13 اسفند 1390
پای صحبت «سولیوان»
چرا سفیر آمریکا در ایران شدم؟
«ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد 1356 به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خراج شد. سولیوان در کتاب «مأموریت در ایران» که به قلم خود وی به رشته تحریر در آمده خاطرات خود را از این مأموریت دشوار بیان کرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول این خاطرات و پاسخ این سؤال است که چرا حکومت کارتر برای گزینش سفیر جهت اعزام به تهران، وی را انتخاب کرده است. او تصریح میکند که «دولت کارتر به دنبال کسی میگشت که بتواند با حکومت استبدادی و خودکامه شاه، کار کند...»
* * * *
«باگیو» یک اقامتگاه کوهستانی در جزیره «لوزون» واقع در شمال مانیل پایتخت فیلیپین است. در دوران حاکمیت آمریکا بر فیلیپین و پیش از آنکه دستگاههای تهویه به وجود بیاید این نقطه برای مدت سه ماه پایتخت تابستانی فیلیپین به شمار میرفت. جادهای که به این نقطه منتهی میشد از مسیر پیچ در پیچی در میان درهها و تپههای پر از درختان صنوبر به مرتفعترین نقطة جزیره میرسید و در انتهای جاده چند ساختمان دولتی با دیوارهای بلند و ضخیم در میان تعدادی بناهای کوچک و پراکنده روستائی خودنمائی میکرد. در سال 1935 هنگامی که فیلیپین استقلال داخلی به دست آورد عمارت اصلی این مجموعه که محل اقامت فرماندار کل فیلیپین بود به رئیسجمهوری فیلیپین واگذار شد و برای کمیسر عالی آمریکا ساختمان تازهای بنا گردید. پس از اعلام استقلال کامل فیلیپین این ساختمان برای اقامتگاه تابستانی سفیر آمریکا در نظر گرفته شد.
در مدت چهار سال مأموریتم در فیلیپین به عنوان سفیر کبیر آمریکا من از این ساختمان خیلی کم استفاده میکردم و بیشتر ایام سال این ساختمان را برای گذراندن تعطیلات اعضای سفارت و خانوادههایشان در اختیار آنها قرار میدادم. فقط در ایام تعطیلات کریسمس و بعضی از تعطیلات آخر هفته من و همسرم به این استراحتگاه که در انتهای یک برآمدگی کوهستانی بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه میبردم.
در اوائل بهار سال 1977 که آغاز دوران ریاست جمهوری کارتر بود از سرعت و تحرک فعالیتهای دیپلماتیک بین آمریکا و فیلیپین کاسته شد. مذاکرات مربوط به پایگاههای نظامی آمریکا در فیلیپین که بیشتر اوقات مرا در سال 1976 به خود اختصاص داده بود دچار وقفه گردید. فیلیپینیها در انتظارتعیین خط مشی سیاسی حکومت جدید آمریکا بودند و من هم در انتظار تغییر مأموریت و انتصاب خود به یک پست جدید سیاسی بودم. به همین جهت فرصت را غنیمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را برای چند روز استراحت در باگیو بستیم و صبح روز جمعهای به طرف باگیو حرکت کردیم.
تازه به مقصد رسیده و داشتیم لباسهایمان را عوض میکردیم که زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد منشی من «مولی استفنس» که چندین سال در سمت منشیگری برای من کار میکرد دختر تیزهوشی بود و میدانست چه مسائلی آنقدر حائز اهمیت است که در ایام تعطیل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همین علت وقتی که صدای او را پشت تلفن شنیدم اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که یک مسئله حاد و بحرانی پیش آمده و بازگشت مرا به مانیل ایجاب مینماید. اما موضوع مهمی که موجب این تلفن شده بود چیز دیگری بود و مولی به من گفت آنچه در مورد تغییر محل مأموریتم در انتظارش بودیم به وقوع پیوسته و واشنگتن تصمیم خودر ا در این مورد اعلام کرده است.
حکومت کارتر کمی دیرتر از موعدی که انتظار میرفت برای تعیین مأمورین دیپلماتیک خود دست به کار شده بود. برای انتصابات جدید کمیسیونی به ریاست «روبین آسکیو» فرماندار فلوریدا و با شرکت شخصیتهائی از قبیل دین راسک و آورل هاریمن که بخوبی آنها را میشناختم تشکیل شده بود. این کمیسیون به بررسی سوابق و صلاحیت نامزدهای پستهای سایسی اعم از دیپلماتهای شاغل یا افرادی در خارج از کادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعاً میبایست نمایندگان سیاسی جدید آمریکا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جدید تعیین نماید. من باتوجه به اینکه قسمت اعظم مأموریتهای سیاسی خود را در آسیای شرقی به انجام رسانده بودم حدس میزدم مجدداً در پایتخت یک کشور آسیائی مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مایل به تغییر محیط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمریکا در مکزیک بودم. ولی سمتی که به من پیشنهاد شد، برای من از هر حیث غافلگیر کننده یعنی پست سفارت آمریکا در تهران بود.
نزدیکترین نقطه به تهران که من در آن خدمت کرده بودم کلکته، آن هم در حدود سی سال پیش بود. من هرگز در یک کشور اسلامی نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها برای من به کلی ناآشنا بود. به همین دلیل با اینکه پست سفارت در ایران پست حساس و مهمی بود شور و شعفی از این انتصاب به من دست نداد و به «مولی» گفتم پس از یک دوره بازی گلف دربارة پاسخی که باید به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم کرد.
بازی گلف ما آن روز چندان نشاطانگیز نبود. زیرا من و زنم هیچ یک از رفتن به کشوری که در آن موقع شهرت خوبی در آمریکا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحیت لازم را برای خدمت در آن نداشتیم،احساس شعف و رضایت نمیکردیم. در عین حال من از اهمیت استراتژیک ایران و حساسیت و جدی بودن مسائلی که آمریکا در رابطه با این کشور با آن روبرو است آگاه بودم و میدانستم که کمیسیون انتصاب دیپلماتها در تعیین من به این مأموریت صلاحیت و توانائی مرا در خدمت در این پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قدیمی احترام به تصمیمات مقامات مافوق و حس انجام وظیفه کار خود را کرد. بعد از ظهر همان روز به منشی خودم تلفن کردم که پاسخ قبولی مرا به واشنگتن مخابره نماید.
دو سه هفته بعد از آن بیشتر وقت ما صرف تشریفات خداحافظی از مقامات و دوستان در فیلیپین و بستهبندی و ارسال وسائل زندگی و تهیة مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموریت در مانیل برای ما لذتبخش بود. هر چند من به بسیاری از هدفهائی که در آغاز مأموریت در فیلیپین در سال 1973 برای خود تعیین کرده بودم نرسیدم. مذاکرات مربوط به تجدید نظر دربارة شرایط استفاده از پایگاههای نظامی فیلیپین ناتمام ماند. ما نتوانستیم قراداد بازرگانی جدیدی را جانشین قرارداد قدیمی و نامتناسب گذشته کنیم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حکومت نظامی در فیلیپین روابط واشنگتن و مانیل در اواخر مأموریت من رو به سردی گرائید.
اما آنچه بیشتر موجب ناراحتی و دلشکستگی من در مدت مأموریت مانیل شد مسائل مربوط به ویتنام بود. من در جریان مذاکرات مربوط به ویتنام که به خروج آمریکا از این کشور و خاتمه جنگ ویتنام منجر شد نقش مهمی ایفا کردم. یکی از مواردی که در موافقتنامههای مربوط به خاتمةجنگ ویتنام پیشبینی شده بود برقراری روابط دیپلماتیک بین آمریکا و ویتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفیر بین دو کشور بود و مقامات ویتنام شمالی در جریان این مذاکرات اظهار تمایل کرده بودند که من اولین سفیر آمریکا در هانوی باشم. قرار بود که ابتدا من این سمت را به عنوان سفیر «آکردیته» و با حفظ سمت سفارت آمریکا در فیلیپین عهدهدار شوم و مدت محدودی از سال را در هانوی بگذرانم. البته پیشبینی شده بود که یک هیئت سیاسی دائمی هم در هانوی باشد و امور جاری سفارت به وسیله یک کاردار اداره شود.
اما این نقشه هرگز به مرحله اجرا در نیامد زیرا مقررات قراردادهای پاریس عملاً از طرف ویتنام شمالی نقض شد و ایالات متحدة آمریکا هم در این شرایط برقراری روابط دیپلماتیک با هانوی را مناسب تشخیص نداد. نقض این قراردادها از طرف هانوی چارچوب پیشبینی شده در قراردادهای پاریس را دربارة آیندة ویتنام به کلی فرو ریخت و با سقوط ویتنام جنوبی هانوی بر سراسر ویتنام مسلط شد. بدنبال سقوط کامل ویتنام در سال 1975 گروهی که موفق به فرار از این معرکه شده بودند بیشتر از طریق پایگاه دریائی «سوبیک» یا پایگاه هوائی «کلارک» خود را به فیلیپین رساندند و جمع کثیری از این فراریان با هلیکوپتر در مقابل محوطه سفارت آمریکا در مانیل فرود آمدند.
شوکی که بر اثر این شکست آسیای جنوب شرقی و سراسر جهان را فراگرفت و چگونگی روابط ما با فیلیپین در دو سال آخر مأموریت من در این کشور تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. این ابهام و آشفتگی که با عواقب ناشی از ماجرای واترگیت بهم آمیخته و سیاست خارجی آمریکا را به نوعی فلج کشانده بود، به موقعیت و اعتبار ما در مانیل هم لطمه زد و به همین جهت با اینکه از محیط و زیبائیهای فیلیپین لذت میبردم، از اینکه در این موقعیت نامطلوب به مأموریت من در این کشور خاتمه داده شد احساس آرامش کردم و امیدوار بودم که در کار با حکومت جدید آمریکا و در پست جدید خود در فضائی تازه منشاء اثر بیشتری باشم.
ما روز 25 آوریل 1977 مانیل را ترک گفتیم و از طریق توکیو عازم هونولولو شدیم. در هونولولو من آخرین مأموریت رسمی خود بعنوان سفیر آمریکا در فیلیپین و آخرین وظیفه رسمی از قریب سی سال خدمت در آسیای شرقی و اقیانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاکرات من در هونولولو با مسئولین ستاد فرماندهی نظامی آمریکا در اقیانوس آرام با مأموریت جدید من هم بیارتباط نبود، زیرا فرماندهی اقیانوس آرام در امور مربوط به اقیانوس هند و خلیج فارس هم مسئولیتهایی داشت. در جریان مباحثات و مذاکرات خود در هونولولو دربارة پایگاه نظامی آمریکا در «دیگوـ گارسیا» و همچنین میزان قدرت و کارآئی ناوگان آمریکا در اقیانوس هند و حضور نظامی شوروی در این منطقه از جهان اطلاعات بیشتری کسب کردم.
در راه واشنگتن خانواده من برای چند روز استراحت و گردش به مکزیکو رفتند ولی من خود از طریق سانفرانسیسکو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورتهای لازم را قبل از عزیمت به محل مأموریت جدید بعمل آورم. پست سفارت آمریکا در تهران از دسامبر سال 1976 که ریچارد هلمز از سمت سفارت آمریکا در ایران استعفا کرده بود خالی مانده بود و به همین جهت حکومت کارتر در اشغال این پست از طرف یک سفیر تازه عجله داشت و برای من فرصت استفاده از تعطیلی و استراحت قبل از عزیمت به این مأموریت وجود نداشت.
از آنجا که من اطلاعات دقیقی دربارة محل مأموریت جدید خود نداشتم وزارت خارجه آمریکا ابتدا نیم دو جین کتاب دربارة ایران در اختیار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاکره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموریت جدید خود آنها را مطالعه نمایم. این کتابها هر چند از نظر شناسائی کشوری که عازم انجام مأموریت در آن بودم مفید بود، برای کسی که میخواهد در پست سفارت آمریکا در این کشور انجام وظیفه کند کافی نبود و من بیشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقاتهائی که با شخصیتها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصیل کردم.
شرح ملاقاتها و مذاکرات خود را در واشنگتن با دیداری که با سایروسونس وزیر امور خارجه داشتم آغاز میکنم. من ونس را از ده سال قبل میشناختم و نسبت به او احترام عمیقی داشتم و از اینکه او را در مقام وزارت امور خارجة آمریکا ملاقات میکردم خیلی خوشحال بودم.
در نخستین ملاقات با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری که هیچ گونه تجربه و سابقهای دربارة آن ندارم چه بوده است. وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به این سمت این بوده است که برای پست سفارت در ایران در جستجوی دیپلماتی بودهاند که در کشورهائی که با حکومتهای متمرکز و استبدادی اداره میشوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد کشور و منطقه برای احرازاین پست در درجة دوم اهمیت قرار داشته و به نظر وزیر خارجه کسب اطلاعات ضروری و آشنائی با محیط در مدت کوتاهی امکان پذیر بود. با وجود این توضیح و توجیه انتخاب من برای احراز پست سفارت آمریکا در ایران من به خوبی از نقاط ضعف خود در زمینة ناآگاهی از اوضاع ایران و عدم تجربة کافی برای تصدی این پست مطلع بودم و از این موضوع رنج میبردم.
به همین دلیل، تصمیم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزیمت به ایران با کسانی که سابقه خدمتی در ایران داشته یا به اوضاع این کشور و منطقه اشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائیهای آنها استفاده کنم. اولین کسی که به سراغش رفتم «روی ـ آترتون» سرپرست امور خاورنزدیک در وزارت خارجه بود که از دوستان قدیم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفیر آمریکا در ایران برای تصدی امور خاور نزدیک در نظر گرفته شده بود و ایران هم از کشورهائی بود که تحت نظارت و سرپرستی او قرار داشت. «روی» دربارة مأموریت جدید من راهنمائیهای مفید و ارزندهای کرد ولی چون در آن روزها درگیر مسائل مربوط به اختلاف اعراب و اسرائیل بود نتوانست وقت بیشتری را به کار من اختصاص دهد و وارد جزئیات بشود. هدایت و سرپرستی من در این قسمت بیشتر به عهدة «چارلزناس» واگذار شد که در آن موقع ریاست قسمت ایران را به عهده داشت. چارلز ناس قسمت عمدة مأموریتهای سیاسی خود را در ایران یا اطراف ایران به انجام رسانده بود. او دو بار در ایران، یکبار در افغانستان و یکبار در پاکستان خدمت کرده در آن موقع کارشناس طراز اول امور ایران در وزارت خارجه محسوب میشد. بوسیله ناس من توانستم با بسیاری از کارشناسان امور ایران و کسانی که قبلاً در ایران خدمت کرده بودند ملاقات و گفتگو کنم. او همچنین سمینار ویژهای برای من ترتیب داد تا ضمن آن با چند تن از کارشناسان دانشگاهی امور ایران که به همین منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ایران آگاه گردم. من همچنین با اشخاص دیگری که هر یک به نحوی با امور ایران ارتباط داشتند ملاقات کردم که از آن جمله باید از «کیم روزولت» که در وقایع سال 1953 ایران (کودتای 28 مرداد 32 ـ م ) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم.
پس از این مقدمات شروع به ملاقات با مقامات عالیرتبة حکومت جدید نمودم که با دیداری از دریاسالار «ترنر» رئیس جدید سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) آغاز شد. پس از رئیس سیا با رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا ملاقات کردم و از اوضاع نظامی منطقه و ایران اطلاعاتی کسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامی و غیر نظامی که برنامة عظیم و پیچیدة فروش سلاحهای آمریکائی را به ایران تحت نظر داشتند ملاقات و مذاکره کردم. بعد از انجام تمام این ملاقاتها زمان را برای تقاضای ملاقاتی با شخص رئیسجمهور مناسب تشخیص دادم.
مقامات وزارت امور خارجه که برنامة ملاقات سفیران جدید را با رئیسجمهوری ترتیب میدهند به من گفتند که در حکومت جدید ترتیبات و تشریفات سابق رعایت نمیشود و رئیسجمهوری تمایل زیادی به ملاقات با سفیرانی که به نمایندگی او مأمور خدمت درکشورهای دیگر میشوند نشان نمیدهد ـ امری که برای من تعجبآور بود. مقامات مسئول دروزارت خارجه به من گفتند که رئیسجمهوری وقت محدودی برای ملاقات با سفرای آمریکا در خارج تعیین کرده و این وقت هم برای مدتی با تعیین قرارهای ملاقات قبلی پر شده است.
برای من این موضوع نه فقط از نظر شخصی خودم، بلکه نظر به اهمیت و حساسیت پست سفارت در ایران تعجبآور بود و نمیتوانستم قبول کنم که رئیسجمهوری وقت ملاقات با کسی را که برای تصدی این پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. بهر حال از تعقیب این فکر صرفنظر کردم و تصمیم گرفتم تماس خود را با کاخ سفید به ملاقاتی با مشاور امنیت ملی رئیسجمهوری محدود نمایم.
چارلز ناس قرار ملاقاتی با «زیبگنیو ـ برژینسکی» مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری برای من ترتیب داد و در این دیدار با سایر اعضای شورای امنیت ملی نیز که با امور مربوط به خاورمیانه و خلیج فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جریان مذاکره با برژینسکی گفت ملاقات شما با رئیس جمهوری ضروری است و قول داد که شخصاً ترتیب این ملاقات را خواهد داد.
قرار ملاقات من با پرزیدنت کارتردر فاصله دو سه روز پس از دیدار با برژینسکی و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. این نخستین ملاقات من با مردی بود که تا آن تاریخ او را فقط روی صفحة تلویزیون، هنگام مبارزات انتخاباتی یا بعد از پیروزی در انتخابات دیده بودم.
ملاقات من با رئیسجمهوری کمی بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زیرا کنفرانس مطبوعاتی رئیسجمهوری در مجاورت کاخ سفید بیش از وقت مقرر طول کشیده بود. در این فاصله من به اتفاق برژینسکی در اطاق بیضی شکلی که دفتر کار رئیسجمهوری است انتظار میکشیدیم. من قبلاً یک بار در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و چندین بار در دوران ریاست جمهوری کندی و جانسون و نیکسون به این اطاق آمده بودم و در مقایسه با تجملات گذشته احساس میکردم که دکوراسیون اطاق سادهتر و از تجملات آن کاسته شده است.
ورود ناگهانی رئیسجمهوری افکار و تخیلات مرا در مقایسه گذشته و حال قطع کرد. من در نخستین برخورد از مشاهدة جثه کوچک و ظریف او، که خیلی لاغرتر و باریکتر از آنچه درعکسها و فیلمهای خبری به نظر میرسید تعجب کردم. اما در این جثة کوچک و ظریف انرژی و تحرک زیادی به چشم میخورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه برای عکس گرفتن عکاسانی که وارد اطاق شده بودند در کنار من توقف کرد. این قبیل عکسها که سفیر را در کنار رئیسجمهوری نشان میدهد برای مسئولین امور مطبوعات و روابط عمومی سفارتخانههای ما در خارج دارای ارزش و اهمیت زیادی است و بر اعتبار سفیردر کشور محل خدمتش میافزاید.
وقتی که عکاسها کارشان را تمام کردند و از اطاق خارج شدند پرزیدنت کارتر،من و برژینسکی را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشریح سیاست خود در قبال ایران سر صحبت را باز کرد. مطالبی که رئیسجمهوری درباره ایران عنوان کرد بسیار منظم و طبقهبندی شده بود و با توجه به اینکه وی تازه از یک کنفرانس مطبوعاتی آمده و یادداشتی هم همراه نداشت من عمیقاً تحت تأثیر سخنان بسیار سنجیده و حساب شدة او قرار گرفتم.
کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحدة آمریکا و متحدین دیگر غربی ما تأکید کرد. او سپس از شاه ایران به عنوان یک دوست نزدیک و یک متحد قابل اعتماد برای آمریکا یاد کرد و به گرمی از وی پشتیبانی نمود. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیج فارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد و از من خواست اگر سئوالاتی دارم مطرح کنم.
از آنجا که حکومت جدید سیاست خود را در بعضی مسائل حساس مربوط به ایران روشن نکرده بود و در سخنان رئیسجمهوری هم اشاره صریحی به این مسائل نشد من سه مسئله عمده را که در نظر داشتم عنوان کردم. سئوال اول من درباره میزان فروش وسائل نظامی به ایران بود. در حکومتهای گذشته دست ایران در خرید وسائل و تجهیزات نظامی از آمریکا، از سادهترین تا پیچیدهترین و پیشرفتهترین آنها باز بود و در مذاکرات خود با مقامات نظامی دریافتم که لیست مفصلی از سفارشات جدید هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم که پرزیدنت کارتر دستور العمل جدیدی دربارة محدودیت فروش تجهیزات نظامی به کشورهای دیگر صادر کرده و حال میخواستم بپرسم سفارت تازة ایران با توجه به این دستورالعمل چه صورتی پیدا خواهد کرد.
جواب رئیسجمهوری خیلی سریع و صریح بود. او گفت که میخواهد در معامله با ایرانیها کاملاً سخی و گشاده دست باشد و در لیست سفارشات ایران هم مورد خاصی که منعی برای فروش آن وجود داشته باشد ندیده است. او مخصوصاً به تقاضای ایران برای خرید هواپیماهای آواکس که تازه در نیروی هوائی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته اشاره کرد و فروش آن را به ایران مورد تأیید قرار داد. در مورد فروش اقلام دیگر اسلحه که ممکن است در آینده مطرح شود رئیسجمهوری گفت دستورالعمل او در زمینةفروش اسلحه که در آیندة نزدیک منتشر خواهدشد همة ابهامات را برطرف خواهد کرد.
پرسش دوم من پیرامون تمایل دولت ایران به خرید نیروگاههای اتمی از آمریکا بود. شاه برنامة وسیع و بلندپروازانهای برای احداث یک رشته نیروگاههای اتمی در ایران از پیش از پایان قرن بیستم طرح کرده بود. هدف نهائی این برنامه ظاهراً این بود که ایران پیش از آنکه ذخائر نفتی اش تمام شود منبع قابل اطمینانی برای تأمین انرژی مورد نیاز خود در اختیار داشته باشد. ایران قبلاً برای خرید چند نیروگاه از آلمان و فرانسه اقدام کرده و اکنون خواهان خرید راکتورهای مدل جدید آمریکا بود.
پاسخ رئیس جمهوری باز هم مثبت و قاطع بود. وی گفت که در فروش نیروگاههای اتمی به ایران، به شرط آنکه ایران مقررات حفاظتی بینالمللی را رعایت کند و سوخت مصرف شده را به آمریکا باز پس دهد مانعی نمیبیند. البته این شرط خاصی برای ایران نبود و در تمام قراردادهای مربوط به صدور انرژی اتمی از آمریکا قید میشد.
آخرین سئوال من حساستر از سئوالات پیشین بود. من متذکر شدم که بین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان امنیت ایران (ساواک) از بدو تأسیس سازمان اخیر همکاری نزدیکی وجود داشته، ولی ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی ساده خارج شده و ضمن انجام وظایف اطلاعاتی خود عملاً نقش یک پلیس سیاسی را بازی میکند. تکیه من روی این مسئله و مطرح کردن سئوالی دربارة آن بیشتر به خاطر آن بود که حکومت جدید آمریکا احترام به حقوق بشر و تعمیم اصول اعلامیة حقوق بشر را در سراسر جهان یکی از هدفهای اساسی خود اعلام کرده بود و با شهرت بدی که ساواک در زمینة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پیدا کرده بود میبایست نحوة برخورد ما با این مسئله و چگونگی همکاریهای آیندة سیا با ساواک روشن شود.
رئیسجمهوری بار دیگر بدون تأمل به این سئوال من پاسخ گفت. وی تأکید کرد که همکاریهای اطلاعاتی ما با ایران، بخصوص با امکاناتی که برای نصب دستگاههای خبرگیری از شوروی در اختیار آمریکا قرار داده شده بسیار مهم و با ارزش است. رئیس جمهوری افزوده که البته در زمینة حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند.
در این موقع من پانزده الی بیست دقیقه بیش از وقت تعیین شده نزد رئیس جمهوری مانده بودم و یادداشتی که از بیرون برای وی آوردند ظاهراً برای یادآوری این مطلب بود که عدة دیگری در انتظار ملاقات با رئیسجمهوری هستند. رئیس جمهوری از جای خود برخاست و با آرزوی سفر خوبی به تهران با من خداحافظی کرد. برژینسکی هم همراه من از اطاق رئیسجمهوری خارج شد و من با خاطرة خوبی از این دیدار کاخ سفید را ترک گفتم.
در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فیلیپ حبیب معاون وزارت خارجه و دوست قدیمی خود رفتم و با خوشحالی نتیجة ملاقات با رئیسجمهوری را با او در میان گذاشتم. وقتی که پاسخهای رئیسجمهوری را به سه سئوال اساسی خود برای فیلیپ حبیب بازگو کردم وی از اینکه رئیسجمهوری در این مسائل، که مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنین نظرات صریح و روشنی بیان داشته اظهار مسرت کرد و از من خواست طی یادداشتی خلاصة مذاکرات خود با رئیس جمهوری و دستورالعملهای وی را بنویسم تا بین مقامات ذیربط وزارت خارجه توزیع شود و ابهامی در زمینة سیاست جدید آمریکا در ایران باقی نماند.
با وجود این در روزهای بعد وقتی که دربارة وظایف و مسئولیتهای آتی خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤسای قسمتها گفتگو میکردم متوجه شدم که دربارة مسائل مورد بحث نظرات کاملاً متفاوتی با رئیسجمهوری دارند و یادداشت مربوط به گفتگوهای من با رئیسجمهوری ظاهراً هیچ اثری در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتی که به این مقامات تذکر دادم که طبق قانون اساسی آمریکا تعیین خط مشی سیاست خارجی از وظایف و اختیارات رئیسجمهوری است، آنها با لحن تمسخرآمیزی به این سخن پاسخ دادند و در توجیه نظرات خود گفتند که رئیسجمهوری فرصت کافی برای بررسی این مسائل نداشته و در هر یک از این موارد توضیحات کافی به وی داده خواهد شد.
این روش غیر عادی، که در آن موقع شاید خیلی به آن اهمیت ندادم در واقع ریشه بسیاری از ضعفهای درونی حکومت کارتر بود که در شکست و ناکامی سیاست آمریکا در ایران نقش مؤثری داشت. مقامات وزارت امور خارجه که از طرف گروههای مختلف ذینفوذ حزب دمکرات انتخاب شده بودند نه فقط برای نظرات و تصمیمات رئیسجمهوری احترام قائل نبودند، بلکه گاه در جهت عکس نظرات و دستورات او گام بر میداشتند و بیشتر بر مبنای معتقدات خودعمل میکردند. وضعی که تا آن زمان غریب و بیسابقه بود.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران
به نقل از:«مأموریت در ایران»، اثر «ویلیام سولیوان» انتشارات هفته، ترجمه، محمود مشرقیپای صحبت «سولیوان»
چرا سفیر آمریکا در ایران شدم؟
«ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد 1356 به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خراج شد. سولیوان در کتاب «مأموریت در ایران» که به قلم خود وی به رشته تحریر در آمده خاطرات خود را از این مأموریت دشوار بیان کرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول این خاطرات و پاسخ این سؤال است که چرا حکومت کارتر برای گزینش سفیر جهت اعزام به تهران، وی را انتخاب کرده است. او تصریح میکند که «دولت کارتر به دنبال کسی میگشت که بتواند با حکومت استبدادی و خودکامه شاه، کار کند...»
* * * *
«باگیو» یک اقامتگاه کوهستانی در جزیره «لوزون» واقع در شمال مانیل پایتخت فیلیپین است. در دوران حاکمیت آمریکا بر فیلیپین و پیش از آنکه دستگاههای تهویه به وجود بیاید این نقطه برای مدت سه ماه پایتخت تابستانی فیلیپین به شمار میرفت. جادهای که به این نقطه منتهی میشد از مسیر پیچ در پیچی در میان درهها و تپههای پر از درختان صنوبر به مرتفعترین نقطة جزیره میرسید و در انتهای جاده چند ساختمان دولتی با دیوارهای بلند و ضخیم در میان تعدادی بناهای کوچک و پراکنده روستائی خودنمائی میکرد. در سال 1935 هنگامی که فیلیپین استقلال داخلی به دست آورد عمارت اصلی این مجموعه که محل اقامت فرماندار کل فیلیپین بود به رئیسجمهوری فیلیپین واگذار شد و برای کمیسر عالی آمریکا ساختمان تازهای بنا گردید. پس از اعلام استقلال کامل فیلیپین این ساختمان برای اقامتگاه تابستانی سفیر آمریکا در نظر گرفته شد.
در مدت چهار سال مأموریتم در فیلیپین به عنوان سفیر کبیر آمریکا من از این ساختمان خیلی کم استفاده میکردم و بیشتر ایام سال این ساختمان را برای گذراندن تعطیلات اعضای سفارت و خانوادههایشان در اختیار آنها قرار میدادم. فقط در ایام تعطیلات کریسمس و بعضی از تعطیلات آخر هفته من و همسرم به این استراحتگاه که در انتهای یک برآمدگی کوهستانی بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه میبردم.
در اوائل بهار سال 1977 که آغاز دوران ریاست جمهوری کارتر بود از سرعت و تحرک فعالیتهای دیپلماتیک بین آمریکا و فیلیپین کاسته شد. مذاکرات مربوط به پایگاههای نظامی آمریکا در فیلیپین که بیشتر اوقات مرا در سال 1976 به خود اختصاص داده بود دچار وقفه گردید. فیلیپینیها در انتظارتعیین خط مشی سیاسی حکومت جدید آمریکا بودند و من هم در انتظار تغییر مأموریت و انتصاب خود به یک پست جدید سیاسی بودم. به همین جهت فرصت را غنیمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را برای چند روز استراحت در باگیو بستیم و صبح روز جمعهای به طرف باگیو حرکت کردیم.
تازه به مقصد رسیده و داشتیم لباسهایمان را عوض میکردیم که زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد منشی من «مولی استفنس» که چندین سال در سمت منشیگری برای من کار میکرد دختر تیزهوشی بود و میدانست چه مسائلی آنقدر حائز اهمیت است که در ایام تعطیل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همین علت وقتی که صدای او را پشت تلفن شنیدم اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که یک مسئله حاد و بحرانی پیش آمده و بازگشت مرا به مانیل ایجاب مینماید. اما موضوع مهمی که موجب این تلفن شده بود چیز دیگری بود و مولی به من گفت آنچه در مورد تغییر محل مأموریتم در انتظارش بودیم به وقوع پیوسته و واشنگتن تصمیم خودر ا در این مورد اعلام کرده است.
حکومت کارتر کمی دیرتر از موعدی که انتظار میرفت برای تعیین مأمورین دیپلماتیک خود دست به کار شده بود. برای انتصابات جدید کمیسیونی به ریاست «روبین آسکیو» فرماندار فلوریدا و با شرکت شخصیتهائی از قبیل دین راسک و آورل هاریمن که بخوبی آنها را میشناختم تشکیل شده بود. این کمیسیون به بررسی سوابق و صلاحیت نامزدهای پستهای سایسی اعم از دیپلماتهای شاغل یا افرادی در خارج از کادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعاً میبایست نمایندگان سیاسی جدید آمریکا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جدید تعیین نماید. من باتوجه به اینکه قسمت اعظم مأموریتهای سیاسی خود را در آسیای شرقی به انجام رسانده بودم حدس میزدم مجدداً در پایتخت یک کشور آسیائی مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مایل به تغییر محیط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمریکا در مکزیک بودم. ولی سمتی که به من پیشنهاد شد، برای من از هر حیث غافلگیر کننده یعنی پست سفارت آمریکا در تهران بود.
نزدیکترین نقطه به تهران که من در آن خدمت کرده بودم کلکته، آن هم در حدود سی سال پیش بود. من هرگز در یک کشور اسلامی نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها برای من به کلی ناآشنا بود. به همین دلیل با اینکه پست سفارت در ایران پست حساس و مهمی بود شور و شعفی از این انتصاب به من دست نداد و به «مولی» گفتم پس از یک دوره بازی گلف دربارة پاسخی که باید به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم کرد.
بازی گلف ما آن روز چندان نشاطانگیز نبود. زیرا من و زنم هیچ یک از رفتن به کشوری که در آن موقع شهرت خوبی در آمریکا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحیت لازم را برای خدمت در آن نداشتیم،احساس شعف و رضایت نمیکردیم. در عین حال من از اهمیت استراتژیک ایران و حساسیت و جدی بودن مسائلی که آمریکا در رابطه با این کشور با آن روبرو است آگاه بودم و میدانستم که کمیسیون انتصاب دیپلماتها در تعیین من به این مأموریت صلاحیت و توانائی مرا در خدمت در این پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قدیمی احترام به تصمیمات مقامات مافوق و حس انجام وظیفه کار خود را کرد. بعد از ظهر همان روز به منشی خودم تلفن کردم که پاسخ قبولی مرا به واشنگتن مخابره نماید.
دو سه هفته بعد از آن بیشتر وقت ما صرف تشریفات خداحافظی از مقامات و دوستان در فیلیپین و بستهبندی و ارسال وسائل زندگی و تهیة مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموریت در مانیل برای ما لذتبخش بود. هر چند من به بسیاری از هدفهائی که در آغاز مأموریت در فیلیپین در سال 1973 برای خود تعیین کرده بودم نرسیدم. مذاکرات مربوط به تجدید نظر دربارة شرایط استفاده از پایگاههای نظامی فیلیپین ناتمام ماند. ما نتوانستیم قراداد بازرگانی جدیدی را جانشین قرارداد قدیمی و نامتناسب گذشته کنیم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حکومت نظامی در فیلیپین روابط واشنگتن و مانیل در اواخر مأموریت من رو به سردی گرائید.
اما آنچه بیشتر موجب ناراحتی و دلشکستگی من در مدت مأموریت مانیل شد مسائل مربوط به ویتنام بود. من در جریان مذاکرات مربوط به ویتنام که به خروج آمریکا از این کشور و خاتمه جنگ ویتنام منجر شد نقش مهمی ایفا کردم. یکی از مواردی که در موافقتنامههای مربوط به خاتمةجنگ ویتنام پیشبینی شده بود برقراری روابط دیپلماتیک بین آمریکا و ویتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفیر بین دو کشور بود و مقامات ویتنام شمالی در جریان این مذاکرات اظهار تمایل کرده بودند که من اولین سفیر آمریکا در هانوی باشم. قرار بود که ابتدا من این سمت را به عنوان سفیر «آکردیته» و با حفظ سمت سفارت آمریکا در فیلیپین عهدهدار شوم و مدت محدودی از سال را در هانوی بگذرانم. البته پیشبینی شده بود که یک هیئت سیاسی دائمی هم در هانوی باشد و امور جاری سفارت به وسیله یک کاردار اداره شود.
اما این نقشه هرگز به مرحله اجرا در نیامد زیرا مقررات قراردادهای پاریس عملاً از طرف ویتنام شمالی نقض شد و ایالات متحدة آمریکا هم در این شرایط برقراری روابط دیپلماتیک با هانوی را مناسب تشخیص نداد. نقض این قراردادها از طرف هانوی چارچوب پیشبینی شده در قراردادهای پاریس را دربارة آیندة ویتنام به کلی فرو ریخت و با سقوط ویتنام جنوبی هانوی بر سراسر ویتنام مسلط شد. بدنبال سقوط کامل ویتنام در سال 1975 گروهی که موفق به فرار از این معرکه شده بودند بیشتر از طریق پایگاه دریائی «سوبیک» یا پایگاه هوائی «کلارک» خود را به فیلیپین رساندند و جمع کثیری از این فراریان با هلیکوپتر در مقابل محوطه سفارت آمریکا در مانیل فرود آمدند.
شوکی که بر اثر این شکست آسیای جنوب شرقی و سراسر جهان را فراگرفت و چگونگی روابط ما با فیلیپین در دو سال آخر مأموریت من در این کشور تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. این ابهام و آشفتگی که با عواقب ناشی از ماجرای واترگیت بهم آمیخته و سیاست خارجی آمریکا را به نوعی فلج کشانده بود، به موقعیت و اعتبار ما در مانیل هم لطمه زد و به همین جهت با اینکه از محیط و زیبائیهای فیلیپین لذت میبردم، از اینکه در این موقعیت نامطلوب به مأموریت من در این کشور خاتمه داده شد احساس آرامش کردم و امیدوار بودم که در کار با حکومت جدید آمریکا و در پست جدید خود در فضائی تازه منشاء اثر بیشتری باشم.
ما روز 25 آوریل 1977 مانیل را ترک گفتیم و از طریق توکیو عازم هونولولو شدیم. در هونولولو من آخرین مأموریت رسمی خود بعنوان سفیر آمریکا در فیلیپین و آخرین وظیفه رسمی از قریب سی سال خدمت در آسیای شرقی و اقیانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاکرات من در هونولولو با مسئولین ستاد فرماندهی نظامی آمریکا در اقیانوس آرام با مأموریت جدید من هم بیارتباط نبود، زیرا فرماندهی اقیانوس آرام در امور مربوط به اقیانوس هند و خلیج فارس هم مسئولیتهایی داشت. در جریان مباحثات و مذاکرات خود در هونولولو دربارة پایگاه نظامی آمریکا در «دیگوـ گارسیا» و همچنین میزان قدرت و کارآئی ناوگان آمریکا در اقیانوس هند و حضور نظامی شوروی در این منطقه از جهان اطلاعات بیشتری کسب کردم.
در راه واشنگتن خانواده من برای چند روز استراحت و گردش به مکزیکو رفتند ولی من خود از طریق سانفرانسیسکو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورتهای لازم را قبل از عزیمت به محل مأموریت جدید بعمل آورم. پست سفارت آمریکا در تهران از دسامبر سال 1976 که ریچارد هلمز از سمت سفارت آمریکا در ایران استعفا کرده بود خالی مانده بود و به همین جهت حکومت کارتر در اشغال این پست از طرف یک سفیر تازه عجله داشت و برای من فرصت استفاده از تعطیلی و استراحت قبل از عزیمت به این مأموریت وجود نداشت.
از آنجا که من اطلاعات دقیقی دربارة محل مأموریت جدید خود نداشتم وزارت خارجه آمریکا ابتدا نیم دو جین کتاب دربارة ایران در اختیار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاکره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموریت جدید خود آنها را مطالعه نمایم. این کتابها هر چند از نظر شناسائی کشوری که عازم انجام مأموریت در آن بودم مفید بود، برای کسی که میخواهد در پست سفارت آمریکا در این کشور انجام وظیفه کند کافی نبود و من بیشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقاتهائی که با شخصیتها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصیل کردم.
شرح ملاقاتها و مذاکرات خود را در واشنگتن با دیداری که با سایروسونس وزیر امور خارجه داشتم آغاز میکنم. من ونس را از ده سال قبل میشناختم و نسبت به او احترام عمیقی داشتم و از اینکه او را در مقام وزارت امور خارجة آمریکا ملاقات میکردم خیلی خوشحال بودم.
در نخستین ملاقات با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری که هیچ گونه تجربه و سابقهای دربارة آن ندارم چه بوده است. وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به این سمت این بوده است که برای پست سفارت در ایران در جستجوی دیپلماتی بودهاند که در کشورهائی که با حکومتهای متمرکز و استبدادی اداره میشوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد کشور و منطقه برای احرازاین پست در درجة دوم اهمیت قرار داشته و به نظر وزیر خارجه کسب اطلاعات ضروری و آشنائی با محیط در مدت کوتاهی امکان پذیر بود. با وجود این توضیح و توجیه انتخاب من برای احراز پست سفارت آمریکا در ایران من به خوبی از نقاط ضعف خود در زمینة ناآگاهی از اوضاع ایران و عدم تجربة کافی برای تصدی این پست مطلع بودم و از این موضوع رنج میبردم.
به همین دلیل، تصمیم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزیمت به ایران با کسانی که سابقه خدمتی در ایران داشته یا به اوضاع این کشور و منطقه اشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائیهای آنها استفاده کنم. اولین کسی که به سراغش رفتم «روی ـ آترتون» سرپرست امور خاورنزدیک در وزارت خارجه بود که از دوستان قدیم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفیر آمریکا در ایران برای تصدی امور خاور نزدیک در نظر گرفته شده بود و ایران هم از کشورهائی بود که تحت نظارت و سرپرستی او قرار داشت. «روی» دربارة مأموریت جدید من راهنمائیهای مفید و ارزندهای کرد ولی چون در آن روزها درگیر مسائل مربوط به اختلاف اعراب و اسرائیل بود نتوانست وقت بیشتری را به کار من اختصاص دهد و وارد جزئیات بشود. هدایت و سرپرستی من در این قسمت بیشتر به عهدة «چارلزناس» واگذار شد که در آن موقع ریاست قسمت ایران را به عهده داشت. چارلز ناس قسمت عمدة مأموریتهای سیاسی خود را در ایران یا اطراف ایران به انجام رسانده بود. او دو بار در ایران، یکبار در افغانستان و یکبار در پاکستان خدمت کرده در آن موقع کارشناس طراز اول امور ایران در وزارت خارجه محسوب میشد. بوسیله ناس من توانستم با بسیاری از کارشناسان امور ایران و کسانی که قبلاً در ایران خدمت کرده بودند ملاقات و گفتگو کنم. او همچنین سمینار ویژهای برای من ترتیب داد تا ضمن آن با چند تن از کارشناسان دانشگاهی امور ایران که به همین منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ایران آگاه گردم. من همچنین با اشخاص دیگری که هر یک به نحوی با امور ایران ارتباط داشتند ملاقات کردم که از آن جمله باید از «کیم روزولت» که در وقایع سال 1953 ایران (کودتای 28 مرداد 32 ـ م ) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم.
پس از این مقدمات شروع به ملاقات با مقامات عالیرتبة حکومت جدید نمودم که با دیداری از دریاسالار «ترنر» رئیس جدید سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) آغاز شد. پس از رئیس سیا با رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا ملاقات کردم و از اوضاع نظامی منطقه و ایران اطلاعاتی کسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامی و غیر نظامی که برنامة عظیم و پیچیدة فروش سلاحهای آمریکائی را به ایران تحت نظر داشتند ملاقات و مذاکره کردم. بعد از انجام تمام این ملاقاتها زمان را برای تقاضای ملاقاتی با شخص رئیسجمهور مناسب تشخیص دادم.
مقامات وزارت امور خارجه که برنامة ملاقات سفیران جدید را با رئیسجمهوری ترتیب میدهند به من گفتند که در حکومت جدید ترتیبات و تشریفات سابق رعایت نمیشود و رئیسجمهوری تمایل زیادی به ملاقات با سفیرانی که به نمایندگی او مأمور خدمت درکشورهای دیگر میشوند نشان نمیدهد ـ امری که برای من تعجبآور بود. مقامات مسئول دروزارت خارجه به من گفتند که رئیسجمهوری وقت محدودی برای ملاقات با سفرای آمریکا در خارج تعیین کرده و این وقت هم برای مدتی با تعیین قرارهای ملاقات قبلی پر شده است.
برای من این موضوع نه فقط از نظر شخصی خودم، بلکه نظر به اهمیت و حساسیت پست سفارت در ایران تعجبآور بود و نمیتوانستم قبول کنم که رئیسجمهوری وقت ملاقات با کسی را که برای تصدی این پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. بهر حال از تعقیب این فکر صرفنظر کردم و تصمیم گرفتم تماس خود را با کاخ سفید به ملاقاتی با مشاور امنیت ملی رئیسجمهوری محدود نمایم.
چارلز ناس قرار ملاقاتی با «زیبگنیو ـ برژینسکی» مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری برای من ترتیب داد و در این دیدار با سایر اعضای شورای امنیت ملی نیز که با امور مربوط به خاورمیانه و خلیج فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جریان مذاکره با برژینسکی گفت ملاقات شما با رئیس جمهوری ضروری است و قول داد که شخصاً ترتیب این ملاقات را خواهد داد.
قرار ملاقات من با پرزیدنت کارتردر فاصله دو سه روز پس از دیدار با برژینسکی و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. این نخستین ملاقات من با مردی بود که تا آن تاریخ او را فقط روی صفحة تلویزیون، هنگام مبارزات انتخاباتی یا بعد از پیروزی در انتخابات دیده بودم.
ملاقات من با رئیسجمهوری کمی بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زیرا کنفرانس مطبوعاتی رئیسجمهوری در مجاورت کاخ سفید بیش از وقت مقرر طول کشیده بود. در این فاصله من به اتفاق برژینسکی در اطاق بیضی شکلی که دفتر کار رئیسجمهوری است انتظار میکشیدیم. من قبلاً یک بار در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و چندین بار در دوران ریاست جمهوری کندی و جانسون و نیکسون به این اطاق آمده بودم و در مقایسه با تجملات گذشته احساس میکردم که دکوراسیون اطاق سادهتر و از تجملات آن کاسته شده است.
ورود ناگهانی رئیسجمهوری افکار و تخیلات مرا در مقایسه گذشته و حال قطع کرد. من در نخستین برخورد از مشاهدة جثه کوچک و ظریف او، که خیلی لاغرتر و باریکتر از آنچه درعکسها و فیلمهای خبری به نظر میرسید تعجب کردم. اما در این جثة کوچک و ظریف انرژی و تحرک زیادی به چشم میخورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه برای عکس گرفتن عکاسانی که وارد اطاق شده بودند در کنار من توقف کرد. این قبیل عکسها که سفیر را در کنار رئیسجمهوری نشان میدهد برای مسئولین امور مطبوعات و روابط عمومی سفارتخانههای ما در خارج دارای ارزش و اهمیت زیادی است و بر اعتبار سفیردر کشور محل خدمتش میافزاید.
وقتی که عکاسها کارشان را تمام کردند و از اطاق خارج شدند پرزیدنت کارتر،من و برژینسکی را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشریح سیاست خود در قبال ایران سر صحبت را باز کرد. مطالبی که رئیسجمهوری درباره ایران عنوان کرد بسیار منظم و طبقهبندی شده بود و با توجه به اینکه وی تازه از یک کنفرانس مطبوعاتی آمده و یادداشتی هم همراه نداشت من عمیقاً تحت تأثیر سخنان بسیار سنجیده و حساب شدة او قرار گرفتم.
کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحدة آمریکا و متحدین دیگر غربی ما تأکید کرد. او سپس از شاه ایران به عنوان یک دوست نزدیک و یک متحد قابل اعتماد برای آمریکا یاد کرد و به گرمی از وی پشتیبانی نمود. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیج فارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد و از من خواست اگر سئوالاتی دارم مطرح کنم.
از آنجا که حکومت جدید سیاست خود را در بعضی مسائل حساس مربوط به ایران روشن نکرده بود و در سخنان رئیسجمهوری هم اشاره صریحی به این مسائل نشد من سه مسئله عمده را که در نظر داشتم عنوان کردم. سئوال اول من درباره میزان فروش وسائل نظامی به ایران بود. در حکومتهای گذشته دست ایران در خرید وسائل و تجهیزات نظامی از آمریکا، از سادهترین تا پیچیدهترین و پیشرفتهترین آنها باز بود و در مذاکرات خود با مقامات نظامی دریافتم که لیست مفصلی از سفارشات جدید هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم که پرزیدنت کارتر دستور العمل جدیدی دربارة محدودیت فروش تجهیزات نظامی به کشورهای دیگر صادر کرده و حال میخواستم بپرسم سفارت تازة ایران با توجه به این دستورالعمل چه صورتی پیدا خواهد کرد.
جواب رئیسجمهوری خیلی سریع و صریح بود. او گفت که میخواهد در معامله با ایرانیها کاملاً سخی و گشاده دست باشد و در لیست سفارشات ایران هم مورد خاصی که منعی برای فروش آن وجود داشته باشد ندیده است. او مخصوصاً به تقاضای ایران برای خرید هواپیماهای آواکس که تازه در نیروی هوائی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته اشاره کرد و فروش آن را به ایران مورد تأیید قرار داد. در مورد فروش اقلام دیگر اسلحه که ممکن است در آینده مطرح شود رئیسجمهوری گفت دستورالعمل او در زمینةفروش اسلحه که در آیندة نزدیک منتشر خواهدشد همة ابهامات را برطرف خواهد کرد.
پرسش دوم من پیرامون تمایل دولت ایران به خرید نیروگاههای اتمی از آمریکا بود. شاه برنامة وسیع و بلندپروازانهای برای احداث یک رشته نیروگاههای اتمی در ایران از پیش از پایان قرن بیستم طرح کرده بود. هدف نهائی این برنامه ظاهراً این بود که ایران پیش از آنکه ذخائر نفتی اش تمام شود منبع قابل اطمینانی برای تأمین انرژی مورد نیاز خود در اختیار داشته باشد. ایران قبلاً برای خرید چند نیروگاه از آلمان و فرانسه اقدام کرده و اکنون خواهان خرید راکتورهای مدل جدید آمریکا بود.
پاسخ رئیس جمهوری باز هم مثبت و قاطع بود. وی گفت که در فروش نیروگاههای اتمی به ایران، به شرط آنکه ایران مقررات حفاظتی بینالمللی را رعایت کند و سوخت مصرف شده را به آمریکا باز پس دهد مانعی نمیبیند. البته این شرط خاصی برای ایران نبود و در تمام قراردادهای مربوط به صدور انرژی اتمی از آمریکا قید میشد.
آخرین سئوال من حساستر از سئوالات پیشین بود. من متذکر شدم که بین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان امنیت ایران (ساواک) از بدو تأسیس سازمان اخیر همکاری نزدیکی وجود داشته، ولی ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی ساده خارج شده و ضمن انجام وظایف اطلاعاتی خود عملاً نقش یک پلیس سیاسی را بازی میکند. تکیه من روی این مسئله و مطرح کردن سئوالی دربارة آن بیشتر به خاطر آن بود که حکومت جدید آمریکا احترام به حقوق بشر و تعمیم اصول اعلامیة حقوق بشر را در سراسر جهان یکی از هدفهای اساسی خود اعلام کرده بود و با شهرت بدی که ساواک در زمینة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پیدا کرده بود میبایست نحوة برخورد ما با این مسئله و چگونگی همکاریهای آیندة سیا با ساواک روشن شود.
رئیسجمهوری بار دیگر بدون تأمل به این سئوال من پاسخ گفت. وی تأکید کرد که همکاریهای اطلاعاتی ما با ایران، بخصوص با امکاناتی که برای نصب دستگاههای خبرگیری از شوروی در اختیار آمریکا قرار داده شده بسیار مهم و با ارزش است. رئیس جمهوری افزوده که البته در زمینة حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند.
در این موقع من پانزده الی بیست دقیقه بیش از وقت تعیین شده نزد رئیس جمهوری مانده بودم و یادداشتی که از بیرون برای وی آوردند ظاهراً برای یادآوری این مطلب بود که عدة دیگری در انتظار ملاقات با رئیسجمهوری هستند. رئیس جمهوری از جای خود برخاست و با آرزوی سفر خوبی به تهران با من خداحافظی کرد. برژینسکی هم همراه من از اطاق رئیسجمهوری خارج شد و من با خاطرة خوبی از این دیدار کاخ سفید را ترک گفتم.
در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فیلیپ حبیب معاون وزارت خارجه و دوست قدیمی خود رفتم و با خوشحالی نتیجة ملاقات با رئیسجمهوری را با او در میان گذاشتم. وقتی که پاسخهای رئیسجمهوری را به سه سئوال اساسی خود برای فیلیپ حبیب بازگو کردم وی از اینکه رئیسجمهوری در این مسائل، که مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنین نظرات صریح و روشنی بیان داشته اظهار مسرت کرد و از من خواست طی یادداشتی خلاصة مذاکرات خود با رئیس جمهوری و دستورالعملهای وی را بنویسم تا بین مقامات ذیربط وزارت خارجه توزیع شود و ابهامی در زمینة سیاست جدید آمریکا در ایران باقی نماند.
با وجود این در روزهای بعد وقتی که دربارة وظایف و مسئولیتهای آتی خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤسای قسمتها گفتگو میکردم متوجه شدم که دربارة مسائل مورد بحث نظرات کاملاً متفاوتی با رئیسجمهوری دارند و یادداشت مربوط به گفتگوهای من با رئیسجمهوری ظاهراً هیچ اثری در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتی که به این مقامات تذکر دادم که طبق قانون اساسی آمریکا تعیین خط مشی سیاست خارجی از وظایف و اختیارات رئیسجمهوری است، آنها با لحن تمسخرآمیزی به این سخن پاسخ دادند و در توجیه نظرات خود گفتند که رئیسجمهوری فرصت کافی برای بررسی این مسائل نداشته و در هر یک از این موارد توضیحات کافی به وی داده خواهد شد.
این روش غیر عادی، که در آن موقع شاید خیلی به آن اهمیت ندادم در واقع ریشه بسیاری از ضعفهای درونی حکومت کارتر بود که در شکست و ناکامی سیاست آمریکا در ایران نقش مؤثری داشت. مقامات وزارت امور خارجه که از طرف گروههای مختلف ذینفوذ حزب دمکرات انتخاب شده بودند نه فقط برای نظرات و تصمیمات رئیسجمهوری احترام قائل نبودند، بلکه گاه در جهت عکس نظرات و دستورات او گام بر میداشتند و بیشتر بر مبنای معتقدات خودعمل میکردند. وضعی که تا آن زمان غریب و بیسابقه بود.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 6
به نقل از:«مأموریت در ایران»، اثر «ویلیام سولیوان» انتشارات هفته، ترجمه، محمود مشرقی
تعداد بازدید: 1190