27 اسفند 1390
معرفي كتاب
«خاطرات محمدعلي مجتهدي»
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و بررسي كتب تاريخي، گزيدهاي از كتاب «خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي» به نقد كشيده است.
دكتر مجتهدي در سال 1361 به منظور پارهاي معالجات به خارج كشور رفت و تا سال 1367 يعني زمان ضبط خاطرات، براي مداواي نارسايي قلب نوهاش در شهر نيس اقامت گزيد. در اين سال عليرغم اينكه عوارض ناشي از سه بار سكته وي را رنجور ساخته بود، به دعوت فارغالتحصيلان دبيرستان البرز به آمريكا رفت كه در حاشيه مراسم ديدار با شاگردانش، دستاندركاران طرح تاريخ شفاهي ايران در هاروارد همراه با برگزاركنندگان جلسات بزرگداشت به ضبط خاطرات وي پرداختند.
آنچه توسط «نشر كتاب نادر» در ايران در خرداد 80 منتشر شد، نسخه تدوين شده توسط طرح تاريخ شفاهي است كه مقدمه طولاني مسئول آن يعني آقاي حبيب لاجوردي را نيز داراست. (در كتاب به اختصار «ح ل» ذكر ميشود) اما از آنجا كه بر اساس توافق اوليه بين دستاندركاران طرح تاريخ شفاهي و برگزاركنندگان جلسات بزرگداشت دكتر مجتهدي، قرار بود تا شاگردان استاد، خود به انتشار اين خاطرات بپردازند معلوم نيست آنچه آنان تدوين كردهاند نيز به چاپ رسيده است يا خير؟
گفتني است بعد از فوت مرحوم مجتهدي در دهم تيرماه 76، نسخه تدوين شده حاضر انتشار مييابد و تاكنون سه بار با شمارگان دو هزار نسخه تجديد چاپ شده است.
زندگينامه
دكتر محمدعلي مجتهدي كه به دليل مديريت طولانيمدت بر يكي از بزرگترين دبيرستانهاي تهران «البرز» (بيش از 34 سال) در ميان تحصيلكردگان كشور آوازهاي فراموش نشدني يافت، متولد سال 1287 از لاهيجان بود.
وي پس از گذرانيدن دوره ابتدايي در گيلان به تهران آمد و پس از اخذ ديپلم، در امتحان اعزام محصل قبول و راهي فرانسه شد. در سال 1314 مدرك ليسانس خود را در رشته رياضي از دانشگاه ليل دريافت كرد و دوره دكتراي خود را در دانشگاه سوربن گذراند. مجتهدي در اول مهر 1317 به ايران بازگشت و به عنوان دانشيار رياضي در دانشكده علوم و دانشسراي عالي استخدام شد. وي دوران خدمت نظاموظيفه خود را در اهواز ميگذراند كه ايران به اشغال قواي متفقين درآمد. در شرايط جديد از مهر 1320 مجتهدي ضمن تدريس در دانشكده فني دانشگاه تهران مديريت شبانهروزي دبيرستان البرز را به عهده گرفت. در مرداد 1323 يعني سه سال بعد مسئوليت كل دبيرستان به وي واگذار شد. در مدت 34 سالي كه وي مديريت دبيرستان البرز را عهدهدار بود با حفظ اين مسئوليت به مدت يك سال در خرداد 1340 رياست دانشگاه شيراز را متقبل شد. سپس در آذر 1341 براي مدت سه سال مديريت پليتكنيك تهران را به عهده گرفت. در آبان 1344 مأموريت يافت دانشگاه صنعتي آريامهر را راهاندازي كند كه يك ساله توانست تأسيسات ساختماني بدين منظور بنا سازد و هيأت علمي لازم را گردآورد و در سال بعد يعني در مهرماه 45 دانشجو بگيرد. با وجودي كه مجتهدي در راهاندازي دانشگاه صنعتي شريف (آريامهر) از خود توانمندي چشمگيري بروز داده بود يك سال بعد از رياست دانشگاه عزل شد. دكتر مجتهدي در سمت رياست دانشگاه ملي در بهمن 46، نيز پنجماه بيشتر دوام نياورد، به اين ترتيب وي خود را در سال 1350 به طور كلي از دانشگاه و نظام آموزش عالي منقطع كرد و بازنشسته شد.
بعد از پيروزي انقلاب دكتر مجتهدي از مهندس بازرگان (نخستوزير وقت و همكار سابق وي در دانشكده فني) خواست تا كس ديگري را به جايش در دبيرستان البرز منصوب كند تا وي بتواند براي معالجه چشمش به خارج كشور برود. دكتر مجتهدي پس از عمل چشم در ژنو به ايران بازگشت، اما در سال 61 مجدداً براي معالجه نوهاش كه از بدو تولد دچار عارضه قلبي بود به خارج كشور رفت. در اين ايام دكتر مجتهدي خود نيز دچار نارسايي قلبي شد و چند بار سكته قلبي را پشت سر گذاشت و سرانجام در سال 1376 در شهر نيس دار دنيا را وداع گفت.
با هم نقد دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران را ميخوانيم:
خاطرات آقاي دكتر محمدعلي مجتهدي به عنوان يك شخصيت علمي و دانشگاهي دوران پهلوي دوم كه كمتر در امور و مناسبات سياسي درگير ميشده و به همين لحاظ نيز داراي استقلال رأي بيشتري نسبت به ساير مديران آموزش عالي كشور بوده است، ميتواند برخوردار از ويژگيهاي منحصر به فردي قلمداد شود.
در چارچوب اين خاطرات دكتر مجتهدي با كياست خاص خود و با توسل به شيوه اختصارگويي توانسته است تصوير روشني از وضعيت حاكم بر فضاي علمي كشور ارائه دهد. اگرچه گزيدهگوييهاي حساب شده و سخن به اشاره گفتنهاي دقيق نشان از اطلاعات بسيار وسيع وي از مسائل پشت پرده آن ايام دارد، لكن وي ترجيح ميدهد حتي در مقام بيان خاطرات سياسي خود همچنان در كسوت يك عنصر علمي ظاهر شود. از اين رو بيشتر با كنايههاي مجمل و گذرا پاسخ خود را به خواننده منتقل ميسازد. موضوعات مطرح شده از سوي آقاي مجتهدي در مورد دانشگاهها و به طور كلي آموزش عالي كشور ميتواند از سه جنبه مورد توجه و تأمل خوانندگان و بويژه تاريخپژوهان قرار گيرد: 1- شناخت دستاندركاران و سياستگذاران داخلي دانشگاهها 2- نفوذ قدرتهاي سلطهگر در دانشگاهها 3- چگونگي وضعيت دانشگاهها به لحاظ فساد اقتصادي و اخلاقي.
آقاي مجتهدي درباره سياستگذاران داخلي دانشگاهها براي نمونه در مورد دانشگاه صنعتي شريف ميگويد: «وزير دربار هميشه رئيس هيئت امناي دانشگاه آريامهر بود» (ص139) اما براي درك بهتر اين مسئله، لازم است نسبت به وزارت دربار در دوران محمدرضا كه با نام «علم» مترادف شده بود، از زبان آقاي مجتهدي شناخت كاملتري به دست آوريم؛ زيرا او در رأس هيئتي جاي داشت كه به اصطلاح ميبايست سياستها و جهتگيريهاي دانشگاه را مشخص ميساخت: «جناب علم يك پرونده خاصي دارد... (به خودم) گفتم يك كسي (كه ديپلم) شش ساله متوسطه را زور زوركي گرفته، دارد اظهارنظر ميكند كه در دانشگاه چه بكنند. اين بدبختي مملكت ما نيست؟ بله؟ آقاي علم دانشسراي مقدماتي كشاورزي كرج را تمام كرده و بس- يعني شش ساله متوسطه. اين دارد اظهارنظر ميكند… عرض كنم كه (يكي) از موارد بدبختي ما اين است، چيزهاي ديگر هم داريم» (ص224) در مورد وضعيت اسفبار اخلاقي فردي كه در رأس گروه سياستگذاران يكي از دانشگاههاي مهم كشور قرار داشته است، آقاي مجتهدي به صورت تلويحي مسئله خانههايي را كه در چندين نقطه شمال تهران تهيه ديده بود و همه نوع اسباب عيش و عشرت محمدرضا را به صورت چرخشي در آنها فراهم ميساخت، اشاره ميكند: «من كه، ببخشيد در دربار نبودم ايشان (علم) خيلي كارها ميكردند در دربار كه من خبر نداشتم، خيلي كارها خارج از دربار ميكردند خبر نداشتم. شما حتماً ميپرسيد كه آيا ايشان ده تا خانه هم داشتند؟ چون يك كسي را داشت به نام متقي همه كار برايش ميكرد. آنها را بنده خبر ندارم» (ص226)
همچنين آقاي مجتهدي در چارچوب يك مقايسه ساده بين پهلوي اول و دوم گرچه بظاهر از رضاخان تعريف ميكند، اما موضوعات قابل تأملي نيز در مورد وي و همچنين محمدرضا و اطرافيانش به ويژه علم مطرح ميسازد: «يك شخص بيسواد، يك شخصي كه مهتر بود، مغزش درست كار ميكرد، محمدرضا شاه، نه، اين مهتر نبود، اين عزيز دُردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نميكرد، در درجه اول علم جاسوس را وزير دربار و همه كاره خود كرده بود.» (ص190)
از آنجا كه لازم است در ادامه بحث نگاهي جامعتر به اطلاعات و تحليل آقاي مجتهدي پيرامون شخصيت و ويژگيهاي پهلويها بيفكنيم، در اين بخش صرفاً آنچه را ايشان در مورد يارغار و عنصر بسيار نزديك به محمدرضا پهلوي يعني اسدالله علم مطرح ساخته، مورد توجه قرار ميدهيم. علم در واقع تنها در دانشگاه صنعتي شريف (آريامهر) سياستگذار نبوده است بلكه فرازهاي ديگر كتاب نشان از آن دارد كه وي همچنين بر ساير دانشگاههاي كشور نيز مسلط بوده و رياست هيئت امناي دانشگاه ملي را هم به عهده داشته است: «سه روز ديگر آقاي علم با اتومبيلشان آمدند دبيرستان البرز. بنده را گذاشتند تو اتومبيل خودش، دست راستش هم نشاندند و مرا بردند دانشگاه ملي معرفي كردند.» (158) سوءاستفادههاي مالي آقاي علم از دانشگاه ملي كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت مؤيد تسلط چنين فردي با اين مختصات بر سرنوشت كليت آموزش عالي كشور است.
در زمينه نفوذ قدرتهاي بيگانه در دانشگاههاي كشور، آقاي مجتهدي اطلاعات و خاطرات ارزندهاي را به تاريخ پژوهان عرضه ميدارد. وي در مورد تغيير غيرمنتظره خود از رياست دانشگاه شريف ميگويد: «بعد از بازديد اعضاي سفارت آمريكا- و به طور يقين به دستور آنها- (شاه) رضا را رئيس دانشگاه آريامهر كرد... چنين كسي را كه اين خصايل را دارد- خصايل كه چه عرض كنم اين معايب را دارد به عنوان دبير استخدام نكردند و ايشان رفت به آمريكا، يك موقعي كارمند جنرال موتور بود. و بعد هم اسمش را گذاشت «پرفسور». (ص152) در مورد عدم توفيق كشور در جذب نيروهاي توانمند خود آقاي مجتهدي ميافزايد: «اشكال محيط اين بود كه مثلاً دانشگاه آريامهر را با زحمت فراوان درست كردم، هفتاد نفر را بنده آوردم (از خارج كشور) آن جا. اين دانشگاه را نوكرهاي خارجي يا نفهمي مثل عملي كه براي پليتكنيك كردند كه شرح دادم - نگذاشتند بماند. در زمان شاه نگذاشتند كه ادامه پيدا كند. ملاحظه بفرمائيد، آمريكاييها آقاي رضا را آوردند و (او) اكثرشان را جواب گفت.» (ص186)
فراز ديگري كه به درك ميزان نفوذ بيگانگان در دانشگاههاي كشور كمك ميكند خاطرهاي از دانشگاه شيراز در دوران رياست آقاي مجتهدي بر اين دانشگاه است: «(يك روز) يك آقايي كه رئيس بانك ملي و رئيس شير و خورشيد سرخ شيراز بود (و من ايشان را حضوراً هيچ وقت نديدم) به من تلفن كرد كه آقاي دكتر پتي (petty) در بيمارستان سعدي (مادر)هايي كه (با بچه)هايشان با چادر ميروند آن جا، اين (دكتر) چادر را از سر اين خانمها ميكشد پائين و ميپرسد اين چيه؟ (اين آقاي دكتر) روزهاي تعطيلي ميرود به ايلات به بچهها دارو تجويز ميكند براي كچلي و امراض پوستي ديگر. داروي پوستي هم از بيمارستان سعدي برميدارد و با خودش ميبرد توزيع ميكند و آن جا قالي و چيزهاي (ديگر) ميخرد... من پرونده اين آقاي دكتر را خواستم ديدم موقعي (كه) اليزابت ملكه انگلستان، به ايران آمده (بهمن 1339/1961) با اعليحضرت (محمدرضا) شاه رفته بودند دانشگاه شيراز را ببينند. وقتي كه (آنها) وارد دانشگاه شدند در را بسته بودند، بيرون در چند نفر پاسبان و گارد ايستاده بودند. (وقتي) كه اين آقاي دكتر همين آقاي دكتر پتي خواست برود داخل دانشگاه راهش نميدهند (او هم) با لگد در را (ميشكند) و داخل ميشود. چون خارجي بود آنها هيچ كاري با او نميكنند.» (ص84)
آقاي دكتر مجتهدي با وجودي كه همه مراحل تذكردهي و دعوت دكتر پتي به دوري جستن از تخلفاتي چون فروش داروهاي دانشگاه به روستاييان و دريافت قاليچه در ازاي آن، توهين به خانمهاي با پوشش چادر و ... را به صورت مسالمتآميز طي ميكند لكن نه تنها اين فرد انگليسي از چنين اعمالي دست نميكشد بلكه بلافاصله بعد از دستور رئيس دانشگاه به دفتر خود مبني بر تهيه گزارشي براي وزير فرهنگ در اين زمينه بدون اجازه وارد اتاق رئيس دانشگاه و به اين امر معترض ميشود. آقاي مجتهدي در واكنش به اين جسارت از كارگزيني ميخواهد تا قرارداد وي را مطالعه كند و طبق مفاد آن به خدمت اين فرد انگليسي در دانشگاه شيراز خاتمه دهد. اما بلافاصله ميگويد : «من ديدم كه يك قدري تند رفتم، حق اين است كه قبلاً به اطلاع وزير فرهنگ و نخستوزير برسانم. به حسابداري تلفن كردم كه بليط هواپيمايي بگيريد من ميخواهم بروم تهران. بليط هواپيمايي گرفتند و من پرواز كردم همان روز... تلفن كردم به آقاي وزير فرهنگ، آقاي محمد درخشش... گفت، من همين حالا ميآيم پهلوي شما. آمد پهلوي من، من جريان را به او گفتم، جريان ماوقع را از اول تا آخر توضيح دادم گفتم، موافقيد يا مخالف؟ گفت، صددرصد من موافقم با اين كار، گفتم همين حالا تلگراف كنيد به دبيرخانه دانشگاه كه اعمالي كه من انجام دادم راجع به آقاي دكتر پتي - دستوراتي كه دادم شما موافقيد. او تلگرافي به خط خودش نوشت و مستخدم را صدا كرد كه تلگراف را ببرد. گفتم، آقا، قبل از اين كه مستخدم تلگراف را ببرد، با آقاي نخستوزير صحبت نميكنيد؟... گفت، نخير لازم نيست گفتم، نخير خواهش ميكنم شما از آقاي دكتر اميني وقت بگيريد و با ايشان صحبت كنيد. ايشان تلفن كردند به دفتر آقاي دكتر اميني وقت گرفتند فردا صبح ساعت هفت ما دوتايي رفتيم پهلوي آقاي دكتر اميني. ايشان ماوقع را تشريح كردند. دكتر اميني در جواب گفت كه بهتر اين است كه يك آدم پختهتري را ما براي دانشگاه شيراز بفرستيم.» (ص88)
ترجيح يك عنصر متخلف خارجي بر رئيس يك دانشگاه موجب شد تا آقاي مجتهدي از همان روز ديگر به شيراز باز نگردد، اما تأسفبارتر اينكه مسئولان آموزش عالي كشور اين جرئت را به خود نميدادند تا اقدامي بسيار معمولي را در مورد فردي كه همراه با توهين چادر از سر بانوان ميكشيده است، داروهاي دانشگاه را به سرقت برده و به روستاييان ميفروخته و با لگد درب دانشگاه را ميشكسته و ... صورت دهند. اين كه آقاي مجتهدي در صدد برميآيد تا از پشتيباني بالاترين مقام اجرايي كشور براي جزئيترين اقدام در قبال اعمال غيرانساني و خودبرتربينانه و تخلفات بارز يك خارجي، برخوردار شود نشان از نفوذ تأثربرانگيز قدرتهاي بيگانه در سرنوشت كشور و دانشگاهها دارد. بيترديد دو موردي كه آقاي مجتهدي به روايت آنها ميپردازد موقعيت بيگانگان را در عزل و نصب رؤساي دانشگاهها و اقتدار يك استاد خارجي داراي پرونده دزدي و تخلف را مشخص ميسازد. آقاي مجتهدي همچنين در مورد وزراي حاكم بر امور آموزش عالي كشور ميگويد: «كساني هم بودند كه وزير فرهنگ شدند - بيسوادترين و حتي ببخشيد نوكر خارجي، مأمور سازمان امنيت- كه بهتر است كه آنها را اسم نبرم». (ص 203)
در مورد وضعيت دانشگاهها به لحاظ فساد اقتصادي و اخلاقي نيز خاطرات آقاي مجتهدي مستندات ارزشمندي را بهدست ميدهد: «يك روز رئيس دفترم آمد و گفت يك خانمي با شما كار دارد، گفتم، بفرمايند. آمد و گفت، من تو حياط دانشگاه بودم، منتظر شوهرم كه بيايد با هم برويم يك مهماني. شوهرم دانشجوي فلان دانشكده است. اين آقاي رئيس دانشكده آمد تو حياط و به من گفت كه خانم اين جا چه كار ميكنيد. بياييد تو اتاق من. حياط خوب نيست. من رفتم تو اتاقش گردن مرا گرفت و مرا بوسيد… گفت غرضم اين جاست كه تنها آن نيست. حالا با تلفن ول كن معامله نيست. هي تلفن ميكند قربان صدقه ميرود. من هم نواري پر كردهام راجع به اين موضوع…» (ص159)
«...نوار را گذاشتند و ديدم بله، صداي آن آقاست. كه صدايش را خيلي خوب ميشناختم و قربان صدقه اين خانم ميرود و صحبتهاي عشقي تو كار است. اين موضوع را البته نفهميدم چه طور شد كه (اين رئيس دانشكده) بعدش به سازمان امنيت رفت. من به شوهرش گفتم، آقا، شما تعقيبش كنيد. من كاري از عهدهام برنميآيد.»(ص161)
وجود چنين فضايي در دانشگاهها يك موضوع است و دفاع از چنين افراد فاسدي از سوي دستاندركاران موضوع ديگري. در اين زمينه گزارش آقاي مجتهدي به هيئت امناي دانشگاه ملي مبني بر ضرورت تغيير اين رئيس دانشكده و رئيس دانشكده ديگري كه تخلف مالي داشته است و نوع واكنش اعضاي هيئت امنا بويژه آقاي شريف امامي ميتواند براي خوانندگان قابل تأمل باشد: «علم» گفت، چرا ميخواهيد عوض كنيد؟ من ساكت ماندم. خواجه نوري شروع كرد به گفتن كه آن يكي زن يكي از دانشجويان را بوسيده و آن يكي هم پول برداشته... ديدم اينها هيچ اهميت نميدهند. بلند شدم گفتم خيلي متاسفم... فقط شريف امامي اعتراض ميكرد كه شما توهين ميكنيد به استادها و نميدانم اينها... من فوراً بلند شدم و گفتم خيلي متأسفم... پا شدم رفتم بابلسر استعفا(يم) را فرستادم براي شاه، نوشتم كه با وجود اين آقايان من نميتوانم دانشگاه ملي را اداره كنم» (صفحات 171 تا 169)
اما در مورد فساد اقتصادي و اين كه درباريان حتي از بودجههاي دانشگاهي و درآمدهايي كه از محل شهريههاي دانشجويان بيبضاعت حاصل ميشد نيز نميگذشتند اشاره به يك خاطره آقاي مجتهدي از دانشگاه ملي براي روشن شدن اين مسئله كفايت ميكند: «همان ماه اولي كه در دانشگاه ملي بودم، رئيس حسابداري آمد يك ليستي آورد گفت، آقا اين ليست را دستور پرداخت بدهيد گفتم اينها چه كساني هستند؟ گفت اينها هر كدامشان پنجهزارتومان پول ميگيرند... ماه ديگر رفتم اين ليست را بردم پهلوي شاه، گفتم يك همچو كساني هستند. اين اولي هم آقاي سرتيپ اسفندياري است. سناتور است ماهي پنج هزار تومان ميگيرد. آن آقاي ديگر شغل مهمي دارد. ماهي پنج هزار تومان ميگيرد. آن يكي خليل ملكي است. ماهي پنجهزار تومان ميگيرد... گفتم من مخالف دادن پول به اينها نيستم ولي مخالف اين هستم كه من از بچههاي مردم، دانشجويان كه پدرانشان اكثراً چيزي ندارند (حتي يكي ميخواهد مجاناً اسم بنويسد. من با دشواري مواجهم براي اينكه بودجهام نميرسد) پول (بگيرم و ) به اينها بدهم… شاه اين ليست را نگاه كرد و آقاي دكتر لاجوردي، باور كنيد صورتش از خون قرمزتر شد… پرسيد اينها كي هستند؟ اين همان (ناتمام) معاون وزارت (ناتمام) است؟ گفتم، بله قربان آن هم سرتيپ اسفندياري (ديگر) نگفتم، شوهرخالهتان است، سناتور است. شاه گفت، اين پولها براي چيه. اينها كه كاري انجام نميدهند. قطع كنيد... من خوشحال از در آمدم بيرون و آمدم تو دفترم. تلفنچي گفت كه آقاي علم تلفن كرده است. گفتم بگير لابد كار فوري دارد. گرفت. علم گفت، آقا چرا اين پولها را نميدهيد؟... گفتم، آنها را اعليحضرت امر كردهاند قطع كنم. طوري تلفن را زد زمين كه صدايش را من شنيدم» (صفحات 168-166)
براي كسب ذهنيت دقيق از سطح درآمدها و اينكه ارزش مادي پنجهزار تومان در آن زمان چه ميزان بوده است يادآور ميشويم كه در آن هنگام حقوق دكتر مجتهدي با رتبه ده استادي دو هزار و دويست تومان بوده است. (ص139). البته ايشان براي جذب اساتيد برجسته ايراني شاغل در خارج كشور مجبور ميشود با كسب مجوز از شخص شاه امكان پرداخت پنجهزارتومان حقوق را به عنوان يك پديده استثنايي پيدا كند: «رفتم پهلوي شاه وارد شدم، گفت فردا ميرويد؟ گفتم، بله. فردا حركت ميكنم، گفت به استادها چه قدر ميخواهي بپردازي؟ گفتم، پنجهزار تومان. گفت، پنجهزار تومان، گفتم اجازه بفرمائيد چاكر خدمتتان مطالبي را عرض كنم، اولاًَ اينهايي را كه من ميخواهم بياورم اقلاً سيسالشان است. اينها آن جا استادند...» (ص140)
بنابراين ملاحظه ميشود مبالغ كلاني كه ميتوانست موجب جذب نيروهاي توانمند به دانشگاههاي كشور شود به درباريان اختصاص مييافته است. البته آقاي مجتهدي هم كه در صدد برميآيد حتي بعد از هماهنگي با شاه جلوي چنين لطماتي را به دانشگاه بگيرد سرانجام مجبور به استعفا ميشود. از آنجا كه در آن ايام - همانطور كه آقاي مجتهدي نيز اشاره ميكند - دانشجويان بايد هزينه تحصيلي خود را ميپرداختند و خانواده بسياري از دانشجويان با دشواري فراواني از عهده شهريهها برميآمدند، همين مسئله اعتصابات دانشجويي را در اواخر رژيم پهلوي در پي داشت كه در نهايت براي آرام كردن اعتراضات دانشجويان، وجه شهريه به صورت وام پرداخت ميشد و اخذ مدرك از دانشگاه در پايان تحصيلات مشروط به تسويه اين وامها بود. بنابراين در زماني كه دانشگاهها با مسائل اينچنيني مواجه بودند پرداخت مبالغ كلان به خويشاوندان شاه و درباريان از بودجه دانشگاه نميتوانسته بدون هماهنگي با محمدرضا پهلوي صورت گيرد و در واقع بايد علت قرمز شدن صورت وي را بعد از اعتراض آقاي مجتهدي همين هماهنگي قبلي در اين زمينه دانست. آنچه در اين زمينه قابل تأمل است اينكه خويشاوندان پهلويها و اطرافيان دربار از هيچ امكان مالي چشم نميپوشيدند. افرادي چون سرتيپ اسفندياري - شوهرخاله شاه كه سناتور بود - با وجود برخورداري از درآمدهاي كلان رسمي و غيررسمي حتي از پول دانشجويان بيبضاعت نيز نميگذشتند. براي آگاهي از شمهاي از درآمدهاي متنوع خويشاوندان محمدرضا پهلوي كه در اموري چون توزيع مواد مخدر تا قاچاق اشياي عتيقه درگير بودند اشارهاي به خاطرات خانم فريده ديبا كفايت ميكند: «هر تاجري كه براي واردات كالا دچار مشكل ميشد و يا ميخواست بدون عبور از گمرك حجم عظيمي كالا وارد مملكت كند و ديناري حقوق دولتي آن را نپردازد به سراغ والاحضرت اشرف يا والا حضرت شمس ميرفت.» (كتاب دخترم فرح، خاطرات خانم فريده ديبا، ص 260)
در حاشيه بحثهايي كه آقاي مجتهدي در مورد وضعيت دانشگاهها مطرح ميسازد، در مقام ريشهيابي ناهنجاريهاي حاكم بر امور كشور متعرض خصوصيات پهلوي اول و دوم و تفاوتهاي آنها ميشود كه براي شناخت بهتر نحوه اداره كشور در آن ايام مفيد خواهد بود. وي در مورد پهلوي دوم ميگويد: «ببينيد يك كسي كه هيچ نوع تحصيلاتي نكرده، عزيز دُردانه بوده- ديگر عزيز دردانه هيچ وقت آدم حسابي نميشود... بچه منحرف ميشود. محمدرضا شاه عزيز دردانه رضا شاه بود؛ رضا شاه، ببخشيد: مرد بيسواد، وطنپرست، علاقهمند به مملكت، (و با) تجربه. چهل سال توي محيطي بود كه همه دزدها، بيشرفها، نوكرهاي خارجي نميگذاشتند اين مملكت تكان بخورد. درست است روز اول رضاشاه را خارجيها آوردند، ولي چنان لگدي به خارجيها زد در ساختمان مملكت (اين) عقيده من (است)… انگليسيها هم ميخواستند از شر بختياريها و قشقاييها و كسان ديگر كه نميگذاشتند نفت ببرند از دست آنها خلاص بشوند. از دست خزعل خلاص بشوند. لازم بود كسي را داشته باشند. ولي آيا رضاشاه به مملكت خدمت نكرد؟ بله؟ ح ل: چرا. م م: يك شخص بيسواد، يك شخصي كه مهتر بود، مغزش درست كار ميكرد، محمدرضا شاه نه، اين مهتر نبود، اين عزيز دردانه پدر و مادر بود، مغزش درست كار نميكرد.» (صص190-189)
در اين فراز آقاي دكتر مجتهدي زيركانه مطالب مهمي را – كه البته در برخي كتب تاريخي ديگر نيز آمده است- مطرح ميسازد. اين كه رضاخان به عنوان مهتر (كارگر اصطبل سفارت انگليس) توسط خارجيها انتخاب ميشود و اينكه بسياري از كارهايي كه به عنوان خدمات وي مطرح ميشود (همچون ايجاد امنيت در كشور) در واقع به منظور تأمين مصالح انگليسيها صورت گرفته است و در نهايت تأكيد بر بيسواد بودن رضاخان و تنپرور بودن محمدرضا- كه به دليل عزيزدردانه بودن به كسب هيچگونه تخصص و تحصيلاتي نپرداخت- از جمله نكات قابل توجهي به نظر ميرسند كه در اظهارات ايشان گنجانده شده است. البته آقاي مجتهدي به درستي بين پهلوي اول و دوم، رضاخان را عليرغم بيسوادي و مهتر سفارت انگليس بودنش ترجيح ميدهد و دستكم وي را مردي سرد و گرم دنيا چشيده و متفاوت از فردي نازپرورده و عزيزدردانه قلمداد ميكند.
آقاي مجتهدي براساس اين ارزيابي، عمده انتقادات خود را از رژيم پهلوي متوجه محمدرضا پهلوي ميكند و ادامه ميدهد: «شاه ضعيفالنفس بود... از اين (جهت) كه خودش تحصيلاتي نداشت بيشتر وارد نبود در امور... حتي شنيدم – راست يا دروغ – كه وزير اقتصاد آلمان آمده بود پهلويش (و شاه) راجع به اقتصاد دنيا اظهار نظر ميكرد. شايد ميدانست ولي من تصور ميكنم چه طور يك آدمي كه هيچ نوع تحصيلاتي نكرده باشد، چه طور ميتواند اظهارنظر كند در اموري كه به تحصيلات عميق احتياج دارد. ولي ضعيفالنفس بودنش و دهنبيني او يقين بود. هركس ديرتر ميرفت، عقيده او اجرا ميشد و خودش را هم تو بغل آمريكاييها انداخته بود. دستور آمريكايي را چشم بسته اجرا ميكرد- همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد.» (صص154ـ153)
عليرغم اينكه آقاي مجتهدي تلاش ميكند مطالب خود را با صراحت بيان نكند يا انتقادات را با برخي تأييدات همراه سازد تا فضاي بحث تلطيف شود با اين وجود در چند فراز با مقاومت صريح مصاحبه كننده (آقاي حبيب لاجوردي) مواجه ميگردد. براي نمونه در واكنش به طرح «عزيزدردانه بودن و نداشتن هيچگونه توانمندي جز حرفشنوي از آمريكائيها» در مورد محمدرضا پهلوي، بلافاصله از وي سؤال ميشود: «ح ل- از هوش و ذكاوت شاه خيلي سخن گفتهاند- حتي خارجيها مثل آقاي كيسنجر، م م- والله از هوش و ذكاوت؟ بنده وارد به امور سياسي نبودم و نيستم و متخصص سنجش هوش و استعداد نيستم. آقاي كسينجر مرد سياسي است و شايد گفتهاش هم از روي (حسابهاي) سياسي باشد. من از سياست چيزي نميفهمم، آقا من معلمم، غير از راستي و راست گفتن و حقيقت گفتن هيچ چيز سرم نميشود.» (ص193)
البته آنچه از سوي سؤال كننده مطرح ميشود صرفاً ناشي از تمايلات سياسي است، وگرنه بر هيچ تاريخ پژوهي پوشيده نيست كه يكي از شيوههاي رايج براي خارج كردن پولهاي نفت از دست اين عزيزدردانه، تعريف و تمجيدهاي خاص! از وي بوده است. به عنوان مثال ويليام شوكراس در اين زمينه ميگويد: «بنابراين هر كشوري كه دچار چنين وضعي شده بود (بيكاري) ناگزير ميكوشيد بخشي از پولهايي را كه از دست داده است از طريق افزايش صادرات خود به كشورهاي توليد كننده نفت پس بگيرد. در ميان كشورهايي كه بيش از همه حريص به چاپلوسي از شاه نوكيسه بودند، انگليسها مقام اول را داشتند» (كتاب آخرين سفر شاه، نوشته ويليام شوكراس، ص 219) و در ادامه در اين زمينه ميافزايد: «هنگامي كه شاه در 1975 به واشنگتن سفر كرد، يادداشت توجيهي كيسينجر براي پرزيدنت فورد، از شاه چون «مردي داراي قابليت و دانش فوقالعاده» ستايش و به فورد توصيه ميكرد...» (همان، ص 227)
بنابراين برخورد غربيها با شاه آشكارا نوعي فريبكاري كودكانه به حساب ميآمد، اما از چه رو دستاندركاران طرح تاريخ شفاهي هاروارد اظهارات كيسينجر را كه لبخند بر لب همگان مينشاند، به عنوان شاهدي براي نقض نظرات آقاي مجتهدي مطرح ميكنند؟ پاسخ اين سؤال را قطعاً بايد در تمايلات و گرايشهاي اين مجموعه جستجو كرد. شاه علاوه بر اينكه داراي تحصيلاتي نبود، به قول پاكروان، دومين رئيس ساواك، در هيچ زمينهاي (جز كاتالوگهاي تسليحات) مطالعه نميكرد حتي در مورد تاريخ باستان كه همواره به آن تفاخر ميورزيد. حال چگونه ميتوان چنين فردي را داراي دانش فوقالعاده!! دانست؟
مطلب ديگري كه بر مصاحبه كننده تا حدودي سخت آمده، بيان خاطرهاي است كه در واقع ريشه و آبشخور سياستهاي فرهنگي پهلويها را روشن ميسازد: «ح ل- من يك سؤال ديگر داشتم و آن اين بود كه در اين دوره حكومت رضا شاه و محمدرضا شاه برخورد آنان با سنتهاي ملي و مذهبي چه جور بود؟ م م- والله، من به هيچ وجه (ناتمام) آقاي لاجوردي اين قدر مشغول بودم، سرم مثل كبك توي برف بود. اصلاً به آنها توجه نداشتم... تصور نكنيد از لحاظ فرار به سؤال اين جواب را ميدهم. ح ل- علت اين كه اين سؤال را من كردم اين بود كه شما فرموديد: «آن دكتر انگليسي در دانشگاه شيراز وقتي كه زنهاي چادري ميرفتند پهلوش ميگفت چادرتان را برداريد. ممكن است بعضي از ايرانيان- به اصطلاح متجدد- بگويند كه دكتر انگليسي حرف خوبي زده، در صورتيكه اين رفتار دكتر انگليسي به شما برخورد. چرا؟ م م- چرا به من برخورد؟... به من اين برخورد كه يك نفر انگليسي به يك زن ايراني توهين كند. يك نفر انگليسي ميرود تو عشاير دواي بيمارستان سعدي شيراز را – كه مال دانشگاه است- ميدهد قالي ميخرد و اسمش را استاد ميگذارد... يك انگليسي چادر يك زن ايراني را بكشد پائين يا ببرد بگذارد بالا، به من برميخورد. از لحاظ سياسي به من برخورد. خارجي نبايد فضولي كند.» (ص 196)
متأسفانه بايد گفت دخالت مستقيم در امور فرهنگي كشور و برخورد تحقيرآميز با قشر تحصيلكرده كشور همچون لگد زدن به درب و شكستن درب سالن دانشگاه شيراز، بياحترامي به رياست دانشگاه و... ظاهراً هيچگونه احساسي را در مصاحبه كننده برنميانگيزد زيرا همخواني و همگوني در نوع مقابله با فرهنگ و سنت مردم احساس ميكند و بدون تأمل در اينكه آيا اين همخواني ريشه در داخل دارد يا متأثر از يك عامل بيروني است، اين نحوه برخوردهاي تحقيرآميز را به سهولت پذيراست.
در آخرين فراز از اين مقال اشاره به اين نكته ضروري است كه براساس شواهد متقن تاريخي و اعتراف صريح آمريكاييها، نميتوان با تشكيك آقاي مجتهدي در كودتا خواندن واقعه دخالت بيگانه در مسائل داخلي ايران در 28 مرداد 32 و ساقط كردن دولت دكتر مصدق، موافق بود و همچنين است در مورد باور ايشان مبني بر مجاز بودن تبليغ براي چهرههاي منفي كه با اهداف خاصي به امور عالمالمنفعه ميپرداختند.
به هر حال، برخي از اين دست مسائل و پارهاي خطاهاي تاريخي نميتوانند از ارزش كتاب خاطرات آقاي دكتر مجتهدي بكاهند. هرچند برخي معتقدند علت برخورد قوي وي با مردان محمدرضا پهلوي همچون شريفامامي، رياضي، علم و... علاوه بر نازل بودن سطح دانش آنان، عضويت رئيس مدرسه البرز در فراماسونري فرانسه بود و درواقع با برخورداري از چنين پشتوانهاي وي ميتوانسته اينچنين با قدرت در برابر مفاسد درباريان بايستد، اما به نظر نميرسد اين استدلال چندان جامعيت داشته باشد؛ زيرا حتي با اين فرض آقاي مجتهدي ميتوانست در صورت تمايل وارد زد وبندهاي سياسي و اقتصادي شود و منافع شخصي خود را بيشتر تأمين كند، در حالي كه آقاي مجتهدي با هر پشتوانهاي كه داشت خود را از روابط حاكم بر مناسبات رايج اقتصادي، سياسي و... دور نگهداشت و به طور چشمگيري از اين پشتوانه به منظور تقويت شيوه مديريتي خود بهره جست و همواره تلاش كرد تا در سلك يك شخصيت علمي و دانشگاهي محفوظ بماند.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 58
تعداد بازدید: 938