14 تیر 1391
روز چهارم آبان 1298 در بیمارستان احمدیه تهران زنى به نام تاج الملوك (دختر تیمورخان آیرملو) هنگامى كه همسرش در مأموریت بود در یك وضع حمل دو فرزند به دنیا آورد. یك پسر به نام محمدرضا و یك دختر كه اشرف خوانده شد.
دوران كودكى اشرف در تنهایى سپرى شد زیرا هر گاه رضاخان هواى محبت كردن و سروكله زدن با بچهها به سرش مىزد اول شمس كه دختر ارشد او بود و بعد محمدرضا كه پسر بود در آغوش او جاى مىگرفتند و تنها كسى كه به حساب نمىآمد، اشرف بود.
رضاخان علاوه بر مادر اشرف سه زن دیگر هم داشت. یكى قبل از تاج الملوك به اسم صفیه خانم (همدانى) كه دخترى به نام همدمالسلطنه از او داشت و دو زن بعد از مادر اشرف اولى توران امیر سلیمانى دختر مجدالسلطنه امیر سلیمانى بود كه ثمره این ازدواج پسرى به نام غلامرضا شد. اما این ازدواج بیش از یكسال دوام نیاورد و رضاخان به دلیلى نامعلوم توران را طلاق داد و یكى دو سال بعد با عصمت الملوك دولتشاهى ازدواج نمود كه وى چهارفرزند به نامهاىعبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و فاطمه براى رضاخان به دنیا آورد.
اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و زبان فرانسه را توسط مادام ارفع در خانه آموخت. وى كه به مطالعه داستانها و رمانهاى عاشقانه فرانسوى علاقه مند بود، از نظر اخلاقى شباهت زیادى به پدرش داشت و خصوصیات سلطهگرى، فرمانروایى و سر سختى او شبیه رضاخان بود.كلاً خصلتى مردانه داشت. جسارت و تهور در او به وفور یافت مىشد. درست برعكس محمدرضا، كه فاقد چنین صفاتى بود. از طرفى تند خویى و بد زبانى را نیز از مادرش به ارث برده بود.
در دوران نوجوانى و بلوغ با مهرپور تیمورتاش (پسر وزیر دربار) رابطه عشق و دوستى برقرار كرد و به او علاقه شدیدى پیدا نمود. اشرف در ذهن خود آرزوهاى بزرگى را مىپرورانید و براى خود نقشهها مىكشید. اما سرنوشت طور دیگرى رقم زده شد. پدر مهرپور متهم به شركت در توطئهاى سیاسى علیه رضاشاه شده بود. تیمور تاش به دام افتاد و خانواده او دیگر موقعیت اولیه خود را از دست دادند در واقع موقعیتى پیش آمده بود كه اشرف اگر هم مىخواست جرأت طرح موضوع ارتباط با پسر وزیر دربار خائن را كه متهم به جاسوسى براى شوروى بود، نداشت.
این اولین ضربه روحى بود كه در زندگى به او وارد شد. اشرف در سالهاى زیر بیست سالگى و قبل از ازدواج خواستهاى بسیارى داشت كه به خاطر شرایط زندگى در كاخ سركوب مىشد. در مقابل این سركوبها كه قوانین اجتماعى و جنسیت براى او رقم زده بود با بىپروایى به یك میل خود كه همان كنار گذاردن قوانین و شرایط سنتى زن بودن و به كارهاى مردانه پرداختن بود، میدان مىداد. او همیشه به مادرش در جواب اینكه چرا تو هم مثل شمس نمىخواهى خانم خانه بشوى جواب مىداد دوست دارم كه پیش محمدرضا باشم. پیش محمدرضا و دوستانش. با مردها حرف بزنم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم.
در سال 1317 رضا شاه تصمیم مىگیرد كه دو دخترش اشرف و شمس را به خانه بخت بفرستد و یكى از حوادث تلخ و دردناك این دوره از زندگى اشرف ماجراى ازدواج اوست. ازدواجى كه به دستور پدرش انجام گرفت و به غرور و شخصیت او لطمه زیادى وارد كرد و سبب پیچیدگى شخصیت او شد.
فردوست جریان ازدواج اشرف را از زبان خود او این چنین نقل مىكند: «پدرم ما را صدا كرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» چنین شد و چون فریدون جم خوش تیپتر و جوانتر بود شمس او را انتخاب كرد و على قوام كه از نظر قیافه و شخصیت با جم تفاوت زیادى داشت سهم اشرف شد. پس از مراسم عقد و ازدواج هر دو به دانشكده افسرى اعزام شدند.
شمس و اشرف در زمان رضاخان جرأت نداشتند حرف طلاق را بزنند ولى بعد از تبعید او هر دو از همسران خود جدا شدند.
اشرف درباره على قوام در خاطراتش مىگوید: « من از همان اول از على قوام بدم مىآمد. نمىدانم علتش این بود كه او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این كه چون او را به من تحمیل كرده بودند از او بدم مىآمد. یك هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه كردم. این حقیقت را نیز خوب مىدانستم كه پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یك از فرزندانش تحمل نمیكند.»
ماجراى اولین ازدواج اشرف از نظر روانشناسان و كسانى كه مجموعه اعمال و رفتار بعدى اشرف را مورد مطالعه قرار دادند، اهمیت بسیارى داشت. این كارىترین ضربهاى بود كه در آن دوران به اشرف وارد آمد و او را دگرگون كرد و پس از آن باعث شد كه او دیگر از قالب یك دختر ساده با شیطنتها و گستاخىهاى معمولى دخترانه خارج شده، تبدیل به مارى زخمى و زنى گستاخ و ماجراجو و جاه طلب شود و نسبت به سرنوشت خود و موقعیت ضعیفى كه در آن قرار گرفته علم طغیان بردارد و اندیشه خود را متوجه مسائل دیگرى از قبیل میل به خوشگذرانى و لذتطلبى كند ، هدف غایى زندگى را كسب لذت و خوشى بداند ، اصول اخلاقى خود را بر پایه همین اهداف استوار نماید و با سفرهاى متعدد، خرید لباسها و جواهرات گرانبها، مداخله در امور دربار، به راه انداختن جمعیتهاى به اصطلاح نیكوكارى و نسوان و ترتیب دادن مجالس رقص و بالماسكه و تجمل گرایى، روح ناآرام و وجود ملتهب و بی قرار خود را تسكین دهد.
مسافرتهاى فراوان او نشان دهنده همین سرشكستگى روحى و نا آرامى وى بود. حتى به خردهگیرىهاى برادرش نیز توجه نداشت كه از علم (وزیر دربار) خواسته بود به خواهرش بگوید آن همه مسافرتها و خرج تراشیدنها چه فایده دارد؟ نتایج آن سفرها به صورت صدور تصویبنامههاى محرمانه هیأت وزیران و پرداخت چكهاى چند صد هزارى و چند میلیونى به اشرف ظاهر مىشد. اشرف را مىتوان دچار عارضه شدید خود شیفتگى دانست. این عارضه زیر بناى جنسى دارد و فردى كه بدان مبتلاست بیش از اندازه شیفته خود مىشود. درباره ارزشهاى وجود خویش اغراق مىكند و از كسانى كه به چاپلوسى و تملق او بپردازند و خاطر روانى او را ارضا كنند، خشنود مىگردد.
در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینكه فوزیه تحت تاثیر گفتههاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست كه همراه وى به مصر برود (فوزیه در این سفر شهناز دختر یك ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یك سالهاش را همراه برد).
سفر به مصر باعث شد كه چشم و گوش اشرف بازتر شود. وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد كه دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است. او همچنین دریافت كه دربار مصر تا چه اندازه غربزده است و نیز پى برد كه انگلستان مجهز به دیپلماسى و زور سر نیزه و قدرت و هیمنهاى خاص است.
اشرف متوجه شد تظاهر و حقه بازى و عوامفریبى و رأفت نشان دادن ظاهرى و دم زدن از خیریه و نیكوكارى بخشى از زمامدارى، بویژه در مشرق زمین است و زنان دربارى مصر كه دست او و خواهرش شمس را در ریخت و پاش و خوشپوشى، خرید از فروشگاههاى اروپا، رقص، موسیقى، مشروب خوارى، قمار و معاشرت با انواع و اقسام مردها بستهاند، در انظار عمومى با چه متانت و وقارى ظاهر مىشوند و چگونه در صورت ظاهر به بیمارستانها و مؤسسات و بنگاههاى خیریه و... سر مىكشند و به مطبوعات مصرى و خارجى امتیاز و رشوه مىدهند كه تصاویرشان را به چاپ برسانند.
اشرف براى بار دوم در زمستان 1321 به دلیل معالجه مادرش و عمل جراحى او به مصر سفر كرد و در این سفر با احمد شفیق كه مأمور دون پایه اداره بیمه كشورى مصر بود آشنا شد. وى قبلاً به شغل خلبانى اشتغال داشت. بعد از مدتى اشرف عاشق دلخسته شفیق گردید و تصمیم گرفت با وى ازدواج كند. در آبان ماه 1322 شفیق به اتفاق اشرف به تهران مىآید تا اشرف او را به برادرش معرفى كند. شاه به رئیس دفتر مخصوص خود فرمان مىدهد محرمانه سوابق خانوادگى شفیق را از سفیر كبیر ایران در مصر جویا شود وعلت مخالفت فاروق با شفیق را گزارش دهد.
محمود جم در پاسخ مىنویسد: «اطلاع بدى راجع به احمد ندارم اما او كارمند شركت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست. اما شاه پیوسته نسبت به خواهر خود مهربان و با گذشت بود و میل رنجانیدن وى را نداشت. از این رو وقتى متوجه مىشود كه فاروق به صورت ضمنى به اشرف اظهار دلبستگى كرده است تسلیم نظر پادشاه مصر نمىشود و بعد از تماسهاى مكرر با سفارت ایران در مصر و نظر مساعد شمس درباره احمد شفیق كه وى را داراى شهرت خوبى مىدانست محمدرضا به اشرف توصیه مىكند كه از پدرش كه در ژوهانسبورگ دوران تبعید را مىگذراند كسب اجازه نماید وبالاخره با وصول پاسخ مساعد از رضاخان ماجرا در دى ماه 1322 پایان مىپذیرد و اشرف و احمد شفیق به تهران مىآیند و مراسم عقد و عروسى در تهران در 25 اسفند 1322 انجام مىشود. شفیق ابتدا به عنوان مستشار امور هواپیمایى و سپس به عنوان مدیر عامل دررأس یكى از سازمانهاى بزرگ كشور، سازمان هواپیمایى كشورى ایران قرار مىگیرد.
احمد شفیق بعد از ازدواج با اشرف بنا به توصیه وى از تابعیت مصرى خود علیرغم میل باطنىاش دست كشید و تابعیت ایرانى را پذیرفت و طبق تصویبنامه هیئت وزیران ایرانى الاصل شناخته شد!
پس از رفتن رضاخان، اشرف گفتههاى پدرش را كه از او خواسته بود در ایران بماند و در امور كشور به برادرش یارى دهد، مستمسك قرار داد و از میانه سال 1321 به تشكیل جلساتى با شخصیتهاى مهم كشور و روزنامه نگاران پرداخت و اوامر و نواهى او در امور كوچك كه به تدریج به شمار آنها افزوده شد و به امور مهم و حیاتى رسید، آغاز گردید.
مشوق اشرف در این امر، على سهیلى بود. سهیلى در قبال خواستهاى اعضاى خاندان سلطنت بسیار كوتاه مىآمد و شاه هم در مقابل خواهر خود بسیار كمرو و بى دست و پا بود تا سالهاى دوران حكومت دكتر مصدق هر آنچه را او مىگفت، انجام مىداد و پس از 28 مرداد 1332 بود كه به دلیل تنفر عمومى مردم ایران، از او خواست مدتى در خارج بماند تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد به ایران بازگردد.
اشرف در طى سالهاى 1323 تا 1325 موفق شد علاوه بر على سهیلى دو تن از شخصیتهاى مهم كشورى و لشگرى ایران را هم به سوى خود جلب كند. نخستین آنان، عبدالحسین هژیر از سیاستمداران مورد اعتماد دربار رضا شاه و محمدرضا شاه بود كه دریایى از جاهطلبى و مقام پرستى را در كنار هوش و ذكاوت دربارى، در خود گرد آورده بود. هژیر به غلام و چاكر اشرف پهلوى بدل شده بود و كلیه دستورها و خواستهاى او را به اجرا در مىآورد. فرد دومى كه مورد توجه اشرف قرار گرفت ولى بعدها میان آن دو نفاق افتاد و رنجش خاطر ایجاد گردید، سرتیپ تحصیلكرده سن سیر فرانسه، على رزمآرا بود. رزم آرا با وجودخوى استقلال طلب و شخصیت نظامى ویژهاى كه داشت، تا مدتها در مقابل دربار و اشرف سرتسلیم و اطاعت فرود آورد و زمانى در صدد مقاومت بر آمد كه برادران و خواهران شاه، از جمله علیرضا و اشرف، نسبت به حدود جاهطلبى او مشكوك شده بودند و رزمآرا نیز در برابر خواستهاى بى پایان آنان پایدارى نشان مىداد. (مناسبات محرمانهاى هم میان رزم آرا و اشرف وجود داشت كه نامههایى در اوایل انقلاب در یك مجله بنام كارنامك چاپ شد ولى اصل نامهها در دسترس نیست.)
یكى از وقایع مهم كه در بهار سال 1325 در زندگى اشرف روى داد مسافرت او به مسكو و دیدارش با استالین پس از بهبود مناسبات ایران و شوروى در دوران صدارت قوامالسلطنه بود كه در مرداد سال بعد نظیر همان سفر را به ایالات متحده انجام داد و به حضور ترومن، رئیس جمهور وقت آمریكا رسید.
در ششم اردیبهشت سال 1326 اشرف به آرزوى همیشگى خود دست یافت و به نیابت سرپرست عالى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى نایل گشت و این سازمان به پایگاهى براى گسترش نفوذ، گردآورى موافقان و اختاپوس هفت سر براى بلع پول مبدل شد. این سازمان بسیار قدرتمند بود و به تدریج قدرت سیاسى نیز به دست آورد، زیرا یكى از دوایر این سازمان، كانون كار و آموزش، ویژه گردآورى و نگهدارى ولگردان و متكدیان شهر تهران بود . از بهمن ماه 1326 جمع آورى گدایان و سكونت دادن آنان را در كانون كار و آموزش آغاز كرد و این كانون بعدها افراد مورد نیاز براى تشكیل اجتماعات به نفع دربار یا حضور در پاى صندوقهاى انتخابات را گردآورى مىكرد.
اشرف پهلوى در دوران نخست وزیرى هژیر و پس از او تا پایان سال 1329، مركز ثقل و كانون قدرت و تاثیر گذارى بر كشور بود و همه مقامات مهم سیاسى با نظر او تعیین و تایید مىشدند.
قاسم غنى در این باره مىگوید: «در كسان خانواده، اشرف پهلوى همه كاره است. نفوذ غریبى در برادر تاجدار خود دارد. مداخله ایشان در تعیین سفرا، وزراى مختار و وزراء و سایر مقامات موثر است. بوسیله این مقامات در تعیین معاونین و مدیران نیز تاثیر دارد. با وكلا و صاحبان جراید و معاریف تهران از هر طبقه تماس دارد.»
یكى از كسانى كه براثر لطف و حمایت اشرف به مقام معاونت نخستوزیرى هژیر نایل آمده بود
جهانگیر تفضلى بود. وى در یادداشتهایش چنین آورده است : در دوران نخستوزیرى هژیر، بناى كار چنین گذارده شده بود كه كارهاى اطلاعاتى و امنیتى داخل و خارج كشور برعهده ركن دوم ستاد ارتش بود، هرروز یا هفتهاى دو یا سه بار در دو سه نسخه گزارش براى سه مقام مهم كشور یعنى شاه، شاهدخت اشرف و نخستوزیر ارسال مىشد. بعضى از گزارشها را ستاد ارتش به دلیل محرمانه بودن براى اطلاع نخستوزیر ارسال نمىداشت و فقط به نظر شاه و خواهرش مىرسید. طى ماههایى كه شاه به اروپا رفته بود گزارش شاه را هم براى نخست وزیرى فرستادند و آن قسمت از گزارشهاى بسیار محرمانه كه رزمآرا ارسال آن را براى هژیر لازم نمىدید اشرف به علت اعتماد و لطف بخصوصى كه به نخستوزیر منتخب خود داشت علیرغم نظر رزم آرا، نسخه مخصوص خود را براى هژیر ارسال مىداشت.
اشرف در سال 1326 تا 1329 كه سالهاى قدرتمدارى و فرمانفرمایى سیاسى او بود، یكى از نمادهاى ترقى ایران را گسترش هر چه بیشتر آداب و عادات و شیوههاى زندگى اروپایى، به ویژه فرانسوى مىدانست كه در آن دوران كشورهاى عقب مانده شرقى بیش از اندازه تحت تاثیر آن نوع تمدن، كه تمدن پاریسى خوانده مىشد، قرار داشتند. تأسیس نمایشگاههاى مد بانوان، فرا خواندن مانكنها به ایران، راه اندازى قمارخانه و كازینوهاى سلطنتى بابلسر و رامسر و آبعلى، احضار یك پزشك جراح پلاستیك از فرانسه براى رفع عیوب چهره خانمهاى طبقه نخبگان، در رأس آرزوهاى اشرف و دیگربانوان دربار قرار داشت. در طى سالهاى 1324 تا 1329 اشرف آن محفلى كه در ایران «دوره» خوانده مىشود و دربار محمدرضا شاه و همه نخبگان هیأت حاكمه ایران در سالهاى 1320 تا 1354 به برگزارى آن دورهها علاقهمندى وافر نشان مىدادند همه هفته به راه مىانداخت و شمار فراوانى از درباریان، روزنامه نگاران، شاعران و ادیبان و روشنفكران و پویندگان جاه و مقام، یا علاقهمندان به ایجاد ارتباط با دربار در محفل او حضور مىیافتند. اشرف پس از كسب تجارب دوران جنگ جهانى دوم، به روزنامه نگاران خیلى اهمیت مىداد.
كسانى مانند دكتر مصباح زاده ـ احمد دهقان ـ خسرو اقبال ـ جهانگیر تفضلى و محمود تفضلى به محفل او دعوت مىشدند. خسرو هدایت نیز اغلب در كاخ اشرف دیده مىشد. اشرف با حضار بسیار بى پرده و گاه خشن سخن مىگفت و سعى مىكرد حالتى دوستانه و خودمانى ایجاد كند. چهره خنده رو و گشاده اشرف در محفلهاى هفتگىاش، تلاش او براى جا افتادن در میان اجتماع و یافتن طرفداران جدى باعث مىشد هر هفته بر عده حاضران در مجالس دوره او افزوده شود. اشرف، تا پس از 28 مرداد سال 1332 كه قدرت سلطنت مطلقه برادرش استحكام یافت و او دیگر نیازى به این گونه بازیها و جلب قلوب نمىدید. این روش را حفظ كرد و سعى داشت از تبسم و چرب زبانى و تشویق و وعده دادن براى افزودن بر تعداد ارادتمندانش بهره جوید. تلاش اشرف براى جلب قلوب در سالهاى یاد شده تا پیش از رویداد سوء قصد به جان محمدرضا شاه در 15 بهمن 1327 به اندازهاى بود كه با بسیارى از عناصر چپ و روزنامهنگاران چپگرا هم رفت و آمد داشت و آنان را در كاخ خود مىپذیرفت و حتى از طرحهاى مهندسى امثال نورالدین كیانورى نیز براى ساختمانهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى در ازاى پرداخت اجرت استفاده مىكرد.
در زمان نخست وزیرى مصدق اتفاقات زیادى در زندگى اشرف رخ داد از جمله تبعید او به دستور مصدق و آشنایى اشرف با مهدى بوشهرى، كه بعد از ازدواج با او، مشكلات مالى شدیدى براى اشرف در خارج از ایران پیش آمد و این مشكلات به دلیل عدم موافقت مصدق جهت ارسال ارز مورد درخواست شاهدخت كه در قمار گشاده دست هم بود بوجود آمد و این تنگناى اقتصادى و ولخرجى بیش از حد سبب شد كه اشرف مقدارى از اشیاء و مبلمان كاخ خود را در ایران بفروشد و مبلغ سى میلیون فرانك لباس و جواهر و عتیقه جات خود را در فرانسه به دو نفر كلاهبردار فرانسوى و یك تبعه اروپاى شرقى (یوگسلاو) براى فروش عرضه كند . هم چنین وى مجبور شد مبالغى پول هم از افراد سرشناس در پاریس قرض بگیرد. از آن جمله فردى بنام صابرى كه بازرگان فرش مقیم پاریس بود، كه هیچ گاه آن را عودت نداد. كلاً زندگى اشرف در پاریس با نوعى بى بند و بارى و آلودگى به فساد همراه بود كه به حیثیت او و دربار لطمهاى شدید وارد آورد. دانشجویان ایرانى گهگاه در پاریس، شانزه لیزه، كاریته لاتن، پیگال، سن ژرمن دپره، بولوار بولونى و حتى در خیابان فورتونى، محل سفارت ایران، والاحضرت اشرف، نماد نیكوكارى و خدمت به مستمندان و درماندگان را دست در دست لهستانىها، یوگسلاوها، انگلیسیها، فرانسویها، و هر كه «روى خوش و بر نیكو داشت» مىدیدند و دچار حیرت مىشدند كه مگر این خانم شوهر و سه فرزند ندارد؟ پس چگونه در خیابانهاى پاریس پرسه مىزند و فكر آبروى برادر و خانواده خود را نمىكند.
در همین زمان بود كه در یك رستوران با مهدى بوشهرى آشنا شد. از سال 1331 تا 1339 كه اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و به عقد بوشهرى در آمد، در انتظار وی بود . سرانجام پس از 8 سال این فراق عاشقانه خاتمه یافت و اشرف در سن 42 سالگى با داشتن سه فرزند یكى از على قوام به نام شهرام و دو تا از احمد شفیق به نام شهریار و آزاده براى سومین بار ازدواج كرد. مهدى بوشهرى تا انقلاب اسلامى شوهر اشرف بود هرچند كارى به كار او نداشت و رهایش كرده بود و اشرف هم به كارهاى خود مشغول بود.
بعد از كودتاى 28 مرداد و مستقر شدن شاه بر تخت سلطنت، تا مدت شش ماه شاه به خواهر همزادخود اجازه بازگشت به ایران را نداد. نامههاى پى در پى اشرف به علم و سپهبد زاهدى، نخست وزیر، حاكی از آن بود كه اشرف، كه سهم بزرگى براى خود تصور مىكرد، از بى اعتنایى برادرش و نرساندن چند هزار دلار در هر ماه به پاریس، عصبى و ناراحت است. شمار فراوانى از مفتخواران و ولگردان دورش را گرفته بودند و اینان همه براى سورچرانى و تفریح و لباس و جواهر و خرید كردن به پول نیاز داشتند.
بالاخره اشرف بعد از سه سال تبعید در اواخر سال 1332 به ایران بازگشت و زندگى او پس از بازگشت با خوشگذرانى، كامروایى، گرد آورى ثروت از راههاى نامشروع، پورسانتگیرى، زد و بند با شركتهاى خارجى و استفاده مالى در قرار دادهاى سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى سپرى گردید. او شركت در محافل و شب نشینىهاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه كه بلافاصله پس از 28 مرداد، 45 میلیون دلار كمك مالى بى حساب از آمریكایىها فىالمجلس دریافت كرده بود، چند میلیون دلارى به برادران و خواهران خود بخشید.
گرچه اشرف، اشرف پیشین نبود و دیگر حال و حوصله نخست وزیر و وزیر تراشى نداشت، اما كاخ تابستانى او در سعدآباد كه اشرف آن را به اقامتگاه دائمى خود مبدل كرده بود، همچنان جولانگاه جاه طلبان و رجال و رجالههاى سیاسى بود. اشرف در رأس عدهاى از زنان دربارى قرار گرفت و در سال 1345 سازمان زنان ایران را تأسیس و سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى را روز به روز عریض و طویلتر نمود.
نام اشرف از حدود سال 1335 به بعد در امور مربوط به قاچاق تریاك و هروئین برده شد. او به پول علاقهاى وافر داشت و تریاك و هروئین منبع سرشار پول بودند. در تهران این شایعه پیچید كه اشرف براى انتقام گرفتن از مردم ایران بذر مرگ مىكارد و تریاك خود را به صورت هروئین و مرفین توسط قاچاقچیان در دسترس جوانان ایرانى قرار مىدهد.
در این رابطه فردوست مىگوید:
«اشرف قاچاقچى بین المللى و عضو مافیاى امریكا بود. به هر جا مىرفت در یكى از چمدانهایش هروئین حمل مىكرد و كسى هم جرئت نمىكرد آن را بازرسى كند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم كه اشرف چنین كارى مىكند.
محمدرضا دستور داد كه به او بگویید این كار را نكند. همین! چه كسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى كه خود محمدرضا نمىتوانست یا نمىخواست جلوى اشرف را بگیرد. من كه بودم و چگونه مىتوانستم؟ به هر حال، مساله قاچاق مواد مخدر و رابطه اشرف با مافیا بتدریج علنى شد و چند بار به افتضاح كشیده شد و در مطبوعات خارجى انعكاس یافت. مهمترین این افتضاحات حادثهاى بود كه در نیس فرانسه براى او رخ داد» (در یك صبح زود كه اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مىآمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد كرد و فروغ خواجه نورى كه در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص كردند بعدها مشخص شد كه آنها از مافیا بودهاند).
اشرف در سال 1348، به این سبب كه یك چمدان كوچك حاوى تریاك به اروپا حمل مىكرد. در فرودگاه زوریخ در سوئیس بازداشت شد. اما پس از اینكه پلیس فرودگاه دانست او با گذرنامه سیاسى سفر مىكند و خواهر شاه ایران است وى را آزاد كردند.
فردوست درباره اشرف چنین ادامه میدهد: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یك شاخه سیاسى ایجاد كرده بود و تمام رجال سیاسى كه توسط محمدرضا از كار بر كنار مىشدند مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مىكرد. هر فردى كه توسط محمدرضا دفع مىشد توسط اشرف جذب مىشد. این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مىرسیدند و معاون وزیر یا سفیر مىشدند و راهشان براى ترقى آتى باز مىشد. پس كاخ اشرف محل دستهبندى نبود محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مىداد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از هویدا حداكثر سوء استفاده را كرد.»
فردوست در رابطه با فساد اخلاقى و بى بند و بارى اشرف چنین مىگوید: «پس از رفتن رضا شاه، اشرف روابط بى بند و بار و از نظر فساد كم مانندى را شروع كرد. اگر قرار شود لیست مردانى كه در دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا با اشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشوارى و غیر ممكن بودن كار، چون حتى خود او نیز ممكن است همه را به یاد نیاورد، مسلما لیست طویلى خواهد شد. وى زمانى معشوقه تقى امامى بود. زمان دیگر عاشق دكتر غلامحسین جهانشاهى شد. از افراد دیگر كه مىتوان نام برد پرویز راجى بود . فردى بنام پالانچیان (اشرف عاشق این فرد شده بود ولى وى به او توجهاى نداشت و جواب رد به او مىداد. همین موضوع باعث شد كه اشرف با همدستى مامورین ساواك او را به قتل برسانند) بعضى از هنرمندان و هنرپیشگان از جمله بهروز وثوقى و....»
در زمینه مالى نیز كارهاى عجیب اشرف دست كمى از مسائل اخلاقى او نداشت. او به هیچ چیز بیش از مرد و پول علاقه نداشت و در این راه تا بدانجا رفته بود كه علنا سر برادرش (محمدرضا) كلاه مىگذاشت، اشرف رسما پول مىگرفت و شغل مىداد. از وكالت تا وزارت و سفارت، و هیچ ابایى نداشت. سپس دستور مىداد كه در زمان اشتغالت هر كارى مىخواهى بكن و این قدر به من بده! یكى از منابع مهم در آمد اشرف بلیتهاى بخت آزمایى بود كه ماهیانه 4 ـ 5 میلیون تومان حق و حساب مىگرفت. اشرف یك قمار باز حرفهاى در حد اعلاء بود. وى قمار بازهاى حرفهاى را جمع مىكرد و وارد محفل خصوصى محمدرضا مىنمود و یا محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت مىنمود و سپس او را تشویق و تحریك مىكرد كه در پوكر از پس فلانى بر نمىآیى. محمدرضا هم از روى غرور لج مىكرد كه من او را داغان مىكنم و...اشرف یا خودش بالاى سر محمدرضا مىایستاد و دستش را مىخواند و یا دخترى را بالاى سر محمدرضا كه در حال بازى با افراد باند اشرف از جمله حاجبى و اسكندرى و.... بود مىگذاشت و خلاصه با تقلب و رد كردن ورق از زیر میز كلك محمدرضا را مىكندند. در این بازیها اشرف چنان محمدرضا را تحریك مىكرد كه مبالغ بالاى 10 میلیون و 20 میلیون بازى مىكردند و در یك شب مثلاً اسكندرى 50 میلیون مىبرد (البته صحنه را به نحوى درست مىكردند كه گاهى هم او ببرد) در پایان بازى، اشرف دسته چك محمدرضا را مىآورد و به دستش مىداد و او نیز چك مىكشید و امضا مىكرد. از این پول، اشرف قسمت عمده را خودش بر مىداشت و به حاجبى و اسكندرى هم چند میلیونى مىداد.
سفرهاى اشرف كه هزینههاى گزافى را از خزانه دولت ایران برداشت مىكرد بیش از اندازه بود. او در سفرهایش كه معمولاً 10 تا 15 نفر را همیشه همراه خود داشت مبالغ هنگفتى را از دولت دریافت مىكرد و دولتهاى دست نشانده از قبیل هویدا و... براى اینكه به این خرج تراشىهای سرسام آور كه همراه با میلیونها تومان بر دولت تحمیل مىشد، چهره قانونى بدهند، آن را به صورت تصویبنامه هیأت دولت در مىآوردند. براى اینكه ارقام تكان دهنده چند صد هزار دلارى و چندین میلیون تومانى را از ملت پنهان دارند، به دستور شاه و هویدا مهر قرمز محرمانه به هر تصویب نامه مىزدند.
در زندگى خصوصى اشرف پهلوى، «لذت جویى و خوشگذرانى، بى اخلاقى و بى اعتنایى به مسایل و مصالح ملى و كشورى» اصولى پذیرفته شده بودند. اشرف كه خود فاسد بود، گروهى از افسران و سردمداران فساد را به دور خود گرد آورده بود و اینان را در همه سفرها با خود همراه مىبرد. اطرافیان اشرف در زمره غربزدگان لاابالى، مادیگرا، فاقد اخلاق و بوقلمون صفتى بودند كه نه تنها از احساسات و عواطف و علایق مذهبى در آنان خبرى نبود، حتى دلبستگىهاى میهنى و ملى و نیز كمترین احساسى به ایران نداشتند. زندگى آنان، بسته به محیط آموزش دوران جوانى و اقامتهاى دراز مدتشان در خارج، در تقلید از شیوه زندگى انگلیسىها، فرانسوىها، امریكایىها، اهمیت و ارزش قایل شدن بیش از اندازه براى خارجیان و نظرها و نصایح آنان كه با ویژگىهاى مردم ایران همساز نبود و مىگسارى، فساد اخلاقى، شب نشینىهاى مكرر، قمار بازى و احتمالاً استفاده از مواد مخدر خلاصه مىشد. آنان ایران را صرفا از آن نظر مىخواستند كه در ساختار فاسد هیأت حاكمهاش شاغل بودند و منافع و امتیازاتى نامنطبق با شخصیت و ارزش ناچیز آن افراد كوچك و بى اهمیت از طریق باند بازى و وابستگى به این شاهپور یا آن شاهدخت یا اقبال و علم و هویدا، به آنان تعلق گرفته بود و اگر عوامل پشتیبانى كننده نبودند، آنان مردمى بى دست و پا و كاملاً عادى مىشدند.
در طول ماههاى پاییز و زمستان سال 1357، اشرف اغلب اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوختههاى خود را از ایران خارج كرد. كاخ اشرف مانند بسیارى از كاخهاى سلطنتى، از اثاث خالى شد و آنچه باید به خارج، به خانه مسكونى او در نیویورك یا به ویلایش در ژوان لوپن درنیس فرانسه برده شود، با پروازهاى مختلف هواپیماى ملى ایران و دیگر خطوط هوایى خارجى به آنجا حمل گردید.
پس از سقوط رژیم پهلوى اشرف احساس مىكرد كه گویى از خواب شیرین 25 سالهاى بیدار شده و به همان روزهاى بى پولى و آوارگى و احساس حقارت پاریس در تابستان سال 1332 بازگشته است، با این تفاوت كه این بار خیالش، دست كم، از نظر گذران معاش راحت بود و صدها میلیون دلار كه در حسابهاى بانكى خود در سویس و نیویورك و لندن و پاریس داشت، خاطرش را از بابت آینده آسوده نگاه مىداشت، اما از سوى دیگر كاملاً افسرده بود، زیرا این بار، بر خلاف گذشته، كمترین امیدى به بازگشت وجود نداشت، حتى در سالهاى پس از انقلاب، تقریبا بیشتر دست پروردگان شاه به ارباب خود پشت كردند و به بدگویى از او پرداختند.
برگرفته از:اشرف پهلوى به روایت اسناد ساواك ، مركز بررسى اسناد تاریخى
منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران
تعداد بازدید: 932