27 اسفند 1390
چرا مجلس اول به توپ بسته شد؟
چكيده
ماه رمضان 1322 ه ق را ميتوان آغاز حركت مردم براي تغيير رژيم استبدادي به مشروطه دانست. زيرا در اين زمان بود كه حوادث يكي پس از ديگري آزاديخواهان را به خيزش واداشت و براي سخنوران و واعظان نيز زمينه فراهم گرديد تا بتوانند سهم خود را در اين ميان ايفا نمايند.
نهايتاً پس از مهاجرت اعتراضآميز علما به قم و پافشاري و حمايت مردم از آنها بود كه در سال 1324 ه ق (1285ش) مظفرالدينشاه قاجار فرمان مشروطيت را صادر كرد و پس از ده روز از دنيا رفت و سلطنت به فرزندش محمدعلي ميرزا رسيد كه او اولين نشانههاي مخالفتش با مشروطه را در مراسم تاجگذاري خود نمايان كرد و از هيچيك از مجلسيان جهت شركت در جشن، دعوت به عمل نياورد. وي در صدد بود كه نظام استبدادي قاجار را از نو احيا كند. او از سلطنت، آنچه را كه در زمان جدش ناصرالدينشاه وجود داشت، در ذهن ميپروراند.
بنابراين در طول مدت پادشاهياش عليرغم اينكه در برخي مواقع خود را طرفدار سرسخت مشروطه مينماياند، از هيچ اقدامي جهت تضعيف مشروطه دريغ نكرد و اين مسئله تا جايي رسيد كه در 2 تير 1287ش فرمان به توپ بستن مجلس اول را داد.
اين پژوهش، پس از مروري بر چگونگي شكلگيري مشروطه و ديدگاه محمدعليشاه زمينههاي اختلاف شاه با مجلس، كودتاي خرداد 1287ش، وضعيت داخلي مجلس پيش و پس از آن و بالاخره علل اساسي انهدام اولين مجلس ملي در ايران را مورد بررسي قرار ميدهد.
به جاي مقدمه
مختصري از چگونگي شكلگيري مشروطه
مشروطيت از نظر لغوي، به معني شرطدار شدن يا شرط گذاشتن براي چيزي است. بر اين اساس، حكومت مشروطه به نوعي از مملكتداري گفته ميشود كه در آن براي حكومت كردن، شرايطي پيشبيني شده باشد. در حكومت مشروطه، حاكم يا پادشاه نميتواند هر كاري كه ميخواهد به تنهايي و با ميل شخصي خود انجام دهد. در چنين حكومتي، تصميمگيري درباره امور كشور بر مبناي شرايطي كه در قانون اساسي پيشبيني شده است و با نظارت نمايندگان مردم انجام ميشود. سيدمحمد طباطبايي درباره ويژگيهاي حكومت مشروطه ميگويد: «مشروطه چيزي است كه بندگان خدا كه آزاد خلق شدهاند، از قيد اسارت خلاص خواهند شد و از زير فشار چندين هزار ساله، نجات خواهند يافت. مشروطه چيزي است كه عامه، طعم حريت و آزادي را خواهند چشيد. زبان و قلم آزاد خواهد گشت. مردم متحد خواهند شد. مساوات و مواسات در مملكت پديد خواهد گشت. مشروطه چيزي است كه قانوني براي شاه و مجلس و وزرا و... وضع خواهد كرد كه شاه و مجلس و وزارتخانهها را محدود خواهد كرد. مشروطه چيزي است كه هيچكس بدون امر قانون نتواند سخني بگويد يا كاري بكند.»1
از اوايل دوره قاجار و به دنبال گسترش رفت و آمدهاي ايرانيان به خارج از كشور و توسعه روابط سياسي و اقتصادي ايران با كشورهاي اروپايي، ايرانيان كمابيش با آنچه در سطح جهان بود آشنا شدند. از اوايل دوران ناصرالدينشاه به تدريج در پي دغدغههايي كه سالها پيش از ايشان، كساني بسان اميركبير در راه آباداني ميهن و كوتاهي دست اجانب در سر ميپروراندند، شخصيتهايي گاه از ميان دولتمردان و گاه از بين روشنفكران مشروطهخواه برخاستند و با تأمل در علل عقبافتادگي ايران و وضع نابسامان كشور به فكر چارهانديشي و سپس روشنگري در جامعه افتادند و زمينههاي بيداري مردم را فراهم كردند كه از جمله اين افراد، ميرزايوسفخان مستشارالدوله، شيخهادي نجمآبادي و ميرزاملكمخان را ميتوان نام برد.
در زمان مظفرالدينشاه اعتراضات مردم نسبت به اوضاع نابسامان كشور بالا گرفت. عينالدوله كه خود از شاهزادگان قاجار بود، عقبنشيني در برابر مردم را به زيان حكومت ميديد و به بهانههاي مختلف قصد سركوب آنان را داشت. او ميخواست با ترساندن مردم، آنها را از مخالفت باز دارد. در واقع در اعتراض به اقدامات او بود كه بازارها تعطيل شد و مردم از علماي مذهبي (كه در رأس آنها آيتالله بهبهاني و آيتالله طباطبايي بودند) خواستند كه درباره اين حوادث، تصميم مناسبي بگيرند. اين فشارهاي بيرويه و تحقيرآميز به قدري اثر سوء روي روان و شخصيت مردم ميگذاشت كه بعضي از محققين، در كنار دخالت بيگانگان در امور كشور، از آن به عنوان يكي از مهمترين دلايل شكلگيري انقلاب مشروطه ياد ميكنند. «انقلاب مشروطيت در نتيجه مظالم و فشار روزافزون شاه و شاهزادگان و حكام و مأموران دولتي به تودههاي محروم و نيز بر اثر مداخلات بيگانگان در همه امور كشور به وجود آمد.»2
به گفته ناظمالاسلام كرماني، مردم چنان به ستوه آمده بودند كه «همين قدر منتظر بهانه يا اذني از طرف علما بودند كه دكاكين را ببندند.»3 تا با اين قدرتنمايي دست عمال دولت و بيگانگان را براي هميشه از جان و مال و ناموسشان كوتاه كنند و سرانجام بنا شد كه رهبران (بهبهاني و طباطبايي) به حكم اعتراض به مرقد حضرت عبدالعظيم در شهر ري بروند و تقاضاهاي خود را بدين شرح به شاه اعلام دارند:
1) ايجاد عدالتخانه و رسيدگي به شكايات مردم
2) عمل به قوانين اسلامي و به دور از مداخلات شخصي
عينالدوله در پاسخ به اين تقاضاها اعلام كرد كه شاه، خواستههاي آنها را پذيرفته و بدين ترتيب متحصنين به شهر بازگشتند. اما به زودي معلوم گرديد كه عينالدوله دروغ گفته و در صدد آزار و اذيت آنان است. رهبران اين بار به قم مهاجرت كردند و اين مهاجرتشان به مهاجرت كبري معروف گرديد كه در پي آن، شهر به حالت تعطيل درآمد و ترس و بلاتكليفي تهران را فراگرفت و هزاران نفر براي حفظ جان خود در باغ سفارت انگلستان جمع شده و از طريق تلگراف و نامه، با مهاجران در ارتباط قرار گرفتند. حكومت كه به كلي درمانده شده بود، آمادگي خود را براي شنيدن خواستههاي انقلابيون اعلام كرد كه مهمترين آنها عبارت بودند از:
1) بركناري عينالدوله از صدارت
2) فراهم كردن زمينه جهت بازگشت مهاجرين
3) ايجاد عدالتخانه
4) تشكيل دارالشوري يا مجلس نمايندگان مردم
در اين ميان مظفرالدينشاه كه تازه به عمق حركت انقلابي مردم پي برده بود و هر گونه مخالفت را موجب نابودي حكومت خود ميديد، اعلام كرد كه به خواستههاي آنها عمل خواهد كرد. وي به تاريخ چهاردهم جماديالثاني سال 1324 ه ق دستخطي خطاب به صدراعظم صادر كرد و در آن با تشكيل «مجلسي از منتخبين شاهزادگان و علما و قاجاريه و اعيان و اشراف و ملاكين و تجار و اصناف و منتخبات طبقات مرقومه دارالخلافه» موافقت نمود و از وي خواست تا با ابلاغ دستخط به آقايان علما، از ايشان بخواهد «هر چه زودتر تشريففرماي دارالخلافه شوند.»4
به هر صورت نمايندگان علما پس از ديدار با بستنشينان همراه صدراعظم به نزد شاه رفتند. از جزئيات اين ديدار و گفتگوي آنها با صدراعظم سخني به ميان نيامده است. اما پس از اين ديدار شاه دستخطي در تكميل دستخط اول در روز شانزدهم جماديالثاني صادر كرد كه ضمن تأييد دستخط پيشين، بر تشكيل مجلس شوراي ملي تأكيد شده بود؛ كه بعدها شيخفضلالله نوري در يكي از لوايح خود به تغيير دستخط شاه اشاره كرده و آن را يك توطئه دانست و نوشت: «از آن جمله در منشور سلطاني كه نوشته بود مجلس شوراي ملي اسلامي داريم، لفظ اسلامي گم شد و رفت كه رفت. اين فقره سند صحيح داد و عندالحاجه مذكور و مشهور ميشود.»5
به هر ترتيب، اين جنبش مردمي، مجموعهاي از كوششها و رويدادهايي بود كه براي تبديل حكومت استبدادي به حكومت مشروطه صورت گرفت و اينگونه بود كه مجلس اول در شعبان 1324ه ق (1285ش - 1906م) در تهران گشايش يافت و نمايندگان به تدوين قانون اساسي پرداخته و سپس آن را به امضاي مظفرالدينشاه رساندند. تقريباً ده روز پس از آن، مظفرالدينشاه از دنيا رفت و عملاً شروع حكومت مشروطه با آغاز سلطنت محمدعليميرزا كه فرزند و وليعهد مظفرالدينشاه بود، همزمان گرديد كه وي در آن ايام در تبريز به سر ميبرد.
محمدعليشاه و ديدگاه وي نسبت به مشروطه
محمدعليميرزا در سال 1289ه ق در تبريز متولد شد و مادرش دختر ميرزاتقيخان اميركبير و دختر عمه مظفرالدينشاه بود. او در سال 1313ه ق به وليعهدي منصوب و به آذربايجان مأمور گرديد. وي پس از فوت پدرش، مظفرالدينشاه، به تهران آمد و به نام محمدعليشاه، بر تخت نشست و بر قانون اساسي مشروطيت كه پدرش امضا كرده بود، صحه گذاشت و قول داد كه از همه جهت با اساس مشروطه همراه و موافق باشد. ليكن چون طبعي مستبد، خودخواه و ستمپيشه داشت و تحتتأثير و نفوذ چند تن از دشمنان مشروطه مانند اميربهادر جنگ و لياخوف روسي (فرمانده قزاق) قرار گرفته بود، كمي پس از جلوسش، به دشمني و ايجاد تفرقه بين مشروطهخواهان پرداخت و در آزار آنان از هيچ اقدامي فروگذار نكرد.
محمدعليشاه خلق و خويي ساده و زودرنج داشت و از دسيسه و تحريك به شدت آزرده ميشد. وي از قدرت و اختيار شاهانه آنچه را كه جدش ناصرالدينشاه در دست داشت در ذهن ميپروراند؛ فلذا اين محدود شدن اختيارات توسط مجلس، او را بسيار ميآزرد و اولين نشانه اين رنجش و نارضايتي را هم در روز تاجگذارياش علني كرد و از هيچيك از سران مجلس جهت شركت در جشن، دعوت به عمل نياورد.
وي كاملاً تحت تأثير مشاوران طرفدار روسيه به ويژه شاپشال روسي (فارغالتحصيل آكادمي مطالعات شرقي روسيه) بود. در واقع روسها در ايجاد دشمني شاه با مشروطه، سهم عمدهاي داشتند و روز به روز او را تقويت ميكردند و اين امر تا اندازهاي بود كه محمدعليشاه، مشيرالدوله را از صدارت بركنار كرد و امينالسلطان (اتابك اعظم) را كه سالها صدراعظم دوره استبداد بود، از اروپا به ايران فراخواند و به جاي وي نشاند كه اين اقدام، ناراحتي مجلسيان را دو چندان نمود.
نزديك به همين ايام بود كه كم كم نشريه هفتگي صوراسرافيل با سردبيري ميرزاجهانگيرخان و همراهي علياكبر دهخدا منتشر گرديد و در تشويق مردم به آزاديخواهي و همچنين افزايش كينه شاه نسبت به مشروطه نقش مهمي ايفا كرد و وي را آماده طرح نقشهاي جهت درگيري جدي با مشروطهخواهان نمود.
مقدمات اختلافات مجلس و شاه
در حالي كه محمدعليشاه در انديشه برچيدن نظام مشروطه بود، ميان مشروطهخواهان نيز اختلافاتي پديد آمد كه منشأ آن جنبههاي مختلفي داشت كه يكي از آنها طرز تلقيهاي متفاوت از نظام مشروطه بود. عدهاي معتقد بودند كه بايد الگوها و قوانين كشورهاي اروپايي را ملاك مشروطه قرار داد و گروهي ديگر كه شيخ فضلالله يكي از آنان به شمار ميآمد، با اين تفكر مخالف و خواستار عدم مغايرت قوانين مشروطه با قوانين اسلامي بودند و آنچه را كه با عنوان مشروطيت در جريان بود، نميپسنديدند. عدهاي ديگر نيز با وجود گرايشهاي مذهبي، به اصلاح تدريجي امور ميانديشيدند و مسلماً كسي كه بيش از همگان از اين آشفتگي و اختلافات بهره ميبرد، محمدعليشاه بود. در واقع «درگيري اصلي ميان شاه و مجلس، به ساختار آينده دولت مربوط ميشد. نمايندگان با توجه به ترجمهاي كه از قانون اساسي بلژيك در دست داشتند، اصول يك نظام حكومتي پارلماني را در متمم قانون اساسي گنجاندند... [در اين صورت] شاه كه اقتدار سلطنت را از دست رفته ميديد، از توشيح متمم قانون اساسي خودداري كرد و چهار تن از رهبران مخالف افراطي - ملكالمتكلمين، جمالالدين، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و محمدرضا شيرازي مساوات - را (بابيهاي ملحد) و (خرابكاران جمهوريخواه) ناميد. او گفت كه به عنوان يك مسلمان خوب ميتواند لفظ اسلامي (مشروع) را قبول كند اما مفهوم بيگانه مشروطه را نخواهد پذيرفت. در اين اوضاع و احوال، به قانون اساسي آلمان علاقهمند شد و پيشنهاد كرد كه رئيس دولت بايد همه وزراء از جمله وزير جنگ را تعيين كند، نيروهاي مسلح را رسماً و عملاً فرماندهي كند و شخصاً 10000 نيروي مسلح را در اختيار داشته باشد.»6
در پي مخالفت و پيشنهادهاي شاه، اعتراضات عمومي به پا خواست و طي آن نخستوزير وقت - امينالسلطان - كه طرفدار حكومت قدرت مركزي بود، به قتل رسيد.
پس از ترور امينالسلطان، محمدعليشاه هراسان شد و مدتي از دشمني با مشروطيت دست برداشت. اما كمي بعد مجدداً مخالفت خود را از سر گرفت و نهايتاً آماده سركوب نهايي مشروطهخواهان و تعطيلي مجلس گرديد. وي «رفته رفته مخالفان نظم جديد را به دور خود گرد آورد و به خصوص در جلب حمايت همسايه شمالي ايران برآمد. ديپلماتهاي روس، مرتباً با شاه و دو يار نزديكش، كامران ميرزا و امير بهادر، مشاوره ميكردند. شاپشال، مربي سالخورده روسي شاه و كلنل لياخوف، رئيس بريگاد قزاق نيز از محرمان شاه بودند و عليه نظم جديد [مشروطه و مجلس] دسيسه ميكردند. محمدعليشاه از حمايت عدهاي از سران عشاير نيز برخوردار بود [چرا] كه ايلات و عشاير نماينده مستقل در نظام جديد سياسي نداشتند.»7
در اين ميان، انجمن تبريز مخالفت خود را با شيوه برخورد شاه در برابر مجلس اعلام كرد و شكايت نمود كه از زمان عزيمت محمدعليشاه به تهران، تمام امورات، به استبداد ميگذرد و وزراي مستبد انتخاب ميشوند و به وكلاي ملت و مجلس بهايي داده نميشود و معترض گرديد كه چرا بدون اطلاع مجلس و دعوت مجلسيان، تاجگذاري شاه صورت گرفته است. آيا اينها نشانههايي از ضديت با مشروطه نيست؟
متأسفانه اين هشدارهاي انجمن تبريز، درباره توطئههاي احتمالي شاه، در تهران گوش شنوا پيدا نكرد و سيدمحمد طباطبايي به رهبري جمعي از نمايندگان مجلس، به انجمن تبريز نوشت: «آنچه از تهران به شما نوشتهاند، خلاف محض و كذب صرف است. اعليحضرت همايوني شاهنشاهي خلدالله ملكه و دوله نسبت به مجلس مشاوره ملي كمال مساعدت و همراهي را دارند ... خيالات شما تماماً بيمأخذ است. بهتر است همگي بر سر كسب و كار خود رفته، به اغتشاش ولايت راضي نشويد.»8
اگر چه انجمن تبريز نسبت به مجلس، چشماندازي واقعبينانهتر از اوضاع و جريانات آن روز داشت، اما نتوانست در روند و رويكرد مجلسيان نسبت به شاه تأثيري بگذارد؛ زيرا بسياري از اعضاي مجلس گمان ميكردند كه اگر به شاه در پاسداري از مشروطه اعتماد كنند، او اخلاقاً متعهد ميشود كه از روند دموكراتيك پشتيباني نمايد. در واقع «حقيقت آن بود كه دو سيد و اغلب نمايندگان از يك طرف به خاطر نرمشي كه در شاه ديده بودند و از طرف ديگر به خاطر ضعف و دودستگي در مجلس و نيز آشفتگي در امور كشور، راه تفاهم و مدارا با شاه و دولت را پيشنهاد ميكردند و از هرگونه برخورد خصمانه با شاه احتراز داشتند و از همكاري دولت و مجلس استقبال ميكردند؛ در حالي كه جسارت نمايندگان آذربايجان و فشار انجمن، نه به جهت سامان يافتن اوضاع بلكه به خاطر برانداختن محمدعليشاه بوده است.9 عدهاي نيز معتقد بودند كه سياستمداران زمامدار و وزيران، موانع اصلي دموكراسي به شمار ميآيند و اينها هستند كه جوّ را مغشوش ميكنند و اگر خود شاه، مستقيماً با حقايق مواجه شود، نظم جديد را ميپذيرد و با آن مخالفتي نخواهد داشت.
مسئله مهم ديگري كه مشروطهخواهان را از رويارويي جدي و محكم با شاه ممانعت مينمود اين بود كه آنان احساس ميكردند مجلس نوپا براي رويارويي مستقيم با شاه، هنوز شهامت و قدرت لازم را ندارد و در اين ميان، شاه هم كه به دليل كاهش اختيارات سابق، خود را مغبون ميديد، از اين موضعگيري محتاطانه مجلسيان استقبال كرد و در عين حالي كه از طريق واسطههاي خود دست به مانور ميزد، در مواقعي هم وانمود ميكرد كه دارد از مشروطه حمايت ميكند. وي طي نامههايي كه مجلس به مناسبتهاي مختلف رد و بدل ميكرد، مدام خود را حامي و طرفدار مجلس و مشروطهخواهان نشان ميداد. به عنوان نمونه، در پاسخ به يكي از نامههاي مجلسيان نوشت: «... براي اطلاع عموم ميگويم كه ما اين مملكت را خانه و ابناي آن را به منزله فرزندان مهربان خود ميدانيم و در حفظ حدود و حقوق آنها تا آن قدري كه در قوه داريم، خود را مكلف ميپنداريم و اگر حركتي به خلاف انتظار مشاهده نماييم، هيچوقت به دل نگرفته و نميگيريم و هرگز مانع و عايق وظايفي كه خداوند در سلطنت و نگاهداري يك مملكت به ما موهبت كرده قرار نميدهيم. كيست كه آبادي خانه خود را نخواهد؟ و كدام پدر است كه ترقي و سعادت فرزندان عزيز خود را آرزو نكند، در صورتي كه ملت و مملكت و نفس سلطنت، در حكم بدن و اعضا و جوارح است. البته تألم هر يك از افراد ملت موجب تألم و تأثر سلطنت خواهد بود و حاليه كه ملت، حصول اطمينان قبلي و اتحاد حقيقي ما را منوط به اثرات فعلي و اقدامات فوري در اصلاحات امور مملكتي دانستهاند، عاجلاً با حضور هيأت وزرا و وكلا در اقدام به اين مشروع مقدس، مذاكرات لازمه خواهيم نمود و عقايد قلبيه خود را در اعاده امنيت و نظم مملكت در پيشرفت اين مقاصد اظهار خواهيم داشت.»10
به نظر ميرسد آنچه انگيزه محمدعليشاه به حكومتداري مطلق را بيشتر تحريك ميكرد و او را روز به روز به سمت مخالفت ريشهايتر با مشروطهخواهان سوق ميداد، اين بود كه عملاً ميديد كه پس از صدور فرمان مشروطيت و گشايش مجلس شوراي ملي، آزادي سياسي بدون حد و حصري در كشور به وجود آمده است. شبنامههاي متعددي نوشته ميشود و روزنامههاي رنگارنگي منتشر ميگردد و روزنامهنگاران هر يك از روي ذوق و سليقه خود در پيرامون مشروطيت و اهداف آن قلمفرسايي ميكنند و به اظهار فضل ميپردازند. ترقيخواهي و مشروطهطلبي سنگري شده بود تا مشروطهخواهان ليبرال در پشت آن به شعائر ديني و مقدسات مذهبي بتازند و گوي سبقت از يكديگر بربايند. مخالفت آشكار و نهان مشروطهخواهان با معتقدات ديني و روحانيت كه در روزنامهها و محافل عمومي و خصوصي اظهار ميشد، سبب شد تا به تدريج گروه كثيري از علماي مشروطهخواه دست از حمايت مشروطه برداشته و در برابر آن شديداً ايستادگي كنند و با افشاگريهاي خود مردم را به انحراف آن آگاه سازند.11 «اين مخالفت زماني جدي و آشكار شد كه مجلس جهت تكميل نظامنامه (قانون) اساسي نوشتن متمم آن را آغاز كرد. در نوشتن اين متمم شش تن شركت داشتند كه دو نفر از وكلاي آذربايجان (تقيزاده و مستشارالدوله) از اعضاي آن بودند. اين متمم نيز مانند متن قانون، از قانون اساسي فرانسه سال 1830 و 1875 ترجمه و اقتباس شده بود. گرچه سعي ميشد كه براي جلوگيري از ايجاد سوءظن، اصول آن با موازين شرعي آراسته شود؛ اما تقيزاده بر اين بود كه وكلا بايد سعي كنند مجلس را مانند مجالس فرانسه و انگليس بگردانند. اين افكار و انديشهها كه تحت عنوان مشروطهخواهي ابراز ميشد باعث شد تا تعداد زيادي از علما و روحانيون و در رأس آنها، نوري، اين فتنهها را مولود و يا همزاد مشروطه دانسته و در نتيجه صف خود را از مشروطهخواهاني كه اروپا را كعبه آمال خود ميپنداشتند، جدا كنند.12 در حقيقت شيخفضلالله كه حدود اختيارات مجلس را فراتر از آنچه اظهار ميشد ميديد، زبان به اعتراض گشود و اظهار داشت: «قرار بود مجلس شورا فقط براي كارهاي دولتي و ديواني و درباري كه به دلخواه اداره ميشد، قوانيني قرار بدهد كه پادشاه و هيأت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدي و تطاول را مسدود نمايد.»13
در ميان اين اختلافنظرها، محمدعليشاه خيلي زود متوجه شد كه يكي از راههاي مقابله با قدرت مجلس و تضعيف مشروطه اين است كه اعلام كند مشروطه با اسلام و عقايد اسلامي همخواني و سازگاري ندارد و علت اصلي مخالفت وي با مشروطهخواهان فقط مسئله مغايرت مشروطه با مقتضيات اسلام است. مخبرالسلطنه (معاون مشيرالدوله: صدراعظم) هم كه خود، در انداختن چنين فكري بر سر شاه بيتأثير نبود، تأكيد كرد كه «مشروطيت براي ملت مسلمان ايران غيرقابل قبول است زيرا عميقاً با قوانين الهي كشور منافات دارد...»14
در اين ميان، افزايش خصومت دو قدرت خارجي روس و انگليس نسبت به مشروطه نيز محمدعليشاه و يارانش را اميدوار كرد و در پيشبرد اهدافشان پشتگرم نمود. وي عليرغم آنكه بارها به مجلس رفته و سوگند وفاداري به مجلس را خورده بود، اما همچنان به ملاقاتهاي خود با كساني نظير اميربهادر و سعدالدوله كه از مخالفان مجلس بودند، ادامه ميداد و همواره در پي بياعتبار كردن مجلسيان ميكوشيد.
سعدالدوله يكي از زيركترين مخالفان مشروطه بود كه با نمايندگان مجلس خصومت شخصي نيز داشت. او نه تنها رهبري فكري مجلس را به صنيعالدوله و تقيزاده باخته بود، بلكه مجلس، با انتصاب او به مقام وزارت امور خارجه نيز مخالفت كرده بود. به همين خاطر، وي چند استراتژي براي بياعتبار كردن مجلس در پيش گرفت. يكي از اقدامات او، برگزاري تظاهرات توسط نظميه بود كه گروهي از زنان بدكاره را به خيابانهاي تهران روانه كردند كه اين شعارها را بدهند: مشروطه به ما آزادي داده و ما بايد از قيود ديني آزاد باشيم و هر طور كه ميل داريم زندگي كنيم.
او چون از روشهاي پارلماني اروپا نيز مطلع بود، ميكوشيد محدوديتهاي بيشتري بر مجلس اعمال كند و به توصيه وي بود كه شاه اصرار ميورزيد مجلس يك نهاد مقننه است و نبايد در امور قواي مجريه يا قضائيه دخالت نمايد.
به دليل نقش مخرب سعدالدوله، نمايندگان، خواستار اخراج او از دربار شدند. اما شاه در 23 آذر 1286 (15 دسامبر 1907) با كودتايي عليه مجلس به اين تقاضاي نمايندگان پاسخ رد داد و طي آن ناصرالملك (رئيسالوزرا) دستگير و زنداني گرديد. وزيران عزل شدند و علاءالدوله (برادر احتشامالسلطنه: رئيس مجلس) كه جهت ميانجيگري از جانب نمايندگان رفته بود، دستگير و فلك شد.
فعالان جوان انجمنها، به خصوص انجمن آذربايجان، به كمك نمايندگان آمدند. ظرف چند ساعت، هنگامي كه شاه درنگ كرده بود و به حركت بعدي خود ميانديشيد، مشروطهخواهان حدود بيست قبضه تفنگ جمع كرده و مجلس را سنگربندي كردند و از نمايندگان خواستند كه در داخل عمارت بمانند و تا غروب بيش از چهار هزار هوادار جمع كردند و در آن شب سرد زمستاني بر بام مجلس و در خيابانهاي اطراف آن خوابيدند.
روز بعد، بازاريان مغازهها را تعطيل كردند و سكنه تهران دست به اعتصاب عمومي زدند. اعضاي انجمنها، دفاتر مسجد سپهسالار، در نزديكي مجلس را اشغال كردند. ميرزاجهانگيرخان (سردبير صوراسرافيل) و محمدرضا مساوات (سردبير مساوات) و چند روشنفكر ديگر به هماهنگي امر دفاع پرداختند.
نيروهاي ضدمشروطه، از روحانيون مخالف، اعضاي دربار و بعضي از سران عشاير و كاركنان دونپايه دربار و برخي اوباش تشكيل ميشدند. بعداً شيخ فضلالله نوري و هوادارانش نيز بنا به عقايد مخالفي كه نسبت به تعريف مشروطه پيدا كرده بودند، در صف مخالفان قرار گرفتند و در ميدان توپخانه چادر زدند.
سعدالدوله، اميربهادر و كلنل لياخوف نيز به نيروهاي ضدمشروطه ملحق شدند. طرفداران شاه، عابران را مرعوب ميكردند و به هر كس كه لباس مدرن به تن داشت، حمله ميبردند. «گفتهاند كه مقدار زيادي شراب از سردابهاي دربار آوردند و ميان جمعيت تقسيم كردند و آنها به رغم حضور آن همه روحاني، تا توانستند، نوشيدند...»15
هر روز كه ميگذشت، جناح ملي، قدرت بيشتري مييافت. به مرور دهقانان روستاهاي اطراف شميران و شهريار، در دفاع از مجلس به مبارزان پيوستند.
انجمن تبريز بار ديگر وارد ميدان كارزار شد و تلگرافي براي شهرهاي ديگر فرستاد و اعلام كرد: «شاه موافق قانون مشروطيت ذكر قسم و حالا نقض عهد. ملت آذربايجان او را به جهت اين خيانت از سلطنت خلع و به قناسل و نجف اطلاع. شما هم او را خلع و سفارتخانه را اطلاع دهيد.»16
وزراي مختار روسيه و بريتانيا كه با شاه ملاقات كردند، به اين نتيجه رسيدند كه بايد همه همت خود را به خرج دهند تا شاه بر سرير قدرت باقي بماند، زيرا هر شوراي نايبالسلطنهاي كه جانشين او شود، قطعاً از او ضعيفتر خواهد بود. بدين ترتيب بين هيأتهاي خارجي و شاه، توافقي در سه ماده حاصل آمد كه طي آن شاه پذيرفت:
1. هرگونه طرحي براي تعطيل كردن مجلس را رها كند.
2. احترامات و تعارفات متقابلي با مجلس رد و بدل نمايد تا اقدامهاي حادّي مثل تقاضاهاي انجمن تبريز در مورد بركناري وي ديگر تكرار نشود.
3. روسيه و بريتانيا به ظلالسلطان (عموي شاه) هشدار دهند كه اگر بخواهد جاي برادرزادهاش را بگيرد از او حمايت نخواهند كرد.
بالاخره محمدعليشاه با توجه به حمايت گسترده مردم از مجلس و زير فشارهاي قدرتهاي خارجي، بار ديگر پشت قرآن را امضا كرد و عهد نمود كه از مشروطه حراست كند. در مقابل، مجلس خواهان تبعيد سعدالدوله شد و به اين خواسته خود نيز رسيد. اما اميربهادر كه از حمايت كنسول روسيه برخوردار بود، از تبعيد شدن رها گرديد. در نهايت در 2 بهمن 1287ه ش (22 ژانويه 1908م) نظامالسلطنه به رئيسالوزرايي منصوب گرديد.
البته شايان ذكر و تأمل است كه «با توجه به وقايع بعدي، شايد اين اقدامهاي نمايندگان مجلس، عاقلانهترين راه نبود، هر چند كه در شرايط محاصره مجلس، قدرت انتخاب مشروطهخواهان هم محدود بود اما مجلس با قبول اين مصالحه در واقع، فرصتي بينظير را براي خلع محمدعليشاه، از دست داد و همچنين، به دربار امكان داد كه طرح يك كودتاي خونين عليه مجلس را در چند ماه بعد به اجرا درآورد. كودتايي كه انقلاب را از پرشورترين رهبرانش محروم كرد»17 و نظام نوپاي مشروطيت را با بحراني بزرگ روبرو ساخت و مردم ايران را در رسيدن به اهداف و آمال تاريخي خود كه همان تحول بنيادين در ساختار و اركان حكومت بود، ناكام نمود.
وضعيت داخلي مجلس قبل از كودتا
در فاصله بين كودتاي 23 آذر 1286ش تا سركوبي مجلس توسط محمدعليشاه (2 تير 1287ش) بين خود مجلسيان اختلافات بر سر چگونگي برخورد با شاه، بالا گرفت وعميق شد. عدهاي معتقد به اصلاح تدريجي اوضاع و برخي ديگر طرفدار رويارويي مستقيم با وي بودند. در اين ميان نوشتههاي تند افرادي چون ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و مساوات و ديگران، آتش خشم محمدعليشاه را شعلهورتر ميكرد. بدين ترتيب اين اختلافنظرها در بين مشروطهخواهان به قدري اوج گرفت كه انجمنها و مردم كه انقلابيون را تشكيل ميدادند، ديگر به نظرات و خواستههاي مجلسيان، آنگونه كه بايد و شايد، بها نميدادند و خواستار رويارويي بودند و «به جاي چارهانديشي براي مشكلات كشور، فرقههاي گوناگون با دستهبنديهاي مختلف تشكيل داده و از گوشه و كنار، عليه يكديگر شبنامه و اعلاميه مينوشتند...»18 و هر چقدر بهبهاني و ممتازالسلطنه (رئيس مجلس) از آنها ميخواستند كه متفرق شوند تا اوضاع به آرامي اصلاح شود، آنها وقعي ننهاده و در واقع به عقايد نمايندگان مجلس، اعتقادي نداشتند و همين دوگانگيها كار را بر محمدعليشاه و طرفدارانش آسان كرد و راه را براي سركوبي مجلس باز نمود.
در اين ايام نهضت مشروطه در تهران روزهاي دشواري را طي ميكرد و مجلس از لحاظ مالي نيز چندان در تنگنا قرار گرفته بود كه نميتوانست غذاي نمايندگان را در حين جلسات طولاني فراهم نمايد.
مطبوعات اروپا از راديكاليسم نهضت مشروطه و انجمنها شكايت داشتند و نمايندگان مجلس را برحذر ميداشتند. عدهاي از نمايندگان از جمله چند نماينده آذربايجان، به اردوي سلطنتطلبان نزديك شدند و در بسياري از انجمنها نيز، مخالفان مشروطه رخنه كرده بودند و به دربار خبررساني داشتند.
«اختلاف عقيدتي شيخ فضلالله با مجلس از يك سو و كشمكش مجلس با دولت از سوي ديگر، مجلس را در موضع ضعف قرار ميداد. شاه و دولت بر سر حدود اختيارات خود با مجلس در كشمكش بودند و از كارشكني و ايجاد مانع در كار آن كوتاهي نميكردند و مردم نيز كه تازه از بند استبداد رسته و آزادي به دست آمده را مرهون وجود مجلس - كه مورد تأييد علماي نجف بود - ميدانستند، از آن در مقابل شاه و دولت و مخالفان مشروطه حمايت ميكردند. مجلس نيز با توجه به حسننيت علما و حمايت مردم نسبت به خود، براي تحقير و كوبيدن شيخ و يارانش، مخالفت او را از سر سودجويي و به تحريك دولت قلمداد ميكرد.»19
در تهران، ارشدالدوله (رئيس انجمن مركزي) كه مظنون به همكاري با شاه شده بود، توسط ملكالمتكلمين، اخراج گرديد و در آذربايجان نيز، چند عضو جديد انجمن تبريز، مظنون به همكاري با دربار يا سفارتهاي خارجي شده بودند.
در اين زورآزمايي بين شاه و مجلس، مجلس از وضع مطلوبي برخوردار نبود. كسروي وضع كلي نمايندگان و آزاديخواهان را چنين تصوير كرده: «در اين هنگام نمايندگان مجلس و سران آزادي به چند دسته ميبودند: يك دسته دل از مجلس و مشروطه كنده و اينان نه تنها كاري انجام نميدادند بلكه كارشكني نيز مينمودند. همينانند كه پس از برافتادن مجلس، از شاه نه تنها گزندي نديدند، نوازش و پاداش نيز يافتند. يك دسته اگر هم با ديگران بستگي نميداشتند خود كسان بيرنگي ميبودند و مشروطه و خودكامگي را با يك ديده ميديدند و ناگزير در اين هنگام خود را به كنار ميگرفتند. يك دسته مشروطه را ميخواستند ولي جان خود را بيشتر دوست ميداشتند و در اين هنگام تا ميتوانستند كنارهجويي نشان ميدادند. تني چند نيز افزار دست بيگانگان ميبودند كه در هر پيشامدي جز پيروي از دستور آنان نمينمودند. يك نيم بيشتر نمايندگان از اينگونه ميبودند كه در خور هيچ اميدي نميبودند. تنها يك دسته از جان و دل مشروطه را ميخواستند و اينان نيز سررشته را گم كرده نميدانستند چه كنند، به ويژه كه با دستههاي ديگر درآميخته در انديشه جدا سر و آزاد نميبودند.»20 در اين ميانه، شاه نيز طي نامهاي به مجلس با اشاره به حوادث اتفاق افتاده، نوشت: «هر چه گفتند شنيديم و هر چه خواستند كرديم و از هر حركت زشت و ناپسندي تجاهل نموديم... آيا نميدانيد كه نميخواهند رابطه و اتحاد حقيقي در ميان دولت و ملت برقرار بماند؟»21
علاوه بر مخالفت و خصومت فزاينده شاه و كشمكشهاي درون انجمنها و مجلس، امور و اتفاقاتي ديگر هم نمايندگان مجلس را گوش به زنگ كرد.
به عنوان نمونه «در 3 ژوئن - 13 خرداد - هارتويگ (وزيرمختار روسيه) و مارلينگ (كاردار سفارت بريتانيا)، به نمايندگان هشدار دادند كه احترام بيشتري براي شاه قائل باشند. مارلينگ نوشت كه: ايران دارد به سوي هرج و مرج ميرود و دو قدرت [روس و انگليس] اين وضع را تحمل نميكنند. وي با نظر هارتويگ كه گفته بود انجمنها بسيار قوي شدهاند و بايد توسط مجلس و يا شاه كنترل شوند، موافق بود.»22
كودتاي خرداد 1287ش (ژوئن 1908م)
در 4 ژوئن (14 خرداد 1287) شاه و همراهانش كه توسط رئيس بريگاد قزاق، كلنل لياخوف، اسكورت ميشدند، به باغ شاه (كه اردوگاه نظامي وي بود) در حومه تهران وارد شدند و اين امر همگان را بيمناك كرد كه چه روي خواهد داد؟ اندكي بعد، بيش از هزار هوادار مجلس دور ساختمان آن را گرفتند تا دربرابر هرگونه خطر يا حمله احتمالي، از آن دفاع كنند. نمايندگان اميدوار بودند كه از طريق مذاكره ميتوانند به اين رويارويي خاتمه دهند اما ميانجيهايي كه به دربار رفتند، دستگير شدند و اين امر نشانگر وخامت اوضاع بود و اينكه شاه فقط به سركوبي ميانديشد.
در 10 ژوئن (20 خرداد) تقيزاده در صدد مصالحه با شاه برآمد. زيرا احساس ميكرد كه مجلس نميتواند به قدر كافي از خود دفاع كند. او كه از تندروي انجمنها نيز هراسيده بود، اظهار داشت: «بيگانگان معتقدند كه انجمنها پا از گليم خود درازتر كرده و قدرت را از دست مجلس خارج كردهاند و به همين علت چنين هرج و مرجي به وجود آمده است. تغييرات بايد با اصلاحات تدريجي صورت گيرد نه با رويارويي.»23
در 11 ژوئن (21 خرداد) شاه خواستار بازداشت و تبعيد چند روشنفكر راديكال شد؛ از جمله مهمترين آنها «ميرزاجهانگيرخان سردبير صوراسرافيل؛ سيدمحمدرضاي شيرازي سردبير مساوات؛ ملكالمتكلمين و آقا سيدجمال خطباي بزرگ مليگرا كه هر دو اصفهاني بودند. ميرزاداودخان؛ ظهيرالسلطان يكي از برادرزادههاي شاه و از افسران برجسته داوطلبان ملي؛ حاج ميرزايحيي دولتآبادي و ميرزاعليمحمد (برادر). گذشته از تبعيد اين رهبران مردمي، شاه خواستار تسلط بر مطبوعات و خلعسلاح مردم نيز گرديد.»24
انقلابيون، مجاهدين و اعضاي انجمنهاي تهران، از مجلس كه مرعوب مداخله خارجي شده بود، قطع اميد كردند و در مسجد سپهسالار جمع شدند. نمايندگان بيش از 180 انجمن حضور يافته و هر انجمن يك حجره را اشغال كردند و لوحه خود را بر سر درِ آن آويختند. گروهي از حاميان مجلس نيز بر بامها و خيابانهاي نزديك مجلس ميخوابيدند كه عدهاي از آنها مسلح و برخي هم چاقو يا داس به همراه داشتند. ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ، رهبري نهضت ملي را بر عهده گرفتند. شاه به آنها (مليون) اخطار داد كه متفرق شوند و نمايندگان مجلس نيز در اين باب كوتاه آمده و پذيرفتند. اما اعضاي انجمنها كه دور مجلس را گرفته بودند، با اين مسئله موافقت نكرده و متفرق نميشدند و ممتازالسلطنه و بهبهاني، هيچكدام نتوانستند مردم را راضي كنند كه به خانههاي خود برگردند. ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ كه با تصميم مجلس مخالف بودند، نه تنها از مردم نميخواستند كه متفرق شوند، بلكه تشويق به ماندن نيز مينمودند.
انقلابيون كه با شور و هيجان فراوان با نمايندگان مجلس مخالفت ميكردند، ميدانستند كه حضورشان آخرين سد بين شاه و مجلس است. اما با همه پافشاري بر مقاومت، سرانجام تسليم سخنان تقيزاده كه آنان را دعوت به اصلاح تدريجي ميكرد، شده و پراكنده گرديدند و فقط چند صد داوطلب از انجمنها باقي ماندند و بالاخره در 20 ژوئن (30 خرداد) بود كه محمدعلي شاه شرايط خود را براي خاتمه دادن به محاصره اعلام كرد:
1. شاه بايد اختياراتي چون امپراطور آلمان داشته باشد.
2. همواره قوايي متشكل از ده هزار سرباز در پايتخت در اختيار شاه باشد.
3. اختيار كامل قشون با خود شاه باشد و وزير جنگ مستقيماً در برابر شاه مسئول باشد.
نمايندگان مجلس اين شروط را رد كردند؛ زيرا اين خواستهها با مفاد قانون اساسي مغاير بود. در واقع مذاكره آخر آنها با شاه در اين مرحله نيز به ناكامي رسيد و مشخص گرديد كه تصميم قبلي آنها در مورد پراكنده كردن داوطلبان حامي مجلس، به زيانشان بوده و اين مسئله كار شاه را براي حمله به مجلس آسان نمود.
به توپ بستن مجلس
همانگونه كه پيشتر ذكر گرديد، در پي اقدام محمدعليشاه در 14 خرداد 1287ش كه ظاهراً به علت گرمي هوا ارگ دولتي را ترك كرده و به باغشاه رفته بود، بر همگان روشن شد كه وي براي اجراي تصميم خود آماده شده است. او براي اينكه در مردم ايجاد وحشت و اضطراب زيادتري كند، با افراد فوج سيلاخور خود كه پاچه ورماليده و تفنگ به دست در اطراف كالسكه او ميدويدند، يكي دو خيابان، راه خويش را دورتر كرد و نهايتاً خود را به باغشاه بيرون دروازه غربي شهر رساند و در آنجا تقاضاهاي چند ماهه اخير خود را تكرار كرد. هر قدر مصلحين مناقشات گذشته، سعي كردند كه بين او و مجلسيان و مشروطهخواهان صلح ايجاد كنند، كاري از پيش نرفت. آزاديخواهان ميدانستند كه اگر به خواستههاي شاه و اخراج يا تبعيد كساني كه او ميخواهد، تن دردهند؛ بر تقاضاهايش افزوده خواهد شد و شاه هم خوب ميدانست كه اگر اين بار شكست بخورد قطعاً از تاج و تخت محروم خواهد شد. اين بود كه طرفين پس از چند روزي كه براي يكديگر اولتيماتوم صادر ميكردند، يك روز صبح ساعت 5، سرلشكر نقدي با 120 تن از قزاقان تحت فرماندهياش در ميدان روبروي مجلس مستقر شد و بعد از مبارزهاي نافرجام، در ساعت 7 صبح به فرمان لياخوف با دستهاي ديگر قزاق يعني 250 سوار و 25 پياده، آماده به حمله دوباره گرديد. اين نيروها براي سركوب مشروطهخواهان با خود چهار توپ جنگي آورده و آنها را در برابر مجلس مستقر كرده بودند. لياخوف در مصاحبه با خبرنگار تايمز، در قضيه دفاع از تهران چنين اظهار كرده بود: «750 قزاق بريگاد، با آن دسته كه به كرج فرستاده شد، پنج هزار نفر از سپاهيان منظم ايلات و پنج توپ تند كار مدرن، براي دفاع از تهران در دست داريم.»25 اين جنگ نابرابر در نهايت با دو هزار قزاق در ميدان روبروي مجلس كه به سلاحهاي جنگي مجهز بودند، آغاز و چهار توپ براي مقابله آماده گرديد كه يكي در خيابان دروازه دولت، ديگري در خيابان روبروي آن و سومي و چهارمي در خيابان شاهآباد مستقر شده بودند و دهانه همه آنها به سوي مجلس گردانيده شده بود و گرداگرد آن، دستهاي قزاق و سوار و پياده قرار داشتند.
شماري از نمايندگان و شخصيتهايي چون بهبهاني، امام جمعه خويي، مستشارالدوله، ابراهيم آقا، ممتازالدوله، حكيمالملك و محمدصادق طباطبايي در مجلس بودند و علاوه بر آنها، صوراسرافيل و ملكالمتكلمين و قاضي ارداقي هم به مجلس پناهنده گرديدند.
در ساعت 7 صبح كه توپها به سمت مجلس شليك شد، دود و غبار در فضا منتشر گرديد و «در اين هنگام بود كه رضاخان براي نخستين بار نشان لياقت ميگيرد زيرا در بحبوحه جنگ، وقتي كه يكي از توپها به ميدان مشروطهخواهان ميافتد، رضاخان بدون هيچ ترسي به دل نيروهاي دشمن [مشروطهخواهان] زده وتوپ را به ارتش استبداد برميگرداند. طباطبايي [درباره اين حادثه] ميگويد كه: اينگونه است كه چشمان تاريخ، ثابت بر حوادث ميماند و همه اسرار، زير پوست اسناد نقش ميبندد.»26
بالاخره، پس از چهار ساعت جنگ و رويارويي، آزاديخواهان شكست خورده و صداهاي رعدآساي توپها و شليك تفنگها خاموش گرديد. سربازان سيلاخوري و دستههاي اوباش، مجلس و خانههاي بانو عظمي و خانه ظلالسلطان و انجمن آذربايجان و انجمن مظفري را وحشيانه غارت كردند و حتي در و پنجرهها را نيز كنده و با خود بردند. ملكالمتكلمين و صوراسرافيل و ميرزاجمالالدين واعظ، دستگير و ملكالمتكلمين و ميرزاجهانگيرخان صوراسرافيل در روز بعد اعدام گرديدند. ناظمالاسلام كرماني مينويسد: «جهانگيرخان را كه روز دويم اين واقعه طناب انداخته بودند، در وقت كشتن گفته بود زنده باد مشروطه و اشاره كرده بود به زمين و گفته بود اي خاك! ما براي حفظ تو كشته شديم... ملكالمتكلمين را هم كه طناب انداخته بودند، گفته بود: اگر مرا زنده بگذاريد، نفع من به دولت و ملت ميرسد... [من] با نهايت افتخار و شرف و در كمال سعادت در راه وطن ميميرم و از اعمال خود ندامت ندارم.»27 سيدجمال واعظ نيز كه فرار كرده بود، دوباره دستگير و اعدام گرديد. سلطانالعلما، سردبير روحالقدس هم پس از شكنجههاي بسيار كشته شد و بهبهاني و طباطبايي هم پس از دستگيري و كتكهاي فراوان و هتك حرمتهاي بسيار، تبعيد شدند. مساوات نيز با لباس مبدل موفق به فرار گرديد و تقيزاده و چندين نماينده ديگر، از جمله حاجحسينآقا امينالضرب نايبرئيس سابق مجلس هم به سفارت انگلستان پناهنده شدند. دهخدا نيز به سفارت انگلستان متحصن شده و سپس به اروپا رفت. وي در سوئيس سه شماره آخر صوراسرافيل را منتشر و بر مرگ ميرزاجهانگيرخان مويهها كرد و سلطنت محمدعليشاه را محكوم نمود. ممتازالدوله رئيس سابق مجلس هم به سفارت فرانسه و صنيعالدوله و اقوامش نيز به سفارت ايتاليا پناهنده گرديدند.
در 5 تير 1287 (13 ژوئن) شاه فرماني صادر كرد و طي آن همه مردم تهران را به استثناء انقلابيون دستگير شده، مورد عفو قرار داد و از همه رعاياي صديق خود دعوت كرد كه بدون هيچ ترسي به سر كارهاي متوقف شده خويش بازگردند. شاهزاده مؤيدالدوله به فرمانداري تهران منصوب شد و بازارها كه يك هفته تمام بسته شده بود، باز گرديد و شهر حالت قبلي خود را به دست آورد.
محمدعلي شاه كه در 3 تير فرمان انحلال مجلس را صادر كرده بود، انتخابات جديد مجلس ملي و مجلس سنا، كه ميبايد همزمان فعاليت خود را شروع ميكردند، براي سه ماه بعد تعيين كرد و به وزير داخله دستور داد اين مطلب را به اطلاع كليه فرمانداران برساند. اين فرمان شاه، انتشار يافته و در اختيار نمايندگيهاي خارجي نيز قرار گرفت. طي تلگرامي كه مستر مارلينگ به سر ادوارد گري در 26 ژوئن از تهران ارسال كرد، وقايع اينگونه مطرح شد: «رئيس مجلس و يك وكيل ديگر كه دستگير نشدهاند، به سفارت فرانسه متحصن گرديدهاند. وزير ماليه و خانواده او به سفارت ايتاليا متحصن شدهاند. سيدعبدالله و سيدمحمد، تبعيد خواهند شد؛ ولي محل بردن آنها معلوم نيست. هر چند كه شهر خاموش است ولي اضطراب عمومي باقي است و قشون مشغول تجسس اسلحه و بمب است. از قراري كه ميگويند، در اردوي شاه شصت و چهار نفر محبوس هستند. در تبريز جنگ مداومت دارد ولي در ساير ايالات خاموشي باقي است. كلنل لياخوف به حكومت شهر منصوب گرديد و از قرار معلوم داراي اقتدارات زيادي است. شاه اعلاني مشعر به انحلال مجلس صادر نموده. اعلان مذكور اشعار ميدارد كه انتخابات جديد در سه ماه ديگر به عمل خواهد آمد و مجلس سنايي هم تشكيل داده خواهد شد.»28
پس از اين ماجراها، شاه به برقراري نظم در پايتخت و ولايات پرداخت و پس از آنكه مؤيدالدوله را فرماندار تهران و لياخوف را رياست كل قشون داد، اعلاميههايي هم به فرمان او بر در و ديوار شهر چسباندند كه طي آن وظايف مردم نسبت به حالت حكومت نظامي مشخص ميشد. كليه چاپخانهها و دفاتر روزنامهها بسته شدند. ضبط اسلحه با شدت جريان يافت و دولت، اموالي را كه از خانههاي ظلالسلطان و ظهيرالدوله غارت شده بود، ضبط و خريداري كرد تا به صاحبان خسارت ديدهاش برگرداند.
مشيرالدوله وزير داخله، عنوان صدراعظم يافت و بدين ترتيب بار ديگر استبداد به جاي مشروطيت نشست كه اين دوره تقريباً يك ساله، بعدها با نام «استبداد صغير» شهرت يافت. اگر چه محمدعليشاه با تعطيلي مجلس در ظاهر توانست به هدف خود دست يابد، اما از آنجا كه مردم ايران تا حدودي با نظام مشروطيت آشنا شده بودند ديگر نميتوانستند مجدداً زير بار استبداد مطلق پادشاهي بروند. به همين خاطر ساكت ننشسته و پس از مدتي نخستين بار از ناحيه مردم تبريز و سپس ديگر شهرها، آماده جنگ با محمدعليشاه شدند و سرانجام قواي ضددولتي به فرماندهي سرداراسعد بختياري و سپهدار تنكابني توانستند نيروهاي دولتي را شكست داده و تهران را به تصرف درآورند. (24 جماديالثاني 1327 ه ق)
در اين زمان محمدعليشاه پس از سه روز مقاومت، براي اينكه به چنگ آزاديخواهان نيفتد مجبور شد به سفارت روس پناهنده گردد. وي با حمايت روس و انگليس در سفارت مذكور به مدت 57 روز پناهنده شد و سپس با همكاري اين دو دولت از ايران خارج گرديد و در شهر ادساي روسيه اقامت گزيد.
علل اساسي انهدام مجلس
در بررسي ريشههاي اصلي سركوبي مجلس اول، يكي از مهمترين عوامل را بايد در عدم شناخت كامل و اصولي نظام مشروطه دانست كه منجر به برداشتي خام و سطحي از مشروطيت و موجب ضعف مشروطهطلبان گرديد. همانگونه كه اشاره شد، در ابتدا، ايجاد عدالتخانه خواسته اصلي مردم و علماي تهران بود كه به عنوان اعتراض به اعمال سركوبگرانه عينالدوله و بيتفاوتي شاه در برابر آن در حضرت عبدالعظيم متحصن شده بودند. آنان يكي از شرايط بازگشت خود را ايجاد عدالتخانه دولتي ميدانستند تا «به عرايض كليه رعايا و مظلومين رسيدگي شود و رفع ظلم از مظلوم حقاً و عدلاً به عمل آيد و در اجراي عدل، ملاحظه از احدي نشود.»29 مورخان قديمي مشروطيت، از جمله كسروي، معلوم نميكنند كه چرا ايجاد عدالتخانه كه خواست اصلي علما و مردم بود، به مشروطيت تغيير يافت؛ در حالي كه اين تغيير را بايد نخستين انحراف از خط كلي نهضت عدالتخواهي مردم دانست. زيرا همه مردم و علما نسبت به عدالتخانه تصور روشني داشتند، اما شناخت درستي و شفافي نسبت به مشروطه نداشتند؛ حتي اغلب آزاديخواهان و منورالفكراني كه مردم را به آزاديخواهي و مشروطهطلبي تشويق ميكردند، خودشان هم تصوري مبهم و نادرست از آن داشتند... كسروي در اين باره مينويسد: «آنها معناي واقعي آزاديخواهي و ميهنپرستي را نميدانستند و به نام آزاديخواهي، پردهدري ميكردند و به نام ميهنپرستي، شعرها در ستايش آب و هوا و كوه و بيابان ميسرودند.»30 در واقع همين نوپا بودن نهضت مشروطه در ايران و شفاف نبودن تعاريف و حدود اختيارات آن بود كه موجب گرديد محمدعليشاه با همراهي و همفكري مخبرالسلطنه، اولين قدم در ايجاد تزلزل و اختلاف ميان مشروطهطلبان را بردارد و شعار مشروطه با شرايع اسلام سازگاري ندارد را علم كند و در ادامه مسير بين علما و مهرههاي اصلي مشروطه نيز تفرقه ايجاد نمايد.
در ذكر علل ديگر انحلال مجلس، ميتوان به رويههاي غلط و برخي تندرويهاي نابجاي مشروطهخواهان اشاره كرد كه خود اين امور منجر به تحريك بيشتر محمدعليشاه براي مقابله جدي با مشروطهطلبان گرديد. كسروي بر اين باور است كه پس از واقعه ميدان توپخانه و صلح و سازشي كه به دنبال آن ايجاد شد، «محمدعليميرزا تا ديرزماني به خاموشي گرائيده با مجلس رويهكاريهايي ميكرد و ميتوان گفت كه از برانداختن مجلس نوميد گرديده، ديگر نقشهاي را دنبال نميكرد. ليكن پيشامدهايي كه يكي از آنها داستان بمباندازي و ديگري بدزبانيهاي مساوات و ديگر روزنامهها بود، دوباره او را به تكان آورده، بار ديگر به انديشه برانداختن مجلس انداخت.»31
احتشامالسلطنه نيز به عنوان يك شخصيت فرهنگي و سياسي مشروطهخواه و رئيس مجلس شوراي ملي در اين باره مينويسد: «وقوع حوادثي را در طهران بر ضد مجلس از مدتها قبل احساس ميكردم و از دو سو مجلس و مشروطيت را بر لب پرتگاه ميديدم و رفع و دفع هيچيك از مخاطرات دوگانه ممكن و ميسر به نظر نميرسيد. از سويي شاه و عوامل و ايادي كه به دور خود جمع كرده بود در كمين مجلس و مشروطه بودند و شواهدي در دست بود كه در اولين فرصت ممكن مجلس را تعطيل و مشروطيت را موقوف خواهند كرد... معالاسف، مجلس مقدس و نهضت ملي، تنها همين يك دشمن را در كمين نداشت... زيادهروي و هرزهگي و هتاكي جمعي اوباش و اراذل كه به نام مشروطه دست به تعدي و تجاوز به جان و مال و حيثيت و شرف مردم دراز كرده بودند، اكثريت و عامه را از مجلس و مشروطه متنفر ساخته بود... سكوت و عدم اعتناي مردم پايتخت در برابر كودتاي وحشيانه شاه مستبد، از روي ترس و وحشت نبود، بلكه حقيقت اين است كه مردم ايران بالخصوص ساكنين تهران از مجلس وآزاديخواه نمايان، سرخورده بودند و آنچه ميخواستند در وجود چنين مشروطيتي نميديدند. ... قيام محمدعليشاه بر ضد مجلس و مشروطه نه تنها به رژيم مشروطيت و نظام تازه حيات ابدي بخشيد بلكه كساني را كه به دست قزاقان تحت فرمان شاپشال و لياخوف و فراشان شاهي به دار آويخته شدند، حيات ابدي ارزاني داشت... اگر واقعه توپ بستن مجلس رخ نميداد، هيچ معلوم نبود در قيام و انقلاب عمومي مردم - كه از دست تعدي و سياهكاري صدرنشينان و زبانآوران مجلس و انجمنسازان و جريدهنگاران و اراذل و اوباش دنبالهرو ايشان به جان آمده بودند - چه سرنوشتي در انتظار آنان بود. اما مسلم اين است كه در صفحات تاريخ، جايي كه اكنون دارند، به دست نميآوردند... خوشبختانه، رذالت و جلافت شاه و ايادي او در به توپ بستن مجلس و قتل و شكنجه و آزار و حبس و نفي بلد آزاديخواهان و نمايندگان مجلس و روحانيون و فرار دادن اشخاص به سفارتخانهها و خراب كردن مجلس و آن كثافتكاريها كه از محمدعليشاه و امير بهادر و شاپشال و غيره بروز كرد، اسباب تجديد حيات و تقويت مشروطه شد و در حكم خون تازهاي بود كه به بدن نيمه جان مشروطيت ايران رسيد و مايه بقا و تقديس و تطهير مشروطيت و مجلس و عوامل وابسته به رژيم گرديد.»32
كرماني نيز در تاريخ بيداري ايرانيان، در چندين مورد از رويگرداني مردم از مشروطه سخن به ميان آورده و پس از انحلال مجلس در يك مورد مينويسد: «بنده نگارنده را اعتقاد اين است كه اگر شاه، مشروطه را بدهد عقلا قبول نكنند چون اين مفسدين كاري كردند كه ديگر عاقلي اقدام به اين كار نخواهد كرد واسم مشروطه را نخواهد برد.»33
در كنار نكات مهمي كه مستنداً نقل گرديد، در بررسي و توضيح علل انهدام مجلس ميتوان اضافه كرد كه چون در ماههاي اوليه پس از پيروزي نهضت مشروطه كه هنوز ماهيت و عملكرد افراد و گروههاي تشكيل دهنده رهبران نهضت براي عموم جامعه شناخته نشده بود، مردم همه رهبران نهضت را كه در مجلس شوراي ملي و بيرون از آن حضور داشتند، به عنوان سخنگويان نهضت ميپنداشتند و به همين دليل از مواضع آنها حمايت ميكردند. اما به تدريج عملكردها، ماهيتها را برملا كرد و روشن گرديد كه علماي ديني و ديگر رهبران ميانهرو نهضت با اينكه گرفتار ضعف مديريت بودند اما منش و روشي همگرايانه داشتند. در مقابل آنها گروهي اندك در مجلس و بيرون از آن نابخردانه در پي تحميل خواستههاي غيرواقعبينانه خود بر آرمانهاي اكثريت جامعه و رهبران آن برآمده و در اين راه دست به هر كوشش واگرايانهاي ميزدند و با هياهو و غوغاي ناشي از تلگرافهاي ديكته شده به انجمنهاي همراه و همرأي با خود در تهران و شهرستانها، اين خواستهها را به عنوان آرمانهاي نهضت و خواسته ملت وانمود ميكردند. اين عملكرد نه تنها باعث شد كه افراد سرشناسي چون شيخفضلالله نوري و جمع قابلتوجهي از علماي ديني و به پيروي از آنها، بسياري از اقشار جامعه (كه ابتدا از طرفداران مشروطه بودند) از نهضت جدا شوند؛ بلكه موجب گرديد اعتبار مشروطه در افكار عمومي مردم آسيب ببيند و با حاكم شدن اين شرايط عقلاي مشروطهخواه نيز كارآيي خود را در جامعه از دست بدهند.
در چنين موقعيتي نهضت نيازمند رهبري مقتدر و فراگير بود تا با مهار كجرويها از يك سو و چارهانديشي مناسب براي حفظ انسجام نهضت و پشتوانه ملي آن از سوي ديگر، خواستههاي نهضت را برآورده سازد و از فروپاشي آن جلوگيري كند. اما نبودن چنين رهبري باعث شد كجرويها و تنشآفرينيها و گروهگراييهاي خودخواهانه عدهاي اندك، نهضت را در وضعيتي قرار دهد كه به رغم حضور آقايان آيتالله بهبهاني و آيتالله طباطبايي در صحنه و حمايتهاي بيدريغ علماي عتبات از آنها، محمدعليشاه توانست بدون هيچ مانع و مقاومت جدياي در 2 تير 1287 مجلس را كه نماد نظام مشروطيت و ستاد رهبران مشروطهخواه بود، منحل سازد. در باب مقوله خلأ رهبري قوي نظام مشروطه ميتوان به عنوان نمونه از كودتايي كه شاه در 23 آذر 1286 (15 دسامبر 1097) عليه خواسته مجلسيان مبني بر اخراج سعدالدوله از دربار، صورت داد، ياد كرد. در آن دوره هنوز انجمنها مخصوصاً انجمن تبريز و عموم مردم به طرفداري و پشتيباني محكم از مجلس پايبند بودند و بر اين امر به قدري پافشاري داشتند كه وزراي مختار روسيه و بريتانيا متوجه شدند كه اگر شاه را مجبور به كوتاه آمدن و فيصله دادن ماجرا نكنند، قطعاً موج گسترده مردم و مجلسيان خواستار خلع محمدعليشاه ميگردند و اين امر منافع آنها را در ايران با خطر مواجه خواهد نمود. به همين دليل طي توافقي كه در سه ماده طرح گرديد، شاه را مجبور به مصالحه نمودند. بنابراين اگر در اين مرحله، ضعف در مديريت و رهبري نهضت وجود نداشت، مجلسيان به راحتي ميتوانستند قدمي فراتر نهاده و اين بار به سوگند دروغين محمدعليشاه در حمايت از مشروطه تن در نداده و خواستار خلع او گردند كه در آن صورت هم حكومت مشروطه و نماد اصلي آن كه مجلس بود، اقتدار و توانمندياش عملاً به منصه ظهور ميرسيد و بر اتحاد و خودباوري مشروطهخواهان ميافزود و هم اينكه محمدعليشاه، ديگر فرصتي براي جمعآوري تجهيزات و آمادگي براي سركوبي مجلس و برقراري مجدد حكومت استبدادي را نمييافت.
نتيجهگيري
اگر چه برخي همچون احتشامالسلطنه، سركوبي مجلس را نهايتاً به نفع نهضت مشروطه دانستهاند كه به دنبال آن شكست، فتح تهران و سرنگوني نظام استبدادي و برقراري هميشگي مشروطيت در ايران روي داد و مردم را اميدوار كرد كه بارخت بربستن استبداد از كشور، امنيت، رفاه و آسايش حاكم شده و ايران به سمت پيشرفت و ترقي حركت خواهد كرد، اما در واقع بايد بپذيريم كه در كنار مطالبي كه ذكر گرديد، انحلال مجلس اول خسارات جبرانناپذيري را نيز به دنبال داشت كه يكي از مهمترين آنها از ميان رفتن ياسركوب شدن مهرههاي اوليه و خالص مشروطهخواه بود كه در واقع بنيانگذاران اين نظام به شمار ميآمدند. به همين دليل با فتح تهران كه طي آن مرحله دوم نهضت مشروطه آغاز ميشود، عملاً شاهد آن هستيم كه اداره امور به دست افرادي كه عمدتاً عضو مجامع فراماسونري و انجمنهاي سري بودهاند، قرار ميگيرد و علماي بزرگ نجف و تهران و نيز سرداران بزرگي نظير ستارخان سردار ملي، باقرخان سالار ملي و ضرغامالسلطنه بختياري به حاشيه رانده ميشوند و مجلس دوم در يد قدرت يك عده تندرو واقع ميگردد كه اقداماتشان منجر ميشود به اينكه آيات عظام آخوند خراساني و ملا عبدالله مازندراني اعلاميههاي متعددي در اعتراض به وقوع پارهاي ناهنجاريها در ايران صادر كنند. اما اين عناصر هيچ توجهي به هشدارهاي علما و افراد دلسوز نكرده و با توسل به خشونت و ترور، مخالفين خود را از سر راه برميداشتند. در نهايت اتخاذ اين روشهاي خشونتبار و هجوم به ارزشهاي ديني باعث انزوا و رويگرداني مردم و پشيماني برخي از علماي بزرگ مشروطهخواه، از مشروطه گرديد و اينگونه شد كه به جاي استقرار نهادهاي مردمي، گروههاي توطئهگر و غربگرا بر كشور حاكم شدند و نظام مشروطه نه تنها نتوانست به اهداف عاليه خود برسد بلكه دستاويزي گرديد براي استعمارگراني چون انگلستان كه از طريق دستنشاندگان خود در مجلس به منافع خود دست يابند.
منافع و مآخذ
1. انقلاب مشروطيت ايران، ادوارد براون، مترجم مهري قزويني، تهران، انتشارات كوير، چ اول، 1376.
2. انقلاب مشروطه ايران، ژانت آفاري، ترجمه رضا رضايي، تهران، انتشارات نشر بيستون، چ اول، 1379.
3. ايران بين دو انقلاب، يرواند آبراهاميان، تهران، نشر ني، چ دوازدهم، 1386.
4. بازنگري در تاريخ قاجاريه و روزگار آنان، ابونصر عضد قاجار، تهران، انتشارات دنياي كتاب، چ اول، 1376.
5. بررسي انقلاب ايران (با درآمدي پيرامون تاريخ ايران)، عمادالدين باقي، تهران، نشر سرايي، چ دوم، 1382.
6. تاريخ بيداري ايرانيان، ناظمالاسلام كرماني، به اهتمام علياكبر سعيدي سيرجاني، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چ اول، 1346.
7. تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروي تبريزي، تهران، انتشارات اميركبير، چ شانزدهم، 1370.
8- تاريخ، فرهنگ و تمدن ايران در دوره قاجار، عباس قدياني، تهران، انتشارات فرهنگ مكتوب، چ اول، 1384.
9- تاريخ معاصر ايران، پيتر آوري، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، انتشارات عطايي، چ پنجم، 1379.
10- درآمدي بر ريشههاي انقلاب اسلامي، به كوشش عبدالوهاب فراتي، قم، ناشر معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، چ اول، 1376.
11- روس و انگليس در ايران، حسين ناظم، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ اول، 1380.
12- فراز و فرود مشروطه، سيدمصطفي تقوي، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چ اول، 1384.
13- كتاب آبي، به كوشش احمد بشيري، تهران، نشر نو، چ دوم، 1363.
14- كتاب نارنجي، به كوشش احمد بشيري، تهران، نشر نو، چ دوم، 1367.
15- خاطرات احتشامالسلطنه، به كوشش سيدمحمدمهدي موسوي، تهران، انتشارات زوار، چ دوم، 1367.
16- لوايح آقاشيخفضلالله نوري، به كوشش هما رضواني، تهران، نشر تاريخ ايران، 1362.
17- مقاله «بهارستان سربلند از يكصدسال مشروطهخواهي، خبرگزاري ميراث فرهنگي news/chn»
18. محمدعليشاه و مشروطيت، ناصر نجمي، تهران، انتشارات زرياب، چ اول، 1377.
پينوشتها:
1- عباس قدياني، ص 146.
2- احمد كسروي، ص 4.
3- ناظمالاسلام كرماني، ص 268.
4- ناظمالاسلام كرماني، ص 470.
5- هما رضواني، ص 28.
6- يرواند آبراهاميان، صص 114 تا 116.
7- ژانت آفاري، ص 128.
8- ژانت آفاري، ص 128.
9- احمد كسروي، ص 19.
10- سيدمصطفي تقوي، ص 285.
11- احمد كسروي، ص 13.
12- احمد كسروي، ص 14.
13- احمد كسروي، ص 15.
14- ژانت آفاري، ص 129.
15- ژانت آفاري، ص 179.
16- ژانت آفاري، ص 180.
17- ژانت آفاري، ص 181.
18- عمادالدين باقي، ص 92.
19- احمد كسروي، ص 16.
20- احمد كسروي، ص 604.
21- احمد كسروي، ص 20.
22- ژانت آفاري، ص 186.
23- ژانت آفاري، ص 188.
24- ادوارد براون، ص 194.
25- ناصر نجمي، ص 388.
26- مقاله بهارستان سربلند از يكصد سال مشروطهخواهي، ص 3.
27- ناظمالاسلام كرماني، ص 162.
28- احمد بشيري، كتاب آبي، ج 1،ص 63.
29- ناظمالاسلام كرماني، ص 381.
30- احمد كسروي، ص 162.
31- سيدمصطفي تقوي، ص 304.
32- سيدمحمدمهدي موسوي، صص 676 الي 680.
33- ناظمالاسلام كرماني، ص 166.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 58
تعداد بازدید: 887