انقلاب اسلامی :: شعر گمنام

شعر گمنام

17 اسفند 1390

شعر گمنام

شعر و شعار همزادند و اگر چه در شكل و قيافه يكسان نيستند كه از جنس همند. براي همين است كه‌:
«هر شعر خوب حتماً شعار مي‌شود و هر شعار بي‌پيرايه‌اي‌، بي‌شك به شعر پهلو مي‌زند.»
اشعاري كه در دوران انقلاب اسلامي‌، توسط شاعران ناشناس در راستاي حركت حضرت امام خميني (ره‌) سروده شد و سرنوشت آن به بايگاني سازمان اطلاعات و امنيت رژيم ستمشاهي ـ ساواك ـ كشيد، به حدي روان و سليس است كه ضمن آنكه مي‌توان‌، مواضع اصلي انقلاب اسلامي را به روشني در آن ديد، تاريخ اين حركت عظيم را نيز مي‌توان در آن مرور كرد.
شعرهايي كه شعار مبارزه بود و حماسي و بي‌پروا بر پيكر سردمداران رژيم شاه‌، شلاق مي‌زد، در بعضي مواقع‌، خود در زير شلاق‌هاي ستم و در محبس‌هاي تنگ و تاريك سروده مي‌شد و يا سرنوشت سراينده آن‌، به زندان و شكنجه ختم مي‌گرديد.
حوزه اشعار دوران انقلاب اسلامي‌، كه در برخي موارد، سراينده آن را فاقد شناخت وزن و قافيه و قواعد شعري نشان مي‌دهد، به گسترة تاريخ شاهنشاهي است‌، كه هدف‌گيري اصلي آن‌، سرنگوني محمدرضا پهلوي با رهبري حضرت امام خميني (ره‌) مي‌باشد.
هرچند اين حركت به اعتبار
«من سمع منادياً ينادي ياللمسلمين و لم يجبه‌ُ فليس بمسلم‌»
از ظلم و جوري كه بر مسلمانان ساير بلاد هم مي‌رفت‌، غافل نبود.
شاهد مثال اينكه‌، وقتي فرانسويان استعمارگر با شعار دمكراسي‌زنان و مردان مسلمان الجزايري را به خاك و خون مي‌كشيدند، فرياد هنر بلند مي‌شد كه‌:
ســلام مـا به احــرار جــزاير خدا يار و مددكار جـزاير
از اين غم ما همه هستيم يكسر به همدردي عزادار جزاير
آنچه در اين نوشتار به آن خواهيم پرداخت‌، مروري است گذرا بر محتواي اشعاري كه در اين كتاب گرد آمده است‌. بديهي است كه از درياي بيكران و خروشان امت اسلامي در طول سال‌ها مبارزه با رژيم ستمشاهي پهلوي‌، اين مقدار، جرعه‌اي بيش نيست‌.
در فروردين ماه سال 1342 شمسي‌، مدرسه فيضيه قم‌، مورد حمله نظاميان شاه قرار گرفت‌، بازتاب اين وحشي‌گري‌، بر در و ديوار شهر مراغه‌، چنين بود:
ما مسلمانيم و ايران در پناه مسلم است
سرپرست دولت جابر فقط ايمان ندارد
كشور ايران‌، گرفتار حكومتگراني بود كه در ظلم و ستم تالي بني‌اميه بودند و براي رسيدن به هدف‌، هيچ نوع مخالفت و اعتراضي را برنمي‌تابيدند و به زنان و كودكان هم رحم نمي‌كردند.
دستگيري حضرت امام خميني (ره‌) در چهاردهم خرداد 1342، حماسة 15 خرداد را به دنبال داشت كه نقطة عطف انقلاب اسلامي شد. اين واقعه‌، پيروان راستين امام را در سراسر كشور، در طريق مبارزه مصمم‌تر كرد تا هراس نداشتن در ميدان مبارزه و آرزوي لقأالله ـ كه همانا شهادت بود ـ را به رخ يزيديان زمان بكشند:
عاشق حق هر كه باشد، باكي از اين و آن ندارد
زآنكه در دل‌، آرزو جز ديدن جانان ندارد
مظهر عشق حسيني‌، آيت‌الله خميني
آنكه در ميدان قدرش‌، شير نر جولان ندارد
و همچنين:
شاه را گو: مرجع تقليد را آزاد كن
مسلمين دلخسته را، از اين الم دلشاد كن
رهبران پيشواي ملت و زندان كجا
خويشتن آماده بهر كيفر ميعاد كن
و يا اينكه :
بنده محبوب يزدان آيت‌الله خميني
رهنماي اهل ايمان آيت‌الله خميني
نيست باك از زجر و زندان و جفا مردان حق را
اشجع است از شير غرّان آيت‌الله خميني
وابستگي محمدرضا پهلوي به بيگانگان‌، روزبه‌روز آشكارتر مي‌شد و بر اهل نظر و خبر، معلوم بود كه او، ايران را به نفع آنان به سوي ويراني سوق مي‌دهد، هر چند شعار دينداري مي‌دهد و ادعا مي‌كند كه كمر بسته حضرت عباس (ع‌) و امام رضا (ع‌) مي‌باشد:
اي صبا برگو به شاه خفته دل‌، بيدار شو
مست قدرت گشته‌اي‌، تا كي‌، دمي هشيار شو
ظلم‌ها كردي به ملت تا به سرحد جنون
گر نه‌اي مأمور دشمن‌، زين عمل بيدار شو
كشتار بي‌رحمانه‌اي كه در پانزدهم خرداد، به دست شاه‌، در شهرهاي مختلف كشور صورت گرفت‌، شهداي بسياري داشت‌، ولي تقدير چنين رقم خورد تا شهيد طيب حاج رضايي ـ كه روزگاري هم‌، دل در گرو سلطنت محمدرضا پهلوي داشت و از سابقة خوبي هم برخوردار نبود ـ به اخلاص‌ِ عمل‌ِ حُرگونه‌اش‌، خورشيد شهيدان 15 خرداد شود تا امام خميني (ره‌) در مدح او بگويد: «طيب جوانمرد آزاده‌اي بود»:
شهد شيرين شهادت‌، ريخت در كام تو طيب مهد اقليم سيادت‌، نقش دامان تو طيب
با بزرگي در شهادت‌، خويش را پرپر نمودي ليك بر ذلت ندادي تن‌، خدا يار تو طيب
نهضت 15 خرداد با كشتار سراسري‌، به ظاهر به خاموشي گرائيد و متعاقب آن‌، قانون بردگي ملت ايران ـ موسوم به كاپيتولاسيون ـ در مجلسين شوراي ملي و سنا، تصويب شد. امام خميني (ره‌) فرياد اعتراض سر داد كه حاصل آن هم‌، دستگيري و تبعيد ايشان به تركيه و سپس نجف اشرف بود.
حسنعلي منصور ـ كه عامل اين حركت بود ـ به مجازات اين هتك حرمت‌، به اعدام انقلابي محكوم شد و در اولين روز بهمن ماه 1343، در موقع ورود به مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان‌، با گلوله‌هاي شهيد محمد بخارايي‌، از پاي درآمد. حالات و رفتار نمايندگان مجلس شوراي ملي‌، پس از شنيدن خبر اين واقعه‌، در جاي خود جالب و درخور توجه است‌:
برآمد بامــدادان بانگ و آژيــر كه زد تيرافكني منصـور را تيـر
ز پا افتـاده با يك تيـر نخجيــر گشايد پنجه چون صياد تقــدير
در آنجا پاي هر تدبير لنگ است كلوخ‌انداز را پاداش سنگ است
فرمان اعزام روحانيون به سربازي‌، ترفند ديگري بود كه رژيم شاهنشاهي‌، با هدف خاموش كردن چراغ حوزه‌هاي علميه‌، براي رهايي از روشنگري‌هاي حضرت امام و يارانش تدارك كرد:
باز مي‌خـواهند از نــو فتنه‌اي بــر پا كنند بـر عليه مـا دوبـاره نقشـه‌اي اجـرا كنند
زآن همه جلاد و از شلاق و زندانها بپرس‌ تا شــما را واقف از ايمان و صبر ما كنند
پـس ز سـربازي كجا ترسند سربازان دين ‌فــوق سـربازي بگو، اينها كجا پروا كنند
نهضت 15 خرداد، شعلة فروزاني بود كه روشن نگاه داشتن آن‌، بر همگان فرض بود. فرضي كه از جانب رهبر انقلاب‌، بر دوش تمام مكلفين قرار داده شد و اولين سالگرد آن نيز، در بيت آن حضرت برگزار گرديد:
نعش صدها و هزاران بدن از جور عـدو كس ندانست كجا خاك سپرد آنان را
مملكت رو بــه فنا، ملـت آن بـي‌سامان ‌دستي از غيب رسد ملت بي‌سامان را
در اين موقع و موقعيت‌، مردان باهمت و غيرتمند، براي پايان دادن به اوضاع نكبت بار رژيم شاهنشاهي‌، در طريق آگاهي جامعه گام مي‌زدند و به ترويج انقلاب مي‌كوشيدند:
به حفظ خويشتن اي قوم در سراسر ملك‌ به حكم عقل‌، همي انقلاب بايد كرد
ولي هجر امام‌، غمي بزرگ و جانكاه بود كه امت اسلام را مي‌آزرد. طبيعي بود كه اين غم‌، در حوزه‌هاي علميه ايران‌، كه پير مراد و مرشدي بزرگ را، در بين خود نداشتند، مضاعف بود و زماني كه غم هجران‌، با محدوديت بر زبان راندن نام او نيز همراه بود، جانكاه‌تر مي‌نمود:
يا ربّنا فارحم بنا اَيْن‌َ الخميني ‌واحسرتا من هجره اَيْن‌َ الخميني
نام خميني بردنش زجر است و زندان‌، سهل است و آسان
زندان چــه باشــد جــان به قــربان خميني اَيْن‌َ الخميني
و يا اينكه‌:
كجا رفتي اي شيرمــرد زمانه كه نبود مرا باري از تو به شانه
تعريض نسبت به كساني كه دين به دنيا داده و با رعايت ظواهر ديني‌، به زندگي خود مشغول بودند، نيز، بخشي از نيروي محركه انقلاب اسلامي را به خود معطوف مي‌كرد. آنان كساني بودند كه به تعبير امام راحل (ره‌) «تمام همّشان‌، علفشان‌» بود:
نم نمك بي‌خبري
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مكتب داري
نه به آواي خبر دل داري
نه غمي مي‌كشدت
جنايات رژيم شاهنشاهي ـ كه در نوع خود بي‌نظير بود ـ تداعي كننده خاطرة نمرودها و عمروعاص‌ها بود. در همين راستا، تشبيه سردمداران رژيم به آنان‌، روشي ديگر براي تبيين ظلم‌ها و جنايات رژيم به شمار مي‌رفت‌. آناني كه با دين به ستيزه برخاسته بودند و با پيروي از روشنفكربازي‌هاي غربگرايانه‌، قصد حذف قرآن را داشتند:
و بعد از ساعتي‌، آن روبهان
با چهره‌هاي زشت خود
كه گويي چهرة «عاص‌» است و «نمرود» است
به سوي من همي آيند و مكارانه مي‌گويند:
برون افكن ز دستت
چه چيز است آن‌!؟
خرافات است و ننگين است‌!
و گويي تو نمي‌داني
تو اكنون نسل امروزي و پيروزي
برون‌افكن ز دستت‌!
رابطه مستقيم رژيم پهلوي با غاصبان سرزمين فلسطين ـ اسرائيل ـ يكي از اهداف اصلي برخورد پيروان امام با محمدرضا پهلوي بود. اين حركت‌، خصوصاً در زماني كه اشغالگران قدس‌، آتش جنگ را عليه مسلمين برافروخته بودند، بيشتر و بيشتر مي‌شد:
او كه از اين نوجوانان وطن هر دم
براي پيشرفت دولت جبار اسرائيل
به دست سازمان ارتش و امنيتش
قربانيان تازه مي‌خواهد
رضاخان قلدر و به تبع او محمدرضا پهلوي‌، با دست بيگانگان به قدرت رسيده و مجري دستورات آنان بودند. از همين رو، كشور روزبه‌روز وابسته‌تر و اموال روزميني و زيرزميني آن‌، بيشتر دستخوش غارت و چپاول بود و براي آنكه كسي متوجه اين امر نشود، فرهنگ بي‌بندوبار غرب نيز، جوانان پاك اين مرزوبوم را نشانه رفته بود و يارگيري جبهه انقلاب‌، نيازمند آگاهي اين قشر عظيم بود:
اي نوجوان‌! دلت ز چه تابان نيسـت‌ از چيست تو را سلامت وجدان نيست
آواز در اين خــرابه چــه مي‌خواني ‌گنجــي در اين سـراچـة ويران نيست
ســوغات غــرب بهــر شــما بـالله جز شهوت و جهالت و طغيان نيست
و حرف اين بود كه :
بپاخيزيد! با فرهنگ قرآن آشنا گرديد
بپاخيزيد! بهر حق فدا گرديد
با رزمندگان راه ايمان همصدا گرديد...
كه تا در محيط بهتري باشيم‌...
نمي‌خواهيم فرهنگي كه استعمار مي‌سازد
روش‌هايش جنايت كار مي‌سازد
هر صدايي كه به اعتراض برمي‌خاست‌، با حبس و شكنجه و گلوله پاسخ داده مي‌شد. ايران به زنداني بزرگ‌، مبدّل شده بود، تا شاه و اطرافيانش در كاخ‌هاي آنچناني خود به عيش و عشرت مشغول باشند:
افق امروز چرا سرخ‌تر است
سينه‌اش خونين است
بخراشد رُخ را
خون‌ها مي‌ريزد
دامنش رنگين است
يا رب اين منظره چيست‌؟
ديگر اين ايران نيست
محبسي ويران است‌.
هر چه بر عمر رژيم شاهنشاهي‌، اضافه مي‌گرديد، حركت رو به اضمحلال او نيز، سريع‌تر مي‌شد و پيروان انقلاب اسلامي نيز، در تبعيت از رهبر انقلاب‌، منسجم‌تر مي‌شدند و همگان ديده در راه او داشتند:
كننـد ملـت ايــران در انتظــار خـميني ‌سرشك چشم روانه به رخ نثار خميني
دلا تو جام صبوري مزن به سنگ جدايي خـزان هميشه نبايد، رسد بهار خميني
آسمان كشور ايران‌، تيره و تار بود و در انتظار طلوع خورشيد خميني‌. اميد به پيروزي و بازگشت امام‌، قوّت قلب رهروان راه او بود و در طريق مبارزه‌، آنان را مصمم‌تر و پيمانشان را مستحكم‌تر مي‌كرد:
همه جا تيره و تار
همه جا حيله و رنگ
همه جا پاي شرف خورده به سنگ ...
من و پيمان‌شكني
من و احساس شكست ...
من و تسليم به پستي
هيهات
درگذشت ناگهاني دكتر علي شريعتي ـ كه با سخنان آتشين و نوشته‌هاي شاعرانه خود، در نسل جوان‌، خصوصاً در دانشگاه‌ها، توجه بسياري را به خود جلب كرده بود ـ در لندن‌، انگشت اتهام بسياري از آگاهان را متوجه رژيم پهلوي كرد، تا با ياد او بسرايند كه‌:
بالهايت را شكستند، اما پروازت را هرگز
دستانت را بستند، اما داستانت را هرگز
پاهايت را بريدند، اما راهــت را هرگز
لبانت را دوختند، اما پيامــت را هرگز
و چند ماه بعد، شهادت «اميد آينده اسلام‌» حضرت آيت‌الله حاج سيدمصطفي خميني (ره‌)، در نجف اشرف‌، شعله‌هاي نهضت امام را فروزان‌تر كرد تا جنايات پنجاه ساله حكومت پهلوي‌، دستمايه شعري ديگر قرار گيرد:
پنجاه سال سلطنت قتـل و ظلــم و زور پنجاه سال شاهي‌ِ از عدل و داد دور
پنجاه سال تهمت و تبعيد و حبس و بند پنجاه سال ظلـم به مخلوق مستمنـد
فرا رسيدن ماه عزاي حسيني (ع‌) ـ محرم‌الحرام ـ و تصادف آن با نوروز، موقع مناسب ديگري براي شوريدن به پايه‌هاي سست سلطنت پهلوي بود:
عيد ما روزي بود كز ظلم آثـاري نباشد در چمن‌، درد و غم و رنج و گرفتاري نباشد
عيد ما روزي بود كاندر محيط كشور ما از خيانت پيشگان سفله آثاري نباشد
و يا اينكه ديگري با صراحت بيشتري بگويد:
عيد ما روزي بود كز شاه آثاري نباشد پهلــوي‌ِ بي‌حـيا را كـاخ و دربـاري نباشد
زادة شــوم رضاخان با رژيـم قلدرش بهر پيشرفت يهودان‌، دست در كاري نباشد
و همچنين‌، غم زندانياني كه در سياهچال‌هاي رژيم شاهنشاهي‌، در زير شكنجه بودند را خوردن و سرودن كه‌:
روزي كـه جــوانان سلحشــور به زنـدان‌ تبعيــد بـود رهبــر فـرزانـه ما، عيد نداريـم
در روز اسفناك‌ترين فاجعه‌هاي قم و تبريز كه محو نخواهد شد از خاطره‌ها، عيد نداريم
در اين زمان‌، رودررويي با دشمن تا بُن‌ِ دندان مسلح‌، كه نيروهاي نظامي و تانك‌ها را به خيابان‌ها آورده بود، قدري دشوار مي‌نمود. اينك ديگر، روحيه شهادت‌جويي بود كه كارآمد بود و الحق كه پيروان امام‌، بخوبي از اين امتحان سربلند و سرافراز، بيرون آمدند.
دين به دنيافروشان كه‌، مقابله با رژيم شاه را، «مشت بر سندان كوفتن‌» مي‌دانستند و داستان «مشت و درفش‌» را مطرح مي‌كردند، خواسته يا ناخواسته‌، به تحكيم رژيم پهلوي‌، نظر داشتند و در مقابل انقلاب اسلامي ايستاده بودند:
دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
دلم بيزار از اين سجاده‌بازي‌ها و از معني تهي ماندن
از اين الله گفتن‌هاي بي‌حاصل ...
مسلمان نيست آنكو حق خود را مي‌دهد از كف
و آن خوكي كه حق ديگران را مي‌خورد، او هم مسلمان نيست
ره تقوي مگر در گريه و زاري است‌؟
با فرا رسيدن سال 1357 شمسي‌، طليعه‌هاي فتح و ظفر آشكارتر و رژيم پهلوي اميد ماندن را از دست داده بود و ياران امام نيز، با تلاش هر چه تمامتر، ايران را به ميدان مبارزه مبدّل كرده و مژده فتح مي‌دادند:
مژده آورد پيك حق از راه‌
كه ظفر مي‌رسد به حزب‌الله
وعده صبح از اين جهت دادست‌
رهبر ما خميني روح‌الله
حكومت نظامي كارساز نيفتاد و كشتار وحشيانه مردم در ميدان ژاله ـ كه از همان روز ميدان شهدا ناميده شد ـ بر صحيفه حكومت وابسته محمدرضا پهلوي خط بطلان كشيد و از او چهره‌اي خونريز بر صفحات تاريخ باقي گذاشت‌:
روز و شب‌، خونريزي و كشتار باشد كار شاه‌ برخلاف دين حق باشد همه كردار شاه
پشته مي‌سازد ز كشــتار جــوانان ايـن لعين ‌گــوئيا پايان ندارد ايـن همه كشتار شاه
و ديگر اينكه‌:
گرگ عصر بيست و يك از برج شهريور بود دست وي تا مـرفق از خـون شهيدان‌تر بود
مي‌خــورد انبار نفت و مـي‌رود راه سقــوط كارتر ارباب است و او بر درگهش نوكر بود
17 شهريور، كابينه جعفر شريف‌امامي ـ استاد اعظم فراماسونري ـ با عنوان «آشتي ملي‌» را كه طرح فريب ديگري بود، با شكست مواجه كرد:
كابينه جعفر كه شريف است و امام است ‌اندر نظر خلق به شكل دگر آمد
آشــفته مـكن زلف در اين عصر كه دنيا بر وفق مراد كچل و ميل گر آمد
در اين موقع‌، محمدرضا پهلوي كه قافيه را باخته بود، با لحني حُزن‌آلود، از شنيدن صداي انقلاب مردم ايران‌، سخن گفت‌، تا مُهر تأييدي بر زودرس بودن سرنگوني او باشد:
گريه كن اي شاه خائن گريه كن‌ گريه كن اي تخم شيطان گريه كن
اي كه تا مرفق به خون آغشته‌اي اي كه يك عمر است آدم كشته‌اي
گريه بر هر درد بي‌درمان دواست‌ گـريه‌هـاي آريامهــري ســزاست
در روز چهارم آبان ـ كه هرساله به مناسبت روز تولد محمدرضا پهلوي‌، جشن‌هاي آنچناني برپا مي‌شد ـ دربار پهلوي سوت و كور بود و از آن ريخت و پاش‌ها و زرق و برق‌ها، خبري نبود. اين سكوت‌، نشانگر اتفاقات تازه‌اي بود و شاه رفتني شده بود:
اگر اين سگ پدر احمق خونخوار نبود
سر صدها نفر انسان به سر دار نبود
اگر اين پست فرومايه كمي ايمان داشت‌
روزگار من و تو همچو شب تار نبود
موقع‌، موقع همبستگي بود و مي‌بايست بنا به فرمان امام (ره‌) ارتش و ملت با هم باشند نه بر هم‌. ارتشي‌هايي كه علي‌رغم ميل باطني خود به خيابان‌ها آورده شده بودند، از اين ملت بودند و دل در گرو دين مبين اسلام داشتند:
به ارتـش دارم از ملـت پيامـي ‌كه اي فرزند ملـت‌! اي نظامي‌!
تو بايد كـاملاً هشيـار باشـــي‌ بصيــرت يافتــه‌، بيـدار باشي
از ارتش مي‌كند شـاه استفــاده كه خاموشش كند با طرح ساده
ولي اي ارتشي اي مرد جـانباز به سوي هموطن تيري مينداز
چرا؟ چونكه تو هم از آن‌ِ مايي ز همكيشـان و همدينان مايي
تو هم مانند مـا مظلــوم هستي ‌ز حق خويشتن محروم هستي
ديگر كار تمام شده بود، ارتش به ملت پيوسته بود و مردم شريف و غيور ايران‌، فرمان عزل محمدرضا پهلوي را كه عمري در نوكري بيگانگان‌، بر آنان تاخته بود، صادر كرده بودند:
اي شه قلدر! شهنشاهي سزاوار تو نيست‌ چونكه وجدان و شرافت هيچ در كار تو نيست
نوكــر بيگانگــاني‌، شــاه ايــران نيستي‌ بي‌لياقــت‌! عقــل در مغــز سبكبـار تو نيست
همدلي و همبستگي مردم در پيروي از منويات حضرت امام خميني (ره‌)، به بار نشست و در روز 22 بهمن ماه 1357 ـ كه روز واقعة ما بود ـ صداي انقلاب اسلامي از راديو ايران پخش شد تا موج شادي و سرور، در سراسر كشور پراكنده گردد و حكومت اسلامي آغاز شود. به اميد آنكه قدردانش باشيم‌!



منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 31
به نقل از:برگرفته از كتاب «هنر فرياد»، مركز بررسي اسناد تاريخي



 
تعداد بازدید: 1058


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: