انقلاب اسلامی :: بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(2)

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(2)

18 بهمن 1390

(تکوین شخصیت سیاسی شاه در فرآیند تثبیت قدرت)

امین رمضانی


در بخش نخست این نوشتار با زیرعنوان «اندیشه‌ی فرار در رویارویی با دولت‌های قوام‌السلطنه و دکتر مصدق»، پیرامون شکل‌گیری شخصیت شاه در کودکی و نوجوانی، تاثیر رضا شاه در شکل‌گیری شخصیت شاه، ورود وی به عرصه سیاست، درگیری‌های شاه با قوام و با تفصیل بیش‌تری از مجادلات شاه با دکتر مصدق و نهضت ملی و هم‌چنین فرار شاه در 1332 سخن به میان آمد. هدف بخش دوم مقاله بررسی نحوه‌ی تکوین شخصیت شاه است. برای بحث پیرامون این موضوع نیاز است تا شاه را پس از کودتای 28 مرداد 1332 شناخت. از این‌روست که در این بخش، سیر اتفاقات پس از کودتا با تمرکز بر عملکرد شاه در طول بیش از دو دهه حکومت‌اش تا میانه‌ی دهه‌ی پنجاه شمسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.


شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332
شاه با پیروزی کودتای 28 مرداد و بازگشت به قدرت، دست به تغییرات اساسی در کشور زد. ابتدا امتیازاتی به کودتاچیان- که اسباب بازگشت‌اش به سلطنت را فراهم کرده بودند- داد؛ از سردمدار آن‌ها (زاهدی) که پست نخست‌وزیری را به چنگ آورد تا شعبان بی‌مخ که صاحب باشگاه و تشکیلاتی شد(1)، هر کدام نفعی بردند(2). پس از آن، مهم‌ترین اقدامی که می‌بایست انجام می‌شد حل مشکلات نفتی و بازگشت جریان تولید و فروش نفت به حالت طبیعی بود، که این هم در عمل، اعطای امتیاز به حامیان خارجی کودتا بود. در کم‌تر از چهار ماه پس از کودتا رابطه‌ی قطع شده با دولت انگلیس مجدداً برقرار شد(3) و قرارداد «فروش نفت و گاز» با کنسرسیومی از شرکت‌های خارجی تنظیم شد. انگلیسی‌ها در دوران دکتر مصدق حتی در خواب هم نمی‌توانستند چنین قراردادی را تصور کنند. زاهدی در جلسه هیات دولت خطاب به وزرا گفت: «این [قرارداد] را هم تا آخر بخوانید نخواهید فهمید» و از وزرا خواست قرارداد را بدون بررسی به امضا برسانند(4). بدین‌ترتیب بود که دولت پرداخت مبلغی را به عنوان غرامت به شرکت نفت انگلیس پذیرفت، و علاوه بر آن از مطالبات ایران- که بخش قابل محاسبه‌ی آن در حدود ده برابر رقم غرامت بود- دست کشید(5). تن دادن به چنین شرایطی این‌چنینی عجیب نبود، علاوه بر شتابی که شاه برای رسیدن به درآمدهای نفتی داشت، مبالغ رشوه‌ای که نخست‌وزیر و وزیر دارایی از کنسرسیوم دریافت کردند نیز کارساز بود(6). تلاش دولت معطوف به مغلطه و گفته‌های بی‌سر و ته در توجیه قرارداد کنسرسیوم و فریفتن مردم شد. حتی انتخاب نام قرارداد «فروش نفت و گاز» برای قراردادی که در عمل اعطای امتیاز بود نیز در جهت ارایه تصویری موجه نزد مردم بود. در این بین برخی اظهارات حماقت‌بار نیز به چشم می‌خورد، به عنوان مثال،‌ زاهدی به رسانه‌ها گفت: «با تمدید قرارداد در واقع کلاه سر انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها رفته، برای این که تا 7، 8 سال دیگر نیروی اتم جای نفت را می‌گیرد و ذخایر نفت ایران بی‌مصرف می‌ماند»(7). علی امینی که به عنوان وزیر دارایی دولت کودتا طرف ایرانی قرارداد به حساب می‌آمد، هنگام ارایه لایحه قرارداد به مجلس، با سخنان ناشفاف و خلاف واقع سعی برای توجیه و تطهیرِ خود را به منتها رساند(8).
جالب است که این تلاش برای تطهیر تا سال‌ها بعد نیز ادامه داشته‌است. امینی در خاطرات‌اش از بغض یکی از همکارانش در مذاکرات نفتی، تحت‌تاثیر ایستادگی امینی در مقابل نمایندگان کنسرسیوم می‌گوید(9)، حال آن که همان فرد بعدها در کتابی قرارداد کنسرسیوم را با قراردادهای امتیازی (اعطای امتیاز) یکی دانسته و شرحی از زیان‌های ایران و حقوقی که در مذاکرات موفق به اعاده‌ی آن‌ها نشده‌است، ارائه کرده است؛ مانند عدم توفیق در رعایت چهارچوب قانون ملی شدن نفت، ناکامی در کوتاه کردن مدت قرارداد و یا امکان اعمال نظر بر میزان تولید نفت(10). همین موارد باعث شد خود شاه تا دو دهه بعد به صورت همیشگی بر سر میزان تولید و سهم ایران با کنسرسیوم مشکل داشته باشد(11). فارغ از این مسائل، قرارداد کنسرسیوم نخستین عرصه‌ی حضور امریکا در ایرانِ بعد از کودتاست.
امریکا که با اداره‌ی عملیات کودتا سلطنت شاه را تداوم بخشیده بود 40 درصد نفت ایران را از آن خود کرد و مهم‌تر از آن، در طی سالیان پس از کودتا به عنوان بزرگ‌ترین قدرت خارجیِ اثرگذار در ایران فعالیت کرد. حمایت امریکا یکی از نقاط اتکای شاه بود. برخی تحلیل‌ها دریافت این حمایت‌ها را برای شاه بیش از مناسبات معمول سیاسی و اقتصادی، بلکه همراه با مناسبات بسیار پیچیده روان‌شناختی نزد وی ارزیابی می‌کنند(12) و البته در عمل نیز شواهدی در تایید این طرز فکر می‌توان یافت. در طول سال‌های پادشاهی محمدرضا پهلوی، تغییرات دولت امریکا و اثرات آن بر سیاست خارجی آن کشور باعث کاهش حمایت موردی، یا درخواست تغییراتی در حکومت شاه می‌شد. این موارد غالباً مشکلات عدیده‌ای را برای شاه به همراه داشت و باعث پریشانی او و نابه‌سامانی اوضاع حکومت می‌شد(13). تا این حد اتکا به کشوری دیگر نمی‌تواند در قالب معمول روابط بین‌المللی تعریف شود. در مجموع، این روابط نزدیک برای هر یک از طرفین منافعی به همراه داشت. شاه به اتکای حمایت‌های امریکا عزت‌نفس و قدرت روانشناختی برای حکومت بر کشور می‌یافت(14) و امریکا از حضور کشوری وابسته به خود در منطقه‌ی ناآرام خاورمیانه آسوده‌خاطر بود. امریکا به شاه لقب «ژاندارم خلیج فارس» داده‌بود و او را تجهیز می‌کرد، که البته مخارج آن از درآمدهای نفتی ایران تامین می‌شد. در برهه‌ای از حکومت شاه، ایران جزو بزرگ‌ترین خریداران و واردکنندگان تجهیزات نظامی از امریکا بود(15)، به صورتی که بودجه نظامی کشور از سال 1333 تا 1356 رشدی در حدود 120 برابر داشت(16).

راه‌کارهای نو برای تثبیت قدرت شاه
پس از حل ماجرای نفت، شاه پایه‌های حکومت استبدادی را در دهه‌ی 1330 شمسی بنا نهاد. رژیم ابتدا تحت‌تاثیر حضور دولت نظامی و فعالیت فرمانداری نظامی فضای رعب و وحشت ایجاد کرد. چنین فضایی در کنار سرخوردگی ناشی از کودتا، جو خفقان‌آوری را به وجود آورد. مخالفان عمده زندانی یا از میان برداشته شدند. سایر مخالفان نیز تحت فشار شدید قرار گرفتند. به عنوان مثال 12 تن از اساتید سرشناس دانشگاه‌ها در پی اعتراض به قرارداد کنسرسیوم از دانشگاه اخراج شدند(17). در ادامه‌ی این دهه، ساز و کار فرمانداری نظامی که در قلع و قمع مخالفان موفق می‌نمود، به صورت گسترده‌ای دنبال شد که منجر به تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) گردید.
ساواک با روش‌های غیرانسانی و اعمال خشونت‌های بی‌رویه، فرآیند مهار، تحت فشار گذاردن و حذف مخالفان را در رژیم پهلوی نهادینه کرد. این اعمال قدرت خشن ساواک در کنار حیطه‌ی گسترده‌ی فعالیت آن باعث شهرت ساواک به عنوان سازمانی مخوف شد که وحشت در دل مردم می‌انداخت. در کنار مهار مخالفان نامدار یا منتقدین کم‌فعالیت‌تر و کم‌تاثیرتر، ساواک بر حیطه‌های شخصی افراد و عرصه‌های اجتماعی نظارت شدیدی داشت(18). گستردگی فعالیت ساواک را می‌توان در حجم و تنوع اسناد منتشره‌ی آن پس از سال 1357 مشاهده کرد.
دیگر اقدام مهمی که فضای مساعدی را جهت برقراری حکومت مطلقه‌ی شاه فراهم کرد، برآوردن نسل جدیدی از سیاسیون در اواخر دهه‌ی 1330 شمسی بود. شاه پس از زاهدی و دولت نظامی او، حسین علا را که از سیاسیون نسل قدیم به حساب می‌آمد، بر سر کار آورد و پس از او نوبت به منوچهر اقبال رسید. اقبال و سیاسیون مابعد او نسلی بودند که فعالیت سیاسی را پس از شهریور 1320 آغاز کرده بودند. آن‌ها نه قدمت فعالیت سیاسیون سال‌های نخست سلطنت شاه- که اکثراً به دوره‌ی پدرش و برخی به دوره‌ی قاجار بازمی‌گشت- را دارا بودند و نه از ویژگی‌های شخصیتی مستقل و مقتدر برخوردار بودند. این خصوصیات باعث شد سیاسیون جدید کاملاً فرمان‌بردار و مطیع شاه باشند و دست شاه را برای صحنه‌گردانی و اعمال قدرت مستقیم در تمام عرصه‌ها باز بگذارند(19). نخستین فرد از این نسل که به نخست‌وزیری رسید- اقبال- پس از انتخاب به صدارت برنامه‌ی دولت خود را «اجرای اوامر شاه» عنوان کرد(20).
برای اطمینان از یک‌دست ماندن فضای سیاسی و عدم برآمدن مخالفان، فرآیند انتخابات در کشور مدیریت شد. تعیین فهرست منتخبان توسط دربار و دولت باعث می‌شد تا هم ظاهر حکومت موجه جلوه کند و هم قدرت عمل در دست شاه باقی بماند(21). برخی از این انتخابات چنان مفتضح بود که منجر به رسوایی‌های کوچک و بزرگ شد. به عنوان نمونه، انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی که توسط دولت اقبال برگزار شد و اکثریت قریب به اتفاق آرا را نصیب حامیان دولت کرد، در نهایت ابطال انتخابات و سقوط دولت را به همراه داشت(22). البته بحران مالی سال 1339 نیز مزید بر علت شد.
هرچه بیش‌تر از دوره‌‌ی چند ساله‌ی تثبیت قدرت شاه پس از کودتا می‌گذشت، حساب و کتاب‌های حکومت بیش از پیش غلط از آب درمی‌آمدند. شاه که در سال 37 علت ثبات کشور را اداره‌ی کشور توسط یک «رژیم طبیعی» و «غیرتحمیلی» ارزیابی کرده بود(23)، در پایان دهه سی شمسی به مشکلات بزرگی برخورده‌بود. رسوایی انتخابات حکومتی، شکست در عرصه‌ی اقتصادی و عصیان مردم نشان از ناکارآمدی حکومت در جمیع جهات بود. وام‌های سنگین خارجی که بازپرداخت آن‌ها به سادگی ممکن نبود، هزینه‌های سنگین خرید تجهیزات نظامی و ناکامی در اجرای طرح‌های توسعه‌ی شتاب‌زده و بی‌خردانه‌ای که ناشی از بی‌برنامگی و فساد گسترده در سیستم بود(24)، منجر به کسری بودجه و تورم شدید شد؛ به طوری که رشد شدید نارضایتی مردم را به بار آورد. افزایش نارضایتی‌ها را می‌توان با بررسی سیر جریانات معترضانه بهتر تصویر کرد. در سال‌های 1336 تا 1340 بیست مورد اعتصاب در کشور رخ داد(25)، در حالی که در سال‌های پیش از آن (34 تا 36) فقط سه مورد اعتصاب رخ داده بود(26). این رخ‌دادها هم‌زمان بود با ظهور جان اف.کندی در کاخ سفید؛ این بار وابستگی شاه به امریکا هزینه‌ی زیادی برایش به همراه داشت.
کندی خواستار اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای جهان سوم بود. او این اصلاحات را برای مقابله با نفوذ کمونیسم در این کشورها لازم می‌دانست(27). هم‌چنین کندی به ایران نگاه ویژه‌ای داشت، چرا که ایران به عنوان همسایه‌ی شوروی در خطر گرایش‌های کمونیستی بود، و علاوه بر این، کم‌تر حکومتی نزد مردم امریکا بیش از حکومت شاه مورد نقد دایمی- به علت نقض حقوق بشر- بود(28). شاه نیز تلاش کرد تا با خواست کندی همراه شود. در همین راستا سخن گفتن از «آزادی» و «دموکراسی» در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شاه جای خاصی پیدا کرد(29). با فشار امریکا، علی امینی به نخست‌وزیری رسید. شاه که از عدم حمایت امریکا نگران بود، با آمدن امینی که علناً خواستار عدم مداخله مستقیم شاه در کار دولت بود(30)، نگران‌تر شد. امینی اقدامات دولت‌های پیشین و ساواک را نقد کرد و وعده‌ی آزادی مطبوعات و اجتماعات، اصلاح وضع اقتصادی کشور، مبارزه با فساد و اصلاحات ارضی داد(31). او جز در دو مورد آخر به توفیق خاصی دست پیدا نکرد و صدارتش نیز دیری نپایید. پس از او دیگربار مهار کار به دست افراد صد درصد مطیع شاه سپرده شد، اما باز هم کاری از پیش نرفت. شاه که در بحران‌ها روحیه‌ی خود را می‌باخت مصاحبه‌های داخلی را که از سال 1337 به صورت منظم دنبال می‌کرد قطع کرد و مصاحبه‌های خارجی را در طی سال‌های 1339 تا 1342 مرتباً کاهش داد(32). تنها راهی که به نظر شاه می‌رسید، جلب حمایت امریکا بود. لذا توصیه‌های وزارت امور خارجه امریکا در دوره‌ی کندی به عنوان رئوس برنامه اصلاحات در ایران قرار گرفت(33) و شاه این اصول را در قالب «انقلاب سفید» در بهمن 1341 به رای گذاشت و بعدها این سیاست دیکته‌شده از طرف غرب را «سیاست مستقل ملی» لقب داد(34).

واقعه 15 خرداد 1342
شاه تا این‌جا و در طول بیست سال نخست سلطنت خود با تمام مخالفان عمده برخورد کرده‌بود، اما تلاش می‌کرد تا جانب طیف مذهبی را نگه دارد و با مخالفت جدی آن‌ها مواجه نشود(35). ماجرای رفراندم انقلاب سفید مخالفت آیت‌الله خمینی را به همراه داشت. وی که در مهر و آبان همان سال بر سر لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی مخالفت خود را ابراز کرده بود(36)، این‌بار نیز رفراندم را خلاف اصول و قانون دانست و آن را تحریم کرد(37) درپی این موضع‌گیری، روابط حکومت با قشر مذهبی و روحانیت به سرعت رو به تیرگی می‌رفت. سال 1342 با یورش نیروهای امنیتی به قم آغاز شد(38). در 13 خرداد آن سال- که مصادف با روز عاشورا بود- آیت‌الله خمینی در نطقی تند و شجاعانه، با خطاب مستقیم به شاه وضعیت حکومت را نقد کرد و بار دیگر در مخالفت با رفراندم، حمله‌ی حکومت به قم و وضعیت خفقان‌آور کشور صحبت کرد. او در ابتدای سخنرانی حکومت پهلوی را مشابه حکومت قاتلان امام حسین دانست که سخن بسیار تندی بود(39). وی در ادامه نیز از حمله به شاه خودداری نکرد. او در پاسخ شاه که روحانیتِ مخالف رفراندم را ارتجاع سیاه خوانده‌بود، گفت: «آیا روحانیت و اسلام ارتجاع سیاه است؟ لکن تو مرتجع سیاه انقلاب سفید کردی؟»(40). او هم‌چنین به شاه هشدار داد تا از سرنوشت پدرش عبرت بگیرد: «من میل ندارم که اگر روزی ارباب‌ها بخواهند تو بروی مردم شکرگزاری کنند، من نمی‌خواهم تو مثل پدرت بشوی»(41). قطعاً این جملات برای شاه که در طی سالیان هراس دچار شدن به سرنوشت پدرش را در دل داشت، سنگین و نگران‌کننده بود(42).
این نخستین باری بود که یک شخصیت مذهبی شاه را چنین تند مورد خطاب قرار می‌داد و سیل حملات و سرزنش‌ها را نثار او و حکومت‌اش می‌کرد(43). چنین حرکتی ضربه‌ای سخت بر اقتدار شاه و حکومت پهلوی بود. حکومت با دستگیری آیت‌الله خمینی واکنش نشان داد. در 15 خرداد مردم خشمگین در قم، تهران و شهرهای دیگر در اعتراض به دستگیری آیت‌الله خمینی به خیابان‌ها ریختند. حکومت سیاست سرکوب مردم را پیش گرفت و نیروهای نظامی به سوی مردم تیراندازی کردند و عده‌ی زیادی کشته و زخمی شدند(44). پیش از این هرگز کشتاری با چنین ابعادی از سوی حکومت صورت نگرفته‌بود(45). شاه توان تحلیل اتفاقات را نداشت. او تصور می‌کرد 15 خرداد حاصل اتحاد قشر مذهبی و گروه‌های چپ و کمونیست، و با حمایت و سرمایه‌ی ملاکین متضرر از اصلاحات ارضی بوده‌است(46). او روشن نساخت چگونه تضادهای میان اسلام و کمونیسم، و هم‌چنین سرمایه‌داری و کمونیسم، امکان چنین اتحاد فرضی را داده‌است. این تصورات به شاه امکان می‌داد تا- مانند هر دیکتاتور دیگری- اعتراضات مردمی را در حد اقدامات شریرانه‌ی مخالفان ببیند، وسعت آن را هم با متحد فرض کردن مخالفان توجیه کند، چشم بر واقعیت‌ها ببندد و ضعف‌های خود و حکومت‌اش را به حساب نیاورد(47). چنین موضع‌گیری‌هایی از جانب شاه حتی اگر ناخودآگاه و فقط برای توجیه خودش انجام می‌شد، اعلام کردن آن‌ها مردم را نیز هدف داشت، مردمی که به هر صورت فریفتن آن‌ها لازم بود. چنان که چند روز پس از واقعه، یکی دیگر دشمنان بزرگ شاه هم پایش به میان باز شد؛ روزنامه‌های حکومتی اخباری مبنی بر کمک مالی جمال عبدالناصر برای ایجاد ناآرامی در ایران نشر دادند(48)، اما جز گزارشی زودگذر، دیگر سخنی از این خبر به میان نیامد و حتی دولت از پیگیری ماجرا منصرف شد(49). در کنار ارتباط دادن ماجرا به خارجیان، شاه بعدها تلاش کرد وقایع 15 خرداد را به گونه‌ای تصویر کند تا مخالفان خود را صرفاً افرادی بی‌منطق و خشن بنمایاند(50).
آیت‌الله خمینی پس از چند ماه زندان، در تهران زیر نظر گرفته‌شد. او در کم‌تر از یک سال به قم بازگشت و برخلاف تبلیغات حکومتی، از مواضع خود کوتاه نیامد(51). وی در آبان 1343 در مخالفت با لایحه‌ی کاپیتولاسیون- که تصویب‌اش متضمن مصونیت قضایی برای امریکایی‌ها در ایران شده‌بود- باز روش صریح و شجاعانه‌ی خود را پیش گرفت(52). این‌بار حکومت او را به ترکیه تبعید کرد. او به فاصله‌ی اندکی به عراق رفت و در نجف ارتباط با هوادارانش را حفظ کرد و اندیشه‌ها و مواضع خود را از طریق آن‌ها به داخل کشور منتقل می‌کرد. در این‌جا حکومت به ظاهر یکی از مخالفان عمده را از صحنه دور کرده بود، اما این اقدام تبعاتی به همراه داشت. در نخستین قدم، مخالفان مذهبی حکومت، محمدعلی منصور نخست‌وزیر وقت را به خاک انداختند(53).
هرچند قیام پانزده خرداد 1342 به سهولت سرکوب شد اما نقطه‌ی اوجی در روند فعالیت‌های مخالفان شاه بود. این قیام دارای تشکیلات و سازمان‌دهی سیاسی و طرح و تدارک قبلی نبود، بلکه عصیانی خودجوش و انفجاری بر علیه استبداد حکومت بود(54). این قیام باعث گسترش نفوذ دین در میان قشر تحصیل‌کرده و هم‌چنین پدیدار شدن شکاف میان دین و حکومت شد(55)، حکومتی که به موجب قانون اساسی موظف به پاسداری از مذهب بود(56). اما بزرگ‌ترین ره‌آورد 15 خرداد برای مبارزان سیاسی درک عدم امکان فعالیت سیاسی در چهارچوب قانون و با مسالمت‌جویی بود(57). چنان که برخی گروه‌های سیاسی که در ماجرای تحریم رفراندم زندانی شدند و در زمان وقوع 15 خرداد در زندان بودند، با وجود محدودیت‌های کسب خبر و اطلاعات، این موضوع را دریافتند. مهندس مهدی بازرگان- که از جمله‌ی این افراد بود- در دفاع پایانی محاکمه‌ی خود بیان داشت: «ما آخرین سنگر دفاع از سلطنت مشروطه و قانون اساسی هستیم. بعد از این اگر دادگاهی تشکیل شود با جمعیتی سروکار خواهید داشت که واقعاً مخالف این رژیم است»(58).

سال‌هایپس از 1342؛ حکومت مطلقه‌ی شاه
همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، دوره‌ی 1332 تا 1342 شمسی را می‌توان دوره‌ی تثبیت شاه به حساب آورد و پس از آن، دوره‌ی پس از سال 1342 تا میانه‌ی دهه‌ی پنجاه شمسی را باید دوره‌ی تسلط کامل شاه و میدان‌داری او بر عرصه‌ی حکومت و تصمیم‌گیری حساب کرد(59). در این دوره که بیش از یک دهه به طول انجامید، شاه بدون حضور علنی مخالفان گوناگونی که پیش‌تر توسط او و سیستم‌اش به روش‌های مختلف از عرصه حذف شده بودند، حکومت تک‌نفره و مطلوب‌اش را فرماندهی می‌کرد. رخ‌دادهای این دوره به گونه‌ای بود که حکومت را پرقدرت و مستحکم نشان می‌داد و امکان پیاده‌سازی خواسته‌های شاه فراهم به نظر می‌رسید. اما در زیر این نمای باشکوه، لایه‌های قدرت هیچ ساختار منسجمی نداشتند تا ضامن بقای قدرت سیستم باشند. فرهنگ حکومتی غلط در میان اقلیت حاکم و ترویج آن لایه‌های پایین‌تر قدرت، باعث گسترش نوعی بی‌سامانی شده‌بود که به مشخصاتی مانند فساد، دیوان‌سالاری، اطاعت از فرامین فراقانونی شاه و سلب اراده‌ی عوامل حکومت مستحضر بود. این عوامل که همه حول محور عملکرد سلیقه‌ای و فراقانونی شاه و سواستفاده اطرافیانش شکل گرفته‌بود، تمام عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره را فراگرفته‌بود و از درون به حکومت ضربه می‌زد. در کنار این‌ها، پیوندهای حکومت که پیش‌تر با طیف وسیعی از جامعه قطع شده‌بود، گسست عمیقی را شکل می‌داد که روز به روز بر عمق آن افزوده می‌شد و در نهایت سرنوشت شاه و حکومت پهلوی را رقم زد.
فضای سیاسی خفقان‌آور کشور در دوره‌ی تثبیت شاه که زیر نظر ساواک و با رویکرد امنیتی دنبال می‌شد، امکان حداقل فعالیت سیاسی و فکری عیان را از مخالفان گرفت. از دید ناظران خارجی رکود فعالیت‌های سیاسی غیرواقعی و تصنعی به حساب می‌آمد(60). ممنوعیت فعالیت سیاسی مخالفان شاه باعث بروز نارضایتی سیاسی مردم در اشکال دیگری مانند شکایت‌ها و غرغر دایمی از اوضاع، و حتی رانندگی بی‌قانون و توام با هرج و مرج شده‌بود(61). این ممنوعیت فعالیت علنی مخالفان، باعث شکل‌گیری گروه‌های مخفی سیاسی در سال‌های پس از 1342 شد؛ گروه‌هایی مخفی با گرایش‌های نظامی که تا چندین سال حتی از چشم ساواک نیز پنهان ماندند(62). این سال‌ها دقیقاً در زمانی بود که شاه در مصاحبه‌ها، مخالفان را «عده‌ای منفرد» می‌خواند(63). این گروه‌ها در اواخر دهه‌ی 40 شمسی با شیوه‌های چریکی و شبه‌نظامی وارد عرصه شدند و همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، نه‌تنها حداقل اعتقادی به سیستم پهلوی نداشتند، بلکه هدف اصلی خود را براندازی نظام پهلوی و تغییر سیستم حکومتی قرار دادند و با فعالیت‌هایشان حکومت را تهدید می‌کردند؛ حکومتی که به نظر با ثبات می‌رسید. شاه در سال 1346 پس از بیست و شش سال سلطنت مراسم تاج‌گذاری خود را برگزار کرد. او با گذاشتن تاج پادشاهی با دستان خود بر سر- به مانند پدرش و به سبک ناپلئون(64)- به گونه‌ای غیرمستقیم تمایلات سیاسی خود را ظاهر کرد. عدم توجه به مردم کشورش مشخصه‌ی بارز این تمایلات بود(65). قطعاً مختصر حفظ ظاهری می‌توانست حداقل تاثیر همراه کننده‌ای برای مردم داشته باشد؛ انتخاب شخصی به عنوان نماینده‌ی ‌مردم که تاج را بر سر پادشاه بگذارد، اقدامی از این جنس است. لیک، وقتی شخص شاه فرآیندهای مردمی حکومت را به حالتی نمایشی تبدیل کرده و نمایندگان مردم توسط شاه، دربار و دولت انتخاب می‌شوند، دیگر بازگشت- حتی نمادین- به مردم امکان‌پذیر نمی‌نماید. او بعدها گفت: «من خودم نماینده‌ی ملت بودم و می‌توان گفت این ملت بود که با دست‌های من تاج بر سر من می‌گذاشت»(66). جالب است که شاه در سخنرانی مراسم تاج‌گذاری، از این که در آن لحظه «خود را بیشتر از همیشه در کنار ملت» احساس می‌کرده، سخن به میان آورده‌است(67). این در حالی است که حاضران در آن مراسم محدود به مقام‌های درباری و حکومتی و هم‌چنین، سفرا و فرستادگان کشورهای خارجی بود و مراسم جنبه‌ی مردمی نداشت(68). البته با توجه به ویژگی‌های شاه می‌توان تصور کرد که او احتمالاً به چنین چیزی فکر نمی‌کرده‌است، به‌خصوص که تکرار چنین رفتارهایی در ابعاد مختلف، این گمان را به قطعیت نزدیک‌تر می‌کند و می‌توان عدم توجه به مردم را به صورت اصل پذیرفته‌ شده‌ای در افکار و رفتار شاه به حساب آورد. او چهار سال پس از تاج‌گذاری، در سال 1350 جشن‌های 2500 ساله پادشاهی در ایران را در تخت‌جمشید برگزار می‌کند. با وجود گستردگی تدارک و تشریفات پرخرج مراسم، مردم کشور هیچ سهمی از این جشن‌ها نداشتند و حتی هیچ مشارکتی هم در برگزاری آن ننمودند(69). کلیه‌ی خدمات و تدارکات این جشن‌ها با وسواس بیمارگونه‌ای از خارج از ایران فراهم شده بود(70)، و این ترکیبی تناقض‌آمیز بود؛ به این معنی که در برگزاری جشن‌هایی که قرار بود عظمت تاریخ کشوری را به نمایش دربیاورد، هیچ نشانی از مردم آن کشور دیده نمی‌شد. به عنوان مثال، از محصولات و نیروی کار کشور هیچ استفاده‌ای نشده‌بود، و حتی غذاهای مصرفی نیز در اروپا پخته و به کشور حمل شده‌ بود(71). شاه این جشن‌ها را به عنوان اقدامی برای نشان دادن مشروعیت و ابهت حکومت خود و در جهت فراموشی خاطره‌ی جوان کم‌توانی که در میانه‌ی جنگ جهانی دوم پادشاهِ بی‌اختیاريِ کشوری اشغال‌شده بود، برگزار کرد. در مواضع او می‌توان احساس‌اش در سال‌های نخست را دریافت، وقتی در ظاهر به وضعیت بهبودیافته‌ی کشور می‌پردازد: «در پرتو همه این پیروزی‌ها احساس حقارت شوم و ویرانگر جای خود را به غرور ملی، به سربلندی و ... داد»(72). به نظر می‌رسد این «حقارت شوم و ویرانگر» که شاه درباره‌ی آن سخن می‌گوید معادل حسی باشد که در بدو پادشاهی دچار آن بوده‌است. دعوت از سران کشورهای دیگر باعث شد شاه از احساسات منفی خود جداشدو، حس غرور کند و این جشن‌ها را بزرگ‌ترین اجتماع حاکمان جهانی در طول تاریخ بنامد(73). او حتی این اعتماد به نفس را کسب کرد که خود را هم‌پای کورش ببیند(74). مخارج کلان این جشن‌ها نه تنها موج مخالفت‌ها را در داخل کشور برانگیخت، بلکه منتقدان حکومت شاه را در سراسر جهان به خشم آورد. شاه اما در وضعی نبود که حقی برای مخالفان و منتقدان قایل شود. او در فاصله‌ی سال‌های 1343 تا 1350 شمسی تقریباً هیچ مصاحبه‌ی داخلی انجام نداد(75) و این امر به وضوح نمایان‌گر این است که شاه در عرصه‌ی داخلی، خود را پاسخ‌گوی مردمش نمی‌دانست. تنها ارتباط رسانه‌ای شاه در این سال‌ها به مصاحبه با رسانه‌های خارجی خلاصه می‌شد. شاه در مصاحبه‌های خارجی برای ارایه تصویری پذیرفتنی تلاش می‌کرد. او در این مصاحبه‌ها شرح مکرری از انقلاب سفید و برنامه‌های خود برای آینده را بیان می‌داشت. بررسی تاثیر مصاحبه‌های این دوره‌ی شاه در وجهه‌ی بین‌المللی‌اش خارج از مجال این نوشتار است. تنها نکته‌ی که شایای ذکر است، طرح ادعاهایی در مصاحبه‌های شاه در اواخر دهه‌ی 1340 است که می‌توان آن‌ها را نوعی زیاده‌روی و موجب نقض‌غرض شاه- در کسب وجهه‌ی موجه- دانست. به عنوان مثال، اشاره به این که «کار ما از لحاظ اقتصادی از ژاپن بهتر است» و یا بهتر دانستن اقدامات اجتماعی حکومت در مقایسه با کشورهایی مانند سوئد، نروژ و دانمارک(76)، سخنانی از این جنس است. بخش عمدهای از مطالبی که شاه در سال‌های 1345-1349 در مصاحبه‌هایش مطرح می‌کرد، برگرفته از کتابی به عنوان «انقلاب سفید» بود که او خود در سال 1345 به چاپ رسانده‌بود. مصاحبه‌های شاه در سال‌های مابعد را در سطور پایین‌تر مورد بررسی قرار خواهیم داد.

در دنیای درونی شاه
می‌توان گفت شاه در تمام سال‌های سلطنت درک درستی از واقعیت‌ها نداشت. او اطلاعات را از مجرای دولت و ساواک بدست می‌آورد. در طی سالیان و با طرد مشاوران صادق و رک‌گو و یک‌دست شدن افراد اطراف شاه، او امکان ارتباط با لایه‌های مختلف جامعه را از خود سلب کرد(77). شاه بنابر آمار و اطلاعات نادرستی که دریافت می‌کرد انقلاب سفید را «بزرگ‌ترین تحول تاریخ کشور» تصور می‌کرد که همه‌ی مشکلات مردم را مرتفع کرده(78). در تصور شاه این تحول بزرگ، مردم کشورش را به دوستداران او تبدیل کرده‌است و همه‌ی اقشار مدام ستایش‌اش می‌کنند(79). ذهن او چنان شکل بسته‌ای گرفته‌بود که خارج از چهارچوبی که برمبنای اطلاعات ناصحیح متملقان ساخته‌بود، چیزی قرار نمی‌گرفت. از این‌رو شاه مخالفان را درک نمی‌کرد. او حتی تصور می‌کرد با اقداماتی که انجام گرفته مخالفی وجود ندارد: «آن‌ها با چه چیزی می‌خواهند مخالفت کنند؟ در کشور ما امری برای مخالفت وجود ندارد»(80). در این اظهارنظر غرور شاه نیز به وضوح به چشم می‌آید؛ او خود را در جایگاهی می‌دید که تعیین کند امکان مخالفت با امری وجود دارد یا ندارد. بخشی از مسئولیت‌ شکل‌گیری چنین ذهنیتی در شاه را می‌توان برعهده‌ی اطرافیان او و مسئولینی که گماشته بود، نهاد. اما بیش از همه، خود شاه در ساختن چنین فضای ذهنی نقش داشت. او در قالبی قرار گرفته بود که با ویژگی‌های شخصیتی‌اش نمی‌خواند، لذا برای همگون ساختن باطن ضعیف و نامصمم‌اش با ظاهری که مطلوب‌اش بود، دست به ظاهرسازی و نمایش پادشاهی مقتدر زد، به صورتی که آن دسته افراد که با شاه مناسبات رسمی داشتند در مقایسه با افرادی که به او نزدیک‌تر بودند، صفات متفاوتی را از شاه می‌شناختند(81). او در این راه برخی صفات را که برای پادشاهی مناسب نمی‌دانست و در خود سراغ داشت، از خود دور می‌کرد(82). فرآیند دور کردن صفات نامناسب از خود، بعضاً حالت فرافکنی پیدا می‌کرد‌ (83). این فرافکنیِ خصوصیاتی که از جنس ضعف بودند، توان عاطفی او برای درک مردم و همراهی با آن‌ها را کاهش داده بود(84). او می‌خواست همه چیز آن‌گونه باشد که خودش می‌خواست. حتی در این راه خبر ناکامی‌ها را خوش نمی‌داشت، چنان که اطرافیانش با درک این موضوع اخبار و اطلاعاتی را به دست‌اش می‌رساندند که حاکی از ثبات و سلامت اوضاع مملکت باشد و موجب خوشحالی وی شود(85). پس از ترور منصور، شاه، هویدا را به نخست‌وزیری برگزید. دوره‌ی نخست‌وزیری او که بیش از 12 سال به طول انجامید از لحاظ حکومتی نمونه جالبی برای شناخت شاه و سیستم حکومتی دل‌خواه وی است. حضور نخست‌وزیر عملاً حالتی تشریفاتی دارد و شاه مستقیماً در تمامی اموری که در نظر دارد دخالت می‌کند(86). وزیران مستقیماً با شاه در ارتباط هستند و اوامر را از شاه دریافت می‌کنند(87). این مسئولان با توجه به گستردگی دخالت‌های شاه تبدیل به افرادی بی‌تصمیم شدند که در مقابل خواست و اراده‌ی شاه اختیاری از خود نداشتند. هم‌چنین، آن‌ها در جهت بقای خود در سیستم و برای گریز از خشم شاه و عدم انتقال اطلاعات مربوط به نارسایی‌ها و مشکلات به شاه، گزارش‌ها و اطلاعات نادرست در اختیار شاه قرار می‌دادند و او را که شنیدن ضعف‌ها، نارسایی‌ها و انتقادات باب میل‌اش نبود، راضی می‌ساختند(88). نمونه‌های غریبی از این‌گونه پرده‌پوشی‌ها روایت شده‌است. به عنوان مثال، می‌توان از شورای عالی اقتصاد نام برد که اعضای آن ساعتی پیش از جلسات هفتگی با شاه، جلسه‌ای به حالت شبیه‌سازی جلسه اصلی با شاه برگزار می‌کردند(89). پایبندی مسئولان به این جلسات به حدی بود که هرگونه اظهارنظر فی‌البداهه- و درواقع تمرین‌نشده- از طرف یکی از اعضا در جلسه اصلی، مورد بازخواست دیگر اعضای جلسه قرار می‌گرفت(90). نمونه‌ای دیگر مربوط به ساواک است. ساواک که وظیفه‌ی تهیه‌ی گزارش‌ای اطلاعاتی و انتقال آن به شاه را داشت، در پاره‌ای از موارد به دلیل ترس از رنجش شاه، گزارش‌های خود را «اصلاح» می‌کرد(91). چنین اقداماتی در آن برهه تبدیل به امری معمول در میان مسئولان و اطرافیان شاه شده‌بود، غافل از این که اقدام‌هایی این چنینی باعث ایجاد فضایی وهم‌گونه در ذهن شاه شده‌بود. او به خود حق می‌داد مغرور باشد، چرا که ایران 1320 را با وضعیت نابه‌سامانش هدایت کرده و به شکوه و عظمتی که فقط در ذهن‌اش نقش بسته بود رسانده‌است. در کنار این، تصورات دوره‌ی‌ کودکی و نوجوانی مبنی بر سپردن ماموریتی الهی به وی، در طول مدت پادشاهی عمیق‌تر شد. جان به در بردن از دو سو قصد و چندین بحران بزرگ در طول این سال‌ها، او را مطمئن ساخته بود که ماموریتی ویژه از سوی خداوند بر عهده دارد(92). با چنین عقایدی، عجیب نبود که شاه سرشار از غرور و خودپرستی شود. طبیعی می‌نماید که به تلاش‌هایی بیش از ارایه اطلاعات غلط- ولی راضی‌کننده- برای ارضای غرور شاه لازم بود. این‌گونه بود که ستایش‌های خداگونه از او و رقابت تملق‌گویی توسط اطرافیان به راه افتاد(93). این‌ها زمینه‌های جدایی شاه از واقعیت‌ها و مردم را فراهم کرد(94). علاوه بر این، چنین رفتارهایی باعث رواج فرهنگی ناشایست در سیستم حکومت شد؛ فرهنگی که دروغ و دروغ‌گویی مشخصه‌ی بارز آن بود. شاه شخصیت مقتدر دروغینی را به نمایش می‌گذاشت، مسئولین اطلاعات دروغین را تحویل‌اش می‌دادند و اطرافیان ستایش‌های دروغین. در کنار دروغ، چاپلوسی و تملق نیز در میان کارگزاران رژیم به امری معمول تبدیل شده بود(95). گذشته از این‌ها، فساد در عرصه‌های مختلف، به خصوص اقتصادی، بسیار گسترده بود و بیش از همه اطرافیان شاه را درگیر کرده‌بود(96). ساده‌ترین و شایع‌ترین نوع فساد نزدیکان به قدرت و وابستگان خاندان پهلوی، اعمال نفوذ در معاملات اقتصادی بود، که البته آن‌ها از این راه درآمدهای سرشاری به عنوان کمیسیون کسب می‌کردند(97). فساد چنان گسترش یافته بود که حتی با تغییر گزارش‌ها و ارائه اطلاعات نادرست پنهان‌شدنی نبود. نمی‌توان تصور کرد شاه از رواج فساد- به خصوص در اطرافیانش- بی‌اطلاع بود. در پاره‌ای موارد گزارش‌هایی از فساد اطرافیان شاه و اعضای خاندان پهلوی به دست‌اش رسیده‌بود، اما او چشم بر این واقیت‌ها بست و قدمی در جهت مهار این نابه‌سامانی‌ها برنداشت(98). علاوه بر این، عباراتی توسط نزدیکان شاه از او نقل‌قول شده‌است که گویای اطلاع وی از سوء‌عمل و فساد بستگان‌اش است(99).

آغاز دهه‌ی پنجاه؛ تحولات نفت‌محور
در دهه‌ی 1340 و تا آغاز دهه‌ی پنجاه شمسی مناسبات حکومتی و رفتارهای شاه به نسبت دوره‌های دیگر کم‌تغییر بود و جز سیر فزآینده‌ی رواج دروغ و تملق، تغییر عمده‌ای در این مناسبات مشاهده نمی‌شود. اما با افزایش چشمگیر بهای نفت در این دوره، گویی همه چیز تغییر کرد. قیمت نفت ایران که در سال 1334 و بعد از انعقاد قرارداد کنسرسیوم 90 میلیون دلار برای کشور عایدی به همراه داشته، در سال 1349 افزایش یافت و درآمد نفتی کشور به رقم 8,1 میلیارد دلار در سال رسید(100). چنین رشد قیمتی که ناشی از بحران‌های جهانی بود، در سال‌های نخست دهه‌ی پنجاه به اوج خود رسید. در پی جنگ اعراب و اسرائیل در اکتبر 1973 میلادی و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی، شاه با افزایش فروش نفت و عرضه آن به بالاترین قیمت ممکن درآمد سرشاری را به دست آورد(101). لذا روند رو به رشد قیمت و میزان فروش بالای نفت تا سال 1353 ادامه داشت.
سال 1353 شمسی از جهات مختلفی حایز اهمیت است. حداقل سه رخ‌داد مهم را می‌توان برشمرد که در این سال به وقوع پیوستند و هر یک تاثیر به‌سزایی در شکل‌گیری جریان‌ها و پیش‌آمد حوادث آینده داشتند: رشد بی‌سابقه‌ی قیمت نفت و درآمد کشور، اطلاع شاه از ابتلا به بیماری سرطان، اعلام تک‌حزبی و تشکیل حزب رستاخیز.
از بدو پیدایی نفت در ایران، وابستگی به درآمدهای ناشی از آن همواره دولت‌ها را اسیر خود کرده‌است. دوره هویدا که- در عمل شاه مدیریت آن را بر عهده داشت- نیز از این قاعده مستثنا نبود. رشد تدریجی درآمدهای نفتی که در فاصله‌ی پانزده سال، یعنی بین سال‌های 1334 تا 1349 بیش از 20 برابر شده بود، به ناگهان و در طی 3 سال پس از آن باز هم افزایش خیره‌کننده‌ای داشت و حدوداً ده برابر شد و به حدود بیست میلیارد دلار در سال 1353 رسید(102). شاه که از اعمال قدرت در عرصه‌های جهانی و کسب درآمد چشمگیر راضی بود دستور داد رقم بودجه کشور را دو برابر کنند(103)؛ اقدامی که با هیچ منطقی علمی اقتصاد هم‌خوانی ندارد. این آغازی بود بر نابه‌سامانی‌های اقتصادی شاه که بخشی از نارضایتی مردم را معطوف به خود کرد.

بیماری شاه، حزب رستاخیز و دغدغه‌های فراملی شاه
دیگر رخ داد تعیین‌کننده سال 1353 اطلاع شاه از ابتلا خود به بیماری سرطان بود. این اتفاق سرمنشا تزلزل‌های بعدی و عامل اصلی در تصمیم‌گیری‌های شتاب‌زده و ضدونقیض او در طی سالیان آینده‌ی حکومت بود. شاه نمی‌توانست ابتلا به یک بیماری مهلک را با حمایت و ماموریت الهی در کنار هم ببیند. درست پس از این بود که شاه در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش به مرگ خود، وصیت‌نامه‌ی سیاسی و مساله‌ی جانشینی‌اش اشاره می‌کند(104). بیماری باعث شد که او تا پایان پادشاهی کم‌تر سخن از ماموریت الهی به میان بیاورد، و البته نوع بیان این موضوع در ادبیات او تغییر عمده یافت: «می‌دانم تا وقتی که او [خدا] بخواهد نه تنها هیچ نیروی سیاسی یا عامل اقتصادی بلکه حتی هیچ عامل غیرقابل پیش‌بینی فردی و خصوصی نیز نخواهد توانست مانع انجام این رسالت شود»(105). می‌توان تصور کرد منظور شاه از «عامل غیرقابل پیش‌بینی فردی و خصوصی» که ممکن است مانع انجام رسالت‌اش شود همان بیماری سرطان است، بدون این‌که از آن به صورت مستقیم و فاش سخن بگوید. او بیماری خود را از همه پنهان کرد، به صورتی که حتی فرح سه سال بعد و اشرف در سال 1358 از بیماری شاه مطلع شدند(106). گویی او ابتلا به بیماری را نوعی ضعف تلقی کرده‌بود که خبردار شدن دیگران از آن باعث خدشه به سیمای پرقدرت‌اش می‌شد. مخفی‌کاری شاه در این موضوع به اندازه‌ای شدید بود که حتی سازمان سیا هم تا اوج‌گیری بیماری شاه در تبعید، متوجه این مساله نشد(107).
سرآغاز اقدامات ضد و نقیض شاه، اعلام تک‌حزبی و تشکیل حزب رستاخیز بود؛ تصمیمی که به عنوان یکی دیگر از اتفاقات مهم سال 1353 برشمردیم. او پیش‌تر، بارها سیستم تک‌حزبی را نقد کرده‌بود. وی حتی در کتاب «ماموریت برای وطنم» حکومت تک‌حزبی را از نشانه حکومت‌های دیکتاتوری خوانده‌بود: «من چون پادشاه کشور مشروطه هستم دلیلی نمی‌بینیم که مشوق تشکیل احزاب نباشم و مانند دیکتاتورها تنها از یک حزب دست‌نشانده‌ی خود پشتیبانی نمایم»(108). اما شاه این‌بار در اوج غرور در جهت نهادینه کردن نظام پهلوی حزب واحد را در کشور برقرار کرد(109).
در اقدام شاه برای منع فعالیت احزاب و ایجاد سیستم تک‌حزبی می‌توان رگه‌ی پررنگی از غرور را دید. شاه خود را در موقعیتی تزلزل ناپذیر می‌دید و هیچ مخالفی را به عنوان خطری جدی تلقی نمی‌کرد. نشانه‌ی بارز شکل‌گیری چنین باوری در ذهن شاه را می‌توان در سخنرانی او به مناسبت اعلام تشکیل حزب رستاخیز دید. او در اسفند 1353 در این جلسه، دو راه پیش پای مخالفان قرار داد: نخست مخالفانی که عضو هیچ حزبی نیستند «رسماً و علناً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم» و در کار خود آزادند «اما توقعی هم نداشته باشند»، و دوم، هر مخالفی که عضو احزاب غیرقانونی (بعد از انحلال احزاب) باشد «جایش در زندان است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ عوارض، گذرنامه‌اش را در دستش می‌گذاریم تا به هر جایی که دلش می‌خواهد می‌تواند برود»(110). جالب است که شاه در همین جلسه چندین بار و به شکل‌های گوناگون از فناپذیر بودن خود سخن به میان می‌آورد(111). می‌توان تصور کرد شاه که خود را بیمار و در سراشیب عمر می‌دیده، پس از دوره‌ی طولانی حکومت اقتدارگرا، درصدد ایجاد نهادی برای تنظیم ساختارهای انتقال قدرت سیاسی در سلسله پهلوی- پس از خود- بوده‌است(112).
البته شاه پس از این به دفعات از فناپذیری و مرگ خود سخن گفت و حتی به کناره‌گیری از سلطنت اشاره کرد(113). سال‌های پیش‌رو همراه بود با پیشرفت بیماری شاه(114). او در این سال‌ها به طور محسوسی بر میزان فعالیت‌هایش افزود و تمرکز خود را بر نفت و مناسبات بین‌المللی نهاد(115). به عنوان مثال، مقایسه فعالیت‌های رسمی شاه در سال‌های 1350 و 1355 بر روی تقویم عملکرد او، نشان از افزایش 57 درصدی فعالیت‌های او در طول این پنج سال است. هم‌چنین بررسی عملکرد شاه در سال 1355 نشان می‌دهد 42 درصد از فعالیت‌های وی به مصاحبه‌ها و دیدارهای خارجی مربوط می‌شود. این میزان افزایش فعالیت باعث فرسایش شاه و گسترش بیماری‌اش می‌شد.
به جز بیماری شاه، تمرکز او بر مسائل خارجی موجب دورافتادگی و کم‌اطلاعی بیش‌تر وی از فضای سیاسی - اجتماعی درون کشور شد(116). به طوری که امروزه با مطالعه‌ی برخی مصاحبه‌های او با خبرنگاران خارجی مطلع، در بعضی موارد اشراف خبرنگاران بر مساله‌ی ایران بیش‌تر از شاه به نظر می‌آید(117).
می‌توان تصور کرد اطلاعات نادرستی که از سوی مراجع رسمی حکومت به دست شاه می‌رسید خیال او را راحت می‌کرد و چه بسا خودِ این موضوع، عاملی در جهت گرفتن بیش‌تر تمرکز شاه بر مسایل خارجی بوده‌باشد. برای واکاوی این موضوع رجوع به گفته‌ها و نوشته‌های آگاهان حکومت پهلوی و نزدیکان شاه می‌تواند سودمند باشد. با نگاهی به خاطرات اسدالله علم که از سال 1342 تا سال 1356 به عنوان وزیر دربار از نزدیک‌ترین مشاوران مورد اعتماد شاه بود، پرشماری دو مضمون در سال‌های پس از 1353 به چشم می‌خورد؛ یکی رواج دروغ‌گویی و ارایه‌ی اطلاعات نادرست به شاه، و دیگری دغدغه‌های روزمره‌ی شاه درباره‌ی مسایل فراملی و نفت.
می‌توان رابطه‌ای مستقیم میان این موضوع‌ها یافت. پیش‌تر درباره‌ی فاصله گرفتن شاه از مردم سخن به میان آمد. این امر باعث شد تا شناخت شاه از وضعیت کشور منحصر شود به اطلاعاتی که از گزارش‌های نهادهای حکومتی، اطرافیان و مسئولان کسب می‌کرد. حال آن‌که هیچ یک از این مراجع جرات و یا تمایل به انتقال اطلاعات صحیح از نابسامانی‌های کشور به شاه را نداشتند. البته این رابطه دوسویه بود؛ شاه نیز پس از چندی ارتباطات خود را به مشاورانی محدود کرد که گزارش‌گر اوضاع مثبت بودند(118). شاه با شنیدن اخبار مثبت تصوری بدون نقص از پیشرفت کشور در ذهن خود ساخته‌بود. در چنین وضعیتی طبیعی بود که افزایش درآمد نفتی می‌تواند روند رو به رشد کشور را سرعت بخشد. لذا شاه با خیالی آسوده از وضع داخل، توجه خود را صرف مسایل فراملی کرد. برخی تمایل شاه به تاثیرگذاری در عرصه‌ی بین‌الملل را به دلیل کسب مشروعیت برای خود و حکومت‌اش برشمارده‌اند. از سوی دیگر، اشباع فضای داخلی کشور از تبلیغ و تملق شاه باعث شد تا او فضای ملی را برای ارضای خودبزرگ‌بینی‌اش کوچک بیابد(119). چنین تحلیلی نیز همسو با بحث بالاست. شاه به عنوان رهبر بلامنازع کشوری در حال توسعه، حق تاثیرگذاری در عرصه‌ی جهانی را برای خود متصور بود. او انقلاب سفید را طرحی «پاسخ‌گوی بسیاری از نیازهای مشابه در دیگر جوامع جهان»(120) و خود را صاحب ایده‌ها و طرح‌های تحول‌بخش کشور می‌دید. حال طبیعی بود که علاقه‌مند به تاثیرگذاری بین‌المللی باشد. از شاه سخنانی به‌جا مانده که نشان این تمایل است: «من عقیده دارم که همان‌طور که ما توانستیم این مملکت را که ما در آن وضع تحویل گرفتیم، درست بکنیم و به وضع امروزش برسانیم، دنیا هم قابل درست کردن است»(121). چنان که پیداست شاه به وضوح خواهان به رسمیت شمرده شدن در انظار جهانیان است.

بحران ثروت و تمدن بزرگ
در میان دغدغه‌های فراملی شاه، نفت، بحران‌های بین‌المللی و رابطه با امریکا از موضوعات عمده است. نفت که با تشکیل سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) خود به مساله‌ای بین‌المللی تبدیل شده‌بود بخش، بزرگی از تمرکز شاه را به خود اختصاص می‌داد. او در سه سال نخست دهه پنجاه شمسی به موفقیت‌هایی در عرصه‌ی سیاست‌های نفتی و منطقه‌ای دست پیدا کرد. این امر موجب افزایش غرور و اعتماد به نفس او شد؛ حکومت‌داری و دموکراسی غربیان را نقد می‌کرد و به کشورهای غربی و موسسات آن‌ها وام‌های سخاوتمندانه پرداخت می‌کرد(122). اما همه چیز آن‌گونه که تصور می‌کرد پیش نرفت: سیاست‌های اقتصادی شاه در دوره‌ی رونق قیمت نفت به فرجام درستی نرسید. این‌گونه بود که شاه در موضوع نفت نتوانست تاثیرگذاری‌اش را در عرصه‌ی قیمت‌گذاری نفت ادامه دهد و این امر در سال 1354 موجب کاهش قیمت نفت و تصمیم شاه مبنی بر کاهش میزان تولید و فروش نفت کشور شد(123). در فاصله‌ی زمانی کوتاهی از رشد چشمگیر قیمت نفت، کاهش فروش نفت مساوی بود با کسری بودجه، و در پی آن تورم شدید و رکود فلج کننده نیز از راه رسیدند. دولت ناگزیر شد مبالغ سنگینی در سال‌های 1353 و 1354 برای جلوگیری از افزایش بهای کالاهای مصرفی مورد نیاز عموم هزینه کند(124). با این حال، روند رشد تورم و توزیع نامناسب درآمدها به سرعت رو به تصاعد بود، به گونه‌ای که به عنوان مثال، سهم قشر فرودست جامعه از درآمد کل ملی که در سال 1353 معادل 5,57 درصد بود، در سال 1354 به 5,11 درصد کاهش یافت(125).
باید گفت حکومت پهلوی دچار وضعیت خاصی شده بود که در عین پیچیدگی، مضحک به نظر می‌رسید: بحران ثروت(126). مجموعه‌ی درآمدهای نفتی کشور که در دهه‌ی 40 شمسی کم‌تر از 10 میلیارد دلار بود، در نیمه‌ی نخست دهه‌ی 50 شمسی به 65 میلیارد دلار رسید؛ یعنی بیش از شش برابر درآمد در نیمی از زمان مشابه(127). شاه انتظار و آمادگی کسب چنین سرمایه‌ی عظیمی را نداشت، از این‌رو شتاب‌زده عمل کرد. دستور شاه در افزایش دو برابری بودجه را به عنوان نمونه‌ای از واکنش‌های شاه به افزایش غیرمترقبه درآمدها برشمردیم. نمونه‌های مشابه چنین اقداماتی فراوان‌اند، مانند افزایش 300 درصدی میزان سرمایه‌گذاری دولت در بودجه‌ی برنامه‌ی توسعه(128). برخی این شتاب‌زدگی شاه را به واسطه ترفندهای کنسرسیوم در سال‌های پیش که موجب مهار قیمت نفت در پایین‌ترین حد ممکن و عواید ناچیز آن برای ایران در طی مدت دو دهه شده‌بود، دانسته‌اند. گویی شاه پس از رشد قیمت نفت و سرازیر شدن سیل درآمدها می‌خواست انتقام دوران سپری‌شده را بگیرد(129). اما شاه پیش از این نیز تمایل به شتاب در رسید به هدف‌های بزرگ را از خود نشان داده‌بود. او در آغاز پادشاهی، هم‌زمان با اشغال کشور و درحالی که ارتش از هم پاشیده‌بود، خواهان عملیات مشترک با نیروهای متفقین شده‌بود(130)، یا در میانه‌ی دهه‌ی 1340 که خبری از افزایش قیمت نفت نبود در مصاحبه‌ها بر سرعت فعالیت تاکید می‌کرد(131). چنان‌که پیش‌تر نیز گفته شد، شاه حتی یک بار در سال 1339 دچار بحران اقتصادی ناشی از شتاب‌زدگی، فساد و عدم توان مدیریت درآمدهای نفتی و کمک‌های غرب شده‌بود. این موارد نشان می‌دهد شاه پیش از اوج‌گیری قیمت نفت نیز از شتاب‌زدگی مصون نبود و نمی‌توان شتاب او در این دوران را صرفاً ناشی از اقدامات پیشین کنسرسیوم و رشد فعلی قیمت نفت دانست.
طبیعی بود که با چنین درآمد کلانی بتوان پیشرفت‌های چشمگیری حاصل کرد، کما این که نرخ رشد اقتصادی سالانه متوسط در بین سال‌های 1351 تا 1355 (بر اساس قیمت‌های ثابت) 7 درصد بوده‌است(132). اما عدم برنامه‌ریزی و مدیریت صحیح، این فرصت پدید آمده برای شاه را به تهدیدی برای حکومت‌اش تبدیل کرد. میزان بی‌برنامگی و نابخردی ناشی از شتاب‌زدگی به حدی زیاد بود که به سرعت نمایان شد: نرخ رشد اقتصادی در سال 1356 به 7,1 درصد تنزل پیدا کرد(133). خواست‌گاه مشکل شاه بود که به رغم هشدارهای برخی کارشناسان و برنامه‌ریزان اقتصادی، قصد داشت اهداف بلندپروازانه خود را به سرعت پیگیری کند و کشور را در طی مدتی اندک به «تمدن بزرگ» برساند(134). اما این «تمدن بزرگ» چه بود؟
اصطلاح «تمدن بزرگ» با آغاز رشد قیمت نفت در ابتدای دهه‌ی 1350 شمسی در ادبیات شاه زاده شد و استفاده از آن در سال‌های بعد بسیار متداول شد، تا جایی که شاه در سال 1356 کتابی تحت عنوان «به سوی تمدن بزرگ» نشر داد. او این کتاب 345 صفحه‌ای را با بررسی جهان امروز و مشکلات‌اش آغاز می‌کند و مختصراً راه‌کارهایی برای حل مشکلات جهان ارایه می‌کند. این نشان دیگری از خواست شاه برای پذیرفته‌شدن در عرصه‌ی بین‌المللی به عنوان رهبری صاحب‌نظر است. جالب است که شاه در طی چند سال گذشته با انواع مشکلات دست به گریبان بوده و برای حل مشکلات مشابهی در صحنه‌ی بین‌المللی راه‌کار ارایه می‌کند. به عنوان مثال، حکومت شاه در سال‌های میانی دهه‌ی 1350 به شدت درگیر مشکل مسکن است(135) و در کتاب به سوی تمدن بزرگ در فکر حل نابه‌سامتنی مسکن به عنوان یکی از «مسایل اساسی امروز جهان» است(136). بخش عمده‌ی کتاب (180 صفحه) به سال‌های پادشاهی شاه، فواید انقلاب سفید و پیشرفت‌های ناشی از آن می‌پردازد، البته شاه تاریخ را با جهت‌گیری ذهنی خود روایت می‌کند؛ از نظر او «دوران واقعی تلاش کشور ما در راه سازندگی و پیشرفت به طور کلی از 28 مرداد 1332 و به طور قاطع از 6 بهمن 1341 [رفراندم انقلاب سفید] آغاز شد»(137)، و کشور دارای یک «دموکراسی کاملاً سالم» بود(138)، و البته انقلاب سفید عامل تبدیل کشور «از صورتی قرون وسطایی به صورت یک جامعه پیشرو» بود(139). او در شرح کامیابی‌هایش چنان اغراق می‌کند که گویی دیگر هیچ کمبودی در کشور به چشم نمی‌خورد. شاه باقی کتاب (90 صفحه) را به تمدن بزرگ اختصاص داده‌است. متن این بخش از کتاب مجموعه‌ای از کلی‌گویی‌های مکرر در باب رفاه و توسعه است؛ کلی‌گویی‌هایی که در برخی قسمت‌های آن سادگی و ناپختگی عیان است. به عنوان مثال، تعریف شاه از «تمدن بزرگ» چنین است: «تمدنی که در آن بهترین عناصر دانش و بینش بشری در راه تامین عالی‌ترین سطح زندگی مادی و معنوی برای همه افراد جامعه به کار گرفته‌شده‌باشد»(140). او در عین حال دچار بلندپروازی‌های خیال‌پردازانه است؛ گویا دنیای خیالی خود را توصیف می‌کند. این دنیای خیالی حتی در دید مسئولان وقت رژیم پهلوی «فرسنگ‌ها از واقعیت فاصله داشت» و یا «هذیان‌گویی» تعبیر می‌شد(141).

تقابل شاه و آیت‌الله خمینی
دیگر اتفاق مهمی که در سال 1353 رخ داد انعقاد پیمان 1975 الجزایر میان ایران و عراق است. مشکلات مرزی میان دو کشور که حدود یک دهه درگیری و مناسبات متشنج را به همراه داشت، در اثر پیمان الجزایر میان شاه و صدام به پایان رسید. این مساله باعث شد دو کشور از حمایت و مراعات مخالفان یک‌دیگر دست بردارند. شاه حمایت از کردهای عراق را متوقف کرد و در سوی مقابل، دولت عراق بر مخالفان شاه در این کشور فشار آورد. از این‌رو وضعیت اقامت و فعالیت آیت‌الله خمینی و دیگر مخالفان شاه در عراق دشوار شد(142). این در حالی است که بهبود روابط باعث گشایش مرز میان دو کشور در آینده‌ای نزدیک به روی زایران ایرانی عتبات شد. با گشایش مرز در اردیبهشت 1355 زایران ایرانی بعد از سال‌ها امکان این را یافتند تا راهی عتبات شوند؛ بدین صورت راه‌های ارتباطی میان آیت‌الله خمینی و ایرانیان هوادار او بیش‌تر و قوی‌تر شد(143).
آیت‌الله خمینی در ده سال تبعید خود در مناسبت‌های مختلف به نقد عملکرد شاه و حکومت می‌پرداخت و شناخته‌شده‌ترین مخالف شاه بود. در جریان برگزاری جشن‌های 2500 ساله و تشکیل حزب رستاخیز تندترین مخالفت‌ها از سوی آیت‌الله خمینی صورت پذیرفت. او در اول تیرماه 1350 در سخنان تندی، از مخالفت اسلام با پادشاهی گفت و کلمه‌ی «شاهنشاه» را منفورترین کلمات خواند و با برشمردن مشکلات مملکت، فقر مردم و نارسایی و کژروی حکومت خواستار عدم برگزاری جشن‌های 2500 ساله و اعتراض مردم و علما به این جشن‌ها شد: «مردم باید عزا بگیرند برای این طور حکومت‌ها»(144). موضع مخالف آیت‌الله خمینی در مقابل تشکیل حزب رستاخیز نیز بسیار تند و صریح بود؛ حرام اعلام کردن شرکت در حزب رستاخیز، برشمردن ناکامی‌های انقلاب سفید و شرح اقدامات غیرقانونی شاه: «خود او در راس مخالفان قانون اساسی و مشروطیت است ... اجبار ورود مردم به حزب ... سلب آزادی مطبوعات و دستگاه‌های تبلیغاتی ... تجاوز به حقوق مردم و سلب آزادی‌های فردی و اجتماعی ... انتخابات قلابی و تشکیل مجلس فرمایشی محو مشروطیت و نقض قانون اساسی است»(145). با این حال شاه در مورد آیت‌الله خمینی گفته‌بود: «این‌جا هیچ‌کس به او رجوع نمی‌کند»(146). شاه در کل، نقش و تاثیر مخالفت روحانیون را تخفیف می‌کرد. او تلاش می‌کرد وانمود کند از جانب روحانیون متحمل هیچ «دشواری» نیست: «شاید آن‌ها گهگاه زمزمه‌ای می‌کنند اما این کار هیچ عارضه و اثری ندارد»(147) و یا تصور می‌کرد مخالفان‌اش «تاکنون حداکثر آنچه می‌توانسته‌اند کرده‌اند»(148). شاه همواره مخالفان خود را کم‌تعداد و کم‌تاثیر می‌خواند و در مصاحبه‌ها با تحقیر درباره‌ی آن‌ها صحبت می‌کرد. وی همواره مورد نقد بود که اگر مخالفان کم و بی‌تاثیراند چرا دستگاه‌های امنیتی و به خصوص ساواک تا این حد قدرت‌مند و فعال هستند. البته شاه در مصاحبه‌ها حتی فراتر از این رفت و گفت حکومت از جانب هیچ مخالفی تهدید نمی‌شود و ملت ایران نمی‌توانند مخالفت با سلطنت را بفهمند(149).

شاه و مصاحبه‌هایش
همان طور که گفته‌شد، شاه در آغاز دهه‌ی 50 شمسی و با افزایش قیمت نفت، از مسایل داخلی غافل شد. در قالب این رویکرد، بخشی از توجه او صرف مصاحبه با رسانه‌های خارجی شد. او در جهت کسب جایگاهی بین‌المللی تلاش می‌کرد اما در همین مصاحبه‌ها نیز برخی اظهارات تامل‌برانگیز مطرح می‌کرد که تمام تلاش‌هایش در این زمینه را بی‌اثر می‌کرد. به عنوان مثال در سال 1351 در مصاحبه با اوریانا فالاچی پذیرفت انتقاد کردن از او در عرصه‌ی داخلی تقریباً ناممکن است و ترس مردم از شنیدن اسم شاه را «نهایت احترام مردم» به خود عنوان کرد(150). او حتی در مصاحبه‌های دیگری اظهارات وحشتناک‌تری نیز بر زبان راند: «دوران آزار و شکنجه دادن زندانیان کاملاً سپری شده است زیرا امروزه روش‌های علمی تازه‌ای معمول است که هیچ اثر سو جسمانی در زندانیان ندارد و جنبه‌ی روانی آن هم بیشتر است»(151). او با این صحبت‌ها نه تنها وجود شکنجه را در زندان‌های رژیم علناً تایید کرد بلکه نیل به پیشرفت‌های عملیاتی در این عرصه را نیز اعلام داشت که برای جهانیان شگفت‌آور بود. جز این، برشمردن برخی مضامین که شاه در مصاحبه‌های بعد از سال 1353 به آن‌ها پرداخت می‌تواند به روشن‌تر شدن بحث بالا کمک کند: نقد غرب و متهم کردن آن‌ها به نادانی، سخنان تحقیرآمیز درباره‌ی روحانیون و زنان، اشاره به رابطه مستحکم و خاص میان شاه و مردم، و یا تاکید بر بلندپروازی‌هایی مانند قرار گرفتن در میان پنج کشور بزرگ صنعتی تا پیش از آغاز هزاره‌ی سوم(152).
نکته‌ی دیگری که در مصاحبه‌های شاه جلب توجه می‌کند تفاوت میان مصاحبه‌های داخلی و خارجی است. شاه در مصاحبه‌های داخلی درباره‌ی مسایلی که ممکن بود مورد حساسیت قرار گیرد، کمی محتاط سخن می‌گفت، هرچند در مجموع با تحکم بیش‌تری در مقابل رسانه‌های داخلی ظاهر می‌شد. چنان‌که در بالا اشاره شد، شاه در مصاحبه‌های خارجی با وجود تلاش برای کسب وجهه‌ی جهانی، سخنان غریبی بر زبان می‌راند. دیده شده در پاره‌ای از موارد، شاه از انتشار ترجمه‌ی مصاحبه‌های خارجی‌اش در داخل کشور ممانعت به عمل می‌آورد(153). در مواردی دیگر، تناقضاتی در مصاحبه‌های داخلی و خارجی شاه به چشم می‌خورد. به عنوان مثال، شاه در آبان 1355 در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی کیهان مشکلات اقتصادی کشور را تشریح کرد. او در این مصاحبه، در پاسخ به پرسشی درباره‌ی نگرانی‌هایش، پاسخ می‌دهد: «از نظر داخلی خوشبختانه نگرانی ندارم اما از لحاظ دنیا به طور کلی نگرانی‌هایم اتفاقاً خیلی زیاد است»(154). در ادامه‌ی این سخان، شاه الگوی مدیریتی خود را مدلی قابل استفاده برای اصلاح جهان می‌خواند(155). اما دو ماه بعد در مقابل طرح پرسش مشابه‌ی از سوی رسانه‌ای خارجی می‌گوید: «تا حدود زیادی در مورد پیشرفت‌های داخلی نگرانم» و در ادامه شرح مفصلی از خطرات اقتصادی تهدید کننده‌ی کشور ارایه می‌دهد‌(156). شاید این موارد را بتوان مربوط به وجهی از رفتار شاه با مردم دانست؛ او تمایل داشت تا در برخورد با ایرانیان موجودی دست‌نیافتنی دیده‌شود، پادشاهی پرشکوه و والامقام، اما می‌توانست در مقابل خبرنگاران گمنام خارجی بسیار خودمانی و گشاده‌رو باشد(157). او از این نکته غافل بود که این تضاد محسوس را نمی‌شد از چشم مردم کشور پنهان کرد. جالب است که او در برخی اظهارات روحیه‌ی ایرانی را به خوبی به تصویر می‌کشد؛ به عنوان مثال، شرح می‌دهد که وقتی یک ایرانی تحت ستم و زور قرار می‌گیرد برخلاف باطن‌اش «در ظاهر فرمانبردار و مطیع است، حتی در احترام و ملازمت افراط می‌کند»(158)، اما از درک شباهتی که این توصیف با رابطه مردم با خود او داشت، عاجز بود. شاه به علت فاصله گرفتن از مردم قادر نبود حالت سنتی مبازره منفی مردم در مقابل استبداد را لمس کند(159). مشابه آن‌چه پیش‌تر بدان اشاره شد؛ شکایت مردم و بروز غیرمستقیم نارضایتی از راه‌های مختلف.




منابع
1. خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، تهران: ثالث، 1381، ص 209.
2. نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332، تهران: شرکت سهامی انتشار، چ7، 1373، صص 481 و 482.
3. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا، چ4، 1373، ج1، ص 76.
4. خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران: گفتار، 1376، ص 119.
5. موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، تهران: کارنامه، 1383، ج3، ص 362.
6. بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار، تهران: جاویدان، چ6، 1374، ص 405.
7. موحد، خواب آشفته نفت: از کودتای 28 مرداد تا سقوط دولت زاهدی، ص 376.
8. همان، صص 367 - 371.
9. خاطرات علی امینی، ص 118.
10. روحانی، فواد، زندگی سیاسی دکتر مصدق، تهران: رواق، 1381، ص 504.
11. علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه، تهران: طرح‌نو، 1371، ج1، صص 258 و 263.
12. زونیس، ماروین، ‌شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، چ2، 1370، ص 306.
13. همان، ص 307.
14. زونیس، شکست شاهانه، صص 130 و 382- 385.
15. میلانی، محسن، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران:گام نو، 1381، ص 185.
16. آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چ 5، 1389، صص 227 و 242.
17. کاتوزیان، محمدعلی (همایون)، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، تهران: مرکز، چ2، 1378، صص 261و262.
18. زونیس، شکست شاهانه، ص 196.
19. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، ص 516.
20. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص424.
21. خاطرات شریف امامی، به ویراستاری حبیب لاجوردی، تهران: سخن، چ2، 1380، صص 125 و 126.
22. عظیمی‌نژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، صص 179 و 182.
23. پهلوی، محمدرضا، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی، ج3، ص 2024. مصاحبه مورخ 5 بهمن 1337 با جراید داخلی.
24. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، صص 430، 431 و 435. هم‌چنین ن.ک.: عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، 172.
25. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 519.
26. همان.
27. مهدوی، عبدالرضا(هوشنگ)، روابط خارجی ایران در دوره پهلوی، تهران: البرز، 1373، ص 276.
28. زوینس، شکست شاهانه، صص 199 و 200.
29. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 184.
30. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، ص 173.
31. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 189.
32. همان، صص 195 و 211.
33. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 137.
34. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 187.
35. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 225.
36. همان، ص 222.
37. همان، ص 224.
38. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 487. هم‌چنین ن.ک.: نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 226.
39. صحیفه نور، تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چ2، 1371، ج1، ص 91.
40. همان، ص 93.
41. همان، ص 92.
42. شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: البرز، چ2، 1369، ص 73.
43. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 233.
44. همان، ص 237.
45. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 489.
46. پهلوی، انقلاب سفید، 1345، ص 46.
47. آبراهامیان، یرواند، و دیگران، جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه محمدابراهیم فتوحی، تهران: نی، چ6، 1390، صص 25- 27.
48. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 236 و 237.
49. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 206.
50. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج6، ص 5474. مصاحبه مورخ 4 اسفند 1347 با ان.بی.سی.تی.وی.
51. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 298 و 299.
52. همان، صص 305 - 310.
53. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، صص 115 و 116.
54. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 239.
55. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 207.
56. متمم قانون اساسی مشروطه، مصوب ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ هجری قمری.
57. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، صص 113-114.
58. نجاتی، غلامرضا، 60 سال خدمت و مقاومت، تهران: رسا، 1375، ج1، ص 561.
59. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 213.
60. زوینس، ماروین، روان‌شناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی و دیگران، تهران: چاپخش، 1387، ص 79.
61. همان، صص 79 و 80.
62. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 377.
63. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج5، ص 4011. مصاحبه در اسفند 1344 با سوئیس تی.وی.
64. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 231.
65. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 13.
66. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج10، ص 9078. مصاحبه الویه وارن.
67. همان، ج5، ص 4405. نطق مراسم تاج گذاری در تاریخ 4 آبان 1346.
68. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 41.
69. زوینس، شکست شاهانه، ص 124.
70. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 254.
71. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 39.
72. پهلوی، محمدرضا، بسوی تمدن بزرگ، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1356، ص 83 .
73. زوینس، شکست شاهانه، ص 123.
74. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 7، ص 6232. خطابه شاه در برابر آرامگاه کوروش در پاسارگاد به تاریخ 20 مهر 1350.
75. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 300.
76. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 6، 5595، 13 خرداد 1349. مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس.
77. علم، گفتگوهای من با شاه، ج1، ص، 248.
78. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، صص 82 و 83.
79. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 15.
80. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 260
81. زوینس، شکست شاهانه، ص 75.
82. همان، ص 105.
83. همان، ص 106.
84. همان، ص 108 و 109.
85. خاطرات محمد یگانه، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ دوم، تهران: ثالث، 1385، ص 251.
86. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 236.
87. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، صص 316 و 317.
88. میلانی، عباس، معمای هویدا، تهران: اختران، چ 16، 1385، ص 353.
89. خاطرات محمد یگانه، ص 256.
90. همان، ص 252.
91. هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، چ2، 1365، ص 36.
92. زوینس، شکست شاهانه، ص 273.
93. علم، گفتگوهای من با شاه، ج1، صص 214، 222 و 223.
94. خاطرات محمد یگانه، ص 251.
95. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 15.
96. همان، صص 239-245.
97. خاطرات محمد یگانه، صص100و 101.
98. میلانی، معمای هویدا، ص 347.
99. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، صص 866،889،
100. حشمت‌زاده، محمدباقر، نفت ایران بین دو انقلاب، تهران: دانشگاه شهید بهشتی، 1388، ص 87 . به نقل از: رزاقی، ابراهیم، اقتصاد ایران، تهران: امیرکبیر، 1375، صص 472-486.
101. همان، صص 84 و 85..
102. همان، ص 87.
103. زوینس، شکست شاهانه، ص 142.
104. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 284.
105. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، ص10.
106. زوینس، شکست شاهانه، ص 286.
107. همان، ص 440.
108. پهلوی، محمدرضا، ماموریت برای وطنم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، چ3، 1350، ص 235.
109. زوینس، شکست شاهانه، ص 283.
110. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 9، ص 7834. سخنرانی اعلام تشکیل حزب رستاخیز در 11 اسفند 1353.
111. همان، صص 7852 و 7857.
112. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 139.
113. زوینس، شکست شاهانه، ص 285.
114. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 674.
115. زوینس، شکست شاهانه، ص 164.
116. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 302.
117. همان، ص 300.
118. هویدا، سقوط شاه، ص 47.
119. زوینس، شکست شاهانه، صص 116، 117 و 123.
120. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، ص 71.
121. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 8744. مصاحبه با روزنامه کیهان به تاریخ 3 آبان 1355.
122. زوینس، شکست شاهانه، ص 399، 122 و 123.
123. همان، ص 142.
124. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 9، ص 7890.
125. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 37 .
126. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 179.
127. حشمت‌زاده، نفت ایران بین دو انقلاب، ص 85.
128. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 183.
129. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 336.
130. آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص 183
131. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 5، ص 4045. مصاحبه با یونایتداینترنشنال در اردیبهشت 1345.
132. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 191.
133. همان.
134. همان، ص 187.
135. همان، ص 191.
136. پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، صص 45 و 63.
137. همان، ص 7.
138. همان، ص 87.
139. همان، ص 71.
140. همان، ص 250.
141. هویدا، سقوط شاه، ص 26. هم‌چنین ن. ک.: شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 229-231.
142. دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، تهران: بنیاد فرهنگی امام رضا(ع)، 1360، ج6، صص 254 و 255.
143. شهیدزاده، حسین، ره‌آورد روزگار، تهران: البرز، 1378، صص 353 و 354. هم‌چنین ن.ک.:جعفری ولدانی، اصغر، بررسی اختلافات مرزی ایران و عراق، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1367، ص 495.
144. صحیفه نور، ج 1، صص 308-313. سخنرانی در تاریخ 1 تیر 1350.
145. همان، ص 356. سخنرانی در تاریخ 21 اسفند 1350.
146. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 9105. مصاحبه با الیویه وارن.
147. همان، ص 9104.
148. همان، ص 9106.
149. پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ترجمه م‍ن‍وچ‍ه‍ر راس‍ت‍ی‍ن‌، تهران: انتشارات هفته، 1363، ص 115.
150. فالاچی، اوریانا، گفتگوها، ترجمه غلامرضا امامی، تهران: انتشارات برگ، چ2، 1377.
151. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 7، ص 6449. مصاحبه با هانری مارک در تاریخ 21 خرداد 1351.
152. هویدا، سقوط شاه، صص 151- 156.
153. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، ص460.
154. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، 8743. مصاحبه با روزنامه کیهان به تاریخ 3 آبان 1355.
155. همان، ص 8744.
156. همان، ص8850. مصاحبه با بیزینس ویک در دی 1355.
157. هارنی، دزموند، روحانی و شاه، ترجمه کاوه و کاووس باسمنجی، تهران: کتابسرا، 1377، ص20.
158. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 10، ص 9030. مصاحبه با الیویه وارن.
159. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 631.

مطالب مرتبط:

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(1)

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(3)



 
تعداد بازدید: 1631


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: