21 اسفند 1390
تاريخ معاصر ايران از زبان امام خميني
مطالب زير حكايات تلخ و شيريني است كه از زبان امام خميني در رابطه با تحولات تاريخ معاصر ايران نقل شده و منشأ همه آنها مجموعه «صحيفه نور» است. گرچه تمامي اين مطالب در وقت خود طي 30 سال اخير در مطبوعات و رسانههاي گروهي منعكس شده است ولي بازخواني آنها درسهاي عبرتآموزي را يادآوري ميكند كه در بستر تاريخ رويدادهاي كشورمان وجود دارد.
* * *
ما هستيم
اين آقاياني كه ميگويند ما مملكت را ميخواهيم حفظ كنيم، ما چطور هستيم و كذا هستيم، شما يادتان نيست كه وقتي متفقين آمدند اين جا، چطور فرار كردند اين بيچارهها از تهران تا به يزد. اگر يك آخوند پيدا كرديد فرار كرده باشد، يك آخوند...
آن روز كه در بالاي تهران طيارهها راه افتاده بودند و مردم را ميترساندند، من تهران بودم، خدا رحمت كند مرحوم شيخ حسين قمي را با ايشان در آن ميدان شاهپور ايستاده بوديم، ايشان سبيلش را چاق كرده بود با كمال طمأنينه كأنه خبري نيست، من هم مثل او (يك كم بدتر) كانه خبري نيست.
اين بيچارهها، اين نظاميهايي كه ميگويند اين قدر ما كذا هستيم و براي مملكت چه ميكنيم، اينها وقتي كه پاي منافع و پاي زورگويي هست اينطورند. خدا نكند كه يك روزي يك ورقي برگردد، اول كسي كه فرار كند همين نشاندارها هستند ولي ما هستيم الحمدالله اين جا تا آخرش(1).
* * *
همه را خفه كنيد!
اين سربازهاي بيچاره را از اطراف آورده بودند، به آنها نان نميدادند. كالسكة اعليحضرت همايوني(2) از طرف حضرت عبدالعظيم ميرفت، اينها جمع شده بودند آنجا شكايت كنند. يكي هم سنگي زده بود. فرستاد اينها را (از قراري كه در تاريخ هست) آوردند و جمع كردند اينها را و گفت: اينها را خفه كنيد. عدة كثير اينها را خفه كردند تا يكي از طرف مستوفيالممالك، رفت فرياد كرد آخر اين چه كاري است، شفاعت كرد.
يكي همچو مردمي بودند، يك همچو مستبدهايي بودند. آن محمدعلي ميرزايش را همه ميشناختند چه آدم، چه جانوري بوده است، و ديگرانش هم همين طور.(3)
* * *
علماء پرچمدار مبارزه با استبداد
در اين صد و چند سال يكي از آنها قضية تنباكو بود كه همه مطلع هستيد. ميرزاي شيرازي بزرگ امر فرمود و علماء ايران، كه در رأسشان ميرزاي آشتياني بود در تهران، اجراء كردند اين مطلب را و دولت ساقط شدة ايران را زنده كردند. ساقط كرده بودند اينها براي يك مقدار كمي كه ميخواستند بروند تعيّش كنند و دورهگردي كنند. اينها فروخته بودند ايران را به خارجيها و ميرزاي شيرازي امر فرمود و ساير علماي ايران جانفشاني كردند و زجر كشيدند، زحمت كشيدند، قيام كردند، مردم را به قيام واداشتند تا اين كه لغو شد، اين نهضت از نجف شروع شد به دست علما، در ايران هم با دست علما ادامه پيدا كرد.
در قضيه عراق اگر چنانچه اين مجاهدات علماي عراق نبود از دست ميرفت... قضيه عراق را ميرزاي شيرازي دوم، اين شخص عظيمالشأن، اين شخص بزرگ، اين شخص عالي مقام در علم و در عمل، اين نجات داد. او حكم جهاد داد و آن وقت هم تبعيت كردند عشاير از علما، مثل حالا نبود، تبعيت ميكردند، عشاير آمدند خدمت ايشان و ايشان حكم داد، حكم جهاد داد، جهاد كردند، كشته دادند، تا مستقل كردند عراق را، اگر نبود حالا ما اسير بوديم، حالا ما هم جزو مستعمرة انگلستان بوديم، آن هم با جديت علما واقع شد. اين علماي عراق را كه تبعيد كردند به ايران، براي مخالفتي بود كه با دستگاهها ميكردند مرحوم آسيدابوالحسن و مرحوم آقا نائيني و مرحوم شهرستاني و مرحوم خالصي، اينها را كه تبعيد كردند از عراق به ايران، براي اين بود كه اينها برخلاف آنها صحبت ميكردند، خلاف اين دستگاهها حرف ميزدند، از اين جهت تبعيد كردند و اينها را هم فرستادند به ايران كه ما خودمان ديگر اينها را شاهديم.
در زمان اين مرد سياهكوهي، در زمان اين رضاخان قلدر نانجيب، يك قيام از علماي اصفهان بود، علماي اصفهان آمدند به قم و علماي بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت كردند. اين نهضت را شكستند، اينها زور كه نداشتند، آنها نهضت را شكستند، حالا با فريب يا با هر چي. يك نهضت، نهضت علماي خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسيديونس و ساير علماي آن وقت، همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران و من خودم مرحوم آقازاده (رضوانالله عليه) را، آميرزامحمود آقازاده (رضوانالله عليه) را ديدم كه يك جايي نشسته بود بدون عمامه، با اين كه تحت مراقبت بود، يك جايي نشسته بود و كسي هم حق نداشت پيش او برود. ايشان را بدون عمامه ميبردند توي خيابان به دادگستري و محاكمه ميكردند، آن وقت هيچ خبري از اين احزاب نبود، در اين قيامهايي كه اينها ميكردند از اين احزاب اصلاً خبري نبود، بودند اما مرده بودند.
يك نهضت هم از آذربايجان شد، مرحوم آميرزاصادق آقا، مرحوم انگجي، اينها هم نهضت كردند، آنها را گرفتند بردند، مدتها در تبعيد بودند كه مرحوم آميرزا صادق آقا بعد از آن هم كه گفتند كه شما آزاديد، ديگر نرفت به آذربايجان؛ در صورتي كه آذربايجان او را خيلي گرامي ميداشتند، هيچ ديگر نرفت، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان ميرسيديم.
مرحوم مدرس (رحمتالله) – خوب – من ايشان را هم ديده بودم، اين هم يكي از اشخاصي بود كه در مقابل ظلم ايستاد، در مقابل ظلم آن مرد سياهكوهي، آن رضاخان قلدر ايستاد و در مجلس بود. ايشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ايشان با گاري آمد تهران، از قراري كه آدم موثقي نقل ميكرد، ايشان يك گاري آن جا خريده بود و اسبش را شايد خودش ميراند تا آمد به تهران، آن جا هم يك خانه مختصري اجاره كرد و من منزل ايشان مكرر رفتم، خدمت ايشان مكرر رسيدم، ايشان به عنوان طراز اول آمد، لكن طراز اول كه اصلاً از اول مجلسش منتفي شد، بعد ايشان وكيل شد هر وقت هم كه ايشان وكيل ميخواست بشود، وكيل اول بود. ايشان در مقابل ظلم، تنها ميايستاد و صحبت ميكرد و اشخاص ديگري از قبيل ملكالشعرا و ديگران همه به دنبال او بودند، او بود كه ميايستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعديات آن شخص صحبت ميكرد. يك اولتيماتوم در همان وقت دولت روسيه فرستاد براي ايران و سربازانش هم تا قزوين آمدند و آنها از ايران (من حالا يادم نيست چه ميخواستند، در تاريخ هست) يك مطلبي را ميخواستند كه تقريباً اسارت ايران بود و ميگفتند بايد از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند كه چه بايد بكنند، ساكت كه چه كنند، در يك مجلة خارجي نوشته است كه يك روحاني با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: «حالا كه ما بناست از بين برويم، چرا خودمان از بين ببريم خودمان را؟» رأي مخالف داد بقيه جرأت پيدا كردند و رأي مخالف دادند، رد كردند اولتيماتوم را، آنها هم هيچ غلطي نكردند.
بناي سياسيون هم همين معناست كه يك چيزي را تشر ميزنند، ببينند طرف چه جوري است، اگر چنانچه طرف ايستاد مقابلشان، آنها عقب ميروند و اگر چنانچه نه، آن بيچاره عقب رفت اينها هم جلو ميآيند. حيوانات هم همينجورند، حيوانات هم همين خصوصيات را دارند كه اول ميآيند جلو ببينند اين چه آدمي است، اگر اين آدم ايستاد دستش را بلند كرد، فرار ميكنند؛ اگر اين فرار كرد دنبالش ميدوند، اين خوي حيواني است. آن هم باز يك روحاني بود كه در مقابل يك چنين قدرت بزرگ، يك چنين قدرت شوروي ايستاد و با آن دست لرزان گفت «حالا كه ما بناست از بين برويم، چرا خودمان، خودمان را از بين ببريم؟» رأي مخالف داد، ديگران هم جرأت كردند رأي مخالف دادند، اينها ايستادند، اين نهضت آخري هم كه منتهي شد به 15 خرداد و اين همه كشته دادند مردم، اين همه در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند، تا حالا هم دنبالهاش كشيده شده است، تا حالا هم، آن كه بيشتر هياهو ميكند باز اهل علم است، البته دانشگاهي هم حالا داخل است، آنها هم داخلاند، ساير مردم هم به تبعيت علما ميرفتند نه به تبعيت ديگران. علماي تهران را تقريباً اكثرشان را گرفتند حبس كردند، از خطبا، از علما گرفتند حبس كردند، چندين روز حبس بودند، زجر ديدند اينها.(4)
جنايات شاهانه!
هيچ يك از شما تمام اين قضايايي كه در اين 50 سال سلطنت غيرقانوني اين روسياهها منعقد شده است، (نديدهايد) ما كه سنمان به كهولت رسيده است شاهد اين سياهبختيهاي مردم و اين جنايات و اين كتشارهايي كه اين قدارهدارهاي غيرصالح انجام دادند بوديم، از اول كه آن كودتاي اول واقع شد و ما آن وقت در اراك بوديم، به حسب چيزهايي كه بعد از جنگ دوم شروع شد و در راديوهاي آن وقت اين مطلب را گفتند، مردم ميدانستند تا يك حدودي، لكن درست نه، تبليغات سوء نميگذاشت درست بفهمند، لكن بعد از آن كه آن شخص را، آن آدم سياهرو را، رضاخان را از ايران بيرون كردند، در راديوهاي دهلي گفتند كه ما اين را آورديم سر كار و چون خيانت كرد حالا برديمش. انگليسيهاي جنايتكار، انگليسيهاي غيرصالح كه اسلحه در دستشان بود، رضاخان را اسلحهدار كردند و اين آدم ناشايستة بياصل را با اسلحه آوردند و مسلط كردند بر مردم و جناياتي كه در اين مدت آن مرد سياهروي انجام داد نميشود تشريح كرد، نميتوانيم تلخيهاي آن روزها را براي شما تشريح كنيم. اينها به طور اطمينان در تواريخ محفوظ است و انشاءالله با انقراض اين دودمان سياهرو تاريخها بيرون ميآيد و نوشتهها بيرون ميآيد و انشاءالله شماها ببينيد و اگر ماها و شماها نديديم نسلهاي بعد خواهند ديد، اگر بتوانند تشريح كنند آن جناياتي كه آن مرد كرد، چه خونها ريخت، چقدر از علما را اسير كرد، چقدر به اسم اتحاد شكل به اين ملت بيچاره فشار آوردند و چقدر مظلومها را كتك زدند و چقدر علما را هتك حرمت كردند و چقدر عمامهها را از سر اهل علم برداشتند. اين مرد بيصلاحيت وقتي كه تركيه رفت، آنجا ديد كه آتاتورك يك همچون كارها و همچون غلطهايي كرده است، از همان جا از قراري كه آن وقت ميگفتند، تلگراف كرده است به عمال خودش كه مردم را متحدالشكل كنيد. آن وقت منتهي به عذر اين كه اين زارعين از باب اين كه در آفتاب ميخواهند بروند كار بكنند، كلاه لبهدار داشته باشند تا اين كه توي آفتاب اذيت نشوند! لكن مطلب معلوم بود كه اينها نيست. وقتي هم كه از سفر آمد ديگر فشارها شروع شد.
يك رشته از فشارهاي زياد دنبال همين اتحاد شكل بود. چقدرعلما را در اين قضايا اذيت كردند، تبعيد كردند، بعضي را كشتند و بهانه دومي كه باز به تقليد از آتاتورك بيصلاحيت، آتاتورك مسلح غيرصالح باز انجام داد، قضيه كشف حجاب، با آن فضاحت بود. خدا ميداند كه به اين ملت ايران چه گذشت در اين كشف حجاب. حجاب انسانيت را پاره كردند اينها. خدا مي داند كه چه مخدراتي را اينها هتك كردند و چه اشخاصي را هتك كردند. علما را وادار كردند با سرنيزه كه با زنهايشان – در مجالس جشن، يك همچو جشني كه با خون دل مردم با گريه تمام ميشد – شركت كنند. مردم ديگر هم به همين ترتيب، دسته دسته را دعوت ميكردند و الزام ميكردند كه با زنهايتان بايد جشن بگيريد. آزادي زن اين بود كه الزام ميكردند، اجبار ميكردند با سرنيزه و پليس، مردم محترم را، بازرگانهاي محترم را، علما را، اصناف را به اسم اين كه خودشان جشن گرفتند. در بعضي از جشنها (به اصطلاح خودشان) آن قدر گريه كردند مردم كه اينها از آن جشن شايد اگر حيايي داشتند پشيمان ميشدند.
يك رشته هم جلوگيري از منابر و جلوگيري از روضهخواني و خطابه به هر عنوان. در تمام ايران شايد گاهي اتفاق افتاد كه در روز عاشورا يك مجلس نباشد. بعضي ازاشخاصي كه يك قدري مثلاً جرأت داشتند، نصف شب، آخر شب، سحر مجلس داشتند كه اول اذان تمام بشود. همه ايران را از اين فيض و از اين كه حتي ذكر مصيبتي بشود، ذكر حديثي بشود محروم كردند. اين جز اين است كه اسلحه در دست بيعقل بود؟ افاضل بايد اسلحهدار باشند. اگر اسلحه در دست ناصالح باشد، آن وقت اين مفاسد از آن پيدا ميشود. آن جنايات و كشتار عامي كه در مسجد گوهرشاد واقع شد، دنبال آن علماي خراسان را گرفتند آوردند به تهران حبس كردند، و بعضيشان را هم محاكمه كردند و بعضيشان را هم كشتند، براي اين كه اسلحه در دست بيعقل بود. علماي اصفهان، علماي آذربايجان، اينها به مجرد اين كه كلمهاي گفتند، يك نهضتي كردند، اينها را گرفتند و تبعيد كردند و بردند به جاهايي. علماي آذربايجان مدتها ظاهراً در سنقر بودند، مرحوم حاج ميرزا صادق آقا رحمتهالله تا آخر هم نرفت تبريز.(5)
خروس را هم در عزا سر ميبرند و هم در عروسي
در زمان رضاشاه وقتي كه كاپيتولاسيون به اصطلاح خودشان لغو شد (آن هم لغويتش حرف بود) چه بساطي درست كردند در تبليغات، كه بله ديگر اعليحضرت به آنجا رسيدند كه لغو كردند كاپيتولاسيون را، چه كردند و فلان. مدتها روزنامهها و راديو بساط اين جشن را گرفتند كه اعليحضرت رضاشاه كاپيتولاسيون را لغو كرد. يك وقت آن طور هياهو كردند و جشن گرفتند.
آن روزي كه اعليحضرت محمدرضاشاه خلف صدق اعليحضرت رضاشاه آمد كاپيتولاسيون را براي اينها درست كرد، باز همين بساط بلند شد كه اي چه خدمت بزرگي، چه خدمت بزرگي كردند.
اين بيچاره مطبوعات، خوب اسير سازمان امنيت بودند بايد بنويسند، آنها ديكته كنند اينها بنويسند كه چه خدمت بزرگي، ديگر از اين خدمت بزرگتر نميشد كه اعليحضرت كردند! چه كردند؟ اين كه او لغو كرد، ايشان اثبات كردند. در لغوش ما جشن بايد بگيريم در اثباتش هم بايد جشن بگيريم.
وضع يك مملكتي اين طوري است كه ميگويند: خروس ميگويد كه من بيچاره را در عزاخانه سر ميبرند، در عروسيخانه هم سر ميبرند.(6)
* * *
عاقبت رضاخان
ما شاهد مسائلي هستيم و شاهد پنجاه و چند سال، البته اگر شما آن زمان را يادتان نيست شايد در بين شما بعضيهايتان يادتان باشد، ولي من يادم هست.
ما شاهد اين مأموريتهايي كه به اين خانواده دادند بوديم، كه از اولي كه رضاخان آمد به ايران و به توطئه انگلستان آمد و بعد هم كه رفت، راديوهايي كه آن وقتها دست انگليسيها بود اعلام كرد كه ما رضاخان را آورديم و چون به ما خيانت كرد او را برديم. آن روزي كه رضاخان رفت راديو دهلي اعلام كرد كه همين معنايي را كه ما او را آورديم لكن خيانت كرد و چون خيانت كرد از اين جهت او را برديم، او را بردند لكن چمدانهاي جواهرات ايران را كه در آن چند روزي كه ديد بايد برود جمع كرد و در چمدانها را بست، اينها را بردند در آن كشتي كه برايش مهيا كرده بودند در آن كشتي گذاشتند و بين راه، آن طوري كه يكي از صاحبمنصبهايي كه همراه بوده است نقل كرده بود براي يكي از علماء و او براي من نقل كرد، گفته بود كه آن چمدانها را با رضاشاه در كشتي گذاشتند و راه انداختند، وسط دريا يك كشتي ديگري كه مخصوص حمل دواب بود، مخصوص حمل حيوانات بود، آوردند متصل كردند به اين كشتي و به رضاخان گفتند بيا اين جا. رفت آن جا، (البته مخصوص حمل دواب بود و خوب هم حمل كردند) پرسيد: چمدانها؟ گفتند بعد ميآيد. خودش را بردند به آن جزيره و چمدانهاي اين ملت را و ذخائر اين ملت را انگليسيها بردند.
عين همين مطلب در زمان ما بود لكن در اين زمان كه همهتان يادتان هست، اين تحقق پيدا كرد كه اينها وقتي مأيوس شدند از اين كه ديگر نميتوانند مستقر باشند در اينجا، پولهاي اين ملت را از بانكهاي اين جا، مبالغي بسيار هنگفت، حيرتانگيز، هر يك از اينها قرض كردند و همان جواهرات و چيزهايي كه بايد ببرند، آن قدري كه ميتوانستند از اينجا بردند.(7)
* * *
فريبكاري رضاخان
از آن وقتي كه كودتا شد، كودتاي رضاشاه شد تا حالا ناظر قضايا بودهام، كارهايشان گاهي به ظاهر خيلي فريبنده بود، لكن برخلاف مسير ملت بود.
وقتي كه او آمد ابتدا شروع كرد به اظهار ديانت و اظهار چه و روضهخواني و سينهزني و گاهي ماه محرم در همه تكيههايي كه در تهران بود ميرفت، ميگشت خودش، تا وقتي كه سوار مطلب شد، سلطه پيدا كرد.
همين آدمي كه اين طور مجلس روضه داشت، آن طور سينهزن و ارتش ميآمد به سينهزني، كه من خودم دستههاي ارتش را هم ديدم، همين آدم شروع كرد به ضد او عمل كردن. تا قبل از اين كه قدرت پيدا بكند خواست براي بازي دادن مردم آن طور امور را انجام داد، وقتي كه قدرت پيدا كرد، درست بر ضد آن كارهايي كه كرده بود شروع كرد به فعاليت.
منجمله همين آدمي كه اين دستگاه روضه را داشت، طوري قدغن كرد دستگاه خطابه و وعظ و روضه و همه اينها را كه در تمام ايران شايد يك مجلس علني نبود اگر بود در خفا بود و در بعضي شهرها به صورتهاي مختلف و با اسمهاي مختلف(8)
* * *
سياست اگر به اين معناست مال شماست
من ازحبس كه بنا بود بيايم، آمدند گفتند كه شما بياييد آن اتاق برويد. يك اتاق نسبتاً بزرگ و مجللي بود. ما رفتيم آنجا، ديديم كه آن رئيس سازمان آن كسي كه حالا كشتندش، حسن پاكروان آن جاست و مولوي.(9)
ايشان شروع كرد صحبت كردن كه سياست يك امري است كه دروغ گفتن است، خدعه كردن است، فريب دادن است، از اين چيزها، الفاظ جور كرد و آخرش هم گفت پدرسوختگي است و اين را شما بگذاريد براي ما.
من به او گفتم كه اين خوب مال شما هست، به اين معنا كه اگر سياست است خوب مال شماست. اين همين را برداشتند در روزنامهها نوشتند كه ما تفاهم كرديم با فلاني در اين كه در سياست دخالت نكند و من هم وقتي آمدم بالاي منبر گفتم كه مطلب اين بود.(10)
* * *
مدرس و دعا به جان شاه!!
مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند، يك وقتي كه رضاخان رفته بود در يك جايي، در يك سفري و برگشته بود، ايشان گفته بود كه من به شما دعا كردم. رضاخان تعجب كرده بود كه خوب ايشان دشمن سرسخت من است چطور به من دعا كرد؟! گفته بود؛ نكتهاش اين است كه اگر تو در اين سفر از بين ميرفتي، پولهاي ما از بين ميرفت، ما[من] براي حفظ پولهايمان به تو دعا كردم(!!)
* * *
درسهاي آموزنده از يك مثل
نميدانم اين مثل را شما شنيديد؟
مثلهايي كه در بين مردم هست آموزنده است. اين مثل را كه من شنيدم لابد بسياري از شما هم شنيديد.
ميگويند كه يك آخوند و يك سيد و يك نفر هم از اشخاص متعارف رفتهاند در يك باغي براي دزدي. صاحب باغ وقتي آمد ديد اينها سه نفرند و نميتواند با سه نفر مقابله كند رو كرد به دونفرشان گفت كه خوب اين سيد اولاد پيغمبر حق دارد، ما بايد احترام از او بكنيم از اين جهت قدمش روي چشم، هر كاري كرده مال خودش بوده، اين آقاي شيخ هم خوب، عالم است، جليلالقدر است، اسلام به او احترام گذاشته است، ما هم بايد به او احترام كنيم، خوب، اين آدم عامي چه ميگويد؟
آن دو نفر را با خودش موافق كرد، آن آدم عامي را گرفتند و بستند، زدند. بعد رو كرد به آن دو نفر گفت كه اين آقا اولاد پيغمبر است، اولاد پيغمبر عزيز است پيش ما، چطور تويي كه صورت روحاني داري،آخر روحاني كه دزدي نميكند، چرا تو آمدي در اينجا؟ خودش با سيد دست به هم دادند و آن روحانينما را زدند و بستند و انداختند آنجا.
بعد رو كرد به سيد، گفت كه سيد اولاد پيغمبر! جدت به تو گفته است دزدي بكني؟ براي چه آمدي توي باغ مردم، گرفت، خودش ديگر زورش به او ميرسيد، آن را هم گرفت و انداخت.
اين يك مثل است كه شايد واقعيت هم ندارد، اما مثل است، مثل خوبي است... اينها ميخواستند ارتش را منحل كنند(12)، اينها ميخواستند كه يك قوة بزرگي كه ميتواند كار انجام بدهد او را كنار بگذارند. بعدش بيايند سراغ روحانيين كه روحانيين نبايد اصلاً دخالت بكنند در امور سياسي، اينها بايد بروند تو مسجدها و دعا بخوانند و از اين كارها، نماز و دعا بخوانند، آنها را هم كنار بگذارند، بعد بيايند سراغ دولت و مردم.(13)
* * *
درس پدر پير
يكي از مثلهاي ديگري كه در بين مردم هست بايد عرض بكنم.
يك پدري كه ميخواست بميرد، چند تا پسر داشت. هفت، هشت تا پسر داشت. آنها را خواست. يك چوبهايي هم تهيه كرده بود. يكي از اين چوبها را داد گفت اين را بشكن، شكستن. بعد آن، 7، 8 تا چوب كه به عدد بچههايش بود را پهلوي هم گذاشت گفت اينها را بشكن، هر چه زور زد نشكست.
گفت، شما عددتان به عدد اين چوبهاست، اگر يكي يكي باشيد شكسته ميشويد. اگر دوتايتان يك طرف و چهارتايتان يك طرف باشد باز شكسته ميشويد. اگر همهتان با هم باشيد، مثل اين چوبها كه همه با هم باشند، هيچكس نميتواند بشكند شما را.
اگر روحاني تنها باشد ميشكنندش. اگر ارتشي تنها باشد ميشكنندش. اگر مردم تنها باشند ميشكنند آنها را. آني كه آسيب بردار نيست آني است كه همه قوا با هم باشند.(14)
* * *
تحريم تنباكو، قدرت روحانيت
اگر چنانچه در تاريخ اين صدساله اخير مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه براي چه است كه توطئهكنها از خارج و داخل، به ضد روحانيت قلم دست ميگيرند و به ضد روحانيت صحبت ميكنند و در روزنامههايشان مينويسند. اين منشأش چي هست؟
در قريب صد سال سابق ديدند كه يك پيرمردي در يكي از دهات عراق (سامره) وقتي كه ديد ايران در معرض فشار خارجيها هست و آن قرارداد ننگين را در آن زمان بسته بودند، اين پيرمرد كه در كنج يك ده بود، يك سطر نوشت و همه قواي خارج و داخل نتوانستند در مقابل اين سطر استقامت كنند. آن مرحوم ميرزاي بزرگ بود، رحمهالله، كه در سامره تحريم كرد تنباكو را، براي اين كه تقريباً ايران را در اسارت گرفته بودند به واسطه قرارداد تنباكو و ايشان يك سطر نوشت تنباكو حرام است.
حتي بستگان خود آن جائر(15) هم ترتيب اثر دادند به آن فتوا و قليانها را شكستند و در بعضي جاها تنباكوهايي كه قيمت زياد داشت در ميدان آوردند و آتش زدند و شكست دادند آن قرارداد را و لغو شد قرارداد.(16)
* * *
من تاريخي براي شما بگويم كه گمان ندارم هيچيك از شما در آن وقت بوده باشيد و آن مسائل را از نزديك لمس كرده باشيد.
وقتي كه ارتش انگلستان و شوروي جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاي آنها، قبلاً به دستور آنها در ايران راهها را ساختند و خط آهن كشيدند براي اين كه تجهيزات آنها عبور كند از اينجا، و بعد در يك ساعتي از ارتش روسيه و ارتش انگلستان هجوم كردند به ايران، به مجرد اين كه در سرحد (سرحدهاي دور) اينها وارد شدند، وضع ارتش ايران به هم خورد.
در سرحدات ادعا شده بود كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد كه رضاشاه پرسيده بود چرا؟ (از قراري كه نقل كردهاند) چرا اين قدر كم مقاومت كرديد؟ گفته بودند اين كه گفتند سه ساعت يك دروغ بوده، ما همچو كه آمدند فرار كرديم.
اين در سرحدات بود، من آن روز تهران بودم و در يك ميداني نزديك به خط آهن، آن جا بودم و ديدم كه سربازها در تهران از سربازخانهها بيرون آمدهاند و دارند فرار ميكنند.
سربازها از سربازخانهها بيرون آمده بودند و يكي دو نفرشان را من ديدم كه دنبال يك شتري كه يك باري به بارش بود ميگرديدند كه چيز ازش بيفتد بخورند. تقريباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاي خودشان را بستند و از تهران فرار كردند.(17)
من خودم با اين چشمهايم ديدم كه يك اسبي كه مرده بود، يك عده ريختند سرش و گوشتش را بردند. من خودم اين را ديدم.(18)
پينويسها:
1- صحيفة نور، ج 1، ص 78 (25/2/1343).
2- احتمالاً احمدشاه موردنظر است.
3- صحيفة نور، ج 1، ص 260 (10/10/1356).
4- صحيفة نور، ج 1، صص 259-262 (10/10/1356).
5- صحيفة نور، ج 1، صص 268 و 269 (19/10/1356).
6- صحيفة نور، ج 3، ص 129 (21/8/1357).
7- صحيفة نور، ج 6، ص 131، (19/2/1358).
8- صحيفة نور، ج 7، ص 4 (6/3/1358).
9- سرلشكر حسن پاكروان در اسفند 1339 به رياست ساواك رسيد و تا سال 1343 در اين سمت به رژيم ستمشاهي خدمت كرد و سپس جاي خود را به نصيري داد و به عنوان وزير اطلاعات وارد نخستين كابينه هويدا شد. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران دستگير و در تاريخ 22/1/1358 به اعدام محكوم گشت. سرتيپ مولوي رئيس ساواك استان مركزي در دستگيري حضرت امام(ره) و در به خاك و خون كشيدن قيام 15 خرداد 1342 در تهران نقش اساسي داشته است.
10- صحيفة نور، ج 9، ص 104 (22/6/1358).
11- صحيفة نور، ج 10، ص 42 (2/8/1358).
12- منافقين بودند كه پس از پيروزي انقلاب شعار انحلال ارتش را ميدادند.
13- صحيفة نور، ج 13، صص 168 و 169 (25/8/1359).
14- صحيفة نور، ج 13، ص 172 (25/8/1359).
15- ناصرالدين شاه قاجار.
16- صحيفة نور، ج 13، ص 175 (27/8/1359).
17- صحيفة نور، ج 17، ص 108 (28/9/1361).
18- صحيفة نور، ج 17، ص 100 (11/9/1361).
به نقل از:
314 خاطره و حكايت از زبان حضرت امام خميني
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 44
تعداد بازدید: 1001