17 اسفند 1390
سه خاطره از حكومت رضاشاه
يك روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در يكي از پيچهاي گردنه جاجرود پيرمردي دهاتي ناگهان جلوي اتومبيل اوپيدا شد ود ستش را از شيشه اتومبيل داخل كرد. او از جا پرده و با هفتتيري كه هميشه كنار اتومبيلش بود به وي شليك كرد و پيرمرد افتاد.
فوري پياده شد و به آجودانش گفت او را كاوش كنيد.
همانطور كه پيرمرد مشغول جان كندن بود او را تفتيش كردند و جز مكتوبي كه به زمين افتاده بود چيزي نيافتند كه در آن دادخواهي از رفتار امنيه كرده بود اما رضاشاه بدون اينكه متأثر شود شوار شد و به راه افتاد
رضاشاه سه چيز را خيلي دوست ميداشت، ترياك، پول، كبكبه و عظمت. براي اين سه چيز بياختيار بود و خودداري در راه آنها برايش غير ممكن بود. يك روز موقعي كه براي افتتاح راه شوسه اهواز را ميپيمائيد دو ساعت از موقع ترياك غروبش دير شده بود. التهاب و بي اختياري عجيبي براي وصول به اين حكمرواي دلش نشان ميداد وقتي كه كشتي كوچك كمپاني نفت آمد كه او و همراهانش را به آن طرف رود كارون عبور دهد، كشتي در آن طرف رودخانه مانور ميكرد كه در كنار جايگاه مخصوص توقف كند. او ديگر تحمل اين دقايق ناچيز را نكرده بياختيار فحش زيادي داد كه چرا معطل ميكنند بالاخره نتوانست بيش از اين صبر و خودداري كند ناگهان عقب رفته و جلو آمد و از بالاي عرشه كشتي خيزي روي كناره گرفت و مانند ميمونهاي افريقا به زمين فرود آمد.
همراهان، و نميتواستند كه چنين خيي بر دارند همه جاي خود ايستادند ولي وزير دربارش كه جنس او را ميشناخت حس كرد كه اگر او را تنها گذارد دشمني عميق او را جلب خواهد كرد لهذا به ناچاري بيباكي كرده پشت سر او به ساحل جست هر دو با هم سوار اتومبيل شده و به وصال ترياك رفتند.
چندين سال قبل از وقايع شهريور 1320 رضاشاه فقيد به مشهد رفت، البته رفتن به مشهد تشريفات خاصي داشت و اين مسافرت هر چند سال يكبار روي ملاحظات سياسي عملي ميشد!
شاه در منزل حاج كاظم كوزهكناني كه از تجار درجه يك و ثروتش زبانزد عام و خاص بود وارد شد و او هم ناچار از پذيرائي بود... چند روزي از توقف شاه به مشهد گذشت، تا آنكه يك روز با همراهان خود كه «كوزه كناني» هم در رديف آنها بود در باغ منزل شروع به گردش كردند و رضاشاه كه از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت: «حاجي عمارت قشنگي داري، واقعاً من خوشم آمد!» البته غرض از اين تمجيد اين بود كه «كوزه كناني» فوراً بگويد: «اعليحضرتا قابلي ندارد پيشكش ميكنم!» ولي حاجي كاظم از رندان دهر بود در پاسخ شاه ميگويد: «قربان، جاننثار خيلي زحمت كشيده، تا مورد نظر همايوني واقع شده است!»
اداي اين جمله مثل آبي بود كه روي آتش احساسات شاه ريختند و فهميد كه تيرش به سنگ خورده است! چند دقيقه بعد كوزهكناني درصدد برآمد تا كدورتي را كه شاه در دل گرفته بود رفع كند، و براي اين كار بهتر از موضوع كارخانه سيگار چيزي به خاطرش نرسيد، بدين جهت گفت: «اعليحضرتاف جان نثار اقدام به وارد كردن كارخانجات سيگار كرده و اكنون روزي هزار نفر در آن كار ميكنند» حاجكاظم طوري اين موضوع را گفت و وانمود كرد كه از اين كارخانه غرض خدمت به ميهن است و ميخواست از اين راه مورد لطف شاه واقع شود!
رضا شاه كه از كوزهكناني سرقضيه منزل دلخوشي نداشت گفت: «چرا هزار نفر را بدون جهت به كار بيهودهاي واداشتهاي؟! ترا به كارخانه وارد كردن چه!» حاج كاظم را ترس زيادي فراگرفت و تا آخرين لحظه توقف شاه خويشتن را پنهان كرد.
دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهيه كارخانه دخانيات را صادر كرد و سيگار و توتون منحصر به دولت شد. او در اولين وهله دستور بستن كارخانه كوزهكناني را داد تا انتقام خود را از مردي كه از خواهش او سرپيچي كرده است بگيرد.... كوزهكناني كه ميدانست مورد عتاب شاه واقع شده است هيچ نگفت ولي مطمئن بود كه رضاشاه اولين مرتبه است كه لجش گرفته است...
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 34
به نقل از:«خواندنيها» 5 اسفند 1323 و 20 مرداد 1324
تعداد بازدید: 960