انقلاب اسلامی :: بهاييت در خاورميانه

بهاييت در خاورميانه

17 اسفند 1390

بهاييت در خاورميانه

مقدمه
موضوع مهدويت از جمله مطالبي است كه تقريباً تمام اديان و كلية فرق اسلامي به نحوي به آن قائل هستند، اما در اين ميان شيعيان اين مقام را منحصر به حضرت مهدي(ع) مي‌دانند. مسئله مهدويت در بينش اسلامي نقش كليدي دارد، چرا كه اعتقاد به يك منجي و مصلح ـ كه همه در انتظار او براي ساختن جامعه‌اي مبتني بر امنيت و عدالت به سر مي‌برند ـ و اميد به اينكه سرانجام روزي حق جاري مي‌شود و صالحان بر زمين حكومت مي‌كنند، عامل پويائي و حركت جوامع اسلامي است.
آنچه شيعه را در حركت تاريخي كلان خويش، به رغم دريافت ضربات و لطمات بسيار از سوي دشمنان، از يأس و نوميدي مي‌رهاند و توان تحمل آن را بالا مي‌برد اعتقاد به فرج در آخرالزمان است. علاوه بر اين، خاتميت و مهدويت سد راه محكمي در مقابل دين‌سازي و دكان‌سازي مستقل به شمار مي‌رود. به همين دليل هم اين موضوع مستقيم و غيرمستقيم همواره در معرض چالش قرار داشته است. قدرت‌هاي حاكم بر جهان درصدد بوده و هستند تا با تشكيل مسلك و مذهبي جديد و به اصطلاح تكامل يافته در قرن بيستم با رنگ و بوي خردورزي و ايدئولوژي بر افكار توده مردم مسلط شوند و از نيروهاي آنان به سود خويش بهره‌برداري كنند. اما استعمار در مشرق زمين در برابر مقاومت «طرز فكر اسلامي» قرار داشته و به طرق گوناگون مي‌خواهد با تفكر اسلامي مبارزه كند. يكي از راههايي كه استعمار براي فتح اين دژ محكم در نظر گرفته، تلاش براي مذهب‌سازي بوده است. هدف آنها، چنان كه خود معترف‌اند، اين است كه در مقابل «مهدي»، مهدي ديگر بسازند و در برابر «قرآن»، قرآن ديگري عرضه كنند. از اين روست كه مي‌بينيم «گلادستون» نخست‌وزير وقت انگلستان در مجلس آن كشور، در برابر نمايندگان، قرآن را بالا مي‌برد و مي‌گويد:
«تا وقتي اين كتاب بر افكار انسان‌هاي مشرق زمين حكومت مي‌كند نفوذ و حكومت ما بر اين كشورها امكان‌ناپذير و تحقق افكار ما غيرممكن خواهد بود.»

بابيت زمينه بهاييت
بيشتر مدعيان مهدويت كار خود را از ادعاي رابطه با امام عصر(عج) يا باب آن حضرت بودن (بابيگري) شروع كرده‌اند. يعني ابتدا ادعاي رابطه مستقيم با آن حضرت را پيش كشيده و سپس از اين مقام ترقي كرده و ادعاي امامت و مهدويت و بعداً رسالت و ربوبيت و الوهيت كرده‌اند.
در نيمه دوم قرن 13 هجري چند نمونه از اين مدعيان در نقاط مختلف ممالك اسلامي با فواصل زماني كوتاهي نسبت به يكديگر پيدا شدند، از آن جمله دو نفر در آفريقا با اين ادعا قيام كردند و سپس دو نفر ديگر در آسيا در دو كشور اسلامي يعني ايران و پاكستان چنين ادعايي را مطرح كردند. اين دو نفر عليمحمد باب و غلام احمد قادياني نام داشتند.
در سال 1260، يعني درست پس از، از دست دادن 17 شهر قفقاز و شكست ايرانيان در جنگ عليه روسيه و انعقاد عهدنامه‌هاي تركمان‌چاي و گلستان كه راه را براي ورود جاسوسان و ايادي روسيه تزاري آماده كرده بود، ناگهان شخصي به نام محمدعلي شيرازي ادعاي بابيت مي‌كند.
سيدعلي محمد شيرازي از مدعيان بابيت (دروازه) امام زمان كه بعدها مدعي مهدويت شد در 1235 در شيراز به دنيا آمد. در كودكي به مكتب شيخ عابد رفت (از شاگردان احمد احسائي و سيدكاظم رشتي) و با افكار رؤساي شيخيه آشنا شد و بعدها كه به كربلا رفت در درس سيدكاظم رشتي حاضر شد در مدتي كه نزد او بود با مسائل عرفاني و تفسير آيات و احاديث و مسائل فقهي به روش شيخي آشنا شد و از آراي شيخ احمد احسائي آگاهي يافت. او گذشته از دلبستگي به انديشه‌هاي شيخي و باطني به «رياضت كشي» نيز مايل بود و هنگام اقامت در بوشهر در هواي گرم از سپيده‌دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه به ذكرگويي مشغول بود.
پس از مرگ سيدكاظم به شيراز مراجعت نمود و در آن مكان خود را باب امام زمان معرفي كرد و اول كسي كه از دستگاه شيخيه دعوت او را اجابت كرد يكي از شاگردان سيدكاظم رشتي بود به نام ملاحسين بشرويه. وي هنگامي كه «ظاهراً» عازم مكه بود به ياران خود مي‌گويد برويد به مردم بگوييد باب موعود آشكار شده است. سپس به صورت ظاهر از خانه خدا برگشت و چون به بوشهر رسيد دستور داد تا در يكي از مساجد بوشهر عبارت «اشهد انَّ عليًّا قَبلَ نبيلٍ بابُ بقيه‌الله» را داخل اذان نمايند. كه يعني علي نبيل (به حساب جمل برابر با علي‌محمد) باب امام زمان است.
اما چيزي نگذشت كه مورد تعقيب حكومت قرار گرفت و از بوشهر روانه شيراز شد و در آنجا در مجلسي كه از علماي شيراز براي بررسي عقايد وي تشكيل يافته بود درحضور امام جمعه كليه ادعاهاي خود را انكار كرد و بر اشخاصي كه او را بدان امتياز ممتاز دانستند لعنت فرستاد! بعد از اين واقعه و از طريق ارتباط با حاكم اصفهان منوچهر خان گرجي (روسي) بود كه توانست به اصفهان بگريزد و در آنجا دوباره ادعاي بابيت كند.
لازم به ذكر است كه منوچهر خان گرجي، ارمني مذهب، جزء اسرايي بود كه آغا محمدخان قاجار او را از تفليس به ايران آورد و در دربار فتحعليشاه جزو مقربان درگاه شد.(1)
در زمان محمدشاه قاجار، منوچهر خان گرجي، پس از بلواي بابيه در شيراز با علي‌محمد شيرازي به گرمي رفتار كرد و او را از شيراز به اصفهان آورد و با وي همراهي نمود. او براي پيشرفت آيين وي مساعدت بسياري كرد و تا زماني كه زنده بود در اصفهان از باب به نحوي پذيرايي كرد و در حفظ جان وي بسيار كوشيد.
دولت وقت از منوچهر خان درخواست كرد كه علي‌ محمد را به تهران بفرستد. منوچهر خان نيز براي فرونشاندن سر و صدا، باب را با چند سرباز به طرف تهران فرستاد ولي همان شب مخفيانه او را به اصفهان بازگرداند و شش ماه در مقر فرماندهي خود نگاه داشت. بعد از مرگ حاكم اصفهان و روانه شدن باب به تبريز در سال 1266 به دستور اميركبير ـ به علت غائله‌هايي كه به پا كرده بود و در طي آن هزاران نفر از افراد بي‌گناه مسلمان كشته شده بودند ـ تيرباران شد و جسدش را در كنار خندق تبريز انداختند.
مسئله مهم اينجاست كه صبح روز بعد دو نفر به نزديك خندق مي‌روند. اين دو نفر چه كساني هستند؟ تاريخ گواهي مي‌دهد كه يكي از آنها نقاش چيره‌دستي است كه بعد از رسيدن بلافاصله شروع به عكس‌برداري از جسد مي‌كند و ديگري سفير دولت روس تزاري، پرنس دالگوركي است!
عباس افندي در كتاب مقاله شخصي سياح ضمن شرح اعدام علي‌محمد شيرازي و محمدعلي در تبريز مي‌نويسد: «بعد آن دو جسد را از ميدان به خارج شهر به كنار خندق منتقل نمودند و آن شب در كنار خندق ماند. روز ثاني «قونسول روس» به اتفاق حاضر شده و نعش آن دو جسد را به وضعي كه در كنار خندق افتاده بود برداشت.»(2)
نكته ديگر اينكه طبق تصريح عبدالحسين آواره در كتاب كواكب‌الدرّيه في مآثر البهائيه پنهان كننده جسد علي‌محمد شيرازي نيز فردي به نام «احمد ميلاني بابي» بوده است كه او نيز از تحت‌الحمايگان دولت روسيه بود.

بهائيت و نقش روسيه تزاري
ميرزا حسينعلي نوري معروف به بهاءالله متولد 1233 در تهران در زمان ادعاي بابيت سيد علي‌محمد شيرازي جواني 28 ساله و ساكن تهران بود كه در پي تبليغ ملاحسين بشرويه‌اي معروف به باب‌الباب و نخستين پيرو باب به آيين بابي گرويد و از جمله فعالان و مروجان بابي شد. از اقدامات او در آن زمان به گفته منابع بهايي طراحي نقشة آزادي قره‌العين و نقش جدي او در واقعة بدشت بود. اين اجتماع بعد از دستگيري و تبعيد باب به قلعة چهريق براي رهايي او از زندان برپا شد. حسينعلي با توجه به توانايي مالي و فراهم كردن امكانات اقامت طرفداران باب جايگاهي معتبر نزد اجتماع‌كنندگان داشت. در همين اجتماع بود كه سخن از نسخ شريعت اسلام رفت و قره‌العين بدون حجاب وارد مجلس شد.(3) علاوه بر آن هر يك از گردانندگان لقبي جديد پيدا كردند. محمدعلي بارفروش به قدّوس، قره‌العين به طاهره، و ميرزا حسينعلي به بهاءالله ملقب شدند. پس از قتل باب بين ميرزا يحيي (صبح ازل) براي جانشيني باب و حسينعلي اختلاف افتاد. اما در هر حال، بنابر بيشتر منابع، بعد از اعدام باب، عموم بابيه به جانشيني ميرزا يحيي ـ كه باب او را ‌«من يَعدلُ اسمهُ اسم الوحيد» خطاب كرده بود ـ معتقد شدند اما در عمل ميرزا حسينعلي زمام كارها را در دست داشت.
نقش فعال ميرزا حسينعلي در اقدامات بابيان و تصميم جدي اميركبير براي فرونشاندن قيام‌ها و شورش‌هاي آنها موجب شد كه وي از ميرزا حسينعلي بخواهد ايران را به قصد كربلا ترك كند. او در شعبان 1267 به كربلا رفت اما چند ماه بعد، پس از قتل اميركبير در ربيع‌الاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نوري به دعوت و توصيه وي به تهران بازگشت. پس از آن بود كه حادثه تيراندازي دو تن از بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد كه در نظر حكومت مركزي قرائن و شواهد دال بر نقش ميرزا حسينعلي در اين سوءقصد بود.
مأموران براي دستگيري ميرزا حسينعلي نوري به منزلش مي‌روند اما او را نمي‌يابند. پيگيري آغاز مي‌شود و خلاصه پس از تلاش بسيار به ناصرالدين شاه خبر مي‌دهند كه آقا به «سفارت روسيه» رفته و پناهنده شده است!
شوقي در اين باره چنين مي‌گويد:
«شاه از استماع اين خبر غرق تعجب و حيرت شده و معتمدين خويش را به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را كه به دخالت در اين حادثه عظيم متهم داشته بودند تحويل گرفته فوراً نزد وي بياورند. سفير روس از تسليم حضرت بهاءالله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيكل مبارك استدعا نمود كه به خانه صدراعظم تشريف ببرند. ضمناً از شخص وزير به طور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعة پربهائي را كه دولت روس به وي مي‌سپارد در حفظ و حراست آن بكوشد.»
خوب است بيشتر به اين جملات دقت كنيم:
1. پناهندگي به سفارت روس! 2. پرنس دالگوركي سفيير دولت روس 3. تعجب شاه از پناهندگي وي 4. امتناع سفير از تسليم ميرزا حسينعلي 5. رابطه وي با صدراعظم و نامه او 6. بهاءالله يا امانت دولت روس!
آقاي ميرزا حسينعلي به زندان مي‌افتد و بيگانگان براي آزادي وي دست‌اندركار مي‌شوند تا جايي كه سفير روس پيغامي شديد به صدراعظم مي‌فرستد و از او مي‌خواهد كه با حضور نماينده سفارت روس و حكومت ايران تحقيقات كامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آيد.
همان طور كه مي‌دانيد طبق مفاد عهدنامه تركمانچاي دولت روسيه حق داشت با تبعة خود طبق مقررات كاپيتولاسيون رفتار كند و آقاي ميرزا حسينعلي نوري هم جزو تبعة كشور روس محسوب مي‌شد كه محاكمه‌اش مي‌بايست با حضور نماينده دولت روس انجام گيرد.(4)
شوقي افندي در كتاب قرن بديع چنين مي‌گويد: «پس از ماجراي زنداني شدن بهاءالله و حمايت دالگوركي و تبعيد بهاءالله به بغداد و استانبول و ادرنه، از يك طرف وساطت و دخالت پرنس دالگوركي سفير روس در ايران كه به جميع وسايل در آزادي حضرت بهاءالله بكوشيد و در اثبات بي‌گناهي آن مظلوم آفاق سعي مشكور مبذول داشت از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمي ملاشيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم كه در زندان حضور حاجب‌الدوله مترجم سفارت روس و نماينده حكومت، برائت حضرت بهاءالله را تأييد و به صراحت تام دخالت و شركت خويش را در حادثة رمي شاه اظهار نمود... سكون و آرامش نسبي كه پس از آن حبس شديد و اليم براي حضرت بهاءالله به دست آمد بي‌نهايت محدود و كوتاه بود زيرا هنوز آن حضرت بين عائله و بستگانش وارد نشده بود كه حكمي از طرف شاه مبني بر نفي و تبعيد آن وجود مقدس ابلاغ گرديد كه در ظرف يك ماه خاك ايران را ترك نمايند...
سفير روس چون از فرمان سلطاني استحضار يافت و به مدلول دستور مطلع گرديد از ساحت انور استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوع خويش وارد و وسائل انتقال ايشان را به خاك روس فراهم سازند... اين دعوت مورد قبول و موافقت حضرت بهاءالله واقع نگرديد و هيكل اطهر بنا به سابقة روحاني توجه به عراق و اقامت در بغداد را بر حركت به صوب ديگر ترجيح دادند.»
ميرزا حيدر علي اصفهاني بهائي در كتاب بهجت‌الصدور مي‌نويسد «والقائم بامرالله (بهاء) را گرفتند و حبس كردند و به قدر يك كرور اموال و املاك و عمارتش را بردند و غارت نمودند و در ظاهر چون دولت بهية روس حمايت آن قائم بامرالله كه ملقب به بهاءالله است نمود نتوانستند شهيد نمايند به دارالاسلام بغداد نفي نمودند.»
البته بعدها بهاءالله هم به خاطر اقدامات سفير الواحي نازل كرده و تشكرات خود را در كتاب مبين چنين بيان مي‌كند: «يا ملك الروس ان استمع نداءالله الملك القدوس ثم اقبل الي الفردوس المقر الذي فيه استقر من سمي بالاسماء الحسني بين ملاء الاعلي و في ملكوت الانشاء باسم‌الله البهي الابهي اياك ان يحجبك هويك عن التوجه الي وجه ربك الرحمن الرحيم، انا سمعنا ما ناديت به موليك في نجويك لذا هاج عرف عنايتي و ماج بحر رحمتي و اجبناك بالحق ان ربك لهو العليم الحكيم، قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاماً لم يحط به علم احد الا هو اياك ان تبدل هذا المقام العظيم.»(5)
«اي پادشاه روس نداي خداوند ملك قدوس را بشنو (يعني ميرزا بهاء) و به سوي بهشت بشتاب،‌ آنجايي كه در آن ساكن شده است كسي كه در بين ملاء بالا به سماء حسني ناميده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشني روشني‌ها نام يافته است (يعني شهر عكا مسكن آخدا) مبادا اينك هواي نفست تو را از توجه به سوي خداوند بخشاينده مهربانت بازدارد. ما شنيديم آنچه را در پنهاني با مولاي خود گفتي و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيجان آمد و درياي رحمتم به موج افتاد تو را به حق جواب داديم به درستي كه خداي تو دانا و حكيم است. به تحقيق يكي از سفيرانت مرا ياري كرد هنگامي كه در زندان اسير غل و زنجير بودم براي اين كار خداوند براي تو! مقامي را نوشته است كه علم هيچ‌كس بدان احاطه ندارد مبادا اين مقام را از دست دهي.»
بهاءالله، پيامبر اين قوم، كه ادعاي خدايي هم مي‌كند خود در پي نصرت يكي از سفيران دولت روس است و در قبال اين ياري ابراز تشكر هم مي‌نمايد!

بهاييان، حكومت عثماني و كشمكش انگلستان براي حمايت بهاءالله
در هر صورت بهاييان به عراق تبعيد مي‌شوند و شيوة آنها در آنجا كه به گفته شوقي«دزديدن ملبوس و نقدينه و كفش و كلاه زوار عتبات عاليات و شادي و سرور در ايام محرم بود» ناصرالدين شاه را بر آن داشت كه به وزير امور خارجه خود دستور دهد كه فرماني به سفيركبير ايران در دربار عثماني صادر كند و او را موظف نمايد كه با اولياي حكومت وارد مذاكره شده و از جانب دولت متبوع از سلطان عبدالعزيز درخواست كند كه اقائم دائم حضرت عبدالبهاء در مركزي مانند بغداد را كه نزديك سرحدات ايران و در جوار زيارتگاه مهم شيعيان واقع است به نقطه ديگري كه از حدود ثغور ايران دورتر باشد منتقل سازند.»
به هر حال دولت عثماني، پس از آگاهي از پيشنهادهاي وزارت امور خارجه ايران موافقت خود را جهت اخراج بابيان از عراق و اعزام آنها به استانبول و سپس «ادرنه» به اطلاع دولت ايران رسانيد.
در همين ايام و با توجه به نياز مبرم دولت انگلستان به افراد فعال و جاسوس و همكار كه با نقشه‌هاي دولت بريتانيا، در خاك عثماني فعاليت داشته باشد به تصريح ‌«شوقي افندي» در كتاب قرن بديع، كلنل «سر آرنولد با روزكمبل» كه در آن اوان سمت جنرال قونسولي دولت انگلستان را در بغداد عهده‌دار بود چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود شرحي دوستانه به ساحت انور تقديم و به طوري كه هيكل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمايت و تبعيد دولت متبوعة خويش را به محضر مبارك پيشنهاد نمود...»
ولي حسينعلي ميرزا كه از حمايت روس‌ها برخوردار بود و از مأموران مخفي عثماني و قدرت عثماني ترس و واهمه داشت و صلاح بابيان را در اطاعت ظاهري از دولت عثماني مي‌دانست پيشنهاد ژنرال انگليسي را موقتاً رد و در باطن رابطة دوستانه خود را براي روزهاي مبادا، با مأمورين انگليسي برقرار ساخت. اين انتقال و اقامت در محل محدودي مانند ادرنه كه از فراخي معيشت و رفت و آمد دائمي و سر و سوقات‌هاي شهر بغداد نصيبي نداشت بهائيان را ناگزير مي‌ساخت در اقامتگاه محدودي به مبلغ ماهيانه معيني كه از طرف دولت عثماني به ايشان مي‌رسيد قناعت ورزند، اين پيش‌آمد ميان ياران و بستگان دو برادر (صبح ازل و بهاءالله) نفاق و دودستگي افكند و هر كدام آن ديگري را مسئول چنين تغيير وضع نامناسبي مي‌شمرد و اين امر به كشمكش و ناراحتي محلي ياري مي‌كرد لذا شهر ادرنه از فتنه و فساد جماعت بابي و بهائي در اضطراب و مردمانش از ادامه اقامت آنها معترض شدند.
شوقي افندي مي‌نويسد:
«مسائل مذكوره [يعني همان آشوب‌گري‌هاي بهاييان]، و همچنين احترامات فائقه‌اي كه قناسل خارجه مقيم اردنه نسبت به وجود مبارك مرعي مي‌داشتند، حكومت عثماني را در اتخاذ سياست قاهره و اجراي عقوبت شديده مصمم نمود...»
در همين احوال به گفتة عبدالحسين آواره «نايب قنسول فرانسه كه سابقة دوستي با حضرت بهاءالله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوري كه مأمورين ندانند چه مقصد دارد يك ملاقات خصوصي در مدت نيم ساعت يا كمتر انجام داده...»
شوقي افندي در اين خصوص تأييد مي‌كند كه «در اين حين بعضي از قناسل دول خارجه به محضر انوار مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند كه اجازه فرمايند با حكومت متبوعه خود وارد مذاكره شوند. موجبات استخلاص هيكل مبارك (ميرزا حسينعلي) را فراهم سازند...»
از آن سوي دولت عثماني پس از مدت مديدي اقامت بابيان در عراق و استانبول و ادرنه به روابط پنهاني بابيان با روس و انگليس و فرانسه پي برد و دست از حمايت آنها برداشت. لذا سلطان عبدالعزيز طي فرماني بابيان را به عكا و قبرس تبعيد كرد.
با چنين زمينه‌هايي ميرزا حسينعلي مرد و عباس افندي امور بهائيان را به عهده گرفت و براي جلب رضايت عمال عثماني هرگونه تبليغي را ممنوع كرد و خود در لباس مسلماني به انجام مراسم مذهبي اسلام مشغول شد.
در همين ايام بود كه حكومت روسيه تزاري با شورش‌هاي داخلي كمونيستي روبرو شد و ديگر نمي‌توانست مانند گذشته از بهائيان حمايت كند لذا عباس افندي براي اغفال هر چه بيشتر حكومت عثماني در چنين شرايطي دست به دعا برمي‌دارد و در لوحي خطاب به پادشاه عثماني چنين مي‌نويسد:
«الهي الهي اسئلك بتوفيقاتك الصمدانيه و فيوضاتك الرحمانيه ان تؤيد الدوله العليه العثمانيه و الخلافه المحمديه علي التمكن في‌الارض! والاستقرار علي‌العرض... ع ع»(6)
خدايا، پروردگارا تأييدات غيبي و توفيقات يكتايي و رحمت رحيمانه‌ات را درباره دولت بلندپايه عثماني و خلافت نبوي آرزومندم و مسئلت مي‌دارم كه قدرتش بر بسيط زمين مستقر شود و بر كيان عظمت پايدار گردد «عباس عبدالبها».
عباس افندي در چندين مورد برخلاف شيوه زعماي خود شروع به مدح از دولت‌هاي عثماني و ايران مي‌نمايد و از اين طريق سعي مي‌كند كه منافع بهائيان را در فلسطين و ايران حفظ كند. ولي همين زعيم بهاييان چون نتيجه جنگ جهاني موافق سلطان عثماني نشد و فلسطين به دست انگليسي‌ها سقوط كرد و تجزيه عثماني آغاز شد يكباره همه مدح و ثناها و همكاري با مأمورين عثماني را كنار گذاشته و سلطان عثماني را به ظلم و ستمگري معرفي مي‌كند.

حمايت مأمورين دولت انگلستان از بهاييت
همان‌طور كه گفتيم زمينه دست‌‌اندازي انگلستان بر قبرس و فلسطين و از سوي ديگر بروز مقدمات جنگ جهاني، عباس افندي را واداشت تا به خاطر منافع بهائيان در فلسطين نقش جاسوس دوجانبه را ايفا كند. در ظاهر امر او مطيع و هواخواه و ثناگوي دولت عثماني بود و در پنهان خدمتگزار مأموران توسعه سياسي بريتانيا.
عثماني‌ها پس از آنكه دقيقاً به نقش جاسوسي عباس افندي پي بردند به تصريح شوقي افندي در كتاب قرن بديع: «جمال پاشا فرمانده كل قواي عثماني تصميم گرفت عباس افندي را به جرم جاسوسي، اعدام كند» اما باز هم به گفته شوقي افندي در همان كتاب: «دولت انگلستان به حمايت جدي عباس افندي برخاست و «لرد بالفور» وزير امور خارجه وقت در همان روز وصول (خبر) دستور تلگرافي به جنرال النبي سالار سپاه انگليس در فلسطين صادر و تأكيد اكيد نمود كه به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد.»
عباس افندي در طول مدت جنگ بين عثماني و دولت انگلستان هوادار انگليسي‌‌ها بود و در مناطق عكا و حيفا شناسايي‌هاي لازم و امكانات مناطق مختلفه سرزمين فلسطين را در اختيار آنان مي‌گذاشت و از سوي ديگر نيازمندي‌هاي قشون انگليس را مدنظر داشت. چنانكه به تصريح بلانفيلد در ص 201 كتاب خود پس از ذكر املاك و اموال ميرزا حسينعلي و فرزندانش و اينكه گندم محصول مهم اراضي مذكور بود در ص 210 مي‌نويسد مقدار زيادي از اين گندم‌ها در مخازن انبار شدند و وقتي قشون انگليسي وارد حيفا شد و از لحاظ آذوقه دچار مشكل شد عبدالبهاء به آنها گندم داد. پس از پيروزي قشون انگليس و تصاحب و تسلط بر فلسطين دولت انگلستان به پاس قدرداني از كوشش‌هاي عباس افندي نشان «نايت هود» را به او بخشيد و همچنين او را مفتخر به لقب «سر» نمود. عباس افندي بي‌آنكه به قبح چنين «بيگانه‌پرستي» توجهي داشته باشد ـ مفتخر از سرسپردگي خود به حكام انگليس و نشان و لقب «سرعباس افندي» ـ براي عظمت ژرژ پنجم و ادامه و تسلط بي‌زوال انگليسي دست به دعا برداشت و طي لوحي كه در كتاب مكاتيب مندرج است چنين مي‌گويد: «بارالها سراپردة عدالت در شرق و و غرب اين سرزمين مقدس برپا شده است...»(7)
همچنين عباس افندي ضمن ايراد خطابه‌اي كه در كتاب مجموعه‌اي در خطابات عبدالبهاء مندرج است مستمعين انگليسي را مورد خطاب قرار داده، مي‌گويد:
«و از ملت و دولت انگليس، راضي هستم... اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگليس است، ارتباط تام حاصل مي‌شود، نتيجه به درجه‌اي مي‌رسد كه به زودي از افراد ايران جان خود را براي انگليس فدا مي‌كنند، همين طور انگليس خود را براي ايران فدا نمايد.»(8)
و اين در حالي كه عباس افندي هيچ ارتباطي با ملت و حكومت ايران نداشته و پس از تابعيت عثماني، تبعه انگليس بوده است. اين گونه سخن گفتن ناشي از اين است كه آنها سعي داشتند اكثريت بالاتفاق ملت ايران را بهائي معرفي كنند.
وي تا سال 1300ش رهبري بهائيان را بر عهده داشت. او تلاش بسياري براي تبليغ و گسترش بهائيت به خرج داد و در 1328 به دعوت بهاييان آمريكا و اروپا از فلسطين به مصر و از آنجا به اروپا و بار ديگر به آمريكا رفت. اين سفر مرحله حساسي در ماهيت آيين بهايي محسوب مي‌شود. پيش از اين آيين بهايي بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام محسوب مي‌شد اما شرايط تاريخي و فاصله گرفتن رهبران بهايي از ايران و عدم موفقيت در جلب نظر مخاطبان اوليه و نيز مهاجرت شماري از پيروان اين آيين به كشورهاي غربي و آشنايي رهبران بهايي با انديشه‌هاي جديد در دوره اقامت در بغداد و استانبول و عكا عملاً سمت و سوي اين آيين را تغيير داد.
عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آنچه را بهاييان به عنوان تعاليم دوازده‌‌گانه مي‌شناسند مدون كرد و تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن 19 در غرب ـ خصوصاً تحت عناوين روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود ـ آشتي داد. برخوردهاي عبدالبهاء‌ با تفكر غربي به ويژه الهيات جديد مسيحي و نيز انديشه‌ها و آمال ترقي و تجديد در مغرب زمين موجب تعاليم جديد وي شد.
پس از مرگ عباس افندي مأمورين سفارتخانه‌ها و كنسولگري‌هاي انگلستان در كشورهاي خاورميانه، با بهاييان اظهار همدردي و خود را در اين عزاي بهايي شريك دانستند. شوقي افندي در كتاب قرن بديع مي‌نويسد: «وزير مستعمرات حكومت اعلي‌حضرت پادشاه انگلستان، مستر وينستون چرچيل، به مجرد انتشار اين خبر پيام تلگرافي به مندوب سامي فلسطين سرهربرت ساموئل صادر و از معظم له تقاضا نموده مراتب همدردي و تسليت حكومت اعليحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهايي ابلاغ نمايد.»
عبدالحسين آواره در كتاب كواكب‌الدريه في مآثر البهائيه مي‌گويد: «در اين هنگام جمعيت مردم به جنازه فقيد (عبدالبهاء) روآوردند و مقدم بر همه سرهربرت ساموئيل بود، سركميسر عالي انگليس در فلسطين كه او را مندوب سامي گويند و با اجزاء و حواشي خود مخصوصاً براي تشييع حاضر شده بود.»(9)
حمايت سياسي انگلستان از بهاييان، همچنان پس از مرگ عباس افندي ادامه داشت و شوقي افندي، ميراث‌خوار شبكه بهائيت توانست در جهت اهداف سياسي بريتانيا خاصه در آفريقا، آن هم با توجه به نقش اسلام در جنبش‌هاي ضداستعماري و شكست مسيحيت، خدماتي انجام دهد. انگلستان نيز با توجه به ارتباط ضمني عقايد بابيت و بهائيت با اسلام، نظر داشت تا با قدرت و پشتيباني دولت انگلستان و گرايش مردم آفريقايي در صورتي كه موافق مسيحيت نشوند، به بهائيت روي آورند و از اين طريق سلطه يك مذهب استعماري را در تحكيم اهداف استعماري گسترش بخشد.
براي اين منظور، هماهنگي نقشه‌ها و تبادل‌نظر با دست‌اندركاران حفظ منافع سياسي و اقتصادي بريتانيا ضروري و تمركز همه كوشش‌ها در يك واحد مسئول آن هم «محفل بهائيان انگلستان» شد كاملاً الزامي مي‌نمود. انگليسي‌ها پس از مذاكره با شوقي افندي و توافق در انجام اين خدمت، كنفرانسي محرمانه از طرف محفل بهائيان انگلستان تشكيل دادند و شوقي افندي ضمن ارسال تلگرافي، با مشخص كردن مسئوليت‌هاي مورد توافق با مأمورين انگليسي، چنين نگاشت:
«... حال وقت آن است كه جامعه متحد قوي‌البنيان به امر حضرت يزدان خود را آماده ميدان نموده پس از يك سال استراحت به خدمات تاريخي ديگري پردازند. اولين هدف نقشه دو ساله تحكيم بنيان محافل نوزده‌گانه‌اي است كه با تحمل زحمات در انگلستان و اسكاتلند و ايالت ولز و ايرلند شمالي و جنوبي تشكيل گشته است. دومين هدف نقشه آن است كه در سه اقليم تابعة كشور انگلستان واقع در مشرق و يا مغرب آفريقا مراكز اصليه تأسيس گردد. سومين هدف آن است كه كتب و آثار امريه توسط لجنه نشريات به زبان بومي آفريقا علاوه بر سه زباني كه در طي نقشة اول مورد اقدام واقع شده ترجمه و طبع و نشر گردد.
موفقيت در اجراي نقشه موردنظر راه را براي اقدامات وسيع ديگري هموار مي‌سازد تا به وسيله تأسيس نظم اداري ملكوت موعود الهي در روي زمين استوار گردد.
... موفقيت دراجراي نقشه جديد جامعه بهاييان انگليس را در افتخارات جامعه بهاييان آمريكا سهيم و شريك خواهد ساخت.»
كسب اقتدار تحت حمايت صهيونيسم
انگلستان پس از تصرف فلسطين با تحصيل «قيموميت» فلسطين از جامعة ملل در سال‌هاي 1922ـ1923م. سلطه خود را بر آن ديار مستقر كرد.
مقاومت مسلمانان عرب فلسطين در برابر ستم بريتانيا باعث شد كه آنها بيش از پيش بر صهيونيست‌ها تكيه كنند و از طرح «استعمار» آنان جانبداري نمايند.
انگليسي‌ها با پي‌گيري تمام در وصول به هدف، يعني تأسيس اين «قدرت» در فلسطين مجاهده كردند و پس از چندي سرهربرت ساموئل كه از خانوده‌هاي معروف يهودي‌هاي انگليس بود به عنوان نخستين كمسير عالي فلسطين انتخاب شد. چنانچه گفتيم سرهربرت ساموئل نسبت به بهائيان و عباس افندي كه در ماجراي تصرف فلسطين، جاسوسي انگلستان را به عهده داشت توجهي خاص پيدا كرده بود.
از همان تاريخ نيز ميان زعماي بهاييت و صهيونيست‌ها كه در جنب و جوش يهودي كردن سرزمين فلسطين بودند، حسن روابطي برقرار شده بود.
هنگام پايان جنگ جهاني اول فقط پنجاه و پنج هزار يهودي در فلسطين وجود داشت. حكومت استعماري بنابر توافقي كه با صهيونيسم امضا كرده بود درهاي كشور را بر روي مهاجرين يهودي باز كرد و اين امور مورد اعتراض اعراب مسلمان قرار گرفت. اما بهاييان در اين حادثه به پشتيباني از «انگلستان ـ صهيونيسم» برخاسته و با هر نوع اعتراضي از جانب مسلمانان عرب مخالفت كردند.
شوقي افندي در نامه‌اي رسمي به رئيس كميسيون (كميته‌اي كه مسئوليت پي‌گيري فلسطين را از جانب سازمان ملل به عهده داشت) راجع به قضية فلسطين نه تنها از حقوق مسلمانان عرب در سرزمين فلسطين هيچ‌گونه دفاعي نكرد و از آن همه آثار ظلم و تعدي استعمار اظهار تأسفي ننمود بلكه علناً موقعيت و علائق بهائيان و يهوديان را به سرزمين مذكور ريشه‌دارتر و مهم‌تر از توجه مسلمانان به «قدس» و سرزمين فلسطين خواند!
آنچه شوقي در اين نامه به دستور حاميان انگليسي و صهيونيستي خود نوشته است صرفاً حفظ منافع بهايي و قبور علي‌محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي و عباس افندي است.
در آن نامه شوقي افندي به تاريخ مشترك بهاييان و يهوديان در آن سرزمين اشاره مي‌كند و مي‌گويد عده زيادي از پيروان آيين ما از اعقاب يهوديان و مسلمين بوده‌اند! سپس از مكان مقدس بهايي واقع در عكا و حيفا كه براي آن جامعه بسيار باارزش است ياد مي‌نمايد و مي‌گويد مطلبي كه براي ما اهميت دارد اين است كه هر كس حكومت حيفا و عكا را به دست مي‌گيرد به اين نكته واقف باشد كه در اين منطقه مركز اداري و روحاني يك آيين جهان‌آرا قرار دارد. و در انتها از اعضاي كميسيون مي‌خواهد كه در سفارش‌ها و توصيه‌هايي كه به سازمان ملل متحد درباره آينده فلسطين مي‌كنند به حفظ حقوق بهاييان نيز عنايت داشته باشند.
علاقه بهاييان به روي كار آمدن يك حكومت صهيونيستي و به كار بردن لطايف‌الحيل [اينكه اعقاب ما از يهوديان و مسلمين هستند در حالي كه ده قرن از اعقاب ايشان همه مسلمان بوده‌‌اند] براي جلب حمايت يهوديان همگي از سياست‌هاي شوقي افندي بوده است.
در جاي ديگر شوقي افندي رسماً و آشكارا در لوح نوروز 108 بديع، خطاب به بهائيان، نظريه بهائيت را در خصوص تشكيل كشور اسرائيل چنين اظهار داشته بود:
«مصداق وعدة الهي به ابناء خليل و وارث كليم ظاهر و باهر و دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر...»
بدين مدرك و سند رسمي بهائيان، تشكيل دولت اسرائيل از نظر بهائيت و بنا به تصريح شوقي افندي، يك وعدة الهي بوده است كه ميرزا حسينعلي و عباس افندي به آن يهوديان را بشارت داده بودند!

نقش بهائيت در دربار پهلوي
گزارش‌هاي پراكنده از اسناد حكومت رضاشاه نشان مي‌دهد كه بهاييان در بسياري از سازمان‌هاي دولت مانند ارتش، راه‌آهن، اداره دخانيات، اداره ثبت و آموزش و پرورش نفوذ كرده بسياري از مناصب مهم دولت را در دست داشتند.
منافع مشترك بهاييان و رژيم پهلوي در اسلام‌ستيزي و مخالفت و دشمني رضاشاه با ساختار مذهبي جامعة ايران در واقع ميان آنها پيماني نانوشته برقرار ساخته بود. تا جايي كه ‌«رضاشاه شخصي را به عنوان آجودان مخصوص وليعهد انتخاب كرد به نام صنيعي. صنيعي در آن زمان سرگرد بود و از بهايي‌هاي طراز اول بود. او بعدها سپهبد شد و مدتي وزير جنگ و مدتي متصدي يك وزارتخانة ديگر بود.»(10)
گسترة نفوذ بهائيان در نظام اداري رضاشاهي بعد از سقوط وي بيشتر آشكارشد. گستاخي بهائيان تبليغات گسترده، تأسيس پي در پي محفل يا مراكز ديني بهايي نشان از نفوذ و قدرت آنها مي‌داد.
مبلغين بهايي آزادانه در شهرها و روستاها تردد مي‌‌كردند و علناً مردم مسلمان را به كيش بهاييت دعوت مي‌كردند.
شايد علت نفوذ گسترده بهاييان در دربار پهلوي نفوذ و اقتدار انگليسي‌ها بود. انگليسي‌ها از زمان كودتا روي رضاخان و در خانه و محل كار او نفوذ كامل داشتند. چه در زندگي خصوصي و چه در وظايف مملكتي همواره ايادي انگليسي نفوذي ـ اگر چه غير مشهود ـ داشتند اما بعد از روي كار آمدن محمدرضا اين نفوذ ـ بنا بر شخصيت خاص محمدرضا و انفعال تام او ـ كاملاً مشهود و علني بود. مهره‌هايي چون سليمان بهبودي و سپس خانم ارفع كه سرپرستي محمدرضا را به عهده داشت همگي توسط انگليسي‌ها كاشته شده بودند.(11)
گذشته از اين، سه عامل مهم در دستگاه محمدرضا حمايت از نقش مؤثر انگليسي‌ها داشت. از يك طرف ارنست پرون كه در دوران تحصيل محمدرضا در فرانسه به عنوان پيشكار او بود و بعدها همراه محمدرضا به ايران آمد. او به گفته ثريا مرموزترين فرد دربار بود؛ او مي‌گويد «در بيان اوضاع دربار سلطنتي ايران همين بس كه حتي من، به عنوان ملكه كشور و زن شاه نتوانستم از كار اين باغبان سابق سوئيسي و يار غار شاه سردربياورم». رفتار پرون با محمدرضا بسيار بي‌پروا، زننده و تحكم‌آميز بود و هرچه مي‌خواست بي‌چون و چرا انجام مي‌شد.
از طرف ديگر نقش دستگاه فراماسونري بود كه خود پرون از بنيانگذاران آن به حساب مي‌آمد و بعدها شريف امامي از رؤساي آن شد. و نكته سوم نقش خاص بهائيان و شخصيت تيمسار دكتر عبدالكريم ايادي بود. او در دربار محمدرضا همان نقشي را به عهده گرفت كه پرون عهده‌دار بود با اين تفاوت كه او بسيار مؤدب بود و مانند پرون با خشونت رفتار نمي‌كرد.
«پدر ايادي از رهبران مذهبي بهائي‌ها بود و اين سمت به ايادي به ارث رسيده بود. لذا بدون ترديد بايد گفت كه او از آغاز توسط سرويس انگليس نشان شده بود و واجد شرايط يك جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفي كردند. نقشي كه ايادي تا انقلاب براي غرب داشت مجموعه مهره‌هاي غرب روي هم نداشتند.»(12) ايادي آن قدر در دستگاه نفوذ داشت كه مي‌توان كتابي در اين باره نوشت كه «آيا ايادي بهايي بر ايران حكومت مي‌‌كرد يا محمدرضا پهلوي؟» او با نفوذترين فرد دربار بود به طوري كه در يك زمان تصدي 80 شغل را در دست داشت و در زمان او بهايي‌ها در مشاغل مهم دولتي قرار گرفتند و هيچ بهايي نبود كه بيكار باشد. در دوران قدرت ايادي تعداد بهايي‌هاي ايران به سه برابر رسيده بود! و همه چيز بنابر منافع بهايي‌گري دائماً در گردش بود. فردوست در خاطراتش درباره او چنين مي‌گويد: «ايادي جاسوس بزرگ غرب و مطلع‌ترين منبع اطلاعاتي سرويس‌هاي آمريكا و انگليس در دربار كشور بود و نفوذ او با نفوذ محمدرضا مساوي بود.»
گذشته از صنيعي و ايادي، اميرعباس هويدا نيز در زمان صدارت تعلق خاصي به بهائيت داشت و ارتباط هويدا با فرقه بهائيت طي اسنادي در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي به تفصيل بيان شده است اما در اين جا همين قدر بگوييم كه در زمان نخست‌وزيري هويدا نُه وزير بهايي به كابينه راه يافتند. بهاييان علاوه بر اشغال پست‌هاي حساس نظامي و سياسي بر بسياري از منافع اقتصادي نيز تسلط يافتند. «آنها نه تنها مورد حمايت رژيم شاه بودند بلكه به گفته سپهبد اسدالله صنيعي حتي رئيس‌جمهور آمريكا، جانسون، مرتب به احباي ايران تبريك مي‌گويد.»(13)

پي‌نويس‌ها
1. بهائيان، ص 590.
2. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 735.
3. همان.
4. پرنس دالگوركي، ص 50.
5. همان، ص 65.
6. پرنس دالگوركي، ص 67.
7. بهائيان، ص 645.
8. همان، ص 647.
9. همان، ص 649.
10. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، ص 56.
11. همان، ص 188.
12. همان، ص 201.
13. «بهائيت، رژيم پهلوي و مواضع علما»، فصلنامه مطالعات تاريخي.

منابع
1. بهائيان، سيدمحمدباقر نجفي.
2. دانشنامه جهان اسلام.
3. راهنماي اديان زنده، جان. ر. هينلز، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي.
4. پرنس دالگوركي، تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي، مرتضي. احمد. آ.
5. بيگانه پرورد.
6. «فصلنامه مطالعات تاريخي»


منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 40



 
تعداد بازدید: 1035


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: