انقلاب اسلامی :: نقد كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» استاد فلسفه و فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم

نقد كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» استاد فلسفه و فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم

16 اسفند 1390

نقد كتاب
«خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي»
استاد فلسفه و فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم

كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» در اسفند 1381 توسط نشر «كتاب نادر» در ايران منتشر شد. اين كتاب حاصل مصاحبه‌هايي با دكتر حائري در ايالت مريلند آمريكا بين سالهاي 67 تا 71 در چارچوب «طرح تاريخ شفاهي ايران» در دانشگاه هاروارد است. ضمناً گفتني است دست‌اندركاران اين طرح قبل از انتشار خاطرات، متن نهايي شده مصاحبه‌ها را به منظور آخرين بازبيني براي دكتر حائري در تهران ارسال مي‌دارند كه البته ايشان در 17 تيرماه 1378 در تهران به رحمت ايزدي مي‌پيوندد و چنين اقدامي صورت نمي‌پذيرد. براساس توضيحات مجريان طرح تاريخ شفاهي ايران،‌ نزديك به يك سال بعد برادر همسر مرحوم حائري متن اصلاح شده را كه نشان از تغيير نظر نسبت به بعضي از شخصيتها داشته است، مرجوع مي‌دارد تا به چاپ رسد.
دكتر مهدي‌ حائري‌يزدي در فروردين 1302 هجري شمسي (1923 م.) در شهرستان قم متولد شد. پدر او، آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري‌‌يزدي، از مراجع تقليد شيعيان و مؤسس حوزه علميه قم بود.
مهدي‌ حائري‌يزدي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه به حوزة علميه قم راه يافت و به تحصيل علوم اسلامي پرداخت. وي پس از سه سال تحصيل، دورة سطح را در فقه و اصول گذراند و درسهاي خارج فقه و اصول را نزد آيت‌الله بروجردي، آيت‌الله سيدمحمدحجت كوه‌كمره‌اي ‌تبريزي و آيت‌الله سيدمحمدتقي خوانساري آموخت و سرانجام به اخذ درجه اجتهاد از سوي آيت‌الله بروجردي نائل آمد.
او در سال 1330 (1951م.) به تهران آمد و مدرس مدرسة سپهسالار قديم گرديد. در همان سال در انتخابات دورة هفدهم مجلس شوراي ملي از شهرستان يزد شركت كرد، امّا به نمايندگي انتخاب نشد. در سال 1334 با رتبة دانشياري به تدريس در دانشكدة الهيات دانشگاه تهران پرداخت و پس از 5 سال به مقام استادي ارتقاء يافت. در سال 1339 (1960م.) به عنوان مجتهد تام‌الاختيار از سوي آيت‌الله بروجردي عازم آمريكا گرديد.
همكاري در تأسيس انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا، تحصيل در دانشگاههاي آمريكا تا دريافت دكترا در رشتة فلسفه آناليتيك و تدريس در دانشگاههاي هاروارد و مك‌گيل (در شهر مونتريول كانادا) و ميشيگان و جورج تاون، محور تلاشهاي وي در ايام دوري از كشور بوده است.
حائري‌يزدي در نخستين روزهاي انقلاب از طرف امام خميني(ره) به سمت سرپرست سفارت ايران در واشنگتن تعيين شد كه پس از مدتي از اين مقام استعفا داد. وي در سال دوم انقلاب به ايران مراجعت كرد و در سال 1362 مجدداً از ايران خارج شد و جهت تدريس در دانشگاه آكسفورد، مدتي هم در لندن اقامت كرد.
دكتر حائري‌يزدي در 17 تير ماه 1378 (8 ژوئيه 1999م.) در تهران درگذشت.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش نقد و بررسي كتب تاريخي به بررسي كتاب «خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي» پرداخته است. با هم اين نقد و بررسي را مي‌خوانيم:
مرحوم دكتر مهدي حائري يزدي شايد اولين شخصيت حوزوي باشد كه در خارج كشور مورد توجه دست‌اندركاران طرح تاريخ شفاهي دانشگاه‌ هاروارد آمريكا قرار گرفته و با توجه به تعلق ايشان به حوزه، به صورت كاملاً آشكاري تلاش شده است تا از زبان آقاي حائري يزدي مطالبي عليه انقلاب اسلامي و شخص امام اخذ شود. صرفنظر از تبليغ ديدگاههاي نه چندان ناآشنايي همچون باورهاي سياسي «انجمن حجتيه» توسط آن مرحوم- چرا كه نقد انقلاب و انديشه سياسي آن از زاويه چنين ديدگاهي مقوله جديدي نيست- دو عامل موجب شده است تا توفيق چنداني از اين اقدام، عايد تاريخ‌پردازان براي ايران در دانشگاه هاروارد نشود: 1- فقر اطلاعات مذهبي مصاحبه كننده و عدم شناخت وي از حوزه‌هاي علميه 2- برخوردهاي عمدتاً صادقانه آقاي حائري كه برخلاف انتظار مسئولان طرح تاريخ شفاهي، بصراحت در موارد زيادي به دفاع از امام پرداخته و به برتريهاي ايشان در زمينه‌هاي علمي، فقهي، سياسي و ... اذعان داشته است. اما به لحاظ بينش سياسي كاملاً متفاوت آقاي حائري با جريان احياگر تفكر ديني كه سرانجام تلاشها و مجاهدتهاي طولاني و خستگي‌ناپذير آن به رهبري امام خميني (ره) منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شد، به زعم مسئولان طرح تاريخ شفاهي، ارائه ديدگاههاي ايشان در قالب اين خاطرات، نوعي به چالش كشيدن انقلاب اسلامي محسوب مي‌شود.
به طور كلي ديدگاههاي مطرح شده در اين كتاب دستكم به دليل حاكميت نداشتن بر رفتارهاي خود آقاي حائري، به شدت خدشه پذيرند. به عبارت ديگر، نمي‌توان خط مشي‌اي را كه آقاي حائري در خاطراتش مورد تأكيد قرار مي‌دهد، در مقاطع مختلف زندگي ايشان جاري و ساري ديد. به همين لحاظ بايد گفت تعريفهاي مكرر و خاص آقاي حائري از آيت‌الله بروجردي در خلال بيان خاطرات، از دو حالت خارج نيست؛ يا به نوعي الگوي ذهني ايشان از دين و مابه‌ازاي خارجي آن به تصوير كشيده شده يا از اين طريق به صورت غيرمستقيم قصد نقد انديشه سياسي امام در ميان بوده است؛ زيرا زندگي و خدمات آيت‌الله بروجردي با نگاهي خاص، مورد تجليل قرار مي‌گيرد: «ايشان (آيت‌الله بروجردي) واقعاً يك مرد بسيار بسيار متقي، باخدا و بسيار با تدبير [بود]- آن هم با تدبير، نه شيطنت، بلكه با تدبير عقلاني. رابطه‌اش با دولت وقت، با شاه، با وزير، نخست‌وزير، يا اصولاً به طور كلي با هيئت حاكمه يك رابطه بسيار شرافتمندانه بود. در مرز خودش خيلي اصرار داشت كه تحكم بكند، به اصطلاح حق خودش را كه امور مذهبي بود به هر نحوي بود از دولت وقت مي‌گرفت... لذا هميشه با دولت وقت يك نوع سازش اين شكلي داشت كه نه از هم گسيخته بود، به طور كلي، و نه طوري بود كه تحت‌الشعاع هيئت حاكمه قرار بگيرد.»(ص44)
البته سعي مرحوم حائري يزدي براي ارائه يك الگوي ثابت از رفتار سياسي آيت‌الله بروجردي و تعميم آن به همه زمانها به چند دليل پذيرفته نيست. اولاً، در زمان مرجعيت تامه آيت‌الله بروجردي، روحانيت و حوزه‌ها داراي انسجام و تشكيلاتي نبودند؛ لذا ايشان تمامي اهتمام خود را به اين امر مهم مبذول داشتند و منشأ خدمات كم‌نظيري براي تشيع شدند، هرچند بايد گفت در اين زمينه هم مصون از خطا نبودند كه يك نمونه از آن توسط خود آقاي حائري چنين نقل مي‌شود: «اول كاشاني با زاهدي موافق بود چون هر دو عليه دكتر مصدق همكاري داشتند. پس از اندكي بين زاهدي و آقاي كاشاني به هم خورد تا جايي كه زاهدي به آقاي كاشاني حمله كرد… در اين هنگام آقاي كاشاني و بقايي عده‌اي را فرستاده بودند به قم براي اين كه منزل آقاي بروجردي بست بنشينند كه از [آيت‌الله] بروجردي براي مخالفت و ضديت با دولت زاهدي همكاري و همگامي بخواهند… آقاي بروجردي هم نمي‌خواست در اين مسائل سياسي مداخله كند، مصلحتش نبود. خلاصه، مصلحت نمي‌دانست در اين مسائل مداخله كند و دستور داد به شهرباني قم كه بيايند اينها را از منزلش بيرون كنند، اين جا بود كه آقاي خميني [با آقاي بروجردي] مخالفت كرد. شب بود [آقاي خميني] با برادرم مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري يزدي كه الحق مردي فقيه، زاهد و پاك دل بود رفتند پيش آقاي بروجردي و گفتند كه شما چرا اين كار را كرديد؟ اين براي شما و حوزه علميه بد است كه يك عده‌اي را از خانه‌تان بيرون كنيد... [آيت‌الله] بروجردي هم در اين جريان اوقاتش تلخ شد و هر دو را زير كوران عصبانيت خود گذاشت.» (ص89)
ثانيا،ً در آن زمان رژيم پهلوي به عنوان مجري برنامه‌هاي دولت آمريكا، هنوز ضديت خود را با دين، بدان ميزان كه بعدها بروز داد، آشكار نساخته بود. بنابراين به هيچ وجه معلوم نيست آيت‌الله بروجردي در صورت در قيد حيات بودن، طي سالهاي بعد نيز همان مشي به اصطلاح «نوعي سازش» در برابر برنامه‌هاي دين زدايي آمريكا را در پيش مي‌گرفتند. براي نمونه آقاي حائري به حساسيت فراوان آيت‌الله بروجردي نسبت به فعاليتهاي فرقه ‌بهائيت در ايران اشاره مي‌كند. حال اگر در سالهاي بعد،‌ آيت‌الله بروجردي با اين مقوله مواجه مي‌شد كه اكثريت پستهاي حساس كشوري و لشكري و حتي اقتصادي به بهائيهاي مرتبط با صهيونيستها واگذار شده است، آيا باز هم همان سياست را دنبال مي‌كرد؟ بعد از فوت آيت‌الله بروجردي، رئيس هيئت دولت، رئيس ساواك، پزشك شخصي محمدرضا و … همگي از اعضاي سرشناس اين فرقه ضاله انتخاب شدند. بنابراين با بروز چنين تغييراتي، حتي مشي آيت‌الله بروجردي نيز نمي‌توانست ثابت بماند. براي درك اين كه رژيم پهلوي پس از استحكام بخشيدن به سلطه آمريكائيها در ايران، مخالفت با اخلاق و باورهاي ديني را تا چه حد غيرقابل تصوري پي‌مي‌گرفت، به نقل قولي از منصور رفيع‌زاده، رئيس شعبه ساواك در آمريكا، بسنده مي‌كنيم: «در شيراز كه يكي از مراكز قديمي مردم به شدت مذهبي محسوب مي‌شود، صدها جشنواره هنري و موسيقي با مضامين شديداً ضدمذهبي در سرتاسر سال برگزار مي‌گرديد. شاه، به حساب مردم ايران، هنرپيشه‌هاي زن و مرد را از سراسر جهان براي حضور در اين جشنواره‌ها دعوت مي‌كرد. برخي مواقع نمايشها در سطح خيابانهاي شهر اجرا مي‌شد كه اين مسئله خشم مردم را برمي‌انگيخت. در كتاب «غرور و سقوط» نوشته آنتوني پارسونز (آخرين سفير انگليس در ايران) يكي از اين وقايع شرح داده شده است: گروه تئاتر در خيابان اصلي و مركز خريد شيراز، فروشگاهي را براي نمايشهاي خود اجاره نموده بود. نيمي از نمايشهاي اين گروه در داخل مغازه و نيم ديگر در پياده‌رو بيرون مغازه انجام مي‌شد. در يك صحنه كه در پياده‌رو اجرا مي‌شد مردي (لخت يا بدون شلوار، درست به خاطر ندارم) لباسهاي زني را پاره مي‌كرد و به او تجاوز مي‌نمود (تجاوز واقعي بدون تظاهر يا صحنه‌سازي). تأثير اين صحنه‌هاي عجيب و مشمئزكننده بر مردم خوب شيراز به سختي قابل تصور است. اين نمايشهاي شنيع، توفان اعتراض مردم را كه به مطبوعات و تلويزيون نيز كشيده مي‌شد، برمي‌انگيخت. به خاطر مي‌آورم كه اين مسئله را به شاه متذكر شدم و اضافه نمودم اگر همين نمايش در خيابان اصلي «وينچستر» اجرا مي‌شد، هنرپيشه‌ها و بانيان اين جريان همه به دردسر مي‌افتادند. شاه با بي‌خيالي خنديد.» (خاطرات منصور رفيع‌زاده، ص 270)
در حالي كه حتي حاميان و اداره‌كنندگان شاه به دليل تندروي رژيم در اجراي برنامه‌هاي دين‌زدايي، تاثيرات نامطلوب اين امر را بر مردم يادآور مي‌شدند، آيا در صورت در قيد حيات بودن آيت‌الله بروجردي، ايشان با چنين سياستهاي غيرانساني و ضداسلامي به مقابله برنمي‌خاست؟ حال بايد پرسيد براستي چگونه است كه افرادي چون مرحوم حائري يزدي حتي در اين گونه موارد نيز سكوت خود را نمي‌شكستند؟!
ثالثاً، آيت‌الله بروجردي دقيقاً آن گونه كه مرحوم حائري‌ ترسيم مي‌كند، نبود، بلكه ايشان تا جايي كه به برنامه‌ كلي‌شان در ارتباط با ايجاد يك حوزه قدرتمند به لحاظ تشكيلاتي لطمه نمي‌خورد، در مسائل سياسي دخالت مي‌كردند. براي نمونه، ايشان گاهي شخصاً به آيت‌الله كاشاني كمك مالي مي‌كردند كه از آن جمله، كمك مالي دوازده هزار و پانصد توماني براي خارج ساختن خانه ايشان از گرو طرفداران دكتر مصدق بود. بنابراين نمي‌توان مدعي بود آيت‌الله بروجردي صرفاً به مسائلي مثل مقابله با فرقه بهائيت اهتمام مي‌ورزيدند و به ساير امور جامعه هرگز عنايت نداشتند. البته برخي عملكردهاي اين مرجع بزرگ نيز مورد پسند شخصيتهايي مثل امام نبود كه آقاي حائري به نمونه‌اي از آن اشاره دارد.
رابعا،ً اگر هم به فرض مشي سياسي آيت‌الله بروجردي براي مقطع خاصي مناسب بوده‌ است، اما اين مشي قابل تعميم به همه دورانها و هر شرايطي نيست. همان طور كه اشاره شد، آمريكاييها بعد از كودتاي 28 مرداد و تشكيل سازمان مخوف پليس مخفي، ساواك، براي شاه، بتدريج بر گستاخي خود در مقابله با اعتقادات مردم افزودند، لذا آقاي حائري براساس كدام آموزه ديني مشي «سازش‌گونه» (به تعبير ايشان) را براي همه ايام توصيه مي‌كنند و خود به آن عاملند؟
مرحوم دكتر حائري يزدي براي نفي الگوي سياسي عرضه شده از سوي حضرت امام كه منطبق بر آموزه‌هاي اصيل ديني است، موضع غريبي را در قبال حكومت ديني اتخاذ مي‌كند كه حتي نيروهايي چون پيروان «انجمن حجتيه» نيز به آن تمسك نمي‌جويند: «كجا حضرت رسول اسم خلافت به معني سياست و كشورداري را بردند؟ آن چيزي كه داريم مسئله امامت است. امامت هيچ ارتباطي به حكومت سياسي ندارد. امامت يك مقام معنوي است، مقام خدايي و الهي معنوي است كه ما معتقديم كه حضرت امير بعد از حضرت رسول آن مقام را داشتند و آن مقام هميشه براي حضرت امير بوده. اما بعد از عثمان، يعني بعد از ابوبكر، عمر، عثمان آن وقت مردم ايشان را خليفه كردند، و به مقام خلافت رهبر سياسي رساندند. پس خلافت غير از امامت است.» (ص77)
اين در حالي است كه شيعه اعتقاد دارد حق حكومت بر مردم از حضرت امير(ع) به عنوان صالحترين شخصيت بعد از پيامبر(ص) غصب شده و برخي صحابه به دليل هواي نفس و مسن‌تر دانستن خود، به وصيت آن حضرت توجه نكردند. آقاي حائري كه مجبور گشته سياست به معني اداره جامعه را از مسائل ديني تفكيك كند، مدعي است: «كجا در تعيين حضرت امير از سوي پيامبر به عنوان جانشين، مراد اداره امت اسلامي بوده ‌است.» بر اساس اين اعتقاد، بعد از پيامبر چون امامت حضرت امير صرفاً به عنوان يك مقام معنوي بوده است، هيچ‌گونه حقي از ايشان ضايع نشده است!! در اين زمينه صرفنظر از تعارضي كه بين اين نظر آقاي حائري با ديدگاه ايشان در مورد شخصيتهايي چون «بهشتي» و «مفتح» مي‌يابيم، بايد گفت حتي نيروهايي چون حجتيه‌ايها نيز نتوانسته‌اند اين واقعيت را كتمان كنند كه پيامبر اكرم (ص) نگران آينده امت اسلامي بوده و لذا رسماً علي (ع) را به عنوان جانشين خود براي اداره جامعه تعيين فرموده‌ است. همچنين پيامبر نيز قبل از وفات، شخصاً حكومت را اداره مي‌فرمودند. لذا اين جماعت نيز تشكيل حكومت توسط امام معصوم را حق مي‌دانند، اما غيرمعصوم را از اين كار پرهيز مي‌دهند.
بنابراين شيعه معتقد است حق اداره امور جامعه اسلامي بعد از رحلت پيامبر(ص) با صالح‌ترين و شايسته‌ترين انسان يعني حضرت امير بوده و اين مهم نيز رسماً از سوي پيامبر اكرم (ص) مورد تأكيد قرار گرفته است و ديگران حق بدست‌گيري زمام امور مسلمين را نداشته‌اند و با محروم كردن امت از عدالت، شجاعت، علم و تقواي علي (ع) ظلم بزرگي را بر بشريت روا داشته‌اند. بر همين اساس شيعه همواره حكومتهاي موجود در زمان معصومين را غصبي ‌دانسته و به مبارزه با آنها ‌پرداخته است. حضرت امير (ع) نيز در خطبه‌هاي متعددي غصب اين حق را متذكر شده‌اند و از جمله در خطبه‌ معروف به ‌«شقشقيه» مي‌فرمايند: «بدانيد به خداي سوگند كه فلاني جامه خلافت بر تن راست كرد و در حالي كه مي‌دانست جايگاه من در خلافت همچون جايگاه محور در سنگ آسياب است... ناچار من از آن چشم پوشيدم و كناره گرفتم و بر سر دو راهي‌اي واقع شدم كه يا با دست بريده به پيكار بپردازم يا در ميان تيرگي كوركننده‌اي كه سالخورده‌ را فرتوت مي‌ساخت و خردسال را سالخورده مي‌گردانيد... پس با آن كه مي‌ديدم ميراثم را به غارت مي‌برند مانند كسي كه خاري در چشمش نشسته و استخواني در گلو شكسته باشد بردباري پيشه كردم تا آن نخستين، راه خويش پيمود و خلافت بعد از خود را به فلاني واگذار كرد...».
حضرت فاطمه زهرا (س) نيز با مراجعه به صحابه‌اي كه در غدير حضور داشتند به تفصيل از غصب اين حق از امير مؤمنان سخن رانده‌اند، در حالي كه اگر تعيين امام فقط يك موضوع معنوي بود، كسي توان غصب آن را نداشت.
نكته جالب توجه اين كه عمده كساني كه در دوران رژيم پهلوي با تكيه بر بحث جدايي حوزه دين از امور سياسي، هرگز به ظلمها و جناياتي كه بر امت مسلمان ايران روا داشته مي‌شد، توجهي نمي‌نمودند، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، يكباره جزو سياسي‌ترين افراد شدند. به عبارت ديگر، در حالي كه از اين افراد هيچ انتقادي به حكومت دست نشانده پهلوي كه اساس آن بر نفي همه سرمايه‌هاي بومي، ملي و ديني گذاشته شده بود، به ثبت نرسيده است و بلكه بعكس مشي «سازش سياسي» يا سكوت را در زمان غيبت امام معصوم ترويج مي‌كردند، همين افراد پس از انقلاب تمايل يافتند تا در مسائل حكومتي حتي در بالاترين سطوح مشاركت كنند و جالب آن كه حتي بعضاً به صورت منتقدان سياسي جدي حكومت تازه بنا گذاشته شده درآمدند. اين رويه، دو مشكل جدي اين نيروها را كه متأسفانه اكثريت آنان نيز در پذيرش چنين باورهايي صادق بودند، در دوران بعد از پيروزي انقلاب بروز داد. اول آن كه آنها به عنوان عناصر رشد نيافته سياسي، قدرت لازم را براي تجزيه و تحليل مسائل دخيل در اداره جامعه امروزي، نداشتند و دوم اين كه چنين افرادي مفهوم ضرورت تحول را بخوبي درك نمي‌كردند و عمدتاً داراي ذهني بسته و منجمد در مسائل اجتماعي و سياسي بودند.
آقاي حائري از جمله كساني است كه در 15خرداد 42، پس از دستگيري استادش كه دستكم ده سال در محضر وي تلمذ كرده بود و همچنين قتل عام مردم بيگناهي كه در پيروي از مرجعيت و روحانيت شيعه به خيابانها آمده بودند، كمترين اقدامي در دفاع از مظلوميت مرجعيت و شهدا انجام نمي‌دهد، اما هم ايشان بعد از پيروزي انقلاب مي‌گويد: «نمي‌توانستم سخن استادم (امام) را در پذيرش مسئوليت امور سفارت ايران در آمريكا، ناديده بگيرم.» هرچند چنان كه اشاره رفت، ايشان به دليل نداشتن اطلاعات سياسي و ناآشنايي با پيچيدگيهاي مسائل حكومتي، در اولين برخوردها با نماينده دكتر سنجابي (وزير امور خارجه وقت) به فاصله اندكي از پيروزي انقلاب، در صف منتقدان درمي‌آيد و حتي چندي بعد به نمايندگي از برخي روحانيون خدمت امام مي‌رسد و خواستار آن مي‌شود تا دكتر بهشتي و دكتر مفتح از ليست كانديداهاي مجلس خبرگان قانون اساسي حذف شوند به اين دليل كه آنان در مظان اتهام گرايش به اهل تسنن قرار دارند! در واقع مرحوم حائري به دليل توجه نداشتن به كوران حيله‌گريهاي سياسي دشمنان اسلام، به اين مهم عنايت لازم را ندارد كه برخي مداحان و روضه خوانها در آن دوران به صورت غيرمستقيم توسط انگليسي‌ها اجير مي‌شدند تا در ملأعام به شيخين دشنام دهند و از اين طريق فِرَق اسلامي در مقابل هم قرار گيرند. دقيقاً به منظور خنثي سازي اين گونه اختلاف‌ افكني‌ها بود كه شخصيت روشن ضميري چون آيت‌الله بروجردي در زمان خود با اعزام نماينده‌اي به مصر گام بلندي در جهت تقريب مذاهب اسلامي برداشت. لذا دور از انتظار نيست كه به دليل عدم درك شرايط سياسي از سوي بعضي افراد، توصيه برخي شخصيتها مانند آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله مطهري، دكتر بهشتي، دكتر مفتح و... به پيروان فِرَق اسلامي براي پرهيز از توهين به مقدسات يكديگر، توسط آنان نوعي عدول از مواضع بحق شيعه تلقي شود.
در حقيقت اين عناصر آگاه و هوشيار، از دامن‌زدن به دشمني و عداوت بين مذاهب جلوگيري مي‌كردند تا دشمنان امروز اسلام يعني صهيونيستها و حاميان آمريكايي و انگليسي آنها نتوانند در «دشمن شناسي» مسلمين انحراف ايجاد كنند. بنابراين چه ظلمي بالاتر از اين كه چنين شخصيتهاي آگاهي را به عدول از عقايد شيعه متهم سازيم؟
البته مرحوم حائري يزدي در پاسخ به برخي سؤالات نيز صادقانه به عدم اطلاع خود از تحولات سياسي معترف است. به عنوان نمونه ايشان در مورد علت مخالفت علماي برجسته‌اي چون مرحوم مدرس با شعار جمهوري خواهي رضاخان چنين مي‌گويد: «والله بنده خيال مي‌كنم، شخصاً البته خيال مي‌كنم چون آن وقت خيلي كودك بودم، هيچ وارد اين مسائل نبودم كه ببينم علت اين قضيه، علت سياسي و تاريخي‌اش چيست، ولي خودم حدس مي‌زنم كه علت اين جريان اين بود كه آقايان علماء، مراجع تقليد بخصوص و ديگر آقايان علماء و روحانيون شيعه، سني‌ها هم همين‌طور، درست اطلاعي از اوضاع جهان، از فرمولهاي حكومتي، سيستمهاي مختلف حكومتي ندارند. شايد به نظر بنده علت اين كه سلطنت را ترجيح داده‌اند بر جمهوري اين بود كه چون همسايه شمالي ما روسيه بود و روسيه يك سيستم جمهوري تشكيل داده بود و جمهوري اعلام كرده بود، اينها از كلمه جمهوري مي‌ترسيدند.» (ص118)
در حالي كه همه مطلعين سياسي و تاريخي مي‌دانند كه علت مخالفت با شعار جمهوري خواهي رضاخان، تلاش براي جلوگيري از دستيابي وي به قدرت مطلق و تشكيل ديكتاتوري بود. رضا خان با اين حقّه درصدد بود در آن برهه به حكومت قاجار پايان دهد و خود همه‌كاره كشور شود كه با مقاومت شخصيتهاي آگاه روحاني و غيرروحاني آن زمان مواجه شد. البته متأسفانه رضاخان در نهايت با ترفندهاي بسيار و با دخالت آشكار بيگانگان در امور داخلي ايران، به دنبال كودتاي سوم اسفند قدرت را به دست گرفت، اما بعد از مسلط شدن بر امور، هرگز بحثي از جمهوري به ميان نياورد. بنابراين شعار جمهوري خواهي رضاخاني فريبي بيش نبود و مخالفت شخصيت برجسته‌اي چون مدرس با آن، نه از روي عدم شناخت جمهوريت، بلكه دقيقاً از روي آگاهي از ترفند بيگانگان بود.
با چنين شناختي از مرحوم حائري يزدي، مي‌توان تصور كرد زماني كه ايشان خدمت استاد خود راه‌حلي را براي تهيه قانون اساسي جمهوري اسلامي ارائه مي‌دهد، افق ديد شاگرد نسبت به تحول مورد نظر استاد خود در جهان معاصر، در چه سطحي قرار داشته است. آقاي حائري به امام پيشنهاد مي‌كند براي تهيه قانون اساسي جمهوري اسلامي، نيازي به تشكيل مجلس خبرگان يا مجلس مؤسسان نيست زيرا مي‌توان قانون اساسي مشروطه سلطنتي را با تغيير صرفاً يكي از مواد مربوط به سلطنت در آن، به صورت مطلوب درآورد. اين در حالي است كه آنچه امروز انقلاب اسلامي را در جهان اسلام داراي اهميت ساخته و ضديت نظامهاي سلطه‌جو را با آن برانگيخته، ارائه يك الگوي جديد با تكيه بر باورهاي اسلامي و متفاوت از ساختارهاي سياسي رايج است.
در آخرين فراز از اين نوشتار مجدداً بر اين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه يكي از مشكلات رهبري انقلاب بعد از رفع سلطه بيگانگان از اين مرز و بوم، چگونگي مشاركت دادن همه قشرهاي سالم و صادق در امور كشور بود. در اين ميان نوع بهره‌گيري از توانمندي نيروهايي كه قبل از انقلاب به هر دليل از مسائل سياسي - كه بخش اعظم تعاليم اسلامي و به طور كلي ديني را تشكيل مي‌دهد - دوري مي‌جستند، بسيار دشوار مي‌نمود تا جايي كه در همان سالهاي نخست امام مجبور به اعلام موضع شدند و به صراحت بيان داشتند به اين قبيل افراد كه بر رويه خود پاي مي‌فشارند، پستها و مشاغل حساس واگذار نشود؛ زيرا علاوه بر نكاتي كه در مورد اين قبيل نيروها برشمرديم، از جمله ويژگيهاي آنها، رفاه‌طلبي و برخورداري از زندگيهاي لوكس و مرفه بود و پيوند‌شان با نيروهاي انقلابي كه با مشقات و سختيهاي دوران مبارزه بار آمده بودند عمدتاً موجب رشد تجملات در ميان نيروها و مديران جديد در دوران بعد از انقلاب مي‌شد. متأسفانه اين تجربة نه چندان مطلوب كه منجر به هشدار امام در سالهاي ابتدايي دهه 60 شد، چندان جدي گرفته نشد و بسياري از پست‌هاي حساس كشور چون رياست برخي نمايندگيهاي ايران در خارج كشور، توسط اين‌گونه افراد اشغال شد. در حقيقت مرحوم آقاي حائري يزدي از جمله شخصيتهاي صادق جريان مورد بحث بود كه امام قصد داشتند با وجود همة كم‌لطفيها و عدم همراهيها در دوران سخت حاكميت بيگانگان بر كشور كه دفاع از اسلام و استقلال ميهن مترادف با تبعيد،‌ زندان، شكنجه و شهادت بود، از ايشان براي پيشبرد امور جامعه بهره گيرند. اما در مقابل، ايشان در جهت سعايت از شخصيتهاي روشن ضمير و آگاهي چون شهيد بهشتي،‌ شهيد مفتح و حتي آيت‌الله طالقاني نزد امام امت مي‌آيد و به نوعي خواستار حذف آنان از اداره امور مي‌شود.
همچنين نكاتي در اين خاطرات وجود دارد كه با توجه به صداقت و سلامت نفس مرحوم حائري بايد آنها را به حساب كم‌اطلاعي سياسي ايشان گذاشت. اظهارنظري كه ايشان در مورد آيت‌الله شريعتمداري دارد از آن جمله است. علاوه بر اسناد بي‌شماري كه از رژيم گذشته در مركز اسناد ملي موجود است يا اسنادي كه در مورد آقاي شريعتمداري در جريان تسخير لانه جاسوسي آمريكا به دست آمده حكايت از ارتباطات غيرقابل دفاع وي با عوامل بيگانه و دربار دارد، شخص آقاي شريعتمداري طي مصاحبه‌ تلويزيوني به صراحت اذعان به دخالت در كودتايي كرد كه قرار بود با انفجار بيت امام و به شهادت رساندن ايشان آغاز شود. وي در اين مصاحبه براي اين كه از كودتاگران حمايت كرده است از ملت ايران طلب بخشش مي‌كند. همچنين آقاي شريعتمداري متأسفانه حتي بعد از انقلاب نيز ارتباطات خود را با بقاياي رژيم پهلوي حفظ كرده بود. براي نمونه احمدعلي مسعود انصاري (مسئول امور مالي رضا پهلوي) در كتاب خاطرات خود مي‌گويد: «در آن موقع تعدادي عكسهاي خانواده سلطنتي و هنرمنداني كه در مهمانيهاي آنها شركت مي‌كردند از طرف برخي از كميته‌هاي شميران كه به اين عكسها در خانه‌هاي والاحضرتها و كاخها دسترسي پيدا كرده بودند در اختيار چند مجله... قرار گرفته بود و آنها را مجبور كرده بودند آن عكسها را چاپ كنند و اين عكسها هم براي مردم كنجكاو كه مي‌خواستند ببينند پشت پرده افسانه‌اي دربار چه مي‌گذشته است جالب آمده... با اين همه براي اين طرف قضيه ناراحت كننده بود. من به وسيله تلفن از آيت‌الله (شريعتمداري) خواهش كردم دستور بدهند كه جلو چاپ اين عكسها گرفته شود و به همين ترتيب هم عمل شد و از چاپ آن عكسها جلوگيري شد.» (پس از سقوط، ص 130)
بنابراين، براساس اظهارات آقاي انصاري، آقاي شريعتمداري حتي بعد از سقوط رژيم وابسته پهلوي نيز به اين جرثومه‌هاي فساد كمك مي‌كرده است تا مردم از ماهيت آنها آگاهي كامل نيابند. چنين تعهدي براي جامه‌ عمل پوشاندن به تقاضاهاي بقاياي پهلوي از جمله مقولاتي نيست كه حتي عناصر سالم غيرسياسي بسهولت بتوانند از كنار آن بگذرند. البته چنان كه در مقدمه كتاب خاطرات آقاي حائري آمده است يك سال بعد از فوت ايشان در سال 1378 توسط خانواده آن مرحوم تغييراتي در مطالب ضبط شده داده مي‌شود كه شرح آن بدين گونه منعكس است: «حدود يك سال بعد آقاي سعيد علاقبند (برادر همسر او) متن اصلاح شده مصاحبه را برايم فرستاد. اين متن تا حدودي با متن اصلي متفاوت است و نشان از تغيير نظر او نسبت به بعضي شخصيتها دارد.» (ص13)
طبعاً اين موضوع يعني انجام تغييرات در خاطرات ضبط شده بعد از فوت آقاي حائري، تا حدودي به سنديت آن خدشه وارد مي‌سازد. همچنين در خاطرات آقاي حائري مسئله مهاجرت اجداد حضرت امام به كشمير براي تبليغ و سپس بازگشت جد ايشان به خمين بعد از چندين سال، به صورت تقطيع شده مطرح مي‌شود. از آن جا كه موضوع مهاجرت علما براي تبليغ، امر كاملاً متداولي بوده است، بايد ديد با چه انگيزه‌اي صرفاً بخش دوم اين مطلب، يعني بازگشت جد امام از كشمير به ايران، روايت شده است. مي‌دانيم كه در رژيم پهلوي تلاش مي‌شد تا امام خميني(ره) به عنوان يك فرد غيرايراني معرفي شود. هرچند مردم به اين تبليغات وقعي ننهادند، اما قطعاً انعكاس اين موضوع بدين گونه نمي‌تواند متأثر از همان سياست نباشد. به طور كلي در مورد اين مسئله گفتني است كه «ميرسيد حيدر موسوي مصطفوي» از اجداد امام به عنوان عالم ديني از ايران به كشمير مهاجرت مي‌كند و مدتها وي و فرزندانش در آن جا به تبليغ اسلام مي‌پردازند و در نهايت جد امام يعني «آقا سيد احمد» به ايران مراجعت مي‌كند و در خمين سكني مي‌گزيند. حال معلوم نيست حذف نيمي از واقعيت، در خاطرات آقاي حائري، يعني مهاجرت اجداد امام از ايران، ناشي از فراموشي ايشان بوده است يا...؟ و نكته آخر اين كه نمي‌توان خودباوري غيرمعمول مرحوم حائري را در اين خاطرات ناديده گرفت. در حالي كه ايشان در بسياري از امور نبايد خود را بي‌نياز از علم ديگران مي‌ديدند، بعد از 15 سال تحصيل علوم ديني در قم، بصراحت ادعايي بزرگ را مطرح مي‌سازند: «پانزده سال تحصيلات عاليه اسلامي را كه به آخر رساندم ديگر بي‌نياز شدم به طور كلي از تحصيلات اجتهادي، يعني از سال 1315 شمسي [1936] تا حدود 1330 [1950] در قم مشغول تحصيل بودم. بعد از اين، كه به كلي بي‌نياز شدم از تحصيلات اسلامي، حتي احساس كردم كه ديگر احتياجي به هيچ يك از مراجع ندارم، احتياجي به اساتيد بزرگ ندارم و خودم را از نظر قدرت علمي در همان هنگام برتر از تمام مدرسين و تمام مراجع و اساتيد فقه و اصول و حتي معقول مي‌دانستم...»(ص23)
مرحوم حائري در حالي اين ادعا را در مورد خود مطرح مي‌سازد كه در ادامه خاطراتش عنوان مي‌دارد براي درك برخي مسائل فلسفي كه رشته تخصصي‌اش بوده، از آمريكا با امام در نجف مكاتبه مي‌كرده و همچنان از محضر استاد خود، در آن مقطع بهره مي‌گرفته است. به طور قطع اين نوع خودباوري افراطي، مقاومتهايي را ناخواسته نسبت به استفاده از علم و تجربه ديگران ايجاد مي‌كند كه در تشخيص درست و تحليل دقيق فراز و نشيبهاي زندگي بشري و پيچيدگيهاي آن بي‌تاثير نخواهد بود.
به هرحال، خاطرات مرحوم حائري يزدي براي شناخت بهتر جرياناتي كه در مقاطع سخت و دشوار مبارزه، بخش عمده‌اي از اسلام يعني بُعد سياسي آن را تعطيل كردند، مي‌تواند بسيار مفيد باشد.



منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 28



 
تعداد بازدید: 1221


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: