انقلاب اسلامی :: حركت‌های اسلامى در آذربايجان غربى

حركت‌های اسلامى در آذربايجان غربى

15 فروردین 1391


آیت‌الله سیدعلی اکبر قره‌باغی صبح 8 فروردین 1391 در قم دار فانی را وداع گفت. پیکر این عضو مجلس خبرگان رهبری 11 فروردین از مقابل مسجد امام حسن عسکری (ع) به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) بر روی شانه‌های مردم قم تشییع و پس از اقامه نماز بر پیکر آن مرحوم توسط آیت‌الله سبحانی در بقعه شهید مفتح واقع در صحن امام رضا (ع) در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد. سایت «خبرگان رهبری» زندگینامه خودنوشت آیت‌الله سیدعلی اکبر قره‌باغی را دربر دارد که به شرح زیر است.


غفاري قره باغ، سيد اكبر: دوران تولد و كودكى
اين جانب فرزند مرحوم مبرور مير جليل فرزند سيّد محمد فرزند ميرغفّار فرزند ميرقاسم فرزند سيّد ابراهيم در سال 1315 شمسى در روستاى قره باغ اروميّه متولد شدم. اين روستا از بزرگ ترين روستاهاى اروميّه است و جمعيّتى حدود سه هزار نفر را در خود جاى داده است. مردمان اين روستا، انسان هايى فعّال و خوش فكر و قريب به اتفاق آنان، معتقد و متديّن هستند و از نظر وضع معيشتى مردمانى قانع و پايين تر از حدّ متوسّط مى باشند. حدود سه سال داشتم كه عدّه زيادى از كُردهاى مسلّح به روستاى ما هجوم آوردند؛ ولى از آن جايى كه مردم روستا به وساطت برخى از اكراد ديگر در جريان اين هجوم قرار گرفته بودند، اهالى و احشام را در يك قلعه بزرگ ـ كه الان هم موجود است ـ جاى داده و خودشان در برج هاى قلعه و ساير موارد دفاعى سنگر گرفتند و حدود 24 ساعت با مهاجمان مبارزه كردند و سرانجام مهاجمان با تعدادى كشته و مجروح ناچار به عقب نشينى شدند.

دوران تحصيل
از شش سالگى وارد مدرسه ابتدايى روستاى قره باغ شدم. زمانى كه به كلاس چهارم آمدم، با آقاى ميرزا عبداللّه يعقوبى ـ كه اهل علم فعّال منطقه بود و با آموزگاران مدرسه ارتباط نزديك داشت ـ آشنا شدم. وى وقتى از وضع درسى من اطلاع يافت و آگاه شد كه من از سوى معلمان مورد تشويق قرار مى گيرم و از شاگردان ممتاز هستم و حتى به جاى معلم، گاهى در كلاس هاى پايين تر تدريس مى كنم، به من پيشنهاد كرد تا پيش ايشان درس طلبگى بخوانم. من هم باموافقت پدرم هم زمان با تحصيل در مدرسه، به فراگيرى درس هاى علوم دينى پرداختم و كتاب هاى جامع المقدّمات، سيوطى و بخشى از جامى را نزد ايشان(مرحوم ميرزا عبداللّه يعقوبى) و بخشى ديگر را نزد مرحوم شيخ حسين فرقانى نجف آبادى فرا گرفتم. براى من در دو رشته(درس مدرسه اى و درس علوم دينى) درس خواندن مشكل نبود؛ زيرا استعدادم به گونه اى بود كه هر چه گفته مى شد و يا مى خواندم، مى فهميدم و ياد مى گرفتم. روش من در همان ابتدا بدين صورت بود كه درس ها را از پيش مطالعه مى كردم و با آمادگى كامل به درس مى رفتم.

زمانى كه كلاس ششم را تمام كردم، تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم؛ ولى چون در روستاى قره باغ و اطراف آن استاد نبود، لازم بود به حوزه علميّه تبريز بروم. براى اين امر با دو مشكل اساسى روبه رو بودم: يكى مشكل مالى و ديگرى كمى سن و مخالفت مادر و برادرانم. سرانجام با تلاش فراوان توانستم رضايت مادر و برادرانم را جلب نمايم و با تهيّه امكانات اندك و با راهنمايى بعضى منسوبان به تبريز رفتم و انصافاً مسافرت از قره باغ به تبريز در آن زمان ـ به دليل كمبود وسايل ارتباطى، خاكى بودن جادّه و مشكلات سخت ديگر ـ دشوار بود. پس از ورود به تبريز در مدرسه طالبيّه حجره گرفتم و كتاب هاى معالم الاصول، حاشيه، مغنى و قسمت هايى از مطوّل و شرح لمعه و كمى از قوانين را نزد استادان آن جا خواندم. شايان ذكر است كه در همان زمان بنده ضمن تحصيل، سيوطى، جامى، حاشيه و معالم را تدريس مى كردم. در اين دو سالى كه در تبريز مشغول تحصيل و تدريس بودم از محضر بزرگانى چون: ميرزا على اكبر نحوى قره داغى ـ كه مردى اديب بود ـ مرحوم ميرزا رضى، شيخ احمد رهبرى و مرحوم سيّد محمد بادكوبه اى، سيّد حسن انگجى، سيّد مهدى انگجى، شيخ حسين شام قازانى، سيّد على مولانا، سيّد ابوالفضل خسروشاهى و برادرانش سيّد احمد و سيّد ابوالفضل بهره بردم.

سرانجام بعد از دو سال اقامت در تبريز، براى ادامه تحصيل به حوزه علميّه قم آمدم و در مدرسه حجّتيّه حجره گرفتم و مشغول درس خواندن شدم. در همان سال بقيّه شرح لمعه و مطوّل را به اتمام رسانده و قسمت زيادى از رسائل و مكاسب را خواندم. و نيز شروع به تدريس معالم و شرح لمعه نمودم. زمانى كه فراگيرى رسائل و مكاسب را به پايان بردم، بلافاصله به تدريس آن ها پرداختم و براى رسائل مرحوم شيخ اهمّيّت زيادى قائل بودم؛ زيرا كتابى منظّم و مسائلى اصولى فراوانى دارد و اين اهمّيّت به حدّى بود كه تقريباً كلّ متن رسائل را حفظ كرده بودم و طلبه هاى رسائل خوان وقتى كه اشكال مى پرسيدند و يكى دو جمله از رسائل را مى خواندند، بنده بقيّه مطلب را از حفظ مى خواندم و شرح مى دادم. در 23 سالگى به تدريس كفايه پرداختم خودم كفايه رانزد مرحوم مبرور آقاى شيخ محمد مجاهد تبريزى و مرحوم سيّد محمد باقر طباطبائى بروجردى معروف به سلطانى قدّس سرّهما خواندم و مرحوم مجاهد با اين كه بر مطالب كفايه (جلد دوم) مسلّط بود، لكن به علّت ضعف بيان خيلى خودش را خسته مى كرد به گونه اى كه در پايان درس رگ هاى گردن و صورت او سرخ مى شد؛ ولى مرحوم سلطانى با داشتن ضعف جسمى، چون بيان خوبى داشت خسته به نظر نمى آمد. جلد اوّل كفايه را نزد مرحوم سلطانى خواندم.

بعد از اتمام دوره سطح، وارد درس خارج فقه فقيه جامع، مرحوم مبرور آية اللّه العظمى حاج سيّد حسين طباطبائى بروجردى كه مرجع تقليد مطلق عام تشيّع بودند، شدم و ايشان بحث خمس را تدريس مى فرمودند. بعد از آن، بحث طهارت را شروع فرمودند و يك سال هم در درس طهارت ايشان بودم و با اين كه تكرار داشت، امّا درياى موّاجى بود. بعد از تعطيلات كه درس را از سر گرفتند، اظهار فرمودند كه عمرم با مباحث طولانى كتاب طهارت، هم خوانى ندارد و بايد بحثى انتخاب كنم كه عمرم وفاى اتمام بحث را بكند، و لذا مبحث قضا و شهادات را شروع فرمودند كه بنده فقط دو سه روز شركت كردم و ديگر نرفتم. از اوّل شروع درس خارج، در درس فقه دو نفر حاضر مى شدم: يكى درس آية اللّه العظمى بروجردى و ديگرى درس خارج فقه مرحوم آية اللّه سيّد محمد يزدى معروف به داماد بود كه چهار سال در درس خارج ايشان شركت كردم. هم چنين در درس خارج اصول فقه استاد بزرگ، مجاهد فى سبيل اللّه، رهبر انقلاب اسلامى و مؤسّس جمهورى اسلامى ايران آية اللّه العظمى حافظ الشّريعة و الدّين و الملة آقاى حاج آقا روح اللّه خمينى شركت كردم. نخست درس ايشان در مسجد سلماسى برگزار مى شد و پس از فوت مرحوم آية اللّه بروجردى به مسجد اعظم انتقال يافت. درس ايشان گسترده و بسيار مفيد بود. من به درس اصول ايشان زياد اهمّيّت مى دادم و در اين راه تقريباً همه كتاب ها و تقريرات اصولى آن وقت را براى پيش مطالعه مورد دقت و بررسى قرار مى دادم و با حضور ذهن و آمادگى لازم در درس ايشان حاضر مى شدم و درس ايشان را با يكى از فضلاى وقت آقاى سيّد محمد على گركانى مباحثه مى كردم. بحث هاى معظّم له را تقرير كردم كه حاصل آن دو جلد كتاب شد كه جلد اوّل آن ـ كه بسيار حجيم است ـ شامل بحث الفاظ تا بحث مطلق و مقيّد مى باشد و جلد دوم آن شامل مباحث قطع و ظنّ و برائت و اشتغال است. پس از اين كه درس مرحوم آقاى بروجردى را ترك كردم، به درس فقه استاد بزرگ خمينى كبير ـ كه خارج مكاسب مى گفت ـ حاضر شدم و تا مدت ها در هر دو درس ايشان حضور يافتم و گاهى در سر درس اشكالاتى مى كردم و ايشان هم مرا زياد تشويق مى فرمود. در طول مدت تحصيل، نيز افتخار حضور در درس فلسفه مرحوم علّامه طباطبائى را نيز پيدا كردم.

فعّاليّت هاى سياسى پيش از انقلاب
بعد از فوت مرحوم آقاى بروجردى چند ماهى نگذشته بود كه رژيم شاه مسئله انجمن هاى ايالتى و ولايتى را مطرح كرد و مردم به رهبرى مراجع و بزرگان و علماى و طلّاب به مخالفت بر خواستند و دولت عقب نشينى كرده و لايحه را پس گرفت؛ امّا چندان طول نكشيد كه شاه با انقلاب سفيد خود لوايح شش گانه را ـ كه بعدها به دوازده گانه رسيد ـ به وسيله اسد اللّه علم به مرحله اجرا گذاشت و اين بار نيز بزرگان و مراجع و به تبع آن ها طلّاب و مردم به مخالفت برخواستند و اين نقطه آغاز انقلاب اسلامى ايران بود و جدّى ترين مخالفان لايحه دولت در آن زمان مرحوم آية اللّه العظمى آقاى حاج آقا روح اللّه امام خمينى قدّس سرّه بود. حضرت امام قدّس سرّه با سخن رانى ها و اعلاميه هاى تند خود، به روشن گرى ما [می پرداختند] و بعضى از دوستان و علاقه مندان از مرحوم امام قدّس سرّه درخواست تعديل اعتراض مى كرديم و اين بدان سبب بود كه تقريباً امام را تنها مى ديديم و از خطرى كه ايشان را تهديد مى كرد مى ترسيديم. و اين مرحله آغاز ورودم به مسائل سياسى بود. گاه گاهى به منزل امام قدّس سرّه مى آمدم و در باره مسائل روز از ايشان سؤالاتى مى كردم و جواب مى فرمود.

در يكى از جلسات خصوصى كه بعد از حمله به فيضيّه در منزل ايشان برگزار شد، عدّه اى از فضلاى وقت من جمله آقاى ميرزا على مشكينى، ناصر مكارم شيرازى، شيخ جعفر سبحانى تبريزى، شيخ صادق گيوى خلخالى، ميرزا حسن صانعى، مرحوم حاج سيّد مصطفى و بعضى ديگر حضور داشتند، حضرت امام قدّس سرّه براى حفظ روحيّه حاضران و بالا بردن مقاومت آنان بعد از نقل چند ماجراى تاريخى اين جمله رافرمودند: «مطمئن باشيد ما همه اين ها را به گور خواهيم كرد». وقتى كه امام را دستگير كردند و شايع شد كه ايشان در دادگاه نظامى محاكمه خواهد شد و گويا اين مطلب را پاك روان رئيس ساواك وقت به زبان آورده بود، قشرهاى مختلف مردم به مراجع و بزرگان وقت فشار آوردند تا در اين رابطه براى رفع نگرانى و خطر اقدام مناسب را انجام دهند. بدين منظور، عدّه اى به تهران آمدند؛ از جمله مرحوم آية اللّه سيّد محمد هادى ميلانى هم از مشهد به تهران آمد. حدود بيست روز در تهران از خانه اين آقا به خانه آن آقا در رفت و آمد بوديم و پى گير قضايا مى شديم و گاهى به قم برمى گشتيم، لكن نگرانى نمى گذاشت آرام باشيم، باز به تهران مى آمديم و تا اين كه سرانجام امام را به بورساى تركيه تبعيد كردند.

فعّاليّت هاى علمى
بنده پس از تبعيد حضرت امام، به اروميّه رفتم و مدت دو سال در آن جا ماندم و تلاش مى كرديم و سپس به قم بازگشتم و تا سال 1350 شمسى در آن جا ماندم. در اين مدت مشغول تدريس، مطالعه و اصلاح نوشته هايم بودم از سال 1350 شمسى تاكنون در اروميّه ساكن هستم. در اين جا نيز به مطالعه، نوشتن و تدريس مكاسب و كفايه و درس خارج فقه اشتغال داشته و دارم. عمده فعّاليّت هاى علمى من بعد از مهاجرت به اروميّه نوشتن كتاب شريف انوارالفقاهه، حاشيه بر العروة الوثقى و تنظيم تقريرات بحث حضرت امام خمينى قدّس سرّه مى باشد.

خدمات اجتماعى
البته در ضمن اين فعّاليّت ها به مراجعات مؤمنان پاسخ مى دهم و در يكى از مساجد در نمازهاى ظهرين و عشائين شركت مى كنم. در باره خدمات اجتماعى بايد به عرض برسانم كه صندوق كمك به مستمندان را با همكارى برخى متديّنان تأسيس كرديم و حدود چهارده سال است كه فعّاليّت دارد و گروهى از فقرا و خانواده هاى نيازمند را تحت پوشش دارد و به آنان كمك مى كند. اقدام ديگرى كه بسيار مهم بود، تأسيس بيمارستان 232 تختخوابى سيّدالشّهداعليه السّلام اروميّه مى باشد كه درشرف اتمام است. بناى اين بيمارستان از نظر استحكام بى نظير و در استان، نمونه است. اين بيمارستان خيريّه با هم يارى مردمى با زيربناى 7500 متر مربع در شش طبقه احداث شد و با نظارت هيئت امنا به سرپرستى اين جانب در حال تكميل است.

فعّاليّت هاى سياسى ما همان طورى كه قبلاً اشارت رفت از سال 1341شمسى شروع شد و در هر مناسبتى حركاتى انجام مى گرفت و مردم را با مظالم شاه و رژيم فاسد پهلوى آشنا مى كرديم و گاهى ممنوع المنبر مى شديم و با دوستان اهل علم و مؤمنان براى هم آهنگى و پيش رفت مبارزات تبادل نظر و مشورت مى نموديم، لكن از اين تبادل نظرها و فعّاليّت ها نتيجه مطلوبى كه مورد نظر ما بود حاصل نمى شد و علّت آن را در امورى كه به بعضى ازآن ها اشاره مى شود مى توان جست و جو كرد. اوّلاً، مردم استان آذربايجان با بافت جمعيّتى خاصشان و به دليل هم مرز بودن با شوروى سابق و خسارت ديدن آنان در زمان جنگ جهانى اوّل، داراى روحيّات خاصّى بودند و اين امر، عامل عمده در كندى حركت اسلامى در آن منطقه بود. عدّه اى تصور مى كردند كه اين حركت (انقلاب اسلامى) هم ممكن است مشكلاتى در زندگى آن ها به وجود بياورد، از اين رو، انقلاب را باور نمى كردند. عوامل رژيم هم از اين موضوع استفاده كرده و بر ضدّ نهضت اسلامى تبليغ مى نمودند كه در بعضى نفوس ضعيف مؤثر بود.

ثانياً، روحانيّت منطقه نيز داراى وحدت نظر نبودند؛ زيرا عدّه اى مقلّد آقاى سيّد محمد كاظم شريعتمدارى بودند و چون ايشان موافق انقلاب نبود، به طرف داران خود توصيه مى كرد كه با اهل علمِ طرف دار امام قدّس سرّه كه به منطقه مى آيند، همكارى نكنند و اين آقايان طرف دار شريعتمدارى باعوامل رژيم شاه در ارتباط بودند و در جلسات آن ها شركت مى كردند و حتى سال 1356شمسى كه محمد رضا شاه به اروميّه آمد، عدّه اى از اين آقايان در فرودگاه اروميّه، با دعوت عوامل رژيم به استقبال شاه رفتند و در صف مستقبلان گردن ذلّت كج نموده و شاه را تماشا مى كردند. دو روز بعد از اين جريان شوم، عدّه اى از اهل علم كه در منزل يكى از آقايان جمع بودند، از اين افراد دعوت كردند تا توضيح دهند كه چرا به اين امر حرام و ننگين تن دادند كه بعضى ها اظهار ندامت كردند و بعضى هم گفتند: «ما اجازه گرفته ايم» و معلوم بود كه از كجا اجازه دريافت كرده اند!

ثالثاً، نيروهاى رژيم پهلوى از ساواك، شهربانى، ژاندارمرى و غيره همه جا را زير نظر گرفته و طورى ايجاد رعب و وحشت ايجاد كرده بودند كه وقتى صحبت از حركت بود و انقلاب مى شد، اكثر روحانيّت با اين كه قلباً موافق بودند، امّا مى ترسيدند. با در نظر گرفتن امور مذكور و غيره با اين كه در فواصل كوتاه جلساتى براى زمينه سازى انقلاب داشتيم، ولى نتيجه اى حاصل نمى شد. من مى خواستم با كمك ديگران اين حركت را به وجود آورم، امّا احساس يأس مى كردم و نااميد بودم كه در اين راه همكارى كنند. وقتى اعلاميه امام قدّس سرّه را ديدم كه فرموده بود: «امسال نيمه شعبان جشن گرفته نخواهد شد». بلافاصله اطلاعيه اى نوشتم و در آن از مردم دعوت كردم كه به مناسبت ميلاد مسعود حضرت ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ پيش از ظهر نيمه شعبان سال 1357شمسى در مسجد اجتماع كنند تا وظيفه اى را كه در اين زمان به عهده داريم بررسى كنيم و متن اطلاعيه را طورى تنظيم كردم كه هيچ گونه اشاره به جشن نيمه شعبان در آن وجود نداشت و براى خواننده گويا بود كه دعوت به قيام بر ضدّ رژيم پهلوى است و در همان شب يكى از نزديكان را به منزل دعوت نمودم و گفتم: اين اطلاعيه را به طور محرمانه به چاپ برسانيد و بياوريد و او نيز اين كار را كرد. پنج شش روز مانده به نيمه شعبان عدّه اى از شاگردان جوان درس تفسيرم را به منزل دعوت كردم و آن ها از منظورم آگاه نمودم و بسيار شاد شدند و اعلام آمادگى كردند. يادآورى مى شود كه حدود شش سال بود منبر نمى رفتم و فقط بعد از نماز جماعت مغرب و عشا درس تفسير قرآن داشتم كه حدود دويست نفر شركت مى كردند و گاهى اوقات كه جمعيّت زياد مى شد، بالاى منبر مى نشستم و درس مى گفتم، درس مفيدى بود و علاقه مندان زياد داشت. به آن ها گفتم: اطلاعيه ها را يك روز مانده به نيمه شعبان در جاهاى مهم شهر و جلوى مساجد نصب و بقيّه را در سطح شهر اروميّه پخش و براى تمامى اهل علم هم يك نسخه بفرستيد كه اين كار نيز انجام شد و گفتم: از اوّل صبح نيمه شعبان در مسجد را باز نماييد، ولى برنامه پذيرايى برقرار نكنيد و هرگاه كه نصف مسجد از جمعيّت پُر شد، به بنده خبر دهيد كه به مسجد بيايم و اگر ديديد كه همان هايى هستند كه هر روزه مى آيند، به يك صورتى برنامه را لغو كنيد و بگوييد: فلانى عذر داشته نمى تواند به مسجد بيايد؛ امّا اگر ديديد جمعيّتى كه آمدند غير آنانى هستند كه هر روزه مى آيند، به من خبر دهيد. با اين كه زمان سخن رانى در اطلاعيه ساعت 10/30 اعلام شده بود، ولى مردم حدود يك ساعت زودتر به مسجد آمده و منتظر بودند. وقتى آمدم به مسجد، ديدم همه جاى مسجد، پر از جمعيّت است و حتى خيابان هاى اطراف نيز نشسته اند و پليس ها هم اطراف آن ها را محاصره كردند. و اين جالب بود كه بيش تر علماى شهر و اطراف غير دو سه نفر همه در آن اجتماع بزرگ مردم حضور داشتند و اين اوّلين حركت اسلامى در آذربايجان غربى بود. در آن اجتماع عظيم مردمى اصل دوم متمم قانون اساسى زمان شاه را عنوان نموده و سخن رانى تندى كردم و كلّ قوانين، دولت و ساير اعمال شاه را زير سؤال بردم كه هر يك از مقاطع صحبت ها، باتكبير و صلوات مردم تأييد مى شد.

اسم امام قدّس سرّه را درسخن رانى مطرح كردن خطرناك و تا آن تاريخ در آذربايجان غربى نام امام قدّس سرّه در هيچ يك از مجامع و اجتماعات برده نشده بود؛ امّا اين سدّ را شكستم و در همان اجتماع مردمى، اسم امام را با ذكر القاب مناسب شأن و عظمت ايشان بردم كه با تجليل و تكريم و صلوات بلند مردم همراه شد و كلّ مسائل روز و فلسفه قيام امام قدّس سرّه و علما و ملت را به طور صريح و مشروح بيان كردم و مظالم شاه و عوامل او را متذكر شدم. بعد از اتمام سخن رانى بعضى از دوستانِ اهل علم ضمن تحسين كردن بنده اظهار نمودند كه شايد اين آخرين ديدار ما با شما باشد و شما با خون خود بازى كرديد. من هم باخون سردى گفتم: تكليف بود، هر چه پيش آيد مهم نيست و از مسجد به خانه آمدم و بلافاصله دستگير شدم، لكن زياد طول نكشيد كه آزاد شدم. فرداى آن روز با روحانيان شهر جلسه گذاشتيم و مسائل انقلاب را مورد بررسى قرار داديم. همه آقايان جلسه معتقد به مبارزه و برنامه ريزى براى ادامه و حركت بودند. از تصميمات متّخذه در آن جلسه اين بود كه در ماه مبارك رمضان، تمام اهل منبر مردم را تشويق كنند كه تنها در يك مسجد بزرگ برنامه باشد و اجتماع باشكوهى تشكيل شود. پس از فرارسيدن ماه مبارك رمضان، همه اهل علم طبق تصميم قبلى مردم را به يك مسجد نسبتاً بزرگ هدايت مى كردند و هر شب يك سخن ران برنامه اجرا مى كرد و بسيار حركت سازنده اى بود. مردم فروانى از شهرها و روستاهاى اطراف در اين اجتماع شركت مى كردند. پس از پايان ماه مبارك رمضان كم كم تظاهرات خيابانى شروع شد و نخستين گروهى كه به روحانيّت پيوست و اعلام هم بستگى كرد معلمان آموزش و پرورش بودند و به دنبال آن بازاريان اروميّه به جمع انقلابيان پيوستند. هر دو گروه نمايندگانى برگزيدند و به روحانيّت معرّفى نمودند. از ميان روحانيّت نيز چهار نفر انتخاب شديم و با هم تشكيل جلسه مى داديم و براى مبارزه با رژيم، برنامه ريزى مى كرديم. در همين زمان، وقتى كه ديدم روحانيان به دليل كارهاى مبارزاتى شان از تبليغ بازماندند و در وضع معيشتى شان مشكل به وجود آمد، بلافاصله صندوق قرض الحسنه امام زمان(عج) را تأسيس كردم و از اين راه به آنان كمك مى رسانديم و پس از برطرف شدن مشكلات، صندوق را تعطيل كردم.

مسئوليّت هاى پس از انقلاب
بعد از پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى با همكارى اهل علم و غيره شورايى به نام شوراى انقلاب اسلامى تشكيل داديم و مردم را مسلّح نموديم تا جلو شرارت هايى كه ممكن بود از ضدّ انقلابيون صورت گيرد گرفته شود. مدتى سرپرستى امور قضايى شهر را عهده دار بودم و بعد از راه اندازى دادگاه انقلاب و دادگسترى از دستگاه قضايى كناره گرفتم؛ چون ميل نداشتم كار قضايى كنم. در سال 1359شمسى از سوى مردم شهرستان اروميّه به نمايندگى مجلس شوراى اسلامى انتخاب شدم. در اوايل شروع به كار مجلس شوراى اسلامى بود كه نيروهاى عراق به كشور ما حمله كردند و مشكلات دفاعى آن وقت، بسيار بود. بنى صدر رئيس جمهور وقت كه متأسّفانه نيابت فرماندهى نيروهاى مسلّح را هم دارا بود كارشكنى هاى زيادى انجام مى داد و با دولت مكتبى شهيد رجايى بناى ناسازگارى داشت و ارگان هاى انقلابى و اسلامى كشور را مرتّب مى كوبيد و در جبهه ها عوض هم آهنگى تفرقه ايجاد مى كرد و بالاخره كشور و نيروهاى مسلّح رابه وضع خطرناكى كشانده بود. اين جانب اوّلين كسى بودم كه در مجلس شوراى اسلامى بر ضدّ بنى صدر صحبت كردم و مسئله عدم كفايت سياسى ايشان در اداره كشور را مطرح نمودم و با تكبيرهاى بلند و كوبنده نمايندگان مجلس مورد تأييد قرار گرفت و به دنبال آن طرح عدم كفايت سياسى ايشان به وسيله نمايندگان تهيّه شد و در مجلس به بحث گذاشته شد و بعد از چند جلسه بحث و گفت و گو نمايندگان مجلس قريب به اتفاق رأى به عدم كفايت سياسى ايشان دادند و به وسيله امام قدّس سرّه از رياست جمهورى عزل گرديد و بعد از چند روز متوارى شدن به همراه سركرده گروهك منافقين (مسعود رجوى) با وضعى كه همه مى دانند از كشور فرار نمودند. از مسئوليّت هاى ديگرم پس از انقلاب، حضور در مجلس خبرگان رهبرى است كه در سال 1378شمسى از سوى مردم شريف استان آذربايجان غربى به نمايندگى مجلس خبرگان رهبرى برگزيده شدم.



 
تعداد بازدید: 987


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: