25 مرداد 1391
جوانترین عضو فداییان اسلام، به دلیل آن که سن قانونی نداشت، اعدام نشد و بعد ازدوستانش، واحدی، نوابصفوی خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر 10 سال را در زندان گذراند.
زندان دهه 20 و 30 شاه که چپها و تودهایها در آن فراوان بودند، تجربههای جدیدی به زندگی او اضافه کرده که یکی از آنها، خواندن کتابهای فراوان در فرصتهای بیکاری زندان است.
فضایی در سالهای دهه 30 به وجود آمد که ادبیات ترجمه میشد و به ایران میآمد. چند نفر بودند از جمله ذبیحالله منصوری، اعتمادیان و بهآذین که کارهایی را به فارسی ترجمه میکردند. کتابهایی هم ازنویسندگان روس ترجمه میشد که نادر شرمینی این کار را میکرد. تاریخ تمدن شوروی از این جمله بود. چند کتاب تقی ارانی داشت. «خرمگس» ایوان ایلیچ ترجمه شد. نوشتههای جان اشتاین بک از جمله «خوشههای خشم»، «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی به فارسی ترجمه شد. در سالهای بعد از 1340 نمونههای دیگری هم آمد که زمینههای آن فرق داشت.
خودم در جوانی «جنگ و صلح» تولستوی و «خاطرات خانه مردگان» داستایوسکی را خواندم. «برادران کارامازوف» را هم همینطور. کتابهای زیادی از ماکسیم گورکی به فارسی ترجمه میشد. از 20 سالگی وقتی در زندان شاه بودم، این کتابها را میخواندم.
داستانخوانی در زندان
ورود کتابهای داستانی به زندان آزاد بود. بعد از شهریور 1320، نهضت ترجمه در ایران آغاز شد. در «فضای باز سیاسی» خیلی کتابها، چه داستان، چه کتابهای دیگری در حوزههای حقوقی و فکری ترجمه شدند. مثلاً داستان «بینوایان» ویکتورهوگو را حسینقلی مستعان ترجمه کرد. «قرارداد اجتماعی» روسو را مهندس زیرکزاده ترجمه کرد. نهجالبلاغه را جواد فاضل به نثر جدید ترجمه کرد.
نهضت ترجمه بعد از فضای باز سیاسی به وجود آمد. از مترجمان جدی آن دوره، احمد آرام بود. از کسانی که کتاب فیزیک را در سال 1296 ترجمه کرد. درا یران متن درسی فیزیک نبود.در سال 1304 یک کتاب در این حوزه نوشته شد. احمد آرام از مترجمانی بود که «تاریخ علم» را ترجمه کردند. ترجمه او خیلی سنگین و سخت بود. در زمان رضاخان، ترجمههای زیادی نیست. کتابهایی نوشته شده. محمدعلی فروغی، «سیر حرکت در اروپا» را نوشته. اگرچه برگردان نظر اهالی غربی فلسفه است، اما ترجمه نیست.
موتور ترجمه راه افتاد
بعد از شهریور 1320 ترجمه آغاز شد. باید بگوییم چه کسانی ترجمه را آغاز کردند. چون بعد از شهریور 20، سوسیالیسم حرف اول روشنفکری دنیا را میزد، جامعه جهانی از سرمایهداری و فاشیسم تقریباً بیزار بود. روشنفکرانی هم که در ایران به فعالیت سیاسی دست میزدند، اغلب کسانی بودند که گرایش سوسیالیستی داشتند. مکتب سوسیالیسم به 4 شیوه تقسیم شده بود. سوسیالیسم انقلابی، دموکراتیک، ناسیونال و سوسیالیسم خداپرست. اتفاقاً بیشتر این آدمها به زبان خارجی آشنایی داشتند و تبلیغ آموزههای دینی هم در ایران ضعیف بود و فعالیت زیادی نمیکرد و هم با زبانهای خارجی آشنا نبودند.
اولین مجلهای که تقریباً در حوزه دین منتشر شد، «تور دانش» بود که بعضی ترجمهها در این مجله، ترجمههای آدمهای مذهبی مصر بود. تعدادی از ترجمهها از عربی بود. مثلاً احمد امین در مصر تاریخ اسلام نوشته بود. یک گروه بودند، احمد امین، طله حسین،... مقالههایی نوشته بودند و در ایران کمکم ترجمه میشد. ترجمههایی از نقد فلسفه داروین شد و مصریها را از این جهت از ایرانیها جلوتر بودند. «الازهر» فعال بود. کسانی مثل سید قطب و حسنالبنا و سعید رمضان آنجا فعال بودند. جواد فاضل ترجمه دقیقی از نهجالبلاغه نداده بود. مرحوم فیضالاسلام این کتاب را ترجمه کرد. سیدی روحانی بود که نهجالبلاغه را ترجمه کرد و این ترجمه خوب جا افتاد.
توجه روشنفکران به تفکر چپ
بیشتر روشنفکرها کتابهایی را ترجمه میکردند که لااقل اندک گرایش چپ داشت. مثلاً «خوشههای خشم» جان اشتاین بک ترجمه شده بود و خیلی خریدند. «جنگ و صلح»تولستوی، «برادران کارامازوف» داستایوسکی، این نویسندههای قدیم روسیه چپ نبودند، ولی ماکسیم گورکی بود. وقتی گورکی به آمریکا رفت، گفت دیدم مجسمه آزادی پشت به آمریکا و رو به دنیای جدید است. «برادران کارامازوف» و «خاطرات خانه مردگان» داستایوسکی کتابهایی بودند که در آن زمان خیلی رونق گرفتند. میگویند تزار که «خاطرات خانه مردگان» را خواند، تبعید به سیبری را لغو کرد.
این کتابها در ایران خیلی خوانده شدند. ترجمه فراگیر شده بود. فیضالاسلام هم نهجالبلاغه را ترجمه میکرد. «کتاب هفته» کیهان، در واقع ترجمه بود.
از اسپانیایی «دن کیشوت» سروانتس ترجمه شد. آن دوره نسلی به وجود آمدند که اهل مطالعه بودند و به این دلیل نهضت ترجمه توانست کاری کند. چیزهایی درباره مکتبهای ادبی دنیا ترجمه شد و در ایران جا باز کرد. تاریخ تمدن شوروی را نادر شرمینی که دبیرکل سازمان جوانان ایران بود، ترجمه کرد. بعد هم به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر شد. «دفترچههای لنین» و «یادداشتهای استالین» را ترجمه کرد و فضای عمدهای از ترجمه به دست چپها بود. همه چپ نبودند، اما فضا دست آنها بود. مجموعه آنچه در این دوره ترجمه شده، به اندازه یک کتابخانه است. هرچه چاپ میشد، خریدار پیدا میکرد. به دلیل که فضای قبل از شهریور 1320، خیلی عجیب و بسته بود.
ترجمههای دینی
روحانیت در حدود سال 1300 مورد حمله است، سال 1305 مجلهای در کرمان منتشر میشده به نام «اخوت الاسلامیه». «تذکرات دیانتی» در تبریز چاپ میشده که مجلههای دینی هستند. این مجلهها هم در سال 1307 تعطیل شدند. رضاخان قرآن و آموزش شرع را از مدرسهها حذف و همه را یک شکل و خفقان را بر همه مسلط کرد. اجازه چاپ کتابهای متنوع را نمیداد و از ضررهای چنین حاکمانی ناآگاهی جامعه است. بعد که فضای باز سیاسی ایجاد شد، البته کار به افراط کشید. روزنامههای بعد از 1320 را ببینید. بد نیست، وقیحانه است. نسبت به همه چیز. فحاشی در روزنامهها متداول است. روزنامه محمد مسعود، روزنامه شورش، حتی نبرد ملت فداییان اسلام را ه ببینید. سبک خاصی از بدگویی و تهمت زدن خیلی رایج است. مردمی که از اوضاع دوره رضاخان درآمدهاند، میخواهند بخوانند. فضا برای ترجمه مساعد میشود و کسانی که زبان میدانند، نهضت ترجمه را شروع میکنند.
همین ترجمهها خیلی مؤثر بود. یک ترجمه از بدیعالزمان فروزانفر خواندم، به نام «حیبن یقظان؛ زنده بیدار» که ابن طفیل نوشته. خیلی کتاب جالبی بود. فقط اشکال دوران ترجمه این بود که عدهای در حوزههایی وارد شدند که به آنها ارتباطی نداشت. مثلاً زیرکزاده که حقوقدان نبود، «قرارداد اجتماعی» روسو را ترجمه کرد. واژههای اختصاصی حقوق، جامعهشناسی و فلسفه را به معنای عام ترجمه کردند و باعث شدند مطلب تغییر کند.
بعدها، یعنی بعد از سال 1340 اوضاع ترجمه کمی بهتر شد و مترجمان در رشتههای مربوط به خودشان کتاب ترجمه کردند. شما برای ترجمه کتابی درباره فیزیک، باید واژههای فیزیک را بشناسید. اگر نه، با ترجمه به واژه عام، مفهوم را عوض میکنید و خوانند گیج میشود. از شهریور 20 تا اوایل دهه 30، این شلوغی و غوغا را با خود داشت. از سال 1340 به شرایط عادی و بهتری افتاد. حتی میخواهم بگویم دوران ترجمه، در بیداری جامعهای که رو به زمینههای انقلاب حرکت میکرد، نقش داشت.
شاه نمیدانست مردم چه میخوانند
حکومت شاه بدون این که بفهمد مثلا ارنست همینگوی ـ که در اسپانیا جنگیده ـ در «پیرمرد و دریا» چه میگوید، در «زنگها برای که به صدا درمیآید؟» چه میگوید، اجازه ترجمه و چاپ آنها را میداد. بدون این که بداند «ابن طفیل» چه میگوید، اجازه ترجمه آن را داد.
حکومت شاه از ایدئولوژیها چیزی نمیدانست و دانشگاهها درک دقیقی از ایدئولوژیهای مختلف نداشتتند. به همین دلیل کتابهایی چاپ میشد که در فضای خاص برای آدمهایی که زمینه مبارزه داشتند، معنای دیگری پیدا میکرد. یا «بینوایان» برای ما که وسط مبارزه بودیم، معنای دقیقی داشت که «ژاور» مظهر قانونمداری و تفکر روسو «ژانوالژان» مظهر یک مسیحی مومن است و بر ژاور پیروز میشود. برای دیگری «دنکیشوت» سروانتس مهم بود. برای آن که چپ بود، خرمگس اهمیت داشت.
همان زمان یک مدت چاپ «خرمگس» ممنوع شد. چون خیلی رو بود. بعضیها میگویند چه طور شد وقتی امام خمینی (ره) گفت اعتصاب کنید، همه ادارهها اعتصاب کردند؟ این را حکومت شاه هم نمیفهمید.
خیلیها، غیر از درس و کار و زندگی، مطالعه مختلف داشتند. اگر چپ بود، اصول فلسفه ژرژپلیستر یا پسیکولوژی عمومی تقی ارانی را میخواند. اگر مسلمان بود، کتابهای سیدقطب را میخواند. مثلاً رهبر انقلاب «ما چه میگویم؟» از سیدقطب را ترجمه کرده بود.
قبل از انقلاب یک روز رفتم منزل آیتالله خامنهای، طلبهای آمده بود خانه ایشان. به آن طلبهمیگفت زندگینامه حسنالبنا رهبر اخوانالمسلمین مصر را ترجمه کند. قبل از آن هم محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی کتابی از حسنالبنا ترجمه کرده بود.
ترجمهها راه خود را میرفتند. چپها کتابهای خودشان را ترجمه میکردند. مسلمانها کتابهای دیگری را و بقیه هم همینطور این کتابها در گروههای مختلف جامعه خوانده میشد.
یک بار در زندان درباره کمونیسم بحث شد. کتاب «کاپیتال» مارکس ترجمه شده بود و خوانده بودم. یکی از اینها میگفت عبد خدایی مارکسیسم را خوب فهمیده، ولی نمیدانم چرا به آن ایمان نمیآورد. لیاقت روش بود از افسرهای حزب توده که به نیکآیین این حرف را میزد. خب مارکسیسم چیزی نداشت که آدم به آن اعتقاد پیدا کند. همه که روسی و فرانسه و انگلیسی نمیدانستیم.
همه ما ترجمهها را میخواندیم. ترجمههای ادبیات داستانی از زبانهای دیگر، خیلی در فضای جامعه مؤثر بود. از گوگول، ماکسیم گورکی، داستایوسکی و تولستوی ترجمههی زیادی شده بود که جایگاه جدی بین کتابخوانهای ایرانی داشت. به خصوص که شرکت کتابهای جیبی، کتابهای کوچک و ارزانی ترجمه و چاپ میکرد و باعث میشد خیلی خوب بخرند و بخوانند. بعد شرکت سهامی انتشار هم کتاب جیبی با محتوای دینی منتشر میکرد. این کارها به طرف ارزان در آمدن کارها هم میرفت که قدرت خرید مردم به این کتابها برسد.
با جیره زندان، کتاب داستان میخریدم
دورهای که زندان بودم، از مبارزان مسلمان کسی به زندان نیفتاده بود. از سال 42 پای مبارزان مسلمان به زندانهای شاه بیشتر باز شد. آن دوره تقریباً در زندان بین چپها و تودهایها تنها بودم. کتاب هم زیا نبود. به همین دلیل هر کتابی که به زندان میآمد، برای خواندنش نوبت مینوشتیم. مثلاً «بینوایان» قرار بود بیاید، یک فهرست مینوشتند که چه کسانی به نوبت آن را بگیرند و بخوانند:
اتاق ما 30 نفر زندانی داشت. هر کس در هفته 5 قرآن میداد و 15 تومان جمع میشد. یک اتاق دیگر هم 30 ن فر بودند که 15 تومان میدادند و سر جمع با این 30 تومان کتاب میخریدند. زندانیهای سیاسی یک کتابخانه درست کرده بودند که کتابهای آن به نوبت بین زندانیها میچرخید.
زندان، به کتابهای سیاسی خاص گیر میداد. مثل «کاپیتال» مارکس. اما کتابهای سروانتس، داستایوسکی، تولستوی، چارلز دیکنتز ایرادی نداشت و میآمد. افسرهای زندان آنقدر هم نمیفهمیدند که چه کتابی میآید و میرود. اگر کتابی بیرون ممنوع نبود، ایراد نمیگرفتند. ما در زندان جیرهنقدی میگرفتیم، روزی 18 قران پول میدادند. زندانیهای عادی، غذای زندان میخوردند. ولی به زندانیهای سیاسی جیره نقدی میدادند. زندان برازجان به زندانی عادی روزی 18 قران و به ما روزی 2 تومان میدادند. از همین پول پسانداز میکردیم و به مأمور خرید میدادیم که ضمن خرید مواد غذایی و وسایل دیگر، کتاب هم بخرد. مأمور خرید به اندازه 10 درصد قیمت کتاب هم خودش برمیداشت و کتابها را میآورد زندان.
مطالعه بعد از زندان
بعد از دوره زندان، ازدواج کردم و شبها در خانه تفسیرالمیزان میخواندم. کتابهای شریعتی و مطهری را میخواندم. دیدم به قول معروف «در غرب خبری نیست». در مارکسیسم و سوسیالیسم هم چیزی پیدا نکردم. سیدمجتبی نواب صفوی در آن 20 ماه که زندان بود، به کتابهای داستان گرایش پیدا کرده بود. بیرون زندان آنقدر مشغله داشت که به داستان نمیرسید. بیشتر تفسیر و کتابهای فقهی میخواند. خودم از 17 سالگی داستانهای نویسندگان ایرانی را هم میخواندم. آن زمان جواد فاضل و جمالزاده و محمد مسعود و حسینقلی مستعان مد بود. اینها را در دوره اول زندان رفتنم خواندم. ولی در سالهای بعد از زندان:
ای گرفتار و پایبند عیال
دگر آسودگی مبند خیال
به دلیل خشونتی که حکومت شاه علیه مبارزان و مردم به کار میگرفت، گرایش به داستانهای انقلابی زیاد میشد. شعر انقلابی هم همین طور. مثلا شعر معروفی بود که سر جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بین مردم رایج شد و همین طور در کوچه و خیابان آن را میخواندند. همینطور دست به دست و دهن به دهن گسترش پیدا میکرد. به خصوص بعد از 15 خرداد 42 که مسجدها و هیأتهای مذهبی به میدان آمدند. امام تریبونها و پایگاههایی پیشبینی کرده بود که در کنار اعلامیههای امام، شعرها و کتابها هم پخش میشد.
آل احمد طایفه روشنفکرها را میشناخت
هدایت و آل احمد و جمالزاده اوایل، یعنی سالهای 21 و 22 خیلی با هم فرق ندارند. ال احمد از سالهای آخر دهه 30 و اول دهه 40 تفاوت زیربنایی کرد. «خسی در میقات»، «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «غربزدگی» همه مال این دورهاند.
چون پدر آلاحمد روحانی بود، این طایفه را میشناخت. روحانیت دوران رضاخانی به این نتیجه رسیده بود که سکوت کند. رضاخان مسجد گوهرشاد را به توپ میبندد. به او گزارش میدهند که 3 تا 5 نفر کشته شدهاند. روزنامههای خارجی مینویسند تعداد زیادی کشته شدهاند. سرهنگ جهانبانی را مأمور رسیدگی میکند، میگوید 2 هزار نفر کشته شدهاند. شاهان عینی از حدود 10 هزار کشته حرف میزنند. چرا حوزه قم حرکتی نکرده؟
این باعث سرخوردگی میشود، چرا حوزه نجف حرکت نمیکند؟
وقتی محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست، مرحوم آخوند خراسانی فتوی داد که مالیات دادن به دولت، محاربه با امام زمان (عج) است. بعد از هجمه شدید روشنفکران به روحانیت و اعدام شیخ فضلالله نوری، ترور سیدعبدالله بهبهانی و منزوی شدن سیدمحمد طباطبایی و غلبه اداهای ترقیخواهی، روحانیت سعی میکند به پرورش داخلی توجه کند. همزمان فشار سنگین دیکتاتوری رضاخانی به او وارد میشود که میخواهد همه آموزههای دینی را از بین ببرد. بعد از شهریور 1320، هنوز روحانیت جان نگرفته و جلال آل احمد از آنهاست که دوست دارد این روحانیت جان بگیرد. اصلاً گرایش آلاحمد به حزب توده هم به دلیل همین رخوت روحانیت است. اگر روحانیت فعال و در حال حرکتی در جامعه بود، چه دلیلی داشت به سوی حزب توده برود.
با حرکت امام خمینی، روحانیت جان میگیرد و جلال آل احمد هم دوباره به آن گرایش پیدا میکند. آدمهایی مثل شریعتی هم به همین دلیل وارد صحنه میشوند. شیوه نوشتههای آل احمد و شریعتی از این مقطع تغییر میکند.
چند نوع ادبیات؟
آن دوره، چند نوع ادبیات در جامعه وجود داشت. یکی ادبیات روحانیت. یکی ادبیات روشنفکری، یکی ادبیات ملیگراها. ادبیات حوزهها تا زمان مرحوم مطهری و تا وقتی مجله «مکتب اسلام» درسال 1337 منتشر نشده بود، پیچیده و پر از واژههای سخت بود. «تنبیهالامه و تنزیهالمله» علامه محمدحسین طباطبایی را بخوانید. یا «رساله عملیه جامع الفروع» آیتالله بروجردی را ببینید. اصلاً توده مردم این واژهها را متوجه نمیشدند. در سال بعد از 1320 نوعی ادبیات چپ وارد فضای کشور شد که اینها هم از واژههای فرنگی خیلی استفاده میکردند. حرف اینها را هم مردم میفهمیدند. ادبیات ناسیونالیستی هم مثل آنچه کسروی سعی میکرد رایج کند، دنبال این بود که واژهها را از دور خیلی قدیم به فارسی امروز اضافه کند.
جلال، پرچمدار ادبیات مردم
در این میان «ادبیات مردم» شکل گرفت. دلیل رشد جلال آل احمد و ماندگاری او هم همین است. با واژههای مردم صحبت میکرد و مینوشت: «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی هم بدون حاشیه شهید مطهری برای بیشتر مردم قابل فهم نیست.
حتماً از دلیلهای زنده ماندن آلاحمد، همین معمولی گفتن و نوشتن اوست.
در آن دوره دوگانگی بین تفکر روحانیت وجود داشت که هضم آن مشکل بود. عدهای مثل نواب صفوی تند و تیز بودند و حرکت میکردند. خب آلاحمد نمیتوانست با اینها باشد. کسانی مثل آیتالله بروجردی که در سیاست دخالت نمیکردند و طلبهای که به سیاست توجه میکرد، از مدرسه بیرون میکردند. میگفتند طلبه فقط باید درس بخواند. روحیه جلال آلاحمد با این جریان هم سازگار نبود.
بنابراین به طرفی رفت که سلطنت را نمیخواهد و شعار روشنفکری میدهد. روشنفکری آن روز هم غالباً چپ بود. بعد از جنگ جهانی دوم در تمام دنیا پرچم روشنفکری دست سوسیالیستها افتاد. در انگلستان، برتراندراسل. در فرانسه سارتر و دیگران. در ایتالیا تولیاتی، در ایران تقی ارانی و احسان طبری. در سوریه خالدبکتاش، در سودان محمدجعفر محجوب، در عراق شیوعیها. تقریباً همه جای دنیا این نوع نگاه جلوتر از بقیه به نظر میرسد.
فشار فضای جهانی بر دانشگاهیها و تحصیلکردههای ایرانی هم همین نتیجه را میدهد.
فطرت آلاحمد دینی است
آلاحمد، یک آدم روحانیزاده مسجد دیده است که متن اسلام را میفهمد، بنابراین وقتی آدمی مثل امام خمینی را میبیند، سراز پا نمیشناسد. اعتراض آلاحمد به روحانیت این است که چرا تکان نمیخورید. وقتی این اتفاق میافتد. خسی در میقات و در خدمت و خیانت روشنفکران و غربزدگی را مینویسد.
جلالآل احمد، تنها کسی از میان روشنفکران تودهای است که در «غربزدگی» به اعدام شیخ فضلالله نوری اعتراض میکند. میگوید وقتی شیخ را اعدام کردند، پرچم غربزدگی در ایران برافراشته شد.
اعتراضش این است که چرا روحانیت علیه غرب حرکت نمیکند. وقتی حرکت آغاز میشود و امام میگوید «جانسون، امروز تو منفورترین آدم نزد ملت ایران هستی»، آلاحمد هم به طرف او میآید و به فطرتش برمیگردد که به شدت دینی است.
منبع: ماهنامه داستان سال اول شماره چهارم
تعداد بازدید: 916