27 اسفند 1390
روايت امام خميني از تاريخ معاصر ايران
امام خميني(ره) روز 7 دي 1358 در ديدار «حامد الگار» نويسنده و متفكر مسلمان آمريكايي با ايشان به تشريح و تحليل تاريخ ايران و مقايسه حكومت اسلامي با ساير حكومتها و فلسفه انقلاب اسلامي در ايران پرداختند. بخشي از اظهارات ايشان به نقش انگليس در رويارويي با ارزشهاي ديني در جامعه ايران و نقش خاندان پهلوي در عهدهداري اين مسئوليت اختصاص داشت. توجه خوانندگان گرامي را به اين بخش از فرمايشات امام جلب ميكنيم:
* * *
در طول اين پنجاه سال كه تمامش را من شاهد بودم، شايد شما سنتان اقتضا نكند، اما من تمام اين پنجاه سال را از زماني كه رضاخان آمد اينجا و كودتاي آن زمان را كرد (1299) ظاهراً – تا حالا ما شاهد اين حكومت و طرز اين حكومت و وضع اينها بوديم. رضاخان كه آمد، اين با دست انگليسها آمد كه بعد انگليسها هم خودشان اقرار كردند اين را كه ما اين را آورديم – در راديو دهلي، در جنگ عمومي – و چون از ما تخلف كرد حالا داريم ميبريمش. بردندنش آنجا كه بايد ببرند. ابتدا هم كه آمد با حربة اسلام آمد. حربة اسلام را بر ضد اسلام. شروع كرد به كارهايي كه مسلمانها از آنها خوششان ميآمد. خوب، در ايران از باب اينكه قضية سيدالشهدا – سلامالله عليه – خيلي اهميت دارد،اين روي آن نقطه خيلي پافشاري ميكرد. خودش روضه ميگرفت و در تكايايي كه روضهها بودند پاي برهنه ميگفتند ميرود آنجاها. تكايا ميرود و مردم را گول زد به همين حربه كه مردم به آن توجه داشتند كه اين را ميخواستند. لكن او بر ضد مردم ميخواست درست كند. تا مدتي اين طور بود، تا اينكه حكومتش مستقر شد. حكومتش كه مستقر شد، شروع كرد به آن چيزهايي كه به او، حالا يا تعليم شده بود يا خودش مثلاً ميخواست. تعليم شده بود. يك مقدارياش هم از آتاتورك گرفت. با حربة الحاد خودش پيش آمد و اول چيزي را كه در نظر گرفت اين بود كه آثار اسلام را در ايران از بين ببرد. آثار اسلام را چطور بايد از بين ببرد! يكي اين كه ايني كه همه ملت به آن توجه دارند اين را ببرد از دست، از دستشان بگيرد. اين مجالسي كه مجالس روضه سيدالشهدا بود كه پيش ملت آن قدر اهميت دارد و آن قدر مربي هست و آن قدر تربيت كرده است مردم را، اين را [از] دستشان بگيرد.
تمام روضههاي ايران را قدغن كرد. در هيچجاي ايران يك كسي نميتوانست يك روضهاي كه چند نفر محدود حتي باشند نميتوانستند كه يك چنين مجلسي درست كنند. در همين قم كه – خوب – مركز روحانيت بود آن وقت و حالا، در همين قم مجلس روضه نبود. اگر بود بينالطلوعين تمام بايد بشود، قبل از اذان صبح يك عده كمي – چهار تا، پنج تا، ده تا – ميرفتند و يك صحبتي ميكردند و يك ذكر مصيبتي ميكردند و اول اذان يا يك قدري بعد از اذان بايد متفرق بشوند. آنها هم حتي مفتشيني كه آنها داشتند و اشخاصي كه دنبال اينها بودند جاسوسهايشان اطلاع ميدادند، اين را هم تمام ميكرد. و از آن بالاتر كه اساس را تقريباً به هم ميزد، اين بود كه روحانيت را از بين ببرد. شروع كرد راجع به مخالفت با روحانيت، و اين كه عمامههاي روحانيون را بردارند و كسي حق ندارد عمامه داشته باشد. حتي بعضيشان ميگفتند كه در تمام ايران بيش از شش نفر نبايد عمامه داشته باشند! و اين را هم دروغ ميگفتند – اصلاً نميخواستند باشد.
ضربههاي سنگين بريتانيا از روحانيون
و عمدة نظر اين بود كه روحانيت را ديده بودند. آنهايي كه احتمالاً اين را وادار به اين امور ميكردند، ديده بودند لااقل اين صد سال را درست ديده بودند كه هر وقت كه بنا بود يك شكستي به كشور بيايد روحانيت جلويش را ميگرفت. ديده بودند كه در مثلاًعراق كه انگليسها عراق را آن وقت تقريباً گرفته بودند، آن روحاني بزرگ مرحوم آقاميرزا محمدتقي(1) جلويش را گرفت و از [دست] ايشان گرفت عراق را. استقلال عراق را او ميگرفت از آنها. و باز ديده بودند كه قبل از او ميرزاي شيرازي(2) با يك كلمه، ايران را نجات داد از دست انگليسها و مزاحم را ميديدند كه همين روحانيين هستند. و اگر چنانچه بخواهند آن چيزهايي كه آنها ميخواهند كه عبارت از مخازن شرق بود، عبارت از معادن شرق بود، اينها را آنها ميخواستند و علاوه بر اين، شرق را بازار كنند براي خودشان. از آن طرف مخازنشان را ببرند و از آن طرف با صورت ديگر بازار درست كنند و هر چه دارند به اين بازار صرف كنند. ما را به صورت يك مصرف درآورند. ميديدند كه روحانيت اگر زنده باشد، و چشمش را باز كند و بگذارند به حيات خودش ادامه بدهد اين مزاحم است. از اين جهت روحانيت را با تمام قوا كوبيدند. به طوري كه اين حوزة علميهاي كه آن وقت البته هزار و چند صد تا محصل داشت، رسيد به يك چهار صد نفر، آن هم چهارصد نفري كه توسري خورده، چهارصدنفري كه هيچ نتواند يك كلمه صحبت كند. يك كلمه تمام منابر را در سرتاسر ايران، تمام خطبا را در سرتاسر ايران زبانشان را بستند. و تمام علما را در سرتاسر ايران زبانشان را بستند. معذالك خوب، در زمان رضاشاه هم يكي – دو – سه دفعه قيام كردند علما. معذالك چون قيامي بود كه ملت از بس ترسيده بود از او همراهي نميتوانست بكند شكسته ميشد. از آذربايجان قيام كردند. از خراسان قيام كردند. از همه ايران، يك وقت در قم جمع شدند و نهضت كردند لكن شكسته ميشد. اين براي اين بود كه آنها ميديدند اگر بخواهند همه چيز ما را ببرند و صدا در نيايد بايد اينها را از بين ببرند، تا اينكه ملت نتواند ديگر يك جايي باشد كه به [وسيله] آن، [آنان] را رهبري كنند و متمركز بشود قوا در آنجا. اين مقصد اينها بود. روحانيت در همه اين موارد و قبل از آن مدافع اسلام و مدافع قوانين اسلام بوده است. لكن به حسب موارد البته، گاهي پيش ميبردند، مثل قضيه ميرزاي شيرازي كه همه ايران هم تبعيت كردند و گاهي هم شكست ميخوردند. غالباً شكست ميخوردند.
محمدرضاشاه و خيانتهاي او.
اين آخر كه محمدرضا شروع كرد، شيطنتهايي كردند اين هم با حربة اسلام. اين هم شروع كرد، ابتدا به همان حرفهاي كارهاي پدرش كردن. قرآن مثلاً طبع كرد. سالي هم يك دفعه – دو دفعه به مشهد ميرفت و نمازي ميخواند و از اين مسائل ميخواست مردم را گول بزند. و گاهي هم يك دستهاي را گول ميزد. كم كم ديگر خودش را محتاج به گول زدن نميديد شروع كرد به اعمال قدرت كردن. از آن طرف مردم را از همه مواهب محروم كرد و شما ميدانيد كه در ايران نفس نميشد بكشي. و تمام روزنامهها و مجلات و قلمها و راديو و تلويزيون در خدمت او بودند به ضد ملت. همه اينها در خدمت او بود. مردم در اختناق و در حبس بودند و همه مخازن هم از دست مردم گرفته شد. هياهو، به اينكه مأمور خدمت به وطنم هستم و كتاب «مأموريت براي وطنم» را نوشت و آن همه هياهو راجع به ترقيات ملت و ترقيات اينها، خوب، مردم هم ميديدند كه همه آن غلط است. همه جاي ايران فقر است. همه جاي ايران بيچارگي است. مردم خانه ندارند. مردم هيچي ندارند. آنجايي كه معدن نفت است، روي اين معادن همان مردم آنجا نشستهاند و گرسنگي ميخورند. سر و پاي برهنه راه ميروند. گاهي من از آنجا كه يك دفعه كه عبور كردم از همان طرف اهواز اينها، از اين دهات اطراف، از اين راهي كه ما ميرفتيم و خط قطار عبور ميكرد، از اين اطراف، اين بچهها، اين سربرهنهها، اين پابرهنهها هجوم ميآوردند كه يك چيز بگيرند از ما. آنجايي بود كه مخزن نفتشان زير پايشان بود و داشت ميرفت جاي ديگر. مخازن را دادند به غير و عوضش براي آمريكا، ميگويند اين آخر ديگر آمريكا بود همه چيز. انگلستان در اينجا ديگر خيلي [منافع] نداشت، آمريكا جلو بود. مخازن را دادند به خارج و آمريكا چيزي كه به ملت ما داد پايگاههايي بود كه براي خودش درست كرد. يعني هم پول، هم نفت را گرفت. هم پولش را به صورت پايگاه درست كردن براي خودش داد. يك چنين ابتلايي براي ملت ما پيدا شد. از آن طرف قراردادهاي سنگين كه هيچ به نفع ملت نبود و ملت را تحت سيطره آنها قرار دادند. همين چيزها بود. اين ملت به تنگ آمده است. مردم به تنگ آمدند. يك چنين حياتي كه يا بايد تو حبس صرف بشود يا بايد در تبعيدات از دستشان، حياتشان برود. يا اگر بيرون هم هستند بيروني نبود. همه آن حبس بود. مأمورين هميشه مراقب بودند كه يكي يك كلمه صحبت نكند. اگر مثل شمايي ميآمد در ايران امكان نداشت يك مصاحبهاي ولو چند كلمهاي راجع به اين امور صحبتي بكنيم. نه براي شما، نه براي هيچكس.
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 59
به نقل از: صحيفه امام خميني
ج 11، صص 452 تا 456
تعداد بازدید: 953