انقلاب اسلامی :: نقد كتاب كاش من هم يك يهودي بودم

نقد كتاب كاش من هم يك يهودي بودم

21 اسفند 1390

نقد كتاب
كاش من هم يك يهودي بودم

كتاب «كاش من هم يك يهودي بودم» در 1998 در كانادا به چاپ رسيد.
نويسنده در مقدمه‌اي ضمن معرفي خود به عنوان يك مسلمان توصيه‌هايي نيز به قوم يهود دارد: «اگر شما خواننده عزيز خود از قوم يهود هستي نيز، بايستي بهتر با موجوديت قوم خود آشنا شوي و براي نگهداري و پاسداري از آن بيش از پيش در خود احساس وظيفه كني زيرا هر چه به جلوتر مي‌رويم وظيفه انساني و اجتماعي شما در هر كشور كه هستيد سنگين‌ و سنگين‌تر مي‌شود. امروز هيچ مورد مهم اجتماعي در جهان وجود ندارد كه قوم شما در آن دخالت نداشته باشد، و يا به سرنوشت شما مربوط نشود. من پس از 15 سال تعمق و دگرانديشي نسبت به اسرائيل و قوم «يهود» به جايي رسيده‌ام كه بارها آرزو كردم كه كاش من هم يك يهودي بودم»
كتاب داراي دو بخش و 117 صفحه است و در پايان آن نيز نويسنده هدف خود را بدين شرح عنوان مي‌كند: مي‌خواهم از اين گفتگوي خودماني در رابطه با قوم «يهود» و كشور اسرائيل نتيجه بگيرم كه: اينها يكي از قدرتمند‌ترين قوم‌هاي بشري هستند. يكي از كارآمدترين و هوشمندترين و با توجه به نسبت جمعيت يكي از ثروتمند‌ترين قوم‌ها هستند. يكي از قدرتمند‌ترين نيروهاي نظامي و امنيتي منطقه و به نسبت در جهان هستند. يكي از بانفوذترين گروههاي اجتماعي در سراسر جهان هستند. يكي از بزرگ‌ترين اداره‌كنندگان وسايل ارتباط جمعي و هنري و حقوقي در جهان هستند. يكي از با ايمان‌ترين قوم‌ها هستند. يكي از فعال‌ترين و با پشتكارترين و كاري‌ترين گروهها هستن، بنابراين دشمني كردن با آنها به هر دليل و بهانه‌اي كاري عبث و غيرمفيد مي‌باشد و در مقابل، شناخت صحيح آنها و سعي در جلب دوستي آنان بسيار مفيد و ارزنده و كارساز خواهد بود. در تمام منطقه، ايرانيان بيش از هر مليتي بايستي اين مسئله را درك كنند و سرمشق ديگران قرار گيرند. دهها عامل بسيار تعيين كننده در تأييد اين مسئله وجود دارد. اما حتي يك دليل كوچك هم براي دشمني كردن موجود نيست. جوانان و روشنفكران و دانشجويان و مسلمانان واقعي و زرتشتيان و بهائيان و مسيحيان ايران از راه دوستي با اسرائيل و قوم «يهود» بسيار موفق‌تر و خوشبخت‌تر خواهند شد و ملت مهمان‌نواز ايران نيز از زير اين فشار تبليغاتي بيهوده دشمني با اسرائيل نجات پيدا خواهد كرد و روي آسايش و خوشبختي را پس از سالها تحمل سختي و جنگ و خونريزي خواهد ديد.
جايگاه جهاني ايران و اسرائيل در آينده بسيار نزديك در كنار يكديگر خواهد بود و هيچ نيرويي قدرت جلوگيري از اين امر بديهي را نخواهد داشت. «مطمئن هستم به زودي زيباترين ساختمان در بهترين نقطه تهران، به نام «سفارت اسرائيل» به وجود خواهد آمد.»
نويسنده «كاش منهم يك يهودي بودم»، آقاي اشكان تشكري معرفي شده است. بر اساس آنچه در كتاب آمده، نويسنده مسلمان‌زاده‌اي معرفي شده كه مدتي ماركسيست و از طرفداران حزب توده بوده است. هر چند بعيد به نظر مي‌رسد فردي به طور عادي به لحاظ قومي خود را در مرتبه پايين‌تري از ديگر اقوام بپندارد و آرزوي تعلق به قوم برتري را مطرح سازد، با اين وجود در صورتي كه نام نويسنده اثر آن باشد كه روي جلد آمده است با توجه به اينكه آثار تبليغاتي ديگري نيز به همين نام به نفع اسرائيل منتشر خواهد شد، هويت وي تا حدي روشن است. در آخرين صفحه كتاب در اين زمينه مي‌خوانيم: «كتاب ديگري كه آماده چاپ است و به زبان انگليسي هم منتشر خواهد شد، كتابي است كه درباره زندگي يك هنرمند نوشته شد. اين داستان كه در آمريكا و اسرائيل اتفاق افتاده و قهرمانان آن آمريكايي هستند، بسيار لطيف و عاشقانه است و هر كسي در هر رشته هنري قرار دارد با آن نزديكي ويژه‌اي احساس خواهد كرد.»
هر چند اين آثار از ارزش چنداني برخوردار نيست، اما نفس توسل صهيونيست‌ها به اين شيوه‌هاي نازل تبليغاتي تا حدودي وضعيت بحراني آنان را بر اهل تحقيق روشن مي‌سازد و اين كه آقاي اشكان تشكري وجود خارجي داشته باشد يا خير، در برداشت از اين اثر و آثار مشابه، تغييري ايجاد نخواهد كرد.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، در مقاله‌اي به نقد كتاب «كاش من هم يك يهودي بودم» پرداخته است. با هم اين نقد را مي‌خوانيم.

«در دنياي امروز بسياري از كشورها با دين و مرام و مسلك مختلف پي برده‌اند كه در صورت آسيب ديدن كشور اسرائيل آنها نيز با فاجعه روبرو خواهند شد، بهمين خاطر و بخاطر حفظ خودشان سعي مي‌كنند گزندي به اسرائيل و قوم «يهود» نرسد. وقتي قدرتمندترين كشورهاي جهان چنين برداشت و دركي از وجود اسرائيل و قوم «يهود» دارند تكليف كشورهاي كوچك اقتصادي و صنعتي و نظامي كاملاً روشن ميشود.»(صص9-108)
آيا اين فراز برجسته كتاب «كاش من هم يك يهودي بودم» مؤيد وجود باوري جدي ميان صهيونيست‌ها مبني بر شكست‌ناپذير بودن مهمترين كانون تجمع آنان يعني اسرائيل است؟ اين‌كه افسانه شكست ناپذير بودن اسرائيل در سالهاي اوليه تأسيس آن در سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين، چگونه و به كمك چه عواملي ساخته و پرداخته شد بحثي است عليحده، اما ترجمان عبارت فوق آن است كه بقاي صهيونيست‌هاي حاكم شده بر فلسطين تأثيرات بسياري بر سرنوشت كشورهاي شاخص سرمايه‌داري يعني آمريكا و انگليس دارد. اگر بپذيريم كه موجوديت اين جماعت با عوامل خارجي در هم تنيده شده است در واقع اعتراف كرده‌ايم كه اسرائيل از يك سو هويت چندان مستقلي ندارد و از ديگر سو تاكنون به صورت گلخانه‌اي به حياتش ادامه داده است؛ بنابراين با اعتراف به اين‌كه «قدرتمندترين كشورهاي جهان» نمي‌گذارند گزندي متوجه صهيونيست‌ها شود، چگونه چنين سخن متعارضي مورد پذيرش واقع خواهد شد: «اين قدرت افسانه‌اي براحتي و سادگي بدست نيامده. قرنها سختي و درد و رنج ديده و ميليونها قرباني داده‌اند تا به ضرورت چنين قدرتي پي برده و با همياري يكايك افراد قوم «يهود» و رهبري صهيونيسم آنرا بوجود آورده و حفظ مي‌نمايند.» (ص108) براستي از كدام قدرت اقتصادي افسانه‌اي سخن به ميان مي‌آيد، در حالي كه اين به اصطلاح قدرت افسانه‌اي به ميلياردها دلار كمك سالانه آمريكا در كنار كمكهاي ساير كشورهاي غربي محتاج است؟ الي لوبل (ELI LOBEL) يهودي در مقدمه‌اي بلند بر كتاب «صهيونيسم در فلسطين» صبري جريس از حقوقدانان عرب تبعه اسرائيل - در مورد وضعيت اقتصادي و كمك‌هاي علني و رسمي غرب به اين كشور مي‌نويسد: «توليد ناخالص ملي اسرائيل را، طي سالهاي 1965-1949 تقريباً‌ برابر 24 ميليارد دلار تخمين زده‌اند. طي همين دوره كمكهاي مالي خارجي به اسرائيل برابر 6 ميليارد دلار، يعني 25 درصد توليد ناخالص ملي! بوده است. اين وضع روز بروز بدتر مي‌شود. طبق ارقامي كه در 19 فوريه 1969 در مجلس ملي اسرائيل فاش گرديد، كسر بودجه اين كشور براي سال 1968 در مقايسه مقام با سال 1967 تقريباً ‌97 درصد- يعني 222 ميليون دلار- افزايش يافته است و در سال 1969 حتي به 435 ميليون دلار بالغ خواهد گشت. كسر بودجه دولت اسرائيل در سال 1968 دو برابر گرديد و در سال 1969 بار ديگر به دو برابر افزايش خواهد يافت.»(صهيونيسم در فلسطين، صبري جريس، ترجمه منوچهر فكري ارشاد، انتشارات توس، آبان 1350، صص8-137) در كنار اين كمك‌هاي رسمي و علني، سازمان‌هاي مخفي صهيونيستي، هرساله از نقاط مختلف جهان مبالغ كلاني را به طرق مختلف گردآوري و به اسرائيل منتقل مي‌كنند. اين شيوه قاچاق پول البته لطماتي جدي به اقتصاد ملي كشورها مي‌زند كه خود بحث مستقلي را مي‌طلبد.
همچنين دربارة كدام قدرت نظامي شكست‌ناپذير تبليغ مي‌شود در حالي‌ كه فلسطين اشغالي همواره سخت به كمك‌هاي تسليحاتي واشنگتن و لندن وابسته بوده است و هر ساله آخرين سلاح‌هاي استراتژيك، توسط اين كشورها در اختيار آن قرار مي‌گيرد؟ و در نهايت، از كدام قدرت سياسي بلامنازع صهيونيست‌ها دم زده مي‌شود در صورتي كه همه مسائل و مشكلات منطقه‌اي و بين‌المللي اين جماعت توسط آمريكا حل و فصل مي‌شود؟ واشنگتن علاوه بر استفاده مكرر از حق وتوي خود در شوراي امنيت به نفع اين شرورترين يهوديانِ قومي با فشار، تهديد و تطميع دولتها و نيز سازمان ملل، مصوبه مجمع عمومي اين سازمان را در مورد صهيونيسم تغيير داد. كاخ سفيد پس از تصويب قطعنامه 3379 در سال 1354، با استفاده از اهرمهاي سياسي و اقتصادي تلاش‌هاي مستمر و گسترده‌اي براي لغو يا تعديل آن به عمل آورد. اين قطعنامه ضمن برابر خواندن صهيونيسم با «ريشيزم» (نژادپرستي) تمامي كشورها را به مقابله با اين تمايلات نژادپرستانه دعوت نموده بود، اما در 10 دسامبر 1989 (19/9/68) دان كوئل - معاون رئيس‌جمهور وقت آمريكا - از دولت‌هاي جهان خواست تا با تلاش به منظور لغو قطعنامه مذكور به آمريكا بپيوندند. براساس همين برنامه، جرج ‌بوش پدر رئيس‌جمهور وقت آمريكا- در 23 سپتامبر 1991 (1/7/70ش) در چهل و ششمين اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل گفت: «صهيونيسم سياست و خط مشي نيست؛ صهيونيسم عقيده يهود است براي زندگي در ارض موعود و حقوق مردم يهود بايد به رسميت شناخته شود.» همچنين لورنس ايگلبرگر- معاون وزارت خارجه آمريكا- در 16 دسامبر 1991 (25/9/70ش) به عنوان رئيس هيئت نمايندگي آمريكا در اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل ضمن ارائه پيش‌نويس قطعنامه‌اي جديد كه متضمن لغو قطعنامه قبلي (برابري صهيونيسم با نژادپرستي) بود، گفت: «‌حكومتهاي آمريكا از زمان رياست‌جمهوري «جرالد فورد» تا «جيمي ‌كارتر» و «رونالد ريگان» و بالاخره «جرج بوش»، همواره درصدد لغو اين قطعنامه... بوده‌اند.» «داگلاس هرد»، وزير خارجه وقت انگليس، نيز در 23 سپتامبر 1991 (1/7/1370ش) به طور رسمي پشتيباني كشورش را از طرح آمريكا اعلام كرد. حتي وزير خارجه اتحاد جماهير شوروي طي سخناني در چهل و ششمين اجلاس مجمع عمومي، قطعنامه‌ برابري صهيونيسم با نژادپرستي را ميراث عصر يخبندان خواند. نماينده اسرائيل در سازمان ملل نيز بعد از به نتيجه رسيدن اين تلاش آمريكايي‌‌ها پشت تريبون مجمع عمومي قرار گرفت و در برابر چشمان نمايندگان 166 كشور عضو سازمان ملل، قطعنامه 3379 (برابري صهيونيسم با نژادپرستي ZIONISM ISRACISM) را پاره كرد و گفت: «سياهي شب به پايان رسيد».(ر.ك به پژوهة صهيونيست. صص 315-312. مؤسسه فرهنگي پژوهشي ضياء انديشه)
بنابراين، اسرائيل به عنوان نماد برتري نژادي را بايد بحق طفل دردانه سرمايه‌داري دانست كه به لحاظ سياسي، اقتصادي، نظامي و ... كاملاً متكي به ياري‌هاي بيروني است. چنين پايگاهي با اين ميزان وابستگي كه مورد پذيرش تنظيم كنندگان كتاب نيز واقع شده چگونه به عنوان نماد قدرت صهيونيست‌ها معرفي و نشانه توانمندي و استعداد و... آنان قلمداد مي‌شود.
نمي‌توان ناديده گرفت كه انتشار كتاب تبليغاتي «كاش منهم يك يهودي بودم» صرفنظر از هويت نويسنده و تهيه كنندگان آن- كه خود حديثي ديگر است- با علم به اين شرايط نگاشته شده است و اگر صهيونيست‌ها داراي موقعيتي ايده‌آل بودند نيازي به انتشار چنين آثاري نداشتند؛ لذا نفس توسل به چنين شيوه‌هايي به وضوح حكايت از بحران جدي و روزافزوني دارد كه صهيونيست‌ها در نيل به اهداف و تحقق برنامه‌هاي نژادپرستانه خويش با آن مواجهند. به عبارت ديگر، در پس تهديدها و تطميع‌هاي مكرر ملت‌ها و دولت‌هايي كه غاصبان فلسطين را به رسميت نشناخته‌اند، اهل نظر و تأمل مي‌تواند واقعيت‌هاي دور از دسترس و آن‌چه را در جامعه بسته اسرائيل مي‌گذرد، به خوبي درك كند. تكرار اين سخن در جاي جاي اثر مبني بر اين‌كه هيچ كس نمي‌تواند حاكميت صهيونيست‌ها را در خاورميانه متزلزل سازد، نمونه ديگري از ارعاب تبليغاتي است: «قدرت اسرائيل و اتحاد و اعتقاد اين قوم هم مثل گذشته نيست، بلكه ميليونها بار قدرتمندتر و آگاه‌تر و راسخ‌تر براي حفظ موجوديت خود ايستاده است.» (ص7) اين‌گونه اظهارات مبالغه‌آميز در واقع داراي ماهيتي عكس ظاهر خويش‌اند. زماني اين‌گونه قدرت‌نمايي‌ها ماهيت خود را بيشتر متجلي مي‌سازند كه بلافاصله بعد از هر تهديد با وعده‌هايي كه گويي مي‌خواهند با آن كودكي را بفريبند ملت‌ها را دعوت به تغيير مواضع خود نسبت به اسرائيل مي‌كنند: «شما دانشجوي عزيز از كجا مي‌دانيد كه اگر از حمايت بين‌المللي و امكانات بي‌حد اين قوم (يهود) بتوانيد بهره‌مند شويد نام آور بعدي و برنده جايزه نوبل نخواهيد بود؟»(ص31)
اگر واقعاً موقعيت صهيونيست‌ها در اسرائيل آن‌گونه است كه در اين كتاب ترسيم مي‌شود، ديگر از مخالفت ملت‌هاي بي‌پناه و بي‌پشتيبان چرا بايد نگران باشند؟ چرا مدعيان يكي از بزرگترين قدرت‌هاي جهان بودن، در حالي كه رژيم‌هاي حاكم بر ملت‌ها در خاورميانه و جهان اسلام عمدتاً‌ دست نشاندگان آمريكا به حساب مي‌آيند باز هم خود را در انزوا مي‌بينند؟ اين احساس نگراني يا ناشي از خلاف واقع‌گويي است يا تعريف درست از قدرت نداشتن: «با تلاش و جانفشاني تك‌تك افراد اين قوم چه در اسرائيل چه در سراسر جهان، امروز اين كشور بصورت يك قدرت بزرگ منطقه‌اي درآمده و در جهان يكي از بزرگترين قدرتهاي تعيين كننده مي‌باشد.»(ص9)
اما واقعيت چيز ديگري است. هرچند آمريكا توانست با اعمال قدرت، موضع‌ سازمان ملل را نسبت به صهيونيسم به عنوان نمادي از نژادپرستي و برتري قومي تغيير دهد، ولي ملت‌ها روز به روز از ماهيت اين پديده شوم و عواقب آن آگاه‌تر مي‌شوند و در برابر آن بيشتر صف‌آرايي مي‌كنند، به اين ترتيب آيا مي‌توان با وعده‌هاي سطحي، ملت‌ها را از اين شناختشان دور ساخت يا آنان را مجبور كرد تا در قرن بيست و يكم افراطي‌ترين پديده نژادپرستي را تحمل كنند؟ آثاري اين‌چنين قطعاً‌ قادر به ايجاد تغييري در روند رو به فزوني نفرت از تبعات غيرانساني تحميل پايگاه صهيونيستي در خاورميانه نخواهد بود. حتي تنظيم‌كنندگان كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» براي برون‌رفت از اين شرايط، آن چنان دچار اغراق‌گويي مي‌شوند كه بعضاً ناگزيرند از شتاب آن بكاهند: «فوراً نمي‌توانيد وارد جمع اين قوم شده و از امكانات آنان بهره‌برداري نمائيد. اما هر آغازي روزي به سرانجام خواهد رسيد.»(ص92)
قبل از پرداختن به جزئيات اين موضوع و ساير موضوعاتي كه در اين اثر مطرح مي‌شود، شايسته است بر اين نكته تأكيد ورزيم كه در همه جوامع بشري از قرون گذشته تاكنون، كمتر نسبت به يهوديت به عنوان يك دين الهي (علي‌رغم همه تحريفات) مسئله‌اي وجود داشته و به گواه تاريخ، عمده تعارضات و درگيري‌ها ناشي از عملكردهاي غيراصولي يهوديتِ قومي بوده است. خصلت‌ها و ويژگي‌هاي يهوديت قومي همواره در طول تاريخ تقابلي جدي را بين آنان و ساير ملت‌ها و صاحبان ديگر اديان موجب مي‌شده كه بعضاً عواقب آن متوجه يهوديتِ ديني نيز شده است. اصولاً يهوديت قومي تعلقي به باورهاي الهي ندارد و تاكيد چنداني بر دين يهود نمي‌كند، بلكه بر قوميت پاي مي‌فشرد و برتري‌طلبي و استيلاي سياسي، اقتصادي، نظامي و... برساير ملت‌ها را پي مي‌گيرد؛ بنابراين ما در اين بحث با يهوديت قومي كه بستري براي پيدايش صهيونيسم فراهم ساخته مواجهيم، زيرا كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» صرفنظر از عنوان آن، به صراحت درباره صهيونيست‌ها تبليغ مي‌كند و يهوديت ديني در آن، محوريت يا موضوعيت ندارد: «پس از قرنها تلاش، قوم «يهود» به رهبري «صهيونيستها» بالاخره موفق شد كه در سرزمين آباء و اجدادي و در كنار اماكن تاريخي و مقدس خود و در وسعتي بسيار كوچك مجدداً حكومت خود را تشكيل دهد و كشور «اسرائيل» را بوجود بياورد.» (ص7) به صراحت از اين فراز برمي‌آيد، اين اثر مي‌خواهد اذهان را متوجه يهوديتي كند كه رهبري آن در يد صهيونيست‌هاست، در حالي‌كه بسياري از يهوديان جهان نه تنها با تمايلات صهيونيسم و سردمداران آن همراه نيستند بلكه علي‌رغم همه مخاطرات، با آن مقابله كرده‌اند. براي نمونه، گزارش محرمانه سفارت ايران از بغداد در تيرماه 1325 تحت عنوان «جمعيت مبارزه با صهيوني در عراق» اين تقابل را از ابتداي تحركات صهيونيسم در فلسطين به خوبي روشن مي‌سازد: «وزارت امور خارجه- در چند ماه پيش عده‌اي از جوانان يهود و مسلمان عراقي جمعيتي به نام (جمعيت مبارزه با صهيوني) تشكيل داده و روزنامه‌اي هم به نام (العصبه) منتشر مي‌نمودند. مرام اين جمعيت به طوري كه از نام آن هويدا است مبارزه برضد صهيوني مي‌باشد ولي رفته رفته و مخصوصاً پس از انتشار گزارش كميسيون مشترك انگليسي و آمريكايي در باب مهاجرت يهود به فلسطين، بر فعاليت و اجتماعات و نطق‌ها و مقالات جمعيت افزوده گرديده و در اين فعاليت پيوسته حملات شديدي به دولتهاي استعماري مي‌نمودند... گروهي از منتسبين به جمعيت نامبرده بامداد روز آدينه 7 تيرماه جاري بدون تحصيل اجازه از دولت اجتماع نموده، سپس به هيأت دسته‌جمعي و تظاهر در خيابانهاي بغداد حركت مي‌نمايند و در پيشاپيش خود پرچم‌هايي با عبارات (خواهان تخليه كامل هستيم) (مرده باد استعمار) (مطالبه آزادي جمعيت) (رهايي توقيف شدگان) (رفع توقيف از روزنامه العصبه) افراشته، با هورا و فرياد (مرده باد استعمار) از پل عبور كرده به خياباني كه به طرف سفارت كبراي انگليس مي‌رود سرازير مي‌شوند. در عرض راه افراد پليس درصدد متفرق كردن آنها برمي‌آيند ولي نظر به كمي عده پليس و فزوني جمعيت كه در حدود چهارصد نفر بودند متظاهرين خود را به ميدان جلوي سفارت كبراي مزبور مي‌رسانند. گارد مستحفظ سفارت جلوگيري كرده و عده ديگر پليس هم به كمك آنان رسيده و چون متظاهرين مقاومت نشان مي‌دهند پليس تيراندازي مي‌كند و در ضمن زد و خورد، به طوري كه اظهار مي‌شود چندين نفر مجروح مي‌شوند كه يكي از آنان به نام (شاوؤل طويق يهودي) بدرود [حيات] گفته و بقيه كه چهار نفر مسلمان‌اند تحت معالجه مي‌باشند... چون اين قضيه در بغداد موضوع بحث زياد قرار گرفته و شايد هم منجر به تظاهراتي از طرف احزاب ديگر به صورت اعتراض نسبت به بستن حزب العصبه و تيراندازي پليس بشود مراتب گزارش داده شد. [1074/102006ن] وزير مختار [امضاء محسن رئيس]» (اسناد مهاجرت يهوديان ايران به فلسطين، صص 93-92، سازمان اسناد ملي ايران)
به گواه اين سند و ديگر اسناد مسلم، يكي از مخالفان جدي صهيونيسم از ابتداي پيدايش آن همان يهوديت ديني بوده است؛ زيرا يهوديت ديني هرگز حاضر نبوده ننگ نژادپرستي را به يهوديت پيوند زند؛ بنابراين ادعاي پذيرفته شدن رهبري صهيونيسم توسط تك‌تك يهوديان جهان يك جعل مسلم تاريخ بيش نيست. همچنين بررسي دقيق چگونگي مهاجرت برخي يهوديان به فلسطين اشغالي خود حديث تلخ ديگري است كه ادعاي اين كتاب را كاملاً نفي مي‌كند. براي نمونه، در مورد همين يهوديان عراق بايد گفت آن عده‌اي كه تن به مهاجرت دادند به دليل وحشتي بود كه جنايتكاران صهيونيست ايجاد كردند. الي لوبل يهودي در فرانسه در اين زمينه مي‌نويسد: «در بررسي يكي از هواخواهان سرسخت روش ‌خشن جهت تسريع جريان مهاجرت يهوديان از كشورهاي مبداء با اسرائيل، كه اغلب «صهيونيسم خشونت‌آميز» ناميده ميشود- خشونت‌آميز براي يهوديان- چنين مي‌خوانيم: «دولت اسرائيل برابر اين امر قرار گرفته بود كه به نجات 130 هزار يهودي بشتابد، تا ضمناً بدين وسيله تعداد اتباع يهود كشور را نيز افزايش دهد. جامعه يهوديت عراق در اين هنگام فاقد يك رهبري قدرتمند بود. رهبران يهوديان عراق دست بهيچ اقدامي نزدند: يا نميدانستند چكار بايد بكنند و يا آنكه نمي‌خواستند مسئوليت ابتكار عمل را بعهده بگيرند. يك نفر بايد دست به كار ميشد. او (بن‌گوريون) درست در لحظه مناسب اقدام نمود. تنها اقدامي مانند «ماجرائي ناگوار» مي‌توانست يهوديان عراق را به مهاجرت تشويق كند» (مندسS.Mendes، [عنوان مقاله] «مهاجرت از عراق و دولت اسرائيل»، نقل از روزنامه‌ ها ارتص). اين «ماجراي ناگوار» عبارت بود از يك رشته اقدامات تحريك‌آميز بدين شكل: در بغداد در برخي اماكن يهوديان- مانند كنيسه- بمب‌هائي منفجر كردند، اين انفجارات قرباني‌هائي بهمراه داشت و وحشتي شديد بين يهوديان پديد آورد، وحشتي كه آنها را تحريك به مهاجرت نمود. در اين هنگام بسياري از مأموران مخفي اسرائيل و مزدوران يهوديشان بازداشت شدند. دو نفر از خرابكاران اسرائيلي محكوم شده و اعدام گرديدند. مجله اسرائيلي «عالم هذه» (20 آوريل 1966) از جزئيات اين ماجراي ناگوار و تحريكات ضد يهودي در عراق پرده برداشته است.» (الي لوبل در مقدمه‌اي بر كتاب صهيونيسم در فلسطين، ترجمه منوچهر فكري ارشاد، انتشارات توس، تهران، آبان 1350، صص 3-132) اين يهودي مقيم فرانسه به نقل از منابع اسرائيلي ثابت مي‌كند كه چگونه صهيونيست‌ها با كشتار يهوديان آنها را وادار به ترك وطن مي‌كردند.
البته داويد بن‌گوريون كه بعدها نخست‌وزير اسرائيل شد، صريحاً اعتراف مي‌كند كه از طريق عمّال خود در انفجار‌ها از جمله در يكي از كنيسه‌هاي يهوديان در بغداد (سال 1327ش-1948م) دست داشته است: «قصد دارم جوانان يهودي را براي دامن زدن به مبارزات آنتي سميتيك به كشورهايي كه سكنه يهودي نسبتاً زيادي دارند اعزام كنم. زيرا اين عمل خيلي مؤثرتر از نداي ميهن باستاني براي مهاجرت يهوديان به فلسطين است.» (اطلاعات سياسي، سخنراني‌ هارون يشايائي سردبير نشريه كليمي تموز و عضو جامعه روشنفكران ايران، در مجمع بررسي صهيونيسم در دانشگاه تهران، شماره 12،28/3/65)
همچنين «لني برنر» يهودي ضمن اشاره به نقش ولاديمير ژابوتينسكي يكي از رهبران افراطي صهيونيسم كه سالها بعنوان «عضو هيأت اجرايي صهيونيسم» در نقاط مختلف جهان نقش بسزايي در وادار ساختن يهوديان به مهاجرت به فلسطين داشت مي‌نويسد: «اينكه چرا ژابوتينسكي به خصوص روز 18 ژانويه 1923 را براي كناره‌گيري از هيئت اجرايي صهيونيسم انتخاب كرد، مسئله‌اي است كه با يك نكته پراهميت ارتباط دارد... آن روز قرار بود كه ژابوتينسكي در مقابل يك كميسيون ويژه تحقيق حاضر شود تا درباره روابطش با سيمون پت‌ليورا (از عوامل قتل و غارت يهوديان در اوكراين و ايجاد وحشت در ميان آنها) توضيح دهد.» (مجموعه‌ يادداشتهاي روزانه هرتصل، جلد چهارم، به نقل از لني برنر، ص90)
همچنين «استيون گرين»، محقق آمريكايي كه كتاب «جانبداري، روابط سري آمريكا و اسرائيل» را با استفاده از اسناد محرمانه آرشيو ملي آمريكا نوشته است علي‌رغم گرايش به رژيم اسرائيل، در زمينه فشارها و تهديدهاي حتي جاني صهيونيست‌ها عليه يهوديان مي‌نويسد: «ايرگون، سازمان نظامي تجديد نظر طلبان (صهيونيست) است. اين سازمان از صهيونيستهاي افراطي تشكيل شده است كه هيچگونه حقوقي براي اعراب فلسطين قائل نيستند. تاكتيكهاي بيرحمانه ايرگون براي جمع‌آوري پول و سربازگيري از ميان آوارگان يهودي، در بسياري از گزارشهاي اطلاعاتي حكومت آمريكا در آلمان منعكس شده است. در ژوئيه 1948 (يعني قريب يكماه پس از تاسيس اسرائيل)گروهي از آوارگان يهودي در «برلين» كه بتازگي از لهستان آمده بودند، به منظور اجتناب از ماموران سربازگيري ايرگون از منطقه آمريكا گريختند. در يكي از اردوگاهها، ماموران ايرگون، برخي از يهودياني را كه براي جنگيدن با اعراب فلسطين داوطلب نمي‌شدند، كتك زدند و برخي ديگر را به مرگ تهديد كردند. در ضمن دروازه‌هاي اصلي اردوگاه را بسته بودند تا مانع فرار يهوديان شوند.»(جانبداري، روابط سري آمريكا و اسرائيل، استيون گرين، ترجمه سهيل روحاني، ص56) اين محقق آمريكايي همچنين به نقل از گزارش اطلاعاتي هفتگي آمريكا در آلمان، مورخ 10 ژانويه 1948 در مورد تشنجات در اردوگاه‌ها مي‌نويسد: «تشنج و درگيري در اردوگاههاي آوارگان يهودي رو به افزايش است و به نواحي مختلف منطقه اشغالي آمريكا گسترش مي‌يابد. علت اين درگيريها، تلاش سازمان ايرگون براي بدست گرفتن كنترل اردوگاههاست... گروه كوچكي از مردان مصمم كه پايبند اصول اخلاقي نيستند، مي‌توانند با كنترل كردن پليس، اراده خود را بر مردم تحميل كنند، آنان اين كار را با تهديد، ايجاد وحشت، اعمال خشونت و كشتن مخالفان انجام مي‌دهند.»(همان، ص55)
بنابراين پذيرش رهبري صهيونيست‌ها توسط تمامي يهوديان هرگز بر واقعيت‌هاي تاريخي منطبق نيست، حتي امروز نيز بسياري از علماي يهود، با انديشه‌هاي نژادپرستانه اين جماعت به شدت مخالفت مي‌كنند. تهيه كنندگان كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» در واقع قصد ترويج و تبليغ يهوديت را ندارند، بلكه به زعم خويش با پنهان كردن هنرمندي صهيونيست‌هاي شرور در پشت نقاب يك دين الهي به تطهير جنايات ضدبشري و ديني آنها مبادرت مي‌ورزند. به كارگيري اين ترفند، مؤيد ميزان گستردگي تنفر ملت‌ها از برتري‌طلبان قومي و نژادي است. برخلاف آن چه در چنين آثاري تبليغ مي‌شود، صهيونيست‌ها هرگز نگاه ديني به فلسطين ندارند و آن را سرزمين مقدس آباء و اجدادي خود نمي‌پندارند؛ زيرا كه اصولاً به هيچ گونه مقدساتي پايبند نيستند. بايد اذعان داشت اين گل سرسبد سرمايه‌داري جز به سود اقتصادي نمي‌انديشد و هر نوع باور ديني را مانع سودطلبي لجام گسيخته خود مي‌پندارد. به گواه استنادات تاريخي، سردمداران صهيونيسم قبل از اشغال فلسطين به تصرف مناطق ديگري از جهان براي ايجاد پايگاه مي‌انديشيدند و اين گواه بارزي بر اين حقيقت است كه جنبه‌هاي اعتقادي (ديني) مبناي تعرض به حقوق ديگران نبوده است. ابتدا بخشي از خاك آرژانتين براي تشكيل دولت صهيونيستي مورد بررسي و مطالعه قرار مي‌گيرد، سپس اوگاندا مورد توجه اين جماعت واقع مي‌شود، حتي در ابتداي روي كار آمدن رضاخان ادعاهايي در مورد بخش‌هايي از خاك ايران مطرح مي‌سازند و... اما در نهايت اين انگليسي‌ها هستند كه براي تضمين موفقيت برنامه‌هاي بلند مدت خود عليه مسلمانان، توجه نژادپرستان را به سوي قلب خاورميانه سوق مي‌دهند. اين جهت‌دهي ناشي از ارزيابي غرب سرمايه‌داري بود؛ زيرا بر اساس اين ارزيابي تنها فرهنگي كه مي‌تواند فرهنگ نظام سلطه را به چالش جدي بكشاند، فرهنگ اسلامي است. افرادي قبل از ساموئل هانتينگتون نيز به صراحت پيش‌بيني جنگ تمدن‌ها را در ارتباط با اسلام و غرب مطرح ساخته بودند. نگراني انگليسي‌ها از بازتوليد تمدن توسط جهان اسلام علت اصلي گسيل شرورترين به سوي نقطه كانوني كشورهاي اسلامي بود. به طور قطع و يقين لندن نمي‌توانست براي كنترل ملت‌هاي مسلمان به دست نشاندگاني همچون شيوخ خوشگذران عرب يا امثال پهلوي‌ها اتكا كند، بلكه نيازمند پايگاهي در دل خاورميانه بود كه تك‌تك اعضاي آن را نژادپرستان ضداسلام تشكيل دهند. براساس خط‌دهي سياستمداران انگليسي است كه هرتصل - تئوري‌پرداز برجسته صهيونيسم- در آستانه اشغال سرزمين فلسطين براي تاسيس اسرائيل، مي‌گويد: «ما بايد بخشي از برج و بارو و استحكامات اروپا عليه آسيا را تشكيل دهيم؛ يك برج ديده‌باني تمدن عليه وحشيگري بسازيم.» (ماكسيم رودينسون Maxim Rodinson ، اسرائيل و اعراب، انتشارات پنگوئن، آمريكا، سال 1968)
شناخت دقيق علت گرد آوردن افراطي‌ترين نژادپرستان در سرزمين فلسطين كه پيوند عميقي با سرمايه‌داري غرب دارند (زيرا ميوه و ثمره فرهنگ برتري طلب غربي به حساب مي‌آيند) مي‌تواند كمك‌هاي بي‌دريغ مالي و تسليحاتي به اين پايگاه را قابل درك و فهم سازد. اينكه اين جماعت شرور بي‌پروا، از مأموريت خويش تحت عنوان «كنترل مسلمانان وحشي و بي‌تمدن» ياد كرده‌اند به اين ضرورت باز مي‌گردد كه امكاناتي متناسب با اين وظيفه از اروپا و آمريكا مطالبه نمايند. برخلاف آن چه در اين اثر در توصيف توانمندي‌هاي نژادپرستان مطرح شده كنترل خيزش‌هاي استقلال‌طلبانه در كشورهاي اسلامي به عنوان مهد تمدني در تعارض با فرهنگ غرب تنها مزيت صهيونيست‌ها به حساب مي‌آيد. اين مزيت نيز علي‌رغم به كارگيري غيرانساني‌ترين اعمال به شدت با ترديد مواجه شده است.
نويسندگان «كاش منهم يك يهودي بودم» كه نادانسته با انتخاب اين عنوان توهيني آشكار به ساير اقوام و صاحبان اديان روامي‌دارند (زيرا چنين آرزويي صرفاً ناشي از پست‌انگاري غير يهود است) تصور مي‌كنند با تكرار روايت‌هاي تاريخي ساخته و پرداخته صهيونيست‌ها در مورد تاريخ كهن فلات ايران قادر خواهند بود شناخت مردم را از صهيونيست‌ها و چرايي تأسيس اسرائيل مخدوش سازند: «در زمان هخامنشيان در ايران، يك دوره سرنوشت ساز اين قوم بوسيله «كورش كبير» پادشاه ايران آغاز گشت و يادبود اين دوره تاريخي هنوز در اسرائيل موجود است. با وجود گذشت 2500 سال از آن واقعه هر فرد كليمي آموخته كه بايستي به باني اين دوره سرنوشت‌ساز احترام گذاشت... بهمين دليل تا وقوع انقلاب اسلامي در ايران، نظر اسرائيل و سران اين قوم به كشور ايران و ايرانيان به اسرائيل توأم با احترام و حس نزديكي بود» (ص5) در اين زمينه بايد گفت اولاً بفرض كه روابط يهوديان با اقوام ساكن در فلات ايران در دوره هخامنشيان حسنه بوده باشد اين امر چه ارتباطي به نگاه امروز ملت ايران به پايگاه اخير صهيونيست‌ها يعني اسرائيل دارد؟ ثانياً واقعيت‌ها تا آن حد كه در تورات انعكاس يافته نشان از آن دارد كه روابط اقوام ايراني با يهوديتِ قومي به هيچ وجه حسنه نبوده است. ثالثاً به دليل كارنامه بسيار تيره صهيونيست‌ها در دوران رژيم پهلوي هرگز ايرانيان به اين جماعت نژادپرست به ديده احترام نمي‌نگرند.
براي روشن شدن اين واقعيت كه اشرافيت يهودي از تاريخ باستان تاكنون در ايران چه كارنامه‌اي از خود به ثبت رسانده است ضروري خواهد بود نگاهي هرچند گذرا به حوادث تلخ گذشته بيفكنيم. در اين كالبد شكافي تاريخ، هدف دامن زدن به تعارضات ديني نيست بلكه روشن شدن اين واقعيت است كه هر زمان اشرافيت يهود يعني همان يهوديت قومي مورد لطف ايرانيان قرار گرفته چه رفتاري از خود نشان داده است. همان‌گونه كه مي‌دانيم با ورود كورش به بابل، حكومت كلدانيان ساقط مي‌شود و يهوديان نگهداري شده در بابل اجازه مي‌يابند تا به اورشليم باز گردند، اما جمعي از اشرافيت يهود به جاي اين كه راه اورشليم را در پيش گيرند راهي شرق مي‌شوند و در جوار مركز حكومتي هخامنشيان سكني مي‌گزينند. طولي نمي‌كشد كه فتنه‌انگيزي‌هاي اين جماعت، حساسيت فرزندان كوروش (كمبوجيه و برديا) را به شدت برمي‌انگيزد و محدوديت‌هايي كه از اواخر حيات كورش آغاز گشته بود تشديد مي‌گردد. اشرافيت يهود اما با تحريك داريوش، به قتل اين دو برادر اقدام مي‌كند و سلطه خود را بر فلات ايران گسترش مي‌دهد. زياده خواهي اين جماعت، اقوام ايراني را به فغان مي‌آورد و اعتراضات به ويژه در دوران حكومت خشايارشا به اوج خود مي‌رسد. در اين حال، اشرافيت يهود با سبوعيت تمام به قتل عام مردم معترض مي‌پردازد: «و يهوديان در شهرهاي خود در همه ولايتهاي اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آناني كه قصد اذيت ايشان داشتند دست بيندازند و كسي با ايشان مقاومت ننمود زيرا كه ترس ايشان بر همه قومها مستولي شده بود، و جميع رؤساي ولايتها و اميران و واليان و عاملان پادشاه يهوديان را اعانت كردند زيرا كه ترس مردخاي بر ايشان مستولي شده بود... و يهوديان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانيده هلاك كردند... و پادشاه به استر ملكه گفت كه يهوديان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كرده‌اند پس در ساير ولايتهاي پادشاه چه كرده‌اند. حال مسئول تو چيست كه به تو داده خواهد شد و ديگر چه درخواست داري كه برآورده خواهد گرديد. استر گفت اگر پادشاه را پسند آيد به يهودياني كه در شوشن ميباشند اجازت داده شود كه فردا نيز مثل فرمان امروز عمل نمايند و ده پسر هامان را بردار بياويزند... و ساير يهودياني كه در ولايتهاي پادشاه بودند جمع شده براي جانهاي خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خويش را كشته بودند از دشمنان خود آرامي يافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند... و آن روزها را در همه طبقات و قبايل و ولايتها و شهرها بياد آورند و نگاه دارند و اين روزهاي فوريم از ميان يهود منسوخ نشود و يادگاري آنها از ذريت ايشان نابود نگردد... تا اين دو روز فوريم را در زمان معين آنها فريضه قرار دهند چنانكه مردخاي يهودي و استر ملكه برايشان فريضه قرار دادند و ايشان آن را بر ذمه خود و ذريت خويش گرفتند بيادگاري ايام روزه و تضرع ايشان. پس سنن اين فوريم به فرمان استر فريضه شد و در كتاب مرقوم گرديد.» (تورات، كتاب استر، باب نهم)
با وجود اينكه تورات سعي كرده ابعاد اين قتل عام را محدود و به نوعي دفاع از خود وانمود سازد (هرچند در يك تناقض‌گويي آشكار به ترس همگان از يهوديان اشاره مي‌كند) تاريخ‌نگاران صهيونيست در قرون اخير حتي در حد آن چه تورات به اين فاجعه تاريخي اشاره دارد نمي‌پردازند و تلاش وافري براي مكتوم نگه‌ داشتن آن دارند. آخرين رئيس شعبه موساد در ايران به طور پوشيده‌اي در كتاب خود در واكنش به قيام سراسري ملت ايران عليه سلطه اسرائيل آمريكا و انگليس بر ايران به اين حادثه تلخ در تاريخ باستان اشاره دارد: «اكنون ماه» آدار است كه به زودي زود ما را به موعد «پوريم» مي‌رساند، ماهي كه طبق روايات تاريخي، سرزمين باستاني ايران دستخوش گرفتاري‌ها شد و سرنوشت يهوديان در آن رقم زده شد. ماهي كه در آن «هامان» افراطي و متنفر از يهوديان برخاست (و بر كرسي صدارت در ايام خشايارشا تكيه زد- مترجم) و نيز همان ماهي كه يهوديان از يك خطر بزرگ نجات يافتند. آيا تاريخ تكرار مي‌شود؟ سرنوشت ما و سرنوشت جامعه بزرگ يهوديان كه قدمت تاريخي طولاني در اين سرزمين دارند چه خواهد شد؟» (شيطان بزرگ، شيطان كوچك، اليعرز تسفرير، ترجمه فرنوش رام، پاييز 1386 خ(2007م) لس‌آنجلس آمريكا، ص404) اين صهيونيست در فرازي ديگر از كتاب خود امام خميني(ره) را همان هامان مي‌خواند و به اعتراف خويش تلاش فراوان دارد تا از طريق كودتا و به قتل رساندن وي و كشتار گسترده، بار ديگر تاريخ را تكرار كند، اما باز هم در اين فراز آخرين رئيس‌ شعبه موساد در ايران هيچ‌گونه اشاره‌اي به قتل عام ملت ايران در تاريخ باستان نمي‌كند بلكه صرفاً‌ به كشتن هامان اشاره دارد:‌ «بيست و پنجم ژانويه، در تاريخ وعده داده شده براي بازگشت خميني، نيروهاي ارتش فرودگاه را محاصره كرده و در طول مسير فرود، تانك و تريلرهاي متعدد مستقر كرده‌اند. اما هامان بازگشت خود را دوباره به تعويق مي‌اندازد: «هامان، نخست‌وزير دربار خشايار شاه بود كه عليه او قيام كرد و درصد كشتن ملكه «استر» و عموي ملكه، «مردخاي» برآمد و قصد كشتار يهوديان را در سرزمين ايران داشت. اما ملكه و عمويش از نيت او به هنگام، آگاه شدند و «هامان» به سزاي نيت پليد خود رسيد (- روايت «استر و مردخاي» از كتاب مقدس تورات- جشن «پوريم» براي شكر‌گزاري نسبت به خنثي شدن توطئه «هامان» يكي از اعياد مهم يهوديان است. اين جشن يادآور پيوند ملت يهود با سرزمين ايران است؛ چرا كه «استر» و عمويش يهودي بودند- مترجم)»(همان، صص 5-294)
آقاي اليعرز تسفرير و مترجم صهيونيست‌ خاطراتش هر دو به كشتار ايرانيان حتي در حدي كه تورات مطرح مي‌سازد اشاره‌اي نمي‌كنند و وقيحانه جشن اين كشتار را نشان پيوند ملت يهود با سرزمين ايران عنوان مي‌دارند. اين مامور عالي رتبه موساد در فرازي ديگر از خاطراتش اعتراف دارد كه صهيونيست‌ها بار ديگر قصد تكرار اعمال جنايتكارانه تاريخي خود را داشتند، اما خيزش سراسري بي‌سابقه ملت ايران خونريزان را مات كرد: «مگر سرلشگر ربيعي، فرمانده نيروي هوائي نگفته بود كه جنگنده‌هائي را به پرواز درخواهد آورد تا هواپيماي حامل خميني را منحرف كرده و در صورت لزوم سرنگون كنند؟ اما حال هواپيما فرود آمده بود و بزرگترين جشن ايرانيان كه در تاريخ مدرن خود حادثه‌اي به بزرگي آنرا به خاطر نداشتند، آغاز شده بود.»(همان، صص7-316) در اين فراز به صراحت اعتراف مي‌شود كه جشن بزرگ ايرانيان دقيقاً در نقطه مقابل جشن صهيونيست‌ها قرار داشته است. بزرگترين جشن ملت ايران كه تاريخ به خود نديده زماني آغاز مي‌شود كه رهبري قيام عليه سلطه اسرائيل و آمريكا و انگليس به سلامت از تبعيد به ميان مردم باز مي‌گردد. اما جشن صهيونيست‌ها و تكرار پوريم زماني بود كه مي‌توانستند هواپيماي امام خميني را سرنگون سازند و دست به قتل عامي چند ميليوني بزنند. حتي سال‌ها بعد از پيروزي ملت ايران، صهيونيست‌ها در تأسف آنند كه چرا نتوانستند چنين جنايتي را در كارنامه هولناك خود به ثبت برسانند: «نكته ديگري كه بايد آن را نيز بر زبان آورد، اين پرسش است كه بسياري از جمله من، در بررسي‌هاي پيرامون عبرت‌گيري از واقعه انقلاب ايران و ظهور خميني، از خود مي‌پرسيم؛ اين كه اگر هر عاملي، ايراني يا غربي، تلاش مي‌كرد كه روند تاريخ ايران را هنگامي كه هنوز احتمال آن وجود داشت تغيير دهد، چه مي‌شد؟ به عبارت ديگر، آيا لازم نبود كه خميني را «ساكت كرد» و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟ با گستاخي و شهامت روشن‌تري بنويسم؛ آيا ضروري نبود كه او را نابود كرد.»(همان، ص505)
مقايسه امام خميني با هامان، خود به گونه‌اي اعتراف به اين واقعيت است كه در طول تاريخ، ايرانيان به كرات از سلطه‌ نژادپرستانه اشرافيت يهود به فغان آمده بودند، اما هر بار اعتراض منطقي و آرام ملت ايران با كشتار بي‌رحمانه مواجه شده است، متأسفانه سرمايه‌گذاري كلان صهيونيست‌ها در بخش تاريخ موجب شده است كه نه تنها بسياري از واقعيت‌هاي تلخ تاريخي در معرض قضاوت ملت‌ها قرار نگيرد، بلكه به عكس اين‌گونه الغاء گردد كه همواره يهوديان در معرض اذيت و آزار ساير اقوام و ملل بوده‌اند. هرچند خوشبختانه در سال‌هاي اخير حركت‌هاي پژوهشي مستقلي را شاهديم كه به كنكاش در يافته‌هاي تاريخي! صهيونيست‌ها مي‌پردازند، اما متأسفانه بايد گفت با اين وجود حتي دايره‌المعارف‌هايي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به چاپ رسيده‌اند جسارت آن را نداشته‌اند كه شأن نزول «پوريم» را دستكم آن گونه كه در تورات آمده است بيان دارند. با وجود اين‌گونه كم‌كاري‌ها در جهان اسلام براي كاستن از سلطه صهيونيست‌ها بر حوزه تبليغات، تاريخ و به طور كلي علوم انساني، تناقض‌گويي‌ها در آثار منتشر شده توسط عناصر مؤثر در پايگاه ‌نژاد پرستان بعضاً موجب افشاي برخي واقعيت‌ها مي‌شود. براي نمونه اگر در تاريخ باستان صرفاً هامان روياروي اشرافيت يهود قرار داشته است از چه رو تورات اذعان مي‌دارد كه علاوه بر كشته شدن هامان و فرزندانش به دست اين جماعت شرور، دستكم 77 هزار نفر از مردم نيز قتل عام مي‌شوند؟ اين واقعيت به اثبات مي‌رساند كه همچون قيام سراسري ملت ايران در سال 57، اقوام ايراني در دوران باستان نيز از زياده‌طلبي‌ها و برخوردهاي نژادپرستانه اشرافيت يهود عاصي شده و به جان آمده بودند. هرچند در مورد تاريخ باستان منابعي جز تورات و معدود آثاري متأثر از جهت‌دهي صهيونيست‌ها در دست نيست كه رفتار و سكنات يهود قومي را در آن ايام كاملاً روشن سازد، اما عملكرد صهيونيست‌ها در دوران اخير به خوبي قابل بررسي است. به اعتراف همگان بعد از روي كار آورده شدن پهلوي‌ها توسط انگليس در ايران، صهيونيست‌ها در اين مرز و بوم قدرت تاخت و تاز فوق‌العاده‌اي مي‌يابند و بر همه شئون ملت مسلط مي‌گردند. بايد ديد در طول 57 سال حكومت پهلوي اول و دوم، صهيونيست‌ها با مردم ايران چه كردند كه همگي هم‌صدا خواستار اخراج آنان از كشور شدند و حتي يكي از خواسته‌هاي اعتصاب‌كنندگان در شركت هواپيمايي ايران پايان دادن نوع حضور صهيونيست‌ها در ايران بود: «كاركنان خطوط هوايي ايران اير دست به اعتصاب سراسري زده و در بيانيه‌اي، تأكيد كرده بودند كه پايان اعتصاب آنها مشروط به آن است كه پروازهاي خطوط آمريكائي «پان آمريكن» و شركت اسرائيلي «العال» به تهران متوقف شود. ژنرال محققي رئيس هواپيمائي كل كشور ميان چكش و سندان گرفتار آمده بود. وظيفه او بود كه براي برقراري پروازهاي «ايران اير» تلاش كند و نيز از سوي ديگر موظف بود تامين امنيت تمامي پروازهاي شركت‌هاي خارجي را تقبل نمايد... لذا او از ما خواست كه بعنوان يك ژست شخصي در قبال وي، براي «چند روز»، و «به صورت موقت» پروازهاي «العال» را متوقف نمائيم.» (همان، ص264) چرايي چنين حساسيت گسترده حتي در ميان اين قشر به فعاليت صهيونيست‌ها در ايران، خود گوياي حجم تخلفات و اقدامات ضدايراني اين جماعت است، اما به منظور مستند ساختن گوشه‌اي از اعمال غيرانساني‌شان كه موجب برانگيختن ملت ايران شد ناگزير به تأمل در اين زمينه هستيم. منابع فراواني واقعيت‌ها را براي اهل نظر روشن مي‌سازند، اما براي جلوگيري از اين شبهه‌افكني كه مآخذ نسبت به صهيونيست‌ها موضع دارند در اين بخش تلاش مي‌شود صرفاً به منابع اين جماعت استناد شود. براي نمونه مي‌توان به سودطلبي فاجعه‌آميز اشرافيت يهود در دوران پهلوي اشاره كرد كه حتي به كودكان معصوم ايراني نيز ترحم نمي‌كنند. وارد كردن شيرخشك‌هاي تاريخ مصرف گذشته و فاسد ازجمله جنايات صهيونيست‌ها در اين زمينه بوده است. سفير اسرائيل در خاطرات خويش براي توجيه اعتراضات بسيار كمرنگ مطبوعات تحت كنترل ساواك در اين زمينه مي‌نويسد: «در دوره ديگري ستيز كيهان با يهوديان ايران و اسرائيل با چاپ نوشته‌هايي نادرست مبني بر اينكه يك بازرگان يهودي شيرخشك فاسد وارد كرده و بسياري از بچه‌هاي بيگناه كشور بيمار شده‌اند، بالا گرفت. به دنبال گسترش چنين گزارش نادرستي در رسانه‌اي پرتيراژ، سران انجمن كليميان در سفارت اسرائيل در ايران گردهم آمدند و درخواست چاره‌جوئي و واكنشي شايسته كردند. در پي رايزنيهائي پرجنجال بر آن شديم تا نخستين گام زورآزمايي را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه كيهان برداريم و با ندادن آگهيهاي بازرگاني به آن روزنامه تا دو سه ماه آينده نيروي خود را بيازمائيم. با همين شيوه كوشيديم به روزنامه اطلاعات كه رقيب سرسخت كيهان بود ميداني تازه بدهيم و نيازهاي خود را با اين روزنامه برآوريم. كم و بيش دو ماه گذشت تا روزي يكي از بازرگانان همكيشمان كه با ژاپنيها داد و ستدي گسترده داشت از سوي مصباح‌زاده پيامي برايمان آورد كه نامبرده مي‌خواهد ديداري با ما داشته باشد.» (كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، سال 2000 م، بيت‌المقدس (اورشليم)، جلد اول، ص179) توسل به حربه تحريم اقتصادي براي جلوگيري از انعكاس عملكرد غيرانساني صهيونيست‌ها در مطبوعات دوره پهلوي خود گوياترين دليل بر وجود مسائلي اينچنين بوده است، والا همگان بر اين واقعيت واقفند كه قدرت سياسي و اقتصادي صهيونيست‌ها در آن دوران به حدي بود كه اگر نشريه‌اي حقايقي را درباره فعاليت‌هاي آنان مي‌نوشت تحت فشار شديد قرار مي‌گرفت، چه رسد به اينكه موضوعي خلاف واقع را به آنها نسبت دهد. از اين گذشته، اگر خبررساني روزنامه كيهان، در مورد تخلفات سودجويان صهيونيست عاري از حقيقت بود، سفير اين كشور (آقاي مئير عزري) با طرح شكايت مي‌توانست به سهولت اين روزنامه را مورد پيگرد قرار دهد و از آن غرامت دريافت دارد؛ بنابراين توسل صهيونيست‌ها به اهرم‌هاي اقتصادي و ساواك، نشان از آن دارد كه هدف اصلي جلوگيري از راه‌يابي حقايق به جرايد بوده است. با وجود چنين درآمدهاي بادآورده است كه كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» مي‌نويسد: «با وقوع انقلاب اسلامي در ايران در سال 1979 اين قوم دوباره دچار يك حادثه گشت و خسارات فراواني را متحمل شد... وقتي انسان از رفتار اين قشر مذهبي شرمسار مي‌شود كه بداند، عده‌اي از افراد اين قوم با ثروت خود چه خدمات بزرگي به ايران كرده‌اند. آنها با وجوديكه مي‌توانستند ثروت خود را در هر گوشه ديگر جهان بكار اندازند. بخاطر اينكه خود را ايراني مي‌دانستند، آن ثروت و امكانات را در ايران بكار گرفتند و پايه‌گذار تمدن جديد در ايران شدند، شايد براي اولين بار در كشور ايران آنها برج ساختند.»(صص9-98)
استدلال‌هاي اين كتاب در زمينه خدمات صهيونيست‌ها به ملت ايران آن‌چنان سطحي است كه براي همگان قابل درك است، اما بي‌مناسبت‌ نيست كه به خدمات آنان براي رساندن ايران به دروازه تمدن بزرگ! نظري افكنيم: «پس از سالها گفت و گوهاي كشدار، برنامه لوله‌كشي گاز در پهنه شهر تهران در تابستان 1960، پديدار شد. عيمانوئل راسين روز چهاردهم ژوئيه همان سال با يك شريك فرانسوي با نام دوريه به تهران آمد. همراه من با انتظام، بهبهانيان و چندتن ديگر از سران بنياد پهلوي ديدارهائي انجام داد. به دنبال همين ديدارها، سرانجام پيماني ميان وي با كمپاني‌ نفت ايران دستينه شد تا لوله‌كشي گاز در تهران آغاز گردد.»(كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئير عزري، ترجمه ابراهيم حاخامي، سال 2000 م، بيت‌المقدس (اورشليم)، جلد دوم، صص6-165)
براساس اعتراف سفير اسرائيل در دربار پهلوي، 19 سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي قرارداد لوله‌كشي گاز تهران با صهيونيست‌ها بسته مي‌شود و پول‌هاي كلاني از جيب ملت ايران به اين بهانه خارج مي‌گردد، اما هيچ اقدامي در اين زمينه صورت نمي‌گيرد، حتي در مناطق شمال شهر كه لوله‌كشي بسيار ساده‌تر از مناطق متراكم جنوب شهر بود هيچ گامي براي بهره‌مندي ملتي كه داراي دومين منابع عظيم گازي جهان است، از اين نعمت خدادادي برداشته نمي‌شود. آخرين رئيس شعبه موساد در تهران كه در خاطرات خود شرايط ماه‌هاي پاياني حكومت پهلوي را روايت مي‌كند در اين زمينه به ناگزير به مشكلات مردم ايران يعني نداشتن لوله‌كشي گاز اشاره دارد: «شركت‌هاي پخش گاز خانگي در شمار اولين اعتصابيون بودند. بهره‌گيري از نفوذ و ارتباطات شخصي هم فايده‌اي نداشت و كپسول‌هاي گاز خانگي رو به سوي خالي شدن مي‌رفت.»(شيطان بزرگ، شيطان كوچك، اليعزر تسفرير، ترجمه فرنوش رام، تير 1386 خ (2007م)، شركت كتاب، لس‌آنجلس آمريكا، 167) صهيونيست‌ها با آن كه در دوران پهلوي سخت به پشتيباني دولت ايران نيازمند بودند تا در منطقه از انزوا خارج شوند، اما تمامي هم و غم‌شان، چپاول ملت ايران بود و اين رويه حتي بعضاً با اعتراض دولتمردان وابسته آن ايام مواجه مي‌شد: «نماينده كمپاني‌ي‌ ورد به ايران آمد و همراه موسي كرمانيان به دفترم آمدند و گفتند كه يك كمپاني‌ي فرانسوي كه دستي در برخي جاها دارد توانسته پيشنهاد كمپاني‌ي ورد را پس بزند... دست به كار شدم و ريزه‌كاريهاي كار را با دوستان ايراني‌ام در ميان نهادم... كميسيوني ويژه در دفتر نخست‌وزيري (پنج تن از برجسته‌ترين كارشناسان) به بررسي كار پرداخت، گزارش بلندبالائي به نخست‌وزير داد و سرانجام كمپاني‌ي ورد شايسته‌ترين سازمان براي پياده كردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پايان برنامه، اميدهاي كمپاني‌ي ورد براي بهره‌برداري از دستگاههائي كه براي ساختن سد داريوش بزرگ به ايران برده بود و مي‌خواست در برنامه‌هاي آينده به كار بگيرد بر باد رفتند. دولت ايران دويست و پنجاه هزار دلار بابت زيان دير كرد برنامه، ماليات بر درآمد و بيمه كارگران از كمپاني درخواست نمود... درگيري ميان كمپاني ورد با دولت ايران از مرز ناسازگاري و گله‌مندي گذشت و به دادخواهي در دادگاه رسيد... به هر روي اين كمپاني به انگيزه گرفتاري‌هاي ديگري كه سر راهش سبز شد در سال 1971 از ميان رفت.» (كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، سال 2000 م، بيت‌المقدس (اورشليم)، جلد دوم، صص30-128) آن‌گونه كه سفير اسرائيل معترف است در واقع علت اينكه اين كمپاني نمي‌تواند از عهده وظايف خود در قبال پولي كه دريافت داشته بود برآيد آن بوده كه كمپاني وجود خارجي نداشته است. غارت ملت ايران آن‌چنان بر دهان صهيونيست‌ها شيرين آمده بود كه هر شرور اسرائيلي بدون داشتن توان فني و اقتصادي براي انجام پروژه‌هاي كلان پيش‌قدم مي‌شد و قراردادي مي‌بست و پول‌هاي هنگفتي به دست مي‌آورد و هيچ يك به تعهدات خود جامه عمل نمي‌پوشاندند يا حتي اجناس بي‌كيفيت كه خريداري در سطح جهان نداشت بر ملت ايران تحميل مي‌نمودند: «يكي از سرمايه‌گذاران اسرائيل يعقوب مريدور، بازرگان بزرگ بود كه به انگيزه پاره‌اي دشواريهاي جهاني، تانكرها و كشتيهايش چندي بي‌بهره مانده بودند. به درخواست سپير وزير دارايي اسرائيل در زمينه فروش آن كشتيها، داستان نامبرده را با كمپاني‌ي ملي‌ي نفت ايران پيش كشيدم... تا آنجا كه به ياد دارم دو فروند از كشتيهاي مريدور را ايرانيان خريدند و او توانست از گرفتاريهاي مالي برهد.» (همان، صص 5-154) سفارش ويژه محمدرضا پهلوي به همه سازمان‌هاي دولتي مبني بر اولويت‌دهي به شركت‌هاي صهيونيستي (علي‌القاعده به معني ناديده گرفتن همه قوانيني كه مي‌توانست حافظ منافع ملت ايران باشد) و ايجاد بستري براي غارت منابع مالي اين سرزمين، به صورتي بود كه حتي شگفتي سفير اسرائيل را نيز برمي‌انگيزد: «واكنش شاه براي ما شگفتي برانگيز بود، دستوري پنهاني از دربار به همه سازمانهاي دولتي و ملي داده شد تا در شرايط مساوي، كارها به شركتهاي اسرائيلي داده شود.» (همان، جلد اول، ص224)
با چنين دستورالعمل مستقيمي مي‌توان حدس زد كه صهيونيست‌ها چه سرنوشتي را در عرصه اقتصادي براي ملت ايران رقم زدند. براي نمونه، صهيونيست‌هاي ايراني زماني كه اريه - نماينده يهوديان ايران در مجلس - را همراه خود نمي‌يابند با يك تلاش سازمان يافته وي را كنار مي‌گذارند و جمشيد كشفي را به جايش به مجلس گسيل مي‌دارند. حرفه كشفي به عنوان يك صهيونيست دو آتشه و اين‌كه در مدت كوتاهي از ميرزا بنويسي به نمايندگي مجلس مي‌رسد موضوع قابل مطالعه‌اي است: «با فرارسيدن بازيهاي انتخاباتي سال 1960 با ديدارهاي تازه‌اي با چندي از جوانان پرشور انجمن كليميان مانند موسي كرمانيان، يوسف كهن و ديگران توانستيم جمشيد كشفي را در برابر اريه بيارائيم. كشفي مردي با پشتكار و كوشا بود... چندي در كنار پستخانه تهران براي نيازمندان نامه مي‌نوشت و مي‌خواند...»(همان، جلد دوم ص224) سفير اسرائيل اذعان مي‌دارد كسي را كه به نامه‌نويسي در كنار پستخانه اشتغال داشته است به نمايندگي مجلس مي‌گمارند، اما همين فرد كه در كنار خيابان مي‌نشسته و براي بي‌سوادان نامه مي‌نوشته افتضاحي اقتصادي بار مي‌آورد كه صهيونيست‌ها از ترس رسوايي‌هاي بيشتر وي را كنار مي‌گذارند: «جمشيد كشفي نماينده ايرانيان يهودي در پارلمان در انجام برخي كارهاي بازرگاني با دشواريهائي روبرو شد كه برگزينندگانش برتر مي‌ديدند در بازيهاي انتخاباتي آينده كه در آغاز سالهاي دهه شصت انجام مي‌شد كس ديگر را به نمايندگي‌ي خويش برگزيند» (همان، جلد دوم، 2-241) يك ميرزا بنويس كنار خيابان در معاملات تجاري و بازرگاني كلان در مدت كمتر از چهارسال كدام دشواري‌ها را به بار مي‌آورد و هزينه اين دشواري‌ها يعني چپاول‌ها را چه كسي بايد پرداخت مي‌كرد؟ حال اين نمونه‌هاي اندك را كه به صورت مجمل در خاطرات سفير اسرائيل آمده كنار ادعاهاي تبليغاتي طرح شده در كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» قرار دهيم: «...كار كردن با «يهوديان چگونه است؟ باز هم بدون در نظر گرفتن استثناها، شما محال است كه در كار با آنها دچار انواع حقه‌بازيها و دزديها و شرارتها بشويد. البته بايستي بدانيد كه افراد اين قوم فوق‌العاده باهوش هستند و نبوغ زيادي در بدست آوردن سود و نتيجه مثبت از هركاري كه در آن هستند دارند. چون هميشه آنها راه بدست آوردن سود را زودتر پيدا مي‌كنند به شعبده بازي و حتي كلاهبرداري شبيه ميشود... شما اگر در محل كسب اينان به تحقيق بپردازيد محال است كه يك نمونه دزدي يا كلاهبرداري ببينيد... وقتي آنها اين استعداد شگرف را دارند در هر كاري سود ببرند، چه نيازي به دزدي و كلاهبرداري دارند؟» (صص18-17)
حجم عظيم كلاهبرداري‌هاي صهيونيست‌ها از تجار ايراني و بازار تهران در دوران پهلوي به حدي است كه ما را از پرداختن به اين ادعاي تبليغاتي بي‌نياز مي‌كند و ميزان درست‌كاري اين جماعت! به گونه‌اي است كه سفير اسرائيل نيز مجبور مي‌شود به مواردي از آنها اشاره كند: «در يكي از روزهاي سال 1965 مرتضي مظفريان (يهودي‌الاصل) يكي از گوهرسازان و گوهرشناسان نامدار ايران به دفترم آمد و از دو برادر و همكار اسرائيلي گله‌هايي داشت كه پس از دو سال بده بستان درست و رو راست، سه ماه پيش با ميانجيگري‌ي وي گوهر و سيم و زري را به سه ميليون دلار از يك ايراني خريده و... پس از انجام بررسيهائي كوتاه دريافتم كه برادران نامبرده در اسرائيل نيز كلاههائي برداشته و در جابه‌جا كردن نشانيهاي خود دستي توانا دارند...».(كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئيرعزري، ترجمه ابراهام حاخامي، سال 2000م، بيت‌المقدس (اورشليم) جلد دوم، ص149) يا در روايت ديگري از اين درست‌كاري! صهيونيست‌ها چنين سخن مي‌گويد: «روزي يكي از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستاني پرآب و تاب گفت: ...يك ميليون و دويست هزار تومان به او دادم تا جنس را براي من بخرد. چند ماهه كه غيبش زده، از اين در و اون در پرسيدم، شنيدم بار و بنديل را بسته و با زن و بچه به اسرائيل كوچ كرده«(همان، ص149)
در خاطرات آخرين رئيس شعبه موساد در تهران نيز مواردي از اين دست يافت مي‌شود كه به جاي پرداخت حق ضايع شده ايراني‌ها با تمسك به قدرت سركوبگري ساواك، مالباخته‌ها را ساكت مي‌كنند: «شريك ايراني اين كمپاني [فارم كيميكاليم] گذرنامه‌هاي اين بيست اسرائيلي را ضبط كرده و استرداد آنها را مشروط بدان ساخته بود كه شريك اسرائيلي وي تمامي بدهي‌هاي خود را سريعاً بپردازد. شرائط ناگواري بود. در حاليكه اسرائيلي‌ها احساس مي‌كردند كه زمين زيرپايشان به لرزه درآمده و نبايد حتي يك روز بيشتر بمانند. طرف ايراني نيز به شرط خود اصرار مي‌ورزيد. وقتي از من درخواست كمك شد، تلاش كردم ساواك و وزارت خارجه تهران را به ميانجي‌گري وادار كنم تا اين آقاي محترم بفهمد كه از انسانيت و جوانمردي بدوراست كه جان بيست انسان را اين چنين به خطر بياندازد و آنرا موكول به رفع و رجوع اختلافات مالي كند... با چوب تهديد به اين كه طرف را از حيث قانوني مورد تعقيب قرار خواهد داد، موفق گرديد ماجرا را خاتمه دهد.» (شيطان بزرگ، شيطان كوچك، اليعرز تسفرير، ترجمه فرنوش رام، پائيز 1386/خ. شركت كتاب، لس‌آنجلس آمريكا، ص238) در حالي كه تا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، يك مورد هم از تعرض به اسرائيلي‌ها به ثبت نرسيده است، به اين بهانه كه اسرائيلي‌ها در معرض خطرند و بايد هرچه سريعتر ايران را ترك كنند بسياري از اموال ديگران را با خود از كشور خارج ساختند و لطمات جبران‌ناپذيري به اقتصاد ايران وارد كردند. با در نظر گرفتن ساير فعاليت‌هاي كثيف همچون قاچاق ارز از كشور توسط صهيونيست‌ها مي‌توانيم به ميزان خسارات وارده به اين مرز و بوم توسط اين جماعت، بهتر پي‌ببريم: «بروي ميز كارم يادداشتي ديدم كه نوشته بود ژنرال فولادي مقام بلند پايه ساواك به صورت بسيار اضطراري مي‌خواهد با من ملاقات كند. تصورم بر اين بود كه او مي‌خواهد مرا از يك خبر بسيار مهم و حياتي پيرامون اوضاع ايران آگاه كند، و لذا سريعاً به ديدار او شتافتم. ولي چه شنيدم! او مي‌خواست به سرعت جرج يهودي را كه دلال ارز بود برايش پيدا كنم و به ملاقاتش بفرستم... درخواست «فروتنانه» فولادي از جورج اين بوده كه اين مبلغ را از هر راهي كه خودش مي‌داند به يكي از حساب‌هاي بانكي او در خارج وازير نمايد.» (همان، ص223) آيا صهيونيست‌ها صرفاً به مشاغل شريفي چون قاچاق ارز! اشتغال داشته‌اند يا راه‌هاي پردرآمد ديگري كه آنها را يكروزه ثروتمند مي‌كند در دستور كارشان بوده است؟ متأسفانه بايد اذعان داشت اين جماعت شرور در دوران تسلط خود بر ايران از هيچ‌گونه خيانتي فروگذار نكردند كه از جمله آن‌ها، تاراج اشياي تاريخي و باستاني اين مرز و بوم بود: «چندي پس از اين يورشهاي سازمان يافته، روزنامه‌نگاران روي برخي از بازرگانان يهودي انگشت نهادند كه تكه‌هائي كه يادگار‌هاي باستاني ايرانيان را به موزه‌ها يا بازرگانان جهان فروخته‌اند و در اين گزافه سرائي از هيچ بددهني كوتاهي نكردند. پيرو بازديدي كه شاه از موزه‌هاي بريتانيا در لندن و متروپولتين در نيويورك انجام داد به پرسش گوشه‌دار روزنامه‌نگاري چنين پاسخ داد: «چه بدي دارد كه تكه‌هائي از هنر و فرهنگ باستانيمان نام ايران، تاريخ و جايگاه شكوهمند اين كشور را زينت‌بخش موزه‌هاي جهان كنند تا هر سال ميليونها مردم از سراسر دنيا با هنر و فرهنگ و تمدن ايران آشنا شوند؟ آنان بدينوسيله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پايبنديم». چيزي نگذشت كه پايگاه پدافندي بازرگانان عتيقه كار يهودي در كشور تا جايگاه سرفرازي و باليدن بالا رفت.» (كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، سال 2000م، بيت‌المقدس، اورشليم، جلد اول، صص6-225)
البته همگان بر اين امر واقفند كه دفاع محمدرضا پهلوي از خيانت‌هاي صهيونيست‌ها به دليل وابستگي‌اش هيچ‌گونه تأثيري در تغيير ماهيت اينگونه اعمال نفع‌پرستانه ندارد. متأسفانه هنوز ميزان خساراتي كه اين خصلت زشت مال اندوزي در بعد تاريخي بر ملت ايران وارد آورده و موجب در ابهام فرو رفتن بسياري از برهه‌هاي گذشته اين سرزمين باستاني شده احصاء نگرديده است. آن‌چه مسلم است اين‌كه خسارات به ميزاني سنگين بود كه حتي مطبوعات تحت كنترل ساواك نيز بعضاً ناگزير بودند انتقاداتي را متوجه عملكرد صهيونيست‌ها نمايند. همچنين شخصيت‌هايي چون آيت‌الله خويي كه كمتر در اداره امور جامعه دخالت مي‌نمودند از عملكرد صهيونيست‌ها به فغان آمدند و لب به اعتراض گشودند: «در بيانيه آيت‌الله ابوالقاسم خوئي كه در پائيز 1962 به آگاهي‌ي مردم رسيد، شكوه‌هاي فراواني از دستگاههاي اداري‌ي كشور در چهل سال گذشته ديده مي‌شد، ولي به هيچ روي از شاه سخني به ميان نيامده بود. اين بيانيه بي‌آنكه نامي از اسرائيل ببرد به اين كشور تاخته و گفته بود: «چگونه ممكن است مملكت كوچكي كه براي ضديت با اسلام برپا شده، مملكت ما را به منطقه نفوذ خود تبديل كند؟ در بخشي از اين بيانيه چنين آمده بود: «يكي از عاملين همان مملكت كه پسر يك دوره‌گرد بوده و امروز به مقامات عاليه ارتقاء يافته در مملكت ما مشكل گشا شده و تبليغات و انتشارات ما را زير نظر گرفته، تلويزيون برپا كرده و كرور كرور بيت‌المال امت اسلام را به خارج منتقل مي‌كند». گويا مقصود آيت‌الله خوئي، ثابت پاسال بود»(همان، جلد يك، ص307)
لطمات صهيونيست‌ها بر اين مرز و بوم محدود به اقتصاد نبود، بلكه در بعد نيروي انساني و محروم ساختن ملت ايران از شخصيت‌هاي برجسته خود مقوله‌اي بسيار فاجعه‌بارتر به حساب مي‌آيد. اسرائيلي‌ها بعد از تشكيل ساواك بي‌ترديد يكي از هدايت‌كنندگان اين نيروي مخفي سركوب و خفقان بودند. سفير اسرائيل به منظور رفع مسئوليت از جنايات ساواك مي‌نويسد: «شنيده بودم هركسي كه به ساواك پاي مينهد، بيرون آمدنش كار آساني نبود. يا بايد به همكاري با دستگاه پيمان مي‌بست يا اينكه بازجو بايد يقين پيدا مي‌كرد كه به خوبي او را تكانده و تخليه اطلاعاتي نموده است. همچنين شنيده بودم روزي ساواك يكصد وپنجاه تن از ناسازگاران با رژيم را سوار هليكوپتر كرده و در درياي نمك (مردابي شور نزديك قم) ريخته است!» (همان، جلد اول، ص82) جالب اينكه همين جناب سفير در جلد دوم كتاب خاطرات خويش ضمن فراموشي برائت جستن از جنايات ساواك، به آموزش افسران اين سازمان براي تخليه اطلاعاتي شخصيت‌هاي مبارز و مخالفان با استبداد و سلطه‌بيگانه اعتراف مي‌كند: «تعدادي از رؤساي ساواك از تعليمات سازمان سيا بخودشان و كارآموزان ناراضي و شاكي بودند، و بالاخره مقامات ساواك جملگي بر آن بودند كه... تخصص فني سازمان موساد بيشتر از هر سازمان اطلاعاتي ديگر كه بدان كمك به ايران متمايل باشد، براي آنها مفيدتر خواهد بود... بالنتيجه در سال 1958 يك «هيئت بازرگاني، در تهران شروع بكار كرد و تا ساليان بعد بعنوان پوششي براي كارهاي مخفيانه اسرائيل در ايران باقي ماند.» روابط كاري بين موساد و ساواك تا آنجا گسترش يافت كه تعداد جاسوسان و متخصصين ضدجاسوسي اسرائيل كه افراد ساواك را تعليم مي‌دادند از شمار مربيان آمريكايي زيادتر شد. همان وقت تعداد كثيري از كارآموزان ساواك به اسرائيل رفته و در اداره مركزي موساد در تل‌آويو در رشته‌هاي ارتباطات و مخابرات، جاسوسي، ضدجاسوسي و دخول عدواني تحت تعليم قرار گرفتند.» (توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل، دكتر سهراب سبحاني، ترجمه ع.م.شاپوريان، صص3-82) به همين دليل سفير اسرائيل در ايران معترف است صهيونيست‌ها در ايران عصر پهلوي از بهترين موقعيت برخوردار بودند: «در هيچ كشور اسلامي، يهوديان از آزادي و نفوذ در ايران عصر پهلوي برخوردار نبودند. زيرا در زمان شاه در اوج كاميابي، مانند ساير اقليتهاي مذهبي‌، داراي مدارس، كنيسه‌ها و مؤسسات اجتماعي خود بودند ولي اين وضع با عزيمت شاه از ايران در 16 ژانويه 1979 بكلي دگرگون شد.» (همان، ص296)
اكنون بايد ديد حتي با چنين ابراز رضايتي از رژيم پهلوي، صهيونيستها چه عملكردي از خود بروز مي‌دهند. براي ارزيابي ميزان قدرداني صهيونيست‌ها از عامل گوش به فرماني چون محمدرضا شاه مناسب است چند نكته مورد تأمل قرار گيرد: 1- دامن زدن به اقدامات تجزيه‌طلبانه براي دست‌يابي به سود بيشتر. براي نمونه صهيونيست‌ها مسائلي را در كردستان ايران دنبال مي‌نمودند كه به هيچ وجه به نفع رژيم پهلوي نبود و صرفاً مصالح و منافع مادي صهيونيست‌ها در آن لحاظ مي‌شد كه طي آن متأسفانه برخي از كردها بازيچه تحركات غيرانساني مي‌شدند. سفير اسرائيل به منظور توجيه تحركات صهيونيست‌ها در كردستان تلاش مي‌كند به اين اقدامات جنبه دفاع از استقلال كردستان بدهد. در حالي ‌كه تاريخ گواه بر اين واقعيت است كه چند بار صهيونيست‌ها با برگه كردها بازي كردند و به بهاي قرباني شدن هزاران كرد به اهداف سياسي و اقتصادي خود نايل آمدند: «آرزوي آزادي و داشتن كشوري به نام كردستان، بي‌گمان بزرگترين خواسته هر كردي مي‌تواند باشد، ولي اين آرزو در فرود و فراز تلخ كشمكشها و دسته‌بنديها هرگز از خوابي خوش فراتر نرفته است. اين آرزوي بزرگ را مي‌توان به هم پيوستن تكه‌هاي سوا شده از سرزميني خواند كه ميان كشورهاي پنجگانه پيرامونش پاره پاره شده است... هرگاه يكي از دولتهائي كه بر تكه‌اي از كردستان بزرگ چيره شده رو به ناتواني مي‌نهد يا دچار تنشي مي‌شود، آرزوي كردهاي بومي بيدرنگ جاني تازه مي‌گيرد و با برپائي شورشها مي‌كوشند خواسته خود را با نام «خودمختاري» به ميدان بكشند هزاران هزار كرد جنگ‌جوي آزاديخواه جان خود را در اينگونه زد و خوردها از دست داده‌اند، ولي هنوز همه گره‌ها ناگشوده مانده‌اند.» (كسيت از شما از تمامي قوم او؛ يادنامه، سال 2000م، بيت‌المقدس (اورشليم)، جلد اول، ص315) صهيونيست‌ها كه با بازي با برگه كردها از پنج كشور امتياز مي‌گرفتند حتي توانستند با همين اهرم جايگاه صدام حسين را در نظام بعثي چپ حاكم شده بر عراق ارتقا بخشند. اما جالب است بدانيم در شرايطي كه ايران به اعتراف جناب سفير، بهشت صهيونيست‌ها ارزيابي مي‌شد آنان حتي دست از تحركات خود در اين زمينه عليه ايران نيز برنمي‌داشتند و تحركات فرصت‌طلبانه را بدون اطلاع محمدرضا پهلوي در كردستان پي مي‌گرفتند: «كسي را كه مرحاويا مينامم براي فراهم آوردن گزارشهائي از ميدانهاي زد و خورد كردها با عراقيها به راهنمائي‌ي بدرحان، از سوي ما به كردستان رفت تا زمينه‌هاي ديدار با ملامصطفي بارزاني را نيز برنامه‌ريزي كند. ولي شوربختانه رد پاي ناشيانه‌اي كه از خود برجاي گذاشت، هم ساواك و هم آنتن دستگاههاي امنيتي عراقيها را هوشيار نمود كه به هر روي پيش از پديداري‌ي رويدادهاي آشفته و گزند آفرين توانست تندرست به اسرائيل بازگردد.» (همان، جلد اول، ص318) البته ناسپاسي اين جماعت شرور در مورد رژيم پهلوي كه به ميزان غيرقابل تصوري خدوم آنان بود، به اين‌گونه موارد محدود نماند: «دولت سويس اعتراض كرد كه نيروي هوائي شاهنشاهي ايران سعي كرده است تعدادي سلاح كهنه از زمان جنگ دوم جهاني از طريق ژنو به يك كشور آفريقائي كه در ليست سياه سويس بوده بفروشد. ژنرال حسن طوفانيان، معاون وزارت جنگ و مشاور شاه در تدارك تجهيزات نظامي كه مي‌دانست هر ساز و برگي كه توسط صفوف مختلف ارتش شاهنشاهي خريداري يا فروخته مي‌شود بايد روي كاغذ ماركدار و به امضاي او باشد، موضوع را تحت بررسي قرار داد. پس از مشاهده گواهي خريد كه از جانب نيروي هوائي شاهنشاهي ايران بدولت سويس تسليم گرديده بود معلوم شد كه دستور روي كاغذ ماركدار نيروي هوايي صادر شده و گواهي جعلي است. بعداً كشف گرديد كه يكي از كارمندان هيئت نمايندگي اسرائيل در تهران كاغذ ماركدار را از دفتر ژنرال خاتمي دزديده و گواهي مزبور را روي آن نوشته است. ژنرال طوفانيان مئير عزري را از موضوع مطلع ساخت.» (توافق مصلحت آميز روابط ايران و اسرائيل، دكتر سهراب سبحاني، ترجمه ع.م. شاپوريان، ص188) بنابراين صهيونيست‌ها در كنار تحركات ضد ملي در ايران هر نوع دغل‌كاري و تخلف را نيز به نام ايراني‌ها انجام مي‌دادند.
2- مظلوم‌نمايي براي يهوديت قومي حتي در دوران پهلوي نيز به شدت دنبال مي‌شد. از آنجا كه تبليغات منفي خلاف واقع در مورد شرايط اين جماعت تنها ابزار مؤثر در ترغيب به ترك وطن و كوچاندن به اسرائيل به حساب مي‌آيد، حتي بهشت بودن دوران پهلوي‌ها براي صهيونيست‌ها نيز موجب توقف اين تبليغات منفي نمي‌شد. سفير اسرائيل در بازديد وزير كشاورزي پهلوي دوم از پايگاه صهيونيست‌ها در منطقه زماني كه با بازتاب آن‌چه كه به كوچندگان آموخته بود مواجه مي‌شود مجبور مي‌گردد واكنشي از خود نشان دهد كه قابل تأمل است. «براي استاد عدل (وزير كشاورزي) از زندگي همكيشان يهودي‌ام گفته بودم... پيرو خواسته وي بايد به ديدار چندتن از يهوديان ايراني تبار كشاورز در اسرائيل مي‌رفتيم... يك كُرد يهودي‌ي ساده كه در ايران فروشنده ابزار يدكي اتوموبيل بود، آنروز شنبه براي ما ميهمانان ايراني‌اش خوراك ايراني پخته بود و مي‌كوشيد به شيوه‌ ايراني از ما پذيرايي كند. همسر ميزبان بانوئي ساده و بي‌آلايش بود مي‌پنداشت همه ميهمانانش يهودي‌ي ايراني هستند و براي بازبيني و بررسي‌ي زندگي در اسرائيل به اين سرزمين آمده‌اند تا به روشني دريابند كه بايد ايران را پشت سرنهند يا همانجا بمانند. او مي‌كوشيد ما را به هر زباني كه شده به زندگي در اسرائيل و ساختن با پاره‌اي كاستيها خرسند كند. با شوري آتشين مي‌گفت: كشور غربا را رها كنيد و به خانه پدريتان بيائيد، كم به ما زور نگفته‌اند، كم به زن و بچه‌هايمان فشار نياورده‌اند، بيچاره پدرها و مادرهايمان در چه نكبتي مردند، همه مي‌گويند ما در ايران روزهاي خوشي داشته‌ايم و گلايه‌هايمان بيجاست!!... چهره برافروخته و چكه‌هاي سرد عرق روي پيشاني‌ي ميهمانان را در برابر اين گفته‌ها و داوريهاي تند مي‌ديدم، ولي نمي‌دانستم چه واكنشي در سر و دلشان برانگيخته بود، دانستم كه هر چه زودتر بايد آهنگ سخن را دگرگون مي‌كردم. بيمناك بودم كه مبادا اين ديدار غم‌انگيز لگدي بر پياله شيري باشد كه به دشواري دوشيده‌ام. ناچار به گوش عدل رساندم كه: بانوي ميزبان دچار گونه‌اي بيماري رواني‌ست، بنابراين ميهمانان نبايد گفته‌هاي نامبرده را به دل بگيرند.» (كيست از شما از تمامي قوم او، يادنامه، مئير عزري، جلد2، ص93) اين زن كه «ديوانه» خوانده مي‌شود به بازگويي‌ همان تبليغاتي مي‌پردازد كه صهيونيست‌ها قبل از ترك ايران به شيوه‌هاي مختلف به وي القا كرده بودند. اگر آشكار شدن القائات و خط تبليغاتي نژادپرستان براي ايجاد اختلاف بين اقوام و صاحبان اديان مختلف نشان از عدم تعادل رواني دارد، چرا زماني كه صهيونيست‌ها به همين خاطر مورد انتقاد صاحبان فكر و نظر قرار مي‌گيرند؛ آن را برنمي‌تابند؟ اين ميزان بدگويي از شرايط يهوديان در ايران دوران پهلوي ثابت مي‌كند كه مظلوميت تبليغ شده براي يهوديت قومي كاملاً هدفمند بوده است و بر اين اساس، تاريخ‌سازي اين جماعت مي‌بايست مورد بازنگري جدي قرار گيرد؛ زيرا برخلاف تبليغاتي كه براي واداشتن يهوديان ايراني به ترك ميهن صورت مي‌گرفت دستكم به گواه آنچه آقاي سفير اذعان مي‌دارد صهيونيست‌ها در ايران موقعيتي طلايي براي كسب ثروت‌هاي نجومي بادآورده و در خدمت گرفتن امكانات گسترده كشور داشته‌اند: «گشايشهاي تازه در بازار نفت ايران درآمدهاي مردم را در دورة كوتاهي بالاتر از دو برابر فزوني داد. يهوديان توانستند از اين پيشرفت به نيكي بهره‌مند گردند و با شايستگيهاي خويش به خواسته‌هايشان دست يابند. آنان اگر از ديدگاه مالي توانستند به راستي و يكباره از گذشتة خويش سوا شوند، به جهاني تازه پاي نهند، از شهرستانها به تهران بكوچند و خانه‌هائي زيبا براي خود بسازند، ولي از ديدگاه فرهنگي و وابستگيهاي ملي به سرزمين اسرائيل نتوانستند كارنامة چندان درخشاني به چنگ آورند. چنين شد كه در ساية زندگي‌ي نو و فروكش كردن پديدة يهودستيزي ميان مردم ايران، فرزندان بسياري از يهوديان در بهترين آموزشگاههاي كشور به آموزش سرگرم شدند و گرايشهاي صيونيستي يا دلتنگيهاي آزارندة سرزمين نياكاني كم و بيش از تب و تاب افتاد.(همان، جلد دوم، ص218)
3- آخرين نكته‌اي كه مي‌بايست در اين زمينه مورد مطالعه جدي قرار گيرد مسئله نفوذ يهوديت قومي به داخل ساير اديان به صورت سازمان يافته است. برخي يهوديان به بهانه تحت فشار بودن در جوامع مختلف به ظاهر تغيير دين داده و ماهيت واقعي خود را پنهان داشته‌اند. مسئله حائز اهميت در اين رابطه ارتباط گسترده اين عده با سرويس‌هاي اطلاعاتي صهيونيستي است. اگر مسئله تغيير دين ناشي از نگراني باشد بايد پس از رفع نگراني، مجدداً اين عده ماهيت اصلي خود را آشكار سازند، اما زماني كه اين افراد حتي در دوران پهلوي نيز يهودي بودن خود را پنهان مي‌كنند نشان از آن دارد كه اين تغيير ظاهر با اهداف ديگري صورت گرفته است. روايت سفير اسرائيل در اين زمينه تا حدي واقعيت را براي اهل نظر مشخص مي‌سازد: «با دو تن از دوستانم در انجمن شهر تهران رايزني كردم، يكي دكتر ا.ت. وكيل دادگستري و ديگري فرهنگ فرهي نويسنده و سرايندة تواناي دانشمندي كه به گرايشهاي چپ سربلند بود.. راهنمائيها و راهگشائيهاي ا.ت. و فرهي و سپس آشنائي‌ي آنها با يوسف كهن كه از وكلاي سرشناس دادگستري در ايران بود، نخستين ناهمواريها را از پيش پا برداشت. سرانجام يوسف كهن در تابستان 1972 به انجمن شهر تهران راه يافت... گفتني اينكه در همان دوره يكي از يهودياني كه سالها پيش پدرش زير فشار پيرامون و از سر ناچاري در شهر مشهد از كيش خويش دست شسته بود به انجمن شهر تهران راه يافت. چنين از دين برگشتگاني را در ايران «جديدالاسلام» ميخوانند. گويا م.ح.ط. پس از برگزيده شدن به نمايندگي‌ي انجمن شهر تهران از سوي بازرگانان پارچه در بازار، آشكارا ميكوشيد ريزه كاريهاي كيش تازه را به نيكي انجام دهد. مردم بازار تهران او را نمايندة راستين خويش ميشناختند.»(همان، جلد دوم، ص221) كمترين شناخت از بافت مذهبي بازار روشن مي‌سازد كه از چه رو يهوديان قومي خود را به گونه‌اي عرضه مي‌داشتند كه حتي بازاري‌هاي معتقد سنتي بازار آنان را نماينده خود بپندارند. كاركرد چنين عناصر نفوذي صرفاً ضربه زدن به ساير اديان خواهد بود. چنان‌چه اشاره شد، بحث در مورد زماني است كه سازمان اين نفوذي‌ها با چنين قومي كار خود را به پيش مي‌برد. در آن زمان نه تهديدي متوجه يهوديت قومي يا حتي يهوديت ديني بود و نه نگراني بابت آن‌كه موقعيت صهيونيست‌ها در ايران مورد مخاطره قرار گيرد؛ بنابراين پديده نفوذ دادن عناصر صهيونسيت به داخل سازمان پيروان ساير اديان به عنوان يك مقوله بسيار منفور بايد اهداف ديگري را پيگيري نمايد، از جمله آن‌كه برنامه با اهداف صهيونيست‌ها صورت گيرد، اما به نام ساير اقوام تمام شود. براي نمونه در فوريه 1915 كميته مركزي «حزب اتحاديه و ترقي» براي مذاكره پيرامون نقشه حل مسئله ارامنه ساكن تركيه تشكيل جلسه داد. در اين جلسه مخفي دكتر ناظم دبير كل حزب كه از يهوديان دونمه (در تركيه به يهوديان تغيير دين داده و دونمه مي‌گويند) بود گفت: «ما چرا اين انقلاب را انجام داديم؟ هدف ما چه بود؟ آيا بدين خاطر بود كه ماموران سلطان عبدالحميد را از اريكه به زير كشيم خود به جاي آنها بنشينيم؟ من نمي‌خواهم اين‌گونه فكر كنم... من زنده ماندن تركها- و فقط تركها- را در اين سرزمين و حاكميت مستقل آنها را آرزو مي‌كنم. بگذار عناصر غيرترك از هر مليت و ديني كه هستند نابود شوند. اين كشور را بايد از عناصر غيرترك پاك كرد.»
سفير انگليس نيز قبل از جنايت در گزارش محرمانه‌اي به دولت متبوعش در تاريخ 29/5/1910 رسماً هدايت كنندگان اين درگيري‌هاي مذهبي و قومي را يهوديان اعلام مي‌كند: «الهام‌بخش تشكيل «كميته تركهاي جوان» در بندر «سالونيك» يهوديان بوده‌اند. «نهضت تركهاي جوان» يك حركت مشترك يهودي- تركي برضد ديگر عناصر امپراتوري يعني عربها، يونانيها، بلغارها و ارمنيها مي‌باشد.»(مجله آراكس شماره 65، ارديبهشت 73، ص4)
همان‌گونه كه از اين گزارش مستفاد مي‌شود ترك‌هاي ناسيوناليست و مليت‌گرا كه از طريق دونمه‌ها هدايت مي‌شدند صرفاً با ارمني‌ها دشمني نورزيدند. صهيونيست‌ها برخلاف آن‌چه امروز از خود چهره‌اي طرفدار كردها ترسيم مي‌كنند در آن ايام ترك‌ها را به درگيري با كردها نيز تشويق مي‌نمودند. به عبارت ديگر، در دو سوي چنين غائله‌هايي در تاريخ معاصر، يهوديت قومي قرار داشته است. درك دقيق‌تر شرارت‌هاي اين جماعت و دامن زدن به ملي‌گرايي و نقش نفوذي‌هاي يهوديت قومي به ساير اديان بحث جامعي را طلب مي‌كند. به طور اجمالي بايد اذعان داشت ملي‌گرايي از جمله پان‌تركيسم (به عنوان عامل درگيري و اختلاف) كالايي بود كه در قرن نوزدهم به صورت حسابگرانه‌اي براي ممالك اسلامي به ارمغان آورده شد. ره‌آورد اين ناسوناليسم براي جهان اسلام، تفرقه و تجزيه، و براي اروپا، حذف بزرگترين دشمن جنوبي يعني امپراتوري مسلمين بود.
برنارد لويس - خاورپژوه سرشناس- سه يهودي اروپايي را از كارگزاران اصلي ملي‌گرايي ترك مي‌داند. نخستين فرد از اين سه تن «آرمينوس وامبري» نام دارد. وي سال‌هاي زيادي را در سرزمين عثماني و آسياي مركزي گذراند و از دوستان نزديك و مشاوران سلطان به حساب مي‌آمد. وي براي دست‌يابي به اهداف‌ خود حمايت بسياري از افراد و گروه‌ها را جلب كرد. بدون ترديد روابط نزديك وامبري با سران ترك‌هاي جوان در تشويق آنان به پذيرش انديشه‌هاي پان‌تركيستي مؤثر بود. جالب اين‌كه وامبري قبل از حشر و نشر با ترك‌هاي جوان، با دشمن آنان، يعني شخص سلطان عبدالحميد نيز تماس نزديك برقرار ساخته بود، همچنين با وزارت خارجه انگليس و محافل صهيونيستي جهاني روابط ويژه و سروسري داشت. هم اوست كه در سال 1901 ترتيب ديدار «تئودر هرتسل» با سلطان عبدالمجيد را داد. دومين فرد «لئون كاهون» يهودي فرانسوي است. او نيز در ايجاد و گسترش ملي‌گرايي ترك سهم بسزايي داشت. وي در سال 1899 كتابي به نام «مقدمه‌اي بر تاريخ آسيا» نوشت و در آن از برتري تركان و برجستگي‌ نژادي آنان در طول تاريخ سخن راند. سومين فرد «آرتور لملي ديويد» يهودي انگليسي است كه با سفر به تركيه كتاب «بررسيهاي مقدماتي» را نوشت. وي در اين كتاب مي‌كوشد تا ثابت كند كه تركان، داراي نژادي برجسته‌اند و بر عرب‌ها و ساير ملل شرقي برتري دارند. به تعبير برنارد لويس «بدين سان تركان مليت خود را در غربيان يافتند و نوشتارهاي آنان را رو نويسي نمودند». (براي مطالعه بيشتر رجوع شود به كتاب ظهور تركيه نوين، ترجمه محسن علي‌سبحاني، تهران، 1372، ص35) بنابراين «جديدالاسلام»ها در ايران يا «دونمه»‌ها در تركيه و... تنها پديده‌ در يهوديت قومي است كه طي آن به بهانه تحت فشار بودن خود را با شرايط ظاهري اعتقادي ساير اديان وفق مي‌دهند و سپس منشأ فتنه‌ها به نام صاحبان همان اديان مي‌گردند. چنانچه اشاره شد، قتل‌عام ارامنه به نام مسلمانان ترك در تاريخ به ثبت رسيد، درحالي‌كه عامل اجرايي اين جنايت دونمه‌ها بودند و تئوري‌پردازهاي آن، نژادپرستان يهوديت قومي.
اينكه جديدالاسلام‌ها در ايران چه برنامه‌هايي را دنبال كردند خود بايد موضوع يك تحقيق گسترده قرار گيرد، اما آن‌چه مسلم است اين جماعت دستكم در 57 سال حاكميت پهلوي‌ها هيچ بهانه‌اي براي پنهان كردن يهودي بودن خود نداشتند، هرچند قبل از آن هم داستان‌پردازي‌هاي اغراق‌آميز را در مورد شرايط بد آنان بايد به حساب هنرهاي تاريخ‌پردازي اين جماعت گذاشت، اما با اين پنهان‌كاري و رسيدن به موقعيت‌هاي ديندارانه! در ميان مسلمانان آن‌گونه كه حتي بازاري‌هاي متدين فريب آنان بخورند طبعاً زمينه‌هاي مناسبي براي آنان به منظور تحريف حقايق اسلام، دامن زدن به اختلافات شيعه و سني و... فراهم ساخته است.
از جمله موضوعات ديگري كه كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» مطرح مي‌سازد اينكه ايرانيان مسلمان مسائلي را به يهوديان نسبت داده‌اند كه موجب وحشت جوانان از آنان شود: «در كودكي ما را از يهوديان مي‌ترساندند و اين شايعه را ميپراكندند كه: «يهوديان» بچه‌ها را مي‌دزدند و آنها را صليب مانند مي‌بندند و زير آنها آتش روشن مي‌كنند و روغن اين بچه‌ها را مي‌گيرند و به خارج ميفروشند! كسانيكه در حوزه‌هاي علميه قم يا نجف اين سناريو ابلهانه را مينوشتند و بچه‌هايي مثل مرا ميترساندند كه با شنيدن نام يك يهودي وحشت كنم...» (ص12)
نويسنده يا نويسندگان اثر، عالمانه يا از روي ناآگاهي مسئله‌اي تاريخي را در مورد يهوديان قومي ناديده مي‌گيرند و سپس تلاش مي‌كنند آن را به ايرانيان نسبت دهند؛ يعني آنچه در مورد عيد فصح يا پسح يهوديان در اروپا مطرح شده و منشأ نزاع فراوان گشته به هيچ وجه ارتباطي با ايرانيان ندارد. بدون آنكه بخواهيم در مورد مسائلي كه در اروپا پيرامون كشتن پسران و استفاده از خون آنها مطرح شده قضاوتي كنيم، صرفاً به نقل مواردي از آن از «تاريخ تمدن» ويل دورانت مي‌پردازيم. لازم به يادآوري است كه نويسنده تاريخ تمدن خود تمايل مشهودي به يهوديت دارد، اما با اين وجود نتوانسته اين مسائل را ولو با جهت‌گيري منفي نقل نكند: «هنگامي كه جسد كودك سه ساله‌اي نزديك خانه يك نفر يهودي در شهر ترانت پيدا شد (1475م) برنارد ينوندا در داد كه يهوديان او را كشته‌اند. اسقف شهر تمام يهوديان را به زندان انداخت، و برخي از آنان زير شكنجه اقرار كردند كه پسر بچه را كشته‌اند تا خون او را به نيت اجراي مراسم عيد فصح بياشامند. در نتيجه كليه يهوديان ساكن ترانت را بر توده آتش سوزانيدند. جسد «سيمونه كوچولو» را حنوط كردند و به عنوان يكي از آثار مقدس در شهر گرداندند» (تاريخ تمدن، ويل دورانت، مترجمان فريدون بدره‌اي، سهيل آذري، پرويز مرزبان، جلد 6 اصلاح ديني، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ هفتم، سال 1380، ص 852)
ويل دورانت روايت ديگري را نيز در اين زمينه هرچند با جهت‌گيري منفي از ساير كشورهاي اروپايي نقل مي‌كند كه از آن جمله است: «در ميان كليه كشورهاي مسيحي تنها لهستان بود كه مانند ايتاليا نسبت به يهوديان مهمان‌نواز باقي ماند. در سالهاي 1098، 1146، و 1196 بسياري از يهوديان آلماني به لهستان مهاجرت كردند تا از دست صليبيون جان به در برند. اينان در لهستان بخوبي پذيرفته شدند و زندگيشان رونق گرفت، به طوري كه در حدود سال 1207 بعضي از آنها صاحب املاك وسيع شده بودند. در سال 1264 بولسلاف، ملقب به «بولسلاف با ايمان»، شاه لهستان، با صدور فرماني عموم يهوديان را از حقوق اجتماعي برخوردار كرد. پس از پايان يافتن واگيري طاعون، آلمانيهاي بيشتري به لهستان نقل مكان كردند و در آنجا مورد استقبال طبقة اشراف فرمانروا قرار گرفتند، زيرا ايشان وجود آن تازه واردان را چون مخمري كه موجب رشد و ترقي اقتصاد اجتماعيشان مي‌شود براي كشور خود لازم مي‌دانستند؛ بخصوص كه هنوز در لهستان طبقة متوسط مردم به وجود نيامده بود. كازيمير سوم، ملقب به «كازيمير كبير»، حقوق اجتماعي يهوديان لهستان را تثبيت كرد و توسعه داد؛ و مهيندوك و يتوفت همان حقوق و امتيازات را در مورد يهوديان ليتواني تضمين كرد؛ اما در سال 1407 كشيشي در شهر كراكو به جماعت شنوندگان خود خبر داد كه يهوديان پسري مسيحي را كشته و با ديدگاني كين‌خواه بر خون او خيره شده‌اند؛ همين اتهام قتل عامي به پا ساخت. كازيمير چهارم بار ديگر حقوق اجتماعي يهوديان را تاييد كرد و بر آزادي ايشان افزود (1447)، و چنين اعلام داشت: «ما آرزومنديم يهودياني را كه به خاطر منافع خودمان، و نيز به خاطر منافع خزانة شاهي، مورد حمايت و حراست خويش قرار داده‌ايم در دوران فرمانروايي پر خير و بركت ما به رفاه و امنيت زندگي كنند.» روحانيان به شاه اعتراض كردند؛ اولسنيكي، اسقف اعظم، او را به آتش جهنم تهديد كرد، و جوواني دي كاپيسترانو، كه به نمايندگي پاپ به لهستان آمده بود، در ميدان عمومي كراكو نطقهايي آتشين برضد او ايراد كرد. بعداً كه شاه در جنگ با بيگانگان شكست خورد، فرياد ملتش برخاست كه خداوند او را به گناه ياري كردن به كفار كيفر داده است. چون شاه براي جنگ بعدي خود نيازمند پشتيباني روحانيان بود، فرمان آزادي يهوديان را لغو كرد.»(همان، صص7-856)
ساير منابع نيز روايت مشابه را در مورد عيد فصح يهوديان نقل كرده‌اند. همان‌گونه كه اشاره شد، بدون اين‌كه بخواهيم در مورد صحت و سقم اين روايات قضاوتي بكنيم بر اين تأكيد مي‌ورزيم كه هرگز منشأ طرح اين مسائل، مسلمانان نبوده‌اند و ريشه اين موضوعات را بايد در اروپا جست.
يكي از ادعاهاي كاملاً خلاف واقع ديگر كتاب «كاش منهم يك يهودي بودم» عدم سوءاستفاده صهيونيست‌ها از تسلط خود بر رسانه‌ها به ويژه در سينماست: «با وجوديكه تعداد استوديوهاي فيلمبرداري در سطح جهان و بخصوص در آمريكا كه مربوط به افراد قوم يهود مي‌باشد و يا سرمايه آنها به گردش درآمده و جريان دارد فراوان است و آنها قدرت بي‌اندازه‌اي در ساختن فيلم‌هايي در جهت دوست يابي و يا بد نشان دادن دشمن دارند هرگز از اين صنعت بزرگ اجتماع بشري سواستفاده نكرده و شما هرگز فيلمي نديديد كه آنها از خود بخواهند تعريف يا تبليغ كنند يا دشمنان خود را دگرگون جلوه دهند.»(ص59) طرح كنندگان اين ادعاي بزرگ خلاف واقع بايد خوانندگان خود را كاملاً ناآگاه فرض كرده باشند. امروز صدها فيلم ضداسلامي ساخته صهيونيست‌ها در دسترس همگان است و صدها فيلم تبليغ براي يهوديت، ساخته همين بنگاه‌ها، توسط جامعه جهاني رؤيت شده كه بعضاً تنفر همگان را برانگيخته است. با اين وجود نويسندگان اين اثر مدعي‌اند كه هرگز صهيونيست‌ها از موقعيت خود در هاليوود و ساير كمپاني‌هاي فيلم سازي سوءاستفاده نكرده‌اند. به منظور مرور ذهني اهل نظر صرفاً به برخي آثار توليد شده توسط صهيونيست‌ها اشاره مي‌كنيم: «روزهاي پاياني دهه 70 قرن بيستم ميلادي، شاهد مناقشه‌اي بزرگ در مطبوعات و شبكه‌هاي تلويزيوني ايالات متحده آمريكا بر سر فيلم آمريكاي 79 از كارگردان مشهور آمريكايي «مارتين رايت» بود. فيلمي كه سلطه بي‌چون و چراي يهوديان بر ينگه دنيا را با گستاخي و جسارت تمام توجيه مي‌كرد و مورد تأكيد قرار مي‌داد. در اين فيلم سرمايه‌گذاري شده توسط صهيونيسم بين‌المللي، «ارفنگ راواچ» و «هريت فرانك جين» نويسندگان فيلمنامه، «مارتين رايت» كارگردان، «ديويد ساير»، تهيه كننده و «رن ليمبن» و «سالي فيلد» بازيگران فيلم همگي يهودي هستند.
دو سال بعد (1981) كارگردان آمريكايي «هيوهد سون» فيلم «ارابه‌هاي آتش» را بر پرده مي‌آورد. در اين فيلم يك يهودي به دليل يهودي بودن، هميشه مورد آزار و اذيت ديگران قرار مي‌گيرد، اما او نابغه و برتر از ديگران است. به همين دليل پس از مدتي از سوي دانشگاه كمبريج به عنوان نماينده دانشجويان در المپياد برگزيده مي‌شود. اين نابغه ستم‌ديده كه نقش او را «بنيامين‌ هارولد» ايفا مي‌كند مايه سربلندي و افتخار كمبريج است تا آن جا كه رئيس دانشگاه در جمع دانشجويان مي‌گويد: «ثبات شخصيت و اراده قوي از ويژگي‌هاي اينهاست. به نظر من يهوديان ملت برگزيده خدا هستند!»
اين فيلم پر از گوشه و كنايه‌هاي كتاب «كارگردان بزرگترين ستارگان» در مورد نبوغ و هوش سرشار يهوديان است. در اين كتاب كه توسط «نورمن ميلر» - كارگردان و نويسنده يهودي‌الاصل آمريكايي- نگاشته شده چنين آمده است: «يهوديان خلاق‌ترين و عاقل‌ترين موجودات بشر در ميان تمام ملل و نژادها‌ي كره زمين هستند و به نظر من علت اصلي تنفر ديگران نسبت به يهوديان همين است؛ چرا كه آنان احساسات پاك و خالصانه يهود را درك نمي‌كنند.»
همچنين فيلم «كشتي‌هاي بلند» داستان جنگ ميان وايكينگ‌ها و مسلمانان بر سر تصاحب يك ناقوس طلايي است كه گرانبهاترين گنجينه جهان به شمار مي‌رود. فيلم «كشتي‌هاي بلند» هجويه‌اي است ملال‌آور عليه اسلام و مسلمانان كه در آن قساوت قلب و فساد اخلاقي و جنسي افراد به اصطلاح بي‌فرهنگ و غيرمتمدن، يعني اعراب و مسلمانان به نمايش درمي‌آيد. در صحنه‌هاي فيلم شاهديم كه فرمانده مسلمانان فردي است آدم‌كش و فاسد، اما وايكينگ‌ها افرادي هستند متعهد، با فرهنگ و بسيار با هوش كه موفق مي‌شوند ناقوس طلايي را به دست آورند.
فيلم «ماه»، ارتباط يك دختر يهودي به نام «كاترينا» را با يك جوان مسلمان عرب به نام مصطفي نمايش مي‌دهد. كاترنيا پرورش يافته مكتب ژيتوهاي يهودي در نيويورك است. مصطفي يك جوان بيكاره ولگرد است كه از راه فروش مواد مخدر زندگي را مي‌گذراند. وقتي كارترنيا از او مشروب‌ طلب مي‌كند، مصطفي مي‌گويد: دين ما شراب را حرام كرده است اما جالب اين‌كه در همين ملاقات طي اقدامي غيرانساني تصميم به تجاوز به كاترنيا مي‌گيرد كه دختر پاك يهودي مقاومت مي‌كند و مانع مي‌شود.
احمد رأفت بهجت - يكي از منتقدان مسلمان- درباره اين فيلم مي‌گويد: «فيلم، شخصيت مسلمانان را خبيث و پست نشان مي‌دهد و دين اسلام را تا حد امكان به باد استهزا مي‌گيرد. چطور مي‌شود كه يك دين شراب را حرام كند، ولي تجاوز به ناموس ديگران، دزدي و فروش مواد مخدر را حلال بداند؟ اين فيلم در واقع مي‌خواهد مسلمانان را عامل اصلي بدبختي و فساد انسان غربي معرفي كند.»
اسپيلبرگ در فيلم ديگرش به نام «رهايي» صحنه‌هاي جدال خونين ميان حيوانات درنده و مردم يك شهر آرام را به تصوير مي‌كشد. وي درباره اين فيلم مي‌گويد: «مردم شهر آرام، مظلومان و مستضعفان زمين يعني يهوديان و حيوانات درنده، نازي‌ها و عرب‌هاي تروريست هستند كه مي‌خواهند آرامش يهوديان را برهم بزنند.»
فيلم «فهرست شيندلر» يكي از جنجال‌برانگيزترين فيلم‌هاي سينمايي است كه در طول تاريخ پرفراز و نشيب سينما توسط يهوديان و با سرمايه آنان ساخته شد و در ميان جنجال تبليغاتي صهيونيسم بين‌الملل هفت جايزه اسكار را به خود اختصاص داد.
پس از اكران فيلم فهرست شيندلر ساخته استيون اسپيلبرگ در سال 1994 كه سروصداي زيادي در عرصه سينماي جهان انداخت، تشكيل «كميته عالي سينما» با حضور رهبران صهيونيسم به منظور تهيه فيلم‌هاي تبليغاتي در دستور كار قرار گرفت. اين كميته كه رياست آن را عزر وايزمن - رئيس جمهور سابق اسرائيل- به عهده دارد مركب است از نخست‌وزير وقت شالوميت آلوني، وزير ارتباطات ديويد سلطان، سفير سابق اسرائيل در مصر، الياهو بن اليسار نماينده موساد، نمايندگان شركت‌هاي كانون واي‌ تي وي و استيون اسپيلبرگ. اين كميته در ابتدا دو وظيفه به عهده داشت: برنامه‌ريزي در جهت توليد فيلم‌هاي تبليغاتي، جذب و به خدمت گرفتن ستارگان بزرگ سينماي جهان. اما بعد از مدتي براي جلوگيري از اكران فيلم‌هاي مطرح عربي و اسلامي كه در آن از حقوق فلسطين دفاع شده مأموريت يافت و اين كه به هر وسيله ممكن اين آثار را از جشنواره‌هاي فيلم در سراسر جهان دور سازد.
خريداري سهام شركت كانن توسط صهيونيست‌ها، اقداماتي را از سوي آنان به دنبال داشت كه بسيار تأسف‌بار است؛ پست‌ترين اقدام را مي‌توان آن‌چه در مورد هنرپيشه زن انگليسي -وسني رادگريف- است، خواند. پس از آن كه رادگريف در فيلم «آنجا» اسرائيل را رژيمي غاصب و اشغالگر توصيف كرد و ملت فلسطين را مورد تأييد و حمايت قرار داد، كانن به طور پنهاني وكيل وي را خريد و وادارش كرد تا قرارداد شركت با رادگريف را به گونه‌اي تنظيم كند كه بر اساس يكي از بندهاي آن او به بازي در فيلم‌هاي جنسي مجبور شود. به همين سبب پس از آن كه وسني به دسيسه رؤساي كانن پي برد، از اجراي مفاد قرارداد سر باز زد، اما بنا بر حكم دادگاه از بازي در تمام فيلم‌هاي سينمايي محروم شد. اين وضع ادامه داشت تا اين كه پنج سال بعد، دادگاه عالي آمريكا قرارداد رادگريف با شركت كانن را ملغي اعلام كرد و او توانست به سر كارش باز گردد.
در اين ميان، فيلم‌ «دروغ‌هاي واقعي» كه بر پايه اصل خدشه‌ناپذير بودن قدرت قوم يهود و صهيونيسم بين‌الملل، و نيز نفرت از اعراب و مسلمانان ساخته شد، آن هم يك سال پس از انفجار مركز تجارت جهاني در نيويورك آمريكا، نمونه ديگري از اهداف صهيونيستي را دنبال مي‌كند كه البته خشم گسترده افكار عمومي آمريكاييان را در پي داشت. همچنين فيلم‌هاي بسياري در جشنواره فيلم برلن كه سنديكاي صهيونيسم بر تمام اركان و ساختارهاي آن نفوذي بي‌چون و چرا دارد، از جمله فيلمي به نام «سحر» كه تمدن عربي اسلامي را آماج كينه‌توزانه‌ترين و وقيحانه‌ترين حملات قرار مي‌دهد در همين راستا طراحي شده و مي‌شوند كه پرداختن به آنها از حوصله اين مقاله خارج است.
در مورد آثار ضدايراني بحث فراوان است. براي نمونه كارگردان فيلم «بدون دخترم هرگز» -برايان گيلبرت- جام خود را از كينه و دشمني عليه اسلام، ايران و مسلمانان پر كرده است و كينه عميق خود و آمريكا و اسرائيل را نسبت به ايران به وضوح به نمايش مي‌گذارد. البته در زمينه ساخت اين فيلم كاملاً ضدايراني، آخرين رئيس شعبه موساد در تهران معترف است كه با هدايت وي و در اسرائيل اين اثر توليد شده است: «وضعيت تحميل شده بر زنان را به خوبي مي‌توان از لابلاي فيلم‌هاي بسياري كه خود ايراني‌ها در سال‌هاي اخير ساخته‌اند و در جهان به نمايش درآمده، مشاهده كرد. هم‌چنين فيلم‌ «بدون دختر هرگز» (با بازيگري «سالي فيلد» براساس داستان زندگي بتي محمودي، نمونه‌اي از سرنوشت زن در ايران را نشان مي‌دهد... تهيه كنندگان اين فيلم با من نيز درباره اماكني كه مي‌توان فيلمبرداري را در آنجا انجام داد- چرا كه سفر به ايران براي آنها در آن سالها به عنوان آمريكائي امكان‌پذير نبود- مشورت كردند). (شيطان بزرگ، شيطان كوچك، اليعرز تسفرير، ترجمه فرنوش رام، ص461)
اعتراف اين مقام عالي‌رتبه موساد روشن مي‌سازد صهيونيست‌ها نه تنها همه توان رسانه‌اي خود را عليه ساير اديان و ملت‌ها به كار مي‌گيرند بلكه اين اقدامات غيرانساني مؤسسات فيلم‌سازي مستقيماً‌ توسط سازمان اطلاعاتي و امنيتي صهيونيست‌ها هدايت مي‌شود. فيلم «بدون دخترم هرگز» البته تنفر همه اقشار ايراني حتي مقيم خارج از كشور را عليه سازندگان آن برانگيخت؛ البته در آن زمان مشخص نبود كه صهيونيست‌ها مستقيماً در ساخت آن دخالت داشته‌اند.


منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 44



 
تعداد بازدید: 1045


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: