21 اسفند 1390
خاطرات مطبوعاتي
فحاش
در ابتداي سلطنت رضاشاه سيدمحمد تدين رئيس مجلس بود كه روزنامهها مرتباً و شديداً به وي فحش ميدادند اتفاقاً روزنامهاي جديد و تازه كار شروع به انتشار كرد و از همان شماره اول فحشهاي آبدار نثار تدين كرد، تدين ميگفت هر چه فكر كردم كه با اين آقا از كجا خورده حساب به هم زدم اصولاً همچه اسمي به يادم نميآمد تا اين كه در يك مجلس ميهماني اتفاقاً بر حسب تصادف با مدير آن روزنامه آشنا شدم، يعني يكي از دوستان بدون آنكه مرا معرفي نمايد او را به من معرفي كرد. من بدون سابقه پرسيدم راستي شما با تدين رئيس مجلس چه خصومتي داريد كه او را اين قدر از شماره اول فحشكاري كرديد؟ آن مرد با اعتقاد خاصي گفت: آقا نميدانيد اين مرد از آن پدرسوختههاست، پرسيدم: آخر شما از كجا خيانت و پدرسوختگي او را درك كرديد، آن شخص سر راجلوتر آورده و در گوشي گفت: آقا راستش را بخواهيد من ميخواستم روزنامه منتشر كنم، ديدم روزنامهها براي تيراژ خود دستهجمعي به اين مرد فحش ميدهند من هم شروع كردم از همان شماره اول به فحش دادن... والا من اصلاً اين آقا را نميشناسم كه كيست!
تدين گفت اين حرف را چون شنيدم از كوره در رفتم و گفتم مرديكه پدرسوخته خودتي، فهميدي؟ من تدين هستم.
* * *
فشار مضاعف
دوران سردبيري من در روزنامه اطلاعات دوران عجيبي بود. در آن موقع عطاءالله تدين معاون وزارت اطلاعات بود. گاهي كه به من ميگفت فلان مطلب را كار نكنيد! ميگفتم چشم، كار نميكنيم. بعد «مژده بخش» را صدا ميكردم و آن خبر را حذف ميكرديم و چند صد شماره، چاپ ميكرديم چند نسخه ميداديم دست مأموران و ناظران اطلاعات تا با خود ببرند و بقيه را در خطوط توزيع، به خصوص شهرستانها پخش ميكرديم. يا مثلاً ميدانستيم كه خط 11، جزو خطوطي است كه روزنامههاي وزارت اطلاعات را تأمين ميكند. ما فلان خبر را كه حساس بود در چند صد نسخه چاپ ميكرديم و همان چند صدتا را در همان خط توزيع ميكرديم. ولي به تدريج آنها دست مرا خواندند و فشارشان را مضاعف كردند.
* * *
انتظار
من حروفچين روزنامه مهر ايران هستم. وضع سابق عجب خوب و راحت بود. تمام اخبار و مطالب و مقالاتي كه بايد در روزنامه چاپ شود صبح روز قبل يك جا به ما ميرسيد. حتي برنامه جشنها و نطق ناطقين و كف زدن حضار را قبلاً به ما تحويل ميدادند! حالا بايد صبح تا شب منتظر باشيم ببينيم آخرين اخبار شهر و كشور چيست...!
* * *
توقيف توفيق
دو بار روزنامه توفيق به خاطر شعرهاي من توقيف شد، كه پس از مدتي جر و بحث و سر و كله زدن با مأمورين سانسور، اجازه انتشار يافت.
شعر اول، موقعي بود كه دانشگاه تهران تصميم گرفت از هر دانشجو، 180 تومان شهريه بگيرد، كه اين تصميم به اعتراض و اعتصاب دانشجويان انجاميد و من اين شعر را سرودم:
گفت با اوستاد، شاگردي
كه مرا جان در آستين باشد
همه گوشند، آن چه فرمايي
ره اهل نجات اين باشد
ليك بيپولم و تو آگاهي
علم و ثروت كجا قرين باشد؟
گفت: «الفقر فخري» از آغاز
آن كه ما را رسول دين باشد
پس معافم بكن ز شهريه
تا نه همچون مني غمين باشد
پاسخش داد اوستاد، چنين
كه به حق پاسخي متين باشد.
گفت: قسطي بده تو شهريه
علم با قسط همنشين باشد
كه «اولوالعلم قائماً بالقسط»
معنياش فيالحقيقه اين باشد!
كه اشاره به آيه شريفه قرآن مجيد: «صاحبان علم بر پايه قسط استوار باشند» و يا به عبارت ديگر «خدا علم را خرد خرد به علما ميدهد» بود و برداشت غلط مسئولان دانشگاه و سوءاستفاده آنان از آيه شريفه را ميرساند!
حوالي سالهاي 1342 و 1343 يكي از بزرگترين سوءاستفادههاي مالي تاريخ كشور در مورد ساختمان مجلس سابق سنا روي داد و طي آن، 28 ميليون تومان از بودجة 75 ميليون توماني احداث ساختمان مجلس، حيف و ميل شد، براي اين واقعه با اقتباس شعر معروف «فضل خداي را كه تواند شمار كرد» شعر زير را ساختم:
خرج سناي را كه تواند شمار كرد
يا كيست آن كه فكر يكي از هزار كرد
گويي ز پاي تا به سرش آجر طلاست
يا به جاي خاك ذره الماس كار كرد
هر آفتابه را زاروپا خريد و بعد
يك مستشار آمد و آن را سوار كرد
هر گيره را خريد به سه ليره از فرنگ
همچون مگس نشسته و صد را هزار كرد
هر كس شنيد قصه اين دزدي كلان
گفتا: مهندسش به خدا «شاهكار»! كرد
بعد از اين شعر به روزنامه توفيق اطلاع دادند كه ديگر نبايد شعر مرا چاپ كنند، كه چون اين موضوع به ساير روزنامهها خبر داده نشده بود، براي بر هم زدن نقشه آنها و نوعي دهنكجي به تصميم ممنوعالقلم شدن من، شعري را كه سروده بودم به كمك برادران توفيق در روزنامه كيهان چاپ شد. مطلع شعر چنين بود:
قلم را نسازيد از من جدا
بدين يار ديرينه خو كردهام
كه با پاي اين پيك انديشه پوي
سوي كشور عشق، رو كردهام...
* * *
باد
«مرده باد» و «زنده باد» رايجترين شعار زمان شاه بود كه در مبارزات سياسي رونق و كاربرد فراوان داشت. زندهبادها را معمولاً عوامل و طرفداران رژيم نعره ميكشيدند و «مرده باد» را مخالفان شاه، فرياد ميزدند. پس از ماجراي ترور شاه در دانشگاه تهران كه مستمسكي براي سركوب حزب توده شد، عوامل رژيم با ايجاد جو اختناق شديد، به قلع و قمع مرده بادگوها پرداختند كه بگير و ببندها، طيفهاي مختلف سياسي و روشنفكران مخالف رژيم را دربر ميگرفت.
از آن پس مخالفان رژيم براي بيان چنين شعاري به جاي حنجرهها، قلمها را به كار بردند. هر روز صبح مردم تهران هنگام گذر از خيابانها، سينه ديوارها را ميديدند كه پر بود از شعار مرده باد... و شبنامههايي در مخالفت با رژيم كه در كوچهها و خيابانها فروريخته بودند. مأموران شهرباني هم در شهر پراكنده ميشدند تا پخشكنندگان شبنامهها و شعارنويسها را به جرم مخالفت با رژيم دستگير كنند.
در تهران، يك مكانيك براي رونق كارش، براي نخستين بار دست به ابتكاري زده و با خط درشت روي ديوار بغل دكانش نوشته بود: «باد» كه رانندگان را به خود جلب كند.
يكي از پاسبانهاي كمسواد محل كه به فكر بهانهاي براي آزار و اذيت اين مكانيك بو، يك روز هنگام گذر از مقابل دكان پنچرگيري چشمش به كلمه «باد» افتاد. دستهايش را به كمر چسباند و مكانيك را صدا زد:
- مرد حسابي، اين چيه نوشتي روي ديوار؟
مكانيك تعجب كرد و گفت: خب نوشتم «باد»، مگه چه عيبي داره؟
پاسبان با نگاهي سرشار از تحقير و سوءظن، سراپاي روغني و سياه او را ورانداز كرد و گفت: خر خودتي، حتماً از نوشتن «باد» منظوري داشتي. منظورت يا زندهباد بود يا مرده باد. «زنده باد» كه به ريخت و قيافهات نمياد. حتماً منظورت «مرده باد» هست. زودباش راه بيفت بريم شهرباني...
* * *
شكار
موضوع شوخي موقر مدير روزنامه مهر ايران و سرمد شاعر مشهور در سفر پاكستان هنوز به خاطر عدهاي از همراهان باقي مانده است. جريان واقعه اين است كه يك روز شاه ميل داشته به شكار پلنگ برود، بر حسب تصادف آن روز باران بيموقعي باريد، به طوري كه شكار پلنگ ممكن نبود و شاه از اين پيشامد سخت متأسف شدند. بر حسب تصادف صادق سرمد كه شاعري خوش قريحه بود به حضور رفته چون تكدر خاطر شاه را ديد در حالي كه به مجيد موقر اشاره ميكرد گفت قربان چون هوا بد است بهتر است به جاي شكار پلنگ همين جا شكار خري بفرماييد.
مجيد موقر از اين سخن نتوانست جز خندهاي تلخ جواب بدهد بر حسب تصادف فردا در بازديد باغ وحش پاكستان، ميمونها در يك قفس حركات جالب توجهي ميكردند. حركت عجيب يك ميمون كه صداهاي خاصي درميآورد بيشتر مورد توجه شاه قرار گرفت، از موقر كه نزديكتر بود پرسيد، اين ميمون چه كار ميكند؟ موقر با همان سادگي به صادق سرمد اشاره نمود، قربان خيال ميكنم دارد شعر ميگويد!
به نقل از: خاطرات مطبوعاتي
نشر آبي، سيدفريد قاسمي
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 46
تعداد بازدید: 990