24 اسفند 1390
اولين ملاقات من با آيتالله
حسنين هيكل سردبير روزنامه الاهرام مصر و همقدم جمال عبدالناصر در كتاب «ايران كوه آتشفشان» اولين ملاقات خود با آيتالله كاشاني را چنين توصيف ميكند: «اولين ملاقات من با آيتالله به وسيله دكتر فاطمي انجام شد... وقتي كه از خيابان شاه سوار تاكسي شدم آدرس منزل آيتالله را به راننده گفتم. راننده تاكسي ابتدا نگاه تندي به من كرده و گفت: تو ميخواهي بروي منزل آيتالله؟ پس چرا نميگويي برو منزل آيتالله، منزل آيتالله ديگر آدرس نميخواهد! بعد راننده تاكسي با صداي آهسته گفت آقاي من ببخشيد من با شما اين طور صحبت كردم سزاوار نبود كه من با كسي كه ميخواهد نزد آيتالله برود اعتراض كنم!
مقابل منزل آيتالله از تاكسي پياده شدم در آنجا سه نفر منتظر بودند تا مرا به داخل منزل آيتالله راهنمايي كنند. صدها جفت كفش از همه جور در قسمت بيروني منزل آيتالله ديده ميشد و از وجود اين همه كفش ميزان جمعيت در داخل اطاقها معلوم بود. وقتي داخل اطاق شديم پيرمردي ريشسفيد كه عمامة سياه به سر داشت و در صدر مجلس نشسته بود نظر هر تازهوارد را به خود جلب ميكرد. اين پير فرتوت كه چهره جذابش بيش از هفتاد سال نشان ميداد همان آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني بود. در لحظه ورود به اطاق فشار دستي را بر كتف خود احساس كردم كه مرا به نشستن دعوت ميكرد بعد از اين كه دم در اطاق نشسته بودم سعي كردم تا آهسته آهسته روي زانو به آيتالله نزديك شوم سپس متوجه شدم كه طبق رسومات ميبايستي همين طور به آيتالله نزديك شد. نفسهاي مؤمن و پرحرارتي فضاي اطاق را گرم ميكرد و هر ده دقيقه يك بار سيني چاي اطاق را دور ميزد... بارقههاي هوش و ذكاوت در چشمان آيتالله ميدرخشيد و در حالي كه تبسم رقيق و آرامي بر لبهاي او نقش بسته بود نگاه راسخ و نافذي به من كرد و بدينگونه سخن را به زبان عربي ولي با لهجة فارسي آغاز نمود، از من سئوال نمود در اين مدت كه در ايران هستي چه ديدي؟
من جواب دادم حقيقتاً چيزي نديدم و از آن موقعي كه داخل ايران شدهام هر چه صبح شنيدم بر عكس آن را بعد از ظهر به من ميگويند. من نميدانم وقتي كه به مصر بازگردم اگر از من سئوال كنند كه در ايران چه خبر بود در جواب آنها چه بگويم؟ آيتالله خنديد و در حالي كه تبسم از چهرهاش غروب ميكرد و نگاهش كم كم حالت تندي ميگرفت در جواب من گفت ميخواهي حقيقت را در يك جمله بگويم: «ما ميخواهيم انگليسيها مملكت ما را ترك كنند، بله ما ميخواهيم سگهاي انگليسي كشور ما و همة كشورهاي اسلامي را ترك كنند».
آيتالله افزود: «سگهاي انگليسي، استقلال ما را از ما گرفتند همان طور كه قرآن را از ما گرفتند! كو قرآن؟ كجاست احكام قرآن؟» بعد اشاره كرد به قلمش كه روي سجادهاش قرار داشت و گفت: «بنويس از قول من به دولتهاي اسلامي، بنويس ابوالقاسم كاشاني خدمتگزار اسلام و مسلمانها ميگويد هيچ كاري از شما پيشرفت نميكند مگر اين كه زندگي خود را بر پايههاي قرآن استوار كنيد».
آيتالله گفت: «سگهاي انگليسي قرآن را از ميان ما دزديدند تو «گلادستون» را ميشناسي؟ او يك سگ انگليس بود، رئيسالوزراي سگهاي انگليس بود. او ميگفت مادامي كه قرآن در بين امتهاي اسلامي وجود دارد راه براي انگليس بسته است و بايد به خاطر اين كه خوب سواري بدهند قرآن را از آنها گرفت و بالاخره گلادستون سگ و ايل و تبار سگش سعي كردند تا قرآن را از ما بگيرند».
سپس در حالي كه چهرة طوفاني آيتالله رو به آرامش گذاشته و كم كم لبخند آرامي صورت او را زينت ميبخشيد افزود: «به زودي ياران خيانتكار انگليس ميميرند و دستشان كوتاه ميشود. همين دو روز پيش دست يكي از آنها را كوتاه كرديم و بقيه بايد منتظر باشند. و قتل رزمآرا به توفيق و الهام از خداوند صورت گرفت تا اين كه خون او پند و عبرتي باشد براي افراد ضعيفالايمان و مردد.»
سپس آيتالله با حالت تند و با عزم و اراده گفت: «به زودي نفت ملي ميشود، به زودي نفت ملي شود تا اين كه هر قطره نفتي كه از خاك ايران استخراج ميشود ملك خاص ايراني باشد بدون شريك... (ايران، كوه آتشفشان، نوشته حسنين هيكل، ترجمه سيدمحمد اصفيايي، صص 87-84).
به نقل از: تاريخ سياسي معاصر ايران، سيدجلالالدين مدني
دفتر انتشارات اسلامي، ج 1، صص 355 و 356
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 55
تعداد بازدید: 947