انقلاب اسلامی :: نقد كتاب «چه شد كه چنان شد»

نقد كتاب «چه شد كه چنان شد»

16 اسفند 1390

نقد كتاب
«چه شد كه چنان شد»

«چه شد كه چنان شد» عنوان كتابي است كه به بررسي وقايع انقلاب اسلامي ايران طي سالهاي 57 ـ 1356 مي‌پردازد. رويدادهاي بررسي شده در اين كتاب،‌حوادث پس از انتشار مقاله «احمد رشيدي‌مطلق» تا اعلام بي‌طرفي ارتش در 22 بهمن 1357 براي اولين بار در سانفرانسيسكو و توسط نشر آران در شمارگان 500 نسخه به چاپ رسيد.
احمد احرار در اين كتاب طي مصاحبه‌اي با ارتشبد عباس قره‌باغي – رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان پهلوي دوم- در سيزده بخش درگيري‌هاي خونين قم و تبريز، دولت آشتي ملي، اعلام حكومت نظامي، بيماري شاه، هفدهم شهريور، آتش‌سوزي سينما ركس آبادان، فشنگ‌هاي سفيد، دولت نظامي، ارتش و كودتا، تيري كه به هدر رفت، هايزر در تهران، كنفرانس گوادلوپ و پيامدهاي آن، اعلام بيطرفي و سرنوشت ارتش)، رخدادهاي سال‌هاي 1356 و 1357 را مد نظر دارد.
متن پيام محمدرضا پهلوي كه طي آن به خطاهاي گذشته اذعان مي‌نمايد، مذاكرات آخرين جلسه شوراي فرماندهان در 9 بهمن 1357 و اصل اعلاميه ارتش به صورت دستخط از ديگر موضوعاتي است كه در «چه شد چنان شد؟» آمده است.
عباس قره‌باغي در سال 1297 خ. در تبريز در كوچه قره‌باغي‌ها متولد شد. وي بعد از گذراندن پنجم متوسطه، در همين شهر در مهرماه 1313 به مدرسه نظام رفت و دو سال بعد يعني در مهر 1315 در تهران در دانشكده افسري پذيرفته ‌شد. گفته مي‌شود وي به دليل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشي مخصوص محمدرضا انتخاب گرديد. قره‌باغي در دانشكده همچنين هم‌دوره علي قوام، حسين فردوست، فتح‌الله مين‌باشيان و فريدون جم بود. وي خدمت افسري را از مهرماه 1317 با درجه ستوان دومي در هنگ پياده پهلوي (لشكر يكم) آغاز كرد و در سال 1321 جزو چند افسري بود كه براي تشكيل گارد سلطنتي انتخاب شد. قره‌باغي ضمن كار در گارد، همزمان در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و در سال 1323 دوره‌اش را به پايان رساند و پس از طي دوره عالي پياده در فرانسه با ادامه تحصيل در دوره حقوق دانشگاه پاريس، سال 1333 موفق به اخذ درجه دكترا شد. وي پس از مراجعت به ايران ضمن كار در ركن سوم ستاد ارتش در دانشكده فرماندهي و ستاد به تدريس پرداخت. قره‌باغي مجدداً در سال 1340 به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترك را گذراند. از جمله مسئوليت‌هاي وي فرماندهي لشكر پنج پياده گرگان، فرماندهي لشكر يك گارد، رياست ستاد نيروي زميني، جانشيني فرمانده نيروي زميني، فرماندهي سپاه يكم غرب كرمانشاه، فرماندهي ژاندارمري كل كشور، وزير كشور در دولت دوم شريف امامي و كابينه ارتشبد ازهاري، سرپرستي وزارت امور اقتصادي در همين دولت و آخرين سمت وي رياست ستاد بزرگ ارتشتاران بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي بعد از چهارده ماه اختفا در تهران به اروپا گريخت و سرانجام در مهر ماه 1379 از دنيا رفت. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «چه شد كه چنان شد» را مورد نقد و بررسي قرار داده است در اين نقد مي‌خوانيم:
سرعت رخدادهاي پي‌درپي و درهم تنيده منجر به پيروزي انقلاب اسلامي به ويژه در اوج خيزش سراسري مردم در سالهاي 57-56، هرچند ابتكار عمل را از آمريكا و انگليس و دستگاه ديكتاتوري مورد حمايت آنها در ايران كاملاً سلب كرد، اما بعدها همين كثرت و تنوع فعل و انفعالات سياسي موجب غفلت از تبيين و واكاوي تاريخي دقيق آنها شد و ساز و كار انقلابي كه توانست با امواج مردمي و توان نه چندان قابل محاسبه آن به صورت كاملاً آرام و تدريجي - البته غيرقهرآميز- ابزارهاي قدرت بزرگترين نيروي سلطه‌گر جهان را ناكارآمد سازد، به همين دليل چندان شناخته نشد؛ زيرا عوامل مؤثر در تشكيلاتي مردمي به وسعت ايران زمين كمتر فرصت آن را يافتند تا روايات خود را از چگونگي زمين‌گير كردن دستگاه عريض و طويل ساخته و پرداخته شده توسط بيگانه در ايران بيان دارند، همچنين هرگز سازماني متناسب با حركتي با اين وسعت شكل نگرفت تا به سرعت اين اطلاعات پراكنده در جبهه مردم را جمع‌آوري كند. مع‌الاسف بسياري از پيشقراولان و تدبيرگران ابتكارات بديع مردمي در همان سال‌ها جان بر سر پيمان خود براي دفاع از استقلال اين مرز و بوم گذاشتند و بسياري ديگر در جبهه دفع شرارت‌هاي تجزيه‌طلبانه وابستگان به بيگانه و همچنين در وادي ايستادگي در برابر حمله گسترده متجاوز به مرزهاي جنوب و غرب كشور، دانسته‌هاي خويش را به ديار باقي بردند؛ لذا در حالي‌كه چگونگي تحقق اين پديده كم‌نظير سياسي مي‌تواند باب جديدي در معادلات قدرت در جهان معاصر بگشايد از يك سو با چنين وضعيتي مواجهيم و از ديگر سو آسيب‌ديدگان از اين جنبش صددرصد متكي به توان مردم و خائفان از فراگير شدن مدل آن، به سرعت در صدد برآمدند تا اطلاعات مخدوشي به مشتاقان اطلاع از چگونگي برتري يافتن اراده توده‌ها بر معادلات قدرت رايج و به رسميت شناخته شده، ارائه دهند. هرچند مؤسسات تاريخ پژوهي در خارج كشور با حمايت‌هاي ويژه به امر جمع‌آوري و انعكاس هدايت شده روايت‌هاي صاحب‌منصبان دستگاه ديكتاتوري پهلوي‌ها مي‌پردازند، اما همين امر يعني اطلاع از مسائل داخلي جبهه مقابل مردم بعضاً مي‌تواند حلقه‌هاي گم شده تاريخ معاصر ايران را تكميل نمايد. بدون شك مؤسساتي كه در قالب فعاليت‌هاي پژوهشي، اهداف سياسي سفارش شده را پي‌ مي‌گيرند قادر نخواهند بود اصول پژوهشي را ناديده بگيرند و سراسر ادعاهاي غيرمستندي مطرح سازند. اصل تأثيرگذاري در مخاطب - به ويژه صاحب‌نظران عرصه تاريخ- آنها را وامي‌دارد تا بعضاً به واقعيت‌هايي معترف باشند. «چه شد كه چنان شد» از جمله آثاري است كه با همين رويكرد توليد شده است. جهت‌گيري‌هاي خاص مصاحبه كننده در برخي از فرازهاي مصاحبه با ارتشبد قره‌باغي آنچنان پررنگ است كه خواننده اثر از تلاش اصرارگونه‌اش براي القاي مطلبي به مصاحبه شونده متأسف مي‌گردد، با اين وجود، همين طراح بحث‌ها و سؤالات القايي در مورد چگونگي پيروزي انقلاب اسلامي در فراز ديگري مجبور به نقض اظهارات قبلي و اعتراف به برخي واقعيت‌ها مي‌شود. براي نمونه، دو موضع متعارض در مورد عوامل آتش‌سوزي‌هاي گسترده در تهران و شهرستان‌ها گواهي بر اين مدعاست: «ا.ا- با اوج ‌گرفتن اغتشاشات و خرابكاري‌ها، به ويژه بعد از حادثه سينما ركس آبادان، اين عقيده كه تشنجات موجي گذرا و فروخواهد نشست تغيير كرد. در حالي كه اغتشاشات هر روز بيشتر رنگ مذهبي به خود مي‌گرفت و...»(ص21) در اين فراز آقاي احمد احرار تلاش مي‌كند آتش‌سوزي‌ها، انفجارات و خرابكاري‌ها به ويژه جنايت سينما ركس آبادان را به نيروهاي به پاخاسته عليه ديكتاتوري و سلطه بيگانه نسبت دهد، اما توضيحات نه چندان مطلوب نظر ايشان توسط آقاي قره‌باغي موجب مي‌شود مصاحبه كننده كاملاً موضع متناقضي با جهت‌گيري القايي اول اتخاذ كند: «ا.ا- درباره حوادث خياباني و نقش مامورين ساواك، ما هم چيزهايي شنيده بوديم. گويا اين طور فكر شده بود كه اگر يك اغتشاشات مصنوعي در شهر، بخصوص در خيابان‌هاي بالاي شهر تهران، راه بيافتد و مغازه‌ها را آتش بزنند و ايجاد هراس بكنند، مردم نگران امنيت خودشان خواهند شد و افكار عمومي برانگيخته مي‌شود و اكثريت خاموش به صدا درمي‌آيد و از اقدامات دولت براي غلبه بر بحران و برقراري امنيت جانبداري مي‌كند. تقريباً چيزي شبيه آنچه در جريان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. مي‌دانيم كه اغتشاشات آن چند روزه و تندرويهايي كه شد يكي از عوامل زمينه‌ساز 28 مرداد بود و توده مردم به دليل نگراني‌هايي كه اوضاع آن چند روزه ايجاد كرده بود از جاي خود نجنبيدند»(ص34) در فاصله چند صفحه‌ آقاي احمد احرار نه تنها معترف است كه اغتشاشات و آتش‌سوزي‌هاي دوران انقلاب اسلامي ترفندي براي خاموش كردن نهضت مردم بوده است بلكه برخي تجربيات موفق در اين زمينه را نيز برمي‌شمرد. بنابراين در اين فراز، فلسفه چنين جناياتي كه در تاريخ ايران سابقه فراواني دارد و حتي در ساير كشورهاي اسلامي نيز دول استعمارگر به آن متمسك شده‌اند، بازگو مي‌شود. اينكه چرا چنين جناياتي در الجزاير نتيجه مورد نظر را تأمين مي‌كنند يا در جريان كودتاي آمريكايي و انگليسي در 28 مرداد 32 سلطه‌گران و عناصر جنايت‌پيشه‌ به نتايج دلخواه دست مي‌يابند بحثي است كه بايد به آن پرداخت. در الجزاير جنايت و كشتار مردم بي‌گناه بر اساس همين ترفندي كه آقاي احمد احرار به آن اشاره دارد توانست به تدريج توده‌هاي ملت به پاخاسته براي كسب استقلال را منفعل و سرخورده سازد، اما در ايران سال‌هاي 56 و 57 اين جنايات نتيجه عكس داد و مردم را براي سرنگون سازي دستگاه ديكتاتوري و اخراج سلطه‌گران مصرتر ساخت. چرا؟ پاسخ آقاي قره‌باغي به عنوان نيروي مخالف نهضت مردم در اين زمينه قابل تأمل است: «ا.ق- اگر چنين فكري وجود داشته اشتباه بزرگي بوده است. همانطور كه در مورد پانزدهم خرداد گفتم كه مقايسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در اين مورد هم بايد بگويم كه مقايسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قياس مع‌الفارق بود. اين حوادث به هيچوجه مشابه هم نبودند كه بشود از تجاربي كه در آنجا بدست آمده بود اينجا استفاده كنند.»(ص34)
هرچند مصاحبه‌كننده نيز در تلاش براي القاي اين موضوع كه انقلاب اسلامي ريشه خارجي داشته است، سعي دارد از تأثير آن بكاهد، اما در طرح چنين ادعايي ناگزير از بيان مسئله نارضايتي مردم مي‌شود: «ا.ا- ... بطور خلاصه زمينه نارضايي‌ها وجود داشت و چون حقوق اكثريت و اقليت آن طور كه در دموكراسي‌ها مرسوم است رعايت نمي‌شد و مخالفين و معترضين از حق مشاركت در تصميم‌گيري‌ها محروم بودند و در اداره امور مملكت سهمي نداشتند، در موقعي كه اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجي‌ها از اين عوامل استفاده كردند و مخالفين را ياري دادند.» (ص4) در پاسخ به اين ادعاي آقاي احمد احرار كه مشخص نمي‌سازد كدام خارجي‌ها از اعتراضات مردم استفاده كردند، آقاي قره‌باغي جامعه دوران پهلوي را جامعه سركوب شده‌اي ترسيم مي‌كند كه حتي طي سال‌هايي كه آمريكا و محمدرضا پهلوي، ايران را جزيره ثبات فرض مي‌كردند چون آتشي زير خاكستر بود: «همان‌طور كه اشاره كرديد نارضايي‌ها وجود داشت نابرابري‌ها وجود داشت مخالفت‌هاي آشكار و پنهان وجود داشت. حتي در پانزدهم خرداد 1342 آن طغيان پيش آمد كه البته دولت به سرعت دست به كار شد و آن را درهم كوبيد ولي خود آن هم به صورت آتش زير خاكستر باقي ماند و ادامه پيدا كرد و فعاليت‌هاي سياسي مخالفين از آن به بعد با تبليغات مذهبي در هم آميخت بخصوص در خارج از كشور، از طريق كنفدراسيون، از طريق انجمن‌هاي اسلامي كه اينجا و آنجا تشكيل مي‌شد،... اينها همه وجود داشت و مثل بشكه باروت منتظر يك جرقه بود. آن جرقه در كابينه آقاي دكتر آموزگار، دقيقاً در 17 دي‌ماه 1356، با انتشار مقاله‌اي به امضاي احمد رشيدي مطلق- كه البته يك نام واقعي نبود- به مخزن باروت اصابت كرد.»(ص5)
در اين اظهارات جناب ارتشبد، به چندين نكته تلويحاً اشاره شده است؛ از جمله به خفقان شديد در داخل كشور كه موجب شد جنبش‌هاي دانشجويي در خارج كشور به سرعت رشد كنند. ساواك (پليس مخفي ايجاد شده توسط آمريكا) هر صدايي را در داخل كشور به خشونت‌بارترين وجه ممكن خفه كرده و به ظاهر جزيره آرامي براي بيگانگان (همان‌گونه كه كارتر در نطق تاريخي خود اعلام داشت) به وجود آورده بود، اما به اذعان قره‌باغي، مخالفت‌ها چون آتشي زير خاكستر در حال گسترش بودند. از سوي ديگر تحقير ملت ايران توسط انگليس و سپس آمريكا در جريان غارت نفت در دوران پهلوي اول و دوم هر بار كه مي‌رفت چون بغضي بتركد با اقداماتي چون كودتاي 28 مرداد 32 مجدداً سركوب شده و جامعه ظاهري آرام به خود گرفته بود. همين آرامش قبل از توفان، غفلت و بي‌اطلاعي سرويس‌هاي جاسوسي‌اي چون سيا، اينتليجنس سرويس و موساد را موجب گشت. هرچند تصور اين ‌كه دستگاه سركوبگر ساواك توانسته است براي هميشه مردم ايران را خاموش سازد نشان از عدم شناخت اين ملت داشت؛ به هر ترتيب بايد معترف بود دستگاه ديكتاتوري و قدرت‌هاي بيگانه مسلط بر ايران يا به دليل غره شدن به قدرت تسليحاتي و اطلاعاتي خويش يا به دليل بي‌اطلاعي و بيگانگي با فرهنگ اين مرز و بوم غافل از آن شدند كه بغض تاريخي فروخورده جامعه ايران در دوران پهلوي دوم در انتظار فرصتي براي تركيدن است. هدايت دقيق خيزش مردم توسط شخصيت بي‌نظيري چون امام خميني(ره) كه علاوه بر مرجعيت، عارفي بزرگ، پيري تاريخ‌شناس و سياستمداري زاهد بود به يكباره آرامش بر خوان پرجاذبه نفت ايران نسشتگان را بر هم زد و آنان را دچار پريشاني و درهم ريختگي كرد. در اين وادي اقدامات شتابزده و بعضاً متعارض، موجب گسترش آگاهي همه اقشار جامعه از مناسبات حاكم بر كشور شد. البته بايد اذعان داشت شيوه‌ مبارزاتي رهبري انقلاب براي غرب كاملاً ناشناخته بود. آمريكا و انگليس و دستگاه پليسي ايران خود را براي مقابله با مبارزات چريكي مخفي و جنگ‌هاي مسلحانه شهري و روستايي آماده كرده بودند. در اين‌گونه تقابل‌ها كه عمدتاً نيز رنگ ماركسيستي مي‌يافت به طور معمول گروه‌هاي مسلح ناگزير از تهيه سلاح از كشورهاي وابسته به بلوك شرق و در رأس آنها اتحاد جماهير شوروي بودند. بر اساس مناسبات جهاني آن روزگاران كه كاملاً دو قطبي بود تأمين‌كنندگان تسليحات مورد نياز گروه‌هاي قيام كرده عليه سلطه آمريكا در كشورهاي مختلف، عمدتاً جز بلوك مقابل غرب نمي‌توانستند باشند.
ارتش و نيروهاي سركوبگر تربيت شده توسط آمريكا و انگليس براي در هم شكستن اين‌گونه مخالفان، انگيزه فراواني داشتند؛ به ويژه اين‌كه در مواجهه با مشي مسلحانه، اگر عوامل دستگاه ديكتاتوري اقدام به قلع و قمع نمي‌كردند امكان خطر جاني برايشان متصور بود و همين امر در نوع عملكردشان بي‌تأثير نبود؛ در حالي‌كه در چهارچوب استراتژي مبارزاتي امام، نه تنها چنين انگيزه‌اي در بدنه نيروهاي ارتش به وجود نمي‌آمد بلكه به تدريج زمينه جذب آنها نيز فراهم مي‌گرديد.
آقاي قره‌باغي در اين كتاب به كارگيري ارتش را براي مقابله با خيزش مردم خطايي فاحش عنوان مي‌كند و معتقد است نيروهاي شهرباني و ژاندارمري مي‌بايست در اولويت قرار مي‌گرفتند. ظاهراً آخرين رئيس ستاد ارتش رژيم پهلوي به ابعاد خيزش سراسري ملت توجه ندارد كه چنين انتقادي را مطرح مي‌سازد: «ا.ق- ... بدين ترتيب گارد شهرباني به وجود آمد كه تا دو هزار نفر عضو ورزيده داشت و اينها همه پليس‌هاي داوطلب بودند يعني از بين داوطلبان انتخاب شده بودند و تعليمات مخصوص ديده بودند و بعد هم هشت يا دوازده زره‌پوش كوچك براي اين واحد خريداري شده بود. اين واحد وجود داشت و محلش هم عشرت‌آباد بود... در هفدهم شهريور اگر هم لازم بود اقدامي بشود ابتدا مي‌بايستي از اين يگان استفاده مي‌كردند كه براي چنين روزهائي به وجود آمده بود. به فرض هم كه اين نيرو و نيروهاي شهرباني و ژاندارمري كافي نبود آن وقت مي‌بايست يك عده كمك بگيرند نه اينكه ارتش را مستقيماً به آن صورت وارد عمل كنند.» (ص59)
آنچه موجب شده است كه آقاي قره‌باغي چنين پيشنهادي را مطرح كند وجود واقعيتي درباره فروپاشي ارتش از درون در مواجهه با يك حركت اصيل مردمي بود وگرنه آيا محمدرضا پهلوي مي‌توانست با دو هزار نيروي گارد شهرباني از نگراني تظاهرات‌ متعدد چند ميليوني مردم رهايي يابد؟ اين دو هزار نفر شايد مي‌توانستند براي كنترل يك تظاهرات محدود دانشجويي در اطراف دانشگاه‌هاي تهران كارايي داشته باشند، اما آيا براي كنترل جمعيت فشره‌اي از تظاهركنندگان در وسعت چندين كيلومتر از خيابانهاي اصلي، اصولاً نمي‌توانستند به حساب آيند. همان‌گونه كه اشاره شد، اين‌گونه نيروهاي سركوب براي مقابله با هسته‌هاي چريكي تدارك ديده شده بودند، اما در مواجهه با حركت فراگير توده‌اي بر خلاف نظر آقاي قره‌باغي ناگزير از استفاده از ارتش بودند. ارتش نيز به عنوان آخرين ابزار آمريكا و محمدرضا پهلوي در يك مقابله دراز مدت با اقشار مختلف مردم دچار فرسايش شديد شد: «از آن طرف هم ما رسيده بوديم به جايي كه بطور متوسط روزي 1200 نفر از ارتش فرار مي‌كردند. نه تنها افسران وظيفه و سربازان وظيفه فرار مي‌كردند بلكه افسران داوطلب هم غيبت مي‌كردند و سر كارشان حاضر نمي‌شدند. در كتاب «پل بالتا» شايد خوانده باشيد كه مي‌نويسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستيم من باور نمي‌كردم. كارت‌هاي افسري خود را نشان دادند.»(ص82)
از آنجا كه امام بر اساس آموزه‌هاي ديني همواره برخورد خودسرانه با نيروهاي ارتش را خلاف مي‌دانستند و به طور كلي حركت‌هاي مسلحانه را كه طي آن بحث جان انسان‌ها به ميان مي‌آمد هرگز تأييد نمي‌كردند، لذا محمدرضا پهلوي در دادن انگيزه به بدنه ارتش براي كشتار مردم به شدت دچار مشكل شده بود. يكي از فرماندهان عاليرتبه ارتش در اين زمينه به بي‌بي‌سي مي‌گويد: «[ارتشبد] جم: اصلاً ارتش را هيچ جاي دنيا نمي‌آرند اينجوري خورده خورده تو كوچه‌ها چندين ماه با يك به اصطلاح، شلوغ پلوغي، روبرو بكنند. ارتش در يك رويارويي بايد بره بجنگه ديگه، ديگه ارتش، نمي‌تونه بره، يه روز بره كار پليس رو انجام بده، يه روز گل بزنند بهش و يه روز نمي‌دونم ماچش كنند و جلوي روي آن مثلاً عكس شاه رو آتش بزنند...».(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش ع. باقي، نشر تفكر، ص383)
تمهيد شاه براي حمله عناصر ساواكي به نظامياني كه در خيابانها مستقر بودند و نسبت دادن آن به مردم نه تنها مشكل را حل نكرد، بلكه بعد از آگاهي نيروهاي ارتش از اين جنايت كه به هيچ وجه با مشي مبارزاتي امام سازگاري نداشت روند بي‌اعتمادي به محمدرضا پهلوي در نيروهايي كه ديكتاتوري به آنها بسيار دل بسته بود به شدت فزوني يافت. رئيس شعبه ساواك در آمريكا در اين زمينه مي‌نويسد: «چند هفته بعد از ملاقات روزانه با شاه، اعليحضرت كه به وضوح نگران و برآشفته بود به اويسي گفت: «وقت آن است كه به اين بي‌نظمي، پايان داده شود. بايد جلوي آن را گرفت.» اويسي كه خود نيز در هچل افتاده بود جواب داد: سربازان من در زره‌پوش‌هاي خود در خيابان‌ها مستقر شده‌اند، مردم به طرف آنها مي‌روند، با آنها دست مي‌دهند و گل‌هاي ميخك قرمز به آنها مي‌دهند. آنان سربازان را برادر خطاب مي‌كنند! سربازان من ديگر به روي آنها آتش نمي‌گشايند»... شاه مدتي به فكر فرورفت. سرانجام گفت: «اگر طبق يك نقشه، كماندوها به سربازان شما در خيابان حمله كنند و عده‌اي را بكشند چه؟ به اين ترتيب بقيه برآشفته مي‌شوند و به سمت جمعيت شليك مي‌كنند. نظرت در اين مورد چيست؟»(خاطرات منصور رفيع‌زاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص367)
بر اساس اين طرح در چند مورد نيروهاي ساواك برخي افسران ارتش را قطعه قطعه كردند و در پادگان‌ها به نمايش گذاشتند كه براي نمونه موجب تحريك ارتشيان در مشهد و قتل‌عام مردم شد. اما بعد از مدتي كوتاه عاملان اصلي اين جنايت تحريك كننده مشخص شدند و نتيجه عكس براي دربار به بار آمد.
البته آقاي قره‌باغي در مصاحبه با بي‌بي‌سي پيوند اعتقادي و مذهبي بدنه ارتش با مردم را عامل اصلي سر باز زدن از كشتار ياد مي‌كند: «مسئله اينجاست كه اينها از راه مذهب وارد شدند در نيروهاي مسلح، خوب نيروهاي مسلح ما مثل همه خوب اكثريت شيعه بودند، مسلمان بودند، اعتقاد داشتند، پدر مادرهاشون معتقد بودند يعني وقتي كه در – فرض بفرماييد در ده- آخوند ده جمع مي‌كرد، باهاشون صحبت مي‌كرد، پدر و مادر تحت تاثير اين قرار مي‌گرفت، مادر نامه مي‌نوشت كه پسرم من شيرم را به تو حلال نمي‌كنم، اينا تمام گزارشاتي بود كه اون زمان به ما مي‌رسيد در داخل غالب خانواده‌ها جنگ وجدال بود، زن و شوهرها با هم قهر كرده بودند... در هيچ كشوري من فكر نمي‌كنم كه شما يك سرباز را 6 ماه كنار خيابان نگهداريد كه تماس بگيره با مردم، بيايند تحت تاثير قرار بدهند...»(تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش ع.باقي، نشر تفكر سال 73، ص385)
بعد از ارتكاب جنايات ساواك عليه ارتشيان به منظور متوقف ساختن روند رو به رشد جذب بدنه ارتش به مردم، توجه محمدرضا پهلوي به ارعاب كارمندان و قرار دادن آنان در برابر نهضت استقلال‌ طلبانه ملت ايران، جلب شد. همان‌گونه كه اشاره شد، تصور مي‌رفت از اين طريق مقاومتي در درون صفوف مردم عليه نهضتي كه آغاز شده بود شكل خواهد گرفت. منصور رفيع‌زاده در اين زمينه به نقل از رياست ساواك مي‌گويد: «در اين هنگام تيمسار (نصيري) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدايي كه انگار از ته چاه درمي‌آمد ادامه داد: «مي‌داني هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان كرديم؟ چند تا آتش‌سوزي در منطقه تجاري شهر راه انداختيم؟ چه تعداد آدم در جا كشته شدند؟ و هنوز كافي نيست! او (شاه) امروز به من گفت اين كافي نيست بيشتر بكشيد! بيشتر آتش بزنيد. من ديگر نمي‌توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» - «به خاطر خدا به من بگوييد دليل اين كارها چيست؟» «براي اينكه چنين نشان داده شود كه اين اعمال تروريستي است براي اين كه به مردم قبولانده شود كه دشمناني وجود دارد و اين كه دشمنان كمونيست هستند...».(خاطرات منصور رفيع‌زاده، آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76، ص320) البته خود آقاي قره‌باغي نيز به اين واقعيت اذعان دارد كه ساواك چنين جناياتي را براي بدنام كردن نهضت مردم صورت مي‌داده است. وي همچنين به صراحت از اطلاع محمدرضا پهلوي از آن سخن به ميان مي‌آورد: «روزي مرحوم سپهبد صمديان بود رئيس شهرباني وقت خواست و آمد به وزارت كشور و گفت دو مطلب آمده‌ام خدمت شما بگويم. يكي اين كه مي‌گويند يك مقدار از اين كارها را خود ساواك مي‌كند. گفتم يعني چه؟ چطور چنين چيزي ممكن است؟ گفت بله يك مبل فروشي اظهار كرده است كه شب آمدند و به ما خبر دادند كه فردا قرار داشت ناحيه شما را شلوغ كنيم و آتش بزنيم... تصميم گرفتم خود هم بروم حضور اعليحضرت و مطالب را بي‌پرده عرض كنم. رفتم حضورشان و گفتم جريان اين است رئيس شهرباني اين طور مي‌گويد و خودش هم گويا به عرض رسانيده است. البته نفرمودند كه به عرض رسانيده بود يا خير، همين طور گوش مي‌كردند، در مورد ساواك گفتند كه بله نخست‌وزير فكر مي‌كند همه اين كارها زير سر ساواك است. شما كاري به اين كارها نداشته باشيد، شما كار خودتان را انجام بدهيد!».(ص30)
به اين ترتيب محمدرضا پهلوي در همان زمان هماهنگ بودن ساواك با خويش را در اين جنايات مي‌پذيرد و به وزير كشور دستور مي‌دهد كه در اين زمينه دخالت نكند. هرچند تصور ديكتاتور بر آن بود كه در چارچوب يك سياست دوگانه - يعني شعار ايجاد نظم و خود آشوب ايجاد كردن - قادر خواهد بود بهانه‌هاي لازم را براي سركوب و قتل‌عام نيروهاي مخالف به دست آورد، اما همين دوگانگي موجب سردرگمي عوامل اجرايي دستگاه ديكتاتوري مي‌شد. جالب اينكه قائم‌مقام حزب رستاخيز ضمن ابراز وحشت از تظاهرات آرام و تأثيرگذار مردم در نيروهاي حكومت نظامي هرگونه اقدام جنايتكارانه توسط شاخه پيشرو حزب رستاخيز و ساواك را براي مخدوش ساختن وجهه نيروهاي طرفدار استقلال كشور مردود مي‌شمارد: «سرانجام گفتم: اگر سياست ما همين باشد كه شورشيان آزادانه تظاهرات برپا كنند و گل بر سر لوله تفنگ سربازان نهند و سربازان هم ابتدا به سكوت برگزار كنند و سپس با لبخند پاسخ بدهند اين بلواگران مسلط مي‌شوند.»(يادمانده‌ها از بربادرفته‌ها، خاطرات سياسي و اجتماعي دكتر محمد حسين موسوي، سال 2003 م، انتشارات مهر، كلن آلمان، ص461)
در حالي ‌كه براي رفع همين وحشت از جذب شدن سربازان به خيل تظاهركنندگان، اقداماتي به منظور بدنام كردن تحول و تغييرخواهان صورت مي‌گرفت همين مقام حزب رستاخيز ادعا مي‌كند: «در روزنامه‌ها نوشته شده بود و گفته شده بود حزب رستاخيز مي‌خواهد به مقابله با آشوبگران يا به اصطلاح آنروز «آزاديخواهان» پردازد و از سوي ديگر از طرف حزب هيچگونه عملي نشان داده نشد، ناگهان ديديم كه از هر چند روز گفته مي‌شود بمبي در خانه يكي از كساني كه آن روز عنوان سردسته مخالفين و طرفداران دموكراسي را داشتند منفجر شده است و آن را به حزب رستاخيز نسبت مي‌دادند و مقدمه اجراي طرح مورد بحث مي‌شمردند... عجيب‌تر آن‌كه هيچ‌كدام از اين بمب‌ها كه حقيقت نداشت، آسيبي به كسي يا چيزي نرساند ولي انعكاس تبليغاتي آن اجتماع ايران را به لرزه درآورد. من تا امروز علت واقعي اين امر و ايجاد كننده اين بلوا و آشوب‌ها را نه مي‌دانم و نه مي‌شناسم ولي حدس مي‌زنم كه اين كار از طرف خود مخالفين و دارودسته آنان مخصوصاً چپي‌ها يا فلسطيني‌ها بوده كه در اين كارها مهارت كامل دارند و با برنامه‌ريزي خاص و دقيقي، از آن، همانند آتش زدن سينما ركس آبادان، بهره‌برداري مي‌كردند. به عبارت ديگر آنها ترقه مي‌تركاندند و نام بمب بر آن مي‌گذاشتند و دستگاه و رژيم را متهم مي‌كردند...».(همان، ص445)
اين نوع روايتگري در خارج كشور براي تحريف رخدادهاي انقلاب گسترش چشمگيري يافته است. شايد اگر قائم‌مقام حزب رستاخيز كه سناتور نيز بوده است دستكم يكبار خاطرات رئيس خود در حزب يعني عبدالمجيد مجيدي را مي‌خواند به اين صراحت برنامه‌هاي ايجاد اغتشاش توسط ساواك و نسبت دادن به آزاديخواهان را نفي نمي‌كرد؛ البته لازم به ذكر است كه قطعاً شاخه پيشرو حزب كه رياست آن با مجيدي بود برنامه‌هاي خشونت‌آميز فراواني براي جلوگيري از نهضت مردم به اجرا گذاشته بود، اما مجيدي در مورد انفجارات در خاطراتش به صراحت مي‌گويد‌: «ع.م- من آن موقع در دولت نبودم، ولي هماهنگ كننده جناح پيشرو در حزب رستاخيز بودم. گفتم كه جناح پيشرو حاضر است پشت سر شما بيايد و هر نوع كمكي لازم است به شما بدهد و بين شما و دستگاههاي انتظامي و شهري ارتباطات لازم را برقرار بكند و كمك بكند. اين را من رسماً اعلام كردم. اين را گويا، خوب، بعضي‌ها نپسنديدند. موقعي بود كه ساواك ديگر آن نقش قبليش را عوض كرده بود و نقش ديگري بازي مي‌كرد- براي اين كه سابوتاژ بكند (در) اين حرفي كه من زدم چون استقبال خيلي خوب از آن شده بود... اما اين كارها را كرديم. يك روز شنيديم كه بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در خانه هدايت متين دفتري و آن يكي ديگر هم دكتر سامي كه بعداً وزير بهداري همين انقلابيون شد. به هر صورت چهار تا بمب در پشت در خانه آنها گذاشتند كه به هيچ كسي هم آسيبي نرسيد فقط يك سروصدايي كرد و نمي‌دانم، مثلاً بمبي بود كه [اگر] در خانه يك كسي [منفجر مي‌شد] ممكن [بود] لطمه بزند. بعداً مقداري تراكت پخش كرده بودند كه من [مجيدي] تا بودم كه دستور داده‌‌ام اين بمب را بگذارند كه مسلماً به نظر من كار خود ساواك بود...»(خاطرات عبدالمجيد مجيدي، وزير مشاور و رئيس سازمان برنامه و بودجه 6-1351، طرح تاريخ شفاهي هاروارد در سال 64، انتشارات گام نو، تهران در سال 81، ص179)
فراگيري اطلاع از جنايات گسترده ساواك كه با هدايت مستقيم شاه صورت مي‌گرفت موجب آگاه شدن همان كارمنداني شد كه بعضاً با حقوق‌هاي بالايي با دربار پهلوي همراه شده بودند. به عبارت ديگر، آتش‌سوزي ادارات، فروشگاه‌هاي بزرگ زنجيره‌اي در زمان حضور مردم در آنها، بمب‌گذاري‌ها و ... نه تنها نتوانست كمترين خدشه‌اي بر چهره انقلابي آرام و آگاهي‌بخش وارد سازد، بلكه چهره شاه را كه تا آن زمان براي كساني ناشناخته مانده بود كاملاً روشن ساخت. به اين ترتيب جنايات هولناك طراحي شده، قشر كارمند را كه تا آن زمان كاملاً به صفوف ملت نپيوسته بود به شناخت قاطعي از ماهيت ضدمردمي دربار پهلوي رساند. مشاور خانم فرح ديبا در شرح ملاقاتش با محمدرضا در اين زمينه مي‌نويسد: «شاه براي اينكه خودش را قانع كند كه چاره ديگري (جز خروج از كشور) نيست، مورد ديگري عنوان كرد: درباره موضوعي كه امروز صبح پيش آمده است، مايلم توضيحاتي دهيد: در حدود نيم ساعت پيش مطلع ‌شدم، پزشكان و پرستارهاي بيمارستان قلب، كه مادرم با سرمايه شخصي و هداياي افراد، آن را ساخته است و در نتيجه نام وي بر آن مي‌باشد، طي گرد‌هم‌آئي كه در بيمارستان تشكيل داده‌اند خواستار تعويض نام آن به نام علي شريعتي شده‌اند... اين تغيير نام ناگهاني بيمارستان «مادر» عميقاً شاه را جريحه‌دار كرده بود و اگرچه جملاتي نسبتاً آرام‌بخش به او مي‌گفتم، اما بر اين باور بودم كه جدائي شاه و ملت ايران براي هميشه صورت گرفته است، زيرا تغيير رفتار ناگهاني كاركنان بيمارستاني كه به وسيله دربار و دفتر مادر شاه، اداره مي‌شده و او آنها را استخدام كرده بود، نه به يك حزب سياسي بستگي داشت و نه به توطئه بين‌المللي. اين به آن معني بود كه همه چيز از درون درهم مي‌ريزد و اين تمام كشور است كه از سلطنت روي گردانيده و به طور آشتي ناپذيري رابطه‌هايش را با آن گسسته است.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، سال 72، صص1-240)
هرچند آقاي قره‌باغي در اين كتاب و در مصاحبه با بي‌بي‌سي به صراحت مقوله ايجاد «آتش‌سوزي» را به عنوان بخشي از برنامه‌هاي ساواك (كه در هماهنگي كامل با شاه عمل مي‌كرد) براي ايجاد جو رعب و وحشت و تحت فشار قراردادن مردم، مطرح مي‌سازد، اما همچنان آقاي احمد احرار (يعني كسي كه به صورت افراطي با سؤالات خود سعي در القاي گرايش خاصي را دارد) مدعي مي‌شود كه جنايت سينما ركس توسط مخالفان رژيم پهلوي رخ داده است: «احمد احرار- ...بسياري عقيده دارند كه حادثه آتش‌سوزي سينما ركس آبادان و انعكاس گسترده آن و هيجاني كه به دنبال آورد علت اصلي استعفاي دكتر آموزگار و تغيير كابينه او بود. در اين ترديد نيست كه حريق سينما ركس و كشته شدن نزديك به چهارصد نفر در آن حادثه فجيع، تلاطم عجيبي در جامعه برانگيخت و دولت را در وضع دشواري قرار داد. شايد در شرايط ديگري اگر اين حادثه پيش آمده بود كمك مي‌كرد به دولت كه آن را مستمسك قرار دهد براي حمله متقابل؛ و با استفاده از فرصت، اوضاع را تحت كنترل درآورد. قرائني در دست داريم كه آقاي خميني و اطرافيان ايشان هم در نجف نگران اين موضوع بودند كه مبادا علل و عوامل آتش‌سوزي آشكار شود و مردم بدانند اين حادثه و حوادث مشابه آن از كجا هدايت مي‌شود و با چه هدفي صورت مي‌گيرد. اما از آنجا كه شرايط، شرايط خاصي بود، حادثه به حربه‌اي بر ضد دولت تبديل شد و مخالفان، دولت را مسبب آتش‌سوزي معرفي كردند...».(ص17)
در بخش ششم كتاب، مجدداً نويسنده، داستان مفصلي را در مورد آتش‌سوزي‌ها و در رأس آن‌ها جنايت سينما ركس آبادان در قالب سؤالي القايي مطرح مي‌سازد. اين‌بار سؤال كننده فراموش مي‌كند كه در فراز ديگري به صراحت پذيرفته كه ساواك براي ايجاد رعب و وحشت دست به اين‌گونه اقدام‌ها مي‌زد: «احمد احرار- يكي از مسائلي كه آقاي باهري در خاطرات خود ذكر مي‌كند و آن را هم از دلائل استعفاي خود مي‌داند موضوع پرونده متهم يا متهمين آتش‌سوزي سينما ركس آبادان است. خيال مي‌كنم در مورد اين قضيه، حضرت عالي كه وزير كشور بوديد از جريان امر مطلع باشيد. بنده خاطرم هست كه همان ايام از آقاي شريف‌امامي شنيدم كه گفتند در ضيافتي كه به افتخار يكي از ميهمانان خارجي- اگر اشتباه نكنم ضياءالرحمن رئيس‌جمهوري بنگلادش- ترتيب يافته بود آمدند آهسته چيزي به اعليحضرت گفتند. ايشان از سر ميز برخاستند و رفتند و وقتي برگشتند به من و سپهبد مقدم اشاره كردند كه برويم... گفتند الان صدام حسين بود كه تلفن مي‌كرد و خبر داد كه عراقي‌ها كسي را در موقع عبور از مرز گرفته‌اند و او اعتراف كرده كه از عوامل آتش‌سوزي سينما ركس بوده است... در 13 شهريور 57 آقاي دكتر باهري كه وزير دادگستري بود اعلام كرد دومين عامل آتش‌سوزي سينما ركس هم دستگير شد. من نمي‌دانم اين دومي كه بود ولي يادم هست در همان ايام شخصي بنام سيدعلي اندرزگو معروف به شيخ عباس تهراني در جريان زد و خورد با مامورين ساواك تير خورد و دستگير شد. اين شخص از فعالان بود و مرتبا به سوريه و لبنان و عراق مي‌رفت و با آقاي خميني ارتباط نزديك داشت... يكي دو روز بعد درگذشت ولي خبر مرگ او فوراً اعلام نشد. حسين اخوان توحيدي، كسي كه آن موقع در بغداد جزو محارم آقاي خميني بود و بعدها جدا شد و به مجاهدين پيوست نوشته است وقتي اطلاع رسيد كه شيخ عباس تهراني گرفتار شده است سخت باعث نگراني شد زيرا او از خيلي چيزها خبر داشت و اگر دهان باز مي‌كرد آشكار مي‌شد كه بمب‌گذاري‌ها و ترورها و تخريب‌ها و همين قضيه سينما ركس آبادان كار چه كساني است. به همين دليل آقاي خميني براي اين كه پيشگيري كند اعلاميه‌اي صادر كرد و در آن اعلاميه نوشت «در آينده دور يا نزديك ممكن است فرد يا افرادي را بياورند كه اقرار كنند در اين حادثه دست داشته‌اند. اين افراد يا مامورند و يا از بهترين و متدين‌ترين افرادي هستند كه براي كشتن آنان هيچ وسيله‌اي را بهتر از اين نمي‌دانند».(ص72)
آقاي احرار در طرح اين موضوعات القايي‌اش، مطالب خلاف واقع بسياري را به يكديگر مرتبط مي‌سازد تا به نتيجه مورد نظر دست يابد: 1- نسبت دادن عبارت داخل گيومه به امام خميني(ره) كه به هيچ وجه در پيام ايشان در مورد حادثه سينما ركس وجود ندارد و صرفاً مي‌توان آن را «جعلي» خواند. رهبر نهضت اسلامي در اطلاعيه خود در همان زمان به نكات بسياري دقيقي اشاره داشتند: «قراين نيز شهادت مي‌دهد كه دست جنايتكار دستگاه ظلم در كار باشد كه نهضت انساني- اسلامي ملت را در دنيا بد منعكس كند. آتش‌ را به طور كمربند در سراسر سينما افروختن و بعد توسط مامورين درهاي آن را قفل كردن، كار اشخاص غير مسلط بر اوضاع نيست. گفتار شاه كه: تظاهركنندگان مخالف من «وحشت بزرگ را وعده مي‌دهند؛ و تكرار آن پس از واقعه كه: همان وعده بوده است، شاهد ديگري بر توطئه است؛ نه اينكه واقعاً شاه يك غيبگوي بزرگ است!... من به ملت بزرگ ايران اعلام خطر مي‌كنم، خطر اينكه دستگاه اين‌گونه اعمال وحشيانه و ضد اسلامي را در ساير شهرهاي ايران انجام دهد تا تظاهرات پاك مردم شجاع ايران را كه با خون خود ريشه درخت اسلام را آبياري مي‌كنند لوث نمايند. لازم است گويندگان، مطلبي را كه به نابودي انقلاب رهايي بخش اسلام منجر مي‌شود براي مردم روشن نمايند.»(صحيفه امام، جلد3، 31 مرداد 1357، نجف)
در اين بيانيه رهبر نهضت اسلامي به نكات دقيقي اشاره مي‌نمايد ازجمله اين‌كه محمدرضا پهلوي يك روز قبل از اين جنايت دهشتناك وعده «وحشت بزرگ» را داده بود. خوشبختانه اين موضعگيري بهنگام و هشيارانه رهبري مردم، جلو انحراف افكار عمومي و سردرگمي را گرفت.
2- آقاي احرار مدعي است در زمان حادثه، محمدرضا پهلوي ميزبان رئيس‌جمهور بنگلادش بوده و در همان ضيافت به برخي مسئولان اشاره مي‌كند كه براي مشورت به اتاق ديگري بروند. روايت هوشنگ نهاوندي كه به دربار نزديكتر بود به گونه ديگري است. وي در اين زمينه مي‌گويد: «روز 19 اوت، كه پنج‌شنبه‌اي بود اوايل بعدازظهر، آتشي سينما ركس آبادان پايتخت صنعت نفت را سوزاند و ويران كرد. چهارصد و هفتاد تن كه بيشترشان زنان و كودكان بودند خفه شدند يا سوختند و مردند... حكومت با بي‌خيالي به اين ماجرا پرداخت. به گونه‌اي كه گويا يكي از «حوادث» معمول رخ داده است. از مطبوعات خواستند كه زياد به اين ماجرا بند نكنند و مطبوعات نيز تقريباً همين‌گونه رفتار كردند. اين روش برخورد، افكار عمومي را شگفت‌زده و منزجر ساخت. اعليحضرتين در نوشهر بودند. نه نخست‌وزير و نه وزيري از دولت او به خود زحمت رفتن به آبادان را داد. چرا اين روش را برگزيدند؟»(آخرين روزها، خاطرات دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل و مريم، شركت كتاب لس‌آنجلس، 83، ص134) آقاي نهاوندي در فراز ديگري مي‌افزايد: «شام 20 اوت در باغ‌هاي زيباي كاخ او (تاج‌الملوك) برپا شد. معمولاً هزار نفري به آن مهماني دعوت مي‌شدند... يكي از پيشخدمت‌هاي شاه از شش نفر از مدعوين دعوت كرد كه به تالار كاخ بروند در آنجا شاه ايستاده بود و با آنان دست داد اين دفعه نقاب از چهره‌ي او فرو افتاد و نگراني‌اش مشهود بود. از آنان پرسيد: «شماها خبرهاي آبادان را شنيده‌ايد؟»... چند روز بعد هنگامي كه همگان از ابعاد فاجعه‌ي آبادان آگاهي يافتند مخالفان تندرو رژيم از مهماني باشكوه و آتش‌بازي آن شب به سود خود استفاده كردند و آن را به باد انتقاد گرفتند. مي‌گفتند هنگامي كه شهر يكپارچه عزادار است، آنان در دربار سرگرم رقص و آتش‌بازي هستند. اشتباه بزرگي روي داده بود. بايد آن مهماني را متوقف مي‌كردند و از خير آتش‌بازي چشمگير هم مي‌گذشتند- بايد حتي عزاي ملي اعلام مي‌كردند اين ماجرا ضربه‌ي شديدي به رژيم بود.»(همان، صفحات 2-140)
3- نويسنده به نوعي ماجراي شهيد اندرزگو را مطرح مي‌سازد كه گويا وي قبل از شهادت به دخالت در ماجراي سينماركس اعتراف كرده است، در حالي‌كه اين شهيد بزرگوار در همان صحنه درگيري با ساواك به تعداد بسياري تير خورد و به شهادت رسيد. تصويري كه ساواك از صحنه درگيري تهيه كرده به روشني گوياي اين واقعيت است؛ البته مقدم - رئيس وقت ساواك- در گزارش خود مدعي است كه وي در راه انتقال به بيمارستان فوت كرده است: «به تيمسار رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي از ساواك... در ساعت 45/18 روز 2/6/57 هنگاميكه سيدعلي اندرزگو بمنزل يكي از مرتبطينش بنام اكبر حسيني واقع در خيابان ايران ميرفت بوسيله مامورين محاصره و از آنجا كه گزارشات رسيده حاكي از مسلح بودن مشاراليه و حمل مواد منفجره بوسيله او بود، به وي دستور ايست و تسليم داده شد كه ناگهان ياد شده با حركات غيرعادي در صدد فرار برآمد و مامورين بناچار بسوي او تيراندازي و در نتيجه مشاراليه مورد اصابت گلوله واقع و در راه انتقال به بيمارستان فوت نمود... رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور سپهبد مقدم.»(سردار سرفراز، مركز بررسي اسناد تاريخي سال77، صص8-497) بنابراين ادعاي اين‌كه شهيد اندرزگو مطلبي در اختيار ساواك قرار داده باشد كاملاً خلاف واقع است.
4- آقاي احرار كه مي‌داند نمي‌تواند ماجراي سينما ركس آبادان را از ساير آتش‌سوزي‌هايي كه به اعتراف خود وي، ساواك عامل آنها بود و آقاي قره‌باغي مستندات روشني بر اين دخالت عرضه مي‌دارد، جدا كند، در اين فراز كليه بمب‌گذاري‌ها و ترورها و تخريب‌ها را به مخالفان استبداد نسبت مي‌دهد، در حالي‌كه قبلاً عنوان داشته بود: «ا.ا- درباره حوادث خياباني و نقش مامورين ساواك ما هم چيزهايي شنيده بوديم. گويا اين طور فكر شده بود كه اگر يك اغتشاشات مصنوعي در شهر، بخصوص در خيابان‌هاي بالاي شهر تهران، راه بيفتد و مغازه‌‌ها را آتش بزنند و ايجاد هراس بكنند مردم نگران امنيت خودشان خواهند شد و افكار عمومي برانگيخته مي‌شود و اكثريت خاموش به صدا درمي‌آيند».(ص32) بنابراين در همان زمان هم قدرت‌هاي مسلط بر ايران و دربار اين‌گونه مي‌انديشيدند كه با نسبت دادن اين جنايات به مردم به پا خاسته و معترض كه به صورت آرام تظاهرات مي‌كردند قادر خواهند بود مردم را در برابر مردم قرار دهند، اما همان‌گونه كه در همان زمان تبليغات نتوانست اين هدف را تأمين كند امروز نيز آقاي احرار نيز قادر نخواهد بود چنين جعلياتي را به تاريخ تحميل كند.
در حالي‌كه مركز پليس در چند قدمي سينما ركس آبادان قرار داشت چگونه ممكن بود كسي يا كساني از مخالفان بتوانند در زمان فعاليت سينما وارد سالن شوند، يك باتري ساعتي كار بگذارند، دربها را قفل كنند، سرتاسر اطراف سالن را به بنزين آغشته نمايند و هيچ‌كس اعتراضي به آنان نكند و به پليس هم اطلاع داده نشود؟ استمپل عضو ارشد سفارت آمريكا در تهران در گزارش محرمانه خود به واشنگتن در همان زمان مي‌نويسد:‌ «در شب 19 اوت [28 مرداد] تعداد 600 نفر در سينما مشغول تماشاي فيلمي [به نام گوزنها] از يك هنرمند مشهور ايراني بودند كه سينما دستخوش آتش‌سوزي شد. كسي كه آتش را در سينما افروخت، همه تماشاگران به استثناي چند نفر را به قتل رساند. يك تحقيق رسمي نشان مي‌داد كه ديوارهاي سالن با بنزين خيس بوده است و آتش‌سوزي با يك باطري خودكار ساعتي آغاز شده است. در ورودي و خروجي قفل بوده است و پليس و ماشين‌ها و تجهيزات آتش‌نشاني دير رسيده‌اند.»(جان‌دي استمپل، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي، انتشارات رسا، صص1-160) چگونه ممكن است پليس كه مقر آن در فاصله بسيار اندكي از سينما قرار داشت دير در محل حادثه حاضر شود؟ همچنين آتش‌نشان‌هاي بسيار پيشرفته شركت نفت كه ايستگاه آنها نيز در فاصله كوتاهي از سينما قرار داشت بعد از كشته شدن همه مردم اقدام كنند؟ پاسخ اين مطلب را مي‌توان در اعتراف نماينده ساواك در آمريكا هنگام نقل سخنان اويسي يافت: «بعداً تيمسار اويسي به من گفت كه شاه او را محرمانه به حضور پذيرفت و به وي گفت كاري كند تا سربازانش آتش‌سوزي‌هايي را كه توسط نيروهاي ويژه ساواك ايجاد مي‌شود خاموش ننمايد.»‌(خاطرات منصور رفيع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبي، انتشارات اهل قلم، سال 76،ص366 )
آقاي قره‌باغي نيز در پيگيري علت خاموش نشدن آتش‌سوزي‌ها به عنوان وزير كشور همين پاسخ را دريافت مي‌دارد؛ بنابراين اگر سينما ركس در چند قدمي مقر پليس و با فاصله كمي از ايستگاه آتش‌نشاني بسيار مجهز مي‌سوزد و همه انسان‌هاي بيگناه محصور شده در آن به کام مرگ كشيده مي‌شوند، اين برنامه صرفاً در چارچوب وعده «وحشت بزرگ» محمدرضا پهلوي معني مي‌يابد. بايد همه عوامل دست به دست هم مي‌دادند تا اين وعده محقق شود. جنايت‌پيشگان ساواك آتش‌افروزي كنند و عوامل شهرباني و فرمانداري نظامي مانع از خاموش كردن شعله‌هاي آتش شوند تا به زعم درباريان وحشتي شكل گيرد. اظهارات قره¬باغي دستکم در مورد يک صحنه از آتش سوزيهاي گسترده در تهران بسيار گوياست: «ارتشبد قره‌باغي- روز چهاردهم آبان، از حوالي ظهر گزارش‌هايي به وزارت كشور مي‌رسيد كه در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزي است. اشخاص مختلف تلفن مي‌كردند و از آتش‌سوزي‌هاي متعدد خبر مي‌دادند. از پنجرة اتاق وزير كشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و ديدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه مي‌كشد. ضمناً بعضي اشخاص كه تلفن مي‌كردند مي‌گفتند مأمورين فرمانداري نظامي و مأمورين پليس كه آنها هم مأمور فرمانداري نظامي تلقي مي‌شدند ايستاده‌اند نگاه مي‌كنند و هيچ اقدامي انجام نمي‌دهند. من تلفن كردم به سپهبد صمديانپور رئيس شهرباني و گفتم اينطور گزارش مي‌دهند، قضيه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش كشيده‌اند. گفتم پس چطور اقدام نمي‌كنيد؟ گفت فرماندار نظامي دستور داده است كه مداخله نشود.»(ص 94)
اما از آنجا كه نهضت مردم مركزيتي مدبر و فهيم داشت به سرعت ترفندهاي خائنان به ملت ايران را كشف مي‌كرد و به اطلاع همگان مي‌رساند؛ لذا اين جنايات نه تنها موجب وحشت و سردرگمي مردم نمي‌شد، بلكه به دليل آگاهي از ريشه‌ وقوع آن، عزم ملت را در سرنگوني رژيمي كه تا آن زمان به اين ميزان آن را جنايتكار و خائن نمي‌شناختند راسخ‌تر كرد. نكته حائز اهميت اينكه حتي قشر خاموش و بي‌تفاوت با چنين شوك‌هايي از لاك خود خارج و با سيل استقلال‌طلبي همراه گردبد؛ البته بايد اذعان داشت در يك نهضت مردمي فراگير، نيروهاي سازمان‌هاي مختلف ضدمردمي نيز مي‌توانند به صورت پنهان تأمين كننده نيازهاي نهضت استقلال طلبانه باشند. اين واقعيت در مورد انقلاب اسلامي بسيار تعيين كننده بود. نفوذ رهبري اين نهضت در ميان توده‌هاي سازمان‌هاي مختلف علاوه بر زمين‌گير كردن برنامه‌هاي كشورهاي سلطه‌گر و دستگاه ديكتاتور موجب مي‌گرديد كه آخرين اطلاعات دربارة تصميمات سازمان‌هاي تعيين كننده از كانال‌هاي مختلف به ستاد رهبري انقلاب برسد؛ لذا هم به سرعت ترفندها خنثي مي‌شد و هم قدرت ابتكار عمل از آن دستگاه عريض و طويل سلب مي‌گرديد. براي نمونه، ارتشي كه افسران عالي‌رتبه‌اش در درون پادگان‌ها و ستادهاي خود احساس امنيت نمي‌كردند چگونه مي‌توانست به نفع آمريكا و محمدرضا پهلوي قدرت ابتكار عمل داشته باشد: «خاطرم مي‌آيد وقتي من رئيس ستاد شدم از ضداطلاعات دستور رسيده بود براي رفتن به نخست‌وزيري از اتومبيل استفاده نكنم، با هليكوپتر برويم. با هليكوپتر از ستاد مي‌رفتم به باغشاه و از باغ‌شاه كه نزديك كاخ نخست‌وزيري بود با اتومبيل مي‌رفتم نزد نخست‌وزير. حتي روزهاي آخر گفتند آنجا هم دور از احتياط است و بايد در دانشكده افسري از هليكوپتر پياده شويم. البته دو بار هم به هليكوپتر من تيراندازي شد، حالا چه طور فهميده بودند من در آن هليكوپتر هستم و از ميان چند هليكوپتري كه با هم حركت مي‌كرد كدام يك مال من است قطعاً‌ به نحوي اطلاع داشتند، جاسوس داشتند به هر حال، اوايل كه مي‌رفتيم به باغشاه ديدم در داخل سربازخانه يك صورت‌بندي عجيب و غريبي است. تفنگ به دست‌ها دور تا دور مي‌گيرند و محصور مي‌كنند تا اين كه رئيس ستاد از هليكوپتر پياده شود. خيلي ناراحت شدم كه خوب، اگر من كه رئيس ستاد هستم نتوانم در باغشاه، در يك سربازخانه، پهلوي سربازها بيايم پائين و اعتمادي نباشد در روحيه سربازها و درجه‌دارها تاثير خيلي نامطلوبي خواهد داشت... يك روز كه آمدم باز از هليكوپتر ديدم عده زيادي آن كنار تفنگ به دست دارند حركت مي‌كنند. وقتي پياده شدم به فرمانده پادگان كه اداي احترام كرد گفتم من كه به شما گفته بودم كسي نباشد. اين‌ها كي بودند؟ گفت به ما مربوط نبود. اين‌ها محافظين سرلشكر خسروداد بودند كه ايشان را در داخل سربازخانه معيت مي‌كنند. يعني يك صورت‌بندي نظامي، به اصطلاح ژ.ث در دست و آقاي خسروداد در وسط آنها مي‌رفت به قسمت خودش در چنين حالتي بود كه مي‌گفتند سرلشكر خسروداد قصد كودتا داشت.» (صص6-405)
وحشت سران وابسته ارتش از بدنه آن عملاً موجب انزواي كساني شده بود كه آمريكا و انگليس در حفظ ديكتاتوري به آنها دل‌بسته بود. اين ميزان قدرت نفوذ يك جنبش مردمي در آن سالها به هيچ‌وجه قابل درك نبود. از نگاه ناظران بيروني، وضعيت ارتش به لحاظ لجستيكي و گستره سازماني بسيار چشمگير بود و خيره كننده، اما امروز بنا به اعتراف آقاي قره‌باغي قدرت مردمي آن‌چنان آن را از درون متلاشي كرده بود كه رأس اين سازمان پرهزينه با بدنه آن كاملاً در برابر هم قرار داشتند. آقاي قره‌باغي اطلاعات ارزشمندتري نيز در اين زمينه ارائه مي‌دهد و آن اينكه نيروهاي مردمي درون ارتش حتي بيسيم فرماند‌هان وابسته خود را شنود مي‌كردند و آخرين اطلاعات را در مورد تصميم‌گيري‌ها در اختيار آزاديخواهان و استقلال‌طلبان قرار مي‌دادند: «سرهنگ كيخسرو نصرتي در مصاحبه‌اي صريحاً گفت كه در شهرباني تلفن سپهبد رحيمي رئيس شهرباني و فرماندار نظامي را كنترل مي‌كرده‌اند و به مكالمات او گوش مي‌دادند و خبرها را به خارج مي‌رساندند. وقتي در سازمان‌هاي نظامي كه اساس كار بر انضباط است وضع چنين بوده باشد در جاهاي ديگر حتماً اين قبيل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جريان كارها خبر پيدا مي‌كردند»(ص88) قره‌باغي در ادامه اين اعتراف به صراحت

عنوان مي‌دارد كه در شب بيست و يكم بهمن ستون تانك‌هايي را كه سپهبد بدره‌اي به سوي مركز شهر گسيل داشته بود تا در كنار اقدامات ساير بخش‌هاي ارتش، دستگيري وسيعي در سطح تهران آغاز و به زعم بيگانه رأس نهضت از بدنه‌اش جدا شود، مردم از اين اقدامات مطلع بودند. آنچه رئيس ستاد ارتش در اين زمينه عنوان مي‌كند بسيار مهم و نيازمند مروري عميق است. همان‌گونه كه در اين مصاحبه عنوان مي‌شود، هايزر به سران ارتش توصيه مي‌كند از طريق آقاي ميناچي با آقاي بازرگان تماس بگيرند (هرچند آقاي قره‌باغي به صورت غيرواقعي تماس با آيت‌الله بهشتي را به اين توصيه مي‌افزايد كه در ادامه به آن اشاره خواهيم کرد) يكي از نتايج تماس‌هاي نزديك افسران عاليرتبه‌اي همچون مقدم، قره‌باغي و... را با مرحوم بازرگان مي‌توان در اين روز تعيين كننده مورد ارزيابي قرار داد. در حالي‌ كه مرحوم بازرگان به اظهارات آقاي قره‌باغي و مقدم اعتماد كرده بود و باور داشت كه ارتش قصد سركوب گسترده نهضت را ندارد، به مردم توصيه كردند كه مقررات حكومت نظامي را رعايت كنند و در خانه‌هاي خود بمانند. بر اساس همين اطلاعات، مرحوم طالقاني طي بيانيه‌اي خطاب به همافران، ترك درگيري با نيروهاي گارد را توصيه نمود و از مردم خواست تا براي جلوگيري از خونريزي، مقررات جديد حكومت نظامي را رعايت كنند، اما امام خميني(ره) بلافاصله با صدور بيانيه‌اي از مردم خواستند در خيابان‌ها استقرار يابند و با اين حضور توطئه‌ها را خنثي نمايند. بدون شك واكنش آيت‌الله طالقاني ناشي از اطلاعاتي بود كه افسران عالي‌رتبه ارتش از طريق آقاي بازرگان در اختيار ايشان قرار داده بودند. اما ارتباط امام با بدنه ارتش موجب شد كه خدعه آقاي قره‌باغي و مقدم در ايشان كارگر نيفتد و با تصميمي بجا و بموقع ضمن بي‌اثر ساختن آخرين تلاش‌هاي ارتش براي سركوب نهضت، از يك خونريزي گسترده جلوگيري به عمل آيد. به اين ترتيب مردم با آگاهي از برنامه گارد، ستون تانك‌هاي تحت فرماندهي بدره‌اي را در نقطه‌اي استراتژيك يعني ميدان امام حسين زمين‌گير كردند و تانك وي را آتش زدند. با مجروح شدن بد‌ره‌اي عملاً گارد در آن شب نتوانست ابتكار عملي از خود نشان دهد. آنچه آقاي قره‌باغي در اين فراز به آن معترف است بسياري از اظهارات بي‌پايه و اساسي را كه اين روزها در خارج كشور طرح مي‌شود، ازجمله اين‌ كه گويا آمريكايي‌ها خود به امام خميني(ره) نظر داشتند، كاملاً بي‌رنگ مي‌سازد. اگر به فرض آمريكايي‌ها از كارايي محمدرضا پهلوي نااميد شده بودند و قصد جايگزين كردن فرد ديگري را داشتند، نمي‌توانستند به كسي نظر داشته باشند كه پايه‌هاي نفوذ آنها را كاملاً متزلزل مي‌ساخت. آقاي قره‌باغي در چند فراز به درستي ارتش را آخرين برگ آمريكا كه سعي در حفظ آن داشتند عنوان مي‌كند، در حالي كه امام خميني(ره) بنا به اعتراف همگان با تمام توان درصدد خارج كردن اين برگ برنده از دست آمريكا بود و با نفوذ در بدنه ارتش توانست پايه‌هاي سلطه بيگانه را تخريب سازد؛ زيرا ساختار سلطه آمريكا بر ايران بيش از آنکه متكي به فرد ديكتاتور باشد بر شانه‌هاي ارتش گذاشته شده بود و امام با طراحي دقيقي، بدنه ارتش را كه جزئي از ملت ايران بود جذب كرد و رؤساي وابسته به بيگانه‌اش را كنار گذاشت. مرحوم بازرگان، قبل از انقلاب به اين واقعيت اذعان داشت كه امام در مسير حذف سلطه آمريكا قرار دارد كه وي به ويژه در بحث‌هاي خود در فرانسه با ايشان چنين چيزي را ناممكن مي‌پنداشت.
غربي‌ها نيز از اين مسئله مطلع بودند كه مشي مرحوم بازرگان با امام خميني(ره) در اين زمينه بسيار متفاوت است. تأكيد هايزر به آقاي قره‌باغي براي تماس با بازرگان نيز به سبب همين شناخت بود؛ البته در فرازي از كتاب نام آيت‌الله بهشتي نيز در كنار بازرگان آورده شده است، اما در ديگر فرازها به ويژه در زمان ملاقات‌ها هرگز نامي از ايشان به ميان نمي‌آيد و در هيچ يك از ديگر منابع نيز اين ادعا مطرح نشده است كه به توصيه هايزر ملاقاتي بين سران ارتش و نماينده امام (يعني شهيد بهشتي) صورت گرفته باشد؛ بنابراين تأكيد هايزر بر ملاقات نيروهاي وابسته در ارتش با مسئول نهضت آزادي به دليل متفاوت بودن مواضع سياسي آنها در قبال آمريكا بوده است. آقاي بازرگان در مورد بحث‌هاي خود با امام در پاريس مي‌گويد: «گفتم (به امام) يك فاكتور فرض كنيم ملت، ملت و روحانيت، راجع به اينها حرف نمي‌زنم خودتان بهتر مي‌دانيد و مردم هم دنبال شما هستند و از اين حرفها، فاكتور دوم شاه و دربار است. فاكتور سوم آمريكا و غرب است ايشان طوري حرف مي‌زد كه يعني اصلاً اينها را كان‌لم يكن مي‌دانست. ديگر من بقيه حرفهايم را نزدم، وقتي ايشان اصلاً نمي‌خواست حتي تا اينجا جلو رفتيم و گفتم بالاخره آمريكا خوب، بد؛ ولي اين‌ها يك نوع واقعيتي است، يك چيزي است در دنيا حالا نه به لحاظ دوستي، به لحاظ دشمني و ضرر رساندن... ديدم ايشان اصلاً وزني و وزنه‌اي براي خودي و شاه قائل نيست... ايشان نه براي آمريكا ارزش و اثري قائل است و نه حاضر است متديكمان كار شود...»(مصاحبه بازرگان با حامد الگار، مواضع نهضت آزادي، ص133)
مرحوم بازرگان در اين فراز از اظهارات خود به صراحت اذعان دارد كه قبل از انقلاب معتقد بوده است شاه و آمريكا واقعيت‌هايي در معادلات ايران هستند كه بايد پذيرفته شوند، اما رهبري انقلاب به هيچ وجه چنين موضوعي را نمي‌پذيرفته است. البته موضع قاطع امام خميني(ره) در قبال آمريكا در جريان تحميل كاپيتولاسيون بر ايران در ابتداي دهه چهل به خوبي جهت‌گيري‌هاي ايشان را به منظور رفع سلطه غرب بر ايران مشخص مي‌ساخت؛ بنابراين تناقض سخنان كساني كه موضع ضدآمريكايي انقلاب اسلامي را مربوط به پس از انقلاب عنوان مي‌كنند تا نتيجه بگيرند امام بدون نظر مثبت آمريكا نمي‌توانست سلطنت را سرنگون سازد و بدين ترتيب از تأثيرات انقلاب اسلامي بر ساير ملت‌ها بكاهند به قدري است كه تحليل‌گران را بي‌نياز از پرداختن جدي به آن مي‌نمايد. طبيعي است اگر جماعتي كه همواره در وابستگي سير كرده‌اند هرگز قدرت مردم را به حساب نياورند و در چارچوب درك آنان نگنجد كه ملتي بتواند در برابر بيگانه ايستادگي كند و به استقلال خود دست يابد. البته اين واقعيت را هم نبايد از نظر دور داشت كه همين نگاه محمدرضا پهلوي كه مي‌پنداشت همواره در ايران همه چيز با تدبير آمريكا و انگليس صورت مي‌گيرد در سرگرداني دربار و دستگاه ديكتاتوري بسيار مؤثر بود. طي سال‌هاي طولاني هر تغييري در ايران با اراده بيگانه صورت گرفته بود، لذا در مخيله چنين فردي هرگز نمي‌گنجيد كه با اراده مردم - كه وي براي آنها پشيزي ارزش قائل نبود - مي‌تواند تغييري بزرگ صورت گيرد؛ بنابراين هر چه آمريكا و انگليس تأكيد مي‌كردند كه «ما از تو حمايت مي‌كنيم با قاطعيت عمل كن!» زماني كه او با تظاهرات ميليوني مردم مواجه مي‌شود ترديد مي‌كند؛ زيرا هرگز باور نداشت كه مردم چنين قدرتي و توان سازمان‌دهي چنين تظاهرات عظيمي را داشته باشند. همين سرگرداني‌ها كه ناشي از عاجز بار آوردن محمدرضا توسط بيگانه بود بهترين فرصت را براي رشد سريع انقلاب فراهم آورد. شاه در طول سال‌هاي سلطنتش نمي‌توانست متكي به خويش تغييري در ساختار سياسي كشور ايجاد كند. قاسم‌ غني در نامه‌اي به عبدالحسين دهقان در مورد اجازه گرفتن محمدرضا از انگليسي‌ها براي افزايش اختيارات خود از طريق تشكيل مجلس مؤسسان مي‌نويسد: «يكسال پيش صاف و صريح سفير انگليز در طهران به يكي از وزراء گفته بوده است كه ما حاضر شديم روي اصرار هژير كه مي‌گفت اگر اعليحضرت اختيارات قانوني داشته باشند چنين و چنان خواهد شد و ما لازم است موافقت كنيم مجلس مؤسسان تشكيل شود و بدون هيچ تشنجي هم تشكيل گرديد و اختياراتي بايشان داده شد بعد معلوم شد شخصاً آن جوهر را ندارد.» (نامه‌هاي دكتر قاسم غني، به كوشش سيروس غني، انتشارات بكا، لندن، 1366، ص9)
آقاي احرار نيز در اين كتاب اعتراف دارد كه تغيير هويدا با دستور آمريكا صورت گرفت، منتها وي مدعي است كه مدتها بود ديگر اين دخالت‌ها صورت نمي‌گرفت: «اعليحضرت اصولاً قصد تغيير هويدا را نداشت و مايل بود هويدا در نخست‌وزيري بماند و برنامه فضاي باز سياسي هم توسط خود او به مرحله اجرا درآيد. شهرت داشت كه اولين بار، وقتي خانم جانسون- همسر رئيس‌جمهور اسبق آمريكا- كه بعد از روي كارآمدن كارتر به ايران آمده بود، ضمن مذاكراتش با اعليحضرت راجع به لزوم تغيير كابينه صحبت مي‌كند ايشان تعجب مي‌كند و حتي خيلي ناراحت مي‌شود براي اين كه مدت‌ها بود شاه ديگر عادت نداشت از خارجي‌ها راجع به تغيير و تبديل دولت و نصب يا عزل وزرا چيزي بشنود و اين قبيل مداخلات خشم او را برمي‌انگيخت.»(ص18)
محمدرضا پهلوي تغيير هويدا را علي‌رغم ميل خود، نه بر اساس دستور مسئولان وقت آمريكا، بلكه با اشاره همسر رئيس‌جمهور سابق اين كشور كه در آن زمان هيچ‌گونه جايگاه رسمي در قدرت نداشت انجام مي‌دهد. البته ابتهاج در خاطرات خود مي‌نويسد يك عنصر جزء سفارت آمريكا مسئولان عالي‌رتبه كشور را جابجا مي‌كرد: «دوئر (وابسته سفارت آمريكا) با اينكه سمت بي‌اهميتي در سفارت آمريكا داشت توانسته بود خود را به نحوي در محافل تهران جلوه بدهد كه مقامات دولتي او را شخص فوق‌العاده مؤثري در سياست آمريكا مي‌دانستند... مداخله اين شخص در امور داخلي ايران بحدي بود كه امروز كسي نمي‌تواند باور كند چگونه عضو كوچك يك سفارت خارجي مي‌توانسته در بردن و آوردن مامورين عالي مقام ايران اينگونه علني مداخله كند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروضي، انتشارات پاكاپرينت، سال 1991، ص246)
اين روند تصميم‌گيري براي محمدرضا پهلوي حتي تا آخرين ماه‌هاي انقراض اين رژيم ادامه مي‌يابد. براي نمونه در مورد انتصاب رؤساي ساواك، منوچهر هاشمي- رئيس اداره هشتم اين سازمان مخوف- در خاطراتش مي‌گويد: «سالي كه ارتشبد نصيري قرار بود از سمت رياست ساواك منتقل و به سفارت در پاكستان منصوب شود، مرا به ماموريتي به پاريس اعزام نمود و در موقع خداحافظي به من تأكيد كرد كه تا مي‌تواني ماموريت خود را زودتر انجام بدهيد و به ايران برگرديد. قرار است من در شغل ديگري، سفارت در پاكستان، انجام وظيفه بكنم. من سرلشكر معتضد را به سمت رئيس و شما را به سمت قائم‌مقام ساواك به اعليحضرت پيشنهاد كرده‌ام و ايشان هم تصويب فرموده‌اند. زودتر مراجعت كنيد تا به حضور ايشان معرفي شويد. اما من در پاريس اطلاع پيدا كردم كه سپهبد مقدم به رياست ساواك تعيين شده است. اين ماجرا گذشت و من از پاريس، برگشتم... تا اينكه خود ايشان تلفن كرد و خواست به ملاقات ايشان بروم... ارتشبد نصيري در مورد مطلبي كه قبل از عزيمت من به پاريس در مورد رياست سرلشكر معتضد و قائم‌مقامي من گفته بود، توضيح داد كه: «آمريكائيها از طريق اردشير زاهدي پيغام داده بودند كه سپهبد مقدم مناسب‌ترين افسر براي رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور است. لذا اين انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته است.» (داوري، سخني در كارنامه ساواك، سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، لندن، 1373، صص7-406)
اين‌گونه دخالت‌هاي مستقيم بيگانه در اداره كشور موجب شده بود كه محمدرضا پهلوي نتواند به طور مستقل در شرايط بحران تصميم بگيرد، اما اين‌ كه چرا در مواجهه با خيزش سراسري ملت ايران آمريكايي‌ها حاضر نبودند خود هزينه سياست‌هاي اتخاذي را بپردازند به اين نكته بازمي‌گشت كه طبق تحليل همه كارشناسان با مشاهده فراگيري حركت مردم، سركوبي آن را از طريق نظامي ناممكن مي‌پنداشتند. آقاي قره‌باغي نيز بارها در اين كتاب به اين واقعيت اذعان دارد كه خيزش سال‌هاي 56 و 57 با نهضت ملي شدن صنعت نفت و قيام 15 خرداد 42 و... متفاوت بود؛ درگير شدن مستقيم آمريكا و انگليس در سركوبي قيام سراسري ملت ايران هزينه كلان و بي‌نتيجه‌اي را بر آنها تحميل مي‌كرد واز اين رو حاضر نبودند تجربه كودتاي 28 مرداد 1332 را اين ‌بار با ريسك بسيار بالايي تكرار كنند. در مقابل، محمدرضا پهلوي تمايل داشت همچون گذشته از كشور خارج شود و حاميانش بحران را برطرف نمايند و او را مجدداً به قدرت بازگردانند.
اما همان‌گونه كه آقاي قره‌باغي مي‌گويد وضعيت، اين‌بار متفاوت بود: «ا.ق- دو نكته را لازم به يادآوري مي‌دانم؛ يكي مقايسه 15 خرداد با وقايع سال 56 و57 اين دو تا را نمي‌توان با هم مقايسه كرد. من در سال 1342 فرمانده دانشكده نظامي بودم و از جريانات تا حدودي اطلاع داشتم. واقعه 15 خرداد مسبوق به تداركات و زمينه‌هاي آنچناني نبود. حادثه محدود كوچكي بود. حالت يك انفجار محلي و موضعي داشت... اين حركت را مي‌شد با سرعت و قاطعيت از بين برد و بر آن مسلط شد. البته قاطعيت را منكر نيستم. اگر قاطعيت در كار نبود همان هم مي‌توانست دامنه پيدا كند ولي اوضاع مملكت در خرداد 42 به هيچ وجه با اوضاع سال‌هاي 56 و 57 قابل مقايسه نبود.»(ص12)
بر اساس همين تحليل دقيق، آمريكا به محمدرضا پهلوي فشار مي‌آورد كه خود مسئوليت تصميمات لازم را به عهده گيرد، اما فردي كه در شرايط عادي عادت كرده بود ديگران برايش تصميمات كلان بگيرند، در شرايط بحران نمي‌توانست مذبذب نباشد. با اين وجود بعد از مجوز صريح كارتر كه وعده استقرار حقوق بشر را در ايران مي‌داد، محمدرضا پهلوي دولت نظامي را بر كشور حاكم ساخت. آقاي احرار در اين زمينه مي‌گويد: اما مطلب ديگري هم آن روز ايشان (شريف‌امامي) گفت و آن اين بود كه گفت اعليحضرت با من صحبت كردند و گفتند از طرف كارتر تلگرافي يا پيامي برايشان رسيده و رئيس‌جمهوري آمريكا قوياً و قاطعاً گفته است هر تصميمي شاه ايران براي استقرار نظم و امنيت بگيرد آمريكا از آن حمايت خواهد كرد. يادم هست كه متن آن پيام يا تلگراف را ايشان همراه داشتند و خواندند... اين را هم ضمناً اضافه كرده بود كه ما هيچ راه‌حل خاصي به شما پيشنهاد نمي‌كنيم. هرچه را شما تشخيص بدهيد و تصميم بگيريد تأييد خواهيم كرد. آقاي شريف امامي گفت بعد از اظهار اين مطلب اعليحضرت به من فرمودند حالا بايد دولتي كه جنبة نظامي داشته باشد تشكيل دهيم تا بتواند نظم را برقرار كند. (صص3-101)
البته همان‌گونه كه اشاره شد، محمدرضا پهلوي براي كسب اين اجازه، آتش‌سوزي‌ها و انفجارات و تخريب وسيعي را تدارك ديده بود تا اين‌گونه وانمود سازد كه ايجاد فضاي بازسياسي، پايداري سلطه واشنگتن بر ايران را به مخاطره مي‌اندازد، زيرا تظاهرات آرام و بسيار منظم مردم هرگز اين بهانه را فراهم نمي‌كرد و هر روز بر وسعت مخالفت‌ها با رژيم پهلوي افزوده مي‌شد. هرچند با ايجاد اغتشاشات مصنوعي و جناياتي همچون سينما ركس آبادان زمينه سركوبي بسيار گسترده مردم فراهم شده بود، اما پهلوي دوم با علم به اينكه ايران براي آمريكا يك منطقه استراتژيك است با اين شيوه درصدد بود تا الگوي كودتاي 28 مرداد مجدداً تكرار شود.
نكته‌اي كه اينجا مي‌بايست متذكر شد ادعاي دخالت بيگانه در دامن زدن به انقلاب يا تغيير سياست آمريكا و انگليس به عنوان پشتيبان اصلي محمدرضا پهلوي است. دربار پهلوي و كساني كه همچنان در رؤياي جاذبه‌هاي ويژه سلطنت به سرمي‌برند، آمريكا را به اين دليل كه مستقيماً به قتل عام مردم نپرداخت قابل سرزنش مي‌دانند و افرادي چون آقاي احرار اين سرزنش را تا مرز خيانت به شاه وسعت مي‌بخشند، اما آيا واقعاً آمريكا مي‌توانست بيش از اين كاري براي حفظ دست نشانده خود در ايران صورت دهد؟ دستكم افرادي چون آقاي قره‌باغي كه به گستردگي و فراگيري قيام ملت ايران در سالهاي 57 و 56 معترفند، معتقدند سركوب و كشتار هيچ‌گونه نتيجه‌اي نداشته است. همچنين اين ادعا كه محمدرضا پهلوي ريشه نهضت را نزد حاميان خويش مي‌دانسته نمي‌تواند رنگ و بويي از حقيقت داشته باشد؛ زيرا در اين صورت وي نمي‌بايست به آمريكا فشار مي‌آورد تا در ايران درگير شود. البته تخيلات افرادي كه به قدرت مردم هرگز اعتقادي نداشتند موجب سردرگمي محمدرضا پهلوي در آن مقطع حساس ‌شد، اما بسياري از عملكردهاي وي مؤيد آن است كه در كنار فقر درك و فهم دقيق، دادن امتياز به مردم را براي كاهش خشم آنان را به طور جدي در دستور كار خود قرار مي‌دهد. اگر آن‌گونه كه امروز جريانات وابسته به غرب ترسيم مي‌كنند پهلوي دوم بدون هيچ ترديدي به اين مسئله رسيده بود كه عامل اصلي خيزش مردم در خارج كشور قرار دارد طبعاً امتيازات متعددي به آن وادي مصروف مي‌داشت، كما اينكه در سال‌هاي قبل از آن محمدرضا توانسته بود با دادن امتيازات فراوان به اتحاد جماهير شوروي و سپس چين حمايت آنها را از گروه‌هاي ماركسيستي در ايران متوقف سازد و بساط آنها را به صورت موفقيت‌‌آميزي جمع نمايد. وي در آن سالها در مواجهه با چنين مخالفاني هرگز به مردم امتياز نمي‌داد، در حالي ‌كه اين مخالفان به دليل مسلح بودن به حسب ‌ظاهر خطرناك‌تر نيز به نظر مي‌رسيدند. در آن ايام، اين‌گونه مخالفت‌هاي داخلي از آنجا كه ريشه در خارج كشور داشتند با گاز رساني رايگان به روس‌ها و دادن امتيازات متعدد ديگر به ساير كشورهاي بزرگ ماركسيستي حل و فصل شد، لذا اگر محمدرضا پهلوي اين‌بار از مردم عذرخواهي مي‌كند، نزديكترين مهره‌ها به خود را به جرم فساد دستگير مي‌سازد، تاريخ هجري را كه نشان از احترام به فرهنگ ملي داشت مجدداً رايج مي‌سازد و ... بدين معني است كه علي‌رغم همه پريشاني‌هاي ذهني و عدم درك مردم به اين مسئله واقف شده بود که اين نهضت به ‌گونه‌اي نيست كه بتوان تحليل‌هاي كليشه‌اي را در موردش پذيرا شد. تا آن زمان هر حركت مخالف به خارج نسبت داده مي‌شد، اما اين ‌بار محمدرضا روي سخن خود را به مردم مي‌كند و به صراحت مي‌گويد: «من صداي انقلاب شما را شنيدم». سپس قول مي‌دهد كه خطاها تكرار نشوند و... حتي آمريكا براي اولين بار بعد از تصويب كاپيتولاسيون به شاه اجازه مي‌دهد تا آمريكايي‌هاي متخلف را دستگير كند و اين همه بدان معناست كه اجماعي در آن زمان وجود داشته است كه مردم ديگر به جان آمده‌اند و با همه وجود در صدد دستيابي به استقلالند و سركوبي چنين ملت مصممي هرگز نتيجه مطلوب ديكتاتوران را در پي نخواهد داشت. مشاور خانم فرح ديبا در روايتي از ملاقات خود با محمدرضا پهلوي اين واقعيت را از زبان وي منعكس مي‌سازد كه نمي‌توان با كشتار، ملت را از صحنه خارج كرد: «در اين موقع، شاه كه گويي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار مي‌توان كرد، حتي انگار گلوله آنها را جذب مي‌كنند».(از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيدآذري، انتشارات رسا، چاپ اول 1372، ص154)
بنابراين ديكتاتور هم به اين واقعيت رسيده بود كه حتي با قتل‌عام يك ميليون نفر نيز نخواهد توانست قيام مردم را سركوب كند. به طور قطع اگر شاه از جان خود هراس نداشت و تصميم مي‌گرفت كشتار را گسترش دهد غرب هرگز با وي مخالفتي نمي‌كرد؛ زيرا در پي جدي شدن مخالفت‌ها و متزلزل شدن ارتش، آمريكا پيوسته ضمن اعلام حمايت از شاه، وي را به سركوب مردم تشويق مي‌كرد و در اين قضيه ‌چنان افراط مي‌شد كه عملاً استفاده از مليون براي ايجاد دولت آشتي ملي؟! ناممكن مي‌گرديد. براي نمونه به روايت مشاور خانم ديبا، صديقي يكي از شرايط خود را براي پذيرش نخست‌وزيري شاه اين‌گونه عنوان مي‌دارد: «اعليحضرت، صديقي خواهش ديگري هم دارد و آن اين است كه شما به متحدين انگليسي و آمريكايي خود تاكيد كنيد، به طور مداوم و هر روزه، نسبت به شما اعلام حمايت نكنند. صديقي مايل است در صورتيكه نخست‌وزير شد، از جيمي كارتر بخواهد ابراز حمايت دائمي خود را نسبت به رژيم ايران متوقف نمايد. از نظر او اين‌گونه سخنان براي ايرانيان تحقيرآميز است.» (همان، ص228) بنابراين تنها دلگيري دربار پهلوي آن بود كه چرا در مواجهه با جنبش سراسري اين‌بار مردم، همچون گذشته آمريكا و انگليس مستقيماً درگير نمي‌شوند. وقتي فردي چون اميراسدالله علم درك مي‌كند كه عملكرد دربار راهي براي مردم جز انقلاب باقي نگذاشته است چرا حاميان خارجي نبايد اين معنا را درك كنند و خود را به چاه ويل درافكنند: «جمعه 3/11/54-... افكار پيچيده دور و درازي مي‌كردم، ولي مطلبي كه مرا بيشتر تحت تأثير داشت مذاكراتي بود كه ديشب با [عبدالمجيد] مجيدي رئيس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را بايد با او مذاكره مي‌كردم. ديشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناكي از كمي پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن مي‌گفت كه بي‌نهايت ناراحتم كرد. يعني وضع به طوري است كه قاعدتاً بايد به انقلاب بيانجامد. اولاً بودجه امسال را با بيست و پنج ميليارد تومان كسري بسته‌اند ثانياً آن قدر پول هدر داده‌اند، چه در پروژه‌هاي بي‌ثمر، چه در خريدهاي بي‌ثمر، از جمله 4000 كاميون كه نه راننده و نه راه براي آن موجود است چه در خريد گندم و مواد غذايي، چه در خريد شكر كه واقعاً انسان شاخ درمي‌آورد و از همه بامزه‌تر اين كه مي‌گفت، من كه رئيس سازمان برنامه هستم، از اغلب اين مخارج تا پس از تهيه آنها هيچ‌گونه خبري نداشته‌ام. قرض‌هاي به دولت‌هاي خارجي كه خود فصلي عليحده است و رقمي است در حدود دو ميليارد دلار. من ترديد ندارم كه اين جهان وطنان به شاه و كشور خيانت كرده و ما را به روزي انداخته‌اند كه ناچار بايد در جنگ نفت و اضافه قيمت نفت تسليم بشويم.»(يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، انتشارات مازيار و معين، جلد پنجم، چاپ دوم، تهران 1380، صص3-452) البته همان‌گونه كه علم به عنوان يار غار محمدرضا پهلوي معترف است بسياري از اين خيانت‌ها از جمله نابودسازي كشاورزي كشور و عملكردهاي وابستگان آنها يعني فراماسونها و به تعبير وي «جهان وطنان» توسط آمريكا و انگليس بر ملت ايران روا داشته شده بود و صرفنظر از اينكه سهم دربار و بيگانگان در اين خيانت‌ها هر يك به چه ميزان بود، تاراج اقتصادي، فرهنگي و وابسته‌سازي سياسي ايران، ملت را به نقطه انفجار رسانده بود، به گونه‌اي كه هيچ قدرتي را ياراي مقابله با اين مخزن باروت نبود.
البته نبايد از اين نكته غافل شد كه حتي آقاي قره‌باغي كه معترف است نمي‌توانستيم با سركوب به اين نهضت پايان دهيم اذعان مي‌دارد هر چه به مراحل نهايي سقوط نزديكتر مي‌شدند بحث كودتا جدي‌تر مي‌شد، اما تضمين موفقيت كودتا خود، ساز و كاري را مي‌طلبيد. اصرار شاه بر خروج از كشور، ارتشي را كه بدنه‌اش دچار انشقاق شده بود دچار تشتت در رهبري و فرماندهي كرد. همان‌گونه كه شاه عادت كرده بود بيگانه برايش تصميم بگيرد نيروهاي تحت امر محمدرضا پهلوي نيز چنين رويه‌اي را دنبال مي كردند.
پهلوي دوم به دليل وحشت زياد از رشد يافتن فردي در ارتش و نظام اجرايي كشور، افراد بسيار نازل‌تر از خود را بر امور مختلف مي‌گمارد، ضمن اين ‌كه به همين افراد نازل نيز اجازه رشد نمي‌داد. براي نمونه، وقتي از ازهاري سؤال مي‌كنند: «براي دولت نظامي چه برنامه‌اي داري؟» مي‌گويد: من صرفاً تابع «اعليحضرت» هستم هرچه ايشان بگويد عمل مي‌كنم. يعني سال‌ها صرفاً فرمانبر بوده و قوه ابتكاري در او شكل نگرفته است كه خود بتواند برنامه‌اي داشته باشد؛ لذا زماني كه شاه از قتل‌عام جمعه سياه و كشتار سينما ركس و... نتيجه‌اي نگرفت و تلاش داشت هرچه زودتر كشور را ترك كند همان نظم فرمايشي نيز در رأس هرم ارتش دچار آسيب جدي شد. برخلاف آن‌چه گفته مي‌شود كه شاه به دستور آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها از كشور خارج شد، صديقي و بقايي به عنوان افرادي با وجهه¬اي متفاوت از دربار مي‌خواستند آمريكا و شاه را از بحراني كه با آن مواجه بودند خارج سازند و در اين راستا يكي از شرايطشان اين بود كه محمدرضا پهلوي از كشور خارج نشود، اما به دليل همين شرط توافق في‌مابين حاصل نشد. صديقي و بقايي به دليل پختگي سياسي آگاه بودند كه خروج شاه از ايران چه سرنوشتي را متوجه افسران عاليرتبه‌اي كه تا آن زمان هيچ‌گونه هويت مستقلي نداشتند، خواهد ساخت؛ بنابراين به شدت با ترك ايران مخالفت مي‌ورزيدند. همين امر نيز موجب شد كه شاه به سوي بختيار كه به دليل بلندپروازي در رؤياهاي خود سير مي‌كرد سوق يابد. بختيار كه به هيچ وجه با واقعيت‌ها آشنا نبود تصور مي‌كرد در غياب محمدرضا قادر خواهد بود ارتش را اداره كند و همزمان به مانورهاي سياسي نيز بپردازد. همين تصور غلط موجب شد كه با اولين ژست و فريب سياسي‌اش مبني بر اينكه مي‌توان تشكيل جمهوري را نيز بررسي كرد سران ارتش به كلي از وي فاصله گرفتند.
به اين ترتيب برنامه كودتاي بختيار در روز بيست و يكم دچار بحران نيرو حتي در رأس ارتش شد. آقاي قره‌باغي در اين زمينه از يك‌سو مدعي است ارتش ديگر انگيزه‌اي براي دفاع از بختيار نداشت و از سوي ديگر مشاركت در برنامه كشتار و دستگيري گسترده را امري طبيعي در همراهي با دولت بختيار عنوان مي‌دارد: « آقاي بختيار نخست‌وزير بود و ارتش از دستورات ايشان اطاعت مي‌كرد. كاري كه ايشان دستور مي‌داد و ارتش اجرا مي‌كرد آيا اسمش كودتاست؟ كودتا عملي است عليه دولت. عليه خود آقاي بختيار. اقدام نظامي در اجراي دستورات نخست‌وزير يعني همان اجراي مقررات حكومت نظامي. اين كه اسمش كودتا نيست. آقاي هايزر تفاوت اين دو موضوع را تشخيص نمي‌دهد. بعد از آن كه كتاب ژنرال هايزر منتشر شد روزنامه گاردين با ايشان مصاحبه‌اي كرد كه متن آن را بنده دارم. در آنجا مي‌گويد همان روز اول برژينسكي از من خواست كه ترتيب كودتا را بدهم ولي اين چيزي نبود كه كارتر از من خواسته بود، و من مي‌بايستي دستورات رئيس‌جمهور را اجرا كنم. » (ص131)
همراهي آقاي قره‌باغي با برنامه كودتاي بختيار با اين استدلال كه «كودتا عملي است عليه دولت» توجيه مي‌شود. اين سخن درست است كه كودتا عليه دولت عنوان مي‌شود، اما مگر كودتا در زمان شاه قرار بود عليه شاه باشد؟ به طور كلي در آن مقطع برنامه گسترده براي قتل عام و دستگيري وسيع نيروهاي تعيين كننده را عنوان كودتا مي‌دادند. بختيار در چند روز آخر دولتش وقتي جريان امور را از دست رفته يافت برنامه كودتا را به توصيه آمريكا به اجرا گذاشت، اما از يك سو برنامه فريب مقدم و قره‌باغي كه توانست برخي نيروهاي سياسي را مجاب كند ارتش دست به كشتار و دستگيري نخواهد زد نتوانست در امام تأثيري گذارد و از سوي ديگر، ارتش به ميزاني جذب قيام استقلال‌طلبانه شده بود كه ديگر از اقدامات معدود افراد وفادار به سلطنت كار چنداني برنمي‌آمد، لذا اولين خيزها براي كودتا در همان مراحل اوليه زمين‌گير شد. نكته قابل تأمل اين ‌كه قره‌باغي اگرچه اعتراف مي¬کند بعد از آمدن امام به ايران ديگر به هيچ وجه كودتا ممكن نبود و صرفاً جوي خون راه مي‌افتاد اما در آن مشاركتي فعال دارد: «مقصود اين كه قبل از آمدن خميني اگر دولت با حمايت ارتش اقدام قاطع مي‌كرد، امكان داشت كاري انجام شود اما بعد از آمدن خميني ديگر هيچ كاري از كسي ساخته نبود و جوي خون راه مي‌افتاد، بدون نتيجه.» (صص2-141) بنابراين برخلاف تصويري كه آقاي قره‌باغي مي‌خواهد از خود در تاريخ به ثبت رساند كه با كشتار وسيع هموطنان خويش كه تنها جزمشان استقلال‌طلبي بود موافقتي نداشته است با كودتاي بختيار در روز بيست و يكم بهمن كه با هشياري رهبري انقلاب ناكام ماند همراهي داشت و با بحث لفظي در مورد كودتا نمي‌توان در اصل مشاركت آقاي قره‌باغي در اقدامي كه مي‌توانست به كشتار هزاران هزار انسان منجر شود، تغييري ايجاد كرد.
اين كتاب همچنين در مورد عملكرد بي‌بي‌سي، حساسيت ويژه دربار و وفاداران به سلطنت را منعكس كرده به نوعي كه گويا اطلاع‌رساني اين راديو موجب گسترش اعتراضات مردم ايران بوده است. اين جماعت ظاهراً بيگانه با رسانه و كاركرد حرفه‌اي آن، از اينكه اخبار رخدادهاي ايران توسط اين بنگاه سخن پراكني انعكاس مي‌يافته، بدون اينكه به جهت‌گيريهاي آن توجه نمايند، معترض بوده‌اند. صرفنظر از اينكه اين رسانه چه اهدافي را در پوشش خبري خود دنبال مي‌كرد اين سئوال اساسي بايد مورد توجه قرار گيرد كه آيا بي‌بي‌سي مي‌توانست اخبار نهضت سراسري ملت ايران را منعكس نكند؟ بعد از سالها خفقان كه اجتماع سياسي و حتي صنفي چند نفر نمي‌توانست شكل گيرد، هنگامي كه يك ميليون نفر در خيابانهاي اصلي تهران به صورت بسيار منظم و منسجم بدون كمترين تنشي راهپيمايي كنند طبعاً همه رسانه‌هاي جهان به اين مقوله به عنوان رخدادي بي‌سابقه مي‌پردازند. در اين حال اگر بي‌بي‌سي به دليل وابستگي به وزارت خارجه انگليس و اينكه لندن از جمله حاميان اصلي محمدرضا پهلوي است اين رخداد را منعكس نكند چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا صداي مردم ايران به جهان نمي‌رسد يا بي‌بي‌سي براي هميشه از اعتبار مي‌افتد؟ پاسخ اين سئوال كاملاً روشن است، دستكم يك ميليون تظاهر كننده در تهران با اقوام و اطرافيانشان ديگر هرگز به اين رسانه توجه نمي‌كردند و براي آن اعتباري قائل نمي‌شدند. در سطح جهان تاثير سوء بي‌توجهي به اين «رخداد» به لحاظ حرفه‌اي براي بي‌بي‌سي بسيار مخرب‌تر بود. اين بنگاه كه سالها براي توسعه آن سرمايه‌گذاري شده بود تا در مسائل بين‌المللي تاثير‌گذار باشد هرگز مرتکب چنين خبطي نمي‌شد كه رخدادهايي به اين عظمت را پوشش ندهد بلكه تلاش آن بر اين بود تا اهداف سياسي خود را از طريق ايجاد انحراف در نهضت مردم پي ‌گيرد. براستي سلطنت‌طلبان و دربار پهلوي چه سود و بهره‌اي از اعمال سانسور مطلق كسب كردند كه پيگيري همان شيوه را به رسانه‌ همپيمان خود توصيه مي¬نمودند؟ نهضت سالهاي 56 و57 از يک شبكه مردمي اطلاع رساني بسيار قوي برخوردار بود که در فاصله چند ساعت اخبار نهضت را حتي به دورترين نقاط كشور منعكس مي‌ساخت. آقاي قره‌باغي نيز اشارات مختصري به اين شبكه قدرتمند مردمي ‌دارد. حتي در دورافتاده‌ترين روستاها نيز از طريق مسجد و منبر به سرعت اخبار منتشر مي‌شدند. در خارج كشور نيز نهضت دانشجويي به صورت بسيار سازمان يافته به نيازهاي خبري همه كساني كه مسائل ايران را دنبال مي‌كردند پاسخ مي‌دادند. آيا انقلاب با داشتن چنين شبكه قدرتمند و مطمئني، نياز به بي‌بي‌سي براي انتشار اخبار خود داشت؟ در ماههاي آخر حتي در داخل كشور راديوهاي مخفي فراواني راه‌اندازي شده بود. شب‌ نامه‌هايي نيز در هر مسجد به صورت خبرنامه¬هاي هر روزه منتشر مي‌شد و کليه مسائل و رويدادها را منعکس مي¬کرد. البته دربار و وفاداران به سلطنت به دليل منزوي بودن از جامعه، به هيچوجه از عمق اين قدرت مردمي مطلع نبودند، لذا برايشان دور از انتظار بود كه همپيمانشان درصدي از اخبار را منتشر سازد. آنها تصور مي‌كردند اگر بي‌بي‌سي اخبار را منتشر نكند كسي از مسائل ايران مطلع نخواهد شد و در اين شرايط هر جنايتي را قادر خواهند بود در حق ملت ايران روا دارند. براي نمونه آيا بي‌بي‌سي مي‌توانست خبر جنايت سينما ركس آبادان را به عنوان يك رخداد خبري بسيار مهم كه افكار عمومي جهان را متاثر ساخته بود منعكس نكند؟ قطعاً خير. اما چگونگي انعكاس خبر مهم است كه بايد مورد مطالعه قرار گيرد. محمدرضا پهلوي همانگونه كه آقاي هوشنگ نهاوندي در كتاب خود معترف است، به رسانه‌هاي آن روز دستور مي‌دهد كه به اين موضوع «بند» نكنند و از كنار آن بگذرند آما آيا بي‌بي‌سي نيز به لحاظ حرفه‌اي مي‌توانست به مانند رسانه‌هاي تحت سانسور عمل كند تا انتظارات دست نشاندگانش برآورده شود؟ براي كساني كه با ساز و كار رسانه كمترين آشنايي را دارند ارائه توضيح در اين زمينه غيرضروري است. اما آيا جهت‌‌گيريهاي خبري بي‌بي‌سي به نفع مدافعان سلطنت نبود؟ بدين منظور مروري به نحوه اطلاع‌رساني اين بنگاه در مورد يكي از كم‌نظيرترين جنايات محمدرضا پهلوي يعني سوزاندن چهارصد و هفتاد و هفت نفر در سينما ركس نظري مجدد مي‌افكنيم: «گوينده: دولت ايران مي‌گويد كه حمله تروريستي ديشب را كه به مرگ تقريباً400 نفر در سينمايي در شهر آبادان انجاميد، رسماً بررسي خواهد كرد. برطبق اخبار راديوي ايران، تاكنون اجساد 377 نفر از زير آوار سينما بيرون آورده شده و گروههاي امدادي هنوز مشغول جستجوي خرابه هستند. سينما ديشب پر از تماشاچي بود كه ناگهان تروريست‌ها به هر چهارگوشه ساختمان آتش زدند و از آنجايي كه درهاي خروجي سينما قفل بود، تماشاچيان نتوانستند كه از ساختمان فرار بنمايند. خبرنگار بي‌بي‌سي در تهران مي‌گويد كه اين ضايعه پرتلفات‌ترين حريق عمدي بوده كه اخيراً در ايران صورت ‌گرفته. ديشب يك سينماي ديگر - اين بار در شيراز- سوزانده شد و انفجار بمبي در رستوراني يك نفر را زخمي ساخت. در هفته گذشته هم، سه نفر در حريق سينمايي در مشهد كشته شدند.» (تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش ع.باقي، نشر تفكر سال 1373، ص280) شايد پنداشته شود كه در آن زمان اين تنها بي‌بي‌سي نبوده كه صرفاً ادعاي دربار همپيمان خود را منعكس ساخته است و قبل از اينكه حتي كمترين تحقيقي در موضوع صورت گرفته باشد ساير رسانه‌هاي غرب نيز اين جنايت را به مخالفين شاه نسبت داده‌اند. اما اينگونه نيست. دستكم به اعتراف آقاي هوشنگ نهاوندي رسانه‌هاي فرانسه كه وابستگي كمتري به دستگاه استبداد در ايران داشتند اين خبر را با جهت‌گيري متأثر از واقعيت منعكس ساختند: «مطبوعات بين‌المللي و درصدر آنها چند نشريه‌ي چاپ پاريس «ساواك» را متهم به ارتكاب اين جنايت وحشتناك كردند- بي‌ آن كه توضيح دهند «ساواك» كه بر حسب وظيفه مي‌بايست از رژيم پادشاهي دفاع كند...» (آخرين روزها، پايان سلطنت و درگذشت شاه، دكتر هوشنگ نهاوندي، ترجمه بهروز صوراسرافيل و مريم سيحون، انتشارات شركت كتاب لوس‌آنجلس، سال 1383، ص135) دستكم در اين كتاب اعترافات چشمگيري در مورد ايجاد اغتشاش، آتش‌سوزي، انفجار، كشتار توسط ساواك صورت مي‌گيرد كه برخلاف ادعاي آقاي نهاوندي كه با هدف تبرئه خود و ساير درباريان اقدام به خاطره‌نگاري نموده، اين جنايات با هماهنگي كامل و براساس برنامه‌اي مشخص صورت مي‌گرفته است. بنابراين آيا نفس اطلاع‌رساني بي‌بي‌سي مي‌تواند مبناي قضاوت باشد؟ اين بنگاه سخن پراكني حتي برخلاف ساير رسانه‌هاي بين‌المللي كاملاً در جهت حفظ رژيم پهلوي اقدام مي‌كرد. در ماههاي آخر نيز سعي داشت در قالب اطلاع‌رساني به وضوح مواضع مليون و نهضت آزادي را كه خواهان نوعي سازش با رژيم سلطنتي و سلطه آمريكا بودند، تقويت نمايد. البته اين برنامه هدفمند، سطحي بالاتر از فهم سياسي سلطنت‌طلبان داشت لذا آنان صرفاً خواهان سانسور كامل بودند.
در آخرين فراز از اين نوشتار ضمن تأكيد بر اين نكته كه در اين كتاب مصاحبه شونده با انصاف بيشتري از مصاحبه كننده ظاهر شده است، بايد گفت آقاي قره‌باغي برخلاف انتظار از امراي ارتش شاهنشاهي، بسياري از ادعاهاي بي‌اساس وفاداران به سلطنت را كه بعد از سال‌ها هنوز حاضر نيستند در خيانت‌هاي رژيم پهلوي به اين مرز و بوم كمترين تأملي نمايند، به صراحت نفي مي‌كند. جماعت وفادار به ديكتاتوري پهلوي ظاهراً آن‌قدر اظهارات تبليغاتي ساواك و دربار را تكرار كرده‌اند كه امروز نيز مجبورند به داستان پردازي‌هاي مختلفي از قبيل مشاركت فلسطيني‌ها در تظاهرات‌ مردمي و... روي آورند. از آنجا كه آقاي قره‌باغي اين‌گونه تبليغات سطحي را نفي مي‌كند پاسخ‌گويي به بسياري از پردازش‌هاي توجيه‌گرانه آقاي احمد احرار غير ضروري مي‌نمايد. صرفنظر از تناقضات بسيار «چه شد كه آن چنان شد؟» بايد اذعان داشت اين اثر با توجه به اطلاع آقاي قره‌باغي از مسائل داخلي جبهه مقابل مردم مي‌تواند در تبيين چگونگي سقوط رژيم پهلوي توسط مردمي مصمم كه با صفوفي متحد و با شيوه‌هايي منحصر به فرد توانستند قدرتمندترين ارتش منطقه را زمين‌گير سازند و به سلطه بيگانگان بر سرزمين خود پايان دهند بسيار مفيد است




منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 26



 
تعداد بازدید: 1063


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: