27 اسفند 1390
شاه: هيچكس مرا نميخواهد
هاميلتون جوردن رئيس ستاد انتخاباتي جيمي كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا در كتابي تحت عنوان «بحران» به شرح حادثه تسخير سفارت آمريكا در تهران و بازتاب آن در هيأت حاكمه آمريكا و تأثير حضور شاه در آمريكا در تشديد اين بحران پرداخته است. هاميلتون در كتاب خود به تلاش گسترده دولت آمريكا براي پيدا كردن جائي كه حاضر به تحل شاه و خانوادهاش باشد اشاره ميكند تا بتواند از تأثيرات مخرب حضور وي در آمريكا رهائي يابد. دولت آمريكا سرانجام موفق ميشود از بين بيش از يكصد و هشتاد كشور جهان، جمهوري كوچك پاناما را در آمريكاي لاتين بيابد. دولت اين كشور حاضر شده بود تا زمان حل مسئله گروگانگيري، شاه را تحمل كند. بهتر است اين جريان را از زبان «هاميلتون جردن» بشنويم:
□□□
روز 11 دسامبر 1979 (20 آذر 1358) رئيسجمهور كارتر مرا خواست او به من گفت «هميلتون، ما با يك مسأله جدي روبرو هستيم. امروز صبح ونس (وزير امور خارجه آمريكا) در مورد محلهاي احتمالي براي سكونت شاه به من گزارش داد. ما با تمام كشورها تماس گرفتهايم و هيچ نتيجهاي عايدمان نشده است. تنها سادات موافقت كرده است او را بپذيرد و پس از اينكه من با «قربان» [سفير مصر در آمريكا] و «مبارك» (معاون رئيس جمهور مصر) صحبت كردم متقاعد شدم كه اين كار براي سادات توليد دردسر خواهد كرد. امتناع مكزيك براي صدور اجازة بازگشت به شاه كار را براي ساير كشورها دشوارتر كرده است. حتماً اين كشورها فكر ميكنند كه اگر مكزيك از پذيرفتن شاه وحشت دارد چرا آنها اين كار را بكنند.»
به نشانة تأييد سرم را تكان دادم و حرفش را تأييد كردم.
كارتر ادامه داد: «هيچ يك از كشورهاي اروپايي كه شاه مايل است به آنجا سفر كند حاضر به پذيرفتن او نيستند. اكثر اين كشورها به نفت ايران وابستهاند و در تهران سفارت دارند. تا موقعي كه شاه در آمريكا باقي بماند من امكاني براي آزادي گروگانها نميبينم.»
در اين فكر بودم كه چرا اين مطالب را به من بازگو ميكند.
كارتر گفت: «آيا فكر ميكني بتواني توريخوس را متقاعد سازي اجازه دهد شاه به پاناما برود؟»
از پيشنهاد او متعجب شدم. و اين تعجب، هم از اين بابت بود كه پاناما يك محل سكونت احتمالي براي شاه باشد و هم از اين نظر كه از من خواسته ميشد از ژنرال عمر توريخوس، مرد نظامي قدرتمند پاناما چنين درخواستي بكنم. من با توريخوس هنگام عقد قرارداد پاناما دوست شده بودم و اين دوستي به حدي نزديك بود كه تعدادي از افراد كاخ سفيد به شوخي مرا «وزير خارجة پاناما» لقب داده بودند.
گفتم: «آقاي رئيس جمهور نميدانم. بايد دربارة اين موضوع از ديدگاه پاناما فكر كنم.»
كارتر گفت: «هميلتون، پاناما كشوري است كه هنگامي كه شاه ايران را ترك ميكرد از او دعوت كرده بود. ما فكر ميكنيم هنوز ممكن است او را بپذيرد ولي از اين بابت مطمئن نيستيم.» كمي سكوت كرد و سپس افزود: «پاناما وابسته به نفت ايران نيست و فكر نميكنم كه آنها حتي در تهران سفارت داشته باشند.»
پاسخ دادم: «البته كانال پاناما خود در مقابل اعمال خرابكاري و يا حملههاي كماندويي بسيار آسيبپذير است و خيلي از كشتيهايي كه به دور دنيا سفر ميكنند از پرچم پاناما استفاده ميكنند ولي فارغ از اين ملاحظات، توريخوس شخص با جسارتي است و ممكن است براي كمك به كشور ما اين كار را انجام دهد.» رئيس جمهور ساكت نشست و منتظر بود تا من تصميم بگيرم.
فكري را كه در سرم ميگذشت به زبان آوردم: «كشورهاي چپگرا و برخي از كشورهاي آمريكاي لاتين و ممالك جهان سوم حتماً براي توريخوس مشكلات زيادي توليد خواهند كرد و او را به عنوان عروسكي در دست آمريكا متهم خواهند ساخت.»
رئيس جمهور گفت: «آري، ولي حد نهائي آنست كه اگر توريخوس تصميم به انجام اين كار بگيرد به آن عمل خواهد كرد بخصوص اگر فكر كند عمل وي ما را در حل بحران گروگانگيري كمك ميكند.»
با هم به تبادل نظر پرداختيم و سعي كرديم عواقب كار رفتن شاه به پاناما را از ديدگاه توريخوس بررسي كنيم. بالاخره كارتر نظر داد كه تنها راه آگاه شدن از موضع توريخوس اينست كه از خودش سؤال كنيم. «و اين موضوع خيلي مهمتر از آنست كه تلفني سؤال شود. از طريق تلفن، دادن جواب منفي كار سادهاي است. و اگر توريخوس تلفناً به درخواست من پاسخ منفي بدهد ما در موقعيت بسيار دشواري قرار خواهيم گرفت و شاه كه هيچ جايي براي رفتن نخواهد داشت اجباراً در لكلند باقي خواهد ماند. نه، هميلتون، فكر ميكنم لازم باشد تو به ديدن توريخوس بروي و درخواست مرا شخصاً مطرح كني.»
من كه سعي داشتم هيجان و دستپاچگي خود را مخفي كنم گفتم: «بدم نميآيد امتحاني بكنم.»
قبل از اينكه دفتر اختصاصي رياست جمهوري را ترك كنم رئيس جمهور به من گوشزد كرد كه موضوع سفر خود را با كسي مطرح نكنم. استدلال او اين بود كه علني شدن اين موضوع براي افراد درگير در اين مسئله بصلاح نيست، خصوصاً اگر عنوان شود كه ما تلاش كرديم تا پاناما را متقاعد سازيم شاه را بپذيرد ولي موفق نشديم.
گوشزد رئيس جمهور را خيلي جدي گرفتم و به منشي گفتم كه براي انجام مأموريتي كه رئيس جمهور به من محول كرده به خارج از كشور خواهم رفت و هيچكس نبايد از اين موضوع با خبر شود. به دفترم رفتم و با استفاده از تلفن قرمز «مطمئن» روي ميزم كه استراق سمع را غير ممكن ميساخت با وزير دفاع هارولد براون، تماس گرفتم تا از او بخواهم يك هواپيماي جت كوچكي در اختيارم بگذارد كه با آن به پاناما بروم. قبل از اين هيچگاه از هواپيماي دولتي براي مسافرت استفاده نكرده بودم. با توجه به دستورالعملي كه رئيس جمهور هنگام احراز اين مقام صادر كرده بود همواره در انجام مأموريتهاي دولتي از هواپيماهاي مسافربري استفاده ميكردم و بليط عادي ميخريدم. به هارولد گفتم كه فوراً يك هواپيماي جت لازم دارم تا مرا براي يك مأموريت حساس و فوري به «جنوب» ببرد.
پس از اينكه ترتيب پرواز خود را دادم با آمبلرموس سفير آمريكا در پاناما تماس گرفتم و از او خواستم كه ترتيب ملاقات مرا با توريخوس بدهد. چون ااز خط تلفن باز غيرمطمئن كه بآساني قابل استراق سمع بود استفاده ميكردم، نخواستم وارد جزئيات شوم و فقط حدود زمان ورود را به او گفتم و اظهار داشتم كه لازم است ژنرال توريخوس را ملاقات كنم و اهميت سري بودن مأموريتم را تأكيد كردم.
هنگامي كه هواپيماي كوچك نظامي بطرف پاناما به پرواز درآمد پيش خود فكر كردم كه بايد مراقب طرز عمل خود باشم.
نگران بودم كه چگونه ميتوان اين مأموريت سري را محرمانه نگهداشت.
فرض كنيم مطبوعات مطلع ميشدند كه ما درصدد انتقال شاه به پاناما هستيم. اگر تندروهاي مبارز در تهران از اين مسئله آگاه ميشدند ميتوانستند اين تهديد را عنوان كنند كه اگر شاه آمريكا را ترك كند آنها گروگانها را به قتل ميرسانند. آنوقت ما چه ميكرديم؟ شايد در ايران افراد پانامايي بودند كه به اسارت گرفته ميشدند. يادداشتي روي كاغذ ماركدار كارخ سفيد نوشتم و به خلبان دادم: «سرهنگ، من از سوي رئيس جمهور عازم يك مأموريت سري و بسيار حساس هستم. توفيق اين مأموريت كاملاً بستگي به اين دارد كه هيچ كس از اين سفر و يا حضور من در هواپيماي شما آگاه نشود. متشكرم هميلتون جوردن.» خلبان يادداشت را خواند، آن را امضاء كرد و به ديگر كاركنان هواپيما داد تا بخوانند و امضاء كنند. هيچكس يك كلمه حرف نزد.
به آنچه بايد با توريخوس مطرح كنم فكر ميكردم. ميخواستم استدلال خود را چنان مستند و قوي كنم كه رد پيشنهادم برايش غير ممكن باشد.
ساعت نه و چهل و پنج دقيقة بعدازظهر در فرودگاه پاناما فرود آمديم و هواپيما در گوشهاي تاريك توقف كرد. چند اتومبيل خود را به هواپيماي ما رساندند. از پلكان پايين آمدم و فوراً بسوي اتومبيلي هدايت شدم كه سفير ما «موس» در آن منتظر من نشسته بود. در اتومبيل به گرمي با يكديگر برخورد كرديم. قبل از رسيدن من با توريخوس تماس گرفته بود و ژنرال موافقت كرده بود فوراً مرا بپذيرد.
زبان به سخن گشودم تا هدف از مأموريتم را براي «موس» شرح دهم ولي او حرفم را قطع كرد و گفت: «شرط ميبندم تو ميخواهي شاه به پاناما بيايد.»
با تعجب از اينكه او به اين سرعت پي به دليل مأموريتم برده است پاسخ دادم: «كاملاً درست تشخيص دادي.»
با اتومبيل به طرف شهر حركت كرديم و در راه نقشهام را در زمينة شيوة طرح درخواستم با او در ميان گذاشتم. ضمن ارائه چند پيشنهاد خطوط اصلي نحوة عمل مرا درست تشخيص داد و با توجه به شناخت خوبي كه از توريخوس داشت با احتياط ابراز خوشبيني ميكرد كه پاناما به شاه اجازه خواهد داد تا در آن كشور اقامت كند.
بعداً اطلاع حاصل كردم كه «آمبلرموس» در مورد شب ورودم به پاناما به دوستان خود اظهار داشته بود تنها وقتي كه مرا آشكارا دستپاچه ديده بود همان شب بوده است و من واقعاً دستپاچه و نگران بودم. در حاليكه در اين عمر نسبتاً كم خود دست به خيلي كارها زده بودم و به پذيرفتن مسئوليتهاي سنگين عادت داشتم. من رئيس ستاد كاركنان كاخ سفيد بودم و از سوي رياست جمهوري اختيارات وسيعي به من تفويض شده بود. در برنامة مبارزات انتخاباتي كارتر حتي بدون مشورت با رئيس خود تصميمات مهم تاكتيكي و استراتژيكي و بودجهاي و پرسنلي اتخاذ ميكردم. ولي اين كار چيز ديگري بود. زندگي عدهاي بستگي به محل سكونت شاه داشت و در اين لحظات محل اقامت شاه بستگي به من داشت. اگر شاه آمريكا را ترك ميكرد اين احتمال وجود داشت كه ما موفق شويم بحران را پايان دهيم. ولي اگر در آمريكا باقي ميماند اين امر ميتوانست هفتهها و ماهها ادامه يابد. و فقط خدا ميدانست چه به سر گروگانها و به سر چشمانداز انتخاب مجدد كارتر ميآيد.
«آمبلرموس» با بكار بردن كلمة «دستپاچه» براي توصيف وضع روحي من، ناراحتي و نگراني آن شب مرا خيلي دست كم گرفته بود.
خانهاي كه در آن قرار بود با عمر توريخوس ملاقات كنم يكي از هشت يا ده خانة وي در اطراف شهر و خارج از شهر بود كه در آن سكونت ميكرد. او برنامة مشخص و معيني براي خود تدوين نميكرد و برحسب هوي و هوس خود بدون مقدمه از محلي به محل ديگر نقل مكان ميكرد. حتي وابستگان او نيز از برنامههايش اطلاع دقيق و روشني نداشتند. من گمان ميكردم كه او اين شيوه را براي حفظ جان خود يا مقابله با كودتاهاي احتمالي در پيش گرفته است. ولي پس از آنكه شناخت خوبي از توريخوس بدست آوردم بالاخره علت اين كار را از او جويا شدم. به من گفت يك رهبر سياسي بايد از حمايت گستردة مردم خود برخوردار باشد، جذبه و شهرت معنوي و اسطورهاي داشته باشد و در همان حال بايد با تمام اقشار مردم، ارتباط برقرار كند. اگر او به هر جايي از كشور كوچك خود سفر كرد مردم عادي با غرور خواهند گفت: «عمر توريخوس اينجا زندگي ميكند.» و افزود: «رهبري كه محل زندگيش معلوم نباشد امكان دسترسي و براندازي حكومتش مشكل است.»
ما وارد يكي از كوچههاي شهر پاناما شديم و در قلب اين شهر در مقابل خانة نوسازي كه به سبك اسپانيولي ساخته شده بود اتومبيل را متوقف كرديم. اين خانه را شناختم. خانه متعلق به روري گونزالس، بازرگان و دوست نزديك توريخوس بود. اين يكي از جاهايي بود كه توريخوس علاقه داشت در آنجا بماند؛ و آن را به عنوان «پايگاه» خود توصيف ميكرد. قبلا چندين مرتبه به اين خانه آمده بودم. ماه از پشت ابرها بيرون آمده بود و من ساية گارد ملي را كه در گوشه و كنار رفت و آمد ميكردند و با بيسيم خود با يكديگر در ارتباط بودند مشاهده كردم و آنها در آهني را براي ورود ما باز كردند.
يك افسر جوان در لباس نظامي سبز رنگ ما را تا در خانه بدرقه كرد. ژنرال توريخوس كه يك شلوار راحت سفيد با يك پيراهن لبهدوزي شدة سنتي پانامايي به تن داشت مشروب به دست از روي مبل بلند شد تا به ما خير مقدم بگويد. همراه او مردي بود بنام گروهبان «چوچومارتينز» كه فردي باريكاندام و سياه چرده بود و مسئوليت گارد امنيت ملي ژنرال را به عهده داشت. وي، گهگاه نقش مترجم و همدمي توريخوس را به عهده داشت. به چندين زبان صحبت ميكرد، چندين ديوان شعر نوشته بود و خود را يك نيمچه فيلسوف و پيرو ماركس ميدانست.
به زبان اسپانيولي به توريخوس سلامي گفتم و او را به نام «پاپا ژنرال» صدا كردم. اين اسمي بود كه طي روزهاي دشوار مذاكرات براي عقد قرارداد به او داده بودم. توريخوس سر به سر من ميگذاشت و ميگفت كه در امور سياسي بچهاي بيش نيستم و او معلم من است. از آن پس با محبت او را «پاپا ژنرال» صدا ميكردم و او مرا «هيجو» ميناميد.
توريخوس از ته دل ميخنديد. گروهبان چو ـ چو گفت: «آقاي جوردن از ملاقات مجدد شما خوشحالم،» و مرا محكم در آغوش گرفت.
به طرف توريخوس برگشتم و به چو ـ چو اشاره كردم و گفتم: «ميبينم هنوز اين كمونيست را نزد خودت نگه داشتهاي.»
چو ـ چو كه اين مطلب را براي توريخوس ترجمه ميكرد لبخند زد.
توريخوس كه تند تند به زبان اسپانيولي صحبت ميكرد خندهاي كرد. اول به چو ـ چو اشاره كرد و بعد به خودش. «ژنرال ميگويد آري، من او را نگاه داشتهام چون كمونيستي است كه متعلق به من است.»
همگي خنديديم.
ژنرال حرفي به چو ـ چو زد و او از اتاق بيرون رفت و چند لحظه بعد با چند بطري آبجو سرد محلي به نام «بالبوا» بازگشت و من و «آمبلرموس» نشستيم، اتاق بزرگ مطبوعي بود كه كف آن با كاشي فرش شده بود و با گذاشتن گلدانهاي بزرگ در اطرافش، فضاي سبزي ايجاد كرده بودند. صندليهاي سبزي كه روي آنها را كوسنهاي رنگارنگ گذاشته بودند در اطراف اتاق چيده بودند. پنجرة بزرگي مشرف به استخري كه با چراغ روشن شده بود در يك طرف اتاق قرار داشت.
گفتم: «ژنرال سر حال به نظر ميرسيد.» گرچه سن توريخوس در حوالي پنجاه بود ولي به سبك سالياني كه در ارتش بود، و راهپيماييهايي كه در جنگلهاي پاناما ميكرد بدني ورزيده داشت كه سن او را كمتر نشان ميداد. قدش از شش پا كوتاهتر بود ولي حالت خودستايي و اعتماد به نفسش، هيكل او را تنومندتر نشان ميداد. موهايش مشكي بود و چند تار سفيد در آن به چشم ميزد و عليرغم تلاشي كه معمول ميداشت مرتب نگهداشتن موهايش كار دشواري بود و پيوسته با دست آن را مرتب ميكرد. رنگ مو و پوست تيرهاش با سفيدي دندانها و چشمان گيرا و مشكياش كه با كنجكاوي همه جا را ميپاييد موجب شده بود كه زنان وي را مرد خوشتيپ و جذابي بدانند.
توريخوس پاسخ داد: «بله، من سر حال هستم. از هنگامي كه انتخابات عمومي انجام گرفت كنترل كارهاي روزمرة دولت را به رئيس جمهور «رويو» سپردهام و اكثر اوقاتم را به مطالعه و تفكر در امور سياست خارجي ميگذرانم.» مكثي كرد و با لبخندي افزود: «ولي هنوز انگشت من در همة كارها هست.»
پاسخ دادم: «انگشت بزرگي هم هست.»
«بله، ولي كارها كوچك است.» روشن بود كه از اين گفت و شنود كه از طريق مترجم رد و بدل ميشد لذت ميبرد.
به شدت خنديدم. تند و تيزي توريخوس مرا به ياد دوران سخت و خوبي كه در هنگام عقد قرارداد كانال گذرانديم ميانداخت.
ولي هنوز توي دلم خالي بود و نميتوانستم نگراني ناشي از مأموريتم را مخفي كنم. نميتوانستم درخواستم را با عجله مطرح كنم، بنابراين نگراني و ترس خود را مخفي ساختم و منتظر وقت مناسبي براي اين كار شدم.
از روزهاي گذشته ياد كرديم و داستانهايي از تلاشهايي كه هر كدام براي تصويب اين قرارداد در كشور خود به عمل آورده بوديم بازگو نموديم.
دومين ليوان آبجوي خود را در دست داشتم و ميرفتم كه آرامش خود را بازيابم كه يكباره توريخوس پرسيد: «چه چيزي باعث شده كه اين وقت شب به پاناما بيايي؟»
«ژنرال! رئيس جمهور از من خواسته كه نزد شما بيايم و با شما صحبت كنم. اگر از نظر شما اشكالي نداشته باشد ترجيح ميدهم كه با هم تنها صحبت كنيم.»
همينكه چو ـ چو درخواست مرا ترجمه كرد او سرش را تكان داد و هر سه از جا برخاستيم و به طرف هشتي سرپوشيدهاي حركت كرديم و آمبلر و كاركنان توريخوس و تعدادي از محافظين را كه در سالن بودند تنها گذاشتيم. ما روي صندليهايي كه مقابل هم قرار داشت نشستيم و چو ـ چو نيز در كنار ما آمادة ترجمه شد. توريخوس از پيشخدمتهايي كه دور ما بودند خواست آنجا را ترك كنند. يك سيگار برگ بزرگ كوبايي كه دوستش فيدل كاسترو براي او فرستاده بود آتش زد و به من اشاره كرد كه مطلب خود را عنوان كنم.
«رئيس جمهور معتقد است كه تا هنگامي كه شاه در ايالات متحده است حل بحران گروگانها ممكن نيست. اين مطلب را نيز بايد اذعان داشت كه شاه نميخواهد حضورش در آمريكا موجب دردسر شود و اظهار داشته است كه آمريكا را ترك خواهد كرد. مسئلهاي كه با آن مواجه هستيم اين است كه نميتوانيم كشوري را پيدا كنيم كه او را بپذيرد. تمام كشورهايي كه وي با آنها آشنايي دارد و مايل است به آنجا برود ـ مانند سوئيس، اطريش و بريتانيا ـ پس از گروگانگيري دعوتهاي خود را پس گرفتهاند. در دو هفتة گذشته رئيس جمهور و وزير خارجه ونس با تمام كشورهاي دنيا براي يافتن محل سكونتي براي وي تماس گرفتهاند. تنها كشوري كه در تمام دنيا حاضر به پذيرش او شده است مصر است. ولي رئيس جمهور با اين دعوت مخالف است چون بيم آن را دارد كه اين دعوت گرفتاريهاي سادات را بيشتر كند.»
توريخوس سري تكان داد و آهسته گفت: «حق با رئيس جمهور است.»
نفس عميقي كشيدم، جلو آمدم و مستقيماً در چشمانش نگاه كردم و گفتم: «راهحلهاي ما تمام شده، ما نميخواهيم از دوستي شما سوء استفاده كنيم و چيزي بخواهيم كه مغاير با منافع كشور شما باشد. ولي رئيس جمهور از من خواسته است از شما بپرسم آيا حاضريد شاه را تا حل بحران گروگانها در پاناما بپذيريد؟»
ژنرال به صندلي بزرگ حصيري تكيه داد. چشمانش را لحظهاي بست و پك محكمي به سيگار برگش زد و به فكر فرو رفت. ولي من قادر نبودم افكارش را بخوانم. شايد او همچنانكه من سؤالات خود را در هواپيما آماده ميكردم پاسخ خود را آماده ميساخت. ثانيههايي كه ميگذشت براي من دقايقي طولاني بود.
توريخوس دومرتبه راست نشست. از ظاهرش به هيچوجه نميشد فكرش را خواند. آهسته و شمرده به صحبت پرداخت و گفت: «هميلتون، اين بحران در وهلة اول مسئلة ايالات متحده است چون اين افراد، آمريكايياند و نمايندة كشور و دولت شما هستند. ولي ضمناً يك مسئوليت و مسئله تمام دنيا نيز هست. تا هنگامي كه ديپلماتها را مانند افرادي كه در تهران اسير هستند نگه دارند هيچ ديپلماتي در هيچ كجا در امان نخواهد بود. تو ميتواني به رئيس جمهور بگويي كه ما شاه را در پاناما ميپذيريم. ما كشوري كوچك ولي مغرور هستيم و اگر بتوانيم حتي نقش كوچكي در حل صلحجويانة اين بحران داشته باشيم وظيفة خود را با خوشحالي انجام خواهيم داد.»
پذيرفتن شاه به آمريكا ماهها طول كشيد و مسئله در شوراهاي متفاوت دولتي مورد بحث و مداقه قرار گرفت ولي عمر توريخوس درحاليكه سيگار برگش را در يك خانة خصوصي ميكشيد ظرف چند ثانيه تصميم خود را گرفت.
از خوشحالي ميخواستم فرياد بكشم. به او گفتم:
«ژنرال، از جواب مثبت شما بينهايت سپاسگزارم. اميدوارم روزي بتوانيم كاري براي پاناما بكنيم كه بيانگر احساسات حقشناسي ما باشد.»
«از اين بابت هيچ نگران نباش. فقط گروگانها را دريابيد ولي اول فكر ميكنم بهتر است اين مطالب را به سفير شما كه در اتاق مجاور نشسته است اطلاع دهيم.» بعد با خنده گفت: «احتمالاً اين اولين باري است كه من مطلبي را قبل از اينكه او از آن آگاه شود مطلع شدهام.» ما به اتاق مجاور رفتيم. توريخوس چند كلمه به زبان اسپانيولي با موس صحبت كرد و او نيز به اسپانيولي پاسخ گفت:
«به سلامتي پاناما و «پاپا ژنرال» و براي آزادسازي سريع گروگانهايمان» اين را گفتم و ليوان آبجويم را بالا بردم.
توريخوس در پاسخ گفت «به سلامتي هدية ارزشمند ميلاد مسيح كه پسرم هميلتون و رئيس جمهور كارتر برايم فرستادند.» همه خنديديم و سپس در مورد ترتيبات لازم براي آوردن شاه به پاناما به مذاكره پرداختيم.
متوجه شدم بحث ما تا حدي زودرس است. اكنون شاه محلي براي سكونت پيدا كرده بود ولي هيچ تضميني وجود نداشت كه او با اين انتقال موافقت كند. لازم بود كه كماكان زمان و سري بودن مطلب حفظ شود.
من توضيح دادم: تنها نصف مأموريت من در اينجا به پايان رسيده است. ما نميدانيم آيا شاه دعوت محبتآميز شما را خواهد پذيرفت يا نه؟ من بايد به تگزاس بروم و لطف شما را كه شامل حال وي شده است به او ابلاغ كنم. صادقانه بگويم او در طرز تفكرش يك اروپايي است و به هيچوجه با آمريكاي لاتين آشنايي ندارد. بنابراين ممكن است مجبور شوم به بسياري از سؤالاتي كه در مورد پاناما خواهد داشت پاسخ دهم.»
توريخوس با طعنه گفت: «ولي تو در مورد پاناما يك كارشناس هستي!»
«ژنرال، اگر من آنچه را كه دربارة شما ميدانم به او بگويم او حتماً به اينجا نخواهد آمد!»
توريخوس خندة بلندي سر داد.
گفتم: «حالا من بايد به رئيس جمهور كارتر تلفن كنم.»
توريخوس گفت: «از تلفن اتاق خواب من استفاده كن ولي بهتر است در استفاده از اين خط احتياط كني.»
با خود انديشيدم كه او فكر ميكند چه كسي تلفنش را كنترل ميكند، روسية شوروي، ايالات متحده يا هر دو؟ در اتاق خواب در اطراف تخت خواب بزرگ او كه با يك روتختي قرمز پوشيده شده بود چند دستگاه تلويزيون و تلفن قرار داشت. ديوار اتاق پر از تصاوير و يادبودهاي توريخوس بود. بارزترين اين تصاوير عكسهايي بود كه او و كارتر را در حال امضاي قرارداد كانال نشان ميداد.
موفق شدم با تلفنچي كاخ سفيد تماس برقرار كنم و از او خواستم مرا در ارتباط با رئيس جمهور بگذارد. او گفت رئيس جمهور خوابيده است و خواسته است كه او را پنج و نيم صبح بيدار كنند. از او خواستم كه رئيس جمهور را بيدار كند. چند لحظه بعد جيمي كارتر پشت تلفن با من صحبت ميكرد.
«آقاي رئيس جمهور، از اينكه مجبور شدم شما را بيدار كنم معذرت ميخواهم. من با دوست جنوبيمان هستم و او قبول كرده است كه هدية ما را بپذيرد.» من از كلمات رمز توريخوس براي مخفي كردن پيام خود استفاده كردم.
او گفت: «خدا را شكر! من خيلي خوشحال و آسوده خاطر شدم تمام روز نگران بودم كه اگر او جواب منفي دهد چه كنيم.»
«آقاي رئيس جمهور من هم آسودهخاطر شدم ولي فكر ميكنم بايد قدري تلاش كنيم تا دوست ديگرمان را متقاعد سازيم كه به اينجا بيايد چون او ترجيح ميدهد به جاهاي ديگر برود و اطلاعاتش دربارة اينجا بسيار اندك است. در هر حال من مايلم فوراً به تگزاس بروم و سعي كنم او را متقاعد سازم كه اين دعوت را بپذيرد نميخواهم هيچ وقت تلف كنم چون هرچه بيشتر اين عمل طولاني شود احتمال درز خبر بيشتر ميشود.»
رئيس جمهور برنامة مرا تأييد كرد و گفت: «هرچه زودتر عازم شو و مرا نيز مرتب در جريان كارهايت بگذار. اگر براي تسريع كار از دست من كاري ساخته است با من تماس بگير.»
«بله قربان، اين كار را خواهم كرد. فكر ميكنم اگر لويد فردا صبح با من در تگزاس ملاقات كند بسيار خوب خواهد بود. اگر يك نفر مسنتر به من كمك كند شايد كارها پيشرفت بهتري داشته باشد.» گرچه من به قدرت خود در طرح پيشنهادم به شاه ايمان داشتم ولي مطمئن نبودم كه او در برابر آدم 34 سالهاي كه وي را نميشناخت چه عكسالعملي از خود نشان خواهد داد. لويد كاتلر سخنوري ماهر بود كه از قبل شاه را ميشناخت و با او و كارمندانش در نيويورك قبل از انتقال به لكلند در تماس بود.
رئيس جمهور گفت: «فكر خوبي است، همين حالا لويد را صدا ميكنم و به او ميگويم فردا آنجا باشد. حالا بگذار با ژنرال صحبت كنم.»
بطرف در رفتم و به توريخوس اشاره كردم كه با تلفن صحبت كن. اين رهبري كه به خود اعتماد داشت هنگام صحبت كردن با كارتر آشكارا دستپاچه ميشد. و با ترديد تلفن را گرفت. مكالمة آنها خيلي كوتاه بود ولي از نگاه جديي كه بر چهرة توريخوس مشاهده كردم فهميدم كه رئيس جمهور به زبان اسپانيولي از او تشكر ميكند.
ژنرال به زبان اسپانيولي گفت: «متشكرم، خداحافظ آقاي رئيس جمهور.» و گوشي را گذاشت.
به توريخوس اعتماد كامل داشتم ولي ميخواستم قبل از رفتنم، در ايجاد تعهد او نسبت به پذيرفتن شاه محكمكاري كرده باشم. اميدوار بودم كه تشكر رئيس جمهور كارتر اين اثر را داشته است.
همچنانكه قدمزنان به اتاق پذيرايي برگشتيم توريخوس گفت: «چرا امشب اينجا نميماني تا كمي بخوابي؟»
«مايلم اين كار را بكنم ولي فكر ميكنم بهتر است كه به لكلند پرواز كنم تا بتوانم صبح زود با شاه ملاقات كنم. اگر حالا از اينجا بروم ساعت 6 يا 7 صبح به آنجا خواهم رسيد. مايلم كه اين موضوع را هرچه زودتر قطعي كنم.»
حدود سي دقيقة ديگر به مذاكره دربارة شاه و مسائلي كه وي با آنها در پاناما مواجه ميشد، بالاخص نيازهاي حفاظتي و طبي او صرف شد. توريخوس در مورد سكونت شاه نظرات مختلفي داشت و به خانهاي در كوهها اشاره كرد كه در يكي از جزاير نزديك واقع شده و «مناسب يك پادشاه» بود. ژنرال چنين پيشنهاد كرد كه اگر شاه به پاناما علاقه نشان داد ولي متقاعد نشد كه به اينجا بيايد، ما ميتوانيم يك گروه كوچك از ملتزمين او را به عنوان يك گروه بازرگاني براي بازديد به پاناما بياوريم.
ولي هميلتون، از همه چيز مهمتر، لطفاً به شاه بگو كه از او در اينجا استقبال خواهد شد و با او رفتاري توأم با احترام و شئونات وي به عمل خواهد آمد.»
يكديگر را در آغوش كشيديم و من عازم سفر شدم.
اتومبيلي كه سوار آن بودم به راه افتاد كه من صداي فرياد ژنرال را شنيدم. برگشتم و ديدم چيزي در دست خود دارد و به طرف ما ميدود. پاكتي بود كه از پنجرة ماشين آن را به من داد. تويش را نگاه كردم، شش آبجوي سرد بالبوآ بود. از توي اتومبيل فرياد زدم: «متشكرم، پاپا ژنرال!» در تاريكي او را نميديدم ولي خندهاش را ميشنيدم.
چهارشنبه ـ پنجشنبه، 12 ـ 13 دسامبر 1979 (21 و 22 آذر 1358)
سوار هواپيما شدم تا پرواز طولاني خود را به پايگاه نيروي هوائي لكلند شروع كنيم. فرمانده پايگاه و استيوآكسمن، وكلي دادگستري و دستيار سابق وارن كريستوفر كه براي پرستاري از شاه استخدام شده بود به استقبال من آمدند و مرا مستقيماً به محل افسران بردند. برنامه انتقال شاه به پاناما را با آكسمن در ميان گذاشتم و او به من گفت كه همسر شاه و دستيار او روبرت آرمائو در تصميمگيري از ذينفوذ هستند.
24 ساعت بود نخوابيده بودم. به همين دليل به رختخواب رفتم و اميدوار بودم هنگامي كه ساعت 10 صبح پنجشنبه با شاه ملاقات ميكنم سرحال باشم ولي خواب به چشمانم نميآمد. نگران بودم از آنكه چگونه او را متقاعد سازم تا با اين كار موافقت كند. وقتي لويد كاتلر را ديدم كه از واشينگتن رسيده بود آسوده خاطر شدم. داشتن مشاور و رايزني با تجربه و مطمئن هميشه مفيد است.
قرار بود آرمائو ما را در ملاقاتمان با شاه همراهي كند. از آكسمن خواستم در مورد او اطلاعاتي به ما بدهد. آكسمن چنين گفت: «او كسي است كه كارها را پيشاپيش براي نلسون راكفلر انجام ميدهد...» قبل از اينكه بتواند حرف بيشتري بزند آرمائو وارد شد و به ما پيوست و من نتوانستم از نظرات آكسمن استفاده كنم. مردي را كه مشاهده كردم، جوان آراستهاي بود كه لباسي گرانقيمت به تن داشت. موهايش كاملاً آرايش شده بود. اگر چه ظاهر يك مرد دنياديده را داشت ولي دستپاچگي خود را از احتمال اينكه در محور يك درام بينالمللي قرار بگيرد نميتوانست پوشيده بدارد.
با صراحت گفتم: «رابرت تا وقتي كه شاه در ايالت متحده باقي بماند گروگانها آزاد نخواهند شد. شاه با بزرگواري قبول كرده است كه اگر ما بتوانيم كشوري را پيدا كنيم كه او را بپذيرد، وي حاضر است آمريكا را ترك كند. خوشبختانه ژنرال توريخوس در پاناما دعوت كرده است كه شاه به عنوان مهمان به آن كشور برود و در آنجا اقامت كند.»
آرمائو به من گفت: «من ترديد دارم. از هنگامي كه اعليحضرت كشور خودشان را ترك كردهاند هر كجا رفتهاند با ايشان بدرفتاري شده و از وجودشان سوء استفاده كردهاند. با اين حال شما ميتوانيد تلاش خودتان را بكنيد ولي اعليحضرت شناخت بسيار اندكي از ژنرال توريخوس و كشور او دارند.»
ما را به محل اقامت شاه برد. آنگاه مثل اينكه به يك كودك تذكر ميدهد كه مؤدب باشد، بيرون در، در گوش من گفت: «حتماً در موقع خطاب به او يادت نرود بگويي اعليحضرت.»
گفتم: «متوجه هستم،» و با اين اطمينان خاطري كه به او دادم وارد اتاق شديم.
شاه و ملكهاش در يك آپارتمان سه اتاق خوابه در اقامتگاه افسران لكلند زندگي ميكردند. اينجا به آساني ميتوانست يكي از سويتهاي 75 دلاري هتل هاليدي اين در «پئوريا» باشد. اتاقي كه مرا در آن پذيرفتند به من احساس شلختگي افراد مقيم در آن را داد و قاليها و پردههايي كه رنگهاي آبي و سبز تند و زنندهاي داشت اين احساس را تشديد ميكرد. شاهنشاه، شاه شاهان، روي يك تخت فايبر گلاس نشسته بود.
هنگامي كه برخاست تا با من و لويد كاتلر دست بدهد قادر به حفظ تعادل خود نبود.
آرمائو با لحني رسمي كه ميتوانست هنگام معرفي من به دربار شاه مورد استفاده قرار بگيرد گفت: «اعليحضرتا. شما با آقاي جوردن آشنا هستيد.»
شاه با صدائي بدون احساس گفت: «البته من آقاي جوردن را از هنگام بازديد خود از كاخ سفيد در سال 1977 به ياد دارم.»
آن ديدار را خوب به ياد داشتم. كارتر طي 18 ماه اول حكومت خود در كاخ سفيد با عدة زيادي از سران كشورها ملاقات كرده بود. همواره نگران بودم كه كارتر بيش از اندازه وقت خود را مصروف مهمانان خارجي ميكند و ممكن است چنين برداشت شود كه او بيش از حد به سياست خارجي پرداخته است و مسائل داخلي را به فراموشي سپرده است. بررسي سريعي كه من انجام دادم نشان ميداد كه كارتر در اولين سال حكومتش با بيش از چهل نفر از سران كشورها ملاقات كرده است و اين تعداد از آنچه كندي، جانسون و يا نيكسون ملاقات كرده بودند بيشتر بود. در جلسهاي با كاركنان ارشد كاخ سفيد، رئيس جمهور اظهار داشت كه با تحليل من موافق است و گفت مصمم است كه در اين زمينه اقدام كند ولي كماكان اوقات زيادي را در قلمرو سياست خارجي صرف ميكرد. از تمام افرادي كه طي آن مدت ديده بوديم منجمله سادات، اشميت، كالاهان، ژيسكار و تعداد زيادي از ديگر سران كشورها، شاه از همة آنها جالبتر بود. در اولين جلسة دو نفرهاي كه شاه با كارتر در اتاق كابينه داشت شاه تحليلي از جهان به عمل آورده بود كه ضمن آن با دقت فراواني مسائلي را كه غرب با آن مواجه بود تشريح ميكرد. در اين جلسه شاه اهميت استراتژيكي ايران و حساسيت رابطة آمريكا و ايران را توصيف كرد. او بدون هيچ يادداشتي بيش از يك ساعت صحبت كرد و همه تحت تأثير تحليل او قرار گرفتند.
رئيس جمهور مايل بود كه نظر شاه را به گزارشهايي كه پيرامون نقض حقوق بشر و عدم پيشرفت به سوي اصلاحات دموكراتيك در ايران به وي رسيده بود جلب كند ولي نميخواست اين مرد مغرور را در اتاق كابينه و در حضور ملتزمين ناراحت كرده باشد. به همين علت از او خواست كه در اتاق مطالعة خصوصياش با هم صحبت كنند. در اينجا بود كه كارتر تأكيد كرد كه در تلاشهاي لازم براي اصلاحات سياسي تسريع كند. بعداً نگراني خود را از ناديده گرفتن حقوق بشر در ايران ابراز داشت. رئيس جمهور به من گفت كه شاه در پاسخش «آمادگي» زيادي از خود نشان داده بود و وعده كرده بود كه تلاشهايش را در زمينة حقوق بشر و آزادي و دموكراسي تسريع كند. هنگامي كه سفر شاه به پايان رسيد ما از اوضاع سياسي ايران مطمئن شديم و از اينكه چنين رهبر مقتدري همپيمان ما بود احساس خوشوقتي نموديم.
ولي اكنون دو سال از آن زمان ميگذشت و اين رهبر جهاني قاطع و استوار، ضعيف و ناتوان شده بود. رنگش پريده بود و قيافهاش رنجور و نحيف بود. با خود فكر كردم حتماً وضع مزاجيش او را به اين روز انداخته است ولي بعداً پي بردم كه روحيهاش را نيز از دست داده است. روبدشامبر آبيرنگ نيروي هوائي را به تن داشت كه به پشت آن علامت «يو اس آ» نقش بسته بود و شبيه روبدشامبر بوكسبازان بود. فكر كردم آيا ميداند...
در مبلي مقابل او نشستم و گفتم: «اعليحضرتا! از ديدار مجدد شما خوشحالم. همچنين خوشحالم كه سرحال به نظر ميرسيد، از اينكه به اين زودي اجازه داديد حضورتان برسم سپاسگزارم.»
با سكوت به من خيره شد و سرتاپايم را برانداز كرد. هنگامي كه دو سال پيش براي اولين بار او را ديدم يك چيز در وي تغيير نيافته بود و آن نگاههاي نافذ چشمان سياهش بود كه باعث شد من از شدت ناراحتي به خود بپيچم ولي اميدوار بودم كه ناراحتيم آشكار نشود. احساس كردم طي ساليان متمادي اين نگاههاي نافذ خيلي از افراد را خرد كرده است.
بالاخره شاه به سخن آمد: «چرا شما به تگزاس آمدهايد؟ اين روزها معمولاً هنگامي كه دولت آمريكا با من تماس ميگيرد بنابر تمايل آمريكا است و به اين علت است كه ميخواهند من كاري انجام دهم.»
مصمم بودم كه در انجام مأموريتم موفق شوم و ميدانستم بايد تا حدي اعتماد او را جلب كنم. حاضر بودم هر امتيازي را كه در اين برخورد موجب خوشحالي او ميشد از او دريغ نكنم.
«اعليحضرتا، ما اينجا نيامدهايم كه از حضور شما تقاضائي بكنيم ولي آمدهايم كه وضع گروگانها را از نظر خودمان براي شما تشريح كنيم و به اتفاق شما امكان مسافرتتان را به كشور ديگري مورد بررسي قرار دهيم.»
«مطمئن هستم ميدانيد كه من مايلم آنچه از دستم برآيد براي كمك به كشور شما به منظور حل بحران گروگانها انجام دهم. من نميخواهم تاريخ مرا براي اين واقعة هولناك مقصر قملداد كني.»
«اعليحضرتا اجازه دهيد به صراحت بگويم مسئلهاي كه ما در ايران داريم تا زمانيكه شما در ايالات متحده باقي بمانيد لاينحل خواهد ماند.»
«آقاي جوردن ممكن است اين حرف شما درست باشد و ممكن است درست نباشد. آنچه شما و رئيس جمهور بايد درك كنيد اين است كه افرادي كه گروگانها را اسير كردهاند كمونيستهاي ديوانهاي هستند كه براي ساليان دراز دشمنان من بودهاند. اينان بالاخره خميني را نيز از بين خواهند برد، همانطوريكه مرا از بين بردند. آقاي جوردن شما با افرادي منطقي طرف نيستيد. بنابراين معيارهاي رفتار معمولي در اين مورد كاربرد ندارد. من براي دوستي 37 سالهام با مردم آمريكا سپاسگزارم و مايلم در حل اين مسئله گروگانگيري كمك كنم.»
«اعليحضرتا، مطمئناً با اين ارزشيابي شما نميتوانم اخلاف نظر داشته باشم ولي ما بر اين اعتقاديم كه اگر افراد تندرو و كمونيستها نتوانند ادعا كنند كه شاه براي آنكه دوباره به ايران مراجعت كند فعلا در ايالات متحده به سر ميبرد، هرگونه شانسي براي حل صلحآميز اين بحران وجود داشته باشد دو چندان خواهد شد.»
شاه با بيحوصلگي لبخند زد و گفت: «يقيناً چنين چيزي حقيقت ندارد. اينطور نيست آقاي جوردن؟»
«خير اعليحضرتا، چنين چيزي حقيقت ندارد.»
آنگاه با لحني جدي گفت: «من آمادة سفر به يك كشور ديگر هستم ولي به كجا ميتوانم بروم؟»
كاتلر گفت: «اعليحضرتا، طي دوازده روز گذشته رئيس جمهور و وزير خارجه از كشورهايي كه شما نسبت به آنها ابراز تمايل كردهايد و همچنين از كشورهاي ديگري كه احتمال داشت حرف ما در آنها تأثير داشته باشد درخواستهايي كردهاند. متأسفم به اطلاع شما برسانم كه براي ما اختيار انتخاب محلهاي مختلف موجود نيست.»
«اطريش و سويس چطور؟»
«هيچكدام از اين دو كشور در حال حاضر آمادگي پذيرفتن شما را ندارند.»
شاه با ناباوري پرسيد: «مطمئنيد؟»
«آري اعليحضرت. در چهل و هشت ساعت گذشته سفراي ما با وزراي خارجة هر دو كشور ملاقات كردهاند.»
شاه با صدائي آهسته و اندوهبار گفت: «بايد اقرار كنم كه متعجب و مأيوس شدهام. مثل اينكه هيچكس مرا نميخواهد.»
وسط حرفش پريدم و گفتم: «اعليحضرتا، اين حقيقت ندارد. من هماكنون از پاناما آمدهام. در آنجا با ژنرال عمر توريخوس صحبت كردهام. او نه تنها آمادگي دارد بلكه مشتاق است از شما در كشور خود استقبال كند.» سعي ميكردم لحنم تشويقآميز باشد.
«آقاي جوردن اين دعوت بسيار محبتآميز است ولي بايد اقرار كنم كه آگاهي من از آمريكاي لاتين، يا پاناما يا اين مرد، توريخوس، بسيار اندك است و من يك كشور اروپايي را ترجيح ميدهم.»
«ولي اعليحضرتا هيچ كشور اروپايي نيست كه آمادة پذيرفتن شما باشد. در حقيقت متأسفم به اطلاع شما برسانم كه پاناما تنها كشور دنيا است ـ البته غير از مصر ـ كه ابراز تمايل كرده است شما را بپذيرد ولي از نقطهنظر حكومت آمريكا رفتن شما در حال حاضر به مصر به صلاح نيست و ممكن است مشكلاتي براي رئيس جمهور سادات ايجاد كند.»
«نه من نميخواهم دوست قديميام انور را با بار مسائل خودم دچار دردسر و اشكال كنم.»
«اعليحضرتا، از اينكه مجبورم اينقدر با صراحت صحبت كنم شرمندهام ولي متأسفانه ظاهراً در اين برهه از زمان تنها كشوري كه آمادة پذيرفتن شما است پاناما است.»
حالت بحث ما با ابراز همدردي شاه فوراً تغيير يافت. او گفت «آقاي جوردن، شما مرد جواني هستيد كه تلاش ميكنيد كاري را كه به شما محول شده است انجام دهيد. نگران نباشيد كه با صراحت خود مرا مأيوس و متأثر كنيد. پس از تجربياتي كه من و خانوادهام اخيراً داشتهايم هيچ چيز ديگر نميتواند مرا مأيوس كند.»
نميدانستم چگونه پاسخ دهم. براي چند دقيقه همينطور ساكت نشستيم. شاه نگاهش را به زمين دوخته بود و به نظر ميرسيد دارد بر خودش و بر عواطفش مسلط ميشود. بالاخره سكوت را شكست و گفت: «بسيار خوب، بايد واقعيت را بپذيرم. راجع به پاناما و اين مرد توريخوس برايم صحبت كنيد.»
نفس راحتي كشيدم. آنچه را در مورد پاناما و تاريخش، و مذاكرات اخير در مورد انعقاد قرارداد كانال ميدانستم برايش شرح دادم. قبل از ترك پاناما، آمبلرموس كتاب جالبي نوشتة ديويد مك كالو را در مورد كانال پاناما به من داده بود كه به شاه بدهم. اين كتاب را به او دادم.
«از شما متشكرم. خيلي جالب است. ولي من شنيدهام كه توريخوس نمونة يك «ديكتاتور» آمريكاي جنوبي است.» او اين مطلب را در حالي گفت كه كتاب را ورق ميزد.
يكه خوردم كه او از كلمة ديكتاتور كه به دفعات در مورد خودش به كار رفته بود استفاده ميكند، ولي حالت طنز اين مطلب ظاهراً از نظر او پنهان ماند. پاسخ دادم: «اعليحضرتا، به استثناي رئيس جمهور سادات، احتمالاً ژنرال توريخوس جالبترين فردي است كه ما از هنگام رياست جمهوري كارتر تا كنون ملاقات كردهايم. مردي است كه آموزش رسمي زيادي نديده ولي بسيار زيرك و عاقل است. در دهة شصت، او به رهبري گروهي از افسران جوان قدرت را در دست گرفت. گرچه ـ مباني سياسي او را ارتش تشكيل ميداد ولي طي ساليان بعد او با قدمهايي كه برداشته كنترل دولت را به دست افراد غير نظامي سپرده است. كشورش كوچك است ولي خود وي در مسائل سياست خارجي در آمريكاي مركزي و آمريكاي لاتين نقش فعالي دارد. فردي است تكرو و اعمالش قابل پيشبيني نيست. در اثر ارتباطي كه ما با او داشتهايم، او را فردي ميشناسيم كه پايبند حرفي است كه ميزند.»
نفس عميقي كشيدم ولي سعي كردم طوري عمل كنم كه حرفم توسط شاه قطع نشود و همچنان دربارة توريخوس سخن گفتم: «در چند سال اخير، مخصوصاً پس از تصويب قرارداد كانال، او حركات سريعي جهت آزادي و دموكراسي كشورش انجام داده است و كارهاي روزمره در زمينة كنترل حكومت را به دست تكنوكراتها و اقتصاددانهاي قابلي سپرده است.» همچنانكه اين كلمات را به زبان ميآوردم وسوسه شدم به شاه بگويم مردي را كه او ديكتاتور ميخواند كارهايي انجام داده است كه وي نيز با انجام آنها ميتوانست رژيم خود را نجات دهد.
«آقاي جوردن، از ملاقات شما و همچنين دعوت ژنرال براي رفتن به پاناما قدرداني ميكنم ولي من مشكلات و مسائل پزشكي و امنيتي و نيز مسئوليتهايي در برابر خانواده و كاركنان خود دارم. براي من خيلي راحت است كه هماكنون سوار يك هواپيما شوم و به اطريش يا سويس پرواز كنم چون با اين كشورها و رهبرانشان آشنا هستم. ولي اينكه يك روز صبح از خواب بيدار شوم و بفهمم تنها كشوري كه ميتوانم به آن سفر كنم كشوري است كه از آن هيچ اطلاعي ندارم چندان آسان نيست.»
«بله اعليحضرت. درك ميكنم.»
شاه رو به آرمائو كرد و گفت: «رابرت، ما چگونه بايد اقدام كنيم؟»
آرمائو گفت: «اعليحضرتا، ما چند موضوع را بايد بررسي كنيم. در وهلة اول من مايلم با پزشكان شما ملاقات كنم و مطمئن شوم كه تسهيلات پزشكي كافي براي درمان و معالجه شما در پاناما وجود دارد.»
شاه سري تكان داد.
آرمائو ادامه داد: «دوم اينكه مايلم محافظين خودمان به پاناما بروند و مشخص كنند كه آيا ميتوانيم جاي امن و راحتي براي سكونت خانوادة سلطنتي در پاناما فراهم سازيم و همچنين نقشي را كه دولت پاناما در تعيين حفاظت شما به عهده ميگيرد مشخص سازيم. بالاخره اميدوارم آقاي جوردن و حكومت آمريكا حداقل اين تضمين را به ما بدهند كه در شرايط اضطراري بتوانيم مجدداً به ايالات متحده باز گرديم.»
گفتم: «مطمئنم دولت ما آماده است ضمانتهاي مطمئن و معقولي به شما بدهد ولي فكر ميكنيد چقدر طول بكشد تا با پزشكان و مأمورين امنيتي خود مشورت كنيد و تصميم بگيريد؟» همينكه اين حرف را زدم فهميدم مرتكب اشتباهي شدهام. با ذكر اين جمله نشان داده بودم كه بيش از اندازه علاقهمند به انتقال شاه هستم و به حد كافي به سلامت و امنيت وي توجهي ندارم.
آرمائو به تندي گفت: «هر چقدر طول بكشد! آيا ضربالاجلي براي اينكار در ميان است و آيا شما به اعليحضرت ميگوييد كه بايد آمريكا را هرچه زودتر ترك كنند؟»
به آرمائو خيره شدم. احساس حماقت ميكردم و سعي داشتم عصبانيت خود را نشان ندهم. «به هيچوجه رابرت. اگر اعليحضرت تصميم بگيرند به پاناما بروند ما مايليم كه اين كار بدون سر و صدا و به صورتي امن انجام شود. هر ساعتي كه بگذرد احتمال اينكه رسانههاي گروهي پي به اين موضوع ببرند بيشتر ميشود و اين تنها مطلبي است كه مرا نگران ميكند.»
او رو به شاه كرد و گفت: «اگر اعليحضرت اجازه بفرمايند امروز صبح موضوع را با پزشكان شما در ميان خواهم گذاشت و نتيجه را به حضورتان گزارش خواهم كرد. اگر نظر آنها در مورد پاناما مثبت باشد ما ميتوانيم با مأمورين امنيتي خود مذاكره كنيم.»
شاه گفت: «بسيار خوب من هم با ملكه صحبت خواهم كرد. او حتماً سؤالهاي بسياري خواهد داشت.»
به نظر نميرسيد كه شاه براي رفتن عجله داشته باشد و من اينقدر احساس راحتي ميكردم كه با او به گفتگو بپردازم.
پرسيدم: «اعليحضرتا، شما تحولاتي را كه در حال حاضر در ايران رخ ميدهد چگونه ارزيابي ميكنيد؟»
«آقاي جوردن، دلم ميخواست رئيس جمهور يا يك نفر اين سؤال را شش ماه پيش از من كرده بود.»
نميدانستم چه پاسخي بدهم و به انتظار نشستم؛ به اين اميد كه او خود بحث را ادامه دهد.
پس از چند لحظه شاه به تحليل آشفتهاي از آنچه در ايران ميگذرد پرداخت. «كشور من در هرج و مرج فرو رفته است و دارد از هم ميپاشد. خميني و عمال او در حال تخريب ايران هستند، نميتوانم به شما بگويم چقدر ناراحت شدم هنگامي كه در باهاما روزنامههاي صبح را برداشتم و ديدم مرداني كه ساليان متمادي براي من در جهت بهبود كشور ايران كار كرده بودند اعدام شدند. مطمئنم اين موضوع قسمتي از گزارش حقوق بشر كشور شما را تشكيل خواهد داد.» هنگام اداي اين موضوع حالتي راضي و كنايهآميز داشت. «افراد تحصيلكردة طبقة متوسط و تكنيسينها در حال ترك ايران هستند؛ توليد نفت در سطح بسيار نازلي است و وضع آيندة اقتصاد كشور غمانگيز است. با حضور شوروي در افغانستان در حال حاضر از آن وحشت دارم كه اكنون ايران رسيده باشد و در دامن شوروي بيفتد.»
پرسيدم: «اعليحضرتا، چه اتفاقي افتاده است؟»
«آقاي جوردن، واقعاً نميتوانم توصيفش كنم. وقت زيادي داشتهام كه به اين موضوع بينديشم كه من چه كاري را ميتوانستم به صورتي ديگر انجام دهم و دولت شما چه كاري را ميتوانست به گونهاي ديگر انجام دهد. براي من دشوار بود درك كنم كه رئيس جمهور شما از من چه انتظاري دارد. يك روز سفير شما ساليوان را ميديدم و او اصرار ميكرد كه از خود خويشتنداري نشان دهم يا از من ميخواست با افرادي كه در صدد از بين بردن من هستند مذاكره كنم. گاهي در همان روز از برژينسكي به من پيغام ميرسيد كه نسبت به مخالفين با خشونت اقدام كنم. همچنانكه ميدانيد آقاي جوردن، اعلاميههاي علني رئيس جمهور و موضع وي بين رفع حمايت از نظام پادشاهي و شك و ترديد نسبت به قدرت من در جهت رهبري كشورم در نوسان بود.» مكثي كرد تا نيروي خود را تجديد كند و سپس سخن خود را دنبال كرد. «اگر قرار بود اين كار را دوباره بكنم محكمتر ميايستادم. ايران ارزش آن را دارد كه برايش بجنگيم و من بايد اين جنگ را رهبري ميكردم. اگر اين كار را كرده بودم امروز بر تخت طاووس نشسته بودم و مجبور نبودم مثل جنايتكارها دزدانه دور دنيا بچرخم.»
منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 63
به نقل از: بحران، هميلتون جردن، نشر نو، ص 80 تا 104.
تعداد بازدید: 890