری می‌کنند. دانشجویان دانشگاه صنعتی وارد ساختمان کاردار شدند و دانشگاه تهران هم ساختمان وزیر مختار را گرفت. تسخیر ساختمان اصلی تا ساعت یک و دو طول کشید. تا آن ساعت آمریکایی‌ها یکسری از اسناد را از بین برده بودند و با دستگاه مخصوصی رشته رشته کرده بودند. حافظه کامپیو‌تر‌ها را هم که آن موقع پی‌سی نبود و مِین ‌(Main) بود را از بین برده بودند. وقتی ما وارد شدیم داخل راهرو‌ها گاز اشک‌آور زده بودند، گاز اشک‌آورشان هم خیلی تند‌تر از گازهای اشک‌آور زمان انقلاب بود. جالب بود که درهای اتاق‌ها به شکلی بود که خیلی خوب بسته می‌شد و کوچک‌ترین راه نفوذی نداشت، طوری که وقتی ما وارد اتاق‌ها شدیم از گاز اشک‌آور داخل راهرو‌ها، کوچک‌ترین اثری نبود ولی‌‌ همان زمان داخل راهرو‌ها چشم بچه‌ها به شدت می‌سوخت. مسوول گروه ما آقای مددی بود، ایشان گفتند باید بگردیم به دنبال میکروفیلم‌ها و ما این طور شد که تمام ساختمان مرکزی را به دنبال اسناد گشتیم.

مصلحی: جو فعالیت‌ها قبل از انقلاب و اوایل انقلاب به شدت تشکیلاتی بود. ممکن است الان از نظر معلوماتی و اطلاعاتی پیشرفت کرده باشیم اما از لحاظ عمل تشکیلاتی پسرفت داشتیم، خیلی ضعیف‌تریم و متاسفانه کار‌ها هیاتی انجام می‌شود. در صورتی که در آن زمان کار‌ها تشکیلاتی بود، مسوولیت‌ها مشخص بود، نظم و جدیت بسیار پر رنگ بود. به همین دلیل همه چیز به سرعت سازمان پیدا می‌کرد، دلیلش هم شاید وجود ساواک بود. با وجود چنان دشمنی اگر این نظم و جدیت نبود، هرکسی به سادگی به خطر می‌افتاد. قدرت ساواک و خفقان به حدی بود که کسی حتی در خانه هم جرات حرف زدن نداشت، همه کار‌ها تشکیلاتی بود، یعنی کار سیاسی را فقط افرادی انجام می‌دادند که با تشکیلاتی مرتبط بودند. ورود افراد به لانه هم کاملا تشکیلاتی بود.



محمد مصلحی در کنار حاج سیداحمد خمینی، آیت‌الله اشراقی و شهید محلاتی هنگام بازدید از سفارت آمریکا


دانشگاه پلی‌تکنیک مسوولیت اسناد را داشت، مثلا دانشگاه صنعتی مسوول عملیات بود، از قبل هم تقسیم کار‌ها دقیق و شسته و رفته انجام شده بود. همه هم مثل سربازی که صاف می‌رود سر موضع خودش می‌ایستد، سر کار خودشان انجام وظیفه می‌کردند. اینکه همه بخواهند همه جا بروند نبود. مثلا آقای دادمان را مسوول این کرده بودند که با یک گروه بروند و مسوولان شورای انقلاب را توجیه کنند که خواسته ما چیست، حرفمان چیست و چرا این کار را می‌کنیم. تقسیم کار کاملی بود. بعد‌ها هم تا جایی که من می‌دانم بچه‌های لانه هر جا بودند تشکیلاتی بودند و وظیفه خودشان را درست انجام دادند. چه در جنگ و چه بعد از جنگ. اینها بچه‌های سالمی بودند، بالاخره حدود سیصد چهارصد نفر بودند که تا جایی که من می‌دانم هیچ‌کدام در مسائل مالی و اقتصادی در این سال‌ها مشکلی نداشته‌اند.

آقای مصلحی شما چه مسوولیتی در سفارت داشتید؟

من مسوول بخش اسناد بودم و عملا از روز اشغال تا آخرین روز‌ها باید در سفارت می‌ماندم.

گفتید که قرار نبود مدت زیادی را در سفارت بمانید چه اتفاقی افتاد که شورای مرکزی تصمیم گرفتند مدت بیشتری را در سفارت بمانید؟

پورانصاری: قرار نبود طولانی شود. ما فکر می‌کردیم یک صبح تا بعدازظهر یا نهایتا ۲ روز قرار است آنجا باشیم اما ظاهرا یکسری اسنادی پیدا کرده بودند که بعدا از دفتر خود امام پیغام آمد که بمانید. به ما گفتند که سند‌هایی که جمع‌آوری شده را طبقه‌بندی و دسته‌بندی کنیم. در هر اتاق آنجا یک گاوصندوق بود که گفتند باید همه باز شوند. به هر حال همه این کار‌ها وقت‌گیر بود. بعد از پیغام دفتر امام، آنجا ماندیم و به ما گفتند که به خانواده‌هایتان زنگ بزنید و خبر بدهید که فعلا اینجا هستید.

روزانه در سفارت چه کارهایی انجام می‌دادید؟

پورانصاری: شب اول که در ساختمان‌های پیش‌ساخته بودیم، ساختمان شماره چهار آن مربوط به بچه‌های پلی‌تکنیک بود. در ساختمان یک شورای مرکزی بودند، ساختمان دو فکر می‌کنم بچه‌های شریف بودند، ساختمان سه را خاطرم نیست تهران بود یا ملی اما شماره ۴ دست بچه‌های پلی‌تکنیک بود. در همین اتاق‌ها استراحت می‌کردیم. پاس می‌دادیم، در کارهای دیگر هم شرکت می‌کردیم. یک زمانی یادم هست همایش جنبش‌های آزادیبخش بود که بچه‌های سفارت رهبران جنبش‌های آزادیبخش را دعوت کردند. از فلسطین و جاهای دیگر به ایران آمدند. من در ارتباط با این همایش کار می‌کردم. نمایشگاه کتابی برگزار کردیم و کتاب‌هایی درباره این جنبش‌ها به نمایش گذاشتیم. بعضی از بچه‌ها اسناد را ترجمه می‌کردند. یکسری کلاس هم برایمان گذاشته بودند که چند ساعت در روز به شرکت در این کلاس‌ها می‌گذشت. کلاس نهج‌البلاغه آقای حجاریان بود و کلاس‌های اخلاق آقای حائری‌ شیرازی. یکسری کلاس‌های عملیاتی بود که کلاه‌سبز‌ها درس می‌دادند، خیلی برای ما جالب بود، مجموعه‌ای از آموزش عملیات چریکی بود. هم کلاس تئوری داشتیم هم کلاس عملی. پاس هم داشتیم. صبح‌ها سه ساعت پاس می‌دادیم، شب‌ها ۲ ساعت. ما زیاد پاس را جدی نمی‌گرفتیم ولی بچه‌های عملیات گاهی امتحان می‌کردند که ببینند حواسمان هست یا نه. مطالعه زیادی داشتیم. بچه‌ها کتاب‌های مختلفی هم می‌خواندند.

شما با گروگان‌ها هم در ارتباط بودید؟

پورانصاری: گروگان‌های خانم دو نفر بودند؛ الیزابت سوئیفت و کا‌ترین کوب. من خودم پاس گروگان‌های خانم را برعهده داشتم. روز‌ها غذایی که ما می‌خوردیم را می‌خوردند، شب‌ها خودشان آشپزی می‌کردند. آمریکایی‌ها یک فروشگاه هم در سفارت داشتند که گروگان‌ها از مواد غذایی که داخل آنجا بود و انواع کنسرو‌ها تا گوشت یخ‌زده و... را شامل می‌شد، برای آشپزی استفاده می‌کردند. البته بچه‌های ما به فروشگاه نمی‌رفتند، فقط از مواد غذایی موجود در آنجا برای خود گروگان‌ها استفاده می‌شد. خانم‌ها هم خیلی دوست داشتند آشپزی کنند. برایشان نوعی سرگرمی بود که وقتشان را بگذرانند. برنامه‌ریزی منظمی داشتند، مثلا یکی از گروگان‌ها گیاه‌خوار بود و برای او غذای جدا درست می‌کردند. الیزابت سوئیفت که مثل ما فارسی حرف می‌زد یک بار که نهار باقالی‌پلو بود خیلی خوشش آمد. من گفتم اینکه چیزی نیست، باید دست‌پخت مادرم را بخورید، استقبال کرد و گفت پس یک بار هم برای ما بیاورید. هر چیزی که احتیاج داشتند لیست می‌کردند و بچه‌ها برایشان تهیه می‌کردند.

آقای مصلحی شما مسوول اسناد بودید، خاطره جالب یا مساله قابل توجه و ناگفته‌ای در مورد اسناد به خاطر دارید؟

من وقتی اسناد را می‌خواندم گاهی فکر می‌کردم آمریکایی‌ها حقشان است که دنیا را بگیرند، به اطلاعات سیاسی خاورمیانه کاملا مسلط بودند. دبیر سوم آنها یک خانمی بود به اسم سوئیفت، که شاید از وزیر امور خارجه ما باسواد‌تر بود. با روش‌هایی خیلی ساده یک جلسه مهمانی (قبل از انقلاب) که با مردم حرف زده را تحلیل کرده و بر اساس آن دقیقا در گزارش خود گفته بود که اوضاع ایران چطور بوده است، اینکه چه گروه‌هایی هستند و چه تفکراتی دارند و چه تاثیری در آینده سیاسی ایران دارند، ما بعد از چندین سال می‌فهمیم که آن تحلیل‌ها تا چه حد درست بوده است. در اسنادشان شخصیت افراد را تحلیل می‌کردند، از شهید بهشتی تا اعضای جبهه ملی. قومیت‌های ما را تحلیل سیاسی کرده بودند، مثلا کردستان را از آداب و رسومشان تا تحرکاتی که داشتند تحلیل کرده بودند. آدم فکر می‌کند چون ایران جهان سوم بوده افراد قوی را برای سفارت ایران نمی‌فرستادند ولی این ظاهر قضیه است. قوی‌ترین افراد را به ایران می‌فرستادند و دولت شاه هم تحت نفوذ این افراد بود. ما اسناد سیاسی و نظامی و... را در اختیار داشتیم که دیدگاه امریکایی‌ها را نسبت به ایران و ایرانی به خوبی نشان می‌داد.

چند ماه بعد از تسخیر لانه، ماجرای حمله امریکا و واقعه طبس پیش آمد. بعد از این ماجرا گروگان‌ها اکثرا به شهرهای دیگر منتقل شدند. در این دوران اوضاع داخل سفارت چگونه بود؟

پورانصاری: اخلاق بچه‌ها خیلی خوب بود، مثل خواهر و برادر بودیم. نگاه یا فکر خاص دیگری نبود. جو خیلی خوبی بود شاید اگر جو سالمی نبود آدم دلش نمی‌آمد بماند. بعد از یکی دو ماه که در لانه بودیم اختلاف‌ها شروع شد. به هر حال اختلاف‌نظرهایی بود، بیشتر این اختلاف‌ها در مورد برخورد‌ها بود. آقای میردامادی تا می‌دید بچه‌ها مشکل دارند جلسه می‌گذاشتند و در مورد مشکلات حرف می‌زدند. من که تا آخرش بودم. اکثر زمستان سال اول را کلاس داشتیم. بعد از رفتن گروگان‌ها می‌آمدیم و می‌رفتیم. شب‌ها خواب نداشتیم، پاس می‌دادیم، کتاب می‌خواندیم، ولی بعد از رفتن گروگان‌ها دختر‌ها گفتند دیگر لازم نیست ما باشیم، یک گروه رفتیم دیدن آقای موسوی خوئینی‌ها. موضوع را گفتیم. حرف ما این بود که گروگان‌ها نیستند و آنچنان کاری در سفارت نیست که ما انجام دهیم و فکر می‌کنیم لزومی ندارد ما اینجا بمانیم. اما آقای خوئینی‌ها گفتند اگر دختر‌ها ناگهان دسته‌جمعی بروند شایعه پیش می‌آید و همه می‌پرسند چرا این‌ها یک مرتبه رفتند، به نظر من بمانید بهتر است. با اینکه پدرم سختگیر بود اما چون فضای آنجا فضای سالمی بود و به ما اعتماد داشتند پدرم حرفی نداشتند.

مصلحی: در آن زمان من و چند تن دیگر گروهی از گروگان‌ها را به قم بردیم. یادم می‌آید جو عجیب و غریبی بود. گروگان‌ها فکر می‌کردند می‌بریم تا اعدامشان کنیم. چشم‌هایشان بسته بود. قرار بود گروگان‌ها را به دادسرای قم ببریم. وقتی رسیدیم داشتند یک نفر را تعزیر می‌کردند و طرف فریاد می‌زد و ناله می‌کرد. گروگان‌ها فکر کردند عده‌ای را شکنجه می‌کنند. بعد از اینکه چند روز ماندند فهمیدند که انگار اتفاقی نیفتاده و خبری نیست.

به یاد دارید که کدام گروگان‌ها را به قم بردید؟

یکی از گروگان‌ها به اسم شفر که افسر نظامی بود را خاطرم هست. حدود پنچ نفر را بردیم اما فقط شفر را به یاد دارم چون آدم محکمی بود، روحیه‌ای قوی داشت. صبح در یک اتاق کوچک شاید به اندازه چند کیلومتر راه می‌رفت. آدم منضبطی بود.

یک اتفاق جالبی که افتاد این بود که بعد از پایان جریان تسخیر سفارت آمریکا، گروه زیادی از دختران و پسران دانشجو که در آنجا بودند با هم ازدواج کردند. شما هم یکی از آن زوج‌ها هستید. جریان آشنایی شما به چه شکل بود؟ آیا در‌‌‌ همان زمان تسخیر سفارت با هم آشنا شدید یا بعدا؟

پورانصاری: آنجا بچه‌ها یک فکر داشتند و آن رتق و فتق امور سفارت و رسیدن به اهداف اولیه تسخیر بود. بعد از اینکه جریان لانه تمام شد بچه‌ها که به فکر ازدواج افتادند دیدند چه بهتر با کسانی ازدواج کنند که همفکر و همراه‌شان باشند. من با همسرم در سفارت ارتباط مستقیمی نداشتیم. با اینکه مسوول اسناد بودند و دورادور می‌شناختم، اما در حقیقت بعد از قضیه لانه بود که به هم معرفی شدیم. ازدواج‌ها بیشتر به صورت معرفی بود، مثلا آقای عبدی ازدواج کرده بودند، بعد از طریق همسرشان بچه‌ها به هم معرفی می‌شدند، مثلا خانم عبدی دوست همسر آقای میردامادی بود. بعد این دو نفر را به هم معرفی کردند. خیلی‌ها هم بودند که تمام مدت در لانه بودند اما با کسی ازدواج کردند که خارج از لانه بود.


لعیا پورانصاری و گروهی از دانشجویان، سفارت تسخیر شده امریکا، نوروز ۱۳۵۹

بسیاری از هم‌نسلان من نقد‌ها و سوال‌هایی در مورد تسخیر سفارت امریکا و چرایی این کار دارند، امروز سه دهه بعد از تسخیر سفارت، نظر شما درباره این اقدام چیست؟ هنوز هم فکر می‌کنید تسخیر سفارت آمریکا کار درستی بود؟

پورانصاری: در جامعه آن زمان حرکت‌های تند خیلی زیاد بود. زمان انقلاب بود، مشکلات زیاد بود. مرزهای کردستان آرام نبود، سیستان و بلوچستان درگیری بود. بسیاری معتقد بودند که امریکا در ایجاد این جو متشنج دخالت دارد. بیشتر دانشجو‌ها و امثال ما با کتاب‌های دکتر شریعتی وارد جریان انقلاب شدند. شاید اوایل شناختی از امام نداشتیم، ولی رهبری ایشان باعث شد همه ما محوریتشان را بپذیریم و خوب هم توانستند جریان انقلاب را رهبری کنند. ما چون شرایط قبل از انقلاب را دیده بودیم، فقر جامعه را دیده بودیم، به هر حال رفتار ساواک را دیده بودیم نمی‌توانستیم شاهد دخالت‌های امریکا باشیم. در جو انقلابی آن زمان ما فکر نمی‌کردیم کار اشتباهی انجام می‌دهیم. شاید خود ما به خاطر آن شرایط تحلیل درستی نداشتیم اما برخی بچه‌ها بودند که به هر حال از شرایط تحلیل خوبی داشتند مثل آقای میردامادی. به خاطر نوع رفتار آقای میردامادی و تسلطی که بر موضوعات مختلف داشتند در پلی‌تکنیک همه ایشان را قبول داشتند و نگاه بچه‌ها نسبت به ایشان یکدست بود. ولی‌‌ همان زمان یادم می‌آید که مثلا در جمع دانشجویان دانشگاه شریف یکسری مشکلات وجود داشت و همین باعث شد بعد از مدتی تعداد زیادی از دانشجویان شریف از سفارت بروند. در مجموع فکر می‌کنم شرایط آن زمان به صورتی بود که چنین اقدامی را می‌طلبید و استقبال مردم هم نشان داد این حرکت پذیرفته شده است.

مصلحی: از یک زاویه که نگاه کنیم شاید این حرکت زیاد هم معقول نبود، ولی از زوایای دیگر خیلی مزیت‌ها را ایجاد کرده است. اگر با شرایط الان بخواهیم تحلیل کنیم شاید خودمان هم احساس کنیم که زیاد حرکت درستی نبوده است. واقعیت این است که تحلیل‌ها متفاوت بوده و هست. آن زمان من آنقدر که بعضی‌ها با بازرگان مخالف بودند، مخالف نبودم، خوب بازرگان آدم تند انقلابی نبود و شاید از یک جهاتی خوب باشد که در یک انقلاب یک نفر تند نباشد، اما آن زمان دنیا انقلابی بود. شاید اولین کشوری که واقعا مردم انقلاب کردند ایران بود، قبلا یا کودتا بود یا انقلاب چریکی. امام اجازه نداد این حالت پیش بیاید. در واقع روحیات امام خیلی نرمال و کنترل‌کننده بود. آن زمان جو بدی حاکم بود، در انقلاب همه می‌خواستند بزنند و بکشند اما امام می‌گفت نه، ارتشی‌ها هم برادر ما هستند و جوری شد که مردم به نظامی‌ها گل می‌دادند. این جریان در تاریخ انقلاب‌های دنیا نوظهور بود که یک کسی بیاید و بگوید ما همه مردمیم، ارتشی‌ها هم برادر ما هستند. بعد از انقلاب ما بود که همه چیز در دنیا عوض شد. کودتا تقریبا برچیده شد، حرکت‌های انقلابی چریکی برچیده شد. خیلی تغییرات هم پیش آمد در دنیا که یک مقدار متاثر از انقلاب ایران بود. خود امام روحیات تندی نداشت ما بودیم که گاهی فضا را رادیکالیزه کردیم. ما دانشجو‌ها همیشه نقش رادیکالی داشتیم. گرفتن لانه خیلی از مسائل داخلی را از بین برد، بحث‌های کردستان، گنبد، خوزستان بود و خطر تجزیه ایران را تهدید می‌کرد. یک مسائلی که کمونیست‌ها مطرح می‌کردند و دروغ هم بود و به شدت هم تبلیغ می‌کردند این بود که حکومتی که بر سر کار آمده آمریکایی است. چون شاه آمریکایی بود مردم به شدت ضدآمریکایی بودند. یک نفر هم پیدا نمی‌شد که با آمریکا خوب باشد. حالا ما می‌گفتیم ما ضدآمریکاییم، کمونیست‌ها می‌گفتند نه شما آمریکایی هستید. تقریبا می‌توان گفت گرفتن لانه، کمونیست‌ها را در این موضع به شدت خلع سلاح کرد و امنیت بسیار سنگینی در ایران برقرار کرد. از محسنات عمده تسخیر لانه این بود که یک امنیت محکمی ایجاد کرد که آن برنامه‌ریزی که منافقین و توده‌ای‌ها انجام داده بودند بهم ریخت. این گروه‌ها مجبور شدند حمایت کنند و این انگ آمریکایی بودن دیگر کاربرد نداشت. ولی الان فکر می‌کنم از نظر سیاسی، درگیری دولت ما با آمریکا عاقلانه نبود.


منبع: سایت تاریخ ایرانی



 
تعداد بازدید: 2012


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: