17 اسفند 1390
شعر انقلاب
صبا به تهنيت پير ميفروش آمد
كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فكر تفرقه باز آي تا شوي مجموع
به شكر آنكه چو شد اهرمن، سروش آمد
زمرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد
چــه جــاي صحبت نامحرم است مجلس انس
ســر پيــالــه بپـوشــان كــه خــرقهپـوش آمد
زخانقاه به ميخانه ميرود حافظ
مگر زمستي زهد ريا به هوش آمد
شعر و شعار همزادند و اگر چه در شكل و قيافه يكسان نيستند كه از جنس همند. براي همين است كه:
«هر شعر خوب حتماً شعار ميشود و هر شعار بيپيرايهاي، بيشك به شعر پهلو ميزند.»
اشعاري كه در دوران انقلاب اسلامي، توسط شاعراني كه نميشناسيمشان، در راستاي حركت حضرت امام خميني(ره) سروده شد و سرنوشت آن به بايگاني سازمان اطلاعات و امنيت رژيم شاهنشاهي – ساواك – كشيد، به ميزاني روان و سليس است كه ضمن آنكه ميتوان، مواضع اصلي انقلاب اسلامي را به روشني در آن ديد، تاريخ اين حركت عظيم را نيز ميتوان در آن مرور كرد.
شعرها شعار مبارزه بود و حماسي و بيپروا بر پيكر سردمداران رژيم شاه، شلاق ميزد، هر چند در بعضي مواقع، خود در زير شلاقهاي ستم و در محبسهاي تنگ و تاريك سروده ميشد و يا سرنوشت سراينده آن، به زندان و شكنجه ختم ميگرديد.
حوزه اشعار دوران انقلاب اسلامي، كه در برخي موارد، سراينده آن را فاقد شناخت و وزن و قافيه و قواعد شعري نشان ميدهد، به گستره تاريخ شاهنشاهي است، كه هدفگيري اصلي آن، سرنگوني محمدرضا پهلوي با رهبري حضرت امام خميني(ره) ميباشد.
هر چند اين حركت به اعتبار
«من سمع منادياً ينادي ياللمسلمين و لم يجبهُ فليس بمسلم»
از ظلم و جوري كه بر مسلمانان ساير بلاد هم ميرفت، غافل نبود.
شاهد مثال اينكه، وقتي فرانسويان استعمارگر با شعار دمكراسي!؟ زنان و مردان مسلمان الجزايري را به خاك و خون ميكشيدند، فرياد هنر بلند ميشد كه:
سلام ما به احرار جزاير
خدا يار و مددكار جزاير
از ايــن غـم ما همه هستيم يكســر
بـه همـــدردي عـــزادار جـــزاير
آنچه در اين نوشتار به آن خواهيم پرداخت، مروري است گذرا بر محتواي اشعار دوران انقلاب. بديهي است كه از درياي بيكران و خروشان امت اسلامي در طول سالها مبارزه با رژيم ستمشاهي پهلوي، اين مقدار، جرعهاي بيش نيست.
در فروردين ماه سال 1342 شمسي، مدرسه فيضيه قم، مورد حمله نظاميان شاه قرار گرفت، بازتاب اين وحشيگري، بر در و ديوار شهر مراغه، چنين بود:
ما مسلمانيم و ايران در پناه مسلم است
سرپرست دولت جابر فقط ايمان ندارد
كشور ايران، گرفتار حكومتگراني بود كه در ظلم و ستم تالي بني اميه بودند و براي رسيدن به هدف، هيچ نوع مخالفت و اعتراضي را برنميتابيدند و به زنان و كودكان هم رحم نميكردند.
دستگيري حضرت امام خميني(ره) در چهاردهم خرداد 1342، حماسة 15 خرداد را به دنبال داشت كه نقطه عطف انقلاب اسلامي باشد. اين واقعه، پيروان راستين امام را در سراسر كشور، در طريق مبارزه مصممتر كرد تا هراس نداشتن در ميدان مبارزه و آرزوي لقاءالله – كه همانا شهادت بود – را به رخ يزيديان زمان بكشند:
عاشق حق هر كه باشد، باك از اين و آن ندارد
زآنكه در دل، آرزو جز ديدن جانان ندارد
مظهر عشق حسيني، آيتالله خميني
آنكه در ميدان قدرش، شير نر جولان ندارد
و همچنين:
شاه را گو: مرجع تقليد را آزاد كن
مسلمين دلخسته را، از اين الم دلشاد كن
رهبـــران پيشـــواي ملت و زندان كجا
خــويشتــن آمــاده بهـر كيفر ميعاد كن
و يا اينكه
بنده محبوب يزدان آيتالله خميني
رهنماي اهل ايمان آيتالله خميني
نيست باك از زجر و زندان وز جفا مردان حق را
اشجع است از شــيــر غــرّان آيتالله خميــني
وابستگي محمدرضا پهلوي به بيگانگان، روزبهروز آشكارتر ميشد و بر اهل نظر و خبر، معلوم بود كه او، ايران را به نفع آنان به سوي ويراني سوق ميدهد، هر چند شعار دينداري ميدهد و ادعا ميكند كه كمربسته حضرت عباس (ع) و امام رضا (ع) ميباشد:
اي صبا بر گو به شاه خفته دل، بيدار شو
مست قدرت گشتهاي، تا كي، دمي هشيار باش
ظلـمها كــردي به ملــت تا به ســر حد جنون
گـر نهاي مـأمـور دشمن، زيـن عمــل بيدار باش
كشتار بيرحمانهاي كه در پانزدهم خرداد، به دست شاه، در شهرهاي مختلف كشور صورت گرفت، شهداي بسياري داشت، ولي تقدير چنين رقم خورد تا شهيد طيب حاج رضايي – كه روزگاري هم، دل در گرو سلطنت محمدرضا پهلوي داشت و از سابقه خوبي هم برخوردار نبود – به اخلاص عمل حرگونهاش، خورشيد شهيدان 15 خرداد شود تا امام خميني(ره) در مدح او بگويد: «طيب جوانمرد آزادهاي بود»:
شهد شيرين شهادت، ريخت در كام تو طيب
مهد اقليم سيادت، نقش دامان تو طيب
با بزرگي در شهادت، خــويش را پرپر نمــودي
ليك بــر ذلت نـدادي تـن، خـدا يـار تـو طيب
نهضت 15 خرداد با كشتار سراسري، به ظاهر به خاموشي گراييد و متعاقب آن، قانون بردگي ملت ايران- موسوم به كاپيتولاسيون – در مجلسين شوراي ملي و سنا، تصويب شد.
امام خميني(ره) فرياد اعتراض سر داد كه حاصل آن هم، دستگيري و تبعيد ايشان به تركيه و سپس نجف اشرف بود.
حسنعلي منصور – كه عامل اين حركت بود – به مجازات اين هتك حرمت، به اعدام انقلابي محكوم شد و در اولين روز بهمن ماه 1343، در موقع ورود به مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان، با گلولههاي شهيد محمد بخارايي، از پاي درآمد. حالات و رفتار نمايندگان مجلس شوراي ملي، پس از شنيدن خبر اين واقعه، در جاي خود جالب و درخور توجه است:
برآمد بامدادان بانگ و آژير
كه زد تيرافكني منصور را تير
زپــا افــتاده با يـك تيــر نخجيــر
گشــايـد پنجـــه چون صياد تقدير
در آنجا پاي هر تدبير لنگ است
كلوخانداز را پاداش سنگ است
فرمان اعزام روحانيون به سربازي، ترفند ديگري بود كه رژيم شاهنشاهي، با هدف خاموش كردن چراغ حوزههاي علميه، براي رهايي از روشنگريهاي حضرت امام و يارانش تدارك كرد:
باز ميخواهند از نو فتنهاي برپا كنند
بر عليه ما دوباره نقشهاي اجرا كنند
ز آن همه جلاد و از شلاق و زندانها بپرس
تا شما را واقف از ايمان و صبر ما كنند
پس ز ســربـازي كجا ترسند سربازان دين
فــوق سـربازي بگو، اينها كجا پروا كنند
نهضت 15 خرداد، شعلة فروزاني بود كه روشن نگاه داشتن آن، بر همگان فرض بود. فرضي كه از جانب رهبر انقلاب، بر دوش تمام مكلفين قرار داده شد و اولين سالگرد آن نيز، در بيت آن حضرت برگزار گرديد:
نعش صدها و هزاران بدن از جور عدو
كس ندانست كجا خاك سپرد آنان را
مملــكت رو به فـنا، ملت آن بي سامان
دســتي از غـيب رسد ملت بيسامان را
در اين موقعيت، مردان با همت و غيرتمند، براي پايان دادن به اوضاع نكبتبار رژيم شاهنشاهي، در طريق آگاهي جامعه گام ميزدند و به ترويج انقلاب ميكوشيدند:
به حفظ خويشتن اي قوم در سراسر ملك
به حكم عقل، همي انقلاب بايد كرد
ولي هجر امام، غمي بزرگ و جانكاه بود كه امت اسلام را ميآزرد. طبيعي بود كه اين غم، در حوزههاي علميه ايران، كه پير مراد و مرشدي بزرگ را، در بين خود نداشتند، مضاعف بود و زماني كه غم هجران، با محدوديت بر زبان راندن نام او نيز همراه بود، جانكاهتر مينمود:
يــا ربّنــا فــارحـم بنـا اَيْنَ الخميني
واحســرتـا مـن هجـره اَيْنَ الخمينــي
نام خميني بردنش زجر است و زندان، سهل است و آسان
زندان چه باشد جان به قربان خميني اَيْنَ الخميني
و يا اينكه:
كجا رفتي اي شيرمرد زمانه
كه نبود مرا باري از تو به شانه
تعريض نسبت به كساني كه دين به دنيا داده و با رعايت ظواهر ديني، به زندگي خود مشغول بودند، نيز، بخشي از نيروي محركه انقلاب اسلامي را به خود معطوف ميكرد. آنان كساني بودند كه به تعبير امام راحل(ره):
تمام همشّان، علفشان» بود:
نم نمك بيخبري
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مكتب داري
نه به آواي خبر دل داري
نه غمي ميكشدت
جنايات رژيم شاهنشاهي – كه در نوع خود بينظير بود – تداعي كننده خاطره نمرودها و عمر و عاصها بود. در همين راستا، تشبيه سردمداران رژيم به آنان، روشي ديگر براي تبيين ظلمها و جنايات رژيم به شمار ميرفت. آناني كه با دين به ستيزه برخاسته بودند و با پيروي از روشنفكربازيهاي غربگرايانه، قصد حذف قرآن را داشتند:
و بعد از ساعتي، آن روبهان
با چهرههاي زشت خود
كه گويي چهره «عاص» است و «نمرود» است
به سوي من همي آيند و مكارانه ميگويند:
برون افكن ز دستت
چه چيز است آن!؟
خرافات است و ننگين است!
و گويي تو نميداني
تو اكنون نسل امروزي و پيروزي
برون افكن ز دستت!
رابطه مستقيم رژيم پهلوي با غاصبان سرزمين فلسطين – اسرائيل – يكي از اهداف اصلي برخورد پيروان امام با محمدرضا پهلوي بود. اين حركت، خصوصاً در زماني كه اشغالگران قدس، آتش جنگ را عليه مسلمين برافروخته بودند، بيشتر و بيشتر ميشد:
او كه از اين نوجوانان وطن هر دم
براي پيشرفت دولت جبار اسرائيل
به دست سازمان ارتش و امنيتش
قربانيان تازه ميخواهد
رضاخان قلدر و به تبع او محمدرضا پهلوي، با دست بيگانگان به قدرت رسيده و مجري دستورات آنان بودند. از همين رو، كشور روز به روز وابستهتر و اموال روزميني و زيرزميني آن، بيشتر دستخوش غارت و چپاول بود و براي آنكه كسي متوجه اين امر نشود،فرهنگ بيبند و بار غرب نيز، جوانان پاك اين مرز و بوم را نشانه رفته بود و يارگيري جبهه انقلاب، نيازمند آگاهي اين قشر عظيم بود:
اي نوجوان! دلت ز چه تابان نيست
از چيست تو را سلامت وجدان نيست
آواز در اين خرابه چه ميخواني
گنجي در اين سراچة ويران نيست
ســوغــات غــرب بهــر شمــا بـالله
جــز شهوت و جهالت و طغيان نيست
و حرف اين بود كه:
بپاخيزيد! با فرهنگ قرآن آشنا گرديد
بپاخيزيد! بهر حق فدا گرديد
با رزمندگان راه ايمان همصدا گرديد...
كه تا در محيط بهتري باشيم...
نميخواهيم فرهنگي كه استعمار ميسازد
روشهايش جنايتكار ميسازد
هر صدايي كه به اعتراض برميخاست، با حبس و شكنجه و گلوله پاسخ داده ميشد. ايران به زنداني بزرگ، مبدل شده بود، تا شاه و اطرافيانش در كاخهاي آنچناني خود به عيش و عشرت مشغول باشند:
افق امروز چرا سرختر است
سينهاش خونين است
بخراشد رُخ
خون ميريزد
دامنش رنگين است
يا رب اين منظره چيست؟
ديگر اين ايران نيست
محبسي ويران است
هر چه بر عمر رژيم شاهنشاهي، اضافه ميگرديد، حركت رو به اضمحلال او نيز، سريعتر ميشد و پيروان انقلاب اسلامي نيز، در تبعيت از رهبر انقلاب، منسجمتر ميشدند و همگان ديده در راه او داشتند:
كنند ملت ايران در انتظار خميني
سرشك چشم روانه به رخ نثار خميني
دلا تو جام صبوري مزن به سنگ جدايي
خزان هميشه نپايد، رسد بهار خميني
آسمان كشور ايران، تيره و تار بود و در انتظار طلوع خورشيد خميني. اميد به پيروزي و بازگشت امام، قوت قلب رهروان راه او بود و در طريق مبارزه، آنان را مصممتر و پيمانشان را مستحكمتر ميكرد:
همه جا تيره و تار
همه جا حيله و رنگ
همه جا پاي شرف خورده به سنگ...
من و پيمان شكني
من و احساس شكست...
من و تسليم به پستي
هيهات
درگذشت ناگهاني دكتر علي شريعتي – كه باسخنان آتشين و نوشتههاي شاعرانه خود، در نسل جوان، خصوصاً در دانشگاهها، توجه بسياري را به خود جلب كرده بود – در لندن، انگشت اتهام بسياري از آگاهان را متوجه رژيم پهلوي كرد، تا با ياد او بسرايند كه:
بالهايت را شكستند،
اما پروازت را هرگز
دستانت را بستند،
اما داستان را هرگز
پاهايت را بريدند،
اما راهت را هرگز
لبــانت را دوخـتند،
امــا پيامت را هرگز
و چند ماه بعد، شهادت «اميد آينده اسلام» حضرت آيتالله حاج مصطفي خميني(ره)، در نجف اشرف، شعلههاي نهضت امام را فروزانتر كرد تا جنايات پنجاه ساله حكومت پهلوي، دستمايه شعري ديگر قرار گيرد:
پنجاه سال سلطنت قتل و ظلم و زور
پنجاه سال شاهي از عدل و داد دور
پنجاه سال تهمت و تبعيد و حبس و بند
پنجــاه ســال ظلــم به مخلوق مستمند
فرارسيدن ماه عزاي حسيني(ع) – محرمالحرام – و تصادف آن با نوروز، موقع مناسب ديگري براي شوريدن به پايههاي سست سلطنت پهلوي بود:
عيد ما روزي بود كز شاه آثاري نباشد
پهلوي بيحيا را كاخ و درباري نباشد
زادة شــوم رضـاخــان با رژيــم قــلدرش
بهـر پيشرفت يهودان، دست در كاري نباشد
و همچنين، غم زندانياني كه در سياهچالهاي رژيم شاهنشاهي، در زير شكنجه بودند را خوردن و سرودن كه:
روزي كه جوانان سلحشور به زندان
تبعيد بود رهبر فرزانه ما، عيد نداريم
در روز اسفناكترين فاجعههاي قم و تبريز
كه محو نخواهد شد از خاطرهها، عيد نداريم
در اين زمان، رودررويي با دشمن تا بن دندان مسلح، كه نيروهاي نظامي و تانكها را به خيابانها آورده بود، قدري دشوار مينمود.
اينك ديگر، روحيه شهادت جويي بود كه كارآمد بود و الحق كه پيروان امام، به خوبي از اين امتحان سربلند و سرافراز، بيرون آمدند.
دين به دنيافروشان كه، مقابله با رژيم شاه را، «مشت بر سندان كوفتن» ميدانستند و داستان «مشت و درفش» را مطرح ميكردند، خواسته يا ناخواسته، به تحكيم رژيم پهلوي، نظر داشتند و در مقابل انقلاب اسلامي ايستاده بودند:
دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار
دلم بيزار از اين سجادهبازيها و از معني تهي ماندن
از اين الله گفتنهاي بيحاصل...
مسلمان نيست آنكو حق خود را ميدهد از كف
و آن خوكي كه حق ديگران را ميخورد، او هم مسلمان نيست
ره تقوي مگر در گريه و زاري است؟
با فرا رسيدن سال 1357 شمسي، طليعههاي فتح و ظفر آشكارتر و رژيم پهلوي اميد ماندن را از دست داده بود و ياران امام نيز، با تلاش هر چه تمامتر، ايران را به ميدان مبارزه مبدل كرده و مژده فتح ميدادند:
مژده آورد پيك حق از راه
كه ظفر ميرسد به حزبالله
وعده صبح از اين جهت دادست
رهبــر مـــا خـــميني روحالله
حكومت نظامي كارساز نيفتاد و كشتار وحشيانه مردم در ميدان ژاله – كه از همان روز ميدان شهدا ناميده شد – بر صحيفه حكومت وابسته محمدرضا پهلوي خط بطلان كشيد و از او چهرهاي خونريز بر صفحات تاريخ باقي گذاشت:
روز و شب، خونريزي و كشتار باشد كار شاه
بر خلاف دين حق باشد همه كردار شاه
پشــته ميســازد زكشتــار جــوانان اين لعين
گــوئيا پايان ندارد اين همه كشـتار شاه
و ديگر اينكه:
گرگ عصر بيست و يك از برج شهريور بود
دست وي تا مرفق از خون شهيدان تر بود
ميخورد انبار نفت و ميرود راه سقوط
كارتر ارباب و او بر درگهش نوكر بود
17 شهريور، كابينه جعفر شريف امامي – استاد اعظم فراماسونري – با عنوان «آشتي ملي» را كه طرح فريب ديگري بود، با شكست مواجه كرد:
كابينه جعفر كه شريف است و امام است
انــدر نظــر خلـق به شكـل دگر آمد
آشــفته مـكن زلف در اين عصــر كـه دنيا
بـر وفـق مــراد كـچل و مـيل گـر آمـد
در اين موقع، محمدرضا پهلوي كه قافيه را باخته بود، با لحني حزنآلود، از شنيدن صداي انقلاب مردم ايران، سخن گفت، تا مهر تأييدي بر زودرس بودن سرنگوني او باشد:
گريه كن اي شاه خائن گريه كن
گريه كن اي تخم شيطان گريه كن
اي كه تا مرفق به خون آغشتهاي
اي كه يك عمر است آدم كشتهاي
گــريه بــر هــر درد بـيدرمان دواست
گــريـههاي آريــامهــري ســزاســت
در روز چهارم آبان – كه هر ساله به مناسبت روز تولد محمدرضا پهلوي، جشنهاي آنچناني برپا ميشد – دربار پهلوي سوت و كور بود و از آن ريخت و پاشها و زرق و برقها، خبري نبود. اين سكوت، نشانگر اتفاقات تازهاي بود و شاه رفتني شده بود:
اگر اين سگ پدر احمق خونخوار نبود
سر صدها نفر انسان به سر دار نبود
اگر اين پست فرومايه كمي ايمان داشت
روزگار مـن و تو همچون شب تار نبود
موقع، موقع همبستگي بود و ميبايست بنا به فرمان امام (ره) ارتش و ملت با هم باشند نه بر هم. ارتشيهاي كه عليرغم ميل باطني خود به خيابانها آورده شده بودند، از اين ملت بودند و دل در گرو دين مبين اسلام داشتند:
به ارتش دارم از ملت پيامي
كه اي فرزند ملت! اي نظامي!
تو بايد كاملاً هشيار باشي
بصيرت يافته، بيدار باشي
از ارتش ميكند شاه استفاده
كه خاموشش كند با طرح ساده
ولي اي ارتشي اي مرد جانباز
به سوي هموطن تيري مينداز
چرا؟ چونكه تو هم از آن مايي
ز همكيشان و همدينان مايي
تــو هــم مانند ما مظلوم هستي
زحـق خـويشتن مـحروم هستي
ديگر كار تمام شده بود، ارتش به ملت پيوسته بود و مردم شريف و غيور ايران، فرمان عزل محمدرضا پهلوي را كه عمري در نوكري بيگانگان، بر آنان تاخته بود، صادر كرده بودند:
اي شه قلدر! شهنشاهي سزاوار تو نيست
چونكه وجدان و شرافت هيچ در كار تو نيست
نوكر بيگانگاني، شاه ايران نيستي
بيلياقت! عقــل در مغــز سبكبــار تو نيســت
همدلي و همبستگي مردم در پيروي از منويات حضرت امام خميني(ره)، به بار نشست و در روز 22 بهمن ماه 1357 – كه روز واقعه ما بود – صداي انقلاب اسلامي از راديو ايران پخش شد تا موج شادي و سرور، در سراسر كشور پراكنده گردد و حكومت اسلامي آغاز شود. به اميد آنكه قدردانش باشيم!
از كتاب:
«فرياد هنر»
مركز بررسي اسناد تاريخي
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 39
تعداد بازدید: 991