انقلاب اسلامی :: روایت وزیر مختار انگلیس از ارتش قاجار

روایت وزیر مختار انگلیس از ارتش قاجار

14 تیر 1391

« سرآرتورهاردینگ » وزیر مختار انگلیس در ایران در دوره مظفرالدین شاه قاجار بود. وی پیش از این در روسیه ، تركیه ، رومانی ، هندوستان ، مصر و زنگبار خدمت كرده بود و پس از ایران نیز سفارتخانه های كشورش را در بروكسل و مادرید اداره كرد.

« سرآرتورهاردینگ » كه در 1859 میلادی متولد شد ، در 1920 بازنشسته گردید و در 1933 در 74 سالگی درگذشت . او در ایام بازنشستگی خاطرات خود را طی سالهای ماموریت خود در كشورهای مختلف جهان انتشار داد .

هاردینگ در بخشی از خاطرات خود مربوط به سالهای حضورش در سفارت انگلیس در تهران ، به وضعیت ارتش ایران در سالهای پایانی دوره قاجار اشاره می‌كند و از جمله چنین می‌نویسد :... یك روز به هنگام بیرون آمدن از در بزرگ سفارت انگلیس با منظره ای روبه رو شدم كه فوق العاده اسباب تفریح و خنده ام شد . زیرا چشمم به یكی از قراولان قاجاركه روی جاجیم پاره ای لم داده بود افتاد . او برخلاف معمول كه می‌بایست فورا از جایش برخیزد و برایم پیش‌فنگ كند ، ابدا اعتنایی به حضورم نكرد و همان طور سر جایش باقی ماند .من او را بازخواست كردم كه چرا از سر جایش بلند نشده و سپس سئوال كردم كه اصلا چه مدت به حرفه سربازی اشتغال داشته . طرف كه مرد عامی بیچاره‌ای بود باكمال صداقت جواب داد « اگر حقیقت را بخواهید من اصلا سرباز نیستم و به همین دلیل از راه و رسم آن هیچ خبر ندارم . برادرم كه سرباز و قراول این سفارتخانه است برای مرخصی كوتاهی به دهكده خانوادگیمان رفته است تا در عروسی یكی از اقواممان شركت كند و در غیاب خود لباسش را به تنم كرده و تفنگش را به دستم داده . خیلی معذرت می‌خواهم كه نمی‌دانم چگونه باید سلام نظامی داد . ولی اگر اظهار لطفی فرموده و راه و روش آن را به من یاد بدهید تا موقعی كه به جای برادرم در اینجا هستم ، دیگر طوری رفتار نخواهم كرد كه اسباب ناراحتی شما شود . »

به حقیقت در بسیاری از پادگانهای قاجار سربازانی كه مامور خدمت در آن پادگانها بودند هیچگونه وظایف سربازی انجام نمی‌دادند، بلكه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان ، كارگر و عمله به مالكان محلی اجاره داده می‌شدند و مزد آنها را كه حاصل زحمتشان بود ، خود فرماندهان با كمال مسرت به جیب می‌ریختند . برایم نقل كردند كه یك بار سپهسالار كل ایران ( فرمانده كل قوا ) برای سركشی به هنگی كه در مشهد بود به آن شهر رفت . از آنجا كه سربازان این هنگ جملگی در آن تاریخ در املاك و دهكده‌های مجاور به عنوان باغبان یا كارگر اجیر شده بودند ، جمع آوری این همه سرباز پراكنده از روستاها و مزارعی كه در آنها كار می‌كردند لااقل ده روز یا هفته ای طول می‌كشید در حالیكه سپهسالار در فردای روز ورودش می‌خواست پادگان مقیم مشهد را بازرسی كند و از سربازانش سان ببیند .

والی خراسان كه در استفاده از دسترنج سربازان با فرمانده هنگ شریك بود فكری بكر به خاطرش رسید : مشهد مقدس همچنان كه شایسته یك مكان متبرك مذهبی است ، در این تاریخ پر از ژنده پوشان و گدایانی بود كه مثل مور و ملخ در اطراف بارگاه امام رضا می‌لولیدند و معاش خود را از راه گدایی تامین می‌كردند .در نتیجه والی خراسان امر كرد این گدایان مفلس و ژنده پوش را به سرعت جمع آوری كنند و لباس نظامیان را كه در سربازخانه باقی مانده بود به تنشان بپوشانند و همه را به عنوان سربازانی كه در پادگان خراسان مشغول انجام وظیفه هستند از جلوی سپهسالار بگذرانند . بدبختانه سیما و هیات ظاهری این گدایان موقعی كه تغییر لباس دادند و اونیفورم های چروكیده سربازان غایب پادگان را به تن كردند ، به قدری مضحك وخنده دار بود كه به هنگام رژه رفتن از مقابل سپهسالار نه تنها خود او بلكه تمامی نظار و تماشاگران را به خنده انداختند . افتضاح قضیه طوری بالا آمد كه سپهسالار بی‌درنگ دستور داد اعضای این فوج را مرخص كنند و افسری كه فرماندهی هنگ كذایی را به عهده داشت ( به قراری كه شنیدم ) ناچار شد مبلغی هنگفت به عنوان حق السكوت به سپهسالار بپردازد ، ولی از خطر اصلی یعنی از دست دادن مقام و منصب كه فوق العاده از آن می‌ترسید در امان ماند و بازیگرانی كه برای ایفای نقش موقت سربازی اجیر شده بودند به سر كسب و كار خود برگشتند .

یك روز یكی از دوستان ایرانی كه با او در باره وضع نابسامان ارتش ایران بحث می‌كردیم به من گفت « بگذار داستانی برایت نقل كنم كه قهرمان آن به شجاعت در میدان جنگ و بی اعتنایی به جان و حیات خود شهرت داشته است . او برای اینكه لرزه بیشتری بر دشمنانش بیفكند به این فكر می‌افتد كه روی بازوی راستش عكس شیر قوی هیكلی را خالكوبی كند تا هنگام جنگ ، كه آستینها را بالا زده مشغول حمله و شمشیرزنی است دشمنانش را نه تنها از هیبت خود بلكه از قیافه رعب آور آن شیر مهیب به خوف و وحشت اندازد . برای انجام این مقصود خالكوب را احضار می‌كند ، اما هنگامی كه وی دست به كار می‌شود پهلوان شجاع ما كه تاب تحمل نیشتر خالكوبی را برای كندن نقش دم بلند ، دندانهای تیز و پنجه‌های خمیده شیر روی بازویش نداشته ، به ناله و فریاد می‌افتد و به نسبتی كه ابزار تیز خالكوب عمیق تر در گوشتش فرو می‌رود ، جیغ و ناله اش بلندتر می‌شود تا اینكه سرانجام دست خالكوب را نگه می‌دارد و می‌گوید : ببین ، من شیر درست و حسابی كه نمی‌خواهم . همین قدركه تصویر مبهم شیر روی بازویم بیفتد كافی است و هیچ لازم نیست شیری كه تو خالكوبی می‌كنی حتما پنجه و دندان داشته باشد . از دمش هم می‌توان صرف نظر كرد . خالكوب به اطاعت امر كارفرمای خود شیری كه یال و دم و اشكم نداشته روی بازوی وی می‌كوبد ، مزدش را می‌گیرد و می‌رود . »

رفیق ایرانی من به صحبتش ادامه داد و گفت « ارتش امروز قاجار به شیر بی یال و دم و اشكم شبیه است و همچنانكه آن شیر تنومند نه دم داشت و نه دندان و نه پنجه ، قوای نظامی قاجار هم نه پیاده نظام دارد ، نه سواره نظام و نه توپخانه ...!»


منابع :
خاطرات سرآرتورهاردینگ ،
ترجمه دكتر جواد شیخ الاسلامی ،
انتشارات كیهان ، 1370 ، ص 191 تا 193




منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران



 
تعداد بازدید: 932


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: