05 بهمن 1390
امین رمضانی
محمدرضا پهلوی در 1298 هجری شمسی به دنیا آمد؛ در دورهای که سلسلهی قاجار مدام کمرمقتر میشد و در سوی مقابل رضاخان پلههای قدرت را به سرعت بالا میرفت. او که با کودتای سوم اسفند 1299 در عرصه سیاسی کشور ظاهر شدهبود توانست در طی دو سالِ بیثباتِ آغاز سدهی چهاردهم شمسی، تمام ابزارهای قدرت را در دستان خود جمع کند(1). وی سرانجام حکومت خاندان قاجار را برچید و پس از تلاش ناموفق برای تشکیل یک جمهوری اقتدارگرا(2) به سبک همسایهی معاصرش -ترکیهی دوران آتاترک- بر مسند پادشاهی کشور نشست؛ و محمدرضای شش ساله به ولیعهدی رسید. او از آن زمان طوری تربیت شد که برای سلطنت آماده شود. تحصیل در مدرسه¬ی نظام، اعزام به سوئیس برای تحصیل علوم جدید و در نهایت گذراندن دوره¬ی نظامی در دانشکدهی افسری قرار بود ولیعهد را برای به دست گرفتن زمام امور آماده کند. مهمتر از همه¬ی اینها نظارت و مراقبت پدرش بود که خوی خشن و نظامیاش رعبآور مینمود و همواره نگران اقتدار و توانمندی جانشیناش بود.
وضعیت دوران کودکی و به خصوص تأثیرات رضا شاه بر او اصلیترین ویژگیهای شخصیتیاش را شکل داد. پرورشِ نخستین در بستری که از مشکلات خانوادگی رنج میبرد و سیطرهی دایمی پدری تندخو، بیرحم و فاقد شکیبایی در سنین کودکی و نوجوانی، او را به آدمی بیبهره از اعتماد به نفس، منفعل و کمرو تبدیل کرد. جدایی از محیط خانوادگی در شش سالگی که به هدف پرورش شاه مقتدر آینده صورت گرفت بیشتر به آسیبپذیری و تزلزل شخصیت او انجامید (3). او در سالهای آغاز ولایتعهدی دچار چندین مورد بیماری شد که از دید روانشناسانه میتوان آنها را نمود بیرونی ضعف او در آن دوران دانست(4). او سایهی پدر مقتدرش را همواره بر سر خود احساس میکرد. نوشتههای نخستین کتاب او «ماموریت برای وطنم» شاهدی بر این ادعاست. در این کتاب که در 1340 نوشته شده و 336 صفحه دارد، 774 مرتبه نام رضا شاه آمده است(5) و جالب توجه این که، کتاب زمانی نوشته شد که محمدرضا پهلوی چهلودو ساله بود و هفده سال از مرگ رضا شاه میگذشت(6). شاه با وجود ترسی که از پدرش داشت از شیوههای رفتاری او الگو گرفت و شیوهی حکومتیاش را پس از گذراندن سالهای نخست و رسیدن به ثبات در سلطنت به شیوه پدرش نزدیک کرد، غافل از این که ویژگیهای شخصیتیاش هیچ همگونی با رضا شاه نداشت(7).
ولیعهد جوان پس از پدرش 37 سال پادشاهی کرد. در 1320 و در میانه جنگ جهانی دوم بر سر کار آمد و در 1357 در اوج جنگ سرد مجبور به فرار و واگذاری قدرت شد. شواهد تاریخی و تحلیل اقدامات و اظهارات او، در کنار آنچه نزدیکان وی و مطلعین بیان داشتهاند حکایت از این میکند که محمدرضا پهلوی فردی مقتدر و اصولاً دارای توانایی اداره کشور در بحرانها و مواقع بروز سختیها نبود. او در چنان وضعیتی حتی از توان اتخاذ تصمیمات شخصی نیز بیبهره بود. تا مشکلات اندکی سخت میگرفتند و ورطهی حساسی در میرسید منفعل میشد، چشم به اطرافیان میدوخت و به راحتی تاثیر میپذیرفت(8). او که خود را ادامهدهنده¬ی راه پادشاهان مقتدر باستانی ایران زمین میدانست گویی این جانشینی را صرفاً در امور جاریه مملکت میخواست، زیرا در بحرانها از اقتدار و کاردانی نشانی نداشت و عملکردش بیشتر از پادشاهان دورههای طلایی، به پادشاهان ضعیف و وارثان سلسلههای رو به انقراض شباهت داشت؛ در یک کلام، شاه سلطان حسینگونه عمل میکرد.
محمدرضا پهلوی در سالهای نخستین سلطنت همواره آماده بود تا در صورت بروز خطر از کشور بگریزد(9). او در طول دوران سلطنتاش، در چند برههی زمانی بر اثر ضعف مشهود و عدم توفیق در ادارهی صحنه سیاست داخلی، کشور را ترک کرد. نخستین بار در مرداد 1332 با ملی شدن صنعت نفت و عدم توان غلبه بر خواستههای مردم و دکتر مصدق از کشور گریخت و به فاصلهی چند روز با کودتای بدنام 28 مرداد 1332 تاج و تخت را بازیافت. دیگربار در دی ماه 1357 در پی خیزش مردم به خارج از کشور رفت و با پیروزی انقلاب، بازگشت به کشور ناممکن گشت و در طی یک سالونیم حیات پس از سلطنت متحمل سختیها و ناملایمات بسیاری در خارج از کشور شد.
آغاز پادشاهی
سوم شهریور 1320 ایران هدف حمله نیروهای شوروی و انگلستان قرار گرفت. در سومین سال جنگ جهانی دوم، تسلط بر نفت ایران و استفاده از راه ارتباطی جنوب به شمالِ ایران برای تجهیز شوروی موجبات نقض بیطرفی ایران توسط متفقین شد(10). ارتش رضاشاهی که در سرکوب شورشهای داخلی موفقیتهایی کسب کرده بود و درباره توان آن بسیار بزرگنمایی شده بود کاری از پیش نبرد و کشور در ظرف پنج روز تسلیم شد. رضاشاه که شانزده سال حکومت مستبدانه او اختناق و سانسور را در جامعه نهادینه کرده، بیست هزار تن را به کام مرگ فرستاده(11) و دست نظمیه را بر جان و مال و ناموس مردم باز گذاشته بود، مجبور به استعفا شد. متفقین او را به عنوان اسیر جنگی، با خفت و خواری به جزیرهی موریس تبعید کردند. با صحنهگردانی محمدعلی فروغی نخستوزیر وقت و همراهی انگلیسیها، محمدرضای بیستودو ساله به پادشاهی رسید(12). ابتدای پادشاهی او همزمان با ادامهی جنگ جهانی دوم و همراه با حضور نیروهای خارجی در ایران بود. با فروپاشی دیکتاتوری مخوف رضاشاهی آزادی بیان و فضا برای ابراز نظر پیدا شدهبود. به یکباره گویی تمام آنچه در طی دورهی اختناق امکان بیانش نبود فریاد میشد. ملت، مطبوعات و رجال سیاسی- آن دسته که از چنگ رضاشاه زنده بیرون آمدند- در این فریاد همآوا بودند.
محمدرضا پهلوی در سن بیست و دو سالگی در حال ادای سوگند پادشاهی در مجلس شورای ملی - 26 شهریور 1320
هزاران مورد قتل، جنایت، تجاوز، مصادره و ظلمهای دیگر که سالها کسی جرأت گفتن از آنها را نداشت از پرده بیرون افتاد و برملا شد. حتی نمایندگان فرمایشی که پیش از سقوط رضاشاه با انتخاب دربار به مجلس راه یافته بودند نیز نطقهایی در مذمت دیکتاتوری رضاشاهی ایراد میکردند(13). شاه جوان آنقدر ضعیف و کمتأثیر بود که عملاً به حساب نمیآمد و کسی ملاحظه او را نمیکرد. او که به شکلی نامنتظر بر این مسند نشسته بود تحت تأثیر وضعیت پرورش کودکی - جدایی از محیط خانوادگی، بیماریها، سیطره پدری سختگیر و اطرافیانی متملق و چاپلوس- دچار نوعی عدم اعتماد به نفس و ترس از ناتوانی بود. حال، شرایط دشوار آغاز پادشاهی فشار بیش از پیشی را بر او وارد میکرد. پدرش را که به عنوان الگو میدید ـ و نسبت به او حالتی از ترس و رشک داشت ـ در شرایط نامناسبی تبعید شدهبود، ارتش کشور که یکی از وزنههای قدرت و حاصل فعالیت و تمرکز دو دهه از حیات پدرش بود از هم گسیخته بود و سالها سرکوب و اختناق ناگهان به انفجاری بزرگ در عرصههای سیاسی و اجتماعی تبدیل شده بود. اینها همه در کنار ضعف پیشین و ناتوانی از اقدام قاطعانه باعث تشدید ضعف و هراس در شاه میشد (14).
جدای از فضای سیاسی - اجتماعی داخل، در عرصهی بینالملل هم وضع چنین بود و شاه در معادلات دیپلماتیک نیز به حساب نمیآمد. عدم اطلاع شاه ایران -و البته دولتاش- از برگزاری کنفرانس مهم تهران تا ساعاتی پیش از ورود سران متفقین به کشور شاهدی بر این مدعاست(15). حتی چرچیل و روزولت در تهران حاضر به ملاقات رسمی با شاه نشدند(16).
حضور نیروهای خارجی و دخالت آنها در امور کشور، تعهد دولت ایران برای تامین نیازهای ریالی متفقین و انتشار بیرویهی اسکناس برای رفع کمبود وجه نقد، لغو انحصار بازرگانی دولتی، ترقی نرخ برابری ارزهای خارجی نسبت به ریال و تورم، گرانی و قحطی ناشی از این تصمیمات، وضعیت بسیار اسفباری را برای کشور رقم زده بود(17).
برای اکثر کشورهای دنیا که از جنگ جهانی دوم زیانهای سنگین دیدند و یا تأثیرات غیرمستقیم آن را متحمل شدند، پایان جنگ امیدبخشِ رهایی از وضعیت نابهسامان و عذابآور پیش آمدهبود. اما برای ایران نه تنها بهبودی حاصل نشد، بلکه وضعیت دشوارتر هم شد. نیروهای نظامی شوروی برخلاف تعهدات قرارداد سه جانبه ایران- انگلیس- شوروی در 1320، حاضر به ترک کشور نبودند. در این وضع، تحت پشتیبانی نیروهای نظامی شوروی غائلهی فرقهی دموکرات در آذربایجان پدید آمد: رویکار آمدن حکومتی خودمختار و متمایل به شوروی. هیچ تدبیری از طرف ایران برای گرفتن حقاش کارگر نیافتاد. کار به شکایت به سازمان تازهتاسیس ملل کشیده شد. پس از سقوط سه دولت در سال 1324، نهایتاً قوامالسلطنه برای حل این بحران دولت را به دست گرفت. قوام، سیاستمدار کارکشته 72 ساله که در هر دو دورهی نخستوزیریاش در زمان احمدشاه قاجار، رضاخان سردارسپه را به عنوان وزیر زیردست خود داشت، اینک فرزند 26 ساله او را به حساب نمیآورد. او به سرعت وارد مذاکره با شوروی شد. روسها که از دیرباز طمع به خاک ایران داشتند اینبار امتیاز نفت شمال را نیز میخواستند. قوام تفاهمنامهای با روسها به امضا رساند که امتیاز نفت شمال را پس از تصویب مجلس در اختیار آنها قرار میداد 18). پذیرش این شرط قوام به دلیل قوانین مصوب مجلس در دوران جنگ جهانی دوم بود؛ در سال 1323 پیشنهاد دکتر مصدق به تصویب مجلس وقت رسید که به موجب آن هرگونه مذاکرات نفتی باید به تصویب مجلس میرسید(19). شوروی که به طمع نفت شمال -و البته پس از هشدار رییس جمهور امریکا(20)- نیروهایش را از کشور خارج کرد عملاً بساط فرقه دموکرات آذربایجان برچیده شد. در نهایت هم مجلس پانزدهمِ برساختهی قوام به تفاهمنامه او با شوروی رای مخالف داد و چیزی از نفت ایران عاید شوروی نشد. بدینترتیب پروندهی نفت شمال برای همیشه بسته شد.
در تمام طول مدتی که قوام مشغول مذاکره و کشمکش با شوروی بود، شاه از کم و کیف جریان بیخبر بود. قوام نه تنها شاه را به حساب نمیآورد، بلکه رفتار متفرعنانهای با او داشت. بارها تشریفات رسمی را نادیده گرفته بود، بدون لباس رسمی در دربار حاضر شده بود، حتی پیشتر شاه را «پسر جان» خطاب کرده بود(21) و در عمل هم نه فقط کمترین مشورتی با او نمیکرد، بلکه حتی او را در جریان امور قرار نمیداد(22). بیش از همهی اینها، قدرت گرفتن قوام، شاه را به واهمه انداختهبود. کدورت و دشمنی فیمابین اگرچه پیش از نخستوزیری قوام بین او و شاه وجود داشت -حاصل دورهی پیشین نخستوزیری قوام در 1321 (23)- اما پس از این دوره بسیار پررنگتر و عمیقتر شد. شاه در طی دوران سلطنتاش برای اولینبار رودرروی حریفی قرار گرفته بود که به راحتی از پس او برنمیآمد. با وجود حل مشکلات به تدبیر قوام (خروج نیروهای شوروی، برچیدن فرقهی دموکرات، بازگرداندن آذربایجان به میهن و عدم اعطای امتیاز نفت شمال به روسها) شاه از وضعیت راضی نبود. اقتدار قوام او را به سایه میبرد و او بدین امر هیچ رضایت نمیداد.
در خاطرات نزدیکان شاه آمدهاست که او در این دوره تصمیم به استعفا از مقام سلطنت گرفت(24). شاه در پذیرفتن آنچه مطابق با خواستاش نبود بسیار منفعل بود و در چنین شرایطی ضعف بر او غالب میشد(25). اشرف و علیرضا، خواهر و برادر شاه که نگران ضعف شاه بودند خودشان در کار شدند. عاقبت نیرنگ و دسیسههای دربار در همراهی انگلیسیها کارگر افتاد و دولت قوام سقوط کرد. با رفتن قوام مشکل شاه هم حل شد و دیگر بار، گویی هیچ مشکلی بروز نکرده بود، به سلطنت متمایل شد و خیال ترک کشور را فراموش کرد. در این میان دربار که با رقیب قدری چون قوام درآویخته و پس از دو سال موفق به شکستاش شدهبود، به تجربه و سازوکار امتحان پس دادهای برای توطئه، دسیسه و پیشبرد منافع خود رسید(26).
شخصیت سیاسی محمدرضا پهلوی در دههی اول سلطنتاش کمکم شکل گرفت؛ دورهای که هرج و مرج و ناامنی، بحران اقتصادی، قحطی و فقر و بیماری در اوج بود. ظهور و سقوط شانزده دولت در دورهی ده سالهی 1320 ـ 1330 نمایانگر وضعیت بیثبات و میزان هرج و مرجی است که کشور در ورطه آن افتاده بود. شاه که پیش از 1325 در بازی قدرت چندان جایی نداشت و از هر فرصتی برای به حساب آمدن بهره میجست، پس از سقوط قوام میخواست همهی ابزارها در دست خودش باشد. او پس از جان به دربردن از ترور بحثبرانگیزش در 15 بهمن 1327 توانست به خواستهی خود برسد. در پی این اتفاق -که هرگز ابعاد آن به درستی روشن نشد(27)- دولت حکومت نظامی اعلام کرد، مخالفان دستگیر و مطبوعات منتقد محدود شدند و در مجموع فضای رعب و خفقان ایجاد شد(28). شاه با بهرهگیری از چنین فضایی مجلس موسسان تاسیس کرد و با تغییر قانون اساسی بر اختیارات خود افزود(29). تمامیتخواهی شاه چنان بود که بسیاری به این باور رسیدند که شاه واقعه ترور ناموفق خود را به یک کودتای سلطنتی تبدیل کرده است(30). در انتهای دورهی ده ساله نخست سلطنت شاه، هم خود او و هم عوامل دربار راه و رسم ایفای نقش در فضای ناآرام داخلی را آموختند. چنان که در انتهای این دوره احساس خطری که از جانب رزمآرا شاه را میآزرد به سرعت رفع شد. البته از آن دوران گزارشهایی برجا ماند که دربار را مستقیماً عامل ترور رزمآرا معرفی میکند(31). این یعنی سازوکاری که قوام را با گرفتن دولتاش از صحنه سیاست بیرون کرد، رزمآرا را با گرفتن جاناش از صحنه روزگار محو کرد. هرچند آینده نشان داد رویارویی با دکتر مصدق دیگر همانند رویارویی قوام و رزمآرا نبود.
شاه و آغاز به کار دولت دکتر مصدق
مصوبهی مجلس پانزدهم در رد توافقنامه قوام با شوروی که اعطای امتیاز نفت شمال را به شوروی منتفی کرد، بندی داشت که اگرچه آن روز موضوع اصلی مصوبه نبود، اما بلافاصله پس از حل و فصل ماجرای شمال، ذهنها را به جنوب ایران معطوف کرد: تکلیف دولت به استیفای حقوق ایران از نفت جنوب(32). هرچه دههی بیست شمسی به پایان خود نزدیکتر میشد مساله نفت جنوب پراهمیتتر و حادتر میشد. قانون ملی شدن صنعت نفت در آخرین روز این دهه به تصویب رسید. دکتر مصدق و همراهانش موفقیت بزرگی را در مجلس کسب کردند. حامیان نهضت ملی شدن صنعت نفت که طیف وسیعی از رجال ملی و مذهبی را شامل میشدند - و از سرشناسترین آنها میتوان به آیتالله کاشانی اشاره کرد - بخشی از این موفقیت را مدیون ترور رزمآرا بودند که باعث ترس اکثریت مجلس و پیروی آنها از اقلیت شده بود(33). در این معرکه شاه چنان سردرگم بود که حتی غربیها را به خشم آورده بود(34). او ساعتی پس از ترور رزمآرا، اسدالله علم را به نزد سفیر انگلیس فرستادهبود تا نظر آنها را درباره نخستوزیر بعدی جویا شود(35). توصیهی آنها حضور مجدد قوام و یا سیدضیاء به عنوان نخستوزیر بود اما شاه به هیچ یک از این دو تن اعتماد نداشت(36) و انگلیسیها را از دودلی و تردیدهای خود عصبانی کردهبود(37). سرانجام پس از ظهور سه دولت در سال 1329 که عملاً کاری از پیش نبردند، در اردیبهشت 1330 دکتر محمد مصدق پیشنهاد نخستوزیری را برخلاف انتظارها پذیرفت(38) و دولت را به هدف اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت به دست گرفت. از ابتدای پاگیری سلسلهی پهلوی این نخستین دولتی بود که برآمدنش رضایت مردم از قشرهای مختلف را به همراه داشت و متکی به قدرت مردم بود(39). صدها سال نفوذ پردسیسه و منفعتطلبانه بیگانگان -خصوصاً بریتانیا- وطندوستان را به تنگ آوردهبود و این فرصت مناسبی برای به چالش کشیدن آنها بود.
شاه بعدها دربارهی نخستوزیری دکتر مصدق اظهارات ضد و نقیضی مطرح کردهاست. بررسی گفتههای شاه در این مورد میتواند به شناخت بهتر از شخصیت او منجر شود. او در مصاحبهای در سال 1354 از اعتقادش به دکتر مصدق در بدو امر و نظرش به او که «بسیار خوب بود» و روابط خوباش با او در آغاز کار میگوید(40). شاه در جایی دیگر گفته: «... چند ماه قبل از آغاز نخستوزیری [مصدق را] به یاد میآورم. به خود گفتم کاش میشد مدتی مصدق را بر مسند صدارت بنشانم تا به تمام ملت ثابت بشود او یک دیوانه تمامعیار است».(41) این اظهارنظر نمیتواند صحیح باشد، چه این که شاه در برهههای حساس 1323 و 1329 پیشنهاد مسند نخستوزیری را با دکتر مصدق مطرح کرده بود و مورد قبول وی واقع نشده بود(42). تصور این که شاه در طی سالها قصد مخدوش کردن چهرهی دکتر مصدق در برهههای حساس را داشته کمتر منطقی به نظر میرسد، به خصوص که تمایل شاه به نخستوزیری دکتر مصدق در پیش از این و احترامی که او در سالهای نخست سلطنتاش برای دکتر مصدق قایل بود، از احتمال بیشتر صحت نقل قول نخست شاه در اعتقاد به دکتر مصدق است.
شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به گونهای دیگر موضع گرفتهاست. او از تمایل مردم و مجلسیان به دکتر مصدق گفته و بیان داشته: «همه عقیده داشتند زمان تفویض امور به مردی چنین کاردان فرارسیدهاست. من در صحت این قضاوت عمومی تردید داشتم»(43). این گونه اظهارنظر نیز تلاش شاه در جهت رد تمایلاش به نخستوزیری دکتر مصدق و رفع مسئولیت از خود را نشان میدهد. نمونه این گونه اظهارنظرها و بروز خصوصیت رفع مسئولیت شاهانه را به دفعات میتوان دید. لوی هندرسون سفیر امریکا که در ماههای آغازین نخستوزیری دکتر مصدق وارد تهران شد این ویژگی منفی شاه را چنین توصیف میکند: «شاه دل و جرات تصمیمگیری ندارد و نقطه ضعف خود را میداند و میخواهد با جمع کردن دیگران خود را از اقدام معاف سازد و مسئولیت اشتباهاتی را که میکند به گردن دیگران اندازد»(44).
به هر صورت دکتر مصدق و دولتاش توان خود را برای تحقق قانون اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت صرف کردند. هیات مدیره موقت شرکت ملی نفت ایران انتخاب، و برای خلع ید انگلستان از منابع کشور راهی خوزستان شدند. انگلستان زیر بار پذیرش ملی شدن صنعت نفت ایران که به معنای صرفنظر از عواید چشمگیر این منابع بود، نمیرفت و به دیوان دادگستری بینالمللی لاهه شکایت کرد. چند دور مذاکره میان دو کشور به نتیجهای نرسید. در حالی که تمام ملت و دولت رو در روی انگلستان بودند، شاه در 29 شهریور 1330 طی پیامی به سفیر این کشور ابراز کرد: «به این نتیجه رسیدهام که لازم است خود را از شر مصدق نجات دهم و آنچه اکنون ذهن مرا مشوش داشته این است که برای برکناری وی از چه راهی بهتر است عمل کنیم»(45). جالب است که شاه بعدها اظهار داشته: «فقط یک نفر بود که انگلیس هرگز نمیتوانست به دام بیاندازد، یعنی خود من، چون من در برابر هرگونه اعمال نفوذی مقاومت میکردم»(46). بیمعنی است که چنان عملی با چنین نقلقولی همراه شود. اما اقدامی مانند این را ـ ارسال پیام به سفیر انگلیس ـ تا چه حد میتوان با وطندوستی و مصالح مملکتی همسو دانست؟ کمتر از یک ماه بعد دکتر مصدق برای دفاع از ایران در برابر شکایت انگلستان به شورای امنیت سازمان ملل متحد به نیویورک رفت. او جز حضور در شورای امنیت، مذاکرات مفصلی را با واسطهگری امریکاییها به جریان انداخت. برخلاف برخی باورها در لجاجت دکتر مصدق، اسناد و خاطرات منتشر شده از سوی امریکاییها نشان میدهد پیشنهادهایی که وی در امریکا پیشِ روی انگلیسیها گذاشته بود با وجود رعایت اصول ملی شدن صنعت نفت، بسیار منعطف و متعادل بود(47). این پیشنهادها نشان از قصد جدی دکتر مصدق برای رسیدن به توافق و به جریان افتادن روند طبیعی حیات اقتصادی کشور بود. اما انگلیسیها هیچ یک از این پیشنهادها را قبول نکردند. یکی از دلایل عمده این اقدام آنها، انتظارشان برای سقوط دولت دکتر مصدق و روی کار آمدن دولت بعدی بود، دولتی که بتوان از آن امتیازی گرفت. برای انگلیسیها که مستقیماً از خواست شاه برای برکناری دکتر مصدق آگاه بودند بسیار طبیعی به نظر میرسید که در مقابل او مقاومت کنند تا با سقوط او و دولتاش، هم امتیاز بیشتری بگیرند و هم شکستی را که خورده بودند جبران و به نوعی اعاده حیثیت کنند(48). عدهای معتقداند دکتر مصدق در ابتدای کار با تکیه بر بدبینی شاه به انگلیس- حداقل به علت تبعید پدرش- موفق شد شاه را با ملی شدن نفت همراه کند اما نفوذ پرقدرت آنها از تداوم این امر جلوگیری کرد(49).
کنکاش در رفتار و مواضع شاه
علت چنین رویکردی از سوی شاه نسبت به دکتر مصدق چه میتواند باشد؟ در صورت تحقق کامل ملی شدن نفت درآمدهای کشور افزایش قابل توجهی مییافت و طبیعی به نظر میرسد که این امر برای شاه خوشآیند میبود. شاه که در دورهی ملی شدن صنعت نفت هیچ اظهارنظر رسمی در باب مساله نفت نکردهبود(50) پس از آن در گفتهها و نوشتههایش موافقت خود را با ملی شدن نفت به صراحت اعلام کرد. او در دو کتاب مهماش «ماموریت برای وطنم» و «پاسخ به تاریخ»، فصلی را به دورهی زمامداری دکتر مصدق اختصاص دادهاست. در کتاب اول که با فاصله کمتری از آن دوران نگاشتهشدهاست احساسات منفی شاه نسبت به دکتر مصدق کاملاً عیان است و شاه نتوانسته چنان که مطلوب او میبود در قالب یک راوی منصف ظاهر شود. شاه با نسبت دادن موارد متعدد غیرواقعی و غیرقابل اثبات به دکتر مصدق تلاش داشت تا او را فردی غیرمنطقی و با عقایدی غریب و باورناپذیر و متصف به صفاتی منفی، مانند فاصلهی حرف تا عمل، بیاحترامی به قانون و خردگریزی معرفی کند. تلاش شاه در این زمینه و دستآویزهای او شگفتآور است؛ مثلاً داستانی از شایعه اتهام سؤعمل دکتر مصدق در جوانی را شرح میدهد و در پایان آن میافزاید: «نسبت به این محکومیت دلایلی که موید صحت آن باشد نشنیدهام»(51)؛ یا در جایی دیگر از انتساب «سیاست موازنه منفی» به دکتر مصدق نتیجه میگیرد که او شخصی منفیباف است و «هدفهایی را که پیش میآورد چیزی جز منظورهای منفی» نبودهاست(52). شاه حتی قانون 1323 را که به پشینهاد دکتر مصدق تصویب شد و ماجرای طمع شوروی به اخذ امتیاز نفت شمال را فیصله داد «بسیار به موقع ولی در عین حال یکی از شواهد بارز روش منفی مصدق» عنوان میکند(53)، و از این نیز فراتر میرود و به طرز شگفتآوری دکتر مصدق را با هیتلر مقایسه میکند(54). در این کتاب، موضع شاه در باب مساله نفت نیز متناقض است. او که برخورد دکتر مصدق با انگلیسیها را محکم و قاطعانه نمیداند- حال آنکه برخورد خودش را چنین میداند(55)- او را به علت نپذیرفتن پیشنهاد تقسیم پنجاه- پنجاه عایدات نفت که از سوی انگلیسیها ارایه شدهبود، سرزنش میکند(56). گویی برای شاه اهمیت نداشت که پیشنهاد تقسیم پنجاه- پنجاه عایدات نفت در هیچ حالتی با اصل ملی شدن صنعت نفت همخوانی نداشت.
وجود چهرهای منفی که شاه در «ماموریت برای وطنم» از دکتر مصدق ترسیم میکند، حداقل در دو جای کتاب دکتر مصدق از دید شاه فردی معقول و مسالمتجو نشان دادهشدهاست که تحت تأثیر اطرافیان و مشاوران بدذاتی قرار داشت(57). او در وصف اطرافیان دکتر مصدق مینویسد: «عدهای از آنها با اشتیاق تمام امیدوار بودند که کوچکترین راه حلی پیدا نشود تا کشور با شکست اقتصادی مواجه گردد و درنتیجه تحت استیلای خارجی قرار گیرد»(58) این اظهارات نه تنها نشانه دوگانگی در موضع شاه نسبت به دکتر مصدق است، بلکه فضای ذهنی دور از واقعیتِ شاه را نیز به نمایش میگذارد؛ زیرا بیشتر اطرافیان و مشاوران دکتر مصدق وزیر و یا نماینده مجلس بودند و دارای گرایشهای عمیق ملی و تصور شاه از خواستههای آنان درست نمینماید.
شاه حدوداً بیست سال بعد «پاسخ به تاریخ» را مینویسد. در این کتاب حالت خصمانه شاه نسبت به دکتر مصدق به میزان کمی تخفیف یافتهاست و حداقل از مثالها و مقایسههای غریب پیشین خبری نیست. در اینجا شاه سعی کرد تا اختلاف با دکتر مصدق را به گونهای شرح دهد که گویی مساله فقط اختلاف بر سر روش کار بودهاست. به عنوان مثال، شاه سی و دو ساله پس از ده سال سلطنت، نخستوزیر شصتونه ساله را که بیش از چهل سال در عرصه سیاست بوده به احتیاط و تدبیر توصیه میکند، ولی رویکرد دکتر مصدق را نسبت به اجرای قانون ملی شدن نفت و مقابله با دولت انگلیس با احتیاط، درست و براساس توصیهاش نمیبیند(59). همچنین تلاش شده تا اعمال دکتر مصدق و دولتاش غیرقانونی معرفی شود. بر اساس مطالب فوق و با بررسی نوشتههای شاه نمیتوان به رویکردی منسجم از موضع شاه نسبت به دکتر مصدق دست یافت.
راه یافتن به انگیزههای شاه در این برهه چندان آسان نیست. بهرهگیری از منابع معدودی که شخصیت شاه راه با رویکرد روانشناسانه بررسی کردهاند میتواند در این زمینه راهگشا و سودمند باشند. به عنوان گام نخست میباید نظری به گذشته انداخت. در پیش از این درباره سالهای رشد شاه و عوارض ناشی از شرایط بر او سخن به میان آمد. رابطهی شاه با رضاشاه را شاید بتوان یکی از مهمترین عوامل شکلدهنده شخصیت شاه دانست. این رابطه را باید آمیختهای از هراس و رشک دانست(60). هراس به عنوان حسی طبیعی که در مقابل خشم و خشونت پدر درون یک کودک یا نوجوان نهادینه شود، قابل درک است. رشک و رقابت نیز در جهت به اثبات رساندن تواناییها و رسیدن به جایگاه شخصیتی پدر- که از نظرش والا و رشکبرانگیز مینمود- شکل گرفت و میتوان بروز آن را در نوشتههای شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» دید. از سوی دیگر، شاه به دست رضاشاه که از تواناییهای او مطمئن نبود به چالش کشیده میشد و این موضوع چنان برای شاه پراهمیت بود که آن را نیز در همان کتاب شرح دادهاست(61). او پس از رسیدن به پادشاهی و در سالهای نخست به آرامی وضعیت را به گونهای فراهم کرد تا بتواند تواناییهای خود را بروز دهد و بر اوضاع کشور مسلط شود. در این میان ظهور چندباره نخستوزیرانی که آلت دست او نبودند و در انجام وظایف خود مستقل عمل میکردند خوشآیند شاه نبود. رفتار او و رویکرد دربار در برابر این سیاستمداران طوری بود که حتی دیپلماتهای خارجی نیز درمییافتند که شاه میانه خوبی با نخستوزیران قوی ندارد(62). دربار در دورههای مختلف مخالفان دولتهای مستقل را به بهانه جلوگیری از بروز دیکتاتوری گرد هم میآورد و متحد میکرد، و از نظر دربار دیکتاتوری چیزی جز قوه مجریهی قوی و مستقل نبود(63). در کنار این موارد، شفافیت قانون اساسی مشروطه دربارهی جایگاه قوه مجریه در مناسبات سیاسی و اجرایی کشور و روابط آن با سایر نهادها ناکافی به نظر میرسید(64). اصل بیستوهفتم متمم قانون اساسی مشروطه در تعریف قوای سهگانه «قوه اجراییه» را به عنوان قوه سوم برمیشمارد: «که مخصوص پادشاه است یعنی قوانین و احکام به توسط وزرا و مامورین دولت به نام نامی اعلیحضرت همایونی اجرا میشود» و یا اصل چهلوهشتم مبنی بر این که «انتخاب مامورین رئیسه دوایر دولتی از داخله و خارجه با تصویب وزیر مسئول» را از حقوق شاه دانسته است بر این ابهام دامن میزند(65). این عدم شفافیت موجب تشویق دربار به دخالت در مناسبات قوه مجریه و سهولت در این دخالت میشد(66). در بخش «حقوق سلطنت» در اصول چهلوچهار و چهلوپنجم شاه را از مسئولیت مبری دانستهاست و اجرای دستخطهای شاه را منوط به امضای وزیر مربوطه میکند. برداشتی که از این اصول میتوان داشت حاکی از ترسیم جایگاهی تشریفاتی برای شاه در قانون است(67) اما شاه به این حدود بسنده نمیکرد. حتی اصلاح قانون اساسی در سال 1327 و افزایش قدرت و اختیارات شاه او را در حیطهی قانون قرار نداد و در عمل دست شاه بیش از حدود اختیارات قانونیاش باز بود(68). در دورهی نخستوزیری دکتر مصدق، شاه همیشه در زیر فشار فعالان نهضت ملی برای رفتار در قالب قانون اساسی بود. طبیعی بود که شاه بخواهد دولتی دیگر بر سر کار بیاید تا نه تنها از این فشار رها شود و دیگربار بدون مخالفت به فعالیتهای فراقانونی خود مشغول شود، بلکه حتی از سوی دولتی که در امورش دست میبرد مورد احترام باشد و خواستههایش قانونی شمرده شود.
کشمکشهای شاه و نهضت ملی
شاه پس از گذشت یک سال از نخستوزیری دکتر مصدق، با وجود این که نسبت به او کمباور و بدبین شده بود، در برکناری وی نامصمم بود. یکی از عواملی که موجب نگرانی شاه میشد محبوبیت مردمی دکتر مصدق بود. در 25 تیرماه 1331 استعفای دکتر مصدق بهترین فرصت را برای شاه فراهم آورد. شاه یکی از گزینههای انگلستان را به نخستوزیری برمیگزیند: احمد قوام.
شاه بعدها در موضعی مسئولیتگریزانه انتخاب قوام را «برخلاف نظر باطنی خود» و به علت باور «عدهای» به او عنوان میکند(69). شاه مشابه چنین مواضعی را درباره انتخاب دکتر مصدق به نخستوزیری بیان داشتهبود که در بالا ذکر آن به میان آمد. قوام در ابتدای کار بیانیهی تندی منتشر میکند. این بیانیه که با امضای «رئیسالوزراء قوامالسلطنه» منتشر شد، مخالفان را تهدید به عکسالعمل شدید و حتی برگزاری دادگاههای انقلابی برای «اعمال مجازاتهای بیشفقت» کردهبود. بیانیه با این فراز پایان مییافت: «به عموم اخطار میکنم که دورهی عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد»(70). شاه در 28 تیر ماه در دیدار با نمایندگان جبههی ملی گفت فعلاً قوام نخستوزیر قانونی است و از هرگونه بینظمی با نهایت قدرت جلوگیری خواهد کرد. البته او در جواب خواست نمایندگان برای برکناری قوام افزوده بود: «پی راه قانونی برای برکناری قوام بگردید»(71). این گفتهی شاه نشان میدهد که او از سقوط احتمالی قوام ناخشنود نبود و شاید این را بتوان نوعی انتقام از دشمن دیرینهاش قلمداد کرد. سرانجام نیز چنین شد، دولت قوام در کمتر از یک هفته با قیام مردمی 30 تیر سقوط کرد و قوام در آخرین حضورش در عرصه سیاست تمام اعتبارش را در طی چند روز از دست رفتهدید. در این روز مردم به پیشداری آیتالله کاشانی و با شعار «یا مرگ یا مصدق» به خیابانها ریختند، پس از چند ساعت ارتش با شنیدن فریادهای «مرده باد شاه» به روی مردم آتش گشود و تنی چند کشته شدند. به این ترتیب خشم مردم فزونی گرفت. شاه که به هراس افتاده بود استعفای قوام را خواستار شد و دکتر مصدق دیگر بار به نخستوزیری رسید(72). فردای سی تیر و همزمان با بازگشت دکتر مصدق به عرصه، رای دادگاه لاهه به سود ایران اعلام شد(73). جالب است که شاه در «ماموریت برای وطنم» از این رخداد که موجب خوشحالی ملی شده بود، به عنوان «یکی دیگر از پیروزیهای منفی مصدق» یاد میکند(74). حال محبوبیت دکتر مصدق بیش از هر زمان دیگری بود و این امر موجب قدرت بیش از پیش او شد. این موضوع خوشآیند دربار و شخص شاه نبود: «شاه به شدت به محبوبیت مصدق حسادت میکرد و از این که [مصدق] استقلال خود را به کمال حفظ کردهاست ناخشنود بود»(75). از سوی دیگر پیشتر گفتیم که شاه با نخستوزیران قوی میانهی خوبی نداشت. از رهآوردهای بازگشت پرقدرت دکتر مصدق در این برهه میتوان به کسب سرپرستی وزارت دفاع ملی- که بهانهی استعفا بود- ، اعلام روز سی تیر به عنوان روز قیام ملی و بزرگداشت شهدای سی تیر اشاره کرد. چنین بازگشتی به دکتر مصدق این امکان را میداد که خواهان محدود شدن فعالیتهای شاه و دربار، و حتی خروج تبعیدگونه اشرف و مادر شاه از کشور شود. او و دولت جدیدش دست به اعمال اصلاحاتی زدند و البته مساله نفت و مذاکرات نفتی را نیز از سرگرفت. پس از چندی که کارشکنی دولت انگلستان فزونی یافت، در 30 مهر 1331 روابط ایران با انگلستان قطع و سفارت این کشور در تهران بسته شد. تلاشها در راه نهضت ملی مدام دشوارتر میشد، چرا که در درون نهضت شکافی افتادهبود. بدین سبب وضع برای ادامه مقاومت نهضتی که از هر سو در محاصرهی دشمنان داخلی و خارجی بود سختتر میشد. در کنار چنین مشکلاتی، روند اختلافات بین دولت و دربار که دیگر علنی شده بود در نیمهی دوم سال 1331 بیش از پیش بالا گرفت. اوج این اختلاف در غائله 9 اسفند 1331 رخ نمود.
شاه در حال اعلام انصراف از سفر در جمع هوادارانش - 9 اسفند 1331
نشر عامدانه قصد شاه برای خروج مخفیانه از کشور که توسط وزیر دربار (حسین علا) به اطلاع دکتر مصدق و دولت رسیده بود، بهانهی مخالفان دولت برای اعتراضات خیابانی در روز 9 اسفند شد(76). سازماندهی مخالفان به قصد آسیب جدی به دکتر مصدق شکل گرفته بود. برای نخستین بار همراهی و همکاری دربار و سفیر امریکا در این میان بسیار عیان بود(77). پس از این که دکتر مصدق دو بار، یکی مقابل کاخ شاه و دیگری در حملهی اوباش به خانهاش جان به سلامت برد و شاه انصراف از سفرش را اعلام کرد، غائله ختم شد. همچون بسیاری موارد دیگر، در این مورد هم چندگونه موضعگیری متفاوت از سوی شاه و دربار اظهار شدهاست. سخنان وزیر دربار در فروردین 1332 حکایت از این دارد که سه نفر از نمایندگان جبههی ملی ـ که نامشان ذکر نمیشود ـ پیشنهاد سفر به خارج را با شاه مطرح کردهاند(78). شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» طرح این پیشنهاد را به دکتر مصدق نسبت میدهد(79). وی همچنین در مصاحبهای پیش از پایان سلطنتاش عنوان میکند: «مصدق مرا تهدید کرد که جنگ داخلی در شرف آغاز بود و به نفع من بود که چند روزی از پایتخت خارج شوم»(80). حال آن که ثریا اسفندیاری همسر شاه در آن برهه، پس از شرح پریشانیهای شاه در آن روزها، به تصمیم شاه برای رفتن اشاره میکند: «برای من دیگر جایی در ایران نیست، حتماً باید از ایران بروم»(81). این گونه به نظر میرسد که نمیتوان به اظهارات شاه چندان اعتماد کرد. مانند مثال بالا که دکتر مصدق او را تهدید کردهبود، یا این که او دکتر مصدق را تهدید کردهاست: «مصدق را احضار کردم و به او هشدار دادم نمیتوانم آرام بنشینم و نابودی کشور و نیستی مردمم را تماشا کنم»(82). جالب این که هیات هفت نفره نمایندگان مجلس شورای ملی که برای بررسی مشکلات میان دولت و دربار در 4 اسفند 1332 با شاه ملاقات کردند از حالت دوستانه شاه نسبت به دکتر مصدق و نهضت ملی گزارش دادهاند(83). جالبتر این که در گزارش سفیر امریکا در تهران به وزارت امور خارجه کشورش، خبر محرمانه علا به سفیر آمده است که طی آن علا از این که خودش خبر خروج شاه را به دکتر مصدق رسانده است، میگوید(84). تاسفبار است که شاه مملکت و درباریانش در مواجهه با سفیر یک کشور خارجی صداقت بیشتری به خرج میدهند تا در مواجهه با مردم کشورشان و تاریخ؛ و تاسف بیشتر میشود وقتی ببینیم حتی ثریا، ملکه وقت در خاطرات خود طرح ماجرای سفر به خارج را به به شاه نسبت میدهد(85). چنین به نظر میرسد که تناقضگوییها و قصهپردازیهای شاه به قصد پوشاندن ابعاد ابهامآمیز غائلهی 9 اسفند و ساختن چهرهای وطندوست و مظلوم از خود است که در دام «محیط زهرآلود سیاهی و دسیسههای ساخت مصدق» اسیر شدهاست(86). شواهد نشان از وضعیتی دارد که عکس این مدعاست. دربار به محل امن انواع ناراضیان، از سناتورهای مخالف، ارتشیهای اخراجی، مامورین نظمیه و دادگستری بازنشسته یا برکنار شده و سایر مخالفان دولت تبدیل شده بود(87). علاوه بر دربار، طیفی از همراهان سابق دکتر مصدق، مانند آیتالله کاشانی، مکی، بقایی و دیگران، اینک رو در روی دکتر مصدق قرار گرفتهبودند.
غائلهی 9 اسفند 1331 نقطهی پایانی بر روابط تیرهی دولت و دربار بود. دکتر مصدق دیدارهای گاهبهگاه با شاه را قطع کرد و تقاضاهای مکرر او را نپذیرفت(88). وی حتی در مراسم سلام نوروز 1332 دربار هم شرکت نکرد. شاه تا آن روز در طی دوران سلطنت هرگز چنین موقعیت بیثباتی را تجربه نکردهبود. اوضاع به گونهای رقم خوردهبود که شاه در اردیبهشت 1332 تمام قدرت و اختیاراتی را که از شهریور 1320 با دشواری به دست آورده بود و برای کسب آن با سیاسیون و احزاب متعددی جنگیده بود، از دست رفته می دید(89). دیگر وقت آن رسیده بود که دکتر مصدق و دولتاش را به هر شیوهی ممکنی ساقط کرد و به برنامهای که دولت انگلیس از تابستان 1330- یعنی فقط چند ماه پس از آغاز به کار دولت دکتر مصدق- در دست بررسی داشت جامهی عمل پوشاند(90). انگلیسیها توانسته بودند امریکاییها را هم با خود همراه کنند، اما تردیدهای شاه گویی پایانی نداشت.
کودتای 25 مرداد و فرار شاه
اگر پیش از 30 تیر 1331 شاه نسبت به دکتر مصدق کمباور و بدبین شدهبود، در پایان آن سال دیگر برایش مسجل بود که دکتر مصدق سدی در برابر خواستههایش است. اما به مانند گذشته، تردید و ترس از قبول مسئولیت، مانع اصلی او در دست بردن به هرگونه اقدامی میشد. در 25 فروردین 1332 شاه به حسین علاء (وزیر دربار) عدم تمایلاش را به برکناری دکتر مصدق جز از طریق رای عدم اعتماد مجلس بیان میکند(91). امریکا و انگلیس تصمیم میگیرند همراهی شاه را به دست بیاورند، اما حتی در صورت عدم همراهی او هم برنامه خود را به اجرا بگذارند. سفر مخفیانه اشرف پهلوی در سوم مرداد 1332 -که به سرعت فاش شد(92)- به قصد همراه ساختن شاه صورت میگیرد. پس از آن کرمیت روزولت عامل اصلی کودتا که درست یک ماه پیش از کودتا وارد ایران شدهبود(93) در مرداد ماه چند بار با شاه دیدار میکند و در نهایت موفق به همسو کردن شاه میشود(94). در قدم اول شاه و ثریا 18 مرداد 1332 عازم کلاردشت میشوند. او اوراق سفید وزارت دربار را امضا کرده و آنها را به نصیری فرمانده گارد سلطنتی میسپارد تا در تهران بر آنها فرمانهای عزل دکتر مصدق و نصب زاهدی تنظیم شود(95). برنامهی نخست کودتا برای 23 مرداد 1332 است. اطلاع سازمان افسری حزب توده و در جریان قرار گرفتن دولت، طرح کودتا را دو روز به تعویق میاندازد(96). علاوه بر این، کودتاچیان خود در سازماندهی نیروهایشان توفیقی نمییابند(97). با پایان یافتن شب بیستوچهارم مرداد کودتاچیان فعالیت را آغاز میکنند. جابهجایی اداوت نظامی برای تصرف مراکز مهم پایتخت صورت میگیرد. ابتدا مرکز تلفن بازار اشغال میشود تا ارتباط کسانی که توسط کودتاچیان دستگیر میشوند قطع شود(98). چند تن از ملیون، از جمله دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت دستگیر میشوند. ساعت یک بامداد بیستوپنجم مرداد نصیری به قصد ابلاغ فرمان شاه به خانهی نخستوزیر میرود. دکتر مصدق پس از دریافت پیام، فرمان دستگیری نصیری را صادر میکند. از کمی پیش ترتیباتی از طرف دولت برای برقراری نظم در پایتخت به اجرا در آمده است. کودتا به سرعت و سهولت شکست میخورد. شاه که از بیستوسوم مرداد جریان وقایع تهران را با دقت دنبال میکند، در ساعات اولیهی بامداد از شکست کودتا باخبر میشود. او در پاسخ به تاریخ مینویسد که «به قصد جلوگیری از خونریزی و آزاد گذاشتن مردم برای انتخاب آینده کشور» تصمیم گرفت به خارج برود(99). ثریا در خاطراتش نقل کرده که شاه ساعت 4 صبح او را از خواب بیدار میکند، شاه درحالی که سخت ترسیده است از او میخواهد به سرعت آماده شود: «هر لحظه ممکن است آدمهای مصدق بریزند اینجا»(100). شاه در ادامهی نقل قول پاسخ به تاریخ میافزاید: «با تعمق، تامل و سنجیده انتخاب به خروج کردم» (101)، حال آن که شواهد بیشتر نشانگر ترس و شتاب است. حتی ستاد کودتا تا اوایل عصر متوجه فرار شاه نشد (102). البته پیشبینی شکست کودتا و جایی برای پناه بردن شاه در صورت بروز شکست پیش از این صورت گرفته بود. در خاطرات کرمیت روزولت که 25 سال پس از کودتا و با پایان یافتن سلطنت شاه منتشر شد، از مذاکرات او و شاه درباره یافتن محل مناسب در صورت بروز مشکل در برنامه کودتا گفته شدهاست. بنابر روایت روزولت، شاه این بحث را پیش میکشد و ابتدا به بحث و بررسی پیرامون شهرهای داخل ایران و خطراتی است که در هر یک از آنها متوجه شاه میشود، و سپس به ناگهان شاه به این نتیجه میرسد که پیش از کودتا به کلاردشت برود و در صورت بروز خطر به بغداد پناه ببرد(103). البته ساختار کتاب خاطرات روزولت به گونهای است که در برخی موارد گزافهگویی و قصهپردازی شدهاست و چندان قابل اعتماد نیست(104). ممکن است این اشکال به روایتِ این مورد نیز سرایت کرده باشد. قویترین دلیل این امر، روایت محمد خاتم خلبان شاه و یکی از سه همراه او در پرواز 25 مرداد است. در این روایت که در دروان حکومت شاه و در کتابی که توسط طرفداران او منتشر شده، خاتم نقل میکند که شاه در پاسخ به پرسش او مبنی بر اعلام مقصد پرواز، نخست شرح مختصری از درگیریهایش با دکتر مصدق میدهد، و سپس بدون آنکه به مقصد از پیش تعیینشدهای اشاره کند: «تصمیم گرفته شد به نزدیکترین مرز پرواز کنیم و پس از مطالعه نقشه بغداد برای فرود آمدن انتخاب شد»(105). البته با دید سختگیرانه، این روایت نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا در آن زمان مرزهای شمالی کشور با شوروی نزدیکترین مرز به ساحل خزر به حساب میآمد و شاید بتوان پذیرفت که منظور خاتم از «نزدیکترین مرز»، نزدیکترین مرز «امن» باشد و با در نظر گرفتن وضعیت سیاسی آن روزگار و درگیری جنگ سرد، منطقی مینماید که وقتی شاه در همکاری با امریکا دست به کودتا زده پناه بردن به شوروی را با امنیت خود همسو نبیند. .
در روزنامههای عصر روز بیستوپنجم مرداد فقط عنوانی مبنی بر خروج شاه و ثریا از ایران به سوی بغداد درج شده است و مشروحی ندارد(106). دکتر حسین فاطمی -که با شکست کودتا آزاد شد- در سرمقالهی روزنامهی «باختر امروز» همان روز مینویسد: «... حالا هم مثل دزدها و بدکارهها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید»(107). قطعاً اگر دکتر فاطمی پیش از نگارش این سطور خبر فرار شاه را دریافت کرده بود نمینوشت «برای استراحت به کلاردشت تشریف میبرید». چنان که فردای روز فرار شاه، عنوان سرمقاله خود را «خائنی که میخواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد» نام نهادهاست(108). خبر فرار شاه ساعت 5/4 عصر روز بیستوپنجم مرداد از رادیو لندن منتشر شد و به فاصله اندکی مورد تایید مقامات رسمی دولت ایران قرار گرفت(109). ناگهانی بودن تصمیم شاه برای خروج را میتوان از وضعیت او در آن سوی ماجرا- بغداد- فهمید.
روزنامه باختر امروز - 26 مرداد 1332
هواپیمای او و ثریا، با دو سرنشین دیگر (یک خلبان و یک پیشکار) در بغداد به صورت ناشناس فرود اضطراری میکند. پادشاه عراق در همان ساعات از سفری خارجی به کشورش بازمیگشت، بدین سبب تعدادی از مسئولان دولتی عراق در فرودگاه حضور داشتند و فرودگاه حالت طبیعی نداشت. رئیس تشریفات وزارت امور خارجه دولت عراق از سر کنجکاوی به سمت هواپیمای ناشناس و سرنشینان بلاتکلیفاش میرود و هویت شاه را تشخیص میدهد. نخستوزیر عراق در جریان قرار میگیرد و دولت عراق شاه را به عنوان میهمان رسمی میپذیرد(110).
در سوی دیگر، خبر وقوع کودتای نافرجام و فرار شاه مردم را دچار خشم و هیجان میکند. عصر روز بیستوپنجم مرداد مردم در میدان بهارستان جمع میشوند و سخنرانیهای سران نهضت را با فریادهای «مرگ بر شاه خائن» همراهی میکنند. بسیاری از مردم که تا آن ساعت در جریان خبر فرار شاه قرار نگرفتهبودند در این گردهمآیی متوجه این رخداد میشوند(111). دکتر فاطمی از جمله سخنرانان این مراسم بود که در سخنان تندش به خروج شاه اشاره کرد(112). در طی دو روز آینده شور و حال و اجتماعات مردم ادامه دارد و مجسمههای شاه و پدرش پایین کشیده میشوند(113). همهجا سخن از ظلم و تعدیات دربار و استعمار است و همچون شهریور 1320 نطقها و قلمها گویی مجالی دوباره یافتهاند. دکتر فاطمی در طی سه روز 25، 26 و 27 مرداد حملات آتشینی را در سرمقالههای باختر امروز به شاه و دربار میکند(114). بخش عمدهای از توجه افکار پیرامون آیندهی حکومت است. دکتر مصدق در نظر دارد پیامی به شاه بفرستد تا وضعیت برگشتاش و یا تشکیل شورای سلطنت ـ که به موجب قانون اساسی از وظایف شاه بود ـ را جویا شود(115). در آن سو اما، شاه حال و روز خوبی ندارد. پس از فرود ناشناس در بغداد و سرگردانی و بلاتکلیفی پس از آن، در دو روز اقامت در عراق شاهد تظاهرات ایرانیان مهاجر به عراق بوده است(116). او در مواجهه با رسانهها به وضوح عصبی به نظر میرسد و میگوید: «من تاج و تخت خود را از دست ندادهام، مصدق پیروز نشده است»(117). سفیر امریکا در عراق در طی گزارشی به تاریخ 26 مرداد از دیدارش با شاه در مهمانسرای دولتی عراق، او را خسته، فرسوده و بهتزده توصیف میکند. شاه به سفیر گفت علت شکست طرح را نمیفهمد و محتاج اطلاعات بیشتر و راهنمایی برای اخذ تصمیمات بعدی است(118).
در طی مدت اقامت شاه در عراق، به موجب دستور وزیر امور خارجه، سفارت ایران در بغداد هیچگونه ارتباطی با شاه برقرار نمیکند(119)، حتی هواپیمایی که شاه با آن از ایران گریخته است نیز توسط وابستهی نظامی سفارت ایران توقیف میشود(120). شاه پس از دو روز به ایتالیا میرود و مانند همین برخورد را از سفارت ایران در ایتالیا میبیند(121). در رم از اتاقاش در هتل کمتر خارج میشود تا در مواجهه با رسانهها قرار نگیرد(122). در تهران ستاد کودتا در سفارت امریکا و خانه امن آن که مخفیگاه زاهدی است سخت فعال میشود. با فرماندهان لشکرهای اصفهان و کرمانشاه برای اقدام نظامی و حمله به پایتخت مذاکره میشود(123). این نشان از بیپروایی کودتاچیان حتی در جهت برافروختن آتش یک جنگ داخلی است. همچنین پولهای امریکایی بین اراذل و اوباش پخش میشود(124). از صبح روز بیستوهشتم مرداد فعالیت کودتاچیان علنی میشود. تظاهرات دستههای محدود در شهر و شعار در حمایت از شاه و بر علیه دولت تا ظهر ادامه دارد. این ناآرامیها که به صورت قدرتنمایی گروههای مخالف دولت به نظر میرسید نه فعالیتی در جهت فروانداختن دولت(125)، از ظهر روند رو به رشدی به خود میگیرد. حملهی اوباش به دفتر احزاب و روزنامههای حامی دکتر مصدق و نهضت ملی و غارت و به آتش کشیدن آنها نشانی از این روند است(126). پس از آن رادیو به تسخیر کودتاچیان درمیآید. مخالفان دولت در رادیو خبر دروغین سقوط دولت، استعفاء دکتر مصدق و تکهتکه شدن دکتر فاطمی را نشر میدهند(127). در نهایت، عصر آن روز به خانهی نخستوزیر حمله شد. مقاومت محافظان محدود خانهی نخستوزیر تا چند ساعت ادامه مییابد. سران نهضت ملی که در خانه دکتر مصدق حاضراند، او را که قصد خروج از خانه ندارد با اصرار و به زور از خانه خارج میکنند(128). پیش از غروب خانهی دکتر مصدق به دست کودتاچیان میافتد. آنها خانه را غارت میکنند و سپس به آتش میکشند(129). دکتر مصدق فردای آن روز خود را به فرمانداری نظامی معرفی میکند و بازداشت میشود.
شاه و ثریا(اسفندیاری در فرودگاه رم 27 مرداد 1332)
شاه در رم عملاً از اتفاقات تازه ایران و تلاش مجدد برای کودتا بیخبر است: از صحبتهایش میتوان دریافت به فکر یافتن منبع درآمد و محلی برای سکنی در خارج از ایران است(130). اینگونه به نظر میرسد که او هیچ امیدی به بازگشت به کشور ندارد، مخصوصاً بعد از تجربهی تلخ سه روز گذشته؛ و حتی شنیدن سخنرانی دکتر فاطمی از طریق رادیو(131).
کودتای 28 مرداد و بازگشت شاهی متفاوت
ساعت یک بعدازظهر 28 مرداد خبرنگار جوان خبرگزاری آسوشیتدپرس در رم تلکس اخبار جدید تهران را به دست شاه میرساند(132). شاه بهتزده میشود. آنقدر ناامید و از جریان رخدادهای تهران دور است که منتظر تایید خبر میماند (133). خبر تایید میشود و «او به یکباره آدم دیگری میشود»(134). از رسانهها دعوت میکند و مدعی میشود برای کاهش خونریزی و امکان انتخاب آیندهی کشور توسط مردم، از کشور خارج شدهاست(135). این همان ادعایی است که در پاسخ به تاریخ نیز آمدهاست(136). با وجود این که فعالیتهای نظامیان و امریکاییها با هماهنگی و همراهی خودش صورت گرفته، میگوید: «تاکنون جز یک پادشاه موروثی نبودم ولی امروز از سوی ملتم انتخاب شدم»(137). این ادعای شاه واقعاً حیرتآور است. اگر شاه موروثی در اثر کودتای نظامی با حمایت بیگانگان تبدیل به پادشاه انتخابی ملت شده است، این سوال پیش میآید که پس تفاوت کودتا با انتخابات چیست؟ و چگونه میتوان برگزیدهی چنین کودتایی را به انتخاب مردم مربوط دانست؟ این تصور پیش میآید که ادعاهای بعدی شاه- حتی پس از سقوط- مبنی بر این که بیستوهشتم مرداد روز قیام ملی مردم در حمایت از وی و از عنایات خداوندی بوده است فقط به منظور توجیه حکومت و تحریف تاریخ نبودهاست، بلکه شاه، خود تا حدودی در توهم به سر میبردهاست. نمونه دیگر این قسم توهمات شاه را میتوان در اعتقاد او به این که فرستاده ویژه از طرف خداوند است و یا باور به این که از طرف خداوند ماموریت الهی دارد و در مواقع خطر نیروهای ماورایی به کمک او میآیند، دید(138). حتی میتوان انتخاب نام «ماموریت برای وطنم» توسط شاه برای نخستین کتابش را نیز در این راستا قلمداد کرد. او این کتاب را زندگینامه خودنوشتهاش دانستهاست و خود را نخستین شاه ایران خواندهاست که زندگینامه خود را مینویسد(139). برخی معتقداند این تصورات «یکی از مهمترین سرچشمههای قدرت روانی شاه برای پادشاهی بود»(140).
کودتاـ که در برخی منابع از آن به عنوان «انقلاب کاخنشینان» هم یاد شده(141) و این در مورد 28 مرداد بسیار صدق میکندـ بر علیه دولت ملی به سهولت به پیروزی میرسد. شاه در اولین اقدام پس از کسب قدرت، سفیر ایران در ایتالیا را معزول میکند(142)؛ سپس به بغداد رفته، هواپیمای توقیفشدهاش را بازپس میگیرد و دستور احضار و بازداشت سفیر و وابستهی نظامی سفارت ایران در بغداد را صادر میکند(143). او نهایتاً سه روز پس از کودتا ـ 31 مرداد ـ وارد تهران میشود؛ شهری که در دست نظامیان است. مسیر عبور شاه پر است از پلیس و سرباز، و بر سر چهارراهها هنوز زرهپوش و عرابههای جنگی متوقف است(144). شاه در اول شهریور در پیامی از «مردم» که «به رایگان» برای «حفظ شعائر ملی و شاه» اقدام به «فداکاری و دادن شهید» کردهاند، تشکر کرد(145). او غروب همان روز با کرمیت روزولت دیدار کرد و خطاب به او گفت: «من تختم را مدیون خدا، ملتم، ارتشم و شخص شما هستم»(146). از بین این چهار عامل که شاه برشمارد نقش کرمیت روزولت و ارتش را نمیتوان نادیده گرفت، اما همانطور که پیشتر ذکر شد، شاه میخواست پای خدا و ملت را به ماجرا باز کند(147). او تا پایان سلطنتاش پرداخت وجوه از سوی بیگانگان و همکاری کرمیت روزولت و امریکاییها را در کودتا رد کرد(148).
بازگشت شاه پس از کودتا - 31 مرداد 1332
در اثر کودتا و سقوط دولت ملی، دکتر مصدق در محاکمات پرسر و صدایی به سه سال حبس محکوم شد(149) و پس از طی دورهی زندان، ده سال باقی عمر را در ملک شخصیاش در احمدآباد به صورت تبعید و در انزوا گذراند(150). دکتر حسین فاطمی پس از نزدیک به هفت ماه اختفا دستگیر شد(151). در روز دستگیری، تلاش حکومت برای از بین بردن او به دست اوباش و دارودستهی شعبان بیمخ منجر به جراحت دکتر فاطمی و خواهرش شد و رسوای بزرگی را برای حکومت به بار آورد(152). اقدامات دکتر فاطمی به خصوص نوشتهها و اظهاراتش در طی 25 تا 28 مرداد از نظر حکومت و مخصوصاً دربار و شخص شاه غیرقابل چشمپوشی بود(153). او در حالی که بیمار بود به طرز ناجوانمردانهای در زندان تیرباران شد(154).
گذشته از اینها، بزرگترین لطمه را روند مشارکت مردم در حاکمیت دید. پس از انقلاب مشروطه که منجر به تغییرات بنیادین نظام سیاسی در جهت قانونمندی و مشارکت مردم شد، اجرای قانون و حضور مردم در تصمیمگیریها گاه به گاه تعطیل و زیر وزنهی استبداد نابود شده بود. با این حال، هر بار دوباره نوپا و شکننده شکل گرفته بود و در هر یک از این برههها، زمانِ اندک، مانع از این شدهبود تا این آزمون و خطا کردنها رنگ تجربه به خود بگیرد و به ثبات و پایداری نسبی برسد. پس از شهریور 1320 و تبعید رضا شاه، فضای سیاسی پس از شانزده سال استبداد مطلقه گشایش یافت و در دورهی بیثباتی از تاریخی معاصر کشور امکان حضور موثر مردم در عرصههای سیاسی و اجتماعی فراهم شد. تأثیر پررنگ مردم در تشکیل اجتماعات و ابراز و اعمال نظرها و سلایق خود در طی سالهای 32ـ1320 نه تنها پس از آن در دوران پهلوی تکرار نشد بلکه پیش از آن هم مدتها بود مغفول و مهجور ماندهبود. نشان این امر برافتادن سلسلهای و عزل دو پادشاه پیشین در سالهای نه چندان دور از این دوره است که هر دو مورد بدون اقدامی از سوی مردم و حتی در میان سکوت مردم رقم خورد. اما این دوره نیز دیری نپایید. شاه پس از گذراندن دورهی دکتر مصدق و به خصوص فرار از کشور در پایان آن، شیوهای دیگر در پیش گرفت؛ شیوهای تمامیتخواهانه که در 1328 گامهای نخستین را به سوی تحقق آن برداشت و با ظهور نهضت ملی شدن صنعت نفت عملاً متوقف شدهبود. ثریا، همسر وقت شاه در این باره مینویسد: «این نخستین برخورد با تبعید درسهای زیادی به شاه آموخته است. او جنگیتر و بدبینترشده است. او که دوست داشت همیشه با وزرا یا درباریانش مشورت کند، اینک همه روزه به تنهایی تصمیم میگیرد»(155). شاه نه تنها شیوهی شخصی شور و مشورتاش را کنار گذاشت، بلکه بخش شورایی نظام «سلطنت مشروطه» را نیز تعطیل کرد. این اقدام روند سیر سیاسی و شکلگیری شخصیت سیاسی جامعه را مختل کرد و پس از مردم، خود شاه بیشترین آسیب را از این زاویه متحمل شد. او 25 سال بعد سلطنتاش را در اثر خودکامگی و مضرات آن واگذار کرد.
منابع
1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، صص 148 و 149.
2. مارتین، وانسا، «مدرس، جمهوریخواهی و به قدرت رسیدن رضا خان»، در: کرونین، استفان، رضا شاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران: جامی، 1383، ص 117.
3. زوینس، ماروین، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، چ2، 1370، ص 74.
4. همان، ص 85..
5. همان، ص 51.
6. رضا شاه به خاطرات شمس پهلوی، سلیمان بهبودی و علی ایزدی، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: طرح نو، 1372، ص 480.
7. زوینس، شکست شاهانه، ص 67.
8. همان، ص 85.
9. همان، ص 180.
10. نامه مورخ 28 اوت 1941 وینستون چرچیل به ژوزف استالین. ن.ک: مکاتبات فوقمحرمانه، ترجمه غلامحسین رفیعی. تهران: بهآفرین، 1383، ج1، ص 28، سند شماره 9.
11. بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار، تهران: جاویدان، چ6، 1374، ص 202.
12. عاقلی، باقر، ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، تهران: علمی، 1367، ص 139.
13. سفری، محمدعلی، قلم و سیاست، تهران: نارمک، 1371، ج1، صص 40، 42 و 49. همچنین ن.ک: مشروح صورت مذاکرات مجلس شورای ملی به تاریخهای 25 شهریور و یکم مهر 1320.
14. زوینس، ماروین، روانشناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی و دیگران، تهران: چاپخش، 1387، ص 39.
15. نامه وینستون چرچیل به ژوزف استالین در سپتامبر 1943 درباره ترتیبات برگزاری کنفرانس تهران. ن.ک: مکاتبات فوقمحرمانه، ج1، ص 315، سند شماره 198.
16. ساعد مراغهای، محمد، خاطرات سیاسی، تهران: نارمک، 1373، صص 144-174.
17. کاتوزیان، محمدعلی(همایون)، اقتصاد سیاسی ایران، تهران: مرکز، چ2، 1372، صص 187-188. همچنین ن.ک: تبرائیان، صفاالدین، ایران در اشغال متفقین، تهران: رسا، 1371. بخش عمدهای از اسناد این کتاب شرح گرفتاریهای ملت ایران در دوره اشغال متفقین است.
18. عاقلی، باقر، میرزا احمد خان قوامالسلطنه در دوران قاجار و پهلوی، تهران: جاویدان، 1376، ص 399.
19. کاتوزیان، محمدعلی، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران: مرکز، چ2، 1378، صص 74-75.
20. گروه نویسندگان، گذشته چراغ راه آینده، تهران: نیلوفر، چ2، 1371، ص 377.
21. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 191.
22. عاقلی، میرزا احمد خان قوامالسلطنه در دوران قاجار و پهلوی، ص 268.
23. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، صص 208 و 209.
24. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: اطلاعات، چ4، 1371، ص 170.
25. همان، ص 189.
26. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 282.
27. پنج گلوله برای شاه؛ گفت و شنود محمود تربتی با عبدالله ارگانی، تهران: خجسته، 1381، صص 91 و 98-100.
28. آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چ 5، 1389، ص 208.
29. عظیمینژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، ص 88.
30. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 208.
31. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، تهران: کارنامه، ج1، ص 122. همچنین: ن.ک: ترکمان، محمد، اسرار قتل رزم آرا، تهران: رسا، 1370، ص 147 (گزارش پزشکی قانونی از جسد رزم آرا که موید اصابت چند گلوله از جهات مختلف به وی است).
32. فاتح، مصطفی، پنجاه سال نفت ایران، تهران: پیام، چ 2، 1358، صص 381 و 382.
33. موحد، خواب آشفته نفت، ج1. ص 135.
34. همان، ص 148.
35. موحد، خواب آشفته نفت، ج1. ص 136. فرستادن اسدالله علم به چنین ماموریتی جالب است، زیرا علم در لحظه ترور همراه رزم آرا بود. ن.ک: ترکمان، اسرار قتل رزم آرا، ص 181-183 (متن بازجویی از علم در پرونده ترور رزم آرا به عنوان مطلع).
36. همان، ص 144 و 148
37. همان، صص 148.
38. مصدق، محمد، خاطرات و تالمات، تهران: علمی، چ7، 1372، ص 177.
39. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص 328.
40. عظیمینژادان، شاه در آیینه شاه، ص 100.
41. همان.
42. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 148.
43. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران: مهر، چ2، 1375، ص 137.
44. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 455.
45. سند شماره 91591/371 وزارت امور خارجه انگلیس، از شپرد به وزارت امور خارجه. به نقل از: موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 237.
46. عظیمینژادان، شاه در آیینه شاه، ص 100.
47. مک گی، جورج، «خاطراتی از دکتر مصدق»، در: مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، جمیز بیل و ویلیام راجر لویس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران: نشرنو، چ2، 1369، ص 479.
48. نطق رادیویی دکتر مصدق در رابطه با انتشار اوراق قرضه ملی در 1 دی 1330. ن.ک: مکی، حسین، سالهای نهضت ملی، تهران: علمی، 1370، ج1، ص 81.
49. یزدی، ابراهیم، «شهامت قربانی جهالت»، شهروند امروز، شماره 22، آبان 1386.
50. تالیفات، نطقها، پیامها، مصاحبهها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی، ج5، ص 4764. در فهرست نطقها و موضع گیریهای رسمی شاه درباره موضوع نفت در طی سالهای 1330 تا 1332 با هیچ مطلبی مواجه نمیشویم.
51. پهلوی، محمدرضا، ماموریت برای وطنم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ3، 1350، ص 105.
52. همان، ص 106.
53. همان، ص 111.
54. همان، ص 106.
55. همان، ص 116.
56. همان، ص 117.
57. همان، صص 118 و 119.
58. همان، ص 118.
59. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 91.
60. زونیس، شکست شاهانه، ص54.
61. پهلوی، ماموریت برای وطنم، صص 81 و 82.
62. گزارش سفیر امریکا (لوی هندرسون) به وزارت امور خارجه به تاریخ 3 اسفند 1331 (22 فوریه 1953) به نقل از: نجاتی، غلامرضا، «توطئه 9 اسفند»، در: مصدق، دولت ملی و کودتا، زیر نظر عزتالله سحابی، تهران: طرحنو، 1380، ص 107.
63. عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران 1320-1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: البرز، صص 26 و 27.
64. همان، صص 15 و 23.
65. متمم قانون اساسی مشروطه، مصوب ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ هجری قمری.
66. عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ص 25.
67. همان، 28.
68. همان، 34.
69. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 119.
70. عاقلی، میرزا احمد خان قوامالسلطنه در دوران قاجار و پهلوی، صص 293-295.
71. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 474. (به نقل از مهندس حسیبی)
72. مکی، سالهای نهضت ملی، ص 283-295.
73. روزنامه اطلاعات، سال بیستوهفتم، شماره 7863، مورخ اول مرداد 1331، صص 1و3.
74. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 120.
75. کاتوزیان، مصدق و نبرد و قدرت، ص241.
76. نجاتی، «توطئه 9 اسفند»، مصدق، دولت ملی و کودتا، ص 188.
77. مصدق، خاطرات و تالمات، صص 264-266.
78. روزنامه اطلاعات، سال بیستوهفتم، شماره 8067، مورخ 24 فروردین 1332، ص 10.
79. پهلوی ، ماموریت برای وطنم، ص 123.
80. عظیمینژادان، شاه در آیینه شاه، ص 114.
81. اسفندیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، تهران: فرهاد، چ6، 1377، ص 156.
82. عظیمینژادان، شاه در آیینه شاه، ص 114.
83. سفری، قلم و سیاست، ج1، ص 434 (به نقل از عبدالله معظمی).
84. گزارش سفیر امریکا (لوی هندرسون) به وزارت امور خارجه به تاریخ 3 اسفند 1331 (22 فوریه 1953) به نقل از: نجاتی، «توطئه 9 اسفند». مصدق، دولت ملی و کودتا، ص 107.
85. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 157.
86. پهلوی، ماموریت برای وطنم، صص 121، 122 و 124.
87. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 677. (به نقل از مهندس حسیبی)
88. مصدق، خاطرات و تالمات، ص 267.
89. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 336.
90. کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص 219
91. موحد، خواب آشفته نفت، ج1، ص 1018.
92. روزنامه اطلاعات، سال بیستوهشتم، شماره 8150، مورخ 4 مرداد 1332، صفحه 1.
93. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 1022.
94. روزولت، کرمیت، کودتا در کودتا، ترجمه علی اسلامی، تهران: چاپخش، صص 167-181.
95. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، صص 798 و 799.
96. بهنود، ازسیدضیا تا بختیار، ص376.
97. نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، تهران: شرکت سهامی انتشار، چ7، 1373، ص 391.
98. همان، ص 400.
99. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102.
100. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 169.
101. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102.
102. اسرار کودتا؛ اسناد محرمانه CIA درباره عملیات سرنگونی دکتر مصدق، ترجمه حمید احمدی، تهران: نی، 1379، ص72.
103. روزولت، کودتا در کودتا، صص 172و173.
104. نجاتی، جنبش ملی شدن و کودتا، ص 321.
105. پنج روز رستاخیز ملت ایران، ص 63.
106. روزنامه اطلاعات، سال بیستوهشتم، شماره 8166، مورخ 25 مرداد 1332، ص 12.
107. سفری، قلم و سیاست، ج1، ص 827.
108. همان، ص 838.
109. روزنامه اطلاعات، سال بیستوهشتم، شماره 8166، مورخ 25 مرداد 1332، ص 12.
110. مصور رحمانی، غلامرضا، خاطرات سیاسی، تهران: رواق، 1363، ص 218.
111. اسرار کودتا، ص 72.
112. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، به کوشش بهرام افراسیابی، تهران: سخن، چ2، 1370، ص 240. دکتر فاطمی در سخنرانی خود با اشاره به شاه گفت: «هموطنان، به آنهایی که میگویند نهضت ملی شما رنگ خارجی دارد بگویید ملت ایران برای نفوذ خارجی به قدر پشیزی ارزش قایل نیست و برای شما آن کسی که خارج از مرزهای شماست خارجی است».
113. همان، ص 267. (به نقل از روزنامه باختر امروز مورخ 27 مرداد 1332)
114. سفری، قلم و سیاست، ج1، صص 855-858.
115. مصدق، خاطرات و تالمات، ص 272.
116. مصور رحمانی، خاطرات سیاسی، صص 218 - 219.
117. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 412.
118. گزارش 17 اوت 1953 سفیر امریکا در بغداد به وزارت امور خارجه. به نقل از: موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 809.
119. روحانی، فواد، زندگی سیاسی دکتر مصدق، تهران: رواق، 1381، ص 457. متن تلگراف دکتر فاطمی به سفارت بدین شرح است: «تماس سفارت با کسی که بدون اطلاع دولت صبح بعد از کودتای نظامی مواجه با شکست فرار کردهاست به هیچوجه مورد ندارد»
120. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 411.
121. همان، ص 435. همچنین: ن.ک: اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 176.
122. همان.
123. موحد، خواب آشفته نفت، ج2. ص 811.
124. کاتوزیان، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، ص 234.
125. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، صص 437-438.
126. زاده محمدی، مجتبی، لمپنها در سیاست عصر پهلوی، تهران: مرکز، 1385، صص 179-180.
127. موحد، خواب آشفته نفت، ج2، ص 829.
128. یاد نامه دکتر غلامحسین صدیقی، به کوشش پرویز ورجاوند، تهران: چاپخش، 1372، صص 129-130.
129. همان، 132.
130. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 178.
131. همان. نقل قول ثریا را از اظهارات دکتر فاطمی نمیتوان پذیرفت. او این جملات را به دکتر فاطمی نسبت میدهد: «باید همه وابستگان دربار پهلوی را دستگیر کرد، اعلام جمهوری نمود و کمونیستها را به حکومت رساند». چنین سخنانی نه در میتینگ 25 مرداد توسط دکتر فاطمی گفته شده و نه در کفنرانس مطبوعاتی 26 مرداد. فارغ از این که چنین اظهاراتی را نمیتوان در انطباق صددرصدی با نقطهنظرات دکتر فاطمی یافت، نقل قول ثریا نمایانگر این نکته است که شاه به احتمال زیاد سخنرانیهای میتینگ 25 مرداد را از طریق رادیو شنیده است.
132. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 467.
133. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 182.
134. همان، ص 184.
135. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 467.
136. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 102.
137. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 183.
138. زونیس، شکست شاهانه، ص 274-275.
139. پهلوی، ماموریت برای وطنم، ص 5.
140. زونیس، شکست شاهانه، 110.
141. علی بابایی، غلامرضا، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: ویس، چ2، 1369، ج2، ص 750.
142. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 185.
143. مصور رحمانی، خاطرات سیاسی، ص220. همچنین: اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 186.
144. نجاتی، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، ص 469.
145. عظیمینژادان، شاه در آیینه شاه، ص 122.
146. روزولت، کودتا در کودتا، ص 213.
147. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، تهران: کارنامه، 1383، ص55.
148. نخستین مرتبهای که شاه به حمایت غرب از کودتا اقرار میکند کتاب پاسخ به تاریخ است (ص 98) و جالب است که بلافاصله در صفحه بعد ادعا میکند دکتر مصدق دست به کودتا زده است.
149. موحد، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، ص 267.
150. روحانی، زندگی سیاسی دکتر مصدق، ص 483.
151. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، صص 294-299.
152. همان، صص 299-300.
153. روزولت، کودتا در کودتا، ص 214.
154. میثمی، لطف الله، با چشمی گریان تقدیم به عشق، تهران: صمدیه، چ2، 1386، صص 178-179.
155. اسفندیاری، کاخ تنهایی، ص 189.
مطالب مرتبط:
تعداد بازدید: 2801