14 تیر 1391
جامعه مردگان
«یكی از دوستان ما كه مرد نكتهسنجی است، یك تعبیر بسیار لطیف داشت. اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی، میگفت: من یك درسی از قدیم آموختهام و جامعه را روی منطق ماشین دودی میشناسم. وقتی بچّه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آنوقتها قطار راهآهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران ـ شاه عبدالعظیم بود. من میدیدم قطار وقتی كه در ایستگاه ایستاده بچّهها دورش جمع میشوند و آن را تماشا میكنند و به زبان حال میگویند ببین چه موجود عجیبی است. معلوم بود كه یك احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یك نظر تعظیم و تكریم و احترام و اعجاب به آن نگاه میكردند تا كمكم ساعت حركت قطار میشد و قطار راه میافتاد. همین كه راه میافتاد، بچّهها میدویدند سنگ برمیداشتند و قطار را مورد حمله قرار میدادند.
من تعجّب میكردم كه اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی كه ایستاده یك ریگ كوچك هم به آن نمیزنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجابْ بیشتر در وقتی است كه حركت میكند. این معمّا برایم بود تا وقتی بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون كلّی زندگی ما ایرانیان است كه هر كسی و هر چیزی تا وقتی كه ساكن است مورد احترام است، تا ساكت است مورد تعظیم احترام است؛ امّا همینكه به راه افتاد و یك قدم برداشت نه تنها كسی كمكش نمیكند بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب میشود. و این نشانة یك جامعة مرده است. ولی یك جامعة زنده فقط برای كسانی احترام قائل است كه متكلّم هستند نه ساكت، متحركند نه ساكن، باخبرترند نه بیخبرتر. پس اینها علائم حیات و موت است.»
ببین در بیرون مجلس چه خبر است!
«فرّخی، شاعر ستیزهجوی عصر رضا شاه در سال 1307 شمسی، از طرف مردم یزد به نمایندگی مجلس انتخاب شد. وی در آنجا به نمایندگان مخالف دولت پیوست و به اصطلاح عضو گروه اقليّت مجلس شد. در آن موقع رضا شاه مشغول تحكیم سلطنت خود بود و مخالفت با دولت به معنای مخالفت با شاه نیز بود. نمایندگان گروه اكثريّت كه همگی با تقلّب و تزویر و تهدید و ارعاب به مجلس راه یافته بودند، سعی داشتند فرّخی را به نحوی رنج دهند تا او خود داوطلبانه مجلس را ترك گوید. آنها آشكارا به فرّخی دشنام میدادند و او را با كلماتی چون «دشمن وطن» و «ضدّ اصلاحات» صدا میكردند؛ امّا فرّخی به شیوة آزادمردان اهانتها را تحمّل میكرد و حاضر نبود سنگر مجلس را ترك گوید.
یك روز عدّهای از نمایندگان اكثريّت تصمیم گرفتند او را كتك بزنند. آنها ابتدا برای آنكه او را به خشم آورند به وی دشنام دادند؛ امّا فرّخی كه به نقشة آنها پی برده بود در جواب آنها سخنی نگفت. ولی اكثريّتیها دستبردار نبودند. آنان با جسارت جلو رفتند و شروع به كتك زدن او كردند. فرّخی سعی كرد تا حدّی كه میتواند از ضربات آنها خود را در امان نگه دارد؛ امّا آنها بیرحمانه او را كتك زدند بطوریكه خون از دهان و بینی او سرازیر شد.
پس از پایان ماجرا فرّخی با دهان خونآلود رو به بقيّة نمایندگان كرد و گفت: وقتی در پایتخت یك مملكت، آن هم در مجلس، نمایندهای را این طور كتك میزنند ببینید در بیرون مجلس چه خبر است و چه به روزگار مردم میآورند!»
بیسوادی مأموران سانسور
«در كتاب «تاریخ انقراض خلافت عثمانی» خواندهام كه دستگاه پلیس در زمان سلطنت عبدالحمید خان دوّم به قدری شدیدالعمل بود كه از فرط خوشخدمتی كارهای عجیب میكردند. از جمله حكایت یك جوان محصّل ارمنی را كه حقیقتاً واقع شده بود ذكر میكند. این جوان در موقع ورود به استانبول محلّ تحقیق و تفتیش مأمورین پلیس قرار گرفت. یكی از كارشناسان، كتابهای درسی او را بازجویی میكرد. اتّفاقاً یك كتاب شیمی به دست او رسید. چون آن را باز كرد، در سر صفحهای این فرمول شیمیایی معروف آب به چشم او آمد كه عبارت است از «H2O» (یعنی دو جزء هیدروژن و یك جزء اكسیژن). این فرمول جلب نظر آقای كارشناس را كرد و از فرط سوءظن آن را رمز و علامت سوءقصد نسبت به جان سلطان دانست. زیرا «H2» را حمید دوّم و «O» یا صفر را علامت نابودی تصوّر كرد و دربارة جوان بیچاره بدگمان شده، او را متّهم به سوءقصد كرده، به حبس انداختند.»
حكومت دیوانهها
«آقای «ح.ن.» (حسنعلی نصرالملك) كه از وزرای معروف و از آزادیخواهان ایران است میگوید: در سالی كه لرد كرزن وارد خلیج فارس شد و از طرف دولت، علاءالدّوله به بوشهر برای ملاقات و پذیرایی معزّیالیه میرفت، من به عنوان منشی و مترجم با او همراه بودم. در مراجعت از این سفر، در فارس جلوی یك دهكده به استقبال علاءالدّوله بیرون آمده بودند. در آن میان ضعیفهای كه كودكی در آغوش گرفته، چادری بر سر داشت، پیش آمد و عریضهای به علاءالدّوله داد. علاءالدّوله به مكتوب نگاه كرد. بیدرنگ اسبی را كه سوار بود بر ضعیفه راند و آن بدبخت را با كودكش در زیر دست و پای اسب گرفت و خرد كرد. ما همه مات و مبهوت شدیم!
در منزل بعد از ایشان پرسیدم كه علّت این كار چه بود؟ مشارٌالیه گفت: عریضهای داده بود كه یكی از مأمورین دولت شوهر و پسرش را كشته و مالشان را برده است. من او را تنبیه كردم تا دیگر كسی جرأت نكند از مأمور دولت شكوه كند!
این گوینده مردی است كه دروغ در عمرش نگفته است و جمعی از اساتید و رجال محترم این داستان را شنیدهاید. ملاحظه كنید كه در عصر قاجاريّه این مردم دچار این قبیل رجال بودهاند و در عصر پهلوی كه عصر اصلاح نامیده میشد نیز مردم گرفتار فرزندان آن رجال بودهاند. با ریاست و حكومت این قبیل قصّابها و دیوانهها و بلكه درندگان، میخواهید عدالت، اخلاق و ترقّی در جامعه پیدا شود؟»
قربان! خلاف به عرض رساندهاند
محمّدعلی شاه برای خفه كردن صدای آزادیخواهان عناصر فاسد و دشمنان آزادی و مشروطه را احترام فراوان میكرد و به آنها مقام بسیار میبخشید. یكی از این مقامپرستان مفاخرالملك بود كه از نعمت سواد بیبهره امّا مردی سخت پولدوست و بیرحم بود و لذا از طرف شاه به حكومت تهران رسید.
مفاخرالملك از طرف شاه مأموريّت یافت كه تمام تجّار و كسبه را مجبور نماید عریضه به حضور بنویسند و از مشروطه اظهار تنفّر كنند. مفاخرالملك به دستیاری ملكالتّجار تهران مجالسی تشكیل داد و در آنها از كسبه خواستند كه در ضمن نوشتن عریضهای به «خاكپای همایونی»، از وی بخواهند كه به «غائلة مشروطيّت» پایان دهد. كسبة دلیر و تجّاری كه به مشروطيّت علاقه داشتند از امضای آن طومار خودداری كردند، امّا گروهی از ترس آن را امضاء كردند. چند روز بعد مفاخرالملك هشتصد نفر از تجّار و كسبه را دعوت كرد كه برای شرفیابی به حضور شاه آماده شوند. وی تلاش فراوان كرد كه عدّة شركتكنندگان زیاد باشد، امّا با وجود همة كوشش وی، عدّة شركتكنندگان از نود نفر تجاوز نكرد.
ملكالتجار عریضهای را كه قبلاً تهيّه كرده بود، قرائت كرد. مضمون این عریضه چیزی جز تملّق و چاپلوسی نبود كه در پایان آن «از خاكپای جواهرآسای قبلة عالمیان» استدعا شده بود كه برای همیشه از برقراری مشروطه و افتتاح مجلس شورای ملّی صرفنظر نمایند.
محمّدعلی شاه میخواست شروع به صحبت كند كه ناگهان از میان كسبه فریادی به گوش رسید كه گفت: آنچه حضور مبارك عرض كردند فقط نظر شخصی ملكالتّجار بود. ملّت ایران مشروطهخواه است و اگر كسی به غیر از این حضور مبارك عرض كند، خلاف عرض كرده است.
این صدای حقطلبانه، فریاد میرزا ابوالقاسم اصفهانی بود كه صدای آزادیخواهان ایران را بدون خوف و وحشت در دربار ایران منعكس نمود. فریاد او محمّدعلی شاه را سخت وحشتزده ساخت. رنگ از رویش پرید و مجلس در یك سكوت مرگآسا فرورفت. شاه پس از یك دقیقه سكوت به خود آمد و برای آنكه گفتة میرزاابوالقاسم در خارج انعكاس پیدا نكند، حرف او را نشنیده گرفت و آن جماعت را مرخّص كرد.
بنده حقّ مرد آزاد است و بس
علّامه محمّد اقبال، شاعر و حكیم بزرگ پاكستانی از معدود فیلسوفانی بود كه پیام اسلام را كه پیام رهایی انسان بود درك كرد و تلاش كرد كه این پیام را به گوش جهانیان برساند.
دكتر سيّد مهدی غروی در مقالهای تحت عنوان «اقبال و مفهوم آزادی در اسلام» دربارة این شاعر اندیشمند و بزرگ معاصر مینویسد:
«اقبال آزادی و آزادگی را وظیفهی دینی و مذهبی میپندارد و به همان نسبت كه از استبداد كه خانة آزادی را خراب میكند نفرت و وحشت دارد از آن گروه كه استبداد را تحمّل میكنند نیز رویگردان است، و این از خصوصيّات اقبال است كه از گوشهنشینی و اعتزال و صبر و بردباری در برابر زورگویان تنفّر دارد. وی آزادی را وسیلة تزكیة نفس میداند و با علوّ طبع هرگونه شغل و مقامی را كه باعث قید و بند او و مانع آزادی باشد ردّ میكند. علّامه اقبال در سال 1910 از ریاست بخش فلسفة دانشكدة دولتی لاهور كنارهگیری كرد.
علی بخش، كه از نزدیكان اقبال بود، در این مورد مینویسد:
«من پرسیدم: آقا! چرا از شغل خود كناره گرفتهاید؟ گفت: علی بخش! در خدمت انگلیس دشواریهای زیادی است و از جملة آنها یكی این است كه من سخنی چند در دل دارم و میخواهم آن را به مردم ابلاغ نمایم، امّا با در خدمت دولت انگلیس بودن نمیتوانم آشكارا بگویم. حالا من كاملاً آزاد هستم تا هرچه میخواهم بكنم. ممكن است خاری كه از مدّتی قبل در دل من خلیده است اكنون درآید.»
اقبال میان آزادی و خداشناسی مرزی نمیبیند و معتقد است كه هر خداشناس، آزاد نیز هست و در صورتیكه در یك اجتماع همه یا دست كم اكثريّتْ خداشناس باشند آن اجتماع یك اجتماع آزاد خواهد بود:
بندة حقّ بینیاز از هر مقام
نی غلام او را نه كس او را غلام
بنده حقّ مرد آزاد است و بس
ملك و آیینش خداداد است و بس»
شكایت دهقان به امیر
«در مسافرت [امیركبیر] به اصفهان، در یكی از منازل (محلّ توقّف) استری متعلّق به یكی از ملتزمین ركاب كه سه هزار ریال هم ارزش داشته، در نتیجة غفلت صاحبش به مزرعة دهقانی میرود و خسارت فراوان به زراعت او وارد میآورد. دهقان جمعی از كشاورزان را به شهادت میگیرد و برای شكایت در مقابل چادر امیر میآید و آنجا میایستد.
امیركبیر پس از بیرون آمدن از چادر او را به حضور طلبیده و علّت ایستادن او را میپرسد. مرد دهقان چگونگی امر را برای او بیان میكند. امیر میگوید: قاطر را نگاهدار تا صاحب آن پیدا شود. آن وقت حكم میكنیم كه زیان تو را با مخارجی كه برای حیوان میكنی به تو بدهد. از این گذشته او را باید تنبیه كنم تا دیگران از این پس مواظب باشند كه استرشان زیانی به دهقانان وارد نیاورد.
دهقان به خانه بازگشت و منتظر ماند تا صاحب قاطر پیدا شود؛ امّا صاحب آن از ترس خشم امیر پیدا نشد. در موقع حركت اردو مجدّداً مرد زارع به نزد امیر آمد. امیر گفت: برو آن قاطر از آن خودت باشد و اگر صاحب آن آمد باید تو را راضی نماید و اگر هم فروختی باید از خریدار بخرد. فقط كاری بكن كه معلوم باشد استر در كجاست.»
عدل و انصاف
«كریم خان زند پس از رسیدن به قدرت از پذیرفتن عنوان شاه خودداری كرد و خود را وكیلالرّعایا یعنی نمایندة مردم نامید. او لباسهای گرانقیمت نمیپوشید و جواهر به كار نمیبرد و عقیده داشت كه پوشیدن لباسهای جواهرنشان حاكم را حریص و پولدوست میكند و موجب میشود كه دست خود را به ظلم و جنایت بیالاید و به زور از مردم مالیاتهای بسیار بگیرد.
یكی از مورّخان مینویسد: تاجری هندی در شیراز مرد و ثروتی در حدود صد هزار تومان از خود بر جای گذاشت بیآنكه وارثی داشته باشد. بزرگان دولت بدو گفتند كه این تاجر در ایران وارثی ندارد و طبق روش سلاطین میباید اموالش را به ضبط «خزانة آبادشاهی» دهند. كریم خان كه چنین عملی را شایستة مقام حكومت نمیدانست و حتّی آن را توهین آمیز هم تلقّی میكرد، خشمگین شد و فریاد برآورد: اموالش را نگه دارید و تحقیق كنید و به وارثش بسپارید.»
هوش نظامیان رضاخان
رضا شاه میكوشید نیروهای نظامی ایران از جهان و حوادثی كه در آن میگذشت بیاطّلاع باشند. او سعی داشت به مردم بقبولاند كه تمام جهانیان تنها به او میاندیشند و مطیع اوامر او هستند. دكتر محمّد سجّادی كه خود از نزدیكان رضاشاه بود در خاطرات خود راجع به وقایع شهریور 1320 به حادثهای اشاره میكند كه خواندنی و عبرتآموز است:
«ساعت 7 صبح روز دوشنبه سوّم شهریور تلفن منزلم پیاپی زنگ میزد. وقتی گوشی را برداشتم از آن طرف سیم، تلفنچی كاخ سعدآباد با عجله از من درخواست میكرد فوراً به سعدآباد آمده، اعلیحضرت رضا شاه را ملاقات نمایم. من كه تازه از سفر آذربایجان به تهران بازگشته و روز قبل برای عرض گزارش مسافرت به حضور شاه باریافته بودم، از این احضار بدون مقدّمه تعجّب كردم، آن هم طبق توضیح تلفنچی كاخ، تمام وزرا احضار شده بودند و قرار بود جلسة هیأت دولت در حضور اعلیحضرت تشكیل شود.
بدون درنگ سوار اتومبیل شده، راه سعدآباد را در پیش گرفتم. قبل از اینكه به سعدآباد برسم یكی دو تن از وزرای كابینه وارد باغ شده بودند. جلوی پلّكان كاخ سفید بودند كه آقای منصورالملك نخستوزیر را با قیافة بهتزده مشاهده كردم. آقای منصور با سرعت به طرف من آمده، گفتند: وارد شدند.
پرسیدم: چه كسانی وارد شدند؟
جواب دادند: هر دو دسته آمدند و از دو طرف وارد شدند.
در این وقت بود كه فهمیدم نیروهای شوروی و انگلیس وارد ایران شده، بیطرفی كشور ما را نقض نمودند. من روز 20 مرداد ماه برای سركشی راههای شوسه و آهن به طرف آذربایجان غربی رفته بودم و با فرمانده ژاندارمری رضاییه ملاقاتی دست داد و نامبرده به من گفت: علاوه بر اینكه خود من شاهد بودم، پاسگاههای مرزی ما چند روز است گزارش میدهند كه هواپیماهای ناشناس از ارتفاع نزدیك در آسمان ایران پدیدار شده، پس از چند گشت از راهی كه آمدهاند برمیگردند. فرمانده ژاندارمری سپس افزود: من از فرماندهان پاسگاهها كه اغلب معین نایب و گروهبانهای قدیمی امنیه میباشند سؤال نمودم آیا هیچ فهمیدید این هواپیماها از كدام سمت داخل خاك ایران میشوند؟ اغلب در جواب میگویند: [هواپیماها] از پشت عكس اعلیحضرت وارد شده، پس از تماشای عكس اعلیحضرت كه در اتاق پاسگاه نصب از همان راهی كه آمده بودند خارج میشوند.»
مذاكرات مهم دربارة قورمهسبزی و فسنجان
تاریخ معاصر ایران نشان داده است كه عامل اصلی عقبماندگی ایران در دو قرن 19 و 20 بیسوادی، بیخبری و نفعپرستی رجال و دولتمردانی بوده است كه بر مقامها و پستهای بزرگ و حسّاس دست یافته بودند و بیخبر از آنچه در جهان میگذشت در اندیشههای حقیر خویش به سر میبردند و در عین حال با سرنوشت یك ملّت بازی میكردند.
در آغاز قرن بیستم بحرانهای بزرگ سیاسی جهان را فرا گرفته بود. در چنین زمانی وزارت امور خارجه جلسه مهمّی به نام «مجلس مشاورة عالی» از افراد باتجربة امور خارجی تشكیل داد. این رجال باتجربه!! البتّه به مسائل دیگری غیر از سرنوشت ایران در عرصة سیاست جهانی میاندیشیدند. دكتر احمد متین دفتری در خاطرات خود در اینباره مینویسد:
«عدّهای از صاحبمنصبان معمّر وزارت امور خارجه كه به اصطلاح امروز منتظر خدمت یا بازنشسته بودند هفتهای یك روز در وزارت خارجه تحت عنوان «مجلس مشاورة عالی» اجتماع میكردند. برخی از این رجال عبارت بودند از: مؤتمن الدّوله پسر میرزا سعید خان وزیر دول خارجه، حاج صدرالسّلطنه پسر میرزا آقاخان صدراعظم نوری كه به «حاج واشنگتن» شهرت داشت، مرحوم ممتحنالدّوله پدر مرحوم سرلشكر حصنالدّولة شقاقی، مرحوم مشاورالدّوله پدر آقایان رفعتجاه كه از دوستان من هستند، مرحوم مهندسباشی كه معروف بود در زمان ناصرالدّین شاه در توسعة معابر دخیل بوده و معروف به «خیابان گشادكن» شده بود، مرحوم مشاورالملك كاشف ستارة محمودی كه سالها در اروپا به تحیل علم نجوم پرداخته بود و در مراجعت او را ابتدا در تلگرافخانه و بعد در وزارت امور خارجه مشغول كار كرده بودند. مجلس این آقایان چند ساعت طول میكشید و ما مبتدیان خدمت خیال میكردیم این رجال استخواندار دولت معضلات سیاسی مملكت را بررسی میكردند. یك روز اتّفاقاً از نزدیك اتاق آنها عبور میكردم. آنها بلند صحبت میكردند. كنجكاو شدم و شنیدم صحبت از قورمهسبزی و فسنجان بود و اینكه كدامیك لذیذتر است و ترتیب خوب پختن هر كدام از چه قرار است.»
-----------------------
1. استاد شهید مرتضی مطهّری، حقّ و باطل، ص 86.
2. محمود حكیمی، داستانهایی از عصر رضا شاه، انتشارات قلم، تهران ـ 1364، ص 81.
3. علیاصغر حكمت، خاطرات سیاسی و تاریخی، انتشارات فردوسی، تهران ـ 1362، ص 448.
4. ملكالشّعرای بهار، تاریخ احزاب سیاسی، ج 2، ص 249 و 250.
5. دكتر مهدی ملكزاده، تاریخ انقلاب مشروطيّت ایران، ص 864 با اندكی تغییر و ویرایش.
6. دكتر سيّد مهدی غروی، «علّامه اقبال و مفهوم آزادی در اسلام»، مجلّة پاكستان مصوّر، اردیبهشت 1358، ص 6.
7. رفعتالملك، دریای معرفت، با اندكی تغییر در نثر و ویرایش، برای آگاهی از زندگانی امیركبیر. رجوع كنید به: محمود حكیمی، داستانهایی از زندگانی امیركبیر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی تهران ـ 1367.
8. عبدالحسین نوایی، كریم خان زند، انتشارات ابن سینا، تهران ـ 1348.
9. دكتر محمّد سجادی، «پیشبینی واقعة سوّم شهریور 1320»، هفدهمین سالنامة دنیا، 1340، ص 207.
10. هفدهمین سالنامة دنیا مقالة «خاطراتی از عنفوان جوانی» به قلم دكتر احمد متین دفتری، ص 3.
برگرفته از:محمود حكیمی، هزار و یك حكایت تاریخی، انتشارات قلم، جلد 3
منبع:سایت جامع تاریخ معاصر ایران
تعداد بازدید: 981