15 اسفند 1390
در زير زمين قصر رضاخان
كودتاي سوم اسفند 1299، كه با حمايت دولت بريتانيا عملي شد، نهايتاً زوال سلسله قاجارها را در ايران رقم زد. اين معني در تحولات سياسي پس از كودتا و رخدادهايي كه قدرتيابي تدريجي ولي مداوم رضاخان را در پيآورد، بيشتر آشكار گرديد.گفته ميشد كه از هنگام عقد قرارداد 1919 و پس از آن ديگر انگليسيان از تداوم سلسله قاجاريه قطع اميد كرده به ويژه احمدشاه قاجار روابط خوبي با دولت بريتانيا نداشت. در آن زمان انگليسيها به قاجارها بدبين شده بودند و آنان را به روسيه متمايل ميدانستند. احمد شاه از همان ماههاي متعاقب كودتا نسبت به سردارسپه و خيالاتي كه وي در سر ميپرورانيد به ديده سوءظن مينگريست و مهمتر از آن صريحاً بر زبان ميآورد كه از سردارسپه ميترسد. با اين احوال و برغم سوءظن انگليسيها پيرامون ارتباط نزديك قاجارها و شخص احمدشاه با دولت جديد روسيه شوروي، شاه ايران هيچگاه درصدد برنيامد به طور جدي از آن كشور كمك بخواهد.
در اين ميان شخص رضاخان هم مكرراً با اقدامات خلاف قاعده و ناهنجارش نشان داده بود كه نسبت به قاجارها كينهاي جدي در دل دارد و البته در شرايطي كه به حمايت دولت بريتانيا دلگرم بود، در راه تضعيف موقعيت قاجارها و احمدشاه و از ميان برداشتن آخرين موانع جهت كسب قدرت وحكومت از هيچ تلاشي فروگذار نميكرد. آگاهان به امور مكرراً از سوء رفتار و بدگوييهاي او نسبت به احمدشاه در هنگام حضور در ايران و سپس مسافرتش به اروپا سخن به ميانآوردهاند و البته خود او نيز چند بار طي جلسات و گفتو گوهاي خصوصي از حمايت بريتانياييها از خود تا به سقوط كشاندن نهايي قاجارها سخن به ميان آورده بود. بدين ترتيب و در شرايط غيبت تقريباً فرارگونه احمدشاه از ايران و توقف طولانياش در خارج از كشور رضاخان فرصت بيشتر و تعيين كنندهتري براي تداوم طرحهاي جاهطلبانه خود به دست آورد و برغم مخالفتهاي گسترده داخلي، عمدتاً با توسل به حربه تزوير و بهرهگيري از نيروهاي نظامي و ايجاد رعب و وحشت و تحت تعقيب قرار دادن مخالفان كه در موارد متعدد با ترور و قتل آنان نيز همراه بود، توانست موقعيت خود را در مجموعه دولت و حكومت تثبيت و تحكيم كند. عقيم ماندن طرحهايي نظير غائله جمهوري خواهي هم به تلاشهاي رضاخان براي از ميان برداشتن قطعي سلطنت قاجارها پايان نداد. به ويژه اين كه در اين ميان حامي او دولت بريتانيا هم سخت از طرح به سقوط كشانيدن قاجارها پشتيباني كرده و در اين راستا وعده و وعيدهاي بسياري به سردارسپه داده بود. انگليسيان اميدوار بودند با سقوط قاجارها و صعود رضاخان به سرير قدرت و سلطنت موقعيت سياسي، اقتصادي و ژئوپوليتيكي او در ايران بيش از پيش تحكيم و تثبيت يافته و نيز رقيب ديرينهاش روسيه شوروي ديگر امكاني براي حضور در عرصه ايران پيدا نكند و نيز مؤسسات قدرتمند اقتصادي و مالي بريتانيا در ايران (به ويژه شركت نفت انگليس و ايران و نيز بانك شاهنشاهي) قدرتمندتر از گذشته به فعاليت خود در ايران ادامه دهند و البته رضاخان جهت تحقق تمام اين خواستها و آرزوهاي بريتانياييها در ايران قول مساعد داده بود.
به همين دليل رضاخان جريتر از سابق و پس از پايان غائله جمهوريخواهي به تداوم مخالفتهاي عمومي چندان وقعي ننهاده و با در پيش گرفتن سياست تطميع و تزوير و رياكاري درصدد برآمد نظر مساعد مردم و رجال و نمايندگان مجلس را به سوي خود جلب كند و با دادن وعدههاي دروغين كماكان در تداوم به كرسي نشاندن توطئه هاي خود ميكوشيد. چنانكه به دنبال واقعه جمهوريخواهي و برغم فرمان احمدشاه مبني بر عزل او از نخستوزيري با لطايف الحيل توانست مخالفانش در مجلس را به ضرورت دادن رأي اعتماد به دولت او متقاعد كرده و البته به دروغ وعده دهد كه از هيچ تلاشي جهت مراجعت احمدشاه به كشور فروگذارنخواهد كرد. اين در حالي بود كه او هيچگاه به اين وعده وفاداري نشان نداده و كماكان درصدد بود موجبات توقف شاه را در اروپا فراهم آورد.
در اين راستا رضاخان با كمك عوامل خود و نيز صرف پول به حملات خود بر ضد احمدشاه شدت بخشيد و جهت بدنام ساختن او سفارش چاپ و انتشار مقالاتي بر ضد او در نشريات و روزنامههاي خارجي داد و افرادي از عوامل او جهت از اعتبار انداختن احمدشاه راهي اروپا شدند. ضمن اين كه نشريات و روزنامههاي ايران هم كه عمدتاً تحت كنترل و فشار سردار سپه بودند، بر دامنه حملات و انتقادات خود بر ضد قاجارها وشخص احمدشاه افزودند. در اين ميان احمدشاه هم كه كماكان از رضاخان خوف در دل داشته و در همان حال از سوء سياست بريتانياييها نسبت به خود آگاهي داشت جرأت بازگشت دوباره به كشور را در خود نميديد.
در اين هنگام مسافرت رضاخان به عتبات عاليات و تبليغات گستردهاي كه متعاقب آن به نفع او در نشريات و محافل سياسي ـ اجتماعي كشور به راه افتاد و نيز پايان كار شيخ خزعل در خوزستان كه با همراهي و همكاري رضاخان با انگليسيها صورت گرفته بود، سردارسپه را يك گام ديگر به سوي تحقق آرزوهايش نزديكتر ساخت. ضمن اين كه قشون و شهرباني ستمكار رضاخان جهت تحكيم موقعيت او در مجموعه حاكميت از هيچ جنايتي فروگذار نميكردند. در همان حال مخالفان سردارسپه در مجلس بشدت تحت فشار بوده و جرايد و نشريات وابسته، مخالفان در جامعه و همچنين اقليت مخالف رضاخان در مجلس توقيف شده و با قتل برخي مخالفان سرسختتر رضاخان نظير ميرزاده عشقي و تهديد و ترور نمايندگان و رجال مخالف، فضاي رعب آلود و نظم قبرستاني و خفقان آلودي در عرصه سياسي ـ اجتماعي كشور حاكم شده و بدين ترتيب رضاخان اميدوار بود در آيندهاي نه چندان دور بر مقاصدش دست يابد. سانسور با شدت و حدت تمام ادامه داشت و صداي مخالفان البته به ندرت شنيده ميشد و سردارسپه اميدوار بود طرفداران او در مجلس و نيز بيرون از مجلس چنانكه مطلوب او بود باتغيير دادن موادي از قانون اساسي به حيات سياسي قاجار پايان داده او را به تخت سلطنت و حكومت نزديكتر سازند. اقليت كوچك مجلس تحت رهبري سيدحسن مدرس هم سخت از سوي طرفداران رضاخان تحت فشار قرار داشته و به ويژه نصرتالدوله فيروز، علياكبر داور و عبدالحسين تيمورتاش با همكاري ديگر نمايندگان ذينفوذ و طرفدار سردارسپه در مجلس با شتاب در حال عملي ساختن برنامههاي او بوده تلاش ميكردند نطقها، سخنرانيها و موضعگيريهاي افرادي نظير مدرس را بياثر سازند و چنان وانمود سازند كه عمر حكومت قاجارها در ايران پايان پذيرفته و جهت رهايي كشور از بحران سياسي چارهاي جز تغيير موادي از قانون اساسي و نهايتاً به سلطنت رسانيدن رضاخان وجود ندارد.
در اين زمان واقعه قتل ماژور ايمبري در تهران دستاويزي براي برقراري حكومت نظامي از سوي رضاخان شد تا باز هم بيشتر مخالفانش را از سر راه بردارد و با اعمال فشار سياسي و نظامي و توقيف آخرين نشريات منتقد و اعمال سانسور شديد فضاي سياسي اجتماعي كشور را با اطمينان بيشتري به سوي اهداف و طرحهاي خود سوق دهد.
رضاخان جهت پيشبرد مطلوبترطرحهاي خود تا پايان سال 1303ش. دكتر ميلسپو مستشار امريكايي ماليه را نيز تحت كنترل دولت خود قرار داد تا جهت هزينههاي جاري و اجراي طرحهاي خود در شئون مختلف كمتر با مشكلات مالي مواجه شود. ضمن اين كه بانك شاهنشاهي مهمترين مؤسسه مالي انگليسيها در ايران نيز آماده بود تقاضاهاي مالي سردارسپه را در چارچوب طرحهاي انگليسيها برآورده سازد. در اين ميان تلاشهاي پايان ناپذير اقليت مجلس و مخالفان رضاخان جهت بازگشت احمدشاه به كشور هم با شكست روبرو شد. قانون 25 بهمن 1303 مجلس پيرامون اعطاي فرماندهي كل قوا به رضاخان هم گام ديگري بود كه قاجارها و احمدشاه را از نقشي كه در رياست و فرماندهي قشون اعمال ميكردند، دور ساخت و در همان حال موقعيت رضاخان را تقويت كرد. ضمن اين كه تلاش مدرس و اقليت كوچك طرفدار او جهت جلوگيري از تصويب اين قانون هم البته به جايي نرسيد. پيش از آن رضاخان به مجلس رفته و با تقاضاي دريافت فرماندهي كل قوا اضافه كرده بود كه: «شاه و وليعهد نميگذارند من كار كنم و من اطمينان به حضرات ندارم و ميترسم كه خدمات و اصلاحاتي كه كردهام به باد رود. مجلس بايد به اين كار رسيدگي كند و تكليف مرا با اين دو برادر معين كند.» 1
بدين ترتيب قدرت و موقعيت رضاخان از آغاز سال 1304 در سطوح مختلف سياسي، اقتصادي و نظامي افزايش چشمگيري پيدا كرد و طرفداران او در مجلس، مجموعه حكومت، و به ويژه قشون و شهرباني تحركات خود را براي تحقق آخرين آرزوي سردارسپه كه همانا فتح قله سلطنت و حكومت بود، شدت بخشيدند. شواهد و قراين موجود هم نشان ميداد كه در شرايط فقدان رقيب خارجي قابل اعتنايي در عرصه ايران، انگليسيها هم بلامنازعتر از هر وقت ديگر به مقصود مشترك خود با سردارسپه ياري ميرسانند. همزمان با بدگويي و تبليغات سوء رضاخان و عوامل او در گوشه و كنار كشور بر ضد قاجارها و احمدشاه، سردارسپه به تلاش خود جهت مقهور ساختن متنفذان، خوانين و حكمرانان محلي و نظاير آن ادامه داد و برخي از مهمترين اين افراد نظير سردار معزز بجنوردي به امر رضاخان اعدام شدند تا در آينده مخالفتهاي احتمالي با جاهطلبيهاي رضاخان به حداقل برسد.
رضاخان در داخل و خارج از كشور شبكهاي اطلاعاتي و جاسوسي ايجاد كرده بودكه تحركات، ارتباطات، رفت و آمدها و اقدامات احتمالي مخالفان و منتقدان او و نيز روابطشان با قاجارها و شخص احمدشاه را تحت كنترل داشتند تادر اسرع وقت نسبت به جلوگيري از شكلگيري هرگونه تلاش مخالفتآميزي اقدامات لازم را به عمل آورند. ملكالشعراي بهار از رجال منتقد رضاخان در آن روزگار كه در اقليت مجلس هم عضويت داشت، در خاطرات خود مينويسد:
«تابستان 1304 در حال گذشتن است، سردارسپه در اين سال كاملاً در ايران جابجا ميشود و جا گرم ميكند. فرماندهان لشكرها در ايالات دست به فعاليت و پركردن جيبها گذاشتهاند، برق چشم از همه مردم گرفته و ميگيرند به اصطلاح تسمه از گرده همه كشيدهاند و دمار از روزگار همه برآوردهاند... مركزيت [طرفدار رضاخان] شروع شد. فعاليت و هوش و عقل و دسيسه با همه اسباب و ابزاري كه در سياست ضروري است در شخص رئيس دولت [رضاخان] جمع شد. جمعي معتقد، برخي مرعوب و لرزان، گروهي طامع و اميدوار به جاه و منصب،عدهاي درصدد انتقام از حريف به وسيله اين دولت و عدهاي ديگر آرزومند عالم جديد.... و از بين بردن طبقات روحاني وآيين قديم. باري هر كس به عنواني خود را وابسته و مربوط به رئيس دولت ميدانست... مركزيت شروع شد. تيمور [تاش] و فيروز در هيأت دولت و رفقاي آنها در مجلس كار را به دست گرفتند. درگاهي [محمد درگاهي رئيس كل وقت شهرباني] هم به هر سو تاخت و تاز ميكرد. مخالفان و منتقدان سردارسپه هم از هر سو تحت فشار قرار گرفته از شما چه پنهان ديگر نه اعصاب سالم در ما [منتقدان] مانده و نه قوه و بنيه كار. استخوانهاي ما را درگاهي [رئيس شهرباني] و پليس خرد كرده بودند. بدتر از همه والاحضرت وليعهد نيز ظاهراً از شاه نا اميد شده و فريب خورده بود شاه درآمدن خيلي ترديد داشت و ميترسيد، وليعهد هم اين معني را حس كرده بود...» 2
در حالي كه گمان ميرفت احمدشاه قصد دارد به كشور بازگردد رضاخان و عوامل او و مهمتر از آنان انگليسيان به انحاء گوناگون او را تحت فشار قرار ميدادند از بازگشت به ايران اجتناب كند و در همان حال مخالفتهاي مردم تهران با رضاخان در اواخر شهريور و مهر 1304 كه با موضوع كمبود و بحران نان توأم شده بود، توسط شهرباني و قشون تحت امر رضاشاه سركوب شده تعداد قابل توجهي مقتول و مجروح شدند. انتقاد شديداللحن و شجاعانه مدرس از اين اقدام شنيع دولت سردارسپه در مجلس هم ناديده گرفته شد و به علت رعب و وحشت موجود، نشريات كشور هم تقريباً اين واقعه را منعكس نكردند. در چنين شرايطي بود كه ماشين تبليغات ضد قاجاري رضاخان در تهران و ساير شهرهاي كشور با حمايت و مداخلات قشون و شهرباني و استاندارها به راه افتاد و جمعيتها و افراد مشخصي اين بار صريحتر از گذشته موضوع ضرورت پايان دادن به حكومت قاجارها در ايران و نقشي كه مجلس شوراي ملي ميتوانست در اين باره انجام دهد، مطرح كردند. ضمن اين كه اعلاميهها و شبنامههاي حساب شده و تحت كنترلي از سوي عوامل رضاخان در گوشه و كنار كشور پخش شد كه علناً بر ضرورت خلع قاجاريه از سلطنت تأكيد ميكرد و به طور پيدا و پنهان به تقويت موضع و موقعيت رضاخان ميپرداخت. دستجاتي از طرفداران و عوامل رضاخان در گوشه و كنار كشور و به ويژه نقاط حساس تهران با برپايي مجالس و گردهمايي از ضرورت انقراض قاجارها و تغيير موادي از قانون اساسي توسط مجلس سخن به ميان ميآوردند و طومارها، نامهها و اخبار و گزارشات عمدتاً بدون اسامي چاپ و منتشر ميشد كه گويي اكثري از مردم ايران در اقصي نقاط كشور سقوط قاجارها را طلب كرده، و رضاخان را ميستايند. با اين احوال «با اجتماع مشتي رند و عدهاي منفعت طلب و مردم كُشاني چند در باغ مدرسه نظام و سر و صداي دروغين محمد حسين آيرم [رئيس جديد شهرباني] كه مردم را به زور وادار به تلگرافات [بر ضد قاجارها و به نفع سردارسپه] كرده بودند، در مردم و ساكنان مركز اثري نبخشيد تا عاقبت حضرات مجبور به ترور و قتل نفس شدند.»
در چنين موقعيتي بود كه فشارها بر مردم مخالف در گوشه و كنار كشور شدت گرفت و با سكوت و محافظهكاري رجال و شخصيتهاي تأثيرگذار كشور و ناتواني احمدشاه و بسياري علل ودلايل ديگر كه با اعمال فشار بر نمايندگان و اقليت مجلس همراه بود، به تدريج مقدمات لازم براي مطرح شدن ماده واحده انقراض قاجاريه در صحن علني مجلس فراهم آمد. چنين به نظر ميرسيد كه يأس و نوميدي بسياري از مخالفان و منتقدان رضاخان را فراگرفته و طرفداران و عوامل او در مجلس در نهم آبان 1304 فرصت و امكان لازم را براي عملي ساختن آرزوي ديرين وي بدست آوردهاند. ماده واحده مذكور مقرر ميداشت: «مجلس شوراي ملي بنام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتي را در حدود قانون اساسي و قوانين موضوعه مملكتي به شخص آقاي رضاخان پهلوي واگذار ميكند. تعيين تكليف قطعي حكومت موكول به نظر مجلس مؤسسان است كه براي تغيير مواد 36ـ 37ـ 38ـ 40 متمم قانون اساسي تشكيل ميشود.»
جالب توجهتر خواهد بود بدانيم كه «اين ماده واحده از طرف همان آقايان [عمدتاً تيمورتاش، تدين و ديگران] و [علياكبر] داور تهيه و در زيرزمين قصر رئيسالوزرا [رضاخان] روي ميز گسترده شد و بناي آوردن وكيل و تقاضاي امضاء به ميل و خواهش و عنف و تهديد آغاز گرديد و تا روز ششم و هفتم آبان [دو روز قبل از مطرح شدن آن در صحن علني مجلس] موفق شدند كه هشتاد و چهار نفر از اعضاي فراكسيونها را كه زورشان رسيده بود به پاي آن ميز تاريخي بكشانند!
.... عصر روز پنجشنبه هفتم آبان به ميل خود [راوي و نويسنده مطلب ملكالشعراي بهار و نماينده وقت مجلس پنجم از فراكسيون اقليت] به قصر رئيسالوزرا، شتافتم صحن قصر پر بود از افرادي كه طبعاً در اين قبيل موارد پي طعمه و شكار ميگردند و آن روزها ابواب قصر ديكتاتور بر روي آن بيچارگان باز ميشد. و آن ديكتاتور [رضاخان] به چهره بينور اينها تبسم ميزد و به هر يك لطف خاصي ابراز ميداشت! عدهاي از رجال سياسي نيز اينجا و آنجا در تكاپو بودند، مدخل زير زمين طرف راست مثل راه مورچه از آينده و رونده مملو بود. متوليان اكثريت [مجلس شوراي ملي] با ماشينها در رفت و آمد بودند و هر كس كه بيرون ميرفت پس از چندي با شكاري تازه بر ميگشت و او را يك راست به كنار ميز برده، قلم تاريخي را به دستش ميدادند! ... تا آن ساعت از قضيه ماده واحده و ميز و زيرزمين اطلاعي كامل نداشتم. ديدن آن منظره پشتم را به لرزه درآورد، خاصه كه دو نفر از بهترين دوستانم را ـ از اعضاي اقليت ـ ديدم كه يكي از ايشان كه از ميز گردان ها شده، ديگري را داور شكار كرده داخل زيرزمين كرده، و رفقاي ديگر هم به نوبت آمدند و امضاء كردند...» 3
همزمان با اين اقدامات و در حالي كه طرفداران رضاخان آماده ميشدند تا در بعداز ظهر روز هشتم و صبح روز نهم آبان ماده واحده مذكور را مطرح و بدون برخورد با اشكالي جدي به تصويب برسانند، با اين احوال هنوز خطر مخالفت اقليت با اين لايحه غير قانوني از ميان نرفته بود و سيدحسن مدرس، ملكالشعراي بهار، دكتر محمد مصدق و چند تن ديگر هنوز مي توانستند با سخنراني در مجلس مشكلاتي پيش روي توطئهكنندگان قرار دهند. به همين دليل در آستانه تشكيل جلسه موعود قرار شد كه مخالفين با اين لايحه در مجلس ترور شده و به قتل برسند «و ميخواستند به هر وسيله كه هست آنها را خفه و خاموش سازند. جلسهاي بود. تصميمي مهيب و جانيانه اتخاذ كردند و قرار بر اين شد كه شب هشتم آبان [1304] اگر كسي از طرف اقليت حرف زد، كشته شود.»
بر همين اساس هم بود كه طرح قتل ملكالشعراي بهار مورد تأييد قرار گرفت و پس از نطق مخالفتآميز او در مجلس مأموران شهرباني او را تحت تعقيب قرار دادند. اما برخلاف آنچه مطلوب آنان و به ويژه رضاخان (كه همزمان از سفارت فرانسه در تهران در انتظار شنيدن خبر قتل بهار بود) بود فرد ديگري (واعظ قزويني) عليالظاهر به خطا به جاي بهار هدف گلوله و ضربه چاقوي تروريستها قرار گرفته و كشته شد. در همان حال به طور همزمان گروه قابل توجهي از تجار و معاريف شهر تهران به بهانه مطالعه برخي مسائل اقتصادي به كاخ رئيس الوزراء فراخوانده شده و سپس چنين شايع ساختند كه اين افراد در حمايت از سقوط قاجارها و به سلطنت رسيدن رضاخان متحصن شدهاند و اين در حالي بود كه نيروهاي شهرباني تا پايان نمايش از خروج اين افراد جلوگيري به عمل ميآوردند. برغم مخالفت صريح و شجاعانه تعدادي از نمايندگان مجلس، كه در رأس همه آنان سيدحسن مدرس و دكتر محمد مصدق قرار داشتند و رأي منفي حدود 5 تن از نمايندگان، لايحه انقراض قاجاريه در جلسه دوشنبه 9 آبان 1304 از تصويب و تأييد اكثريت نمايندگان طرفدار رضاخان گذشت و به فاصلهاي كوتاه محمدحسن ميرزا وليعهد و خانوادهاش از كاخهاي سلطنتي اخراج و به خارج از كشور تبعيد شدند و بدين ترتيب رضاخان پهلوي به سرعت تمهيدات برگزاري انتخاباتي دلخواه و كاملاً فرمايشي از طرفداران و هواخواهانش در اقصي نقاط كشور را فراهم آورد تا تحت عنوان مجلس مؤسسان رأي نمايندگان مجلس شوراي ملي (در 9 آبان 1304) را به اصطلاح تأييد و تصويب كنند و نهايتاً در 21 آذر همان سال و با كارگرداني علياكبر داور، تيمورتاش و چند تن ديگر اين مهم مطابق ميل رضاخان انجام پذيرفت و مجلس به اصطلاح مؤسسان به انقراض سلسله قاجار و تأسيس سلسله پهلوي رأي مثبت داد. طي چند ماه آتي مقدمات برگزاري مراسم تاجگذاري براي رضاخان فراهم شد و نهايتاً در روز يكشنبه چهارم ارديبهشت 1305 قزاق بيسواد ديروز با حمايت انگليسيان و طي پروسهاي چند ساله از اقدامات غير انساني تاج سلطنت بر سر نهاد و طي حدود 16 سال سلطنت توأم با ديكتاتوري خود در راه مشروطيت زدايي و نقض صريح و آشكار حقوق اساسي ملت ايران از هيچ تلاشي فروگذار نكرد.
قهرمان ميرزا سالور عينالسلطنه در خاطرات خود پيرامون نقش انگليسيها در انقراض قاجاريه و به سلطنت رساندن رضاخان مطالب جالب توجهي دارد. مينويسد: «بسياري از مخالفان قاجاريه مزدورهاي سفارت انگليس هستند كه پول ميگيرند فرياد ميكنند قاجاريه بايد برود. اينها تا پول ميگيرند، فرياد ميكنند. پول كه نميدهند ساكت ميشوند. ديگر التهابي ندارند...» 4
عينالسلطنه در جايي ديگر از نوكري بلا اراده رضاخان براي بريتانياييها سخن به ميان ميآورد كه به وعده رسانيدنش به سرير سلطنت هر آنچه ميخواهند در حق او تحقير روا ميدارند: «...آنچه در ميان خواص مشهور است تهيه طرح جلوس به تخت سلطنت بود كه در تهران تهيه شده بود. حتي پانصد نفر را هم حاضر كرده بودند كه از ميدان توپخانه اتومبيل حضرت اشرف را با دست به سمت تخت مرمر ببرند و در آنجا با حضور آنها و نظاميان جلوس كند.[به دنبال وقايع بازگشت رضاخان از عتبات عاليات] تا همدان هم حضرت اشرف [!] بشاش و خرم و به همين خيال بود. آنجا يك مرتبه ورق برگشت. اين بود كه روز ورود بسيار ملول به نظرها آمد. انگليسيها براي قدرتنمايي و اين كه تو [رضاخان] داخل آدم نيستي و هر چه هست بدست ما خواهد بود، دو مرتبه او را فريب دادند. يك مرتبه در جمهوري، يك مرتبه در سلطنت. درست زماني كه يقين كرد رئيسجمهور يا شاه ميشود سرازيرش كردند كه باز آدم خودشان باشد.» 5
هم او تأكيد ميكند كه كودتاي 1299 سخت مورد نفرت عموم مردم كشور بود و به همين دليل در چهارمين سالروز اين واقعه تأسفبار در مدرسه نظام «جز نظاميها كسي نبود». عينالسلطنه همچنين از نفرت مردم كشور از رضاخان و خانواده او سخن به ميان آورده و مينويسد: «اين چند روزه پسر سردارسپه [محمدرضا] را بازار برده بودند. همه گفتند بچه خوب بازار آمده، بچه خرس آمده. احساسات عامه ولو به غلط هم باشد مؤثر است و خاموشي آن مشكل. آنچه مردم را از اين آدم رَم داده و هر قدر ميخواهد خود را به آنها نزديك كند ممكن نشد دو چيز است: يكي قضيه جمهوري، ديگري تقرب جماعت بهائيه در دربار او»6
عينالسلطنه در جايي ديگر باز هم از عامليت رضاخان براي انگليسيها سخن گفته مينويسد: «انگليسيها خيالاتي دارند، به توسط سيدضياء و ديگران ـ يعني اختيارات به دست اين آدم [رضاخان] دادند. بسيار بسيار خوب انجام داد.» 7
او در جايي ديگر باز هم از عدم اقبال مردم كشور نسبت به رضاخان سخن به ميان ميآورد ميگويد: «در مسجد شاه سردارسپه را دعا گفته بودند، احدي آمين نگفته بود. از اين رو طاقت نياورده [رضاخان] و برخاست ورفت. هر وقت چنين اتفاقي بيافتد رئيس نظميه فحش نوش جان ميكند.» 8 هم او در آستانه رأي مجلس به انقراض قاجاريه در آبان 1304 با اشاره به تبليغات سوء رضاخان و انگليسيها بر ضد قاجاريه، به نقش آن كشور در اين تحولات چنين اشاره ميكند: «نقشه انگليسيها مدتي است تغيير كرده تا آن روز پروگرام كمال پاشا بود و جمهوريت، اينك سلطنت است و اينكه آن پروگرام را تا هر جا بشود اجرا كند.» 9
عينالسلطنه درباره عدم تمايل انگليسيها جهت بازگشت احمدشاه به كشور و همراهي آنان در اين مقصود با رضاخان چنين مينويسد:«...انگليسيها مايل نيستند احمدشاه به كشور بازگردد، رئيسالوزراء هم ميل ندارد. احمدشاه خواست بيايد مانع شدند. باز ميگويند هفت سال است با وجود آنچه انگليسيها بر سر اين آدم [احمدشاه] آوردند و حتي تخت و تاج او را در مخاطره انداختند به آنها بله نگفت، اما سردارسپه در اين مدت كم پانصد بله به انگليسيها گفت.»10
و هنگامي كه مجلس شوراي ملي ماده واحده انقراض قاجاريه را تأييد و تصويب كرد، هم او در دفترچه خاطراتش نوشت: «به سرعت برق و باد اين مسئله مهم گذشت. اينجا هم يكي از ممالك سلطنت نشين دولت انگليس شد مثل مصر، عراق، فلسطين و هندوستان. سردارسپه هم مثل فيصل و ابن سعود و غيره شد. باز اگر تا اين درجه هم دست از ما بردارند خوب است... اين شد نتيجه قشون متحدالشكل كه از آرزوهاي انگليسيها بود. اين شد نتيجه اعتماد و بزرگ كردن يك آدم پست و نانجيب. چه عيب دارد ايران، شاه و سلاطين عجيب [و] غريب خيلي به خود ديده، از مسگر، رامشگر، عرب، ترك، تاجيك، افغان و غيره و غيره. اينك هم يك افيوني را تماشا و تعظيم كنند... انگليسيها با ما كار دارند...» 11
عين السلطنه در جايي ديگر از خاطراتش به ناراحتي مردم از نصب رضاخان، به سرير سلطنت سخن به ميان آورده و مينويسد: «... شخصي در جلوي بلديه [شهرداري] بالاي كرسي رفت و پس از نطق تبريك و تهنيت، مردم را امر به گفتن زنده باد پهلوي كرد، احدي جواب نداده بود. شاهنشاه اسلام پناه! [رضاخان] را دعا كرد، احدي آمين نگفت. خجل شده پايين آمد. باطناً مردم غمگين هستند. اظهار بشاشيت را از احدي نميشود فهميد. مگر همان علاقمندان اما قدرت دم زدن ندارند. فوراً آژان جلب نظميه ميكند. چنانچه جماعتي از زن و مرد را امشب به همين جرم دستگير كردند.» 12
هم او با اشاره به سخنان محمدحسن ميرزا وليعهد مخلوع كه خدا را شكر گفته بود كه در دوران سلطنت قاجارها، انگليسيها با تمام دسايس و فشاري كه وارد ميآوردند، نتوانستند بر كشور مسلط شوند و اينك با آوردن رضاخان بر اين مقصود ديرينه خود رسيدهاند، اضافه ميكند كه: «اولين دولتي كه تلگراف تهنيت فرستاد و اين دولت موقتي [رضاخان پهلوي] را شناخت همان انگليس بود.»13
عينالسلطنه در جايي ديگر هم يادآور ميشود كه: «كلنل فريزر آتاشه ميليتر سفارت انگليس كه سابقاً رئيس پليس جنوب (S.P.R) بود و فارسي را بهتر از ما حرف ميزند روزي سه مرتبه خانه سردارسپه ميرود و به او درس ميدهد.» 14
عينالسلطنه با اشاره به رأي مجلس در تغيير قانون اساسي و انقراض قاجاريه و نقش انگليس در اين داستان مينويسد: «روزنامه مجلس كه تفصيل اخبار مجلس و مذاكرات آن را درج كرده است الحاق كتاب شد تا قارئين بدانند به چه نيرنگ و شعبدهبازي دولت انگليس يك سلطنت پوشالي [پهلوي] براي اين مملكت انتخاب نموده و او را هم دلخوش كرده كه نسل به نسل برقرار نگاه خواهد داشت. حقيقتاًَ بايد در مقابل همچو پلتيكي تعظيم كرد. يك كدخداي دهي را بخواهند بيرون كنند و كدخداي ديگر به جاي او بگذارند به اين سهولت، به اين آرامي نميشود.»15
عينالسلطنه باز هم در اينباره مينويسد: «بنازم به قدرت پروردگار... تهنيت بگويم ملت مقتدر انگليس را. آدمي كه [مقصود رضاخان است] تا پانزده سال قبل سر يك فنجان عرق و صد دينار سيرابي سر قبر آقا يا حوالي قزاقخانه نزاع و قمهكشي ميكرد، توي سرش ميزدند، توي سر مردم ميزد و تا چهار سال قبل اسمش را هم كسي نميدانست امروز بدين مقام و مرتبه [سلطنت و حكومت] ميرسد كه همه كس حيران است...». 16... «فردا شب هم چراغان و آتش بازي است. زور و زر و بيم و اميد در يك جا تمركز يافت. تدابير انگليس هم از عقب آن. ديگر ممكن نبود اين كار [سقوط قاجاريه و صعود رضاخان، سلطنت] نشود... مردم از بس كه تبعيد و حبس و اعدام شدند، تنبيه شدند، خسته بودند و در حقيقت مثل آهويي در مقابل اسب عربي تندرو صياد تسليم شدند... اين بود نيت انگليسيها. امر كردند كه به سرعت باد و برق اين كار صورت بگيرد و گرفت.» 17
عينالسلطنه تيمور تاش وزير دربار رضاشاه را جاسوس انگليسيها ارزيابي ميكند كه همراه با مديرالملك حركات و سكنات او را به سرعت به سفارت بريتانيا گزارش ميدهند: «در حالي كه اين آدم [تيمورتاش] و مديرالملك (داماد نواب نايب سفارت) بپّاي شاه [مراقب رفتار رضاشاه] هستند. نفس بكشد راپرت به سفارت [بريتانيا] ميدهند. پليسهاي مخفي ديگر را ما درست نميشناسيم. البته چندين نفر هستند كه هم پليس مديرالملك و تيمور تاش هستند، هم پليس مخفي [رضا] شاه.»18
و هم او اضافه ميكند كه: «به هر حال روزگار سگي داريم از هر جهت. نه من، تمام مردم گرفتارند. اين است كه انگليسيها هر كاري ميخواهند ميكنند و نفس كش نيست. باز هم مشغولند ما را گداتر، فقيرتر و مبتلاتر كنند تا به كلي ناچيز شويم.» 19
عينالسلطنه در تحليل جريان برگزاري مراسم تاجگذاري رضاشاه در روز چهارم ارديبهشت 1305 چنين در دفترچه خاطراتش ثبت كرد: «هيچ فرق براي ايراني نميكند قاجاري سرسخت باشد يا قزاقي. بنازم به قدرت و تدابير دولت بريتانيا ... كسي كه نه صاحب ايل و قبيله بود، نه صاحب مقام و رتبه، نه داراي سابقه خدمات بزرگي... چيزي كه هست اين آدم هويت و ايام زندگي خود را نميتواند نسبت به مردم تهران پوشيده دارد. همين طول دادن تاجگذاري هم پلتيك انگلستان است. درجه به درجه او را بالا بردهاند.» 20
بدين ترتيب رضاخان پس از كودتاي سوم اسفند 1299 تا صعود نهايي به تخت سلطنت و تاجگذاري در روز چهارم ارديبهشت 1305 دقيقاً پنج سال و دو ماه انتظار كشيده و با بهرهگيري از حمايتهاي پيدا و پنهان بريتانيا اقدامات خلاف قاعده و غير انساني پرشمار و زايدالوصفي انجام داد.
منابع و مآخذ
ـ حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد 1 و 2 و 3، تهران، انتشارات اميركبير، 1357.
ـ سليمان بهبودي، رضاشاه، خاطرات سليمان بهبودي، به كوشش غلامحسين ميرزا صالح، تهران، طرح نو، 1372.
ـ قهرمانميرزا سالور (عينالسلطنه)، خاطرات عينالسلطنه (قهرمانميرزا سالور)، جلد نهم به كوشش مسعود سالور و ايرج افشار، تهران، اساطير، 1379.
ـ محسن صدر، خاطرات محسن صدر (صدرالاشراف)، تهران، وحيد،1364.
ـ محمدتقي ملكالشعراء بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، انقراض قاجاريه، 2 جلد، چاپ اول، تهران، اميركبير، 1363.
ـ حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، 2 جلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358.
ـ علياصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، پروين و معين، 1372.
ـ محمدرضا خليلي خو، توسعه و نوسازي در ايران دوره رضا شاه، تهران، جهاد دانشگاهي، 1373.
ـ ريدر بولارد، شترها بايد بروند، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر نو، 1362.
ـ محمود حكيمي، داستانهايي از عصر رضا شاه، تهران، قلم، 1371.
ـ اسكندر دلدم، زندگي پرماجراي رضاشاه، 3 جلد، تهران، گلفام، 1370.
ـ عبدالله طهماسبي، تاريخ شاهنشاهي اعليحضرت رضاشاه پهلوي، تهران، دانشگاه تهران، 1355.
ـ سعيد نفيسي، تاريخ شهريار شاهنشاه رضاشاه پهلوي از 3 اسفند 1299 تا 24 شهريور 1320، تهران، شوراي جشنها...، 1344.
ـ رضا نيازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، لندن، بنياد مطالعات ايران، 1375.
ـ مرتضي صادقكار، روانشناسي رضاشاه، تهران، ناوك، 1376.
ـ حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، جلد اول و دوم، تهران، اطلاعات، 1367.
ـ محمدعلي همايون (كاتوزيان)، انقراض قاجار و استقرار پهلوي، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مركز، 1380.
ـ احسان طبري، پنجاه سال تبهكاري و خيانت سلسله پهلوي، بيجا، بينا، بيتا.
ـ عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران، 3 جلد، قم، كانون نشر انديشههاي اسلامي، 1369.
ـ مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جلد اول و دوم و سوم، لندن، انتشارات پكا، 1369ش / 1990 م.
ـ استفاني كرونين، ارتش و تشكيل حكومت پهلوي در ايران، تهران، خجسته، 1377.
ـ عبدالله شهبازي، نظريه توطئه، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377.
ـ عليمحمد بشارتي، پنجاه و هفت سال اسارت، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1382.
ـ عبدالله متولي، تيمورتاش و بازي قدرت، تهران، انتشارات مدرسه، 1382.
ـ قاسم ياحسيني، قشون پهلوي، تهران، مدرسه،1383.
ـ محمد ارجمند، خاطرات محمد ارجمند، شش سال در دربار پهلوي، تهران، پليكان، 1385.
ـ ابراهيم صفايي،كودتاي 1299 و آثار آن، بيجا، بينا، بيتا.
ـ اميل لوسوئر، زمينه چينيهاي انگليس براي كودتاي 1299، ترجمه وليالله شادان، تهران، اساطير، 1373.
ـ حسن مرسلوند، اسناد كودتاي سوم اسفند 1299، تهران، نشر تاريخ ايران، 1374.
ـ ناصر نجمي، از سيد ضياءتا بازرگان، تهران، مؤلف، 1370.
ـ حسين آباديان، ايران از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385.
ـ ابراهيم خواجه نوري، بازيگران عصر پهلوي، تهران، جاويدان، 1358.
ـ حسين مكي، مختصري از زندگاني سياسي سلطان احمدشاه قاجار، تهران، اميركبير،1357.
ـ محمد تميمي طالقاني، دكتر حشمت كه بوده، بيجا، بينا، 1324.
ـ علياكبر ولايتي، سير و تفحص در مشروطيت و پس از آن، تهران، حزب جمهوري اسلامي، 1361.
ـ غلامحسين ميرزا صالح، جنبش ميرزا كوچكخان بنابر گزارشهاي سفارت انگليس در تهران، تهران، نشر تاريخ ايران، 1369.
ـ تاريخ معاصر ايران، مجموعه مقالات، ج 3 و 9، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1368 و 1374.
ـ هدايتالله حكيم الهي، اسرار سياسي كودتا و ....، تهران، بينا، 1322.
ـ ابوالقاسم كحالزاده، ديدهها و شنيدهها، تهران، نشر فرهنگ، 1363.
ـ ليث فوربز و فرانسيس آرتور كورنليوس، كيش و مات، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، اطلاعات، 1366.
ـ م . س. ايوانف، تاريخ نوين ايران، ترجمه هوشنگ تيزابي، تهران، طوفان، 1356.
ـ فتحالله نوري اسفندياري، رستاخيز ايران، تهران، ابن سينا، 1335.
ـ مصطفي الموتي، بازيگران سياسي ازمشروطيت تا سال 1357، لندن، پكا، 1374.
ـ پهلويها، 3 جلد، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378. [ج1]
ـ نصرالله سيف پور فاطمي، آيينه عبرت، تهران، سخن، 1378.
ـ عليرضا ملايي تواني، مشروطه و جمهوري، تهران، نشر گستره، 1381.
ـ هوشنگ صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاخان، تهران، نشر گفتار، 1379.
ـ حسين بلا، هفتاد سال خاطره، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378.
پانوشتها:
1ـ محمدتقي ملكالشعراي بهار، انقراض قاجاريه، ج 2، ص 205.
2ـ همان، ج 2، ص 259 ـ 261.
3ـ همان، ج 2، ص 282 ـ 283.
4ـ خاطرات عينالسلطنه، ج9، صص 7144 ـ7145.
5ـ همان، ص 7217.
6ـ همان، ص 7261.
7ـ همان، ص 7282.
8ـ همان، ص 7317.
9ـ همان، ص 7354.
10ـ همان، ص 7368.
11ـ همان، صص 7379ـ 7380.
12ـ همان، 7358.
13ـ همان، ص 7291
14ـ همان، ص 7394.
15ـ همان، ص 7400.
16ـ همان، ص 4702.
17ـ همان، ص 7405.
18ـ همان، ص 7415.
19ـ همان، ص 7440.
20ـ همان، صص 7476ـ 7477.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14
تعداد بازدید: 1110