27 اسفند 1390
عوامل مؤثر در روابط رژيم شاه با اسرائيل
با تأسيس دولت اسرائيل در ارديبهشت 1327، در فاصله كوتاهي پنجاه كشور جهان آن را به رسميت شناختند و اين دولت به عضويت سازمان ملل متحد درآمد. دولت وقت ايران، براي حفظ منافع اتباع ايراني در فلسطين، كه در نتيجه جنگ اعراب عليه دولت تازهتأسيس اسرائيل خسارات بسيار متحمل شده بودند، نمايندهاي به فلسطين اعزام كرد.
محمد ساعد مراغهاي، نخستوزير وقت ايران با اين بهانه كه موفقيت نمايندة ايران بدون جايگاه رسمياش با مشكلاتي روبهرو است، پيشنهاد شناسايي رسمي دولت اسرائيل را ارائه كرد. كابينه ساعد در 23 اسفند 1328، به اتفاق آراء و به صورت دوفاكتو (موقتي و غيررسمي)، اسرائيل را به رسميت شناخت.(1)
ويليام شوكراس، با استفاده از اسناد بايگاني اسرائيل، ميگويد:
شناسايي دوفاكتو اسرائيل تصميم شخصي شاه نبوده است؛ بلكه محمدساعد مراغهاي با مطالبة 400 هزار دلار (رشوه از اسرائيليها) موافقت هيأت وزيران را جلب و شاه را متقاعد ساخت كه اين شناسايي خدمت به منافع ملي ايران است.(2)
از آغاز تشكيل دولت صهيونيستي، محافل داخلي و افكار عمومي ايرانيان، به ويژه گروهها و شخصيتهاي مذهبي، اين اقدام سازمان ملل را مورد انتقاد قرار دادند. با آشكار شدن شناسايي اسرائيل به وسيلة دولت ايران، خشم نيروهاي ملي و مذهبي عليه دولت برانگيخته شد. سرانجام با روي كار آمدن مصدق، دولت در پاسخ به اعتراضهاي مردمي، شناسايي خود را پس گرفت.
پس از كودتاي 28 مرداد 32 و سقوط دولت ملي مصدق، بار ديگر روابط دو كشور گسترش يافت؛ به ويژه پيوندهاي گسترده ميان ايران و آمريكا، دولت ايران را به سمت بهبود روابط با اسرائيل كشاند. البته، به رغم روابط گسترده ميان دو كشور، هيچگونه رابطة سياسي رسمي ميان آنها وجود نداشت و شاه و دولت، به دليل نكوهش مخالفان سياسي خود، به شدت تمايل داشتند كه روابط دو كشور محرمانه باقي بماند.(3) در دو دهة چهل و پنجاه شمسي، حضور گستردة مختصصان و سرمايهگذاران اسرائيلي از يك سو و وجود محافل فراماسونري و بهائيت به عنوان ستون پنجم صهيونيستها از سوي ديگر، گسترة نفوذ مقامات صهيونيستي را در ميان نخبگان سياسي افزايش داد. تأمين بخش عظيمي از نفت اسرائيل به وسيلةايران، تأسيسات اطلاعاتي مشترك، آموزش نظاميان ايران در اسرائيل و تمايل ايران به دستيابي به تكنولوژي پيشرفته اسرائيلي، روابط دو كشور را روز به روز نزديكتر ميساخت. دو كشور از اين همكاريها سود ميبردند. عوامل بازدارندهاي نيز وجود داشت كه رفتار سياسي رژيم ايران نسبت به اسرائيل محدوديت پديد ميآورد. اعتراضهاي داخلي و تنفر عمومي مردم ايران و فشار و تهديدهاي كشورهاي عرب منطقه، فرصت برقراري روابط رسمي را از دو كشور گرفت. ارتباط ميان آنها، در عين گسترش، هميشه در هالهاي از ابهام و نگراني باقي ماند تا اين كه با پيروزي انقلاب اسلامي براي هميشه پايان پذيرفت.
علائق اسرائيل در روابط با ايران
اسرائيل با قرار گرفتن در ميان اعراب، كه به دلايل ايدئولوژيك و گرايشهاي پانعربيسم حضور يهوديان صهيونيست را در فلسطين تحمل نميكردند، وضعيت دشواري داشت. سياست خارجي اسرائيل، بر دو محور ايجاد مرزهاي امن و گسترش مساحت كشور بر اساس ادعاهاي تاريخي يهود استوار بود. رهبران اين كشور، براي رسيدن به اين اهداف، اقدامهاي مؤثري در جهت تقويت سيستم دفاعي و افزايش توان نظامي انجام دادند. آنان همانگونه كه مناخيم بگين آشكارا اشاره كرده است، بر اين اعتقادند كه:
بقاي اسرائيل منوط به اضمحلال تمدن عرب در منطقه و ايجاد تمدن يهود بر ويرانههاي آن است.(4)
رهبران اسرائيل، براي رهايي از وضعيت خطرناكي كه در آن قرار داشتند، از همان آغاز در مسير دكترين «محورهاي پيرامون» [ميثاق حاشيهاي]كه ديويد بنگورين اولين نخستوزير اسرائيل طراح آن بود، گام برداشتند. بر اساس اين دكترين، اسرائيل بايد روابط خود را با كشورهاي پيرامونش، به ويژه تركيه و ايران، توسعه دهد.(5) حفظ توازن قوا ميان اسرائيل و كشورهاي عربي احاطهكنندة آن، يكي از اهداف مهم استراتژي نظامي اسرائيل به شمار ميآيد. بنابراين، اسرائيليها در هر كشوري كه زمينه نفوذ و بهرهبرداري مييافتند وارد ميشدند. بعد از تركيه، ايران تنها كشور خاورميانه بود كه با اسرائيل روابط سياسي داشت و به دلايل گوناگون در سياست خارجي از جايگاهي برجستهتر، براي اسرائيل برخوردار بود. بخشي از اين دليلها عبارت است از:
1. حمايت ايران از اسرائيل در مقابل اعراب بر اساس دكترين محورهاي پيرامون:
2. نياز اسرائيل به نفت ايران به عنوان منبع اصلي تأمين انرژي اين كشور؛
3. درآمدهاي حاصل از سرمايهگذاري در ايران و فروش تجهيزات نظامي به اين كشور
4. حمايتها و كمكهاي مالي دولت و سرمايهداران يهودي در ايران(6) و (7)
نفت ايران براي اسرائيل جنبه حياتي داشت. بنابراين، رهبران اين كشور تمام تلاش خود را براي جريان عادي و مطمئن آن به كار بستند. حتي پس از جنگ شش روزه (1967) اسرائيل بهرهبرداري از چاههاي نفت ابوروديس در شبهجزيره سينا را آغاز كرد تا بتواند وابستگي خود به نفت خارجي را كاهش دهد؛ اما مايل بود مطمئن باشد كه از ايران نفت دريافت خواهد كرد.(8) ايران به رغم فشارهاي اعراب، هرگز در تحريم نفتي اعراب عليه غرب و اسرائيل شركت نكرد. از اين رو، ميتوانست متحد خوبي براي آن كشور به شمار آيد.
سرمايهداران يهودي و برخي از عناصر حكومت، از اركان حمايتكننده اسرائيليها در ايران بودند و كمكهاي ويژهاي براي آن كشور ارسال ميكردند. در يكي از گزارشهاي ساواك چنين آمده است:
آقاي حبيب القانيان، سرمايهدار و بازرگان معروف كليمي كه از نعم و مزاياي اين كشور بيش از هر فرد ايراني استفاده برده و ميبرد، كشور اسرائيل را سرزمين اصلي خود دانسته و كليميان ايراني را تشويق مينمايد كه در اسرائيل سرمايهگذاري نموده و از اين رهگذر در جهت پيشرفت بنية اقتصادي اسرائيل كمك مينمايد...(9)
عوامل مؤثر در تمايل ايران به روابط با اسرائيل
الف) نفوذ آمريكاييان بر سياست خارجي ايران
مناخيم بگين در مصاحبه با روزنامه اسرائيلي «معاريو» در 18 مارس 1971، درباره منافع مشتركي كه اسرائيل و آمريكا را پيوند ميدهد، گفت:
ملت اسرائيل، آمريكا را در نجات زندگي فرزندان اين كشور، ياري داد (از طريق بستن كانال سوئز، كاهش تجهيز دشمنان آمريكا در جنوب شرقي آسيا به سلاح روسي و در نتيجه افزايش حضور آمريكا در ويتنام) از اين رو، آمريكاييها بايد بدانند كه ما اين اقدام را براي آنان انجام داديم. پس سلاحهاي اهدايي آنان، نه به خاطر چشمان سياه ما، كه براي وجود منافع مشترك بين ملتي بزرگ و ملتي كوچك بوده است.(10)
اين سخنان نشان از مناسبات ويژه ميان اين دو كشور دارد؛ مناسباتي كه رهبران اسرائيل را مطمئن ساخته بود ايالات متحده آنان را، به عنوان يك سرماية استراتژيك، از نظر دور نخواهد داشت. در طول دهة 1960، دستگاههاي اطلاعاتي آمريكا به اسرائيل چون عاملي كه ميتواند عليه نفوذ روسيه و فشار ناصريستها بر كشورهاي نفتخيز منطقه خليج فارس به كار آيد، مينگريستند. در آن زمان، فشار ناصريستها جدي بود.(11) بسياري از سياستمداران و تحليلگران آمريكايي، اسرائيل را پاسدار سلطة آمريكا بر اين منطقه ميدانستند. علاوه بر نقش اسرائيل به عنوان حافظ منافع آمريكا در خاورميانه، عامل ديگري كه به بهبود روابط دو كشور ياري رساند، نفوذ سرمايهداران صهيونيست بر سازمانهاي يهودي بود كه توانستند، از طريق گروههاي فشار داخلي، بخش بزرگي از افكار مردم آمريكا را تحتتأثير قرار دهند.
اينان سازندگان افكار عمومي و نخبگان سياسي آمريكا شمرده ميشدند و از اين طريق، موج فزاينده و بيپايان حمايتهاي سياسي و ايدئولژيك از اسرائيل را پديد ميآوردند. رئيس وقت سازمان نيروهاي ناظر بر آتشبس سازمان ملل در اين مورد ميگويد:
«يهوديان ايالات متحده آمريكا،به علت ثروتمند بودن، مناسبات خوب با دستگاههاي تبليغاتي مردمي و با يك رهبري سازمان يافته و مرتب توانستهاند تأثيري بسزا بر سياست آمريكا داشته باشند. در واقع آنها هستند كه سطح پشتيباني سياسي و اقتصادي آمريكا از اسرائيل را تعيين ميكنند.(12)
عامل سومي كه آمريكاييها را به حمايت از اسرائيل وادار كرد، اقدامهاي مأموران اسرائيلي جهت خاموش كردن عوامل مخالفت اسرائيل در غرب بود. كشتن و تهديد كردن شخصيتهاي ضداسرائيلي و راهاندازي جنگ رواني عليه آنان، بخشي از اين اقدامها به شمار ميآيد. از سوي ديگر، اسرائيل با عملياتهاي تروريستي و خرابكارانه عليه تأسيسات آمريكايي، كه به نام گروههاي افراطي عرب صورت ميگرفت، سياستمداران حامي بهبود مناسبات آمريكا و اعراب را دچار ترديد ميساخت. مهمترين اقدامي كه در اين راستا صورت گرفت، حمله تروريستي اسرائيل به تأسيسات آمريكايي در مصر و كشتي آمريكايي ليبرتي بود.(13)
به طور طبيعي، مناسبات ويژه ميان دو كشور تأثير بسزايي بر سياست خارجي ايران گذاشت. رژيم شاه، روابط با آمريكا را ركن اساسي سياستهاي خارجي خود قرار داده بود. اتكاي ايران به آمريكا، به عنوان تنها قدرت قادر به مقابله با فشار شوروي، سبب شد ايران در زمينة تسليحات، تكنولوژي و روش زندگي آمريكايي، سرمايهگذاريهاي سنگيني انجام دهد. بنابراين، شاه اجازه داد بخشي از تأسيسات حساس اطلاعاتي آمريكا در ايران استقرار يابد و از طريق آن، از فوايد حاصل از رابطة بسيار نزديك با جامعة اطلاعاتي آمريكا نيز برخوردار شود.(14)
مقامهاي دولتي ايران، آمريكا را، به دليل حمايتهاي فزايندهاش از ايران، مورد تمجيد قرار ميدادند و آن كشور را يك همپيمان بسيار ضروري به شمار ميآوردند. يكي از مسائل مهم و مورد علاقه دو كشور، مسئله خاورميانه بود. آمريكاييان توانسته بودند، رهبران ايران را متقاعد سازند كه براي حفظ منافع خود و كاهش نفوذ شوروي، از اسرائيل حمايت كنند.
همانگونه كه پيشتر بيان كرديم، مؤلفههايي كه سبب ميشد رژيم صهيونيستي در سياست خارجي آمريكا به عنوان يك سرماية استراتژيك به شمار آيد، در روابط ايران نيز يافت ميشد. بنابراين، براي آمريكاييها عاقلانهترين راه اين بود كه پيوند ميان دو متحد استراتژيك خود را مستحكم سازند و پاسداري از منافع حياتي خود در منطقه را به آنان واگذار كنند.
ب) مقابله با تهديدهاي منطقهاي شوروي و اعراب
در حالي كه شاه براي ايفاي نقش اول در منطقه خليج فارس تمايل فراوان داشت، عوامل نگرانكنندهاي از جمله اعراب راديكال را در برابر خود مشاهده ميكرد. در سالهاي مياني دهة 1950، شاه توجه خود را به جنبشهاي مليگرا، تندرو و رشديابندة عرب، كه اغلب رژيمهاي ميانهرو را مورد تهديد قرار ميدادند، معطوف كرد. گراهام فولر، ضمن اشاره به اين وضعيت، ميگويد:
به مصداق اين ضربالمثل قديمي كه دشمنِ دشمنِ من است؛ شاه به اين نتيجه رسيد كه اسرائيل پارهسنگ سودمندي در مقابل نيروي تندروي عرب است.(15)
اختلافهاي مرزي ايران و عراق كه گاه دو كشور را تا مرز جنگ پيش ميبرد، تأسيس سازمان آزاديبخش فلسطيني (1343) كه مخالفان رژيم شاه را آموزش چريكي ميداد و گرايشهاي برخي از كشورهاي تندرو به سمت شوروي، بر شدت نگراني شاه ميافزود. در زمان به قدرت رسيدن برژنف و گرايش آشكار ناصر به شوروي، كمكهاي نظامي شوروي به مصر افزايش يافت. از سوي ديگر، با تأسيس فرماندهي نظامي ميان مصر و عراق، شاه بيمناك شد. او ميهراسيد اين اقدام به جداسازي استان خوزستان از ايران منجر شود.(16)
افزون بر تهديدهاي اعراب راديكال، نفوذ شوروي در منطقه، كه از طريق حمايت اعراب در حال توسعه بود، بر علاقة شاه به گسترش همكاري با اسرائيل ميافزود. نشرية اسرائيلي «هاآرتس»، به نقل از يك منبع سياسي اظهار داشت:
شاه معتقد است كه بدون قدرت اسرائيل در خاورميانه، مشكل بوده است بتوان اعراب را دهنه زد و شورويها نيز به برتري قاطع در منطقه ميرسيدند.(17)
اين نشريه، به نقل از خبرنگار نيويورك تايمز، از تهران چنين گزارش ميدهد:
به عقيده ديپلماتهاي تهران، سياست كاملاً سنجيده شاه، علاقهمند به تقويت اسرائيل، كه از علائق مهم ايران محسوب ميگردد، ميباشد... شاه طي مصاحبههاي اخير خود هرگونه فشار اعراب را براي قطع مناسبات خود با اسرائيل رد كرده است. بعضي ديپلماتهاي ايراني معتقدند كه اگر اسرائيل از پاي درآيد، تلاش اعراب بر نابود ساختن ايران تمركز خواهد يافت.(18)
بنابراين، دولت ايران براي كنترل تهديدهاي اعراب و شوروي در منطقه از اسرائيل سود ميبرد و ميزان آسيبپذيري خود را در مقابل حملات احتمالي اعراب كاهش ميداد. شاه، در كنار روابطش با اسرائيل، در اواخر دهه 40 محور جديدي در خاورميانه پديد آورد و با نزديك شدن به مصر و عربستان سعودي مثلثي عليه كشورهاي تندرو منطقه ايجاد كرد. البته او به اسرائيل اطمينان داده بود كه اين مثلث جنبه ضداسرائيلي ندارد.(19)
ج) نفوذ عناصر وابسته به محافل صهيونيستي در ميان نخبگان سياسي ايران
شبكه گستردهاي از اعضاي محافل فراماسونري(20) و بهائيت و همچنين نمايندگان سياسي اسرائيل، كه اغلب ايرانيتبار بودند، بر ساختار نظام سياسي ايران سيطره پيدا كردند و در ميان نخبگان سياسي نفوذ قابل توجهي يافتند.
نمايندگان سياسي اسرائيل در ايران، در شمار فعالترين هيأتهاي سياسي جاي داشتند و در سطوح مختلف سياسي و اقتصادي فعاليت ميكردند. بيشتر اعضاي هيأت، عضو سازمان جاسوسي اسرائيل (موساد) بودند و با نفوذي كه در ساواك داشتند از تمام اسرار سياسي ونظامي و دولتي ايران آگاهي مييافتند.(21) ويژگي مهم اين گروه، ايرانيـبار بودن بسياري از آنان بود؛ براي مثال ماير عزري، نماينده دولت اسرائيل در تهران، يك يهودي ايرانيتبار بود و در گسترش روابط سياسي و اطلاعاتي بين دو كشور نقشي تعيينكننده داشت. او، به كمك دوستان ايرانياش، ملاقاتهايي بين شاه و مقامات عاليرتبة اسرائيلي ترتيب داد. يكي از پيامدهاي اين ملاقاتها موافقت محمدرضا شاه با افتتاح دفتر نمايندگي سياسي ايران در تلآويو بود.(22)
در كنار نمايندگان اسرائيلي، فراماسونرها و محافل بهايي نقش بسزايي در برقراري و گسترش روابط ميان دو كشور داشتند. آنان با نفوذ در ميان نخبگان سياسي، كه شاه براي اجراي برنامههاي خود به آنها روي ميآورد، براي دستيابي به موقعيت برتر در سياست خارجي ايران ميكوشيدند. ژرژ لامبلن فراماسونها را چنين توصيف ميكند:
آنها سربازان يقه سفيد و گردانندگان پشت صحنة صهيونيسماند و عرصههاي سياسي، مالي و فرهنگي را يكايك براي صهيونيسم فتح ميكنند.(23)
بهائيان نيز در رژيم سياسي ايران چنين موقعيتي داشتند(24) و اهرم فشاري در دست صهيونيستها به شمار ميآمدند. ساواك در اين باره چنين نظر ميدهد:
اسرائيل مذهب بهاييها را به عنوان يك مذهب رسمي در سال 1972 به رسميت شناخته است. دولت اسرائيل با اجراي برنامه تحبيب از افراد مزبور ميكوشد از اقليت فوقالذكر در ساير كشورهاي جهان، به ويژه ايران، بهرهبرداري سياسي – اطلاعاتي و اقتصادي بنمايد.(25)
د) درآمد حاصل از فروش نفت به اسرائيل و ارسال بخشي از آن به اروپا
دولت ايران براي اجراي برنامههاي اصلاحات، به درآمدهاي نفتي نياز بسيار داشت. دسترسي به بازارهاي مطمئن فروش نفت مهمترين مسئله ايران شمرده ميشد؛ به ويژه زماني كه كانال سوئز بر اثر جنگ ميان اعراب و اسرائيل به طور كامل بسته شد و ارسال نفت به اروپا از مسيرهايي كه از لحاظ اقتصادي پرهزينه بود صورت گرفت، ايران در پي راههاي مطمئن و با صرفه براي انتقال نفت برآمد.
از سوي ديگر، اسرائيل يكي از مهمترين خريداران نفت ايران بود و هر دوكشور از اين تجارت نفع ميبردند. با افزايش سطح روابط ميان دو كشور، ايران آمادگي خود را براي صدور نفت بيشتر به آن كشور اعلام داشت.(26)
در نيمه دوم دهه چهل، با افزايش صادرات نفت با اسرائيل، خط لولهاي به طول 260 كيلومتر از بندر ايلات در كنار درياي سرخ به بندر اشكلون در ساحل مديترانه كشيده شد كه مخارج آن را دولت ايران پرداخت و از اين طريق نفت خود را به اروپا، به ويژه ايتاليا و روماني ارسال كرد.(27)
شاه اعلام داشت: خط لوله ايلات – اشكلون منافعي دارد؛ به ايران اجازه ميدهد بخشي از توليدات خود را صرفاً از آن عبور دهد و اعراب نميتوانند از اين كار ممانعت به عمل آورند. او همچنين گفت: مايل نيست و انتظار ندارد اعراب بر اسرائيل پيروز شوند.(28) اين گفتار شاه، در حالي كه خطر انتقامجويي اعراب را ناديده ميگرفت، اهميت اقتصادي اين خط لوله را براي ايران نشان ميدهد.
البته اين وضعيت در سالهاي آخر عمر رژيم، كه تغييراتي در سياست خارجي ايران به ويژه در مورد اعراب ميانهرو، پيش آمد، دچار تغيير گرديد. به دنبال سفر عبدالعزيز حجازي نخستوزير مصر به ايران در ارديبهشت 1353، ايران يك وام يك ميليارد دلاري، براي تعريض كانال سوئز و بازسازي بندر پورت سعيد و احداث يك لوله نفت جديد، در اختيار مصر قرار داد. بدين ترتيب، اهميت لولة نفت ايلات – اشكلون كاهش يافت. شركت ملي نفت ايران ديگر براي صدور نفت به اروپا به راه اسرائيل نياز نداشت و ميكوشيد استفاده از خط لولة اسرائيل را محدود سازد. اسرائيليها، كه شاهد اين تغيير سياست بودند، ضروري دانستند، شاه را براي همكاري بيشتر دو كشور زير فشار قرار دهند.(29)
ه. همكاريهاي نظامي، امنيتي و تسليحاتي با اسرائيل
شاه ايران با هدف رهبري سياسي خاورميانه و مقابله با تهديدهاي منطقهاي شوروي و اعراب تندرو، براي افزايش قدرت نظامي و تأمين جنگافزارهاي تكنولوژيك، پيوندهاي گستردهاي با اسرائيل برقرار ساخت. نخستين رهآورد اين روابط، تأسيس سازمان اطلاعاتي مشترك سه جانبه (ايران، اسرائيل و آمريكا) براي تبادل اطلاعات در خصوص تحولات نظامي در خاورميانه بود.(30) لاني دوبور، سردبير روزنامه اسرائيلي «معاريو»، در مقالهاي كه درباره مصاحبه با شاه ايران منتشر كرد، مدعي است:
صدها افسر ايراني تعليمات نظامي پيشرفتهاي در اسرائيل طي كردهاند، كه قسمتي از برنامه تعليماتي ارتش ايران كه مورد پشتيباني ايالات متحده است، ميباشد.(31)
با توجه به آماري كه مطبوعات اروپا در سال 1356 انتشار دادند، حدود پانزده هزار نظامي ايراني در اسرائيل مشغول آموزش بودند و تقريباً تمام فرماندهان عاليرتبة ارتش ايران به اسرائيل سفر كردند.(32)
از سوي ديگر، شاه بخشي از منابع خود را به خريد تسليحات نظامي اختصاص داد و اسرائيل به يكي از منابع مهم تكنولوژي برتر تسليحاتي ايران تبديل شد. در سالهاي پاياني حكومت شاه، ايران بزرگترين مشتري تسليحاتي اسرائيلي بود.(33)
و) استفاده از كارشناسان و متخصصان اسرائيلي
پس از سركوب قيام 15 خرداد 42، همكاري اقتصادي و نظامي ميان ايران و اسرائيل ادامه يافت. بخشي از اين همكاريها در قالب حضور كارشناسان و متخصصان اسرائيلي در بخشهاي مختلف مانند صنايع هواپيماسازي، صنايع نظامي و فعاليتهاي ساختماني و توسعه كشاورزي بود. به اين ترتيب، بر اساس گفتة تحليلگران سفارت آمريكا در تهران، اسرائيليها بيشتر از هر كشور ديگري در ايران متخصص داشتند.(34)
در نظريهاي كه ساواك درباره گزارش روزنامه اسرائيلي «داوار» مبني بر ساخت هتل هيلتون ايران به وسيله اسرائيل ارائه كرد، چنين آمده است:
شركتهاي مهندسي و ساختماني اسرائيل، چندين سال است در ايران فعاليت ميكنند و به طور كلي، هم اسرائيل و هم ايران از اين همكاري متقابل بهرهمند ميگردند. اسرائيل در بناي چندين ساختمان و راه، سد و پلسازي از لحاظ طرح و كار وقيمت با كمپانيهاي اروپايي و آمريكايي، حتي ژاپني رقابت نمود و ايران هم به طوركلي از فعاليت و وقت و شرايط شركتهاي اسرائيلي رضايت داشته و اين همكاري روزافزون و رو به توسعه است.(35)
ساخت تأسيسات نيروي دريايي ايران در بندرعباس، بندر نوشهر و خارك توسط يك يهودي آلماني و با همكاري عوامل اسرائيلي صورت گرفت.(36)
عوامل بازدارنده در روابط ايران و اسرائيل
روابط ايران و اسرائيل، به رغم مناسبات ويژه دو كشور، هرگز شكل رسمي به خود نگرفت. شاه و اطرافيانش بر اهميت روابط دوستانه با اسرائيل تأكيد ميورزيدند و تلاش ميكردند اصرار اسرائيليها را براي برقراري مناسباتي رسمي و آشكار، پاسخ دهند؛ اما موانعي پيش رو داشتند كه آنان را از اين كار بازميداشت. مهمترين عوامل بازدارنده در روابط ميان دو كشور عبارت بود از:
1. مخالفتهاي وسيع و عميق داخلي، به ويژه از سوي روحانيان و نيروهاي مخالف رژيم
2. واكنشهاي تهديدآميز كشورهاي عرب منطقه، به ويژه راديكال، مانند مصر و عراق
از همان آغاز تشكيل دولت اسرائيل، نيروهاي مذهبي در ايران به مخالفت با صهيونيستها از همان آغاز تشكيل دولت اسرائيل، نيروهاي مذهبي در ايران به مخالفت با صهيونيستها پرداختند و رهبران روحاني، مردم را به حمايت از مردم فلسطين فراخواندند.(37) آنان از تمايلات برخي از سياستمداران ايراني براي برقراري روابط با اسرائيل احساس ناخوشايند داشتند. در همان زمان، آيتالله كاشاني موضعگيري سختي عليه اين اقدامهاي دولت ابراز داشت. او تأكيد كرد:
در هر صورت تشكيل دولت [صهيونيستي] در آتيه كانون مفاسد بزرگ براي مسلمين خاورميانه و بلكه تمام دنيا خواهد بود و زيان آن تنها متوجه اعراب فلسطين نميگردد و علي ايحال بر تمام مسلمين عالم است از هر طريقي كه ميشود از اين ظلم فاحش جلوگيري نموده و رفع اين مزاحمت را از مسلمين فلسطين بنمايند.(38)
با آغاز دورة نخستوزيري مصدق و اوجگيري روحية ضداسرائيلي نيروهاي اجتماعي، دولت وي شناسايي غيررسمي (دوفاكتو) ايران از اسرائيل را پس گرفت. مهمترين واكنشها عليه روابط ميان دو كشور، در اوايل دهة چهل و با آغاز نهضت امام خميني تحقق يافت. در اين زمان، روابط ايران و اسرائيل آماج اصلي موضعگيريهاي ضداسرائيلي و رهبري نهضت و پيروان وي قرار گرفت. امام خميني، با استفاده از موج احساسات ايرانياني كه اسرائيل را آشكارا دشمن خود ميدانستند، انتقادها و حملات خود را عليه رژيم سياسي تشديد كرد. وي، دو روز پيش از قيام 15 خرداد 42، در يك سخنراني آتشين (عصر عاشورا) چنين گفت:
اسرائيل نميخواهد در اين مملكت قرآن باشد؛ اسرائيل نميخواهد در اين مملكت علماي دين باشند؛ اسرائيل نميخواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد؛ اسرائيل به دست عمال سياه خود مدرسه را كوبيد... روابط مابين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت ميگويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه هم حرف نزنيد، اين دو تا تناسبشان چيست؟(39)
بحران حاصل از قيام مذهبي 15 خرداد 42، سبب شد دولت مذاكرات خود را با اسرائيل محرمانه نگاه دارد. بخشي از اين مذاكرات محرمانه ميان دو كشور براي نخستين بار در سال 1988م. از سوي يك مقام امنيتي سابق اسرائيل در كتابي به نام «مثلث ايراني»، كه به روابط سهجانبه ايران، آمريكا و اسرائيل مربوط است، فاش شد. در اين كتاب آمده است:
دربارة مسئله روابط ديپلماتيك با اسرائيل، شاه گفت كه موضع آقاي بنگورين را درك ميكند؛ ولي بر اين نكته تأكيد نمود كه مخالفت رهبران مذهبي جدي است.(40)
به هر حال، شاه تصميم نداشت اسرائيليها را رها كند و همكاريها همچنان ادامه يافت.(41)
شاه از پيامدهاي سياسي همكاري بيشتر با اسرائيل نگران بود. او نه تنها از واكنش كشورهاي تندرو عرب ميترسيد؛ بلكه از واكنش مخالفان داخلي نيز بيم داشت. مقامهاي ايراني تلاش ميكردند اين همكاريها محرمانه باقي بماند. بنابراين، وقتي مطبوعات اسرائيلي، اخبار روابط ميان دو كشور را منتشر كردند با واكنش تند شاه و اطرافيانش روبهرو شدند.(42)
نمونههايي از احساسات ضداسرائيلي مردم ايران را ميتوان در شكست اعراب در جنگ شش روزه (خرداد 1347) مشاهده كرد. در اين زمان، موجي از خشم و اعتراض مطبوعات و مردم عليه اسرائيل به راه افتاد. جديترين راهپيمايي ضداسرائيلي، هنگام مسابقات فوتبال آسيايي(1351) در تهران روي داد. از اين رو، فدراسيون بر آن شد، تيم اسرائيل را از شركت در بازيها محروم سازد. استدلال فدراسيون اين بود كه شركت اسرائيل موجب ميشود عدهاي از كشورها فدراسيون را تحريم كنند.(43)
از سوي ديگر، فشار كشورهاي نفتخيز عربي، كه از دولت ايران ميخواستند در تحريم نفتي عليه اسرائيل شركت كند، موجب نگرانيهايي در ميان مقامات ايراني شده بود. آنان، ضمن انتقاد شديد به روابط محرمانة ايران و اسرائيل، از دولت ايران خواسته بودند هيأت نمايندگي اسرائيل را از ايران اخراج كند. اين تهديدها، اسرائيليها را در هراس برد. آنها از امكان مؤثر واقع شدن فشار اعراب، جهت تغيير سياست دولت شاهنشاهي، بيمناك بودند.(44) حتي زماني كه شاه با انتقال نفت ايران به اروپا از خاك اسرائيل موافق بود، موافقت قطعي خود را به بررسي واكنش كشورهاي عربي مشروط ساخت.(45)
در اواخر حكومت شاه، رفتار دولت ايران با اعراب، دگرگوني بسيار يافت. فاصله گرفتن برخي از كشورهاي طرفدار شوروي مانند مصر و بهبود روابط ايران با اين كشور، نگراني اسرائيليها را بيشتر ساخت. موقعيت جديد ايران در ميان اعراب موجب كاهش علاقة ايران به همكاري با اسرائيل شد؛ در اين زمان، اسرائيليها با ترتيب دادن همكاري تكنولوژيك دو كشور، اهميت سياسي اسرائيل را، كه در نظر ايران كاهش يافته بود، جبران كردند.
فرجام سخن (انقلاب اسلامي رودرروي اسرائيل)
در حالي كه موج ناآراميهاي داخلي ابعاد تازهاي به خود ميگرفت، بحران در روابط ايران و اسرائيل روز به روز آشكارتر ميشد. در چنين موقعيتي، مقامهاي رسمي رژيم ايران از واكنش سخت مخالفان سياسي بيمناك بودند و در ادامه روابط با اسرائيل ترديد داشتند. در پاييز 1357، رژيم شاه در حل بحران فزايندهاي كه اساس حكومت را متزلزل ساخته بود، كاملاً ناكارا شده بود. ژنرال طوفانيان، معاون وزارت جنگ، از مقامهاي اسرائيلي خواست براي تقويت روحية شاه به تهران بيايند. ژنرال طوفانيان، معاون وزارت جنگ، از مقامهاي اسرائيلي خواست براي تقويت روحية شاه به تهران بيايند. دولت اسرائيل يوري لوبراني را، كه حامل پيامي از سوي عزر وايزمن (وزير جنگ اسرائيل) بود، به تهران فرستاد.(46) وي، پس از مذاكره با سران ارتش ايران، به اسرائيل بازگشت و در گزارشي كه به هيچوجه خوشبينانه نبود، كار رژيم شاه را تمام شده اعلام كرد. او معتقد بود كه انقلابيها با اسرائيل رابطة خوبي نخواهند داشت.(47)
بدين ترتيب، اسرائيليها مورد خشم مخالفاني قرار داشتند كه اساس مذهبي و فلسفي مخالفت خود را با رژيم، نه در سطح فلسفه و الهيات بلكه در قالب دلايل بسيار قاطع، آشكار ميساختند. آنان معتقد بودند كه شاه در صدد ايجاد يك جامعة كاملاً مادي و نابودي اسلام است و آمريكا و صهيونيستها نيز در اين راه، وي را همراهي ميكنند.(48)
به هر تقدير، با پيروزي انقلاب اسلامي، سفارت اسرائيل به دست انقلابيون تسخير شد و با خارج شدن مأموران اسرائيلي از كشور، پرچم فلسطين بر بام آن به اهتزاز درآمد. بدين ترتيب با قطع ارسال نفت به اسرائيل و توقف بسياري از طرحهاي دفاعي مشترك ميان دو كشور، اسرائيل همپيماني قوي و جدي را در منطقه از دست داد.
پينوشتها:
1- روزنامه كيهان، 24 اسفند 1328.
2- ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي (تهران، نشر البرز، 1370)، ص 93.
3- سند شماره 1، به نقل از جواد منصوري، قيام پانزده خرداد 1342 (تهران، حوزه هنري، 1376)، ص 100.
4- دكتر غازي اسماعيل ربابعه، استراتژي اسرائيل (1967-1948) مترجم محمدرضا فاطمي (تهران، نشر سفير، 1368)، ص 125.
5- دكتر عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران (1357-1320)، (تهران، نشر قومس، 1376)، ص 412.
6- سند شماره 2، مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك، ش 1/12137.
7- سند شماره 3، همان، ش 2/12137.
8- عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي (1357-1300)، (تهران، نشر البرز، 1373)، ص 390.
9- حسين مير، تشكيلات فراماسونري در ايران (تهران، علمي، چاپ دوم، 1371)، ص 197.
10- استراتژي اسرائيل، ص 136.
11- نوم چامسكي، مثلث سرنوشت (آمريكا، اسرائيل و فلسطينيها)، ترجمه هرمز همايونپور، (تهران، انتشارات آگاه، 1369)، ص 42.
12- بولتن خبرگزاري فلسطين (وفا)، 1/1/1989.
13- مثلث سرنوشت، ص 27 و 41 و 58.
14- از ظهور تا سقوط، اسناد لانه جاسوسي آمريكا، (تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي آمريكا، 66)، ص 147.
15- گراهام فولر، قبلة عالم (ژئوپلتيك ايران)، مترجم عباس مخبر (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 142.
16- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 382.
17- سند شماره 4 – مركز اسناد انقلاب اسلامي – پرونده ساواك، ش 2/12137.
18- سند شماره 5، همان.
19- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 440.
20- در گزارشي كه درباره آخرين وضعيت تشكيلات فراماسونري در تاريخ 20/12/51 در اسناد ساواك موجود است، اسامي هشت نفر از هيأت وزيران، 24 سناتور، 54 نماينده مجلس شوراي ملي، 24 تن از مديران وزارت خارجه و سفيران شاهنشاهي در كشورهاي خارجي آمده است. (رجوع كنيد به: فصلنامه 15 خرداد، شماره 23، ص 186 به بعد).
21- تشكيلات فراماسونري در ايران، ص 201.
22- روابط خارجي ايران، ص 414.
23- تشكيلات فراماسونري در ايران، ص 145.
24- در يكي از گزارشهاي ساواك چنين آمده است: «اميرعباس هويدا به پشتيباني بيتالعدل اعظم و كامبالاي آفريقا مدت 13 سال بر ايران حكومت كرد و جامعة بهائيت به پيشرفت قابل توجهي رسيد و افراد متنفذ بهايي، پستهاي مهمي را در ايران اشغال كردند و پولهاي مملت را به خارج فرستادند.» (گزارش مورخ 24/7/57). (به نقل از تشكيلات فراماسونري در ايران، ص 211).
25- سند شماره 6- مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك، ش 1/12137.
26- اسناد لانه جاسوسي، ج 36، ص 88.
27- اسناد لانه جاسوسي، ج 36، صص 43 و 44؛ فرد هاليدي، ديكتاتوري و توسعه سرمايهداري در ايران، ترجمه فضلالله نيكآئين (تهران، اميركبير، 1358)، ص 289.
28- اسناد لانه جاسوسي، ج 36، ص 55.
29- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 443.
30- سند شماره 7 – مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك، ش 1/12137.
31- همان.
32- روابط خارجي ايران، ص 416.
33- قبلة عالم (ژئوپلتيك ايران)، ص 142.
34- اسناد لانه جاسوسي، ج 36، ص 25.
35- سند شماره 8، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ش 1/12137.
36- سند شماره 9، همان، ش 2/12137.
37- در همان تاريخ بيانيهاي از سوي فدائيان اسلام صادر شد كه پنج هزار نفر از فدائيان رشيد اسلام عازم كمك به برادران مسلمان فلسطين هستند. (ر.ك: سيدجلالالدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج اول (قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1361)، ص 172.
38- دكتر سيدجلالالدين مدني، آيتالله كاشاني و مسئله فلسطين، تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 7-6، ص 63.
39- صحيفة نور، چاپ اول، ج اول، صص 54 و 57.
40- محمود طلوعي، داستان انقلاب (تهران، نشر علم، 1373)، ص 211.
41- سند شماره 10، به نقل از جواد منصوري، ص 86.
42- سند شماره 11 و 12، همان، صص 85 و 90.
43- مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده ساواك، ش 1/12137.
44- سند شماره 13، همان، ش 2/12137.
45- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 391.
46- به نقل از تاريخ معاصر ايران، كتاب چهارم (تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1371)، صص 263-261.
47- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 457.
48- از ظهور تا سقوط، ص 87.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 58
تعداد بازدید: 904