04 مرداد 1391
در دوران پهلوی اول روابط دولت با مطبوعات مشخص بود. روزنامهها وظیفهای جز تبلیغ و ترویج نظرات و اقدامات رضا شاه نداشتند و آن را به خوبی انجام میدادند. از روزنامههایی كه هنوز هوای «حكومت مشروطه» در سرشان بود، در ده سال آخر حكومت رضاشاه اثری نمانده بود كه مشكلی ایجاد كند. چنانكه پیشتر گفتم، دو روزنامه «ایران» و «اطلاعات» به طور منظم منتشر و در روزنامهفروشیها عرضه میشدند. روزنامه دیگری هم به نام «كوشش» بود كه در شماری محدود چاپ میشد و فقط بهدست مشتركان میرسید.
در دوران پهلوی دوم مطبوعات وضع دیگری داشتند. در ده سال اول سلطنت محمدرضا شاه، به بركت شرایط خاصی كه بر ایران حاكم بود، مطبوعات بهطور متناوب از آزادی برخوردار بودند. در آغاز زمامداری مصدق برای نخستین بار بعد از حدود سی سال، آزادی كامل مطبوعات طبق مفاد قانون اساسی رعایت شد؛ اما بر اثر بعضی تندرویها، دولت ملی هم ناچار شد مقررات محدودكنندهای برای مطبوعات وضع كند.
پس از بركناری مصدق و بازگشت شاه به قدرت، بار دیگر روزگار مطبوعات در زیر سایه سنگین سانسور تیره شد؛ اما چون افكار عمومی به آسانی زیر بار تجدید محدودیتهای مطبوعاتی نمیرفت و در شرایط عمومی هم نسبت به زمان رضاشاه دگرگونیهای مهمی پدید آمده بود، دیگر تنها سانسور، دولت را راضی نمیكرد و باید تدبیری دیگر برای نظارت بر كار مطبوعات اندیشیده میشد.
محمدرضا شاه در نخستین سالهای سلطنتش وقتی ناسپاسی روزنامه اطلاعات را نسبت به پدرش دید، به فكر ایجاد یك روزنامه رقیب برای آن برآمد و «كیهان» را با سرمایه خود و مدیریت مصباحزاده برپا كرد كه ركن دیگری در جمع مطبوعات تهران شد؛ اما كیهان با وجود حضور روزنامهنویس برجستهای چون فرامرزی بر صدر آن، نمیتوانست با مطبوعات پرخاشجوی آنروز مانند نشریات حزب توده یا «مرد امروزِ» محمد مسعود ماجراجو، مقابله كند.
لازم است یادآوری كنم كه در آن سالهای اشغال ایران، در واقع امور مطبوعات تهران را سِر ریدر بولارد ـ سفیر بریتانیاـ نظارت میكرد. خانم لمبتون ـ محقق معروف ـ كه عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت را داشت و فارسی میدانست، خود مطالب مطبوعات را بررسی میكرد. او بودجهای برای «كمك» به مطبوعات در اختیار داشت و میتوانست بعضی از مدیران روزنامهها و نویسندگان را بخرد.
پس از تیراندازی به شاه در 15 بهمن 27 و در پی آن اعلام حكومت نظامی و غیرقانونی كردن حزب توده، شاه كه با تغییر بعضی از مواد قانون اساسی قدرت بیشتری یافته بود، امیدوار شد كه مانند دوران پیشین مطبوعات را به زیر فرمان بگیرد؛ اما جنبش كمنظیر ملی برای آزادكردن صنایع نفت، این امید را باطل كرد. جنبش ملی بار دیگر آزادی مطبوعات را زنده كرد و آنها توانستند نقشی درخشان و تاریخی در ملی كردن صنایع نفت ایران داشته باشند.
چنانكه گفتیم، بعد از آنكه دولت مصدق در نتیجه توطئه مشترك CIA و MI6 بر افتاد، شاه امیدوار شد كه این بار با حمایت واشنگتن به قدرت كامل برسد. زمینه مناسب برای شاه بعد از معلق كردن قانون ملی كردن صنایع نفت و توافق با كنسرسیوم، فراهم شد. این بار دیگر تكرار و ادامه روشهای گذشته برای رام كردن مطبوعات، مانند دادن رشوه مالی یا مقامی و منصبی، شاه را راضی نمیكرد و خواستار اقداماتی قاطع و دائمی بود. در راه اجرای «منویات شاهانه»، بهتدریج قدمهای زیر برای تنگ كردن گره طناب سانسور بر گردن مطبوعات برداشته شد.
حذف مطبوعات مزدور بیفایده. این كار در دوران نخستوزیری اسدالله علم آغاز شد(1334). علم به دست دستیارش جهانگیر تفضلی كه خود زمانی روزنامهنویسی نامدار بود، طرحی را به اجرا گذاشت كه به موجب آن تنها روزنامههایی حق ادامه انتشار داشتند كه تیراژشان كمتر از سه هزار نسخه نبود. در آن دوران كه تیراژ یكهزار نسخه آرزوی اغلب روزنامهها بود، اجرای طرح فوق موجب حذف نود درصد روزنامههای مفتخور دولتی میشد. به لطف دوستی پیشین، تفضلی «اكوآف ایران» را كه بولتن خبری بود نه روزنامه، از شمول این طرح معاف كرد؛ اما بیش از ده «روزنامه مانند» كه به بركت آگهیهای دولتی منتشر میشدند، تعطیل گردیدند.
تجدیدنظر در امتیازهای صادرشده. طرح دیگری كه در آخرین سالهای عصر پهلوی اجرا شد، طرح تجدیدنظر در امتیازهای صادرشده برای مدیران مطبوعات و تغییر بعضی از آنها بود. وزارت اطلاعات در نامهای به صاحبان امتیازی كه نتوانسته بودند نشریهشان را بهطور منظم و آنچنانكه در امتیازنامهشان آمده بود منتشر كنند، اخطار كرد كه اگر تا یك ماه نتوانند كار خود را آغاز كنند، امتیازشان لغو میشود و دولت حاضر است برای حفظ حقوق كارمندانِ نشریات تعطیل شده (لغوِ امتیاز شده) آنها را بازخرید كند.
این مقررات جدید كه برخلاف قانون بود، به اجرا درآمد و نشریات بسیاری از جمله «اكوآف ایران» تعطیل شدند. در مورد اكو بهانه این بود كه امتیازش برای انتشار یك نشریه روزانه به زبان انگلیسی صادر شده بود، نه یك بولتن خبری.
ایجاد روزنامههای مستقل و منتقد. به دستور شاه برای آنكه تصور شود كه در ایران آزادی قلم برقرار است و دهان مدعیان خارجی، بهخصوص امریكایی، در مورد سانسور مطبوعات در ایران بسته شود، قرار شد روزنامههای «دولتی منتقد» ایجاد شود؛ یعنی روزنامهای كه دولتی اما ظاهراً مستقل باشد و اجازه انتقاد از دولت را بیش از دیگران داشته باشد. عدهای از همان رشوهگیرهای كمسواد مطبوعات، بیدرنگ داوطلب این كار شدند؛ اما هیأتی كه مأمور بررسی این طرح بود، هیچ یك را نپذیرفت؛ زیرا همه بدنام و از نظر سواد و فن روزنامهنویسی در سطحی پایین بودند. از آن گذشته از یك سو به مخالفان و معترضان واقعی اجازه فعالیت مطبوعاتی داده نمیشد و از سوی دیگر بعضی از روزنامهنویسهای مستقل وارد این بازی نمیشدند؛ زیرا عاقبت كار را پیشبینی میكردند.
روزنامه آیندگان
شاید برپایه این طرح بود كه زمینه برای انتشار روزنامه «آیندگان» فراهم شده و خبر آن از مركزی دیگر به گوش داریوش همایون رسیده بود. از زمانی كه تفسیرهای سیاسی پرخوانندة داریوش همایون درباره مسائل بینالمللی در «اطلاعات» منتشر میشد، با او آشنا شدم. در آنزمان از سابقه همكاری او با سومكا (حزب سوسیالیست ملی كارگران ایران كه تقلیدی از حزب نازی آلمان بود)، خبر نداشتم و نمیدانستم كه مچ پایش بر اثر اقدامی پنهانی برای خرابكاری آسیبدیده و رهبر آن توطئه (علیرضا رئیس) كشته شده است.
پس از چند گفتگو دریافتیم كه میان نظرات ما در مورد دولت و شاه و جمع هیأت حاكم بر ایران هماهنگ است. داریوش خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی را پیش خود یاد گرفته بود و بر آن تسلط نسبی داشت؛ اما در سخن گفتن به آن زبان توانایی زیادی نداشت. مطبوعات خارجی بهخصوص هفتهنامه «اكونومیست» لندن برایش میرسید و میخواند. تفسیرهایش بیشتر، از مطالب آن نشریه متأثر بود. دوستی ما چندان پا گرفت كه او بیشتر در پذیراییهای ما از وابستههای مطبوعاتی سفارتخانهها، دعوت میشد. و از این راه با بعضی از دیپلماتهای غربی و شرقی آشنا میگردید. گذشته از آن گاهی تعطیلی آخر هفتهاش را با ما میگذراند و پسران خردسال مرا به بازی میگرفت. آنها داریوش را «عمو» مینامیدند و به او دل بسته بودند.
به نظر من او روزنامهنویسی آگاه و برتر از همه كسانی بود كه در آن روزها روزنامهنگار شناخته شده بودند. به این سبب وقتی وابسته مطبوعاتی سفارت امریكا كه از خوانندگان علاقهمند «اكوآف ایران» بود، از من خواست كه یك روزنامهنویس را برای استفاده از یك بورس تحصیلی در امریكا به او معرفی كنم، پیش از همه نام همایون بر زبانم آمد. او هم شایستگی خود را با نوشتن تفسیری درباره CENTO (پیمان همكاریهای منطقهای) در «اكوآف ایرانِ» ماهانه نشان داد. از این راه بود كه شهرت داریوش همایون از محدوده تهران فراتر رفت و توجه بعضی از مراكز خارجی علاقهمند را جلب كرد. اگر پیش از آن هم روابطی با آن مراكز داشت، من از آن بیخبر بودم.
همایون یك سالی را در امریكا گذراند. از بورس تحصیلی دانشگاه هاروارد با نتایج خوب استفاده كرد. چنانكه سالها بعد دانستم او را از همان نخستین روزهای ورود به امریكا به Marvin Zonis سپردند. او همان كسی بود كه در اواخر دهه پنجاه میلادی به تهران فرستاده شده بود تا درباره روشنفكران برگزیدة ایران و نقش آنها در تحولات كشور بررسی كند. او به دفتر اكو آمد و خود را معرفی كرد و از آرشیو ما استفاده كرد و پس از آن كتابی به نام The Political Elite of Iran انتشار داد كه چنان كه پیشتر گفته شد، در آن بارها از اكو و من نام برده است.
خاطرات جهانگیر بهروز (روزنامه نگار قدیمی )
منبع:روزنامه اطلاعات،چهارشنبه 4 مرداد1391،شماره 25369 ،صفحه6
تعداد بازدید: 919