14 اسفند 1390
سرکه انداختیم شراب شد!
(ندامت مشروطهخواهان در پایان کار)
یکی از نقاط سیاه جنبش مشروطیت حذف مرحله به مرحله علما و مراجع دلسوز جامعه و در رأس آنها ضایعه به شهادت رساندن عالم مجاهد شیخ فضلالله نوری بود. این حوادث که توسط مخالفین جنبش مشروعیت صورت گرفت، موجی از تنفر و بیزاری از «مشروطیت» را در میان علما و طبقات مختلف مردم به وجود آورد.
مقاله زیر بازتاب این ضایعه بزرگ را در جامعه آن روز ایران به بحث گذارده است.
عینالسلطنه، از رجال مطّلع عصر قاجار، حدود 3 سال و نیم پس از به شهادت رسیدن شیخ فضلالله نوری از میزان نفرت مردم تهران نسبت به مشروطه چنین خبر میدهد:
من آرزو داشتم بروم طهران، با آنها که برای این مشروطه خودکشان میکردند کمی صحبت کنم. حالا که آمدم میبینم از هر صنف مردم، چنان بیزار شدهاند که به گوش آدم، اسم مشروطه نمیرسد؛ چه رسد به آنکه صحبت آن به میان بیاید. همه فحش میدهند، همه ناسزا می گویند، همه نفرین میکنند. شدیدتر از آنچه من به نظر داشتم و تصور میکردم. از دهان احدی اسم مشروطه شنیده نمیشود، حتی از دهان عزالممالک [از رجال و دستاندرکاران مشروطیت] هم.
بازارها کساد [بوده] و تجارت هیچ نیست. گرانی و فلاکت [است. مردم] مثل مردهی متحرک هستند و مثل قالب بیروح. درب دکانهای خود نشستهاند، خودشان از خجالت، اسم اوضاع گذاشته را به زبان نمیآوردند و متصل، تُف و لعنت به خودشان میفرستند، که آلت اغراض دیگران شدند و مملکت رفت، کسب رفت، تجارت رفت. فقرو پریشانی سرتاسر آنها را فرو گرفته و روز بروز بدتر میشود. 1
سخن فوق را، دیگر شاهدان عینی نیز (نظیر معیرالممالک در «وقایعالزمان») تأیید میکنند. حتی سید علی محمد دولتآبادی، لیدر حزب مشروطه خواه «اعتدال»، ضمن تشریح اختلافات و کشمکشهای مشروطه چیان و نیز کشتار و غارت مردم توسط آنان در سالهای 1328 ـ 1330 2، تصریح میکند که: 90% مردم تهران، در اثر مشاهدهی این اعمال و حوادث سوء، خواهان بازگشت محمدعلیشاه به کشور بودهاند.
افزون بر این، تاریخ، «نارضایی و افسردگيِ» بسیاری از سران مشروطه را نسبت به اوضاع و احوالی که پس از شهادت شیخ فضلالله بر کشور حاکم شد و احیاناً «پشیمانيِ» آنان از عملکرد خویش در مشروطهی اول ضبط کرده است. در این زمینه میتوان از علمای مشروطهخواه ایران و عراق (نظیر سیدمحمد طباطبایی و آخوند خراسانی) و همچنین ادیبالممالک فراهانی (شاعر مشهور و مدیر روزنامهی مجلس)، شیخ یحیی کاشانی (مدیر روزنامههای حبلالمتین و مجلس)، دهخدا و حتی سپهدار تنکابنی رکنبزرگ تجدید مشروطه یاد کرد که هر یک به نحوی نارضائی یا ندامتشان از روند مشروطیت را ابراز کردهاند. ذیلاً به توضیحاتی در این باره توجه کنید:
1ـ مرحوم نائینی نسخههای «تنبیهالامه» را که در اثبات مشروطیت نوشته بود، در اواخر عمر برای جلوگیری از سوء استفاده منحرفان از مضامین تند آن با بهای گزاف از این و آن میخرید و نابود میکرد. دکتر حائری، وی را «یکی از قربانیانِ» سرخوردگی علما و متدینین از مشروطه میداند که «نه تنها از فعالیتهای مشروطهخواهی کناره جست، بلکه دیگر حتی نام مشروطه را به زبان نیاورد و به هیچ گفتگویی که مربوط به مشروطه بود نیز گوش نداد.» 3
اقدام نائینی به نابودی نسخههای تنبیهالأمّه، واقعیتی مسلّم و تردید ناپذیر است. کسروی مینویسد: «شنیدنی است که میرزا نائینی که از شاگردان آخوند بوده، در زمان زندگی او کتابچهای دربارهی مشروطه و سودمندی آن نوشته و چاپ کرده بود. سپس پشیمان گردید و نسخههای آن را یکایک جسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته میشود به جای آن کتابی دربارهی روضه خوانی و سینهزنی و آن نمایشها [= شعائر حسینی علیهالسلام] نوشته و بیرون داده است.» 4 آیتالله شیخ محمد حرزالدین، از علمای هم عصر میرزا در نجف، مینویسد: «زمانی که نائینی ايّده الله در امر تقلید و مرجعیت شهرت یافت، فرمان داد نسخههای کتابش جمعآوری و نابود گردد. از شخص موثّق و بزرگواری شنیدم که میرزا در روزهای آخر، برای به دست آوردن هرنسخه از کتاب مزبور، یک لیرهی نقره ـ و به قولی: 5 لیرهی عثمانی ـ میبخشید ... روزی برخی از متشخّصین که از نائینی تقلید میکردند از او دربارهی مشروطه و کتاب مزبور سؤال کردند و او، در برابر آنان، از ما مَضی [= آنچه که در گذشته مرتکب شده بود] استغفار کرد. این را از اصحابش شنیدم.» 5
2ـ مرحوم آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی نیز یکی از مراجع ثلاثهی نجف است که تاریخ، حمایت اوّلیهی او از مشروطه و افسردگی شدید بعدی وی از این امر را ثبت کرده است. محمد حرزالدین مینویسد:
مازندرانی از جملهی مشایخ ثلاثه و رؤسای شیعهی نجف بود که با آن دو تن دیگر ـ آخوند خراسانی و استاد حاج میرزا حسین تهرانی ـ خواهان تغییر رژیم ایران به مشروطه بودند و در این راه جدّيّت کردند ...
بعد از تغییر رژیم استبداد به مشروطه در ایران، وقوع حوادث مختلف، با اخباری از عملکرد حکام جدید ایران، به شیخ بزرگوار مازندرانی رسید، غم و اندوه شدیدی وی را فرا گرفت. این مطلب را شخص موثّقی از حواريّون وی برای ما نقل کرد. زیرا علمای بزرگوار ما، صرفاً طالب تغییر رژیم نبودند، بلکه نابودی فساد، قطع دست ستمگران و وضعی که پیش آمده و جایگزین اوضاع سابق شده بود [به اصطلاح فقها:] از قبیلِ «ما قُصِدَ لَم يَقَع»6 بود... 7
بهترین مؤيّد بلکه دلیل بر صدقِ گفتار فوق، رنجنامهی پر سوز و گدازی است که شیخ عبدالله مازندرانی، 14 ماه پس از شهادت شیخ فضلالله به بادامچی ( یار و همرزمِ شیخ محمد خیابانی در تبریز) نوشته است. مازندرانی در این نامه، با لحنی تند، به دسایس ضدّ اسلامی و ضدّ ملّيِ جناح تقیزاده اعتراض کرده و حتی خطر آنان را در کشور، با خطرِ قشون روس (که آن روزها تبریز و قزوین را اشغال کرده بود) برابر شمرده است. 8
3ـ ناظمالاسلام کرمانی که در مشروطهی دوم با شیخ یحیی کاشانی دیدار کرده است، ضمن برشمردن خدمات او در صدر مشروطه (هنگام مدیریت روزنامهی مجلس) مینویسد: «لیکن این ایام از دماغ سوختگی و خجلت از اعمال جوانان جاهل بیاندازه کدر و تیره است...» 9
4ـ محمدمهدی شریف کاشانی را نیز باید از نادمین به شمار آورد. چه، به قول دکتر اتحادیه: نظریاتش «بمرور تغییر ... یافته و از جانبداری مشروطهخواهان به مذمّت ایشان میگراید».10 برای نمونه، در تنقیداز وکلای مجلس دوم مینویسد: «سبحانالله! ما وکلا را انتخاب کردیم که در مجلس شورا حقوق مغضوبهی ... ما را از دست ظالمان بیرحم باز ستانند؛ هیچ وقت احتمال نمیدادیم که وکیل ما حقوق حقهی ما را به ظالمان ببخشد. حال چه باید کرد؟ این خاکی است که خود بر سر خود ریختهایم، که کار برعکس شده، و اقدامات ما بر خلاف مقصوده غنچه داده ...» 11
5ـ ناظمالاسلام ضمن گزارشی از خدمات مستمرّ سید محمدمهدی طباطبایی (برادر زادهی سید محمد طباطبایی) به مشروطه، مینویسد: «جنابش در همهی مجالس حاضر ... بود. تا اینکه امرْ منقلب، خواصّ خانهنشین، جوانانِ مجرب روی کار آمدند و آنچه که مقصود از مشروطه بود حاصل نشد، بلکه بر عکس نتیجه داد. وکلا در عوض خدمت به موكّلین خود، مشغول نزاع مسلکی...، وزرا در خیال جمع مال و اندوخته...، عموم رعیت در صدمه و اذیت، مالیات بر همه چیز حتی سفیدی نمک و سیاهی ذغال بسته بلکه افزوده، رؤسای روحانی را خانه نشین، احکامشان را پشت گوش انداخته، صریح گفتند و نوشتند تفکیک قوای روحانی از قوای جسمانی. مرحوم آقای بهبهانی را در ازای آن همه صدمه و اذیت که در طریق مشروطیت متحمل شد مقتول نمودند. آقای طباطبایی را در خانهی خود نشاندند و پیغام دادند که اگر مداخله در امور کنید مثل آقای بهبهانی خواهید شد. اما عدالتخانه، چه عدلیه و چه اشخاص و چه اعضا؟!...». 12
6ـ فوقاً اشارهای به انزوايِ جبريِ مرحوم سیدمحمد طباطبایی، پیشوای مشروطه، شد. افسردگی و ندامت شدید طباطبایی، 13 و سخنش دربارهی انحراف مشروطه از اهداف اصیل خویش: «ما سرکه ریخیتم، شراب شد!» مشهور است. 14 یوسف صدیق، از مأمورین قدیمی و متدین وزارت خارجه، این جمله را از خود آن مرحوم شنیده و برای دیگران بازگو کرده است. 15آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی نیز صحنهی جالبی را از ندامت آن مرحوم نقل میکرد: مرحوم طباطبایی «در نتیجهی مواجهه با نتیجهی آن مقدمات، بعداً بیمار و گرفتار ندامت و خودخوری عجیبی شده بود. روزی در خدمت مرحوم پدرم [حاج شیخ علی لنکرانی] بودم در منزل مرحوم حاج عبدالله سَقَط فروش همسایهی نزدیک منزلمان، میدیدم آن بزرگوار نظر به سوابقی، با حال گریه خطاب به پدرم میگفت: حاج شیخ، من که قصد خیر داشتم ولی کار این طور از آب درآمد. آیا جواب خدا را چه بدهم؟! و مرحوم پدر ایشان را تسکین دادند: آقا، شما که متوجه إنَّما الأعمال بِالنِّیات هستید. آقا، لا تَقنّطوا! آقا، لاتَیئَسوا! آن بزرگوار را سکون و آرامشی دست داد.» 16
تعبیر سرکه و شراب، از دیگر علمای مشروطهخواه نیز نقل شده است. مرحوم استاد جلال همایی مینویسد:
7ـ حاج آقا نورالله اصفهانی «پس از مشاهدهی اعمال خلاف قاعدهی مجاهدان قفقازی و تندرویهای حزب دموکرات [به رهبری تقیزاده] و واقعهی شهادت مرحوم شیخ شهید نوری و شهرت مسمویت مرحوم آخوند خراسانی و امثال این وقایع،گفته بود: «ما انگور انداختیم که سرکه شود آن را شراب کردند.» 17
8 ـ آیتالله سید عبدالحسین لاری مرجع مشروطهخواه فارس نیز، به گفته مورخان، پس از آنکه در مشروطهی دوم از شیراز به لار برگشت «و از کردار و رفتار مشروطهخواهان، بطلان و فساد مشروطه بر وی کشف گردید و خدعه و فریب ایشان را فهمید، باز حرکت به جانب شیراز نمود و نهایت سعی داشت که مشروطهی مشروعه را عملی کند و این مشروطهی فاسدهی باطله را از میان بردارد؛ فایده نبخشید. پس اعراض فرمود و مکرّر میفرمود که: مذهب ما مذهب مُخَطِّئه است نه مُصَوِّبه، و خطا بر غیر معصوم جایز است. سرکه انداختیم، شراب بیرون آمد!» 18
9ـ به این لیست، باید نام آخوند خراسانی را نیز افزود، که اساساً شهید مبارزه با انحراف مشروطه گردید. مرحوم لنکرانی میگفت: آخوند خراسانی در آستانهی حرکت به سوی تهران در سال 1329 ق (که به مسمومیتش در همان شبِ عزیمت به دست عناصر نفوذی، نافرجام ماند) فرموده بود: سرکه انداختیم شراب شده است، میروم ایران خمرهاش را بشکنم! 19
آنچه گفتیم، حاکی از نارضایی بلکه ندامت عالمان مشروطهخواه است و نشان میدهد که هشدارهای شیخ شهید و هماندیشان وی، بیراه نبوده است. به دیگر نادمین مشروطه اشاره میکنیم:
10ـ ادیب الممالک فراهانی از کسانی است که چندی پس از مدح مشروطه، به ذم آن برخاسته است. وی به مناسبت افتتاح مجلس شورای ملی،در صدر مشروطه، خطاب به مجلس وقت چنین سروده بود: شادباش ای مجلس ملی که بینم عنقریب / از تو آید درد ملّت را در این دوران طبیب .../ شاد باش ای مجلس ملّی که ظلم از تو گریخت / همچو حجّاج بن یوسف، از غزاله و ز شبیب ... / چشمها را روی حوری، کامها را طعم شهد / گوشها را بانگ رودی، مغزها را بوی طیب! .../ کس نباشد زین سپس از جُورِ دیوان در شکنج ... 20
این امید و ستایش، مربوط به زمانی بود که او همچون انبوهی از مردم، مجلس و مشروطه را کعبهی آمال میپنداشت. در آغاز مشروطهی دوم نیز به استقبال فاتحین رفت و (ظاهراً برای خوشامدِ «لژ بیدرای») چکامهای زشت در قدح شیخ فضلالله سرود. اما دیری نپایید که همو، با رو شدن دستها و افتادن نقابها، به مویه و زنجموره افتاد و شعری در 1330 یعنی فقط 3 سال پس از شهادت شیخ، و قدح مشروطه و اهل آن سرود.
11ـ نسیم شمال نیز مثل ادیب فراهانی، در مدح مشروطه و قدح شیخ شعرها سرود، ولی سالها بعد، خسته و رنجور از روندِ مشروطه، در دیوانش نوشت: یک مدتی استبداد، از ظلمْ عذابم کرد / مشروطه چو پیدا شد از غصّه کبابم کرد / آن قحطی و این غصّه، خوب خانه خرابم کرد...! 21
12ـ بر این طومار نام علیاکبر دهخدا را هم بیفزایید!
راستی میان دهخدايِ «تندرو و سوسیال دموکراتِ» صدر مشروطه با دهخدايِ سرد و گرمِ روزگار چشیدهی عصرِ تدوینِ «لغتنامه» باید فرق گذارد. دهخدای صدر مشروطه، در روزنامهی صور اسرافیل با امضای «دخو» و «ع.ا.د» از طنز و هزل و تحلیل، سنگری ساخته بود برای تبلیغ سوسیال دموکراسی و ترویج افکار «ژان ژورس» لیدر مقتول حزب سوسیالیست فرانسه22 و هتّاکی به پیشوای نهضت مشروطه و نیز همآوایی با جناح تقیزاده. و اینچنین بود که در جریان انحلال مجلس، او نیز همچون تقیزاده با وضعی زار (و البته به کمک و تأمین سفارت انگلیس) ناگزیر از ترک ایران به سوی اروپا گردید. در اروپا نیز، اوایل امر، در مقالاتی که نشر میداد، چنان با شاه از در تندی و هتّاکی درآمدکه حتی ادوارد براون (پدر روحانيِ تقیزاده و یاران او) برآشفت و این همه تندی را دیگر مضر و خلافت مصلحت دانست! 23
اما به گواه نامههایی که از دهخدا در همان اواخر استبداد صغیر در دست است، هنوز تهران به دست مشروطه چیان فتح نشده و مشروطهی دوم آغاز نگردیده بود، که مشاهدهی وضع سردار اسعدها (و به قول دهخدا: «علیقلیشاه»ها!) و زد و بندهای آشکارشان با قدرتهای خارجی، دهخدا را از خواب نوشین صبح مشروطه بیدار ساخت و نسبت به آیندهی میهن از دست این افراد، سخت نگران .
به همین دلیل بود که دهخدا در بدو مشروطهی دوم، از جرگهی به اصطلاح «انقلابیون» دوری جسته به «اعتدالیون» پیوست و سپس به تدریج از صحنهی سیاست فاصله گرفته و (جز حمایتی که در برههای حساس، از پیشوای جبههی ملی و نیز هواداران صلح از خود نشان داد) زندگیش را یکسره وقف تأسیس بنای عظیم «لغتنامه» کرد.
13ـ سپهدار تنکابنی ( بعدها: سپهدار اعظم) فاتح تهران ورئیس الوزرای مکرّر مشروطه است که هنگام شهادت شیخ، شخص اول دولت بود. وی، تنها 2 سال و اندی پس از شهادت شیخ یعنی در ذیحجه 1329 نوشت: «هر ساعت این اوضاع را مشاهده، و آرزوی مرگ میکنم. و افسوس نه میمیریم و نه میکشند مرا ... و اگر هم خودم را تلف کنم خلاف شرع است و خَسِرَ الدُّنیا و الآخره میشوم»!24
بالأخره نیز زمانی که رضا شاه، برای بلع املاک وی خیز برداشته بود (همان زمینهایی که حفظ آنها، سپهدار را از دیر زمان به مغازله با روسها واداشته، و به اشارهی آنان، عَلَمدار مشروطه و فاتح تهران ساخته بود!) زیر فشار شدید روحی، با تپانجه خودشی کرد (27 شهریور 1305) و به قول خودش «خسرالدنیا و الاخره» شد! حتی نوشتهاند: «در آن هنگام که به مرض روحی دچار و از زندگی رنج میبرد، تنها جملهی با مفهومی که همیشه تکرار میکرد این بود: افسوس! شیخ فضلالله راست میگفت، نباید کشته میشد»!25 دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که ...!
به نقل از: آخرین آواز قو، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
پانوشتها:
1. روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، 5/3830، عزالممالک، از رجال مشروطیت است.
2. ر. ک، خاطرات سید علی محمددولتآبادی، بخش مربوط به شوستر و نیز صص 114 ـ 118.
3. تشیع و مشروطیت ...، دکتر عبدالهادی حائری، ص 167.
4. بخوانند و داوری کنند، ص 106.
5. محمد حرزالدین میافزاید: «غرابتی ندارد که نائینی، به علتِ گمان به چیزی که با علم و عمل و تقوایش ناسازگار بوده استغفار کند؛ وی از ابدال بود. پوشیده نماند که: علمای اعلام ما به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر، شکستن قوای ظلم و جور، و قطع دست متجاوزان به حقوق مسلمین، داخل [جریان مشروطه] شدند» (معارف الرجال، 1/286 ـ 287). دربارهی سرخوردگی نائینی از مشروطه و اقدامش به جمعآوری تنبیهالأمّه همچنین ر. ک، مقدمهی آیتالله طالقانی بر تنبیهالأمّه؛ راهنمای کتاب،سال 4، ش 11ـ 12، ص 1017 (مقالهی سید احمد روضاتی)؛ حوزه،ش 32، خرداد ـ تیر 68، ص 77 (مصاحبه با آیتالله حاج سید عزالدین زنجانی)؛ نهضت روحانیون ایران، دوانی، 1/182؛ تاریخ اصفهان، جابری اصفهانی، تصحیح جمشید مظاهری، ص 334؛ مشروطهی ایران و اثر آن در عراق، علی الوردی، ترجمه زُهَیر لبّاف، صص 55ـ 65.
6. ما قُصِد لم یقَع و ما وَقَعَ لَم يُقصّد: آنچه میخواستیم نشد و آنچه شد مطلوبمان نبود.
7. معارف الرجال، 2/19ـ 20.
8. روزنامهی حبلالمتین، ش 15، 28 رمضان 1328 ق ؛ اوراق تازهیاب مشروطیت و نقش تقیزاده، صص 208 ـ 212. برای نامههای دیگر شیخ عبدالله مازندرانی ر. ک، اسنادی دربارهی هجوم انگلیس و روس به ایران، گردآوری محمد ترکمان، صص 125 ـ 127؛ مجلهی راهنمای کتاب، سال 12، ش 5 و 6، مرداد ـ شهریور 1348 ش، ص 313.
9. تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 1، 2/473. مقالهی شیخ یحیی با عنوان «دموکراسی یا دماگوژی» در انتقاد از عملکرد مزورانهی دمکراتها، خواندنی است (روزنامهی مجلس، سال 4، ش 67 و 68 ربیع الاول 1329 ق؛ روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، 5/3351 ـ 3352).
10. واقعات اتفاقیه در روزگار، شریف کاشانی، ج 1، مقدمهی منصوره اتحادیه، ص نوزده.
11. همان، ص هفده.
12. همان، ص 468، محمد حرزالدین، مرحوم سید عبدالله بهبهانی را نیز از نادمین مشروطه شمرده است ( معارف الرجال، 2/17 آ 18)
13. در دستخطی از مرحوم طباطبایی در دست است و وی آن را در جمادی الثانی 1329 ق نوشته میخوانیم: پس از خلع محمدعلیشاه من به تهران آمدم . آقا سید عبدالله نیز با تشریفات زیاد وارد شد. او را کشتند و من ناخوش شدم که تاکنون ناخوشم. مجدّداً مشروطه و مجلس درست شد ولی نه همان طوری که من میخواستم ... اکنون که 20 جمادی الثانیهی 1329 است، در ونک هستم به حالتی زیاد بد. خداوند رحم فرماید..» ( برای متن دستخط طباطبایی ر. ک، بنیاد، نشریهی بنیاد جانبازان و مستضعفان، ش 25، نیمهی اول شهریور 1372ش، ویژه نامهی فرهنگی ـ شمارهی 6 ، ص 8).
نیز ر. ک، دستخط طباطبایی مورخ 1331 ق در آغاز کتاب بشاره الشیعه (ملا علی بن فتحالله شریف، از کتب اهدایی سید محمدصادق طباطبایی به کتابخانهی مجلس شورای ملی سابق، ش 646) مبنی بر انتقاد شدید از «نفاق اهل ایران ... خاصّه، وزرا و وکلا که مبدأ اصليِ به باد دادن ایران، این دو طائفه بودند، وطن عزیز را به ثمن بخس فروختند، عن قریب به جزای عملشان مبتلا خواهند شد... از همه چیز گذشتیم که خدمتی به این مردم کرده باشیم از قید رقّيّت آزاد شوند؛ افسوس قدر ندانستند و نتیجهی اعمالشان عکس آنچه مقصود ما بود شد و خواهد شد. محمد بن صادق الحسینی الطباطبائی».
14. نهیب جنبش ادبی...، اظهارات مدیر نظام، ص 250؛ فاجعهی قرن ...، بهمنی، ص 170. تندر کیا، در مدرک فوق، از مدیر نظام نقل میکند که: طباطبایی «همش میگفت شیخ فضلالله حق داشت، او بهتر از ما میفهمید. آمدیم سرکه بیندازیم شراب عمل آمد»!
15. رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 1/218 ـ219 و نیز ص 216.
16. خاطرات سیاسی مستر همفر، ترجمهی علی کاظمی، مقدمه و تعلیقات حاج شیخ حسین لنکرانی، بخش مقدمه، صص 20ـ 21.
مرحوم لنکرانی برای خود ما نیز نقل میکردند: صاحبْ سلطان خانمی بود که در کوچهی روغنیها (واقع در منطقهی سنگلج، حدود پارک شهر کنونی) مینشست. وی در خانهی مرحوم طباطبایی عنوانی داشت و به اصطلاح «کلانتر» خانهی طباطبایی بود. به منزل ما هم رفت و آمد میکرد. او نقل میکرد که: آقای طباطبایی گاهی خلوت میکنند و میروند روی پشت بام، و آنجا گریه میکنند. چیزی هم زیر پایشان نمیاندازند، روی همان کاهگلِ پشت بام، صورتشان را روی خاک میگذارند و گریه میکنند که چرا این کار را ...
17. دیوان طرب، مقدمهی جلال الدین همایی، ص 136.
18. دوحهی احمدیه فی احوال الذریه الذکیه ( شرح حال آیتالله سید عبدالحسین لاری)، سید علیاکبر آیتاللهی و ...، مندرج در: میراث اسلامی ایران، 1/657 ـ658.
19. مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدباقر محسنی ملایری، از علمای پارسا و معمّر قم، میگفت: آخوند خراسانی میفرمود « ما کشمش ریختیم سرکه بشود، چرا شراب شد!» (سیرهی صالحان، ابوالفضل شکوری، ص 138)
«مسمومیت» آخوند ( که عناصرِ نفوذيِ مشروطهخواه در آن متهماند) حدیثی «مشهور» است. در مورد مخالفت شدید آخوند (پس از قتل شیخ9 با مشروطهچیان منحرف و تصمیم او برای آمدن به ایران جهت اصلاح مشروطه که منجر به مسموميّتش شد، ر. ک، حوزه، ش 41، آذر و دی 69، صص 27 ـ 28 ( گزارش جالب آقای واعظزادهی خراسانی)؛ سیرهی صالحان، صص 136ـ 137 (اظهارات آیتالله سید جمالالدین گلپایگانی)؛ خاطرات نوّاب وکیل، ص 495؛ برگی از تاریخ معاصر ...، صص 75ـ 78 و 130؛ خاطرات سید محمدعلی دولتآبادی، صص 35 ـ36 (متهم بودنِ دمکراتها به قتل آخوند).
20. دیوان کامل ادیبالممالک فراهانی، تصحیح و حواشی وحید دستگردی، صص 53ـ 55.
21. دیوان نسیم شمال، 1/281.
22. ر. ک، فکر دموکراسی در نهضت مشروطیت ایران، آدمیت، ص 50ـ 51؛ فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 2/256 ـ257.
23. مبارزه با محمد علیشاه، صص چهل و یکم ـ چهل و دوم . دهخدا پس از اخراج شاه توسط مشروطه چیان از ایران نیز در جریدهی سروش (منتشره در اسلامبول) مقالهای نوشت که خالی از اعتراض به این امر نبود ( ر. ک، خاطرات عینالسلطنه، 4/2951).
24. سپهسالار تنکابنی، امیر عبدالصمد خلعتبری، صص 191 ـ 192. و نیز ر. ک، ص 292ـ 294 و 314 و 360 و ... از همان کتاب، که همه تنقید از سوء اعمال مشروطه چیان حاکم است.
برای انتقالم روزگار از سپهدار، ر. ک، نوشتهی جالب عینالسلطنه در روزنامهی خاطراتش، 4/2682 و 8/5888.
25. فاجعه قرن ...، جواد بهمنی، صص 170ـ 171. برای سخنی مشابه از سپهدار در اظهار ندامت از اقدام به تجدید مشروطه، ر. ک، روزنامهی خاطرات عینالسلطنه، 4/2805.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 10
تعداد بازدید: 1835