انقلاب اسلامی :: فلسفه تاریخ و موضوع پژوهشی تاریخی

فلسفه تاریخ و موضوع پژوهشی تاریخی

07 اسفند 1390

فلسفه تاریخ و موضوع پژوهشی تاریخی

«فلسفه تاریخ»1 عبارتی مبهم است. این ابهام ناشی از دو معنای متفاوتی است که معمولاً از واژه‌ی «تاریخ» اراده می‌شود و به تبع این دو معنا، واژه‌ی «فلسفه» در این عبارت، دو معنای مختلف، پیدا می‌کند و اصطلاح «فلسفه‌ی تاریخ»نیز، برای اشاره به دو معرفت مختلف، به کار می‌رود. دو معنای واژه‌ی «تاریخ» عبارتنداز:
1ـ جریان ریدادهای گذشته، یعنی لایه‌ی خاصی از واقعیت که مورخان مطالعه آن را حرفه تخصصی خویش، قرار داده‌اند؛
2ـ مطالعه مورخ، یعنی نوع خاصی از پژوهش در موضوعی خاص 2فلسفه تاریخ در این دو معنای متفاوت واژه، غالباً به ترتیب نظری (Speculative) و انتقادی (Critical) نامیده شده است. 3 هدف فیلسوف نظری و تاریخ، این است که در رویدادهای گذشته، الگو یا معنایی کلی، کشف کند که در ورای حوزه متعارف مورخ قرار دارد. 4 هدف فیلسوف انتقادی، این است که ماهیت پژوهش تاریخی را آشکار کند، یعنی با مشخص کردن جایگاه آن درنقشه معرفت و پیش فرض‌های اساسی، مفاهیم نظام دهنده و روش تحقیق آن را روشن کرده و مورد بررسی قرار دهد.5
در واقع، سؤال اساسی که فلسفه انتقادی تاریخ، در پاسخ به آن پدید آمد، این است که ‌آیا به همان معنایی که فیزیک، زیست‌شناسی و روان‌شناسی یا حتی علوم کاربردی مانند مهندسی، عموماً علمی خوانده می‌شود؟ آیا پژوهش تاریخ، علمی است یا نه؟ اگر تاریخ، بدین معنا علمی است یا در هر حال، باید علمی باشد، نیازی به نقد فلسفه خاصی از پژوهش تاریخی نخواهد بود. گروهی از فیلسوفان، بدون اینکه کاملاً انکار کنند که پژوهش تاریخی، ممکن است ویژگی‌های مفهومی و روش‌شناختی خاصی داشته باشد، استدلال می‌کنند که هیچ یک از این ویژگی‌ها به اندازه کافی، اساسی نیست تا نقد جداگانه ادعاهای معرفتی مورخان را توجیه کند. کسانی که این دیدگاه را دارند، پوزیتویست خوانده شده‌اند و مخالفان آنها را نیز ایده‌آلیست نامیده‌اند. 6
اما اگر هدف فلسفه انتقادی تاریخ، روشن ساختن ماهیت پژوهش تاریخی است، نخستین سؤالی که باید به آن پاسخ داد، این است که: پژوهش تاریخی، درباره چیست؟ و به تعبیری، موضوع علم تاریخ، چیست؟ در واقع، تفاوت یک علم از علم دیگر، آگاهی در موضوعی است که ‌آن علم، مورد پژوهش قرار می‌دهد. پژوهش تاریخی، درباره گذشته است، به عبارتی موضوع علم تاریخ، رویدادهای گذشته است. اما این پاسخ، بسیار کلی است. به بیان مشخص‌تر، پژوهش تاریخ، درباره گذشته انسان است. این تحدید دامنه‌ای است که برخی از فیلسوفان مانند «کالینگوود»1 (Collingwood) کم و بیش، اصل قرار داده‌اند، زیرا مفاهیم و روش‌هایی که مورخان، معمولاً به کار می‌برند، همواره بر رویدادهای طبیعی، قابل اطلاق نیست. اما باز، بنابر ادعای کالینگوود، آنچه که مورخان، درباره انسان‌های مورد مطالعه‌شان دقیقاً با آن سر و کار دارند، حالات آنها نیست، بلکه افعال آنها می‌باشد. 8 بنابراین، می‌توان گفت موضوع علم تاریخ، افعال انسان‌هاست که در گذشته واقع شده است(Kes gestae: actions of human beings that have beeb done in the Past) محدودیت دامنه بیشتری که باز، گاهی بر آن تأکید می‌شود، این است که هر چند تاریخ، با افعال انسان‌ها سر و کار دارد، فی نفسه به آنها اهتمام ندارد. همانطور که «موریس مندلبوم» (Mondelboum Maurice,) اشاره کرده است عمل، دقیقاً موضوع پژوهش تاریخی قرار نمی‌گیرد، مگر اینکه معنا و اهمیت اجتماعی ( Societal Significahce) داشته باشد. 9
اگر تاریخ، به آن دسته از افعال گذشته انسان اهتمام دارد که معنا و اهمیت اجتماعی دارند، ماهیت این اهتمام چیست؟ یک پاسخ روشن این است: پی بردن به اینکه، آن افعال چه بوده‌‌اند؛ به عبارتی، احراز واقعیات. اما در همین جاست که اولین سؤالات فلسفه انتقادی تاریخی، سر بر می‌آورند، زیرا مطمئناً وظیفه‌ی مورخ، تنها این نیست که واقعیت را احراز کند، بلکه باید آن‌ها را قابل فهم نیز بگرداند؛ و این، گاهی اوقات ایجاب می‌کند که آن واقعیات، تبیین شوند و گفته شد که این، غالباً به معنای ذکر علل وقوع آنهاست. اما در این که مورخان، مدعی‌اند به فهم، دست یافته‌اند، تبیین‌هایشان چه شکلی به خود می‌گیرد و تلقی آنها از تبیین رضایت بخش چیست؟ طبیعتاً می‌توان پذیرفت که ماهیت موضوعی که مورخان برای پژوهش برگزیده‌اند، تا اندازه قابل ملاحظه‌ای این را مشخص می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:
1. نام فلسفه تاریخ (Philosophy of history)، در قرن هیجدهم میلادی،‌توسط ولتر (Voltaire) وضع شد. منظور وی از این اصطلاح، چیزی بیش از تاریخ انتقادی و علمی نبود؛ یعنی نوعی از تفکر تاریخی که در آن، مورخ به جای تکرار داستان‌هایی که در کتب کهن می‌یابد، خود به بازسازی آنچه واقع شده می‌پردازد. این نام توسط هگل و نویسندگانی دیگر، در پایان قرن هیجدهم به کار رفت، ولی آنها معنای کاملاً متفاوتی از این اصطلاح اراده کردند و آن را به معنای تاریخ کلی یا جهانی به کار بردند. سومین کاربرد این اصطلاح را در نوشته‌های برخی از پوزیتویست‌های قرن نوزدهم می‌یابیم. از نظر آنها وظیفه فلسفه تاریخ، کشف قوانین عامی بود که بر روند رویدادهایی که مورخ به شرح و نقل آنها می‌پردازد، حاکم است. وظایفی که ولتر و هگل بر عهده فلسفه تاریخ می‌نهادند، به وسیله تاریخ نیز قابل انجام بود ولی پوزیتویست‌ها تلاش کردند تا از این طریق، تاریخ را نه فلسفه بلکه علمی تجربی قلمداد کنند. در هر یک از ین موارد کاربرد فلسفه تاریخ مفهوم خاصی از فلسفه مد نظر بود.
(Colling wood. R.G؛ The Idea of History, Oxford University Press, 1949,p.1)
2. Dray, W. H. Philosophy of History , 2nded ,Prentice- Hall, Inc., 1993, P.1.
3. اصطلاحات مادی و صوری و یا محتوایی و تحلیلی نیز برای تمایز نهادن میان این دو نوع فلسفه‌ی تاریخ، به کار می‌رود. تأکید بر اصطلاح انتقادی تا اندازه‌ای اذعان بر اهمیت نقشی است که کتاب درآمدی به فلسفه تاریخ اثر (Walsh, 1960)، در شرح و بسط این موضوع، داشته است. این کتاب در سال 1957 منتشر شد، در واقع، برنامه کار بیشتر آنچه را که از آن پس صورت گرفت، تعیین کرد و در عین حال، تقابل بین فلسفه نظری و انتقادی را در بحث فیلسوفان انگلیسی زبان از تاریخ وارد ساخت. اما هیچ یک از این اصطلاحات بی عیب و نقص نیستند.
والش، دبلیو، اچ، مقدمه‌ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایی طباطبایی، تهران، انتشارات امیرکبیر.
4. فلسفه نظری تاریخ، در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، با بصیرت‌هایی که درباره تاریخ جهان به وسیله نویسندگانی چون «ویکو» (Vico)، «کانت» (Kant)، «هگل» (Hegel)، کنت (Kont) و مارکس (Marx) حاصل شد، به بالاترین شکوفایی‌اش رسید. در عصر حاضر، اقبال به این نوع فلسفه تاریخ، تا اندازه‌ای در بین فیلسوفان، کاهش یافته است.
5. نوشته‌های تاریخی، به یونانیان و شاید هم پیش از آن، بر می‌گردد. اما به عنوان شکلی از پژوهش با ادعای داشتن روش‌شناسی نظام‌مند، تنها به طور پراکنده و ناقص، پیش از اواخر قرن هجدهم، وجود داشته است و شکوفایی آن در قرن نوزدهم است. بنابراین عجیب نیست که بررسی دقیق فلسفيِ تاریخ، به عنوان شکلی از پژوهش که احتمالاً نوع متمایزی از معرفت را فراهم می‌آورد، با تأخیر، تنها در این قرن، ابتدا در آلمان، در آثار «ویلهم ویندلباند» (Windelband) «هاینریش ریکرت» (Ricketr) و «ویلهلم دیلتای» ( Dilthey) و سپس در ایتالیا در آثار «بندتوکروچه» ( Croce)و «جووانی جنتیله»(Gentile) پدید آمد و در واقع، در نوشته‌ی‌های گسترده و بسیار مهم «کالینگوود» در دهه‌های1920 و 1930 به اوج خود رسید. البته باید سهم کمتر اما با این حال، مهم «مایکل اوکشات» (Oakeshott) و «موریس مندلبوم» (Mendelbam) را متذکر شد. ولی حتی نوشته‌های کالینگوود نیز هنگامی مورد مطالعه گسترده قرار گرفت که فلسفه انتقادی تاریخ، شروعی تازه یافت و در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، به طرز چشمگیری پیشرفت کرد.
6. Philosophy of History, p.2-3.
7. رابین جرج کالینگوود فیلسوف و مورخ انگلیسی، در سال 1889 میلادی در کانیستن واقع در لانکشایر به دنیا آمد. در سال 1912 از آکسفورد فارغ‌التحصیل شد. در آکسفورد باقی ماند. در ابتدا به ایده‌آلیسم، گرایش پیدا کرد و به مطالعه آثار هگل، ایده‌آلیست‌های انگلیسی و هگلی‌های ایتالیایی معاصر خود پرداخت. ولی به تدریج از ایده‌آلیسم فاصله گرفت. از مهم‌ترین آثار وی آیینه ذهن (Speculum Mentis) است که نخستین کوشش وی برای ساختن یک نظام فلسفی است وی در سال 1930 با انتشار نامه‌ای به نام فلسفه تاریخ دیدگاههای جدید خود را ارائه داد و نقایص فلسفه تاریخ خود را در آیینه ذهن اصلاح کرد. این رساله بخش مهمی از کتاب اندیشه تاریخ (The I dea of History) او را تشکیل داد. البته این کتاب بعد از مرگ وی منتشر شد. از آثار دیگر وی می‌توان به مابعدالطبیعه و اندیشه طبیعت اشاره کرد. جهت اطلاع بیشتر ن ک:
(Audi, Robert (ed), The Cambrige Dictionary of Philosophy, Cambridge University press. 1995.p.135-137)
8. The Idea of history, p.9
9. Mandelbaum, Maurice, The Problem of Historical Knowledge, Johns Hopkins university Press. 1938- p. 9-14.


منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1



 
تعداد بازدید: 1311


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: