17 بهمن 1390
نویسنده: پل بالتا
توضیح: مقاله حاضر، هر چند خالی از اشکالات آماری، جامعهشناختی و شناخت دقیق از جامعه ایران نیست، اما به واسطه انعکاس نگاه یک گزارشگر خارجی که در زمانی حساس حوادث انقلاب اسلامی ایران را پیگیری و مشاهده کرده، برای محققان و تاریخنگاران انقلاب اسلامی مفید است.
یکی از روشنفکران ایرانی در نوشتاری گفته است: «نظام سلطنتی ایران برای بیستو پنج قرن صحنه نبرد میان ملت و حکومت بوده است». (1) زمانی که به بررسی انقلاب ایران که به نظام سلطنتی پایان داد و همراه با اعلام تشکیل جمهوری اسلامی در بهار سال 1979 میلادی بود میپردازیم به درستی این سخن پی میبریم. این انقلاب اغلب از سوی غربیها قابل درک نیست، چرا که آنها برخی از عناصر اصلی شخصیتی ملت ایران را فراموش کردهاند (یا به سادگی آنها را نادیده گرفتهاند)، به خصوص مبارزاتی که این ملت با عزم راسخ در واسط قرن نوزده با نظام سلطنتی حاکم و سلطه بیگانگان بر کشور داشتهاند. به همین علت است که در پاییز سال 1978 «طاهر احمدزاده»، یک مسلمان معتقد و پدر دو تن از بنیانگذاران حرکت «فدائیان خلق» (2) به ما گفت: «ایران مانند یک کتری است. ایرانیهایی که در داخل کشور زندگی میکنند احساس میکنند که دمای هوا بالا میرود و میدانند که چرا این اتفاق میافتد. زمانی که بخار این حرارت به بیگانگان میخورد، آنها از خود میپرسند چرا چنین اتفاقی افتاده است».
اگر چه تاریخ تکرار نمیشود با این حال شباهتهای نگرانکنندهای را نشان میدهد، به طوری که از یک قرن و بیست و پنج سال پیش تاکنون در ایران عواملی وجود داشتهاند که هر بار همان تأثیرات را از خود برجا گذاشتهاند. استفاده نامشروع از قدرت توسط پادشاه، سوءاستفادههای مالی دربار، ریختوپاشهای دربار، شکوه تحقیرآمیز آن برای مردم عادی، فسادی که محیط دربار را فراگرفته بود، پولی بودن بخش عمدهای از مدیران، استفاده بیش از حد از متخصصان غربی، امتیازات بیحد و حصری که به دولتهای بیگانه و به خصوص به روسها و انگلیسها داده میشد و باعث تبدیل شدت ایران به یکی از مستعمرات ابرقدرتهای آن زمان میشد از جمله پدیدههایی هستند که در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی مشاهده میشوند. هر بار نتیجه نیز همان است: واکنش حرکتهای مردمی که از مذهبیها، ملیگرایان، بازرگانان، روشنفکران و کارگران تشکیل شده است.
برای آنکه درک روشنی از این پدیده داشته باشید کافی است امتیاز واگذاری تنباکو را به خاطر بیاورید. این امتیاز که در سال 1890 و به وسیله «ناصرالدین شاه» به «شرکت تنباکوی سلطنتی» انگلستان واگذار شد برای 50 سال حق خرید، فروش و معامله تنباکوی ایران را نه تنها به خارج از کشور که حتی در داخل ایران و تمامی قلمرو این کشور به این شرکت واگذار میکرد.
بازرگانان و بقیه مردم اعتقاد داشتند که این واگذاری با نفوذ بیگانگان در کشور مرتبط است و پادشاه نیز برای به دست آوردن پول با آنان همدست شده است.
به دنبال این اتفاق شهر تبریز به صحنه اعتراضات تبدیل شد و فرماندار این شهر پیش از آن که پادشاه او را عزل کند ترجیح داد خود استعفا دهد. در حالی که حکومت مرکزی حاضر به عقبنشینی از موضع خود نبود و شهرهای دیگری نیز دست به اعتراضات گستردهای زده بودند در سال 1891 «آیتالله شیرازی» از مقلدان خود خواست که تنباکو را تحریم کنند. این دستور کاملاً اجرا شد: مردم از استعمال تنباکو چه به صورت کشیدن و چه به صورت جویدن خودداری کردند. شاه، آیتالله را تحت فشار قرار داد تا این فتوا را پس بگیرد. اما چون وی از این کار امتناع کرد شاه نیز وی را تبعید کرد. به محض شنیدن این خبر، مردم به طرف کاخ سلطنتی سرازیر شدند. به نگهبانان دستور تیر داده شد: مردم پراکنده شدند اما خشم مردم دو برابر شد.
فردای آن روز، شاه مذاکراتی را با سفیر بریتانیا در ایران آغاز کرد تا بتواند این قرارداد را فسخ کند. این پیروزی اولین ضربه بزرگی بود که از طرف مردم به استبداد سلطنتی وارد آمد. اما بعد از ترور «ناصرالدین شاه» در سال 1896 و روی کارآمدن پسرش «مظفرالدین شاه» بود که تاریخ دوباره آغاز شد و وی مجبور شد در 1906 رسماً قانون اساسی را اعلام کند اما پسرش «محمدعلی شاه» تصمیم گرفت اختیاراتی را که پدرش واگذار کرده بود بازپس گیرد و، دوباره، جنگ داخلی کشور را فراگرفت.
در همین راستا میتوانیم به کودتای سال 1953 نیز اشاره کنیم که توسط سازمان «سیا» برنامهریزی شده بود تا «مصدق» را سرنگون کرده و «محمدرضا پهلوی» را دوباره به تاج و تخت خویش برگردانند. (3) این بار ایالات متحده جای بریتانیای کبیر را گرفت. تسلط آمریکاییها بر ایران به مدت یک ربع قرن ادامه داشت. این دوره همان دورهای است که ما در کتاب «ایران شورشی» آن را «پیش درآمدی بر ظهور جمهوری» نامیدهایم و الهامبخش نگارش این مقاله بوده است.
غیر از اقلیتی که از این وضعیت سود میبردند، برای اکثریت جمعیت 36 میلیون نفری ایران، امپریالیسم آمریکایی تنها بدین معنا بود: حضور تقریباً 50000 آمریکایی که تعداد زیادی از آنان را مشاوران نظامی تشکیل میدادند، تقویت ارتشی که به جای دفاع از کشور بیشتر به سرکوب جنبشهای مردمی میپرداخت (در ایران یا سایر کشورها، به خصوص در «عمان»)، (4) خرید اسلحه که از 67 میلیون دلار در 1953 به 10 میلیارد در سال 1978 رسید،
شکلگیری «ساواک» با همکاری سازمان سیا در ابتدا و موساد اسرائیل بعد از آن، مدرنیزاسیون شدید اما سطحی که مهاجرت بیسابقه روستاییان به شهرها را به همراه داشت و نابودی کشاورزی. خلاصه باید گفت، در تمامی برنامههای اجرا شده توسط حکومت ایرانیان احساس میکردند مورد تجاوز فرهنگی قرار گرفتهاند.
نقطه عطف این مقطع در پایان سال 1976 و ابتدای سال 1977 اتفاق میافتد: «جیمی کارتر» که به تازگی به عنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شده و تبدیل به قهرمان حقوق بشر شده است از شاه میخواهد که اقداماتی در جهت آزادی بیان انجام دهد. از سوی دیگر، رژیم ایران نیز مشاهده میکند که عصر جدید که سه سال قبل به وسیله چهاربرابر شدن درآمدهای نفتی آغاز شده بود نتوانسته از بروز بحرانهای اقتصادی و اجتماعی جلوگیری کند.
در ژانویه 1977، از میزان بودجه (مارس 1977 تا مارس 1978) کاسته شد، درآمدهای نفتی نیز پیش از آن کاهش یافته بود. در فوریه، شاه مخارج نظامی را کاهش میدهد و حکومت شروع به نشان دادن واکنش نسبت به فرایند توسعه میکند. در همین راستا قوانینی به تصویب میرسد که اصول مورد احترام میان روشنفکران و مذهبیها در آن زیر پا گذاشته میشود: اما روشنفکران برای مدت زیادی به حاشیه رانده میشوند و به مذهبیها نیز انگ ارتجاعی بودن زده میشود و طرد میشوند.
نشانههای هشدار افزایش پیدا میکنند. یکی از مهمترین این هشدارها نامهای است که اواخر ماه می 1977 نویسندهای به نام «علیاصغر حاج سیدجوادی» ملقب به «ساخاروف» ایرانی خطاب به شاه مینویسد. این متن دویست صفحهای در حقیقت اتهامنامهای علیه رژیم است و به طور مخفیانه در جامعه پخش میشود. نویسنده نامه هیچ نگرانیای از عاقبت کار خویش ندارد اما رژیم گوشهایش را به روی انتقادات مطرح شده میبندد. بعد از آن است که وکلاء، اساتید دانشگاه و روزنامهنگاران نیز نامههای زیادی خطاب به شاه مینویسند اما هیچ کدام اثرگذار نیستند. در نهایت، سه تن از رهبران جبهه ملی ـ آقایان کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار ـ سکوت بیست و پنج ساله را شکسته و توقف دیکتاتوری، احترام به حقوق ذکر شده در قانون اساسی، لغو قانون تکحزبی، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت تبعیدیهای سیاسی را خواستار میشوند. ابتکار این عده سر وصدای زیادی به پا کرده و با استقبال زیادی مواجه میشود: بسیاری از طبقات اجتماعی ـ حرفهای جامعه نیز به نوبه خود واکنش نشان میدهند. (5) انجمن نویسندگان ایران ـ که در سال 1969 غیرقانونی اعلام شده بود ـ خواستار فعالیت مجدد شد، انجمنی از وکلا شکل میگیرد تا نظام قضایی را دموکراتیزه کند و انجمن ایرانی دفاع از حقوق بشر و آزادی در ماه دسامبر متولد میشود.
در واقع در سال 1977 اتفاق مهمی نمیافتد، اما از آن سال به بعد دو استراتژی به صورت قدرتمند با یکدیگر به رقابت میپردازند: استراتژی آیتالله خمینی که برای مدت چهل سال به مبارزه علیه سلطنت پهلوی پرداخته است و بعد از عزیمت از شهر نجف در عراق و اقامت در «نوفللوشاتو» (6) در نزدیکی پاریس از 5 اکتبر 1978 / 13 مهر 1357 با حمایت مردم توانسته سایر گروههای اپوزوسیون را مجبور کند که برای سرنگونی رژیم حاکم دنبالهروی او باشند و استراتژی شاه که با حمایت ارتش و ایالات متحده قصد دارد تاج و تحت خود را حفظ کند.
در مقابل افزایش خطرات، شاه مجبور میشود به طور فزایندهای یا امتیازدهی کند یا به سرکوب اعتراضات بپردازد. اما روحانی «نوفللوشاتو» در هر دو حالت در موقعیت بهتری نسبت به رژیم قرار میگیرد: هر زمان که او حکومت را غیرقانونی و جنایتکار میخواند واکنشهای سخت رژیم باعث تقویت موضع او میشود. در همین حال، اوپوزیسیون سنتی ـ و به ویژه جبهه ملی، پیروان فکری مصدق ـ نیز گرفتاری خاص خود را دارد: هر زمان که این اپوزوسیون به دنبال راهحلی قانونی برای حل مشکلات با شاه کشور است حمایت مردم را از دست میدهد و برای به دست آوردن مجدد اعتبار خویش مجبور است به آیتالله خمینی نزدیک شود.
نه مأموران سازمان سیا و نه نیروهای اطلاعاتی «ساواک» به علت هراس از کمونیسم و شوروی سابق قدرت حرکت مردمی در ایران و نیروهای مذهبی را خیلی جدی نمیگرفتند و تصور نمیکردند که باعث تحولی عظیم در ایران شود. خاندان پهلوی باید سالهای آخر عمر سلسله قاجاریه را به خاطر میآورد و میدانست که مذهب شیعه جزئی از هویت ملی ایرانیان محسوب میشود.
هشتاد هزار مسجد و سایر بناهای مذهبی شیعه پایگاههای بودند که قدرتمندتر از هر حزب و دسته لائیک و حزب حاکم عمل میکردند: اعضای حزب رستاخیز عموماً براساس منافع طبقه حاکم و نه براساس نظرات مردم انتخاب شده بودند علاوه بر این، دکترهای الهیات، (7) حجتالاسلامها (به معنی: دلیل اسلام) به شصتهزار طلبه آموزشهای دینی میدادند که مهمترین این مراکز آموزشی در قم، مشهد و تهران و در کشور عراق در شهر نجف قرار داشتند.
هر کدام از این مراکز حداقل زیر نظر یکی از روحانیون بلندپایه که به آنها آیتالله (به معنی: نشانه، یا آیه خدا) میگویند اداره میشدند. (8) در مجموع 1200 آیتالله در دنیای شیعیان آن زمان وجود داشت که بیشتر آنها نیز در ایران زندگی میکردند. آنها دو نقش بر عهده داشتند: یکی آموزش و دیگری صدور احکام مذهبی. در زمینه احکام مذهبی، آنها مقلدانی داشتند که از آنها تبعیت میکردند. به احترام آنها مراسمهای خاصی برگزار میشد و مقلدان هدایای زیادی ]= وجوهات شرعی[ برای آنها میآوردند. (9) میزان این هدایا هر سال با سال قبل فرق میکند: طبق محاسبات این هدایا ]= خمس و زکات[ بالغ بر بیست تا چهل میلیون دلار میشدند. مقامات تأیید کردهاند که خود آیتالله خمینی به تنهایی در سال 1978 مبلغ 25 میلیون دلار از این هدایا ]= سهم امام[ دریافت کرده است. از این مبالغ عموماً در جهت تأمین مالی موسسات، مدارس و یتیمخانهها استفاده میشود.
هر کدام از آیتاللهها (10) مقلدان و طرفداران خاص خود را دارند اما برخی از آنها از جایگاهی ملی و حتی بینالمللی برخوردارند. آنچه که باعث شده بود آیتالله خمینی در طول سالهای انقلاب از قدرت بیهمتایی برخوردار شود آن بود که وی در راه انقلاب از تمامی مردم ایران استفاده میکرد و برای همین سایر روحانیون خواهی نخواهی مجبور بودند که دنبالهروی او باشند. در واقع، قدرت مذهبی نه در آن زمان و نه در هیچ زمان دیگری یکپارچه نبوده است و همیشه دیدگاههای مختلف و متضادی از محافظهکار گرفته تا مترقی در آن وجود داشتهاند.
در حالی که تعدادی از اعضای اپوزیسیون ـ مانند آقای مهدی بازرگان که بعدها نخستوزیر آیتالله خمینی شد ـ اقدامات انتقالی را برای اصلاح نظام در نظر داشتند (مانند کنار رفتن شاه به نفع پسرش)، آیتالله خمینی دیدگاهی رادیکال در پیش گرفته بود (سرنگونی نظام سلطنتی) و همین مساله باعث شده بود به نسبت سایر روحانیون مترقی مانند «شریعتمداری» در میان مردم از محبوبیت بیشتری برخودار باشد. در نتیجه ارتباطی دوسویه میان آیتالله و مردم به وجود آمد: آیتالله خمینی حمایت خود را از مردم نشان میداد ـ به خصوص در جریان راهپیماییهای گسترده جمعه سیاه، تاسوعا و عاشورای سال 1978ـ (11) و مردم نیز به واسطه سخنرانیهای آیتالله که بر روی میلیونها نوار کاست ضبط و پخش میشد تهییج میشدند.
علاوه بر مساجد (و نوارهای کاست در مرحله نهایی (12))، جنبش مذهبی ابزارهای دیگری نیز در دست داشت. یکی از مهمترین این ابزارها بازار بود. بازار، که تاریخ آن به قرون وسطی بازمیگردد، نقشی فعال در اقتصاد ایران دارد: کالاها را میخرد و میفروشد. اما نقش بازار به همین محدود نمیشود بلکه به واسطه شبکهای که در اختیار دارد پیوندی است میان شهرها و مناطق روستایی مختلف و به واسطه اقامتگاهها و کاروانسراهایی که دارد میزبان مردمان کارگران ـ موقت یا دائمی ـ بسیاری است. در سطح جهانی بازار 60 تا 70 درصد واردات و صادرات کشور را تحتنظر حکومت بر عهده داشته و در مجموع در حدود چهارصد هزار بازاری در ایران فعالیت میکردند که نیمی از آنها در تهران که در آن زمان پنج میلیون نفر جمعیت داشت حضور داشتند.
اما بازار یک قدرت مالی و اجتماعی و فرهنگی نیز هست: بازار به یتیمان کمک میکند، به بیوهها و نیازمندان دست یاری میرساند، به مدارس قرآنی، حوزههای علمیه و انتشاراتیهای مذهبی کمک میکند و غیره. بازار همچنین یک قدرت اخلاقی است و دارای مدیرانی است که انتخابی نیستند، بلکه به خاطر سن، قابلیتها و خوشنامی برگزیده شدهاند.
در طی بیست سال بازار نیز گاهی از سیاستهای شاه تأثیر پذیرفته بود، افزایش درآمدهای نفتی و نتایج جانبی آن، نقش دربار و حکومت در تجارت، کنترل مستقیم یا عدم کنترل توسعه، گسترش نظام بانکداری به شیوه غربی، سرمایهگذاریهای گسترده در صنعت یا حوزههای کشاورزی ـ بازرگانی به وسیله دولت یا شرکتهای چندملیتی باعث تضعیف جایگاه بازاریان و برانگیختن خصومت آنها نسبت به رژیم حاکم شد، به همین جهت بازار که از دخالت حکومت در اقتصاد ناراضی و نگران استقلال خود بود و فعالان آن نیز عمیقاً به ارزشهای سنتی پایبند بودند هرگاه که لازم میدید با مذهبیها متحد میشد.
شاه تصور میکرد قدرت مساجد رو به افول است، او همین طرز تفکر را در مورد بازار نیز داشت، اما هم مساجد و هم بازار ستیزهجویی خود را با وی حفظ کردند. آنها علیه او بسیج شدند، همانطور که در طی صد و پنجاه سال گذشته در برابر تمامیت خواهیهای پادشاهانی که متکی به حمایت بیگانگان بودند مبارزه کردند. بازاریان اگر چه از دسترسی به کانالهای سیاسی قانونی محروم بودند اما همسو با اتحادی که با مذهبیها داشتند سازماندهی قوی و کارایی خود را به خوبی نشان دادند: آنان از خانوادههای قربانیان جمعه سیاه (8 سپتامبر 1978) (13) حمایت مالی کردند و به اساتید دانشگاه و کارگرانی که اعتصاب کرده بودند کمک کردند. اگر دانشگاه خمیرمایه انقلاب بود، اگر مذهبیها محرکان جنبش مردمی بودند، اگر «فداییان» و «مجاهدین» بانیان شورش فوریه 1979 بودند، بازار اسلحه مالی انقلاب بود، چرا که بازار بود که به طور عمده جرأت مبارزه را در انقلابیون و به خصوص آنهایی که در زمره اعتصابیها بودند ایجاد میکرد، چرا که همین اعتصابات بود که اقتصاد کشور را فلج کرده و با تضعیف جایگاه رژیم سلطنتی مقدمات رفتن شاه را فراهم کرد.
یکیدیگر از ابزارهای انقلابیون، این بار در سطح احزاب سیاسی، نهضت آزادی ایران بود. نقش این حزب در حیات سیاسی ایرانیان که کمتر از جبهه ملی در خارج از کشور شناخته شده است به علت موقعیت ویژهای که داشته اگر بیشتر از جبهه ملی نباشد کمتر نیست. این حزب در ماه می سال 1961 به وسیله همان کسانی که سال قبل از آن در تشکیل جبهه ملی 2 نقش داشتند تأسیس شد: آقایان «محسن نزیه»، «مهدی بازرگان»، «آیتالله طالقانی» و یک استاد زمینشناسی به اسم «یدالله سحابی». نهضت آزادی که قصد داشت حد واسطی میان روشنفکران مترقی و مردم عادی باشد اعلام کرد که اسلام دینی سیاسی است که با آزادی و پیشرفت موافق است و باید ارزشهایی که حضرت محمد و حضرت علی به ما آموختهاند را با دنیای مدرن مطابقت دهیم.
این حزب برنامههای خود را به این صورت تشریح کرد: ما مسلمان هستیم اما تنها وظیفه ما نماز و روزه نیست. ما وارد زندگی سیاسی و فعالیتهای اجتماعی شدهایم چرا که این فعالیتها را به عنوان وظایف ملی و مذهبی خود قلمداد میکنیم. از نظر ما، مذهب جدا از سیاست نیست. آزادی جزئی جداییناپذیر از اسلام است. ما ایرانی هستیم اما ادعا نمیکنیم که فقط ایرانیان برحق هستند. ما نه میهنپرست افراطی هستیم و نه نژادپرست. ما طرفدران «مصدق» هستیم. ما «مصدق» را به منزله افتخاری برای ایران و شرق میدانیم. ما طرز فکر و راه او را ادامه میدهیم. ما اعلام میکنیم که به قانون اساسی احترام میگذاریم اما به تمامی بندهای آن. برنامههای این حزب محبوبیت زیادی پیدا کرد و تعداد قابل توجهی از روشنفکران را به سمت خود جلب کرد (دانشجویان، اساتید دانشگاه، پزشکان، مهندسان، وکلا، نویسندگان و غیره)، علاوه بر اینها بازاریان و علمای روشنفکر نیز به علت ریشههای مذهبی این حزب به آن گرایش پیدا کردند. این جذابیت باعث نگرانی شاه شد و به همین علت رهبران این حزب را به زندان انداخت.
این اقدامات شاه باعث شد جوانان نهضت آزادی و به اندازه کمتر جبهه ملی به سمت اقدامات خشونتبار گرایش پیدا کنند. در طول دوره بازگشت مصدق به قدرت در سال 1953 دانشگاه یکی از مراکز ثابت اعتراض و واکنش نسبت به رژیم بود. جنبش دانشجویی نیز در طی سالها و ابتدا در خارج از کشور و تحت تأثیر انقلابهای ویتنام، الجزایر و کوبا و سپس در داخل کشور رادیکالیزه شده بود. چگونه میتوان توضیح داد که چرا رژیم شاه موفق نشد به دژ مستحکم دانشگاه نفوذ کند؟ در حقیقت صنعتیسازی و مدرنیزاسیونی که حکومت قصد اجرای آن را داشت به نیروهای متخصص احتیاج زیادی داشت. بنابراین رژیم سلطنتی اقدامات مهمی در ریشهکنی بیسوادی انجام داد و آموزش و پرورش را گسترش داد. «انقلاب سفید» که یکی از ملزومات آن اصلاحات ارضی بود در سال 1962 شکل گرفت، (14) به همراه آن «سپاه دانش» نیز تأسیس شد که از دانشجویانی تشکیل میشد که پس از چهارسال خدمت در ارتش بقیه دوران سربازی خود را صرف آموزش به کودکان مناطق محروم میکردند. در طی 15 سال 170000 دختر و پسر جوان در این ارتش خدمت کردند.
علاوه بر سیصدهزار نفری که در آن زمان دیپلم داشتند باید 170000 دانشجویی را نیز در نظر بگیریم که در سال 1978 در ایران تحصیل میکردند و عموماً از طبقه متوسط جامعه یا فرزندان بازرگانان پولدار، بازاریها و تجاری بودند که در خارج از کشور زندگی میکردند. در سال 1976 و طبق آمارهای رسمی این عده 55000 نفر بودند. در حقیقت تعداد آنها حداقل دو برابر مهمتر بود: 60000 نفر در ایالات متحده، 25000 نفر در بریتانیا، 9000 نفر در آلمان، 4500 نفر در فرانسه، 3000 نفر در کانادا و 1200 نفر در فیلیپین، البته بدون احتساب بقیه در هند، ترکیه، سوئیس، بلژیک، ژاپن و چند کشور خاورمیانه تحصیل میکردند.
اعتراضات دانشجویی بعد از کودتای سال 1953 و به مناسبت دیدار «ریچادر نیکسون» روی داد. (1332) در جریان یکی از بزرگترین اعتراضات ضدامپریالیستی که به وسیله دانشجویان سازماندهی شده بود سه نفر از آنها در 16 آذر ماه به وسیله نیروهای انتظامی کشته شدند (15) و به همین علت این روز به عنوان روز دانشجو و روز بینالمللی همبستگی با دانشجویان ایرانی نامگذاری شد و هر ساله آن را گرامی میدارند. در طول سالها، مبارزات دانشجویی که همواره نیز سیاسی بوده است برحسب زمان و شیوه سرکوب رژین اشکال گوناگونی به خود گرفت.
پس از سقوط مصدق جنبش دانشجویی تحت تسلط جبهه ملی قرار گرفت. با این حال سازماندهی شدهترین و رادیکالترین هسته این جنبش به وسیله حزب توده تشکیل شده بود که تا سال فروپاشی آن یعنی 1956 ـ 1955 ادامه داشت. مبارزات دانشجویی و تقسیم نیروها بعد از این زمان و به ویژه از سال 1962 که آیتالله خمینی پس از آیتالله بروجردی رهبر جهان تشیع میشود دچار دگرگونی میشود.
مبارزات جوانان و به خصوص دانشجویان به علت دو پدیده مهم رادیکالیزه میشود: از یک سو رنسانس اسلامی تحت رهبری آیتالله خمینی و سایر آیتاللهها مانند «طالقانی» که وجهه سیاسی اسلام را دوباره به آن بازمیگردانند و از سوی دیگر فعالیت گروههای پاراتیزانی. در چارچوب نهضت اسلامی، نویسنده و جامعهشناسی به نام «شریعتی» که در سال 1977 و در سن چهل و چهار سالگی درگذشت (16) تاثیر قابل توجهی از خود برجای گذاشت. «شریعتی» از دانشگاه مشهد، شهر زادگاهش، به علت آن که مقامات درسهای وی را خرابکارانه تشخیص داده بودند اخراج میشود اما در تهران محبوبیت زیادی پیدا میکند و در حسینیه ارشاد کنفرانسهای متعددی برگزار میکند. حسینیه ارشاد یک مرکز فرهنگی بود که به وسیله بازار حمایت مالی میشد. داشتن کتابهای شریعتی که تا پاییز سال 1978 ممنوع بودند تا ده سال مجازات زندان برای افراد به همراه داشت. باید یادآوری کنیم که شیعه همیشه یک جنبش اعتراضی بوده و تقوا و عدالت را جزو ارکان اصلی دین میداند. شریعتی اعتقاد داشت این قدرت، و به خصوص قدرت مستبدانه و تمامیت خواه است که اسلام را به انحطاط کشانده است.
این فلسفه فعال در ابعاد وسیعی مورد استقبال قرار گرفت و در حقیقت پاسخی به وقایع روزمره در زندگی ایرانیان آن زمان بود: بسیاری از دانشجویان که از طبقات متوسط جامعه بودند شاهد تناقضات زیادی بودند و از یک سو فقر شدید جامعه و از سوی دیگر زندگی مرفه درباریان و ثروتمندان تازه به دوران رسیده را که در پایتخت زندگی میکردند مشاهده میکردند. از سوی دیگر گروههای چریکی نیز به مثابه مبارزان دوران جدید فعالیت گستردهای را آغاز کردند و با پیروزی از سنتهای اسلامی و به خصوص مذهب شیعه قهرمانان و شهدایی را پرورش میدادند که در راه مبارزه با استبداد از جان خود نیز دریغ نمیکردند.
نخستین گروههای چریکی از سال 1963 پا به عرصه وجود گذاشتند اما به سرعت توسط ساواک و نیروهای امنیتی سرکوب شدند. گروه دیگری در سال 1965 شکل میگیرد و برخی از اعضای آن در سازمان آزادیبخش فلسطین آموزش میبینند. بعد از فراز و فرودهای فراوان سرانجام گروهی که توسط «مسعود احمدزاده» و «امیرپرویز پویان» تاسیس شده بود در 8 فوریه 1970 و در جنگل «سیاهکل» در شمال کشور با حمله به یکی از پستهای ژاندارمری مبارزه مسلحانه را آغاز میکند. عدهای از اعضای این گروه که زنده میمانند در مارس 1971 دورهم جمع شده و نهضت «فدائیان خلق» را تشکیل میدهند، یک جنبش مارکسیست ـ لنینیست که تا سال 1976 بیش از ز250 کشته میدهد. یکی از نخستین متونی که این گروه منتشر میکنند: «رد تئوری بقا» دیدگاههای آن را بیان میکند. آنها مبارزات مسلحانه را علیه رژیم آغاز کرده و دست به توزیع اعلامیههایی میزنند که علت هر کدام از اقدامات آنها را توضیح میدهد و کتابهایی نیز برای تبلیغ ایدئولوژی خود پخش میکنند.
در سال 1965 اولین انشعاب از «فدائیان» صورت میگیرد و بدین ترتیب «مجاهدین خلق» پا به عرصه میگذارد که رژیم شاه آنها را مارکسیستهای اسلامگرا میخواند. در حقیقت آنها مسلمان هستند اما بسیاری از نظریات «مارکس» را قبول دارند و آنها را قابل قیاس با قرآن میدانند. در طی این سالها گروه چریکی دیگر نیز تشکیل میشوند که معروفترین آنها بعد از دو گروه ذکر شده «گروه فلسطین» بود. اما تمام لایههای اجتماعی در مبارزه علیه شاه حضور داشتند. گروههای اجتماعی نسبتاً ممتاز مانند پزشکان و مردان قانون (وکلا و قضات) نیز به نوبه خود در جریان اتفاقات پاییز و زمستان 1978 حضور داشتند.
در عین حال این کارگران بودند که باعث شکست اقتصادی شاه شدند. اعتصابکنندگان ـ کارگران، کارمندان و کارکنان دولتی ـ پنج ماه اقتصاد کشور را فلج کردند و باعث به وجود آمدن هرج و مرج در اداره کشور و تغییر دیدگاه سیاسی ایالات متحده شدند: آمریکا باید از حمایت شاه دست میکشید، ارتش را آرام میکرد تا به اعتراضات مردمی دامن نزند و سپس به آیتالله «خمینی» نزدیک میشد تا بتواند از منافع خود در آینده محافظت کند. بدون شک اگر ایالات متحده اشتباه نابخشودنی پذیرفتن خاندان سلطنتی پس از ترک کشور را مرتکب نمیشد میتوانستیم بگوییم با شکیبایی و انعطافپذیری در رسیدن به این اهداف موفق بوده است، اما این اشتباه خشم دانشجویان اسلامگرا را برانگیخت و باعث شد آنان در نوامبر سال 1979 دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان بگیرند.
برای این که دید بهتری نسبت به این قضیه داشته باشید یادآوری میکنیم که در ابتدای قرن 90 درصد مشاغل در ایران در حوزه کشاورزی بودند. این درصد در سال 1946 به 75 درصد تقلیل پیدا میکند و در اواخر دهه 1970 نیز به 33 درصد میرسد. براساس آمار و ارقام، نیروی کار در کشور در سال 1977 بالغ بر، 6/10میلیون نفر بوده است که 8/6 میلیون نفر از آنها خارج از حوزه کشاورزی بودهاند. در حدود 5/2 تا 3 میلیون کارگر تنها در حوزه صنعت فعال بودهاند که میتوانیم آنها را در سه دسته اصلی تقسیمبندی کنیم: نفت، صنایع مختلفه و ساختمانسازی. در همین حال در سال 1974 ـ 1973 آمار توزیع صنایع مهم به این شرح بوده است: تهران و اطراف آن 48/7 درصد، 8/7 درصد در اصفهان، 9/6 درصد در تبریز و اطراف آن، 8/6 در خوزستان و به خصوص آبادان و اهواز. چنین وضعیتی باعث شکلگیری یک طبقه کارگری بسیار فقیر به خصوص در تهران شد که بسیاری از آنان را مهاجران روستایی تشکیل میدادند که از فرهنگ و محیط زندگی خود دورافتاده بودند و تنها امید خود را در دین جستجو میکردند و بدین ترتیب تبدیل به یک ابزار فوقالعاده کارآمد برای انقلاب شدند.
با این حال، اقدام کارگران و به خصوص کارگران آبادان و سایر کارکنان پالایشگاهها بود که تأثیرگذار بود. اعتصاب این عده به وسیله دو گروه دیگر تقویت شد: یکی گروه وکلا و قضات که آنها را مورد حمایت معنوی خود قرار دادند و دیگری روزنامهنگاران. این اعتصاب باعث بسیج کردن آحاد مردم شده و نتایج غیرقابل پیشبینیای به همراه داشت: همه جا مردم در مورد مسائل سیاسی صحبت میکردند، در خیابان، در تاکسی، در زمان آتشبس پشت تلفن، کارگران اعتصابی جلسات اطلاعرسانی در محل کار برگزار میکردند، میان کارکنان کارخانههای مختلف ارتباطاتی برقرار شد، میان کارگران و کارمندان، میان صنایع مختلف، میان دنیای کارگری و دانشگاه و تمامی این اتفاقات باعث یک تضارب آرای بیسابقه در جامعه شد.
دو سال راهپیمایی و پنج ماه اعتصاب طرز فکر بسیاری را عوض کرد: برای بسیاری از اعتصابکنندگان انقلاب دیگر به معنای رفتن شاه برای از سرگرفتن زندگی مانند قبل و بدون شاه نبود، بلکه شامل اصلاحات ساختار اقتصادی و تغییر روابط اجتماعی نیز میشد. به همین دلیل بود که بسیاری از کارگران میخواستند مدیرانشان را خودشان انتخاب کنند (مسألهای که دولت بازرگان با آن مخالفت میکرد) و همه آنها خواستار قانون اجتماعی جدیدی بودند، یک قانون انقلابی.
در برابر این بیداری جامعه، نقش نظامیان چه بوده است، ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که تعداد زیادی از ایرانیان در طول سالیان به ارتش ثروتمندان که از امکانات و رفاهیات زیادی برخوردار بودند ـ حداقل تکنیسنها و فرماندهان بلندمرتبه آن ـ کینه به دل داشتند. بنابراین جای تعجبی ندارد که گروههای مسلحی که توسط جریانات چریکی شکل گرفته بودند موفقیت چشمگیری کسب نمایند.
نیروهای ارتشی که قانون به آنها اجازه میداد پس از بیست و پنج سال خدمت بازنشسته شوند نیز از تأثیر دربار و جنگهای قبیلهای رنج میبردند. تعداد زیادی از ارتشیهای بلندمرتبه که بازنشسته شدند به کار در بانک و بیمه مشغول شدند یا وارد ساختمانسازی و واردات و صادرات شدند. این نشان میدهد که از، منظر وفاداری به شاه، درجات مختلف و متفاوتی میان نظامیان بلندمرتبه وجود داشت، عدهای از آنها میانهرو بوده و اعتقاد داشتند که باید پیوستگی ارتش را حفظ کرده و تمام آن یا حداقل ساختارهای آن را حفظ کرد و گروهی دیگر که تندرو بوده و اعتقاد داشتند که به هر قیمت ممکن باید از رژیم محافظت کرد.
بیداری مردمی همچنین باعث شد قوانین بازی عوض شد. سربازان وظیفه که اکثر آنها از طبقات متوسط جامعه بودند نسبت به دستورات آیتالله خمینی بسیار نفوذپذیر بودند. در مورد افسران جوان نیز آمریکاییها با ناراحتی مشاهده میکردند که این گروه به علت مصاحبت با دانشجویانی ـ مارکسیست، مسلمان یا مدرنیست ـ که به شدت با شاه مخالف بوده و طرفداری یک سیاست مستقل ملی واقعی بودند دچار ویروس بیطرفی شدهاند.
بعد از آنکه شاه در ژانویه 1979 کشور را ترک کرد (17) سایر گروهها حاضر بودند که با مذهبیها ادغام شوند، به شرط آنکه اجازه داشته باشند هویت خود را حفظ نمایند. «مهدی بازرگان» که اولین نخستوزیر انقلاب شد با این گروهها با آرامش برخورد میکرد تا آنها را تحریک نکند و از بروز یک درگیری خونین جلوگیری کند. به همین منظور تصمیم گرفته شد میان گروههای مختلف سازش برقرار شود: به نظامیان اجازه داده شد دست به تصفیه در میان خود بزنند. این فرایند به وسیله «شاپور بختیار» متوقف شد، او ارتش را واداشت که مقاومت کند و به وی کمک کند تا قدرت را دردست داشته باشد. اگر گارد جاویدان به همافران حمله نمیکرد ممکن بود اوضاع به نحو دیگری پیش برود. چیزی که قطعی است آن است که حمله به همافران باعث پیچیدهتر شدن اوضاع شد، ورق را برگرداند و فصل جدیدی در انقلاب ورق خورد.
یک هفته قبل از انقلاب فوریه 1979، گماشتههای نظامی که در پستهای بازرسی در تهران بودند نسبت به یک مسأله مطمئن بودند: از نظر تکنیکی یک کودتای نظامی عملی است.از نظر سیاسی این کودتا غیرممکن بود. ژنرالها میدانستند که نمیتوانند روی نیروهایشان حساب باز کنند و مردم هم با آنها مخالفند. آنها بدون شک میتوانند رادیو و تلویزیون را تصرف کنند، در وزارتخانهها مستقر شوند و نقاط استراتژیک را تصرف کنند، اما بعد از همه اینها چه؟ آنها میتوانستند حمام خون به راه بیندازند ولی در نهایت به وسیله موج مردمی مغلوب میشدند، و ژنرالها این را به خوبی میدانستند. بسیاری از مقامات بلندپایه نظامی بر سر دو راهی گیر افتاده بودند: این که در برابر یک جنگ چریکی شهری از روی وظیفه مقاومت کنند یا این که به علت آنکه خود را ناگهان در برابر یک ملت شورشی میدیدند تسلیم شوند. آنها تسلیم شدند...
شنبه 17 فوریه 1979، یک ماه بعد از سقوط نظام سلطنتی، تهران شکوهمندانه میزبان «یاسر عرفات» بود، فردای آن روز ایران روابط خود را با اسرائیل را که شاه پیش از آن در سال 1950 برقرار کرده بود قطع کرد و 22 نماینده سیاسی اسرائیل را که هنوز در ایران حضور داشتند (تعداد آنها قبل از انقلاب 300 نفر بود) اخراج کرده و سفارت آن کشور را به نهضت آزادیبخش فلسطین داد. نخستین اقدام سیاسی دولت موقت اسلامی بهتر از این نمیتوانست تغییر مسیر دیپلماسی حکومت جدید را به همگان نشان دهد. هیچ شکی نیست که تحولات منازعات اعراب و اسرائیل و دیدگاه ضدآمریکایی که بعد از قرارداد کمپ دیوید در میان مردم منطقه گسترش یافته بود از جمله عوامل خارجیای بودند که در انقلاب ایران تأثیرگذار بودند. دولت اسلامی نه تنها با دیپلماسی نظام قبلی قطع کرد بلکه سیاست نفتی خود را نیز تغییر داد. در این راستا باید در نظر بگیریم که کارگران پالایشگاههای نفتی در ایران از هزینه کردن درآمدهای نفتی در راه خرید تسلیحات نظامی و اتمی که هیچ فایده اساسی برای کشور به همراه نداشت ناراضی بودند.
در نهایت باید گفت ایرانیان به خوبی آگاه بودند که انقلاب آنها الگویی برای سایر مسلمانان و اعراب است. مردم ایران که فاصله عمیقی میان ثروتمندان و فقرا را در دوران نظام سلطنتی تجربه میکردند جذب سخنان آیتالله خمینی میشدند که بیشتر اخلاقی بودند تا سیاسی. هر زمان که او علیه تمامیتخواهی، فساد و سوءاستفادههای رهبران اعتراض میکرد، هر زمان که خواستار سرنگونی نظام سلطنتی میشد، هر زمان که زبان به ستایش استقلال، برابری و عدالت اجتماعی و تقوا میگشود، با زبانی سخن میگفت که در میان تمامی مسلمانان نفوذ میکرد، بازبان قرآن که از کودکی فراگرفته بود و احساسات همگان را برمیانگیخت. او به دنیای غفلتزده ما نشان داد که ایمان هنوز هم میتواند قلهها را فتح کند: ملتی با دست خالی میتواند بر یک پادشاه متکبر و یکی از مجهزترین ارتشهای دنیا پیروز شود. ابرقدرتها نیز نتوانستند از سقوط رژیم سلطنتی جلوگیری کنند، ابرقدرتهایی که برای حفظ منافع خود در کشورهای جهان سوم از هیچ خشونتی رویگردان نیستند اما این اقدامات نیز تأثیری جز تقویت اراده بخش عظیمی از ایرانیان نداشته است. علیرغم اتفاقات زیادی که پس از این انقلاب رخ داده است اما باز هم کشورهای جهان سوم و به دنیای عرب و اسلام حاضر نیستند درسهایی را که از انقلاب یاد گرفتهاند فراموش کنند.
پینوشتها:
پل بالتا (Paul Balta) متولد سال 1929 م در اسکندریه مصر، به عنوان روزنامهنگار، استاد دانشگاه و نویسنده، بیشتر فعالیتها و نوشتههایش به جهان عرب، اسلام و کشورهای حوزه دریای مدیترانه اختصاص دارد.
بالتا از سال 1985 تا 1998 سمینارهایی در حوزه سیاستهای خارجی مرتبط با جهان عرب در پاریس برگزار کرد و در سالهای 1994 تا 1998 ریاست مرکز مطالعات شرق معاصر در دانشگاه سوربن را بر عهده داشت. او با تهیه خبر و گزارش در مورد جنگ اعراب و اسرائیل، انقلاب اسلامی ایران و جنگ خلیجفارس به عنوان روزنامهنگاری حرفهای مطرح شد. از جمله تألیف او میتوان کتاب ایران عصیانگر(Ĺ Iran Insurge) اشاره کرد که در سال 1979 با همکاری کلورین رولو (Clsudine Rulleau) به رشته تحریر درآورد. ترجمه این کتاب به صورت پاورقی در سال 1358 در روزنامه اطلاعات منتشر شد. همچنین در سال 1385 این کتاب با عنوان ایران طغیانگر با ترجمه امانالله ترجمان از سوی انتشارات پرشکوه راهی بازار کتاب شد.
مقاله حاضر به بیان نقطهنظرهای پل بالتا درباره انقلاب ایران با تحلیلی گذشتهگرا میپردازد.
1) منظور 2500 سال شاهنشاهی در ایران است.
2) مسعود و مجید احمدزاده در سال 1350 اعدام شدند و فرزند سوم طاهر احمدزاده (مجتبی) در سال 1360 اعدام شد.
3) منظور کودتای امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 است.
4)منظور افسران نیروی نظامی از سوی ایران به سرکوب مبارزان ظفار است.
5) این نامه در تاریخ 22 خرداد 1356 نوشته شده بود.
6) امام خمینی در 13 آبان 1343 به ترکیه تبعید شده بود و یکسال بعد محل تبعیدش به نجف اشرف تغییر پیدا کرده بود و در اثر فشار دولت عراق و ایجاد محدودیت برای ایشان، امام خمینی راهی پاریس شد.
7) منظور آیات عظام و مراجع تقلید است.
8)منظور مراجع تقلید است.
9) منظور وجوهات شرعی (خمس، زکات، فطریه و...) است.
10) منظور مراجع تقلید است.
11) جمعه سیاه (کشتار 17 شهریور 1357 در تهران)، تاسوعا (19/9/1357) و عاشورا (20/9/1357)
12) منظور نوارهای سخنرانی و پیامهای امام خمینی برای مردم است. این پیامهای تلفنی از پاریس خوانده میشد و پس از ضبط، تکثیر و توزیع میشد.
13) کشتار 17 شهریور 1357 در میدان ژاله (شهدا) تهران.
14) رفراندوم انقلاب سفید در 6 بهمن 1341 برگزارشد.
15) اسامی سه دانشجوی شهید این روز: صمدی (آذر) شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا بود.
16) دکتر علی شریعتی در 29 خرداد 1356 در انگلستان درگذشت.
17) شاه پس از رأی اعتماد مجلسین به شاپور بختیار در 26 دی 1357 ایران را ترک کرد و به مصر رفت.
تعداد بازدید: 1418