24 اسفند 1390
اولين ديدار وزير مختار آمريكا با رضاشاه
در اواخر سال 1929، وزارت امورخارجه آمريكا اعلام كرد كه «چارلز كامرهارت» وزيرمختار سابق آمريكا در آلباني، به سمت وزيرمختار جديد آمريكا در ايران منصوب شده است.
هارت و خانوادهاش در اوايل ژانويه 1930 وارد تهران شدند. او طي چهار سالي كه در ايران اقامت داشت، گزارشهاي بسيار مفيدي درباره اوضاع سياسي و مالي مملكت به وزارت امورخارجه ارسال كرد. هارت اولين ملاقات خود را با رضاشاه به هنگام تقديم استوارنامهاش در مقام وزيرمختار و فرستاده فوقالعاده ايالات متحده اينگونه توصيف ميكند:
برغم همه اين مشغوليتها، در روز 6 فوريه اطلاع دادند كه شاه سه روز بعد، يعني شنبه نهم [فوريه]، مرا در كاخ گلستان به حضور خواهند پذيرفت. تنها چيزي كه با آن حال و هوا جور در نميآمد دو اتومبيل سلطنتي ساخت آمريكا بود كه براي بردن من و كارمندانم به كاخ به دنبالمان فرستاده بودند. جداي از آنها، هيچ چيز ديگري نبود كه بتواند آن فضاي آكنده از حال و هواي منبعث از يك ذهنيت قرون وسطايي سرخورده و كج خُلق را برايمان قابل تحملتر كند. تشريفات با دقت تمام انجام شد، ولي احساس كردم كه شاه قدري مضطرب است. او با لكنت چند جملهاي را از روي كاغذ خواند، و سپس با لبخندي تصنعي به من دست داد و خوشامد گفت. شايد هم ميترسيد كه از موقع استفاده كنم و مسئله راهآهن را پيش بكشم. از سوي ديگر، قبلاً به من توصيه كرده بودند كه خودم را آماده كنم تا اگر در اولين ملاقاتمان حرفي از راهآهن به ميان آمد، بتوانم جواب بدهم. ولي هيچ حرفي نشد. معلوم بود كه شاه حرفي براي گفتن ندارد، و در طول گپ و گفت كوتاهي كه داشتيم بيشتر به سر و زبانداري وزير دربارش [تيمورتاش] متكي بود، كه البته در حضور اربابش اصلاً آن هارت و پورتي را كه در ساير مواقع جلوي ديگران نشان ميداد، نداشت.
براي سبكتر كردن فضاي ملاقات، اجازه خواستم تا كارمندانم را به شاه معرفي كنم؛ از جمله آقاي ميلارد را كه از نظر من انتصابش در اين پست يكي از بهترين انتصابهاي ممكن بود. شاه هم بنا به تشريفات چند كلمهاي صحبت كرد، و بعد از خداحافظي به طرف درب خروجي تالار بزرگي رفت كه ما را در آنجا به حضور پذيرفته بود؛ خودش آن را گشود، و با عجله خارج شد. در دلم به روح آن كسي كه اين تشريفات را گذاشته بود دعا كردم. چقدر سخت بود اگر ميخواستم با تعظيم و عقب عقب از آن تالار بزرگ خارج شوم. وقتي شاه به طرف در رفت، تيمورتاش، وزير دربار، هم به دنبالش روانه شد تا در تالار را برايش باز كند و اربابش را به اتاق مجاور همراهي نمايد؛ ولي شاه با تكان دست او را عقب راند. چيزي كه اتفاق افتاد بيشتر مثل يك بيمحلي وقيحانه بود، ولي بعدها سفير تركيه به من توضيح داد كه رفتار آن روز شاه در واقع جزو همان بيادبيهاي مرسوم او نسبت به اطرافيانش بوده است.
ميدانم رسم اين است كه پس از ملاقات با يك پادشاه، و يا يك مقام مملكتي، معمولاً شرح خوشايندي از ماجرا بدهند. البته شايد نظرم عوض شود، ولي از نزد رضاشاه كه برگشتم، ايمان داشتم مردي كه ملاقات كرده بودم چند قدم بيشتر با توحش فاصله ندارد؛ و اينكه با نوعي تيزهوشي حيواني و نبوغ بدوي بر ارتش تسلط يافته و از همين طريق به مقام سلطنت رسيده است. او همه اينها را براي اهداف شخصياش به كار گرفته است، كه بايد بگويم چندان هم به نفع ايران و يا مردمش نيست؛ بلكه فقط براي تقدس و عظمت بخشيدن به شخص خودش بوده است. دبدبه و كبكبه شاهنشاهي، و املاك تقريباً نامحدودي كه خريداري يا مصادره كرده، تأييدي بر اين ادعاست. اين املاك در مناطقي واقع است كه شاه انتظار دارد براثر كشيدن خط آهن به سرعت ترقي كند.
ذهنيت بدوي اين مرد را ميشود از مطالبي فهميد كه همتاي آلمانيام چند روز پيش در سفارت به من گفت. وزير مختار آلمان هفت سالي است كه در اينجا به سر ميبرد. او درباره خلق و خوي عجيب و غريب شاه ميگفت كه اگر شاه با اتومبيل به جايي برود و در راه اتومبيلش پنچر شود، بعيد نيست كه براي شوفر هفت تير بكشد. اي. دبليو. دوبوا، مدير شركت اولن و شركا، ميگويد كه همين اواخر شاه در سركشي فاجعهآميزش به پروژه خط آهن جنوب، ناگهان به نظرش رسيد كه بعضي كارگرها خوب كار نميكنند؛ آنها را نشان كرد و به سربازانش دستور داد كه با شلاق به جانشان بيفتد. وقتي تعداد زيادي از كارگران حسابي شلاق خوردند، خاطر مبارك آسوده شد. تا اين ساعت كه برداشت خوبي از ايران نداشتهام. زيرا قبلاً در آلباني بودم، كه ميگفتند «ذرهاي از آسياست كه در اروپا تهنشين شده»، و حتي برخيها آن را شرقيتر از تركيه ميدانستند، و انتظارم اين بود كه ايران خيلي بهتر باشد.
بايد اعتراف كنم كه زوگ پادشاه آلباني بيشتر از يك قرن از شاه ايران جلوتر است، و روستاييان آلباني را در مقايسه با روستاييان بدبخت ايران بايد اشرافزاده به حساب آورد. در آلباني، روستاييها لااقل در خانههاي واقعي زندگي ميكنند؛ در حالي كه روستاييان ايران عملاً ژندهپوش هستند و در يك آلونكهاي كاهگلي خالي از اسباب و اثاثيه زندگي ميكنند. با وجود اين، به اطرافم كه نگاه ميكنم ميبينم كه به همان اندازه كه انتظارش را داشتم، جالب است، و از اينكه اين پُست را به من دادهاند بسيار قدردان هستم.1
پينوشت:
1ـ هارت، گزارش شماره 16 (75/255 اچ 123)، مورخ 11 ژانويه 1930.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 56
به نقل از : رضاشاه و بريتانيا ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 58 تا 62
تعداد بازدید: 912